بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربِّ العالمین و الصلاة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین»
مقدمه
بیان شد ادعای مرحوم علامه (ره) در بحث توحید در المیزان این است که آنچه که به عنوان توحید در قیامت، یعنی همان انسان بعد الدنیا مطرح میشود، با خلقت انسان که انسان قبل الدنیا است و با حیات فی الدنیا که هنگام هدایت و حرکت انسان است، در هر سه موطن، حقیقت توحید، یک واحد بیش نیست و اگر کسی بخواهد حقیقت توحید را در وجود انسان در دنیا بشناسد، باید آنچه را در رابطه با قبل و بعد دنیا آمده، به درستی تحلیل کند تا حقیقت دنیا برایش کاملا مکشوف شود.
به عنوان مثال اگر کسی مانند محی الدین در بعضی از گفتههایش نقل کرده است که «من عالم میثاق را یادم هست»، چیز بعیدی نیست. زیرا انسان، حقیقت واحده ای از «قبل الدنیا» به «فی الدنیا» و «بعد الدنیا» است و این ما هستیم که انسان را به این سه موطن تقطیع می کنیم و گرنه اگر با نگاهی دقیق و از منظر الهی به انسان نگاه شود –نه از منظر انسان به انسان-، انسان یک حقیقت واحدهای است که بعضی از تقطیعها و برشهای او را «قبل الدنیا» می نامیم و برای آن احکامی میشناسیم، بعضی از برشها را تحت عنوان «فی الدنیا» میشناسیم که احکام خاصی برای آن قرار داده شده و بعضی دیگر را به عنوان «بعد الدنیا» و نظام جزا و معاد میشناسیم.
اما اگر به این حقیقت رسیدیم که حقیقت انسان، یک واحد سیّالی است و این حقیقت واحده از منظر الهی، یک واقعیت است، مییابیم هر آنچه که در رابطه با قبل از دنیا برای انسان است از جمله قصه خلقت آدم، عالم میثاق، جریانات ملائکه و ابلیس در تعلقشان به انسان و آنچه که سبب هبوط انسان از جنت به ارض شد، تماماَ بیان حقیقت توحید هستند که چطور انسان از آن توحید حقیقی به تدریج هابط شد و چگونه ممکن است این عروج دوباره محقق شود.
و معاد –آیات معاد- که شکستن سببیت ها و سراب اسباب است و آیات و روایات بسیاری در این باره وارد شده، بیان این حقیقت است که چگونه در دنیا معتقد باشیم. یعنی آنچه که در معاد اتفاق می افتد به عنوان حقیقت توحید، مبیّن این است که باید در دنیا چگونه موحد باشیم تا وقتی وارد قیامت می شویم، از فزع آن روز در امان باشیم «وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ»[1]. در امان بودن از فزع آن روز، بیان این است که آن حشری را که باید در معاد قهرا و با فزع و تطهیر بدان برسد، اینجا با اختیار و کسب به آن رسیده است که مطابق با قبل و بعد دنیا است.
اغوای شیطان، محدود و استقلالی دیدن اسباب
علامه (ره) بر این عقیده است که آنچه به عنوان زینت شیطان برای انسان محقق می شود، جلوه دادن اسباب و توجه به استقلال اسباب در عالم دنیاست. به این معنی که شیطان اغوا را با زینت دادن انجام می دهد «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»[2]. این اغوا و زینت دادن، مطابق تعبیر مرحوم آخوند (ره) در بحث تفسیر روایاتی که در شرح اصول کافی دارد به این شکل است که شیطان، در مقابل آنچه خداوند متعال به عنوان واقعیت خلق کرده، آینه ای قرار داده که حقایق را نشان می دهد و انسان به سمت این آینه حرکت می کند، اما وجود سرابی نه وجود واقعی واقعیات در آینه را مشاهده می کند. هر قدر انسان به سمت آینه نزدیک شود از سمت حقیقت دور شده است. چون آینه در مقابل حقیقت است «كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً»[3] و این سراب و آینه که شیطان در مقابل حقایق گرفته این است که در وجود انسان به اسباب استقلال بدهد و سبییت برای آن ها قایل شود که این قایل شدن سبییت همان سراب آینه ای است.
وقتی اسباب، سبییت نداشته باشند و منمحی در سببیت الهی باشند، نسبت به حالتی که خود سبییت دارند، قوی تر هستند؛ زیرا در این حالت مستند به یک عظمت نامتناهی هستند و در این حالت است که عبودیتِ تکوینی میشود که جوهرش ربوبیت است و اساسِ عزت در این حالت است «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً»[4].
اگر حقیقت عزت مربوط به خداست، هرگاه ما در مقابل عزت نامتناهی، برای شیئی عزتی قایل شدیم، عزتی که به شی می دهیم کمتر از عزت متصل به منبع لامتناهی است. همان گونه که امام حسین (ع) در دعای عرفه فرمودهاند: «إِلَهِي كَيْفَ أَسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي»[5] چطور می توان احساس عزت کرد در حالی که خداوند متعال ما را در متن ذلت قرار داده است. متن ذلت یعنی متن نیاز، فقر و احتیاج. همه وجود ما احتیاج است که این احتیاج، متن آمادگی برای رسیدن به عزت نامتناهی است. از آن طرف می فرمایند: «كَيْفَ لَا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي» چگونه احساس عزت نکنم در حالی که به تو منسوب هستم. وقتی به او منسوب است، همه عزت است و به عزت نامتناهی تکیه کرده است. در مورد اسباب نیز شیوه همین است. اگر اسباب، مستقل دیده شوند و برایشان سببیت قایل شویم، به سببیت جلوه و زینتی که شیطان به آنها برای ما داده است، این اسباب، تحقیر شدند، سقوط کردند و تنها سراب هستند. اما اگر اسباب، فقط ظهور و شأن دیده شوند، این ظهور، حقیقت ظاهری است که نامتناهی است و به این ظهور، هر چقدر چنگ بزنیم، به دلیل کشش نامتناهی که در ظهور است، باز هم به ظاهر می رسیم؛ چون ظاهر نامتناهی است، به کشش نامتناهی میرسیم. اما اگر ظهور را مستقل ببینیم، دارای حد می شود که این حد، همان سرابش است و توقف پیدا می کند.
بنابراین اگر اسباب، انسان را به خودشان دعوت کردند، جلوه شیطان هستند و ساقط شدهاند، اما اگر از خودشان عبور دادند، این همان «إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي» و همان نگاه توحیدی به عالم است؛ در عین این که اسباب در کار هستند، اما اسباب به حقیقتِ دیگری دعوت می کنند و هر چه از خود بروز دهند -حتی به نحو اِعداد- به همین مقدار متوقف کردند و هر قدر انانیت و دعوت به خود در وجود این اسباب کمتر باشد، -از نوع انانیت نظام تکوینی نه تشریعی- ما درست نگاه کنیم و قدرت جلوهگری شیطان کم باشد، با حقیقتِ ظاهر مرتبط و متصل هستند، فلذا عظمتشان بیشتر می شود.
این نگاهی است که با آن باید در دنیا حرکت کنیم، همانند انبیا که چنین بودند. ابراهیم خلیل (ع) می فرمایند: «وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ * وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ»[6]. به این معنا که حتی جایی که عادی ترین رابطه با عالم است، من اطعام و اسقاء را به غذا و آب نسبت نمی دهم، یعنی سببیت برای آب و غذا قایل نیستم. هر چند برای سیر شدن به غذا روی می آورم، اما غذا و آب، سیر کننده و سیراب کننده نیستند.
این سیر و سیراب کنندگی «يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ» همان «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[7] است که حد توقفی ندارد. پس خوردن و آشامیدن، عالی ترین مراتب توحید برای شخصی می شود که اینگونه است و نازلترین درجات درجا زدن برای کسی است که آن را فقط آب و غذا می بیند. بنابراین این نگاه همان می شود که حقیقت زندگی انبیا در سرتاسر زندگی دنیویشان، خواب و حیات، خورد و خوراکشان، «هيئة التوحيد في الفعل»[8] بوده است. تعبیر علامه (ره) است که اگر افعال انبیا از حدشان جدا شود، توحید می شود و اگر توحید را متعین کنیم، افعال انبیا می شود.
پرسش: چرا حضرت ابراهیم (ع)، اطعام، اسقاء و شفاء را به خداوند متعال نسبت داد، اما مریضی را نسبت نداد و فرمود: «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ»؟
پاسخ: دو نگاه به مرض وجود دارد، یا عدمی است یا وجودی. اگر بنا بر بعضی قولها، امری عدمی باشد، اسناد ندارد. اما بنا بر قول صحیح که امر وجودی باشد، در مقام ثناء جمیل است که در این مقام با این که مرض به خدا منسوب است، –چون امکان دو فاعل وجود ندارد– اما ادب اقتضا می کند که نقص و وجود ناقص را به او نسبت نمیدهد. این نگاه به وجود از حیث نقص و حدش است نه از حیث کمالش؛ بر خلاف اطعام و اسقاء و شفاء که از حیث کمال بود. نقص را به او نسبت نمی دهد نه به این خاطر که به او نسبت ندارد، بلکه ادبِ در مقام ثناء است که همان «هيئة التوحيد في الفعل» است.
نحوه اغوای شیطان
در ادامه بحث، نحوه اغوای شیطان را مورد بررسی قرار میدهیم که علامه (ره)، در جلد هشتم المیزان، ذیل مبحث «کلام فی ابلیس و عمله» به آن پرداخته است. ایشان میفرمایند: «فأخبر أنه يتصرف فيهم»[9] خداوند متعال، خبر میدهد که شیطان در انسانها تصرف می کند، «من جهة العواطف النفسانية من خوف و رجاء و أمنية و أمل و شهوة و غضب» اول از راه عواطف نفسانی وارد می شود، زیرا نزدیک ترین راه برای جذب انسان توسط شیطان است. با این که عواطف نفسانی، حقیقتی وجودی و الهی است و اقتضای عدم توقف داشته، اما در کودکی این عواطف از ابتدا، محجوبا اشباع شده، یعنی کودک، پدر، مادر، اطرافیان و ارتباط با آن ها و اشباع شدن عواطفش را با اسباب مستقل می بیند. «و ثم في أفكارهم و إرادتهم المنبعثة منها» شیطان پس از تصرف عواطف نفسانی، بر افکار و ارادههایی که منبعث از عواطف هستند، وارد می شود. زیرا عواطف ما بسیاری از مباحث را به خاطر انسی که دارند تصدیق می کنند و لذا فعل انسان، بعد از این عواطف انجام می شود. اعمالی که از تصور و تصدیقهای عواطف نفسانی نشئت می گیرند. «كما يقارنه في المعنى قوله: «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»: الحجر: 39، أي لأزينن لهم الأمور الباطلة الرديئة الشوهاء بزخارف و زينات مهيأة من تعلق العواطف» عواطف، زود به آن ها تعلق می گیرد. انسان با توجه به همین موضوع می تواند بیابد که از کجا باید با نوجوان شروع کرد و آن از بحث عواطف است. دلیل این که شیطان نیز از این جا شروع می کند این است که انسانشناس دقیقی است و نقطه ثقل انسان را می داند. لذا از عواطف، زینت دادن را شروع می کند؛ زیرا انسان سریع می پذیرد. اما اگر بخواهد از راه عقل وارد شود، سخت است، از راه ارادات هم وارد نمیشود، زیرا ارادات هم پس از عواطف هستند. «الداعية نحو اتباعها و لأغوينهم بذلك» سپس امری خلاف که شهوتِ انسان را ارضا می کند، برایش زینت میدهد، زیرا انسان به سمت آن کشش دارد. مثل قوه شهوانیاش که از درون آن را طلب می کند. بنابراین دعوت به امر خلاف نمی کند، بلکه برایش توجیه زیبای عاطفهای درست می کند و انسان مرتکب آن می شود. «كالزنا مثلا يتصوره الإنسان و تزينه في نظره الشهوة و يضعف بقوتها ما يخطر بباله من المحذور في اقترافه فيصدق به فيقترفه، و نظير ذلك قوله «يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً»: النساء: 120، و قوله: «فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ»: النحل: 63.» علامه (ره) در اینجا نتیجهگیری می کند، «كل ذلك- كما ترى- يدل على أن ميدان عمله هو الإدراك الإنساني و وسيلة عمله العواطف و الإحساسات الداخلة» شیطان به دنبال تصرف در ادراک انسان است، اما راه از عواطف و احساسات انسانی است. «فهو الذي يلقي هذه الأوهام الكاذبة و الأفكار الباطلة في النفس الإنسانية كما يدل عليه قوله: «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ»: الناس: 5.»
تحلیل درونی انسان و نحوه تسلط شیطان بر او
سپس در ادامه مطلب، علامه (ره) یکی از دقیقترین تحلیلهای درونی انسان را بیان می کنند که شیطان چطور قدرت پیدا می کند که با ما ارتباط برقرار کند.
شیطان هنگامی که درگیر انسان می شود، چیزی را از بیرون القا نمی کند، چون انسان در مقابل امر بیرونی مقاومت میکند؛ زیرا همان گونه که نظام بدنی انسان بر این اساس سرشته شده که وقتی بیگانهای یا ویروسی که خارج از این نظام باشد، وارد بدن شود، مقاومت میکند، نظام روحی نیز همینگونه است. در نظام بدن انسان، حتی اگر پیوند زدن یک عضو به بدن باشد، به طور عادی قوای ایمنی بدن شروع به دفع و هجوم به آن می کند و برای حل این موضوع از داروها و آمپولهایی استفاده می کنند تا قوای ایمنی بدن به نزدیک صفر برسد و دائما این کار صورت می گیرد تا بدن در حالت تخدیر و سستی باشد و قدرت معارضه را از دست بدهد. تا سه چهار ماه از این داروها استفاده می کنند که عضوِ در درون بدن با لایه های غشایی بدنی پوشانده شود. بعد از پوشانده شدن، کم کم نظام ایمنی -با کم کردن دُز داروهای ضد مقاومت و تخدیرکننده- با عضو خارجی انس می گیرد و با آن مقابله نمی کند. بر همین اساس در دورانی که پیوند عضو صورت می گیرد، حتما باید شخص در قرنطینه باشد، زیرا بدنش هر ویروسی را می گیرد به خاطر اینکه قدرت دفاع ندارد.
در نظام روحی نیز همین وضع است. اگر روح، چیزی را تشخیص بدهد که از بیرون آمده، به شدت مقاومت می کند. حقیقت بدن و روح سالم این است که یک شیء بیرونی را به راحتی قبول نمی کند و آن را حذف می کند. همچنان که اگر دستگاه هاضمه، غذا را هضم و به سلول های خودی تبدیل نکند، هیچ گاه قابل جذب در بدن نیست. سیستم بدن و غدد مختلف با فعل و انفعالات، باعث جذب غذا می شوند و گرنه بدون این عمل بدن مقابله می کرد.
نظام روحی سالم نیز چنین است که وقتی یک فکر جدید وارد می شود، در ابتدا نظام فکری به صورت ناخودآگاه پدافند دارد و باید آن را تجزیه و ترکیب کند. هر چقدر این نظام فکری سالم تر باشد، مقاومتش بیشتر است. شیطان نیز این را می داند. مثل بعضی از ویروسها که قالب خودی می گیرند و وارد بدن می شوند؛ مانند ویروس ایدز که غشای بیرونی، عین سلول های بدن است، اما هسته غیر از این است. هنگام ورود، بدون اینکه بدن در مقابل آن مقابله کند به علت اینکه تشخیص می دهد که خودی است، وارد بدن می شود و روی مرکز پدافند و دفاعی بدن متمرکز می شود و آن را از کار می اندازد. لذا انسانی که دچار بیماری ایدز می شود، در مقابل هیچ یک از بیماریها ایمن نیست، زیرا قدرت دفاعی ندارد و اگر بیماری پیشرفته شود باید شخص قرنطینه شود، زیرا ممکن است با یک سرماخوردگی کوچک بمیرد.
در نظام روحی نیز، شیطان خوب ما را می شناسد که اگر به انسان القای از بیرون و دعوت به خلاف کند، انسان مقاومت می کند. اما حقیقتِ حرکت شیطان این است که مطابق روایت که قوای شیطان را می شمارد، شیطان به خداوند می گوید: خدایا! من از تو می خواهم که به من قوایی بدهی که من فرزند آدم را ببینم و او مرا نبیند. خداوند می فرماید: دادم. شیطان می گوید: می خواهم مثل خون در او جاری باشم و خداوند می فرماید: دادم.[10] تمام قوای موجود در روایت، نظام درونی هستند، یعنی القایی که شیطان به انسان می کند درونی است؛ زیرا شیطان در نظام مثالی، رابطه برقرار می کند. وقتی در نظام مثالی رابطه برقرار می شود، رابطه دوئی نیست، اتحادی است و القای از بیرون نیست. اگر در روایتی می فرماید: هر قلبی دو گوش دارد، گوشی از او شیطان و گوشی از او ملک[11]، به این خاطر است که این رابطه از درونیترین لایه محقق می شود؛ لذا انسان تشخیص نمی دهد که غیرخودی است. بنابراین ما نه ندای ملک و نه ندای شیطان را از غیر نمی بینیم. اگر ما منتظر این باشیم که شیطان را از بیرون بشناسیم تا در مقابلش مقابله کنیم و بفهمیم چگونه در ما نفوذ کرده، امر عبثی است؛ زیرا شیطان بیرونی جن و انس هستند. اما حقیقت شیطان از درون است و هیچ اثر و ردپایی از غیر در وجودش نیست و چون ردپایی از غیر در درونش نیست، علامه (ره) می فرمایند که شیطان از اوهام درونیِ خود انسان نشئت می گیرد و چون انسان آن را غیر نمی بیند، کاملا احساس می کند که فکر و ساخته خودش است. بنابراین هیچ کنکاش و جست و جویی در مورد آن ندارد تا بییند درست است یا اشتباه! یا برای تشخیص صحیح از ناصحیح آزمایش کند. بنابراین شیطان خیلی سریع به خصوص در وجود آدم های ساده نفوذ می کند.
«و بالجملة فإن تصرفه في إدراك الإنسان تصرف طولي»[12] تصرف شیطان در ادراک انسان، تصرفی طولی است، به این معنا که انسان با آن اتحاد دارد و در عرض نیست که انسان آن را غیریت ببیند. «لا ينافي قيامه بالإنسان و انتسابه إليه انتساب الفعل إلى فاعله لا عرضي ينافي ذلك» این تصرف چون عرضی نیست، منافاتی ندارد که فعل به دو شخص نسبت داده شود. یعنی ما می توانیم هم فعل را به شیطان نسبت دهیم و هم به انسان. می توانیم بگوییم ادراک شخص است و یا اینکه القای شیطان است که در هر دو صورت درست است چون هر دو فاعل در طول هم هستند. «فله أن يتصرف في الإدراك الإنساني بما يتعلق بالحياة الدنيا في جميع جهاتها بالغرور و التزيين فيضع الباطل مكان الحق و يظهره في صورته» از راه غرور و زینت دادن، باطل را در صورت حق جلوه می دهد. «فلا يرتبط الإنسان بشيء إلا من وجهه الباطل» و در این حالت برقراری رابطه انسان با شی، از وجه باطلش است. امام علی (ع) می فرمایند: «الدُّنْيَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ»[13] دنیا همان وجه باطل و غلطی است که گول می زند، ضرر می زند و عبور می کند و باقی نمی ماند. «الذي يغره و يصرفه عن الحق، و هذا هو الاستقلال الذي يراه الإنسان لنفسه أولا» این وجه باطل کاری می کند که اولا انسان برای خودش نوعی استقلال می بیند که در وجود همه هست، و این همان وجه تزیینی است که شیطان ایجاد کرده است. به دنبال استقلالِ –حضوری و درونی- برای خود، برای اشیای دیگر نیز استقلال می بیند. یعنی مبدأ فریب خوردن از درون شروع می شود و به بیرون سرایت می کند. مبدأ اصلاح نیز از درون شروع می شود. «ثم لسائر الأسباب التي يرتبط بها في حياته فيحجبه ذلك عن الحق» به همان قدری که سیر شدن را به غذا، حرکت را به خود، گرما را به خورشید، نور را به چراغ و به طور کلی در هر چیزی فاعلیت را به آن چیز نسبت می دهیم، محجوب هستیم. «و يلهوه عن الحياة الحقيقية كما تقدم استفادة ذلك من قوله المحكي: «فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ»: الأعراف: 16، و قوله: «رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ»: الحجر: 39.
و يؤدي ذلك إلى الغفلة عن مقام الحق، و هو الأصل الذي ينتهي و يحلل إليه كل ذنب» هر گناهی به همین نگاه استقلالی بر می گردد، مادامی که برای خودش نوعی انانیت و حیثیت مستقل می بیند. لذا هر ذنبی، ریشه در نگاه استقلالی دارد. نگاه استقلالی هم از اینجا شروع می شود که به طور طبیعی، کودک قبل از رشد، اثر هر شیئی را از مؤثر نزدیکش می بیند و از این مؤثر عبور نمی کند. این همان حیات حیوانی است که نزدیکترین فاعل را مؤثر ببینیم. آنچه که چشم می بیند و احساس لمس می کند. با نهادینه شدن این نگاه در وجود، در زمان بزرگسالی و رشد نیز با همین جهانبینی وارد عالم می شود و با عالم ارتباط برقرار می کند که مرحوم علامه (ره) می فرمایند این همان اسفل السافلین است. همان حقیقتی است که انسان از آن هبوط کرده، لذا هنگامی که از طرف ابلیس خطاب به آدم شد: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى»[14]، به محض اینکه به درخت توجه کرد، هبوط محقق شد و توجه به درخت، مصادف با هبوط و افتادن از توحید و جذبه تام شد. توجه و دیدن اشیاء، گناه و معصیت مصطلح نیست، اما مبدأ تمام معصیتها از همین توجه است.
لذا طبق فرموده امام (ره) برای انسانی که در جذبه تام بود، مبدأ کثرت در وجود آدم، تعلیم اسماء بود. یعنی از تعلیم اسماء، کثرت اسمائی رخ داد. کثرت اسمائی با اینکه توحید است، اما تا قبل از این برای آدم وجود نداشت، زیرا وحدت محض و جذبه تام بود. این مبدأ کثرت که با تعلیم اسماء شروع شد، تا به جایی کشیده می شود که ممکن است کسی حتی گناهکار شود. در وجود هیچ کدام از انبیا قطعا این مرتبه نیست و در جذبه نیز توبه محقق می شود. یک لحظه عدمِ جذبه تام باشد، توبه و رجوع به حق دارند. اما همه این چنین نیستند و با ورود به کثرات و مبدأ معصیت، گناه و خطا، نگاه استقلالی پیدا می کنند. بنابراین تأثیر توحید در تمام مراتب، آن قدر عمیق است که اگر ذرهای از آن پایین بیاییم، مبدأ تمام تعینات، حجابها، گناهها، هبوطها و سقوطها می شود. همچنان که هبوط آدم، غفلت از آن جذبه تام بود. همین که غفلت و توجه به واسطه وسوسه شیطان به شجره و ملک لا یبلی محقق شد و شیطان قسم هم خورد که «إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحينَ»[15]، این توجه که همان خوردن از شجره بود، موجب حجاب شد.
با این وجود که قبلا حضرت آدم (ع) در «وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما»[16] بود اما این خوردن حجاب نبود، بلکه «إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى»[17] بود و حجاب و حدی نداشت. آن جنت قبل از هبوط، جنتی بود که خوردن و آشامیدنش با جذبه بود و متفرع بر نیاز و ادراک نیاز نبود، لذا آنجا گرسنگی و تشنگی حس نمی شد. اما توجه به شجره و ملک، او را از توحید و جذبه محض، پایین آورد و هبوط محقق شد. هبوط هم در آنِ خوردن محقق شد نه اینکه بعد از خوردن باشد، بلکه خوردن و هبوط همزمان بود. چون توجه، خروج از جذبه بود. به همین خاطر خداوند متعال فرموده بود که اگر بخوری به سختی میافتی! «فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى»[18]. سختی نیز همان نیاز و رفع نیاز، توقف در اسباب و توجه به اسباب بود.
البته که نهی خداوند ارشادی هم بود. پس اَکل همانا و سختی همانا. اکل، توجه بود و توجه، ورود به کثرات شد و ورود به کثرات، با کثرات درگیر شدن تا هنگام خروج از آن ها است. «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ»[19] نیز برای خروج از کثرات بود. به فرمایش علامه (ره)، چون امر، ارشادی بود، لذا توبه از آن رجوع ندارد؛ بر خلاف امر تشریعی که اگر توبه قبول شد، انسان به همان مرتبه سابق می گردد. اما در امر ارشادی مثل این است که انسان سم بخورد و پشیمان شود. این پشیمانی سم را از بین نمی برد، اما خطایش را مشاهده کرده است.
این هبوط در همه هست. توجه به کثرت اسباب و مرتبه استقلال، هبوط انسان است. هر قدر این هبوط شدیدتر باشد، به اسفل السافلین نزدیکتر می شود. خداوند متعال می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويم»[20] من انسان را در أحسن تقویم خلق کردم –که همان مرتبه عالم میثاق، بنیه محضه، جذبه تامه و استعداد عظیم است– و او را به عالم اسباب و کثرات آوردم «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ»[21] که اسباب و کثرات، کاملا او را احاطه کنند و کسانی می توانند از اینجا برگردند که مصداق «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات»[22] باشند. بنابراین اگر کسی به این اسباب و کثرات توجهی نداشت، زندگیاش موحدانه است و استثنای موجود در آیه را بعضی گفتهاند، استثنای منقطع است؛ زیرا کأنه کسی که از ابتدا نگذاشته باشد هیچ اسبابی در او نفوذ کند، در عالم اسباب به کلی وارد نشده است.
با این اوصاف نگاه ما این است که استقلال اسباب، منشأ مقابله با توحید در زندگی انسان است که کار شیطان هم همین است. علامه (ره) توحید را به صورت مفهومی بیان نمی کند و مراتب توحید را نمی شمارد –البته اینها را هم سر جای خود مطرح کردهاند- اما ضمن درگیری با انسان، توحید را از رابطه های فطری و درونی بیرون می کشد که کاربردی باشد. یعنی توحیدی را نشان می دهد که انسان بتواند تشخیص بدهد که در صحنه ارتباط و عمل، چه کاری را انجام دهد. بنابراین، با این نگاه، ما روزانه هم با توحید و هم با شرک محشور هستیم. با توحید از این جهت محشوریم چون سببیتها و علیتها، دائما در عالم چه بخواهیم و چه نخواهیم محقق است. با شرک محشور هستیم چون وقتی که ما این سببیتها و علیتها را میبینیم، علت و تأثیر را به مؤثراتی که می بینیم، نسبت می دهیم و این همان تزیین شیطان، هبوط و به طور کلی شرک است.
عمومیت اوصاف قیامت به غیر قیامت و تغییر در نگاهِ نگاه کننده با برپایی قیامت
حال وقتی انسان، وارد قیامت میشود، میفرماید: «و قد تقدم في بعض أبحاثنا السابقة أن غالب ما ورد في القرآن الكريم من معرفات يوم القيامة في سياق الأوصاف الخاصة به يعمه و غيره»[23] بنابراین اوصافی که برای قیامت در آیات ذکر شده، هم به قیامت و هم به غیر قیامت عمومیت دارند. «كقوله تعالى: «يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ: المؤمن- 16 و قوله يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ: المؤمن: 33 و قوله: «يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»: الانفطار:19 إلى غير ذلك من الآيات،». این یک قاعده ای است که هر آنچه در مورد قیامت است به غیر از قیامت هم عمومیت دارد و این که در این آیات، فقط به قیامت نسبت داده شدند این است که «و من المعلوم أنه تعالى لا يخفى عليه شيء دائما، و ليس لشيء منه عاصم دائما، و لا يملك نفس لنفس شيئا إلا بإذنه دائما، و له الخلق و الأمر دائما، لكن الذي يهدي إليه التدبر في أمثال قوله تعالى: لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»: ق: 22»
اگر در آیه 16 سوره مؤمن گفته «هُمْ بارِزُونَ»، خداوند بارز است، نه اینکه تغییری در خداوند ایجاد شده باشد، بلکه تغییر در نگاهِ نگاهکننده است و انسان در غفلت بوده مطابق آیه 22 سوره ق «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ». پس این نیست که پردهای آویزان بوده و حال این پرده برداشته شده؛ چون در این حالت یعنی در عالم تغییر ایجاد شده و عالم از شخص، پنهان بوده و حق داشت که نبیند. اما حقیقت این است که پرده، قائم به شخص بوده و قدرتِ برداشتن در وی وجود داشته، پس اشکالِ ندیدن، به خود شخص باز می گردد که اعمی و غافل بود نه به خداوند که هم در دنیا و هم در آخرت آشکار بود.
«و قوله حكاية عن المجرمين: «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ»: الم السجدة: 12، و قوله: «وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ- إلى أن قال هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ»: يونس: 30 إن يوم القيامة ظرف يجمع الله فيه العباد و يزيل الستر و الحجاب دونهم فيظهر فيه الحقائق ظهورا تاما» پس حجاب از خود این ها برداشته می شود و حقایق، ظهور تام پیدا می کنند. یعنی چشم بیناتر می شود نه اینکه حقایق تغییر کنند.
بنابراین آیاتی که به حادثه عظیم قیامت اشاره دارند، از جمله آیات ابتدایی سوره مبارکه انفطار و سوره مبارکه تکویر، بیانکننده این حقیقت هستند که تغییر در بیرون نیست، بلکه تغییر در نگاهِ نگاهکننده است. اگر بپذیریم که تغییر در بیرون است، یعنی این که خداوند متعال قبلا به این بارزی و روشنی نبوده و اگر کسی نمی دید حق داشت. اما درست این است که بپذیریم ظهور و بروز به همین شکل بوده و این سببیتها، تأثیرها، قالبها و استقلال در تأثیر را دیدن، به نظام غوایت و زینتی بر می گردد که شیطان در وجود شخص نهادینه کرده بود. پس وقتی این اغوا و زینت شیطان برداشته میشود، می بیند که هیچ کدام، سببیت نداشتند و تأثیر از آنها نبود. بنابراین کواکب در آنجا انتثار دارند[24]، شمس تکویر دارد،[25] نمی گوید شمس از بین رفته است. «وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَت»[26] جبال که راسخ و صَلد است، در آنجا خصوصیت راسخ بودن به سیر و حرکت تبدیل می شود؛ یعنی کوهی که ما فکر می کردیم محکم است و در یک جا مانده است، در لحظه قیامت به حرکت می افتد و دیگر رسوخی ندارد. به طور کلی دقیق ترین خصوصیت های بارزی که به اشیا نسبت می دادیم برچیده می شوند. حتی ضدش بارز می شود به دلیل اینکه کاملا نشان داده شود که اثر قبلی هم از خود شی نبوده که اگر بوده، قدرت بر تغییر این اثر وجود نداشت. بنابراین همان کسی که قبلا می خواست کوه راسخ باشد، در آن لحظه اراده می کند که کوه سائر باشد، یا می خواست خورشید منوّر باشد، حال می خواهد مکوّر باشد، یا می خواستند نجومِ علامت هدایت باشند اکنون می خواهند منتثر باشند.
این توحید است. بنابراین وقتی انسان می بیند چیزی که تا به حال گمان می کرد که اثر متعلق به اوست، حال رابطه منقطع شده و اثرِ ضد از او آشکار شده، تشخیص می دهد که این اثر از شی نیست و این همان تجلی توحید است. در زمان حاضر نیز هست اما دیدنش نیاز به کشش زیادی دارد تا انسان از نسبت دادن اثرات به اشیا کنده شود. به همین خاطر میفرماید: «إن يوم القيامة ظرف يجمع الله فيه العباد و يزيل الستر و الحجاب دونهم فيظهر فيه الحقائق ظهورا تاما» پس اشیا به لحاظ نگاه بشر، ظهورشان تام می شود.
«و ينجلي ما هو وراء غطاء الغيب» غطاء غیب، پرده ای از درون انسان است که برداشته می شود «في هذه النشأة و عند ذلك لا يختلج في صدورهم شك أو ريب، و لا يهجس قلوبهم هاجس، و يعاينون أن الله هو الحق المبين،» آیا در آن روز فقط خداوند متعال، حق مبین است یا «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبينُ»[27] امروز نیز هست؟! قطعا امروز هم هست. چنانچه نقل شده که شخصی با شنیدن آیه «فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ»[28]، از دنیا رفت. به این دلیل که برایش بسیار سخت بود که خداوند متعال، برای نشان دادن برحق بودنش به آسمان ها و زمین قسم خورده است. آیا آسمان ها و زمین آشکارتر از خداوند هستند که قسم خورده تا ما بفهمیم خداوند بر حق است؟! یعنی به ظهوری قسم خورده تا بگوید حق است. این نوع شناساندن، از دور به نزدیک آمدن است و چقدر باید مردم دور باشند.
«و يشاهدون أن القوة لله جميعا، و أن الملك و العصمة و الأمر و القهر له وحده لا شريك له.
و تسقط الأسباب عما كان يتوهم لها من الاستقلال في نشأة الدنيا» اسباب فرو می ریزند و این فرو ریختن در درون است. تمام اشارات قبل از قیامت که اشراط الساعة – نشانه های قیامت – هستند، اشراط وجودی ما برای قیام ساعت هستند.
اینکه ما در مرتبه اسفل السافلین آورده شدیم، به خاطر وجود کشش به توحید است. یعنی در عالمی هستیم که سببیتها هستند. اما این سببیتها می توانند انسان را به سمت تعالی حرکت بدهند؛ چون انسان، عین نیاز و احتیاج است و می تواند اجابت نیاز و احتیاج را ظهور خداوند ببیند. یا اینکه سببیتها حاجب باشند و انسان در آنها متوقف شود. پس هم می توانند به حرکت انسان سرعت بدهند و هم می توانند او را متوقف کنند. این بدان معنا نیست که اقتضای اولیه بر توقف باشد. چون فطرت اولیه بشر، – در زمان کودکی – گریه و خنده چند ماه اول، شهادت بر توحید است. چون هنوز اسباب را با کثرت نمی بیند و از درون، یک نگاه واحد می بیند. این نگاه در درون کودک، همان فطرت اخذ میثاق است و اخذ میثاق، یعنی تمام کثرات را به یک واحد برگردانیم. این کشش و استعداد در درون همه هست. در سوی دیگر هم هست که ممکن است متوقف شویم که شیطان این جهت را می گیرد و انسان را در این سمت نگه می دارد و توجه را به این سو متمرکز می کند.
«و ينقطع البين و تزول روابط التأثير التي بين الأشياء» تمام روابط بین اشیا، که تأثیر و تأثر دیده می شدند، از بین میروند، از بین رفتن هم به معنای نابود شدن نیست بلکه نگاهی که در این دنیا حاکم و بر اساس تأثیر و تأثر اسباب است، از بین می رود و باطن را می بیند. مثلا قبل از حادثه قیامت، آتش را می بینیم که می سوزاند، اما حال باطن آتش را تنها ظهور می بینیم نه سبب. حقیقت توحید این است که ورود به باطن عالم است، پس همینجا قیامت تحقق یافتنی است و میثاق محقق می شود؛ به لحاظ قبل، میثاق و به لحاظ بعدی، معاد است که زمانی نیست.
اینکه این ظهور در خارج هم اتفاق بیافتد، بحث دیگری است. حقیقتی که در قیامت، کمال است و محقق می شود، انفسی است و اینکه در بیرون این حقیقت به شکل آفاقی اتفاق می افتد، وجود و عدمش، تأثیری در رویت و رسیدن باطنی ندارد. اگر اتفاق بیافتد و ظواهر، دلالت بر اتفاق افتادن بکنند، موردی ندارد. مهم این است که محقق شدن قیامت در وجود انسان، حقیقتی درونی است. به عنوان مثال، انتثار کواکب درونی است که سببیت از بین می رود و انسان دیگر سببیتی برایش نمی بیند. این نظام ممکن است با انتثار بیرونی قرین باشد و ممکن هم هست نباشد. چنانچه کسانی در همین دنیا هستند که این حقیقت برایشان محقق می شود، اما در بیرون اتفاقی نیافتاده است. برای انبیا این گونه بود. برای بقیه مردم در قیامت، در درون اتفاق می افتد و ممکن است در بیرون هم برایشان اتفاق بیافتد و یا نیافتد.
آنچه که در قیامت، کمال است و برای انسان اتفاق می افتد، قطع روابط است. یعنی در بیرون دیگر، چشم نیست که بخواهد انتثار کوکب را ببیند، دست، نیست که لمس کند تا بخواهد مثلا گرمای خورشید را درک کند. از بیرون، ارتباطی برقرار نمی شود تا بخواهد به انتقال درونی برسد. کسبی در کار نیست تا بخواهد به فهمی برسد. تمام این روابط در درون اتفاق می افتد. کسب جدیدی نیست که بخواهد احساسی از بیرون به او منتقل شود. زیرا اگر بشود احساس جدیدی منتقل شود، باید کسب جدیدی ایجاد شود. یعنی اگر تا به حال انتثار کوکبی نبود و الان منتثر شد، باید کسب و یا رویتی جدید برای او اتفاق بیافتد، در حالی که کسب و رویت جدید وجود ندارد. لذا تمام وقایع از عالم درون نشئت می گیرند.
منظور از عالم درونی که ما عنوان می کنیم ذهن نیست، در حالی که عالم درون، حقیقت عظیمی است که تمام لذت، ألم، خوبی، خوشی، کمال، سعادت و شقاوت ما در آن تعریف شده و غیر از این معنایی ندارد. در همین دنیا ما با عالم درونمان محشور هستیم. هر چند با عالم بیرون مرتبط هستیم و لیکن ممکن است در یک جای بسیار زیبا و منزه هم باشیم اما حالت غم و افسردگی در وجودمان باشد. بنابراین هیچ بهره ای از این جای زیبا نداریم، چون باید با درون ارتباط برقرار کنیم و وقتی رابطه نباشد، چشم ما می بیند اما لذتی برده نمی شود.
پرسش: «وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[29] و «يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»[30] تعبیر از چیست؟
پاسخ: «هالک» یعنی الآن نه بعدا، «یهلک» نیامده که اشاره به آینده باشد. وزن فاعل، زمان حال است. «لمن الملک الیوم» در بروز است، نه اینکه منحصر در این باشد که خداوند آن روز مالک است و امروز نیست، در مورد «مالِكِ يَوْمِ الدِّين»[31] نیز همینطور است. خداوند در آیه با زبان ما صحبت کرده که بروز مالکیت برای آن روز است؛ یعنی در آن زمان همه می فهمید، اما امروز در غفلت هستید «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»[32] تو در غفلت بودی، نه اینکه او مالک و بارز نبود.
پرسش: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»[33] و «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ»[34] اشاره به یوم خاصی دارد؟
پاسخ: همه این ها بر اساس ذهنیتهای اولیهای است که از قبل داریم و قطعی گرفتیم. به همین دلیل گمان می کنیم که «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ» زمین، غیر از این زمین می شود و تبدیل رخ می دهد و «السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ»، آسمانها در هم کشیده می شوند. لسان این دو آیه، همان لسان آیات اولیه سورههای مبارکه تکویر و انفطار هستند. بنابراین هر دو یک موضوع را مطرح می کنند و دو بحث مجزا نیستند که هر کدام را به گونهای تصور کنیم. برای روشن شدن موضوع، به روایات ذیل این آیات به ویژه روایات آیه 48 سوره ابراهیم که روایات عظیمی هم هستند، باید مراجعه کرد.
به عنوان مثال، این روایت را ملاحظه کنید: «و في المجمع،: في قوله تعالى: «وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ»: روى عمرو بن شمر عن جابر عن أبي جعفر (ع) أنه قال: الأمر يومئذ و اليوم كله لله.»[35] آن روز و امروز همه برای خداست. «يا جابر إذا كان يوم القيامة بادت الحكام» حکام یعنی حاکمیتهای دیگر از بین می روند، «- فلم يبق حاكم إلا الله.» این در ظهور است که امروز هم خدا حاکم است. در آن روز، ذهنیت راسخ انسان به هم می ریزد که حکام را مؤثر می دانست. «أقول: مراده (ع) أن كون الأمر لله لا يختص بيوم القيامة بل الأمر لله دائما، و تخصيصه بيوم القيامة باعتبار ظهوره لا باعتبار أصله فالذي يختص به ظهور هذه الحقيقة ظهور عيان فيسقط اليوم أمر غيره تعالى و حكمه، و نظير الأمر سائر ما عد في كلامه تعالى من مختصات يوم القيامة، فالرواية من غرر الروايات.»
به ادامه جلد 11 تفسیر المیزان بازگردیم. می فرماید: «و عند ذلك تنتثر كواكب الأسباب و تنطمس نجوم كانت تهتدي به الأوهام في ظلماتها،» یعنی نجوم و سببیتهای استقلالی که در ظلماتها، اوهام را هدایت می کرد، پراکنده میشوند «و لا تبقى لذي ملك ملك يستقل به، و لا لذي سلطان و قوة ما يتعزز معه، و لا لشيء ملجأ و ملاذ يلجأ إليه و يلوذ به و يعتصم بعصمته، و لا ستر يستر شيئا عن شيء و يحجبه دونه، و الأمر كله لله الواحد القهار لا يملك إلا هو.»
بنابراین آنچه که قرار است در قیامت محقق شود، اصل و اساسش آن چیزی است که می خواهد تمام نظامی که ما در دنیا به آن انس گرفتیم و گمان کردیم روابط قطعیه است، به هم بریزد تا نشان بدهد تأثیر تنها از یک واحد است. اگر تأثیر در ظهور های مختلف می بینیم، باید مؤکد وحدت و نه مخل آن باشد و این نگاه در دنیا برای ما اشباع نیست. لذا اگر کسی این را باور کرد، با وجود اینکه به اسباب در دنیا مراجعه می کند اما تنها راه را اسباب نمی بیند. یکی از حقایق معجزات انبیا همین است. آنجا که خطاب به موسی (ع) می شود: «وَ مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَمُوسىَ * قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى * قَالَ أَلْقِهَا يَمُوسىَ * فَأَلْقَئهَا فَإِذَا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعَى»[36] گفته شد که موسی در دستت چیست؟ گفت: گوسفندان را می چرانم، به آن تکیه می دهم و غیره. گفته شد: آن را بنداز. وقتی که عصا را می اندازد به اژدها تبدیل می شود. سخن علامه (ره) است که خداوند به موسی (ع) یاد داد که وقتی من می پرسم که در دستت چیست، برای شما مضطر است که عصا، عصا است، اما من مضطر نیستم؛ برای همین باید در جواب بگویی که آن چیزی است که تو می خواهی.
یعنی آنجایی که نظام اسباب است و «أبى الله أن يجري الأمور إلا بأسبابها»[37]، در نظام ارتباط ما با هم است که مقهور اسباب هستیم، اما با انبیا اینگونه جلو می روند. وقتی منِ خداوند می پرسم آن چیست، نباید بگویی عصا است. باید بگویی آن چیزی است که تو می خواهی. این در عین اینکه معجزه است، برای موسی (ع) عروج هم هست؛ زیرا وی را به مرتبه عمیق تری از توحید و رابطه با خداوند می برد. چون انبیا در مراتبِ عروج بودند و تفاضل پیدا می کردند. مثل حضرت ابراهیم (ع) که بعد از طی همه مراتب، به مقام امام می رسد «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ»[38]. موسی (ع) هم به مقام کلیمیت می رسد و یا به مقامی می رسد که تقاضای «أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ»[39] می کند «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ» و آنجا که خداوند میپرسد این چیست؟ باید بگوید آن است که تو می خواهی.
نگاه اسباب ما را احاطه کرده است. تبدیل عصا به اژدها و آوردن تخت بلقیس را باور نداریم و فکر می کنیم که میلیونها سال زمان نیاز است و یا برای جابجایی تخت، باید خدم و حشمی باشد در حالی که به امر الهی است. آنقدر اسباب ما را احاطه کرده است که اگر روزی بیدار شویم و زمین را بدون خورشید، روشن ببینیم، باورِ اینکه زمین، بدون نور خورشید روشن باشد، برایمان سخت است. چون سبب را تنها خورشید می بینیم. قرآن کریم می فرماید: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ»[40]. این اعم از نور معنوی است. توحید این است. بیچارگی ما را در برگرفته و همه چیز را در اسباب می بینیم و به غیر از این، قدرتِ تفکر نداریم که شدنی است. لذا انبیا ورای این بودند، به همین خاطر معجزات برایشان به راحتی امکانپذیر می شد. بنابراین معجزه یعنی ورای نظام اسباب را دیدن و مقهور سیطره و عظمت اسباب نشدن؛ عظمت قاهره الهی را برای خود دیدن که به اذن الله همه چیز شدنی است. اگر کسی این باورش شود، الآن برایش معجزه امکانپذیر است.
به مرحوم دُرچهای گفته شد که امام (ع) شیر را حیات داد. گفت: اگر لازم باشد ما هم می توانیم. راست گفت، زیرا باور داشت و می شد. خیلی اطمینان می خواهد که کسی بگوید حیات می دهد. این کار برای انبیا اعجاز و برای دیگران کرامات است. برای دیگران قاهره غیر مغلوبه نیست، چون ممکن است دیگری نیز شبیه آن را بیاورد، اما برای انبیا قاهره غیر مغلوبه است. هیچ گاه برای دیگری، آن حدِّ نبی امکانپذیر نیست.
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نمل(27)، 89.
[2]. حجر(15)، 39.
[3]. نور(24)، 39.
[4]. نساء(4)، 139.
[5]. بحار الأنوار، ج 95، ص 227.
[6]. شعراء(26)، 80-79.
[7]. حجر(15)، 21.
[8]. الميزان في تفسير القرآن، ج 6، ص 258.
[9]. الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 40.
[10] منبع؟
[11] منبع؟
[12]. الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 41.
[13]. نهج البلاغة، ص 549.
[14]. طه(20)، 120.
[15]. اعراف(7)، 21.
[16]. بقره(2)، 35.
[17]. طه(20)، 118.
[18]. طه(20)، 117.
[19]. بقره(2)، 37.
[20]. تین(95)، 4.
[21]. تین(95)، 5.
[22]. تین(95)، 6.
[23]. الميزان في تفسير القرآن، ج 11، ص 10.
[24]. انفطار(82)، 2. وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَت
[25]. تکویر(81)، 1. إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت
[26]. تکویر(81)، 3.
[27]. نور(24)، 25.
[28]. ذاریات(51)، 23.
[29]. قصص(28)، 88.
[30]. غافر(40)، 16.
[31]. حمد(1)، 4.
[32]. ق(50)، 22.
[33]. ابراهیم(14)، 48.
[34]. زمر(39)، 67.
[35]. الميزان في تفسير القرآن، ج 20، ص 229.
[36]. طه(20)، 20-17.
[37]. الميزان في تفسير القرآن، ج 2، ص 40.
[38]. بقره(2)، 124.
[39]. اعراف(7)، 143.
[40]. زمر(39)، 69.
اولین کسی باشید که برای “انسانشناسی قرآنی | جلسه 59” دیدگاه میگذارید;