بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: معرفي ياران اميرالمؤمنين علي(عليهالسلام)- قيس بن سعد بن عباده
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 25-12- 97
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
بهار ميرسد از دورها بيا و ببين *** چه محشري شده صحرا بيا و ببين
زمين «تحدث اخبارها» بيا بشنو *** «بان ربک اوحي لها» بيا و ببين
هزار چشم به هر شاخهاي جوانه زده *** براي ديدن گنجشکها بيا و ببين
معطل چهاي از خويش و خاک بيرون شو *** چه رازها که شده برملا بيا و ببين
سرک بکش همه سو مثل بوي گل آرام *** که بو بري مگر از ماجرا بيا و ببين
شبيه لاله تو را نيز اگر به دل داغي است *** کنون گشا گريبان که ها بيا و ببين
تو دور ماندهاي از خود بهار در خود توست *** بهار ميرسد از دورها بيا و ببين
سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي بسيار نازنينمان، کم کم بوي بهار به مشاممان ميرسد و صداي پايش را ميشنويم. انشاءالله بر شما مبارک باشد و بهترين اتفاقات به برکت نام و ياد اميرالمؤمنان براي شما رقم بخورد. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم. بنده هم به نوبه خود انتظار رسيدن بهار که باعث ميشود نوع فعاليت و کارهايمان را با اين انتظار هماهنگ کنيم و خودمان را براي دميده شدن اين حيات در زندگيمان، انشاءالله خداي سبحان اين انتظار را براي آن بهار جانها و غائبي که بايد منتظرش باشيم تا بيايد و دل ما را بهاري کند، صورت بگيرد و اين لحظات آخر که روزهاي آخر انتظار براي آخر بهار است، روزهاي رسيدن بهار جانها باشد با همين انتظار به استقبالش برويم.
شريعتي: انشاءالله زمين وجودمان زنده شود با آمدنش، «السلام علي ربيع الانام و نضره الايام» اتفاق خوبي که در اين ايام افتاد و خيلي از دوستان استقبال کردند، بحث ياد ياران خاص و اصحاب سرّ اميرالمؤمنان هست که بسيار مورد استقبال قرارگرفت. در ايام نکوداشت برنامه سمت خدا، دهمين سالگرد برنامه از ميلاد حضرت زهرا تا ميلاد اميرالمؤمنين در خدمت کارشناسان عزيزي بوديم که طي اين سالها توفيق داشتيم از محضرشان استفاده کنيم. امروز هم با همين بحث حاج آقاي عابديني براي ما صحبت خواهند کرد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان ما را از منتظرين واقعي حضرت قرار بدهد و وقت فرج حضرت از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم. اينقدر اين را ميگوييم تا خداي سبحان اين ادعاي ما را به واقعيت تبديل کند.
بحثي که امروز در خدمتش هستيم، براي تشفي دلهاي ما خيلي لازم بود. ما هميشه حضرت علي(ع) را با مظلوميتش ميشناختيم و خطبههايي که غريبانه حضرت را نشان ميداد که خيلي غريب هست و انسان حسرت ميخورد که کاش ما هم بوديم در آن دوران و جزء ياران حضرت بوديم تا جفاي عدهاي از يارانش را که کوتاهي کردند و دل حضرت را خون کردند، کاش ما هم کاري ميکرديم و ميتوانستيم ثابت قدم باشيم. با اين جرياني که الحمدلله دوستان به پا کردند، دل انسان يک خرده تشفي پيدا ميکند که حضرت ياراني داشته که اينها در تنهايي و خلوتهايش در زمان حاکميتش دلش با اينها خوش بوده و با اينها سر و سر داشته و با اينها مأنوس بوده، تنهاييهايش با اينها همراه بوده، البته هيچکدام از اينها جاي خالي بودن پيغمبر اکرم و فاطمه زهرا را نميگيرد اما در عين حال يارانش که شاگردانش بودند، در مکتبش رشد کرده بودند قدري دل حضرت را تشفي ميدادند. ياراني که زيباييهايي را خلق کردند و هنوز ما حسرت آن ياران را داريم که اي کاش خاک پاي يارانش بوديم. ياراني که در وانفساي خشکسالي شناخت و معرفت اميرمؤمنان اينها شناختند و پا برجا ماندند.
خدا آيت الله احمدي ميانجي را رحمت کند و يک قدم راسخي در بحثهاي تاريخي داشتند، بعضي از ياران اميرالمؤمنين که نامشان ميآمد اشک در چشمانش جمع ميشد به خصوص اينکه يکي از ياراني که امروز در محضرش هستيم و از ايشان اذن ميگيريم که بتوانيم وارد بر سرگذشتش شويم قيس بن سعد بن عباده بود که يادم نميرود ايشان فرمود: قيس خيلي ولايي و مظلوم بود و حق او ناشناخته بود. قيس بن سعد از اصحاب پيغمبر بود و در زمان حضرت علي از ياران حضرت بود و بعد از حضرت در کنار امام حسن(ع) بود و قبل از عاشورا در دوران امام حسين در خدمت امام حسين بود و قبل از عاشورا از دنيا رفته است. شايد سال 60 هجري از دنيا رفته است. در محضر سه امام بود و در محضر پيغمبر بود و اين شخصيت خيلي شخصيت مغتنمي بود.
بحث اول اين است که جبهه حق عليه باطل، در طول تاريخ هميشه نبر حق عليه باطل بوده است. اين نبرد در روايات ما هميشه با تمام جزئيات تکرار پذير است. فقط براي اين نيست که تاريخ را بخوانيم و دلخوش شويم که مالک اشتري بود، ميثم تماري بود، قيس بن سعد بن عباده بود، کساني که ياران اميرالمؤمنين بودند، ميخواهيم ببينيم اگر ما آنجا بوديم با تمام اين ادعاهايي که داريم، اگر در آن روز بوديم چه ميکرديم و اگر بتوانيم آن کسي که شبيهترين فرد به ماست در آن روز را پيدا کنيم، ميتوانيم امروز احتمال بدهيم که اگر وقايعي نزديک به آن پيش بيايد، عکسالعمل ما چيست؟ يعني با خواندن تاريخ داريم ابتلائاتي که پيش ميآيد، با اين ابتلائات چگونه برخورد کنيم تا نجات پيدا کنيم، چنانچه اينها انجام دادند و نجات پيدا کردند و عدهاي انجام ندادند و نجات پيدا نکردند. ببينيم اگر اين ابتلائات بخواهد براي ما پيش بيايد، اين تجربهاي که در طول تاريخ محقق شده يک سرمايهاي است براي ما که اگر اين را به کار نگيريم و بعد ابتلاء پيش بيايد و ما رفوزه شويم غير از خودمان نبايد کسي را ملامت کنيم و نميتوانيم بگوييم نميدانستيم چه ميشود. خداوند ميفرمايد: من تاريخ را به عنوان يک علم براي شما قرار دادم و نقل شد و ماندگار شد تا شما اينها را ميبينيد از اينها عبرت بگيريد تا شما هم از آن سوراخ گزيده نشويد. بدانيد روش صحيح نجات کدام است. پس نگاه به تاريخ يکي اين است که بالاخره ببينيم سرگذشت آن زمان چه بوده ولي نگاه اصلي اين است که ما امروز جاي خودمان را پيدا کنيم و عکس العمل نسبت به مشکلات و مسائل و حوادث که پيش ميآيد، ما چطور موضع بگيريم تا همانطور که آن قبليها بودند و به اين مسائل مبتلا شدند و موضع گرفتند، آنهايي که نجات پيدا کردند و آنهايي که نجات پيدا نکردند، هردو براي ما درس باشد.
شريعتي:عبارت «کل يوم عاشورا و کل ارض کربلاء» در تمام تاريخ هميشه يک جبهه حق و باطل بوده و ما کجا هستيم؟
حاج آقاي عابديني: تکرار هم ميشود. همينطور که اميرالمؤمنين به امام حسن سفارش ميکند من تاريخ را براي تو بيان ميکنم به طوري که با همه اينها زندگي کردم، طوري برايت ميگويم که انگار زندگي کني و احساس کني. چون احساس فقط دانستن نيست، دانستني است که به کار ميآيد. دانستني است که براي انسان تجربه مياندوزد. کانه الآن امروز ما عمري که داريم يک عمر چند هزار ساله است که از ابتداي اينکه آدم به عنوان اولين جبهه حق پا روي زمين گذاشت، اين چند هزار سال نبرد بين حق و باطل و افت و خيز بين حق و باطل، درگيريهاي بين حق و باطل همه جزء سرمايههاي وجودي ماست تا امروز وقتي به تاريخ نگاه ميکنيم، اينطور نگاه کنيم.
با اين نگاه اگر وارد قيس بن سعد بن عباده به عنوان يکي از افراد شاخص دوران خودش برگرديم نگاه کنيم، قيس بن سعد بن عباده فرزند سعد بن عباده بود که او به عنوان يکي از اولين ايمان آورندگان از مدينه بود. وقتي پيغمبر وارد مدينه شد آنچنان از پيغمبر پذيرايي کرد که پيغمبر بارها از سعد به عنوان پذيرايي از او و يارانش در مدينه تشکر ميکرد طوري که حتي اهل صوفه که در مدينه بودند، اگر هرکدام از اهل مدينه متکفل سرپرستي يک نفر بودند، سعد بن عباده هشتاد نفر را سرپرستي کرد. يعني غذاي هشتاد نفر را تأمين ميکرد و سخاوتمند بود. خودش و پدر و پدر بزرگش به سخاوتمندان اهل مدينه معروف بودند. قيس در اين خاندان رشد کرده و پدر و مادرش جز اولين ايمان آورندگان اهل مدينه بودند. قيس قبل از اينکه به بلوغ برسد وقتي پيغمبر در مکه بود و سعد بن عباده آنجا به پيامبر ايمان آورد، قبل از مهاجرت به مدينه جزء گروههايي بودند که به مکه رفتند و به پيغمبر ايمان آوردند، مأمور شدند بيايند خانوادههاي خودشان را دعوت کنند. وقتي خانوادههايشان را دعوت کردند قيس بن سعد بن عباده اسلام آورد. يعني هنوز پيغمبر در مکه بود. قيس به پيغمبر ايمان آورد و وقتي پيغمبر به مکه تشريف آوردند، قيس نوجواني پانزده ساله است، تازه بالغ شده و تازه ايمان آورده، سعد بن عباده او را خادم پيغمبر ميکنند. ده سال قيس خادم پيغمبر بود. آنچه لازم بود پيغمبر امر ميکرد و او خدمت پيغمبر بود. سعد بن عباده چه بينشي داشت که فرزندش را از يک خانواده اشراف زاده، با همه اينها خدمتگزار ميکند. چون ارزش مقام را فهميده بود که خدمت کردن در اينجا پادشاهي است. عجيب است که قيس بن سعده بن عباده که ابتداي شکل گيري زندگياش است و از نوجواني تا جواني اوست، در خدمت پيغمبر نزديک به پيغمبر که چقدر در تاريخ نقل شده عدهي زيادي نقل کردند که سعد بن عباده در محضر پيغمبر بود. جز کساني بود که پذيرايي ميکرد و به حضرت خدمت ميکرد و هم رشد و تربيت پيدا ميکرد. يک تربيت نبوي در شکلگيري رفتار و نگاه و فکرش صورت بگيرد، تمام برخوردهاي پيغمبر را در وقت جنگها درک کند. تا سال ششم هجري اثري به عنوان شخص شاخص نيست. بلکه به عنوان خدمتگزار پيغمبر مطرح است. از سال ششم در کنار پيغمبر بودن، به عنوان سردار جنگي هم مطرح ميشود. زماني بود که بت پرستي و اديان ديگر رايج بود، در صدر اسلام، از ابتداي نوجواني در بيت ايمان رشد کرد. اين يکي از افتخارات قيس است. رفت و آمد پيغمبر، ارتباطات پيغمبر، دين را مجسماً در وجود پيغمبر ميديد. خيليها دين را ميشنيدند. خلوتهاي پيغمبر، برخوردها و رفتارهاي پيغمبر در جنگها و صلح و مدينه، در خارج از مدينه، در تمام اينجا همراه بود و اين خود يک افتخار بسيار بزرگي است.
بعد از اينکه در دوران پيغمبر رشد ميکند از سال ششم هجري کم کم به عنوان پرچمدار سپاه اسلام در جنگها، جوان رشيدي شده و حالا حدود 20 سال دارد. چقدر اين جوان رشيد بود و اين جوان گرايي که امروز ما به دنبالش هستيم، پيغمبر اکرم نسبت به قيس چقدر عنايت داشته که در همين حدود بيست سالگي، نوزده سالگي پرچم جنگي قسمتي از لشگر را به دست او ميداده است. مثل فرماندهان بزرگي که در زمان جنگ داشتيم. با اينکه افراد شاخص بزرگي بودند و در عرب جنگيدند و جنگاوري جزء يکي از خصوصياتشان بود و قبل از اسلام اين به عنوان يک شاخصه بود، آنوقت پيغمبر قيس را به عنوان پرچمدار قسمتي از لشگر قرار ميدهد. در هيچ غزوهاي که پيغمبر حضور داشت نبود الا اينکه قيس حاضر بود چون همراه پيغمبر بود در دوراني که نوجوان بود همراه پيغمبر بود و بعد که جوان شد به عنوان جنگاور و فرمانده و پرچمدار بود.
قيس خيلي اهل عبادت بود، در مسجد مشغول عبادت بود. پيغمبر نزديکش شد و فرمود: قيس ميخواهي يکي از درهاي بهشت را براي خود باز کني؟ آنجا ذکر «لا حول و لا قوة الا بالله» را بيان کردند، حتي دارد قيس اينقدر اهل عبادت بود که وقتي ميخواست سر به سجده بگذارد، ماري جلوي او آمده بود. سر را آن طرف گذاشت و مار به دور گردنش پيچيد و آنقدر فشار داد، نماز را ادامه داد و قطع نکرد. نماز که تمام شد مار را از خودش جدا کرد. براي بعضي ابتلاء است و آنها را امتحان مي کنند که خشيت و توجهشان را ببينند تا چقدر حاضر هستند. قيس در عين حال جزء مأمورين پيغمبر هم بود. يعني پيغمبر وقتي خواستند براي جمع آوري زکات بروند، قيس را ميفرستادند. جزء کساني بود که مأمور پيغمبر بود. اين اطمينان پيغمبر بود که يک جوان را براي کارگزاري خود انتخاب کند. ابتداي اسلام از جهت اقتصادي خيلي سخت بود و فقر خيلي شديد بود. قيس از کساني بود که وقتي لشگرکشي ميشد، اوايل مسئول تأمين و هزينه کردن و آمادهسازي هزينههاي اقتصادي لشگر هم بود. مديريت اقتصادي خوبي داشت. اينقدر اعتبارش قوي بود که هرجا وارد ميشدند با اعتبارش از آنجا خريد ميکرد و پذيرايي ميکرد و حتي دِين براي خود قرار ميداد، به طوري که بعضي از پيرمردهاي لشگر ميگفتند: چه اعتباري داري؟ تو فقط از پول پدرت خرج ميکني؟ وقتي پدرش شنيد چندين ملک بزرگ را به نام قيس زد که بگويند: اين استقلال دارد نه اينکه وامدار خرج از جيب پدرش است. خيلي بزرگ و اهل بخشش بود. به خدا ميگفت: خدايا شما مرا اينطور بار آوردي. بر من تنگ نگير و دستم باز باشد که کمک کردن برايم راحت باشد، خدايا براي من راحت بگير. بعد از جريان پيغمبر، جريان غدير يکي از جاهايي است که حضور قيس خيلي آشکار بود. آنجا در جريان غدير بعد از جريان سقيفه، چون سقيفه را انصار تشکيل دادند و بعد مهاجرين آمدند استفاده کردند و نتيجه را بردند. با پدرش قهر کرد بخاطر اينکه همين مقدار سقيفه را تشکيل دادند، که چرا جايي که امير مؤمنان بود و اين خورشيد تاباني که پيغمبر براي ولايت او بيعت گرفته بوده، چرا در ذهن خطور کند که سقيفه تشکيل شود؟ براي همين مدتي با پدر قهر بود و حرف نميزد. جريان امامت علي(ع) براي افراد اوحدي آشکار بود که امام است. اما شناخت امام اينطور نبود که براي هرکس مقدور باشد. جزء دوازده نفري بود که وقتي علي(ع) فرمود: چه کسي است شهادت بدهد، حضرت فرمود: چه شده ياران پيغمبر ساکت هستند؟ جزء دوازده نفري بود که در وانفساي خطر آمد شهادت داد که ما غدير بوديم و بيعت کرديم و اميرمؤمنان را پيغمبر نصب کرده و ما بيعت کرديم با حضرت و جاي بيعت دوباره نيست.
حضرت آيت الله خويي در معجم خود اين جريان غدير را نقل ميکنند، وقتي براي حضرت اين جريان را فرمودند، حضرت دعايشان کردند. قيس بيان کرد: «من کنت مولاه فعلي مولاه» را شنيديم و اينها را پيغمبر نصب کرد و حضرت آيت الله خويي اين را در معج نقل کردند. همچنان که حضرت علي(ع) از نظر سياسي گوشهنشين ميشود، ياران ولايي حضرت را هم اينها به کار نميگرفتند و خود اينها حاضر نبودند باشند. اما اجازهاي که اميرالمؤمنين به اينها داده بود مثل سلمان که با اجازه از اميرالمؤمنين حاکم مدائن شد، قيس و مالک اشتر و ميثم تمار با اجازه حضرت در بعضي از اين جنگهايي که واقع ميشد شرکت ميکردند و دلاوريهايشان را ثابت ميکردند، اين مقدار هست اما نکاتي که باقي ميماند اين است که قيس در اين دوره بارها با خليفه اول و دوم احتجاجات شديد داشت. يعني در ملأ عام احتجاجات تند داشت. به طوري که مناظرههايش باعث ميشد اينها کم بياورند و حتي بگويند: ادامه ندهيم که هرچه ادامه بدهيم بدتر ميشود. حتي جايي خليفه اول ميگويد: تو اينها را از پدرت ياد گرفتي که اينطور استدلال به آيات قرآن کردي؟ گفت: نه، اينها را از کسي ياد گرفتم که او افضل از پدرم، افضل از همه است. او اميرمؤمنان علي بن ابي طالب است. او معلم من است که هيچ قابل قياس با پدرم نيست.
در هر سه جنگ اميرالمؤمنين قيس حضور داشت. جزء اولين کساني بود که در جنگ جمل به دفاع از اميرالمؤمنين بقيه را به جنگ دعوت ميکند. جنگ جمل از آزمايشهاي سخت امت اسلامي بوده که اهل ولايت، چون جنگ مسلمان با مسلمان بود. لذا خيليها کم آوردند. فضا غبار آلود و سخت بود. يک طرف همسر پيغمبر است. دو صحابي بزرگ پيغمبر بودند که براي خود اسم و رسم داشتند. افراد شاخص ديگر بودند. خيليها با شايعهاي که امثال ابوموسي اشعري کردند، آمدند شبهه انداختند که پيغمبر فرمود: هرجايي فتنه هست شما هيچکدام از دو طرف فتنه را کمک نکنيد. لذا بهترين موضع را خيلي از متدينين اين ميديدند که نه با اينها باشند و نه با آنها. اين نگاه را که به عنوان يک فرهنگ جا انداخته بودند که به تعبير مقام معظم رهبري يک دوشيده شدن از طرف دشمن و سوار شدن از طرف دشمن بود. چون همين که اينها در کنار اميرمؤمنان قرار نگيرند، جبهه حق ضعيف شود، جبهه باطل رشد کرده است. لذا با اين جريان قيس بن سعد جزء سه چهار نفري بود که امام حسن(ع)، عمار ياسر و قيس را ميفرستد به کوفه که با ابوموسي اشعري احتجاج کنند. امام حسن(ع) را به عنوان نماينده خود، عمار ياسر را به عنوان نماينده مهاجرين، قيس بن سعده را به عنوان نماينده انصار ميفرستد. هرکدام از اينها سخنراني و احتجاج ميکنند. قيس سخنور بود و اشعاري هم دارد. پرچم به کسي ميدادند که ثابت قدمي او هيچ جاي حرف نداشته باشد چون پرچم نماد حيات لشگر بود. لذا تا پرچم برافراشته بود، لشگر قوام داشت. حضرت عباس پرچمدار امام حسين ميشود. پرچمدار بايد قابت قدم باشد که نلرزد و فرار نکند. لذا قيس پرچمدار انصار بودنش اقل پرچمدارياش بود. گاهي پرچمدار لشگر بود، گاهي پرچمدار انصار بود، گاهي پرچمدار اهل مدينه بود.
در جريان اولين نصبي که بعد از فرماندهي شد، قيس توسط حضرت علي حاکم مصر ميشود. مصر از جهت موقعيت استراتژي خيلي مهم بود. شام در دست معاويه بود، مصر همسايه شام بود. عمروعاص نزد معاويه آمد به شرط اينکه با تصرف مصر، مصر را بدهد به عمروعاص. از اول شرط کرد که اگر من بيايم و مشاور تو شوم، با سلطه مصر، مصر را به من بده! اميرمؤمنان(ع) قيس را ميخواهد براي مصر بفرستد. حضرت ميفرمايند: قيس عدهاي را با خودت ببر! از آخر دوران عثمان تا اوايل دوران اميرالمؤمنين آشوبهاي متعددي در مصر شد، با شکوه وارد شد تا تمکين کنند. قيس ميگويد: علي جان، من هر يک نفري را که بخواهم از اينجا ببرم، يک نفر از نيروهاي تو را کم کردم. دلم نميآيد کسي را ببرم، من با خانوادهام ميروم، تا دور شما خلوت نشود. قيس وارد ميشود، معاويه بخاطر اينکه مصر برايش مهم بود شروع ميکند به نامه نوشتن به قيس، که تو لشگري نداري و مردم با تو همراه نيستند، اگر به ما بپيوندي ما بعد را تضمين ميکنيم. قيس ميگويد: ببينيم چه ميشود! يک استان آشوب زده، استاني که حاکم و استاندارش فرار کردند، عمروعاص به معاويه گفت: اين تو را سر کار گذاشته است. قيس باهوش است و دارد خود را تثبيت ميکند. تا خودش را تثبيت نکرده شدت به خرج بدهيم. معاويه ميگويد: نامههايش ملايم است. وقتي نامه تندشان را به قيس مينويسند که ديگر وقت گذشته يا تسليم ميشوي و قبول ميکني و يا حمله ميکنيم. قيس جواب نامه را ميدهد که شما کجا و اميرمؤمنان کجا! من علي را ول کنم و بيايم تابع شما شوم؟ با بالاترين تندي با معاويه برخورد ميکند. معاويه وقتي ديد نميتواند بر قيس غلبه کند، يک نامه با مُهر قيس به صورت جعلي چاپ ميکنند که قيس شرايط ما را قبول کرد و به ما پيوست و تمام شد. معاويه در مسجد شام سخنراني ميکند و ميگويد: کسي به قيس بدگويي نکند. قيس با ما هست. اين شايعه شروع ميشود و خبر به حضرت علي در کوفه ميرسد. به حضرت علي ميگويند: قيس به معاويه پيوسته است و اين هم نامه اوست. حضرت ميفرمايند: قيس چنين نيست. با شمشير به خانه حضرت ميريزند و ميگويند: يا قيس را عزل ميکني يا ما با خود شما برخورد ميکنيم! حضرت نامه تندي به قيس مينويسند، چون هر نامهاي مينوشتند که با سرعت بيا، يعني يک کار خطاي بزرگي کردي. نامه نوشتند و قيس را احضار کردند. محمد بن ابي بکر را جانشين قيس ميفرستند که از ياران ولايي اميرالمؤمنين بود. اميرالمؤمنين ميفرمايد: قيس فرزند من از از صلب ابوبکر، اينقدر ولايي بود.
قيس برميگردد، در راه معاويه عدهاي را اجير ميکند که قيس را تمسخر کنند. ببين اين نتيجهاي بود که علي دستت داد. يک اشراف زاده پهلوان و جنگاور، رئيس انصار بود، اينطور تحقير شود. قيس هيچ پاسخي نداد و به محضر حضرت علي رسيد و عرض کرد: من چه کردم که سبب ناراحتي شما شدم؟ حضرت ميفرمايد: قيس اينها نميتوانند تو را تحمل کنند. حضرت يک جمعيتي را داشت حدود پنج هزار تا شش هزار نفر بودند. اينها با حضرت پيمان بسته بودند، اصبغ بن نباته اول فرمانده اينجا بود، قيس که ميرسد او را فرمانده شرطة الخميس ميکنند. يعني کساني که تا پاي جان خدمت حضرت علي بودند، نيروهاي ويژه بودند و جاهاي ضروري به سرعت آماده بودند. علامتش اين بود که همه سرهايشان را ميتراشيدند، قيس بن سعد فرمانده اين پنج هزار نفر ميشود که با اميرالمؤمنين عهد بسته بودند بي چون و چرا اطاعت حضرت را بکنند، حضرت هم با اينها عهد بسته بود که بي حساب و کتاب وارد بهشتشان کند. در کوفه فرمانده گارد ويژه ميشود. استانداري او پا گرفت نگذاشتند، چهار ماه استاندار بود و توانست به بهترين وجه مردم را همراه کند به طوري که تمام مخالفين گفته بودند: تا تو هستي ما تابع هستيم. ما شورش نميکنيم، يعني توانست مصر را آرام کند. معاويه ديد مصر از دست رفته شده لذا با وجود زيرکي قيس نميتوانند بر مصر تسلط کنند، لذا مجبور شدند با شايعهاي اين کار را بکنند.
بعد از شهادت حضرت جزء سه نفري بودند که بلند شدند سخنراني کردند و مردم را به امام حسن سوق دادند و با القاب زيبا مردم را تهييج کردند، چون اميرالمؤمنين داشت لشگر را آماده ميکرد براي حمله دوباره به معاويه که از دنيا رفتند و شهيد شدند و امام حسن جايشان آمدند. بيعت مردم با امام حسن از طريق اين چند نفر صورت گرفت. امام حسن(ع) سه نفر را براي فرماندهي مقدم لشگري که براي جنگ با معاويه فرستادند. عبيدالله فرمانده اول بود، به عبيد الله فرمود: بدون مشورت با قيس تصميم نميگيري. قيس فرمانده دوم بود. وقتي در مقابل معاويه خيمه زدند، معاويه با عبيدالله بن عباس مراوده کرد و عبيدالله به معاويه پناهنده شد. صبح زودي بعد از نماز هرچه منتظر شدند ديدند فرمانده از چادر بيرون نميآيد. وقتي قيس چادر را کنار زد ديد نيست! بعد خطبه زيبايي در حمايت از امام حسن خواند و هشت هزار نفر از لشگر با پناهنده شدن عبيدالله پراکنده شدند. چون در لشگر امام حسن(ع) نفاق خيلي شديد بود و شايعه پراکني در آن قوي بود. معاويه از جهت جنگ رواني خيلي قوي بود. چهار هزار نفر باقي ماندند، اين چهار هزار نفر با فرماندهي قيس آنچنان به لشگر معاويه حمله کردند، باعث شد حتي بيست هزار نفر مقابل اينها بارها عقب نشيني کردند. خبر اين جداسازي هشت هزار نفر به اردوگاه مدائن براي امام حسن رسيد، وقتي خبر رسيد مردم در خيمه امام حسن ريختند و پوست زير پا و عباي روي دوش ايشان را تاراج کردند به طوري که جان امام به خطر افتاد. دورهاي اهل ولايت دور حضرت را گرفتند و حضرت را از اردوگاه خارج کردند. يک عبيدالله بن عباس از لشگ رفت و چنين شد! حواسمان باشد اگر کسي امروز خطا کرد، هنرپيشه، ورزشکار، سياسي، اقتصادي، يک وجههاي پيدا کرده که خطاي اين به قيمت سرايت اين خطا در ديگران ميشود. لذا جريان امام حسن(ع) که به صلح کشيده شد، يکي از علل اصلي جريان عبيدالله بن عباس بود.
قيس اينقدر محکم مقاومت ميکند، بعد که جريان صلح امام حسن پيش ميآيد، معاويه ميگويد: تا قيس نيايد و اين معاهده را امضاء نکند ما اين معاهده را رسميت قائل نيستيم. قيس ميگويد: من قسم خوردم با معاويه جمع نشوم مگر نيزه و شمشير بين ما حاکم باشد. معاويه ميگويد: بيا، يک شمشير وسط ميگذارند که قسم اين درست باشد. قيس مينشيند و معاويه منتظر است دستش را براي بيعت دراز کند. از امام حسن اجازه ميگيرد شما بيعت خود را از من برميداريد که من بتوانم بيعت کنم؟ امام حسن ميفرمايد: بله. قيس دستش را روي زانويش ميگذارد، معاويه خم ميشود که دستش را به دست اين بزند تا بيعت صدق کند. به معاويه ميگويد: فکر نکن من با تو بيعت کردم. با يک خطبه بسيار زيبايي تا آخرين لحظه دفاع از اهلبيت و حضرات معصومين و جريان ولايت ميکند.
معاويه به مدينه ميآيد، انصار خيلي کم به استقبال ميآيند، قيس را مجبور ميکنند بيايد. به قيس ميگويد: انصار کجا هستند؟ ميگويد: آن انصار که حاکميت پيغمبر را به پا کردند، تو ريشهکن ميکني. چون انصار در مقابل قريشي که در مکه بودند و مشرکين بودند، همه را کشته بودند. لذا معاويه به شدت بر انصار سخت گرفته بود و از جهت اقتصادي آنها را تحت فشار قرار داده بود. اما قيس آنجا چنان دفاعي از اميرالمؤمنين ميکند که آدم دلش خنک ميشود که چنين ياراني در سخت ترين شرايط نه تنها دور حضرت را خالي نکردند بلکه جانانه دفاع کردند. معاويه غضبناک ميشود و عمروعاص ميگويد: ولش کن، هرچه با او سر به سر بگذاري بدتر پاسخت را ميدهد. دو سه سال آخر قيس فراري ميشود، چون يکي يکي ياران حضرت علي را ميکشتند، قيس به آذربايجانات فرار ميکند، آخرين روزهاي وفاتش که مريضي او شديد ميشود به مدينه ميآيد و از دنيا ميرود.
شريعتي: کتاب «زندگي سياسي اجتماعي قيس بن سعد» نوشته سرکار خانم سالاريه را به شما معرفي ميکنم. براي تهيه کتاب به 20000303 پيامک بدهيد. فردا انشاءالله با حضور حاج آقاي پناهيان در خدمت شما خواهيم بود.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين»
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | آشنايي با ياران اميرالمؤمنين عليه السلام” دیدگاه میگذارید;