بسم الله الرحمن الرحیم

حقیقت خلقت

امام خمینی: غایت خلقت انسان عالم غیب مطلق است

حقیقت خلقت اعطی کل شیء خلقه ثم هدی، همه به سوی غایتی در حرکت هستند.  امام خمینی (ره) مطرح می‌فرمایند که غایت خلقت انسان عالم غیب مطلق است. تعبیر را دقت بکنید. غایت خلقت انسان عالم غیب مطلق است. درست است که همه هستی به سمت عالم غیب حرکت می‌کند، این نکته را دقت بکنید، اما انسان به سمت عالم غیب مطلق حرکت می‌کند. تعبیر بسیار دقیقی است.

تعبیری که در روایات می‌توانیم ناظر به این مسئله بگیریم این است که یابن آدم خلقت الاشیاء لأجلک و خلقتک لأجلی. اگر انسان به سمت غیب مطلق حرکت می‌کند، همان خلقتک لاجلی است. عالم با این نگاه به سمت انسان حرکت می‌کند. خیلی تعبیر دقیقی است که عالم به سمت انسان حرکت می‌کند و انسان به سمت خدا حرکت می‌کند. همان بحثی که بارها به زبان های مختلف عرض می‌کنیم، توحید ولایی، توحید ربوبی. که عرض شد که ظهور توحید ولایی است و همچنین امروز که روز قدر است و دیشب از شب های قدر بود، شب های قدر از مظاهر توحید ولایی است. چون تقدیر همه عالم بر انسان کامل وارد می‌شود و از بیت انسان کامل و وجود انسان کامل به همه هستی می‌رسد. تعبیر زیبایی هست و آن اینکه عالم از مرتبه… این هایی که عرض می‌کنم در فهم معاد که رجوع است خیلی تاثیر دارد. عالم از غیب به شهادت که می‌خواهد بیاید، از مرتبه غیب با مرتبه توحید ربوبی به سمت شهادت حرکت می‌کند، و به شهادت که می‌رسد به مظهریت انسان کامل به شهادت می‌رسد. به شهادت رسیدن نه شهید شدن به معنای از دنیا رفتن، نه، به شهادت رسیدن یعنی به عالم شهادت که می‌آید. پس از عالم غیب با رب انسان کامل حرکت می‌کند. به شهادت با انسان کامل می‌رسد. این از آن بحث های بسیار عالی و دقیق است که همین روایت که یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک. اجل و غایت، غایت حقیقی است. یک وقت در تعارفات می‌گویم من به خاطر شما این کار را می‌کنم. یک وقت خدای سبحان می‌فرماید یابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک. پس همه هستی وقتی غایتشان شد انسان، لاجل انسان شد، همه هستی به سمت این غایت دارد حرکت می‌کند. حرکتشان به سمت این غایت است و خلقتک لاجلی. پس در برگشت که حقیقت رجوع است این می‌خواهد محقق بشود و دیده بشود. در دوران دنیا و برزخ این دارد محقق بشود و این نهایت آشکار شدنش در عود و رجوع الی الله دیده می‌شود.

با این نگاه غایت سیر انسان رجوع الی الله است، و غایت عالم رجوع الی الانسان کامل است.

در تعبیرات با این نگاه که شب های قدر از مظاهر توحید ولایی است خیلی خودش را خوب نشان می‌دهد. هم به لحاظ صعود عالم از طریق انسان کامل همه چیز برمی‌گردد به سوی خدا، هم در طریق مبدئیت و بدء از کانال وجود انسان عالم بقاء پیدا می‌کند و ایجاد می‌شود.

تعبیرات ادعیه و زیارات که ان الینا ایابکم. رجوع شما به کجاست؟ تعبیر خیلی زیباست. یا و ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم، ایاب و رجوع خلق به سوی شماست، حساب خلق بواسطه شماست. یا بکم ختم الله و بکم یختم الله. این نگاه باعث می‌شود بیان معاد بر محوریت انسان کاملی که خلیفة الله است صورت بگیرد. پس قوس صعود هستی با محوریت خلیفة الله که حقیقتش ربط به خداست، عینیت ربط به خداست، این رجوع و عود معادی صورت می‌گیرد. با این نگاه اگر این باور شکل گرفت، آن موقع معلوم می‌شود که همه هستی در ایجادشان و بقائشان و بالخصوص انسان در حرکتش، ایجادش، بقائش و کمالش حقیقتش بواسطه ارتباط با انسان کامل صورت می‌گیرد.

همه عالم هستی بسوی انسان کامل حرکت می‌کند (توحید ولایی)، و انسان کامل بسوی خدا حرکت می‌کند (توحید الوهی)

در حدیث قدسی داریم: «إِنَّ اَللَّهَ يَقُولُ: عَبْدِي خَلَقْتُ اَلْأَشْيَاءَ لِأَجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لِأَجْلِي»، این بیان حقیقتِ هستی است که همه عالم هستی در قوس صعود با محوریت عبد الله  خلیفة الله و انسان کامل عروج و عود معادی دارند، و انسان کامل است که با حرکت بسوی خدا دارد عالم هستی را هم باخودش میبرد.

این بیان را اگر باور کردیم، آن موقع تمام آنچه که در آیات و روایات به اشاره بیان شده، برای ما به تفصیل در میاید. اینکه رجوع همه موجودات بواسطه انسان کامل صورت میگیرد، آنوقت همه هستی میشود به منزله بدنِ انسان کامل که اعضا و قوا و شئونِ دامنه وجودیِ او هستند، و انسان کامل به منزله روحِ این بدن است که تمام شئونِ خود را بسوی غایتِ الوهی خویش میبرد. این یکی از عمود ها و ستون های مباحث معاد است، که در لحظه احتضار انسان کامل را می بینید، در لحظه مرگ انسان کامل را می بینید، در لحظه سوال قبر انسان کامل را می بینید، در مواقف برزخی و قیامتی تماما انسان کامل را می بینید، در حساب الهی، میزان انسان کامل است، شاهد بر اعمال انسان کامل است، شفیع روز قیامت انسان کامل است، قسیمِ جنت و نار انسان کامل است، مصداق اعراف انسان کامل است که تمایز دهنده بهشتیان و جهنمیان هستند.

انسان کامل روح عالم هستی است، و هستی به منزله بدن اوست

با این نگاه اگر باور کردیم که رجوع همه موجودات بواسطه انسان کامل صورت می‌گیرد که امام و آن ولیّ است، همه هستی می‌شوند به منزله قوا و آلات و ابزار آن انسان. بدن آن انسان. و انسان می‌شود روح آن بدن. همه هستی می‌شوند بدن برای انسان. آن وقت انسان کامل با حرکتش به سوی خدا همه هستی را دارد با خودش می‌برد. پس آخرین حقیقتی که باید از این هستی عروج کند، باید حقیقت انسان کامل باشد و الا هستی حقیقت بدن بدون روح می‌شود و امکان ندارد. این در بحث معاد جزء یکی از آن عمودها و ستون های خیمه معاد می‌شود. شما در لحظه احتضار حقیقت انسان کامل را می‌بینید، در لحظه قبض روح انسان کامل را می‌بینید، در لحظه سوال قبر انسان کامل را می‌بینید. در لحظه فشار قبر انسان کامل همراهی می‌کند با انسان. در لحظه های حرکت های پس از برزخ در عالم قیامت، صراط، حساب، تمام این ها، شفاعت، میزان انسان کامل وجودش پررنگ است. نه به عنوان یک حقیقتی که کنار انسان هست اتفاقا. بلکه به عنوان حقیقتی که قیوم انسان است حقیقتا. اطلاق انسان است حقیقتا. باید باشد حقیقتا. لابد است حقیقتا. ناچاری ماست حقیقتا. و این ناچاری مثل و از سنخ ناچاری بودن ربطیت ماست به خدا که خدای سبحان در حدیث قدسی به موسی کلیم می‌فرماید که یا موسی انا بدک اللازم. من بد لازم تو هستم. از من ناچاری. امکان ندارد جدایی. راه ندارد. چون عین ربط است. حقیقت قیومیه است. او قیوم این است. با این نگاه توحید ولایی باز می‌بینید که اینجا خودش را کاملا آشکار می‌کند که حقیقت توحید ولایی چقدر عظیم است که جریان معاد حقیقت توحید ولایی را آشکار می‌کند. آنچه در زمان ظهور آشکار خواهد شد، در معاد آشکارتر خواهد شد. اما در زمان ظهور توحید ولایی ظهورش پررنگ تر است. در زمان قیامت توحید ولایی آن اندکاکش در توحید ربوبی شدیدتر است ولی دیده می‌شود. بحثش باشد سر جای خودش صورت بگیرد.

معاد، از سنخ تحولات در این عالم دنیا نیست

وقتی یک دانه درخت میشود، و بعد مدتی درخت میوه میدهد، و بعد مدتی هم درخت عمرش تمام شده و خشکیده شده و میپوسد، اما این تحولات همه در حرکت دوری در دایره عالم دنیاست. اما معاد از سنخ تحولات دنیوی نیست، بلکه از سنخ حرکت خطی به کمال نشئه ای دیگر فوق عالم دنیاست که رجوع الی الله در آن مسیر تحقق می یابد.

انسان بداند که دارای مقصدی در نشئه ای دیگر است، که اگر اختیارا بسوی آن توجه نکرد و نرفت، بالاخره بسوی آن او را می برند. لذا مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرمایند: «أَيُّهَا اَلنَّاسُ تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اَللَّهُ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ»، هان اى مردم (خدا شما را رحمت كند) آماده حركت باشيد كه ندا و اعلان كوچ در ميان شما داده شده است.

اینکه انسان باید توجه و نشئه اش را به عالمی دیگر برساند، در نظام روحی باید بسوی مقصدش حرکت کند، این در مواقیت نماز و توجه به خدای سبحان است، که در روایت دارد که جناب عزرائیل (علیه السلام) که قوای کندن توجه شما بسوی نشئه دیگر را دارد، هر روز در وقت های پنجگانه نماز، پنج مرتبه به هر نفس انسانی سر میزند، و به او آمادگی و دعوتی بسوی نشئه ربوبی را می نماید، که همین ملاقات عزرائیل در مواقع نماز، موجب عروج روح انسان نمازگزار به میزان حضور قلبش بسوی نشئه دیگر میشود. تفسیر هستی پس از هر مرحله از مراحل عود و رجوع الی الله در ظهور و رجعت و قیامت، معنای خاصی پیدا می‌کند.

همانطور که در روایت می فرماید تفسیر معنای دوران غیبت و حکمت حقیقی آن فهمیده نمیشود الا بعد از تحقق ظهور، همینطور هم در مراحل بعدی از رجعت و قیامت، تفسیر حقیقی هستی بر اساس معنایی که در قیامت منکشف میشود حقیقتا در آن موعد شناخته خواهد شد. در روایت امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که: «ُعَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُول‏: إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً لَا بُدَّ مِنْهَا يَرْتَابُ فِيهَا كُلُّ مُبْطِلٍ. فَقُلْتُ وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي كَشْفِهِ لَكُمْ. قُلْتُ فَمَا وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ؟ قَالَ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَتِهِ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِي غَيْبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ إِنَّ وَجْهَ الْحِكْمَةِ فِي ذَلِكَ لَا يَنْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ كَمَا لَمْ يَنْكَشِفْ وَجْهُ الْحِكْمَةِ فِيمَا أَتَاهُ الْخَضِرُ ع مِنْ خَرْقِ السَّفِينَةِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَةِ الْجِدَارِ لِمُوسَى ع إِلَى وَقْتِ افْتِرَاقِهِمَا يَا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ غَيْبٌ مِنْ غَيْبِ اللَّهِ وَ مَتَى عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَكِيمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ كُلَّهَا حِكْمَةٌ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُهَا غَيْرَ مُنْكَشِفٍ.»

مقصد غیب مطلق

انسان هر لحظه در حال حرکت بسمت مقصد غیب مطلق است، و اگر اختیارا حرکت نکند، بالاخره او را اضطرارا می‌برند، چه با قوای جبرائیلی و چه با قوای عزرائیلیو

نکته دیگری که ایشان می‌فرمایند این است که انسان بداند که دارای مقصد است و دارد به سمت آن مقصد که مقصدش هم این عالم نیست حرکت می‌کند. و بخواهد و نخواهد انسان را از اینجا می‌برند. یا با اختیارش باید برود یا بدون اختیار می‌برند او را. اگر نرفت می‌برند او را. این قطعی است. تعبیری که امیر مومنان علیه السلام دارد که فقد نودی فیکم بالرحیل، خطاب حرکت، راه بیوفتید. نودی فیکم بالرحیل. حرکت بکنید. بکَنید. این نودی فیکم. از ابتدایی که انسان خلق شد نودی فیکم بالرحیل. آیات و … خیلی زیباست سر جای خودش. لذا تعبیر خیلی زیبایی است که عمال حضرت عزرائیل کارگران حضرت عزائیل سلام الله علیه لحظه به لحظه در این عالم در کارند در مقام کندن و بردن، که موجودات عالم را و انسان را بالخصوص کندن و بردن. یکی از آن ها که خوب دیده می‌شود مرگ است. و الا لحظه به لحظه انسان دارد کنده می‌شود و حرکت می‌کند و این ها بواسطه حضرت عزرائیل است. لذا دارد که حضرت عزرائیل روزی پنج بار به خانه های شما سر می‌کشد. مطابق نمازهای پنجگانه. یا تعبیر روایت دارد لحظه ملک الموت. لحظه ملک الموت آن نقطه تلاقی عزرائیل سلام الله علیه است با انسان که تعبیر روایت این است که گاهی انسان بدون اختیار یک تکانی می‌خورد، یک تلاقی و رابطه بوده است. همه این ها می‌تواند برای انتقال انسان که در حرکت است و در کنده شدن و رفتن است…

مریضی ها، گرسنگی ها، نفس کشیدن ها، خوابیدن ها، بیدار شدن ها، یک حقیقت عزرائیلی دائما در کار است که انسان را از مرحله قبل به مرحله بعد می‌برد. حتی هضم غذا، خوردن، صورت های قبلی غذا گرفته بشود، گرفته شدن صورت های قبلی و اینکه بتواند آماده بشود برای گرفتن صورت های بعدی، این ها همه موت و حیات است. غذایی که انسان می‌خورد باید اول مائب بشود، از صورت هایش گسسته بشود، گرفته بشود، بنیادی بشود تا قابل جذب بشود. این کار قوای عزرائیلیه است که در بدن انسان خود قوه هاضمه از قوای عزرائیلیه است در وجود انسان. این ها در تمام هستی هست. در نظام روحی انسان هم هست. لذا در نظام روحی دائما دارند ما را به سمت آن حقیقتی که باید حرکت بکنیم و مقصد و غایت، دارند ما را حرکت می‌دهند و می‌کَنند. گاهی با اختیار می‌رویم می‌شود کمال، گاهی بدون اختیار می‌برند، این کمال نیست اما رفتن محقق شده است. گاهی تحت اختیار قوه جبرائیلیه انسان حرکت می‌کند، هدایت و کمال. گاهی تحت قوه شیطانیه و ابلیسیه و وهمیه حرکت می‌کند، سقوط و… آن هم حرکت است. آن هم به سمت غایت است.

ایمان به معاد، فطری تمام انسان هاست

یک نکته دیگری که امام خمینی (ره) می‌فرمایند این است که ایمان به معاد فطری است. یعنی در فطرت همه انسان ها هست. لذا انسان ها عشق به راحت مطلق و نفوذ اراده مطلق دارند. تعبیرات امام است که خلاصه اش را می‌گویم. انسان عشق به راحت مطلق دارد که راحتی مطلق را می‌خواهد، لذا می‌بینید همه دنبال این هستند که راحتی بیشتری به دست بیاورند. اما دنیا جای راحتی مطلق نیست. تعبیر امیر المومنین علیه السلام این است که عیشها رنق و صفوها کدر. نمی‌شود اصلا. دنیا عمدا اینطور قرار داده نشده است. یعنی دنیا جای راحت مطلق نیست و انسان طالب راحت مطلق است. امام از همین می‌گوید این استدلال است و برهان است که انسان که دنبال راحت مطلق است، راحت مطلق باید باشد. و چون دنیا جای راحت مطلق نیست قطعا، پس جای راحت مطلق باید برای انسان قرار داده شده باشد، که دار قرار باشد، دار راحت باشد، دار سرور باشد. دار خلود باشد. هم یکی راحت مطلق را انسان طالب است، دیگری نفوذ اراده اش. یعنی دوست دارد هرچه که می‌خواهد محقق بشود. اراده اش نافذ باشد. و چون دنیا دار تزاحم است و محدودیت دارد و وسائط و مقدمات می‌خواهد، امکان اینکه نفوذ اراده انسان در دنیا محقق بشود نیست مگر بعضی ارادات جزئیه اش آن هم بواسطه وسائط و مقدمات و سختی ها و مشکلات. لذا همین قاعده که انسان به دنبال نفوذ اراده است نشان می‌دهد که باید عالمی باشد، این طلب نشانه وجود است. این خیلی استدلال زیبایی دارد امام در نگاه فطری که طلب نشانه این است که این تحقق دارد، منتها این تحقق در این عالم نیست، چون در این عالم امکان پذیر نیست. پس معلوم می‌شود که عالم دیگری هست که مطابق این طلب انسان امکان نفوذ اراده انسان و راحت مطلق است. عشق انسان به آن است. اگر یک موقع در دنیا عشق به دنیا پیدا می‌کند اشتباه در تطبیق است. فکر می‌کند راحتش اینجا محقق می‌شود. فکر می‌کند نفوذ اراده اش با قدرت و پول محقق می‌شود. که اگر قدرت بیشتر شد و پول بیشتر شد، فکر می‌کند این نفوذ اراده و راحت محقق خواهد شد. بعد می‌رسد به این می‌بیند محقق نشد و مرگش می‌رسد. می‌شود قارون که با همه ثروتی که به هم زد، ولیکن خسف شد و نفوذ اراده پیدا نکرد. یا فرعونی که غرق شد یا نمرودی که با یک پشه به هلاکت رسید. نفوذ اراده پیدا نکردند، در اوج قدرتشان این ها… نشان می‌دهد که این عالم محل آن طلب نیست. اینجا مسیر است و اینجا در سیر است انسان. مقصد اینجا نیست. این هم یک نکته که ایشان خیلی مفصل آن را باز می‌کنند و از آن بحث هایی است که ایشان خیلی مطلوبش است. با زیبایی های مختلفی از مسائل مختلف وارد می‌شوند و بحث را مطرح می‌کنند. معاد جزء مراحلی از کمال تدریجی انسان است که قوایی از انسان در آن شکوفا می‌شود.

انسان باید مراحلی را قبل از معاد طی بکند تا بتواند قوای وجودی لازم برای آن مرحله کمال نهایی خویش را بیابد، که از نقطه اول در مراحل کمال طبیعی شروع شده، به نفخ روح در دوران جنینی رسیده، قوای بدنی در دنیا را میسازد، بعد از تولد به دنیا مراحل کمالی را یکی پس از دیگر طی میکند، تا بعد از دوران بلوغ به جهت روحانی و کمالات روحانیش توجه یافته و رفته رفته انقطاع از تعلقات دنیایی یافته و تولد های روحانی برایش ایجاد شده، و فعلیت های تجردی یافته، و دائما با مرگ از مرحله قبل، به تولد در مرحله بعد رسیده، و بسوی کمال نهایی اش در قیامت حرکت میکند. مرگ یک وجهه فقدانی در ماندگان درمرحله قبل دارد که به نظر سیاه و تاریک میرسد، اما یک وجه وجدانی و شعف و سرور در مرحله بعد دارد که کاملا نور و سفید و روشنی است: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‏ بِهِ فِي النَّاسِ ».

عالم آخرت، عالم فطرتِ حریّت و آزاد بودن انسان به تمام «ما یشاء» و فطرت نفوذ اراده است که «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيد».

عالم آخرت و معاد، عالم فطرت حریت و نفوذ اراده است در انسان

عالم آخرت عالم فطرت حریت و نفوذ اراده است در انسان. یعنی آدم دارد به سمت عالم فطرتش حرکت می‌کند در آخرت. فطرت حریت، آزاد بودن انسان، لهم ما یشاؤون، آنجا دیگر منعی ندارد، ابدیت دارد. هل ادلک علی شجرة الخلد و ملک لایبلی؟ شیطان انسان را خوب شناخته بود که این را می‌خواهد. لذا عالم آخرت عالم فطرت حریت و نفوذ اراده است که مطلوب بشر است. لذا یک کسی آمد پیش حضرت سلام الله علیه عرض کرد که مگر نفرمودید اگر کسی از مرگ بترسد، ترس از مرگ نشانه این است که اهل ایمان نیست؟ حضرت فرمودند چرا. عرض کرد ما می‌ترسیم، پس معلوم می‌شود اهل نفاق هستیم و اهل ایمان نیستیم. آنجا حضرت فرمودند ملاک آن لحظه ای است که مرگ بر انسان عرضه می‌شود. خیلی روایت زیباست. نشان می‌دهد که آن لحظه غیر از امر عادی است که آدم فکر می‌کند در هر لحظه ای. وقتی مرگ را می‌ببیند در آن لحظه، وقتی حقیقت آنور را به او نشان دادند انسان احساس می‌کند که این همان چیزی است که می‌خواهد. همان حالی که بهش نشان می‌دهند، همانجا عاشق می‌شود.

ملاک در نوع نگاه انسان به مرگ

ملاک در اینکه نگاه ما به مرگ و شوق و نور و روشنی آن را دیدن، حال انسان در وقت احتضار است که پرده غفلت عالم دنیا کنار رفته، و هشیاری و بیداری نسبت به حقایق عالم بعدی ایجاد میشود، که در آنجا وقتی شهودا و معاینه وجودی دارد حال خودش را در عالم بعدی، آن نگاه و شناخت و احساسش ملاک است که مرگ را دوست دارد که به آن عالم مرحله بعدی برود، یا اینکه آن را کراهت دارد. کما اینکه در روایت از امام صادق (ع) نقل شده است: «عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ لِقَاءَ اللَّهِ أَبْغَضَ اللَّهُ لِقَاءَهُ؟ قَالَ نَعَمْ. قُلْتُ فَوَ اللَّهِ إِنَّا لَنَكْرَهُ الْمَوْتَ! فَقَالَ لَيْسَ ذَاكَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا ذَلِكَ [ذَاكَ‏] عِنْدَ الْمُعَايَنَةِ إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا رَأَى مَا يُحِبُّ [عَايَنَ الْمَوْتَ‏] فَلَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ [يُقْدِمَ عَلَى اللَّهِ‏] يَتَقَدَّمَ وَ اللَّهُ يُحِبُّ لِقَاءَهُ وَ هُوَ يُحِبُّ لِقَاءَ اللَّهِ حِينَئِذٍ وَ إِذَا رَأَى مَا يَكْرَهُ فَلَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَبْغَضَ إِلَيْهِ مِنْ لِقَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ لِقَاءَهُ.»

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ، سوال می‌کند که هر کسی که دوست داشته باشد لقاء خدا را، خدا هم دوست دارد لقاء او را؟ وَ مَنْ أَبْغَضَ لِقَاءَ اللَّهِ أَبْغَضَ اللَّهُ لِقَاءَهُ، اگر کسی دشمن داشته باشد لقاء خدا را، خدا هم دشمن دارد لقاء او را؟ قَالَ نَعَمْ، حضرت فرمودند بله. قُلْتُ فَوَ اللَّهِ إِنَّا لَنَكْرَهُ الْمَوْتَ، ما وقتی نگاه می‌کنیم به مرگ، می‌بینیم ما مرگ را دوست نداریم و چون مرگ لقاء خداست، پس معلوم می‌شود ما بغض داریم نسبت به لقاء الهی. پس اگر بغض داریم، پس خدا هم بغض دارد لقاء ما را. این نتیجه ای که از صدر روایت گرفته می‌شود. فَقَالَ لَيْسَ ذَاكَ حَيْثُ تَذْهَبُ، آنطوری که تو فکر می‌کنی نیست که به این نگاه ظاهری باشد. إِنَّمَا ذَلِكَ عِنْدَ الْمُعَايَنَةِ، خیلی تعبیر دقیق است. وقتی انسان مشاهده می‌کند آن عالم را، لحظه احتضاری که از آن عالم پرده ای کنار می‌رود، این عالم هم پرده اش کنار می‌رود، پرده این عالم غفلت هاست که کنار می‌رود که آدم می‌بیند با غفلت ها چطور مشغول بوده، پرده آن عالم غفلت نسبت به آن مرتبه است، بیداری است، یعنی از خواب این طرف و بیداری نسبت به آن طرف، وقتی محقق می‌شود انسان می‌بیند حقیقتش آن طرف است، مطلوب هایش آن طرف است، حریت اراده اش آن طرف است، نفوذ اراده اش آن طرف است، فطرتش آن طرف است، همه چیزش آن طرف است، با تمام وجود و میل حرکت می‌کند. در بعضی از این تجربه های مرگ شنیدید که وقتی می‌دیدند دیگر نمی‌خواستند بگردند. چون می‌بیند که فطرتش و حقیقتش آن طرف است. إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا رَأَى مَا يُحِبُّ، می‌بیند آن چیزی که محبوبش است آنجاست. فَلَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يَتَقَدَّمَ علی الله، یعنی حقیقت موت لقاء الهی است. و چون لقاء الهی همه کمالات به نحو نامتناهی است، هر انسانی هر لقاء الهی برایش ادراک اوست نسبت به کمالات به نحو نامتناهی نسبت به این. با تمام قیود به مسئله دقت بکنید. ادراک انسان است نسبت به کمالات به نحو نامتناهی برای این. یعنی هرچه که تصور می‌کرد از کمالات، می‌بیند آن فوق این است. لذا برای این نامتناهی است. برای دیگری هم نامتناهی است. منتها نامتناهی برای هر کسی نسبت به مرتبه بالاتر محدودیت است. هنوز حد است. اما برای این نامتناهی است. چون حد این مرتبه ای بود، می‌بیند فوق این حد است. لدینا مزید هم از همین سنخ است. وَ اللَّهُ تعالی يُحِبُّ لِقَاءَهُ، وقتی اینطور دوست دارد، خدا هم لقاء او را دوست دارد. وَ هُوَ يُحِبُّ لِقَاءَ اللَّهِ حِينَئِذٍ وَ إِذَا رَأَى مَا يَكْرَهُ، وقتی ببیند آنجا چیزی را که کراهت دارد، فَلَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَبْغَضَ إِلَيْهِ مِنْ لِقَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ لِقَاءَهُ، آن کسی که اینجا تعلقاتش را، همه چیزش را سرمایه گذاری کرده بود. اما کسی که آداب دینی را رعایت کرده بود در یک حدود متوسطی، می‌بیند آنجا سرمایه دارد. حقیقتش آن جایی است. او محب خدا و محب لقاء می‌شود، خدا هم محب او می‌شود. چقدر این زیباست.

در روایت دیگری می‌فرماید:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي ذَرٍّ فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ مَا لَنَا نَكْرَهُ الْمَوْتَ، چرا ما موت را دوست نداریم؟ فَقَالَ لِأَنَّكُمْ عَمَّرْتُمُ الدُّنْيَا وَ أَخْرَبْتُمُ الْآخِرَةَ فَتَكْرَهُونَ أَنْ تُنْقَلُوا مِنْ عُمْرَانٍ إِلَى خَرَابٍ، آن ور را خراب کردید، این ور را آباد کردید. هیچ موقع کسی نمی‌خواهد از عمران به خراب برود. فَقَالَ لَهُ فَكَيْفَ تَرَى قُدُومَنَا عَلَى اللَّهِ؟ چطوری ما وارد می‌شویم بر خدا؟ فَقَالَ أَمَّا الْمُحْسِنُ مِنْكُمْ فَكَالْغَائِبِ يَقْدَمُ عَلَى أَهْلِهِ، آنی که اهل احسان است مثل کسی که مدتی از خانواده اش دور بوده است، چقدر تعبیر لطیف است؟ کسی که از مانوسات  مالوفاتش دور بوده، حالا می‌خواهد بر آن ها وارد بشود، چطور با تمام میل و اشتهاء و لذت وارد می‌شود؟ وَ أَمَّا الْمُسِي‏ءُ مِنْكُمْ، اما کسی که بدی ها را در وجودش متراکم کرده است، فَكَالْآبِقِ يَرِدُ عَلَى مَوْلَاهُ. مثل کسی که عبد فراری است، می‌خواهند برگردانند او را پیش مولایش. شرمنده است. این هم باز راحت است برایش به نحوی، فراری بودن بهتر است یا با این حال شرمندگی و برگشتن پیش مولا؟ کدامش بهتر است؟

یک تعبیری یکی دو نفر در برنامه زندگی پس از زندگی کردند، می‌گفتند بدترین عذاب در آخرت رها بودن است. خیلی تعبیر زیبایی است. روایت خیلی بر آن دلالت تامی دارد. بدترین عذاب در آنجا رها بودن است که انسان را رها کنند. آنجا معلوم می‌شود که حیثیت ربط و ربطیت چقدر کمال است. ما اینجا می‌خواهیم مستقل باشیم. آنجا ربطیت یعنی قدرت، نفوذ اراده. می‌گوید بدترین عذاب آنجا رها بودن است. انسان را رها بکنند، بگویند کسی با تو کاری ندارد. همین که اینجا می‌گوییم ربنا لاتکلنا الی انفسنا، این وا نگذاشته شدن در این اینجا، رها نبودن است. اینطور نباشد که احساس حریت از خدا بکند، از خدا جدا باشد، همان که امام کاظم علیه السلام به بشر حافی گفت خب معلوم است که این حر است که اینطوری است. حر است که اینطوری است. حر است یعنی از خدا جداست. یعنی عبد نیست. نسبت به خدا عبد نیست. آنجا حیثیت عبودیت کمال است. اینجا هم تعبیر را ببینید، عبودیت را می‌آورد. اما المسیء منکم فکالعابق، این هنوز عبد است، از عبد بودن خارج نشده است. منتها فراری بوده است، عبد عابق است، برش می‌گردانند. حیثیتش مرتبط می‌شود. وقتی حیثیت مرتبط شد، این کمال است یا نقص است؟ برای این هم کمال می‌شود که برگردد به حیثیت ربطی اش. هرچند با شرمندگی. منتها این شرمندگی خیلی سخت است. تعبیری که این ها می‌کردند شرمندگی در آنجا، شرم حیا و شرم عرض و شرم حضور، تعبیرشان این بود که اگر در چرخ گوشت ما را می‌انداختند، خورد می‌کردند، له می‌کردند، آتش را با آهن های مذاب در وجود ما می‌ریختند از این شرم حضوری که حالا پشت کرده است آن مقام نوری به ما، رو نکرده است به ما، در حقیقت پشت کردن او پشت کردن این بوده، فراری بودن این بوده، می‌گوید این بدتر از آن بود. منتها این گاهی عرضی است، در صفات و افعال است، گاهی ذاتی می‌شود. جایی که عرضی است با مراحل بعدی درست می‌شود. نظام تطهیری. تمحیص. اما آن جایی که ذاتی است، دیگر این عذاب ابدی می‌شود. لذا عرض کردیم که معاد حقیقتش تصرف در صفات و احوال است نه در ذات. چون ذات اخلالی در آن ایجاد نمی‌شود. هیچ گاه حقیقتش معدوم نمی‌شود.

مراتب من ها، در ارتباط منِ نازل با منِ متعالی

روایت بعدی که ایشان آورده اند مراتب من ها است. این ها را باید از روایت خوب در آورد:

امام صادق علیه السلام از ابوذر نقل می‌کند: تصور ما از از ابوذر این است که یک آدم بیابانی ربذی احساسی، نه، ابوذر مقام هشتم ایمان را داشته است. مرتبه ایمان در کنار مقداد و سلمان، این حتما از جهت معرفتی هم معرفت عظیمی دارد. منتها بزرگواری سلمان و مقداد تحت الشعاع قرار داده است. یا رفتارهای آشکار ابوذر آن ها را تحت الشعاع نظام علمی اش قرار داده است، و الا وصایای ابوذر، حرف ها ابوذر، اینجا که امام صادق از ابوذر نقل می‌کند، ببینید چقدر مرتبه بیان بلند است:

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ كَتَبَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَا أَبَا ذَرٍّ أَطْرِفْنِي بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْعِلْمِ، یک چیزی از علم که برای ما تازه است بگو. فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَنَّ الْعِلْمَ كَثِيرٌ وَ لَكِنْ إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تُسِي‏ءَ إِلَى مَنْ تُحِبُّهُ فَافْعَلْ، به کسی که از همه بیشتر دوستش داری بدی نکنی، این کار را بکن. قَالَ فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ هَلْ رَأَيْتَ أَحَداً يُسِي‏ءُ إِلَى مَنْ يُحِبُّهُ، مگر می‌شود کسی به کسی که دوست دارد بدی بکند؟ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ نَفْسُكَ أَحَبُّ الْأَنْفُسِ إِلَيْكَ، نفس تو محبوب ترین است پیش تو. فَإِذَا أَنْتَ عَصَيْتَ اللَّهَ فَقَدْ أَسَأْتَ إِلَيْهَا، آیه قرآن را بیان کرده است که اگر خوبی بکنید به خودتان کردید و اگر بدی بکنید به خودتان کردید.

-بخش آخر جواب امام صادق علیه السلام نیست؟ دارد که قال فقال له الرجل.

تمامش بیان ابوذر است. مثل اینکه دوباره آن رجل نامه ای نوشته به ابوذر. الرجل ال عهد است.

پس حقیقت حرکت به سوی لقاء الهی آن نفس اخیر انسان است، نفس عالی انسان است که دارد به آن سو حرکت می‌کند. اگر بدی و معصیت کردی به نفس خودت کردی، به حرکت خودت کردی، آن غایتی که به سمتش حرکت می‌کنی، آن را دور کردی و آن را از بین بردی. چقدر زیباست.

این هم دنبال فرمایشات امام بود در اینجا که عرض کردیم.

-بحث مراتب من ها را چطور از این روایت استفاده فرمودید؟

همین که أسأت، به همان چیزی که محبوبت است. عصیان کردی، معصیت کردی به محبوب خودت. محبوب خودش آن من مطلقش است که قبل از عصیان بوده است، من فطری اش است که قبل از عصیان بوده است. وقتی عصیان و معصیت می‌کند به او بدی کرده است. نه من الانش. به آن منی که متعالی اش است. او را از دست داد. مراتب من اش است. این هم یک نکته. امام این بحث فطرت را در بحث معاد خیلی مفصل مطرح می‌کند. مرگ و معاد انسان حتما بسوی کمال و فعلیت یافتن هاست.

حرکت جوهریه حرکت از نقص به کمال است نه بالعکس، هیچ موقع بالعکس نمی‌شود،قهقرایی نیست، حتی در اشقیاء. منتها نقص به کمال در آنجا فعلیت است و تحت فعلیت مجردی شیطانی قرار گرفتن است. شیطنت به فعلیت می‌رسد. پس حرکت حتما به سمت فعلیت و کمال است. لذا معاد حتما به سوی کمال است، مرگ حتما به سوی کمال است. امکان ندارد نقص. حتما به سوی کمال است. این هم یکی از محکمات مسئله است که هم برهانا و هم نقلا ثابت شده است. امام خمینی با این منظر یقینی معرفتی به معاد است که حرکت انقلابی و مبارزه اش با طاغوتیان شکل می‌گیرد.

این بحث یک بحث بسیار جالبی است. عمدا من مسئله را با نگاه امام مطرح کردم تا یک قدری ما عظمت چهارچوب فکری امام را که وقتی می‌گوید من نمی‌ترسم در حرکتش، در نظام اجتماعی ببیند انسان که اگر فکر و اندیشه اینطوری می‌شود، نتیجه اش می‌شود آن. وقتی می‌گوید بیایید در میدان ولو بلغ ما بلغ، می‌بیند حقیقت را. با یک نگاه اندیشه که نگاه معادش این است، توحیدش آن است، نبوت… این اندیشه می‌تواند اینطور بیاید. و الا کسی که متزلزل است در نگاه اندیشه ای، این باور در وجودش نیست، این جا ها می‌لرزد. نمی‌تواند این نگاه دقیق را داشته باشد. لذا آن حرکت اجتماعی اش و آن نگاه دقیق حاکمیتی اش از این منظر یقینی معرفتی نشات می‌گیرد که می‌تواند آن حاکمیت تمدنی را اینطور با یقین کامل حرکت بکند. این نگاه هاست که می‌داند حرکت به سمت کمال است، مرگ چی هست، می‌آید جلو و باکی هم ندارد. وقتی شهید مطهری شهید شد امام با این مصرع مثنوی که:

آنکه مردن پیش چشمش تهلکه است

نهی لاتلقوا بگیرد او به دست

یک اندیشه است، مردن تهلکه نیست تا بگوییم که لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة. یعنی مرید این می‌شود. لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة، می‌گوید هلاک است. اما کسی که می‌داند موت حیات است، لاتلقوا بایدیکم الی التهلکة مربوط به این نیست. شهادت می‌شود حیات. با این نگاه باید امام را حرکت هایش را تشریح بکنیم تا بفهمیم چقدر عظیم است.

ان شاء الله خدای سبحان معرفت را در درون ما باور بهش ایجاد بکند تا حرکت هایمان هم در زندگی مطابق این باشد.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “انسان‌شناسی قرآنی | جلسه 43” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید