«بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین»

توحید در المیزان

گستره مباحث توحیدی در تمام قرآن و به تبع در تمام تفسیر المیزان

ما معمولا دنبال یک بحث توحیدی مجزا در قرآن هستیم؛ اما از آنجایی که تفسیر المیزان به تبع قرآن نوشته شده و دنباله رو قرآن است، همانند کتاب هایی که به صورت مستقل نگارش می شوند نیست که از بحثی شروع و به بحثی نیز ختم شوند.

غیر از کتب آسمانی که بر اساس مشاهده ناب هستند، تمام کتاب هایی که بر اساس مشاهدات و مکاشفات نوشته می شوند، مانند فصوص، فتوحات و از این قبیل، تعبیر این است که «نوشته، تابع شهود مکاشف است» نه اینکه نوشته تابع چارچوب خاصی باشد که این چارچوب از پیش تعیین شده باشد و شهود مکاشف و مشاهد، بر اساس آن چارچوب واقع شود، بلکه شهود مکاشف در نوع مشاهده آزاد است و مطابق آن چه مشاهده صورت گرفته، تنزل پیدا می کند و به صورت مکتوب در می آید. مثل اشعار و دیگر مشاهده های نظیر آن که تابع مشاهده است. سنخ قرآن کریم به چنین سنخی نزدیک­تر است، تا اینکه به این صورت باشد که از مبادی و اصولی شروع شود و این موضوعات و مسائل نگارش شود و سپس به صورت منظم نگاشته شود.

پس چون سنخ قرآن به سنخ مکاشفات مکتوب نزدیک­تر است، تفسیر المیزان نیز از همین روش تبعیت کرده است؛ البته بحث توحید در جای‏جای المیزان آمده است، اما به طور دقیق تر می توانیم از زبان آیت الله خوشوقت (ره) بگوییم که می­گفتند: «علامه (ره)، وکیل پایه یک خداوند متعال در دفاع از توحید در المیزان است».

یک شاهد مثالش این است که اگر بخواهیم توحید را با استفاده از مباحثی که بر مبنای فطرت نگاشته شده، در المیزان جست و جو کنیم، نتیجه چنین می شود که مباحثِ در ارتباط با توحید بسیار زیاد و پیچیده است. می­دانید که فطرت نیز بر اساس توحید سرشته شده است و با دقت در جلدهای مختلف المیزان، متوجه این می شویم که بحث فطرت در جای جای المیزان سرنخی دارد. از آنجایی که قرآن کتاب فطرت بوده، تبیین نیز بر اساس فطرت شده است.

پس چون در قرآن کریم، تمامی حقایق – احکام، اخلاق، اعتقادات و موضوعاتی که به خلق و ایجاد برمی­گردد- پیچیده در توحید است، اگر کسی بخواهد به غیر از توحید در قرآن بپردازد، حق مطلب را ادا نکرده و به قرآن نپرداخته است. چرا که موضوع قرآن خداوند است.

علامه (ره) در مقدمه المیزان، هشت موضوع را در معارف قرآن آورده اند؛ چهار موضوع، مستقیم در ارتباط با خداوند هست. ذات، صفات و اسماء، افعال الهی و وسائط. – وسائط نیز عنوان واسطه است که به معنای خداست – علامه (ره) به وزان این چهار موضوع، چهار رساله با عنوان «رسائل توحیدیه» نیز تدوین کرده است. سه عنوان دیگر در مقدمه المیزان ذکر می­کنند، «انسان قبل الدنیا»، «انسان فی الدنیا» و «انسان بَعدَ الدنیا» و سه رساله بر این اساس تدوین کرده­اند. یک موضوعِ تاریخی نیز با عنوان «رسالة الولایة» در حقیقت سیر و سلوک دارند.

محتوا و حقیقت سه رساله انسان قبل الدنیا، انسان فی الدنیا و انسان بَعدَ الدنیا نیز به نظام الهی برمی­گردد. در انسان قبل الدنیا، به خلق انسان قبل از دنیا می­پردازند؛ عالم قبل خلق انسان، ملائکه، عالم اَلَست، شیطان و حقیقت نفخ روح که همه به نظام الهی بر می گردد. تحریر انسان فی الدنیا نیز بر اساس این است که خداوند چگونه انسان را در دنیا حرکت می دهد و انسان را از کثرت به وحدت می رساند که موضوع به خداوند بر می گردد، نه انسان به عنوان انسان بلکه انسان به عنوان مخلوق و سالک. در انسان بعد الدنیا نیز موضوع رجوع است که محوریتِ خدا بودن مبرهن و آشکار است. پس محور هر سه رساله خداست.

روش ما در موضوعِ توحید در المیزان، سیر معهود و خاص مسائل اعتقادی نیست و به روش دیگری شروع می کنیم. به این نحو که از انسان بعد الدنیا شروع کرده و توحید در منظر انسان در قیامت را به توحید در مبدأیت می­رسانیم؛ بر خلاف سیره عمومی که از اول به آخر است. و این به دلیل آشکار بودن توحید در معاد است. بیان بیشتر، نگارش روایات و آیات زیادتر در این موضوع وجود دارد و برخی موانع در آن نیست. پس با این توصیفات از آخر به اول می آییم.

ظهور، رجعت و قیامت، سه مرتبه از یک حقیقت واحده

مرحوم علامه (ره) در جلد دوم المیزان، ذیل آیه شریفه 210 سوره بقره بیان زیبایی دارد که کلید مسائل مختلف است و با تفسیر این آیه مسائل دیگری روشن می­شود.

«هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ في‏ ظُلَلٍ‏ مِنَ‏ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»[1] ایشان دو بحث در تفسیر این آیه عنوان کرده اند.[2]

بحث اول که به طور مفصل بدان پرداخته­اند، قاعده و کلید مهمی را بیان می کند. گفته اند: ذیل بعضی از آیات قران، روایات متعددی هست که بعضی از روایات گفته اند این آیه مربوط به قیامت است، بعضی گفته اند مربوط به رجعت و برخی دیگر آن را در ارتباط با دوران ظهور می‏دانند. لذا مفسران ذیل این آیات، هنگام برخورد با روایات – که بسیاری نیز صحیح اند- گاهی توقف کرده­اند، گاهی همه را رد کرده­اند و گاهی ظهور بعضی را اخذ و بعضی را از کار انداخته اند.

به عقیده علامه، اگر چه این آیات با روایات مختلف، به موضوعات مختلفی تفسیر می شود، اما وجود حقیقت واحد، تناقض آن ها را نفی می کند. یعنی این حقیقت واحد در هر سه تعبیرِ قیامت، رجعت و ظهور، هست که تناقض بین روایات را برطرف می­کند و علت تلاؤم آن این است که هر سه موضوع، سه مرتبه واقعیتی هستند که آن واقعیت، ظهورِ توحید و خداوند است که در این سه موطن، در سه مرتبه، تجلیِ ظهوری محقق می شود. تحقق اول در قیامت است که به طور تام علی الاطلاق، برای همه، چه مؤمن و چه کافر نمایان می شود. دیگری در رجعت است -به ویژه اینکه رجعت از عقاید اختصاصی شیعه است و علامه (ره) ذیل این آیه اختصاصاً به رجعت می پردازند و اینکه چرا رجعت امکان­پذیر است- و دیگری در رابطه با ظهور است.  در هر سه موطن، خداوند بر انسان ها، اعم از مؤمن و کافر تجلی می کند. احکام و مسائل این سه دوره – ظهور، رجعت و قیامت – کاملا با احکام قبل از آن متفاوت است و آن به سبب این است که خداوند متعال در دوره­های قبل از این سه دوره، با اینکه حاکم بود، اما این حاکمیت و همه کاره بودن بر همگان ظاهر نبود و بنابراین غفلت از این حقیقت امکان­پذیر بود و چون غافل می­شد، اعمال نیز بر اساس غفلت و جهل صورت می گرفت که این اعمال، احکام خاص خودش را دارد و این جدای از وقتی است که انسان با علم به جهتی قدم بر می دارد که کاملا آشکار است.

ایشان می­فرماید بروز توحید و شهود آن در روز قیامت، قطعی است و کسی در آن شک ندارد، منتهی سؤال اینجا است که اگر توحید و خداوند برای همه، در همه جا و در همه چیز مشهود است و همه تنها با خدا حَشر دارند، چطور جهنمی­ها عقاب و عذاب می­شوند؟ در قیامت، علم، حصولی نیست، بنابراین علم، حضوری است و عالم باید با این علم حضوری متحد باشد و رشد محقق شده و موحد باشد، اما عده­ای اهل جهنم هستند، پس قطعا این شهود توحید، برای آنان عقاب و عذاب است. حال چطور می شود که شاهد باشد و عقاب شده باشد؟ اگر اهل ایمان با توحید مشهود شوند، روشن است که این علم حضوری، نتیجه اعتقادات آنان است که ظهور پیدا کرده، اما برای اهل کفر این شهود چه معنایی دارد؟ چرا رویت­ها بعد از دنیا برای انسان کمال نیست؟

علامه (ره) بیانی دارد که می فرمایند اینکه رویت­ها و علم در قیامت، کمال نیست به این علت است که این علم در آنجا جزایی است، یعنی اینکه علم، جزای عمل است و خود عمل محسوب نمی شود. علم اگر عمل بود کمال است اما جایی که باب عمل بسته است، علم، کمال نیست – البته برای مؤمن، بحث جداگانه­ای دارد که در جای خود توضیح داده می شود-. پس قطعا برای کافر، علم، کمال نیست؛ اما حشر کافر با اسماء منتقم – اسماء مظهر عدل الهی – که خود را به آن سمت رسانده، عقاب است.

اینکه مشهود انسان در قیامت خداست، نشان­دهنده این است که او غایتی است که به سمت آن حرکت می کنیم؛ یعنی مؤمن اختیاری و کافر غیر اختیاری به سمت او در حرکت است. عالم به سمت او حرکت می کند چرا که کسی را از آن گریزی نیست و لنگرگاه هستی است و ظهور توحید که برای همه در قیامت محقق می شود – که بالخصوص برای ذوی العقول قطعی است – آن حقیقت، به هر گونه ای که در قیامت امکان­پذیر باشد در دنیا نیز امکان­پذیر است. در قبل از دنیا برای انسان، هم ابزار و وسایلش محقق شده و هم مشهود انسان بوده است. شاهد مثال هم این آیه شریفه است: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ»[3] یعنی این شهود در قبل دنیا محقق شده، در دنیا امکان­پذیر است و در بعد از این دنیا نیز محقق می شود؛ در دو مرتبه تحقق و فعلیت است و در یک مرتبه اقتضاء. آیاتی هستند که به تجلی این حقیقت برای انسان اشاره دارند.

عدم تنافی بین برپایی قیامت و از بین نرفتن نظام دنیا

نکته دیگری را نیز ذیل آیه 210 سوره بقره، علامه (ره) مطرح کرده­اند. ایشان می­فرمایند: «و لنرجع إلى بدء الكلام الذي كنا فيه و هو ورود تفسير آية واحدة بيوم القيامة تارة، و بالرجعة أو الظهور تارة أخرى، فنقول: الذي يتحصل من كلامه تعالى فيما ذكره تعالى من أوصاف يوم القيامة و نعوته أنه يوم لا يحجب فيه سبب من الأسباب و لا شاغل من الشواغل عنه سبحانه»[4] هیچ سببیتی و هیچ شغلی در روز قیامت، انسان را از خداوند باز نمی دارد، در حالی که به غیر از روز قیامت، سببیت ها واجب می شوند و شغل ها شاغل می شوند. «فيفنى فيه جميع الأوهام» در آن روز اوهامی که سببیتی برای سبب و شغلی برای شاغل بودند، از بین می روند. «و يظهر فيه آياته كمال الظهور و هذا يوم لا يبطل وجوده و تحققه تحقق هذا النشأة الجسمانية و وجودها» از خصوصیات تحقق این است که لازمه محقق شدن ظهور خداوند، از بین رفتن این عالم نیست. «فلا شي‏ء يدل على ذلك من كتاب و سنة بل الأمر على خلاف ذلك» روز ظهور خداوند، نه تنها باعث از بین رفتن نظام دنیا نمی شود، بلکه مطابق آیه 26 سوره مبارکه رعد «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ»[5] یعنی حیات دنیا هست اما به میزان اندک! «غير أن الظاهر من الكتاب و السنة أن البشر أعني هذا النسل الذي أنهاه الله سبحانه إلى آدم و زوجته سينقرض عن الدنيا قبل طلوع هذا اليوم لهم» بنا بر روایات نیز نسل آدم قبل از قیامت منقرض می­شود «و لا مزاحمة بين النشأتين أعني نشأة الدنيا و نشأة البعث» نکته کلیدی این است که بین این عالم و عالم قیامت تزاحمی نیست که آمدن قیامت، رفتن دنیا باشد و بودن دنیا، نبود قیامت باشد. اگر این دو حل شد، آنگاه بحث جامعیت انسان در دنیا و آخرت، و نحوه وجود انسان در قیامت، دنباله قبول این دو فرض است. «حتى يدفع بعضها بعضا كما أن النشأة البرزخية و هي ثابتة الآن للأموات منا لا تدفع الدنيا، و لا الدنيا تدفعها» وجود برزخ، دنیا را نفی و دفع نمی کند و دنیا نیز برزخ را نفی و دفع نمی کند؛ کما اینکه همین حال حاضر نیز برزخ برای عده زیادی محقق هست. «قال تعالى: «تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» النحل-63.» امم قبلی که شیطان اعمالشان را زینت داد و امروز شیطان در برزخ، ولیّ آنها است و الآن تحت ولایت شیطان هستند. «فهذه حقيقة يوم القيامة، يوم يقوم الناس لرب العالمين، يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شي‏ء» هیچ چیزی از آن ها برای خدا پنهان نیست، «و لذلك ربما سمي يوم الموت بالقيامة لارتفاع حجب الأسباب عن‏ توهم الميت،» گاهی روز موت را قیامت می گویند، زیرا حُجُب اسباب از تَوهُم میت برداشته می شود، «فعن علي (ع)*: من مات قامت قیامته».

علامه (ره) بعد از این به رجعت می پردازد و آن را از مراتب قیامت و ظهور را از مراتب رجعت می داند. سپس روایت «أيام الله ثلاثة: يوم الظهور و يوم الكرة و يوم القيامة» را مطرح می کند که ايام خداوند، سه روز است و انحصار دارند؛ روز مرگ، روز برگشت و روز قيامت‏. در مقابلِ لیلة القدر که لیله یعنی پنهان شدن و بحثش در جای خودش می آید. این سه، سه مرتبه یک واقعیت هستند و آن واقعیت، ظهور توحید برای انسان­ها است که با ایام دیگر متفاوت هستند و در احکام فرق دارند. انسان در این سه دوره، به مرتبه تام توحید می رسد.

قیامت یعنی رسیدن به ظهور تام توحید. ظهور، از اشراط الساعة است که مرتبه­ای از آن توحید را محقق می کند و رجعت هم دوره برگشت به حیات دنیوی است که برای عده ای از انسان هاست -یعنی محض ایمان و محض کفر- آنان که طلب­کار بودند و طلبشان در دنیا به واسطه مرگ آنان – موت اخترامی، شهادت و غیره – که به مرتبه فعلیت تامه نرسیده بودند و رسیدن به این فعلیت تامه، موکول به برگشت می شود که این برگشت گاهی زمان کوتاهی حایل است و گاهی هزاران سال بین موت و رجعت فاصله هست. اما در هر حال، این یک زندگی دنیایی است و آن کس که رجعت برایش امکان­پذیر است، هنوز حیات دنیایی­اش ادامه دارد. اما در رجعت، تکلیف دو طرفه نیست و انسان، اختیار انتخاب خوب و بد را ندارد. خوبان اختیار دارند خوب تر را انتخاب کنند بدان اختیار دارند بدتر را انتخاب کند و تنها یک راه است. در ظهور نیز متفاوت با دنیا است –  احکام در جای خود توضیح داده می­شود-.

پرسش­‌ها و پاسخ‌­ها

پرسش: اگر در برزخ تکامل هست، چه لزومی دارد که انسان رجعت کند تا خودش را کامل گرداند؟

پاسخ: باید دید تکامل در برزخ به معنای ظهور و بروز است یا فعلیتِ بعد فعلیت؟! با توجه به اینکه در برزخ قطعا، ماده، استعداد و قبول وجود ندارد، بنابراین تکامل به معنای قبول و پذیرش نیست؛ از یک طرف روایاتی هستند دال بر اینکه در برزخ برای انسان حقایقی پیش می آید که سابقه نداشته، در عین اینکه از طرف دیگر، فعلیت جدیدی هم برای انسان نیست. جمع بین این دو یعنی هم ماده به معنای قابلیت حاضر نیست و هم فعلیت­هایی که برای انسان ذکر می شود به چه معناست که نیاز به بحث دقیق­تری دارد!!

پرسش: اشتراک بین رجعت و قیامت چیست؟

رجعت که بعد از ظهور محقق می شود، حد واسطی میان ظهور و قیامت و دالانی برای ورود به قیامت است. انسان هایی که سببیت ها، نه در وجودشان بلکه در عوارض بیرونی مانع شده بود –یعنی این عده رشدشان در نظام فعلیت شقایی یا سعادتی، آمادگی بیش از این را داشتند، ولی نظام بیرونی مانع تحقق کامل شد– برای فعلیت بخشیدن شقاوت ها و سعادت ها، بر می گردند. مثل کسانی که بر اثر تصادفات، زلزله و غیره از دنیا رفتند و رو به رشد بودند. آنانی که شقی و سعید باشند، جزا بر اساس نیت داده می شود و بروز و ظهور این سعادت و شقاوت علاوه بر نیت، آثار دیگری دارد، پس برای اینکه سعادت و شقاوت فعلیت پیدا کند، محروم نمی شوند و لذا بر می گردند و آنان که شهید شدند به موت عادی و آنان که به موت عادی رفتند با شهادت از دنیا می روند. این برای سعید­ها است. وجه اشتراک با قیامت این است که هر چقدر باب اختیار مسدودتر شود، سبییت ها ریشه کن‏تر و آشکارتر می شوند، چون تکلیف و اختیار، توجه به سببیت­ها است و اسباب در رجعت، مانعیتشان را از دست داده اند و اشتغال زا نیستند.

از طرفی، در رجعت سبب­سوزی و سبب­بینی برای همه یکسان نیست، بنابراین سرعت حرکت‏ها نیز مختلف است. یعنی به مقداری که در عالم دنیا، سبب‏سوز بود، در رجعت قدرت تحقق بر سبب­سوزی پیدا می کند. چون باب جدیدی از عملِ جدید نیست، مگر اعمالی که بذرش را کاشته بود، اما مانعیت و تزاحمات عالم دنیا مانع شکوفایی شده بود.

اگر کسی سبب­سوزی نداشته باشد و سببیت­ها را به نحو سلسله سبب ببیند، یعنی به نحوی که خداوند متعال نیز در سلسله است، باز هم موحد است و امکان توحید دارد و ممکن است برگردد. او می بیند که سلسله، منجر به خداست و رابطه را می بیند، اما سرعت او با سرعت آن که  سبب­سوز است، متفاوت است. اما آنان که اتکا بر سبب دارند، قطعا توحید نیست و بر نمی گردند؛ لذا فقط موحد و شقی بر می­گردند.

به بیان دیگر، اهل دنیایی که خدا را حاکم بر سبب می بینند نه اینکه سبب را مستقلا سبب ببینند، بر می گردند. از آن طرف اهل شقا که سببیت­ها را خدا می بینند، بر می گردند، زیرا آنان نیز موحد هستند اما موحد به توحید بُعد عن الله. اما کسانی که بینابین هستند –یعنی هم سببیت را دیده و هم خدا را دوست داشته است– بر نمی گردند. بنابراین کسانی که شقی محض و سعید محض هستند بر می گردند.

پرسش: صدقات جاریه، فعلیت انسان در برزخ است؟

پاسخ: ما گمان می­کنیم که انسان با مرگ، عملش تمام می شود، اما تا وقتی کشش اعمال باشد، قابلیت و استعداد اعمالش نیز هست، مثل سنتی که گذاشته، فرزندی که به جا مانده و عملی که انجام داده و این عمل دائما در نشو و نمُو هستند و چیزی به جز همان عمل نیستند.

پرسش: فرمودید: «برای کافر، علمِ حاصل شده مفید نیست» آیا برای مؤمن هم همین­طور است و هر چه به دست آورده در همین دنیا بوده است؟

پاسخ: قطعا همین­طور است، اما علمی که برای مؤمن در قیامت پیاده می شود، مطابق همین علم دنیوی است بنابراین ثمره همین علم است و این ثمره از درونش می جوشد. اما در کافر چون ثمره علم با ظهور تقابل دارد، برایش وهم و سراب است و جدایی و فاصله آشکار می شود. به خلاف مؤمن که تلاؤم و تطابق هست و دائما رو به رشد است؛ اما نه رشدی که عمل جدید باشد، بلکه رشدی که ظهور همان حقایق است. بنابراین موانع رشد برداشته می شود. ظهور اعمال مؤمن در دنیا، موانع داشت اما در آخرت، موانع برداشته می شود و با ظهور، آثار و عظمت این علم مشخص می شود، مطابق آیات 24 و 25 سوره مبارکه ابراهیم که می­فرماید: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماء * تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها …»[6] آیه نسبت به مؤمن است و این اصل ثابت و تنه محکم به اذن خداوند دائما به سمت نامتناهی در حرکت است، اما به معنای کسب عمل جدید نیست، بلکه نتیجه آن عمل و ظهورش، حرکت به سمت نامتناهی است.

مثال عینی­تر برای روشن شدن مطلب که از بعضی جهات شبیه است، خارج شدن موشک­های ماهواره‏بر از جو است که اصل توانش، برای خارج شدن از جو و پایین­تر از جو مصرف می شود. ولی وقتی خارج شد چون اصطکاکِ کمی وجود دارد، توان خیلی زیادی برای حرکت نمی خواهد. لذا موشک های قاره پیما و بالستیک وقتی از جو خارج می­شوند و سپس فوق جو حرکت و مسافت زیادی را طی می کنند از همین قاعده استفاده می کنند زیرا سوخت زیادی نمی خواهد. اگر کسی توان پیدا کرد از جو خارج شود حرکت در کیلومترهای زیاد برایش سخت نخواهد بود چون انرژی زیادی لازم نیست. حال مهم این است که انسان بتواند با عمل صالح از دنیا برود؛ بعد از خارج شدن از جو -به فرض نبود اصطکاک-، با شتابی که خارج شد، این شتاب دائما در حال افزایش هست چون مانعی نیست. اگر سرعت خارج شدن از جو فزاینده بود با همین سرعت فزاینده خروج از جو، این سرعت به همین شکل فزاینده باقی خواهد ماند که این سرعت، جزو عمل خود انسان بوده، فلذا یک حرکت جدید نیست، استعداد و فعلیت جدید نیست؛ بنابراین سرعت و شتاب، نتیجه عمل است.

پرسش: این را که علامه (ره) می­فرمایند: «لا مزاحمة بين النشأتين أعني نشأة الدنيا و نشأة البعث» دو گونه می­توان تقریب کرد. یکی اینکه بگوییم در نشأة البعث، همان مراتب پایین از تجلیات هم هستند و دیگری اینکه بگوییم تجلیات مراتب پایین نابود می شود و تجلی تام باقی می ماند. کدام یک است؟

پاسخ: دو نگاه وجود دارد. یکی اینکه مُدرِک، کدام تجلی را دارد و دیگری عالَم، کدام تجلی است.

انسانِ مُدرکی که در مرتبه عالم جسم بود و حال به مرتبه عالم قیامت رسیده، سببیت­ها را در عالم مادی دیده و در قیامتی وارد می شود که سببیت الهیه را می بیند، آیا این دیدن سببیت الهیه با سببیت های دیگر، با یکدیگر تنافی دارند؟ علامه (ره) می­فرمایند تنافی ندارد زیرا در عرض هم نیستند. اگر گفته شود سببیت الهی، سببیت­های دیگر را از بین می برد یعنی اینکه در عرض هم هستند و جای یکی از این­هاست و یکی باطل است؛ یا سببیت الهی در این دنیا باطل است یا دیگر سبب ها در عالم قیامت. اما وقتی خداوند تبارک و تعالی این نظام را این گونه قرار داده، پس روشن می شود که به اراده الهی، سببیت در این عالم هست و این عالم با همه سببیت­هایش نیز هست و باطل نیست. اما آنچه که غلط است، توقف در این سببیت­ها است، نه اصل سبیت نظام عالم. اگر سبییت، کسی را مشغول کرد و او را باز داشت و توجه وی جلب شد، این جلب شدن توجه،و شغل شاغل شدن و جذب وجود انسان به آن سبب، منافی با سببیت الهی است؛ زیرا سبب الهی در طول سببیت­های مادی است نه در عرض آن. در طول بودن هم نه به معنای فاعل غیر مباشر که سلسله در کار باشد، بلکه یعنی باطن و محیط و عین ربط بودن این یکی نسبت به آن است و یا فوق عین ربط بودن که در مباحث عرفانی مطرح می­شود.

پرسش: ارتقای قیامت نسبت به عالم دنیا اتفاق می افتد، یا رفع غفلت رخ می دهد یا هر دو یکی است؟

پاسخ: یک فرض این است که ارتقا در عالم رخ می دهد، یعنی چیزی نبوده و در عالم دیگر محقق می شود. فرض دیگر این است که در وجود انسان رفع غفلت می شود؛ یعنی بوده ولی انسان در عالم دیگر به آن توجه می کند و هر دو، هم در این دنیا و هم در قیامت هستند و با هم تنافی ندارند. فرض دوم صحیح است؛ یعنی در عالم تغییری ایجاد نمی شود، بلکه تغییر در نظام ادراک مُدرِک است که تا به حال سبب، وی را متوقف می کرد و شاغل می شد، حال به جایی می رسد که حقیقت، آنچنان آشکار است که هیچ سببی شاغل نیست.

به تعبیر حافظ: «زلف آشفته او موجب جمعیت ماست/چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد»

زلف آشفته همان کثرت اسمائی است. زلف، کثرت اسمائی و آشفته، تجلیات کثرت اسمائی است. یعنی اینکه زلف آشفته، مؤکد وحدت است. هر چقدر کثرت بیشتر، وحدت مؤکدتر؛ زیرا کثرت، وحدت را نشان می دهد و غیر از آن چیزی را بیان نمی کند و مخالفتی با آن حقیقت ندارد. در عالم قیامت این می خواهد محقق شود که انسان هر چقدر کثرت بیشتری برایش محقق شود وحدت نیز برایش تجلی بیشتری دارد. مثل کسی که شکایت دارد از اینکه بهشتِ وعده داده شده به حور و قصور معنایی ندارد، زیرا در همین دنیا نیز هست و برای ما کم است و بهشت می بایست وعده‏ی لقاء حق باشد؟! جوابش این است که ادراک پایین ماست که حور و قصورِ وعده داده شده در آنجا را بر همین حور و قصور عالم تعبیر می کنیم؛ یعنی مانعیت و حاجبیت اینجا در آنجا نیز برایمان تداعی می شود در صورتی که در عالم دیگر، محض حضور است و حور و قصورش نیز مؤکد حضور است و آن لذت، غفلت‏آور نیست در حالی که در این دنیا غفلت می آورد و ماهیتاً با هم تفاوت دارند. البته بهشت را هر طور که بخواهیم به ما نیز همانطور داده خواهد شد. «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ»[7] بهشت به اراده خود انسان است. می خواهد تنگ باشد تنگ می شود، گشاد باشد گشاد می شود. پر باشد پر می شود خالی باشد خالی می شود.

با این اوصاف به این نتیجه می رسیم که توحیدی که در آنجاست، در حال حاضر نیز امکان پذیر است. پس مسئله عظیمی است، اگر آن توحید در این دنیا نیز امکان تجلی داشته باشد. در قیامت هیچ مانع و حاجبی در کار نیست «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ»[8] و اسباب تقطع پیدا می کنند و هیچ کس توجهی به سبب ندارد.

انسان، قدرت را در اسباب و سبییت را از راهِ آن می بیند، در نتیجه در مقابلش خاضع می شود. انسان قدرت می خواهد و از انجایی که سبب نیز قدرت‏آور است، بنابراین انسان در مقابل سبب چه بخواهد و چه نخواهد خاضع است. سبب به واسطه سیطره­اش به انسان، در درون او وابستگی و محبت می آورد و این محبت نسبت به سبب، او را خاضع کرده و ساقط می کند که این محبت در مقابل محبت الهی قرار می گیرد و انسان به جای اینکه سبب را در نظام الهی به عنوان ظهور و آیه بییند و در مقابلش خضوع نکند، بر عکس تسلیم سبب غیر الهی می شود.

روایتی است که حضرت موسی نبی (ع) می فرمایند: «اگر کسی در مقابل ثروتمندی به خاطر ثروتش خضوع کند، دو ثلث ایمانش را از دست داده است»[9]. یعنی در وجودش در مقابل ثروتمند سبب دیده و گمان کرده که این سبب مفید است و در نتیجه به ثروتمند احترام می گذارد. اثر این خضوعِ در مقابل سبب، آنجاست که اگر شخص ثروتمند شکست بخورد و دیگر ثروتی نباشد، به ویژه اگر امکان برگشت ثروت نباشد، دیگر خضوع و اعتنای سابق نیست.

مبدأ کثرت، تعلیم اسماء الهی به آدم (ع)

حال به موضوع انسان قبل دنیا می پردازیم.

امام (ره) می فرمایند: «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ»[10] مبدأ کثرت در وجود انسان شد. کثرت از تعلیم اسماء آغاز شد و قبل از آن کثرتی برای انسان وجود نداشت و بعد از آن ظهوراتش به مقتضای تعلیم اسماء بود.

کاری که شیطان برای هبوط و سقوط آدم کرد، توجه دادن انسان و آدم به اسباب بود. زینت دادن اسباب باعث شد آدمی که در جذبه مطلق بود -نه گرسنگی و نه تشنگی داشت «إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى‏ * وَ أَنَّكَ لَا تَظْمَؤُاْ فِيهَا وَ لَا تَضْحَى‏»[11]– هبوط کند.

راه شیطان، توجه دادن آدم به دو سبب «شجره خلد» و «ملک لا یبلی» بود، بنا به آیه 120 سوره مبارکه طه که می­فرماید: «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى»[12] بود. اگر چه این دو سبییت دارند اما در جایی که انسان با خدا مرتبط است، این دو به نحو اتم محقق هستند، نیازی به آن احساس نمی شود. اما شیطان دو چیز را در انسان خوب می شناخت؛ یکی ابدیت­خواهی و دیگری قدرت­طلبی که دو نقطه ثقل وجود انسان هستند. بنابراین به انسان گفت که آیا این دو را می خواهی؟!

فطرت انسان نیز این دو را می طلبد و هر دو، هم ابدیت و هم قدرت نامتناهی برایش محقق می شود، زیرا انسان به سمت خدا در حرکت است. «من الْحَيِّ القیوم الَّذي لا يَمُوتُ الی الْحَيِّ القیوم الَّذي لا يَمُوتُ» نامه خداوند متعال به بنده به هنگام ورود به بهشت است. انسان هم الحی القیوم هست، اما این اذنی است و در مورد خداوند متعال، الحی القیوم ذاتی است.

شیطان آدم را به اسباب توجه می دهد و این توجه، سببِ هبوط آدم شد. اما در قیامت، تقطع اسباب سبب بروز و ظهور توحید می شود «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ». توجه به اسباب، در مبدأیتِ ورود آدم به بهشت و رابطه شیطان با او، موجب هبوط آدم می شود. این هبوط به معنای سقوط نیست، بلکه همان توجه به اسباب است؛ چرا که عالم دنیا سرشار از توجه به اسباب است.

یک آیه می­فرماید: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا»[13] و در آیه دیگری دارد: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً»[14]. «توجه به اسباب» و «قُلْنَا اهْبِطُوا»، دو لایه یک حقیقت هستند. به محض اینکه توجه به اسباب پیدا کرد، هبوط محقق شد؛ نه اینکه پس از گذشت مدتی از توجه به اسباب، هبوط کرد بلکه در آنِ توجه به اسباب هبوط کرد که بیان تحدیدی خلافت آدم است که در جای خودش بحث می شود. حال این هبوط از جذبه‏ی تام، تنها مخصوص آدم (ع) نیست بلکه بنا به آیه‏ی «يا بَني‏ آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»[15]، برای همه بنی آدم هست. این موضوع نشان دهنده این است که انسان در بدو ورود به عالم، مواظب فتنه شیطان باشد. همان­طور که پدر و مادر شما را مورد فتنه قرار داد و از بهشت خارج کرد، با شما چنین نکند. این ساقط کردن و هبوط، همان توجه به اسباب است.

روایتی هست مبنی بر اینکه کودکی که به دنیا می آید، چهار ماه یا به تعبیر دیگر (چهل روز) اول، گریه و خنده او شهادت بر توحید، چهار ماه (چهل روز) دوم شهادت بر رسالت و چهار ماه (چهل روز) سوم شهادت بر ولایت است.[16] امام (ره)  در یکی از نوشته هایشان و علامه طباطبایی (ره) در المیزان، چنین می فرمایند که چهل روز یا چهار ماه بدین سبب توحید است که وقتی انسان به دنیا می آید، در مراحل اولیه و روزهای اولی نیاز را احساس می کند اما رافع نیاز را فقط یک واحد می داند و هیچ تعلقی به هیچ رافع نیازی ندارد. پدر و مادر و اسباب را می بیند، اما یک واحد در این رابطه برایش محسوس و مشهود است و آن توحید است؛ یعنی آن حقیقتی که باید در کمال توحیدی برای ما محقق شود، رسیدن به مرتبه ای است که یک بار، غیر اختیاری برایمان هنگام تولد محقق شده بود و از آن عبور کردیم. یعنی یک بار چشیدیم و در دیگران به هنگام تولد می بینیم. مشهود کودک در آن مدت رافع نیاز است و هیچ صورتی برای رافع نیاز قائل نیست با اینکه صورت­ها را می بیند. لذا تعین ها و حجاب ها را به عنوان یک سبب نمی بیند. اما سبییت واحد را می بیند. روایت دیگری هم هست که خنده و گریه کودک به واسطه ارتباط با ملائکه است.[17]

پرسش: شهادت کودک، استدلال است یا استحسان؟

پاسخ: شهادت کودک، استحسانی مبتنی بر استدلال است؛ زیرا روایت می گوید توحید است. شهادت کودک بر توحید، رسالت و امامت قطعا زبانی نیست بلکه نوعی شهادت وجودی است که علم به علم ندارد و اختیاری هم نیست، ولی محقق می شود. اما قیاس نکنیم با دورانی که علمِ به علم برایش محقق می شود و روایات بر این نیز شاهد هستند؛ زیرا کودک در اولین مراتب وجودیش بسیط است و به چیزی دل­بسته نیست و تعلقی به چیزی ندارد. در مقابل اسباب، احساس سبب نمی کند تا خضوع داشته باشد و نسبت به سبب بی تفاوت است. لذا کودک ابتدایی ممکن است شیر دیگری را بگیرد و به هر کسی دل ببندد و با آن آرام شود؛ زیرا صورت برایش مهم نیست. بنابراین استحسانی مبتنی بر استدلال ها است. بی پایه نیست.

نکته اینجاست که آن توحیدی که ملموس است، کاربردی است و خداوند عرضه کرده است. در کودکی و قبل دنیا بوده، هم اکنون در دیگرانی که متولد می شوند هست و در قیامت نیز محقق می شود، بنابراین تحقق­پذیر است، پس در دنیا هم همین­طور باشیم.

نکته دیگری که باید به آن توجه کنیم این است که نیاز در وجود انسان، باعث ایجاد ارتباط بین خداوند و انسان می شود. از اولین لحظه تولد، خداوند متعال با نیاز، انسان را به خودش مرتبط کرده است «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»[18] و هر چقدر نیاز بیشتر رابطه قوی تر. بنابراین نسل انسان نسبت به موجودات دیگر، بیشترین نیاز را دارد. چون رفع نیازش، رابطه با توحید و ارتباط با رافعِ نیاز است و این رابطه ولایی است و اینکه دنبال رفع نیاز هست یعنی به دنبال خداست. خداوند تبارک و تعالی کاری کرده که نیاز در وجود انسان دائما در حال افزایش باشد، اما انسان به واسطه وسوسه شیطان، دائما رفع نیاز را در اسباب می بیند و بنابراین حجاب ایجاد می شود.

پرسش‌­ها و پاسخ‌­ها

پرسش: آیا رفع حُجُب در قیامت برای همه است؟ و چه رابطه ای بین حجب اسباب و انسان است؟

پاسخ: برای همه یک نوع رفع حجب نمی شود، اما برای هر کسی رفع حجب می­شود و حجابی برای کسی باقی نمی ماند. عالَم، مشهود مطلق است برای هر کسی در قیامت به لحاظ همان کس. اما برای همه، شهادت مطلق، یکسان نیست در عین اینکه حجابی برای کسی باقی نمی ماند.

زیرا همین که در آنجا باب عمل بسته شد، برای انسان، غیب و شهادت معنایی ندارد. عالمِ آنجا، شهادت مطلقه هست، اما هر انسانی به مقداری که اینجا فعلیت ایجاد کرد، در عالم دیگر بهره‏مند است و آنچه که ندارد برایش حسرتی نمی خورد. لذا روایت هم هست: کسی که در بهشت است، مرتبه های بالاتر بهشت را ادراک و احساس نمی کند که اگر درک می کرد برایش حسرت ایجاد می شد و حسرت در بهشت نیست.[19] البته در مواقف قیامت، درجه اعمال را درک می کند و می بیند که اگر عملی را بهتر انجام میداد جایگاهی بالاتر داشت، اما در بهشت در هر موطنی از آن، شهادت مطلقه است و برایش غیب و پنهانی وجود ندارد. البته نه پنهان نسبت به دیگری، زیرا دیگری ممکن است ببیند که مرتبه شهود او چقدر است، اما این مرتبه برای خود شخص، شهادت مطلقه هست. به عبارت دیگر بالاتر از او، مرتبه او را میفهمد؛ اما خودش نمیداند و این مرتبه برایش شهادت مطلقه است و بیش از مرتبه خودش، شاء و آرزویی ندارد و برایش کافی است و اگر بیش­تر از آن امکان­پذیر بود «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها»[20] معنا نمی داد. «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ» یعنی طبق آن چیزی که دارند، شاء دارند و طبق همان هم تمامِ فعلیت پیدا می کند و بیش از این شائی ندارند، نه اینکه آرزویی محقق نشدنی داشته باشند و غیبی دست نیافتنی. به سبب اینکه عالم در آنجا قائم به این شخص است؛ نه ظرفی است که شخص در آن واقع باشد، بلکه عالم به اندازه اعمال شخص است، اگر غیر از این بود غفلت معنا می داد. بنابراین جهانی که این دارد، کامل است و ورای این برایش وجود ندارد.

اگر با موطن دیگری قیاس شود، شخص برتر می فهمد که پایین­تر از خودش چیزی کم­تر از او دارد، اما شخص پایینی متوجه نمی شود. حجاب، زمانی معنا دارد که استعداد باشد، اما در آنجا دیگر حجابی نیست زیرا استعدادی نیست و عالمش تکمیل شده است، پس حتی حسرت هم نیست. هیچ کسی متوقف نمی شود و سرعتش به سمت ما لایتناهی است، اما هر کسی در سیر جهان خودش دارد حرکت می کند و دائما الیه راجعون محقق است. برای توضیحات بیشتر به رسالة الولایة، برهان ظهور و رسائل توحیدیه در قسمت رسالة الأفعال، برهان فنا مراجعه کنید. در برهان ظهور می­فرماید قرب و بعد و حجاب، در قیاس دو شی با هم معنا دارند که «انّ الله احتجب لخلقه بخلقه» اما برای یک شی به تنهایی در وعاء فردیه خودش معنایی ندارد. زیرا در بهشت «و لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى»[21]‏ است و قیاسی نیست، اگر شخصی نسبت به دیگری قیاس شود، حجاب و حد وجود دارد.

پرسش: ما می فهمیم که رسول الله از ما برتر است؟

پاسخ: در مورد مراتب نسبت به حضرات معصومین (ع) در نظر داشته باشید که در بهشت، همه همسایه حضرات هستند و لذا هیچ کس خودش را از حضرات دور نمی بیند. اول اینکه همه در حد خودشان -نه در حد حضرات- همسایه حضرات هستند. دوم اینکه هر کسی با حضرات رابطه پیدا می کند، احساس تغایر نمی کند؛ یعنی حضرات را وجود مطلق خود می بیند. حجاب نمی بیند، اما مطلق حضرت را نمی بیند؛ و رویت مطلق حضرت برایش امکان­پذیر نیست، اما خودش را حضرت می بیند. لذا تمام آن ارتباطات از  لحظه موت و احتضار در وعاء درون محقق می شود که انسان کامل، مطلق انسان است و هر انسانی از درون با او رابطه دارد. در بیرون، ارتباطات جداست. پیامبر بزرگوار، همه را شئون خودش می بیند.

پس در عالم بهشت، شهادت است و حدود افراد دیده نمی شود. وقتی حد دیده شود، حجاب است. در عالم دنیا حد و وجود مشخص است، بنابراین حرکت، حجاب و شوق معنا پیدا می کند.

پرسش: فرد اکمل افراد را به چه شکلی می بیند؟

پاسخ: در روایات هست که فرد اکمل افراد را در شأن خود می­بیند. یعنی غیر از این است که ذاتی در مقابل ذات دیگر و حدی در مقابل حدی باشد. لذا یکی از معانی شفاعت به همین معناست که افراد شئون می شوند و در این هنگام در عین اینکه حدود محفوظ است، اما حدود به معنای رابطه شأنیت است نه حدود به معنای تغایرات ذاتی که در دنیا بود. بنابراین رابطه فرد اکمل با دیگران بدین شکل است و همه نسبت به هم در حیطه خودشان و نه بالاتر رابطه دارند، بنابراین احساس فقدان در وجودشان نیست، زیرا درک حد و حدود نیست.

جمع­‌بندی

توحید را از این منظر بررسی کردیم که در قیامت چه حقایقی اتفاق خواهد افتاد که بروز می کند و همه –چه مؤمن و چه کافر – شهود پیدا می کنند، سببیت های عادیه برچیده می شوند که این سبییت ها حجاب نیستند بلکه «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» هستند. این بروز توحید در قیامت، در قبل دنیا، در ابتدای تولد در کودکی انسان هم محقق شده است. بنابراین این سیر، در دنیا نیز از انسان خواسته شده است. این توحیدی که انسان باید به سمتش حرکت کند، توحیدی است که با آن، در بَدو و ختمش و حین تولدش، اُنس و حشر داشته و هم اکنون نیز در نظام رابطه­های باطن عالم، با آن محشور است ولی در غفلت است وامکان این هست که برای کسی در همین جا محقق شود و از تمام مواقف قیامت در امان باشد. «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»[22]

«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

[1]. بقره(2)، 210.

[2].  الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 106-109.

[3]. اعراف(7)، 172.

[4]. الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 108.

[5]. رعد(13)، 26.

[6]. ابراهیم(14)، 25-24.

[7]. ق(50)، 35.

[8]. بقره(2)، 166.

[9] منبع؟

[10]. بقره(2)، 31.

[11]. طه(20)، 119-118.

[12]. طه(20)، 120.

[13]. بقره(2)، 36.

[14]. بقره(2)، 38.

[15]. اعراف(7)، 27.

[16] منبع؟

[17] منبع؟ ابهام؟ (این عبارت آخر توضیحی نمی خواهد؟)

[18]. فاطر(35)، 15.

[19] منبع؟

[20]. ق(50)، 35.

[21]. انعام(6)، 94.

[22]. زمر(39)، 68.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “انسان‌شناسی قرآنی | جلسه 58” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید