بسم الله الرحمن الرحیم
ظهور مسیر حرکت حیات انسان بود، و قیامت محل استقرار حیات انسانی است
ظهور و سیر مباحث سابق، همه مسیرهایی بسوی تحقق کامل حیات شکوفای انسانی در معاد و قیامت هستند که آنجا حیات انسانی به محل استقرار نهایی کمالاتش میرسد.
انسان از همان ابتدا که ابلیس درصدد وسوسه و فریب او در آمد، به او گفت آیا تو را راهنمایی کنم به «سلطنت بدون منازع و نامتناهی» و «حیات جاوید و نامتناهی». شیطان میدانست این دو طلب و تمنای «مَنِ عالی انسان» است که در صیروت بسوی بهشت نامتناهی قیامت به آنها میرسد که «لهم مایشائون فیها» و «هم فیها خالدون» دو قدرت نامتناهی و حیات نامتناهی دغدغه روحش آنجاست، شیطان آمد با فریبش محل پاسخ دادن به این دو نیاز و تمنای انسان را در بدن زمینی و عالم بدن معرفی کرد، که در زمین و مطامع زمینی دنبال قدرت نامتناهی زمینی و حیات نامتناهی زمینی بگردد.
انسان در حرکت بسوی خدا، سیر عود و بازگشت و صعود بسوی خدا دارد، که این حرکت را معادِ انسان میدانیم. نقطه آغاز معاد را به وجهی میتوانیم آغاز حرکت عود از اسفل السافلین بسوی خدا و صعود و صیرورت الی الله بدانیم (که معنای عام معاد است در اصطلاح فلسفی)، ولی به وجهی هم به تعابیر نقلی، معنای خاص معاد را داریم، که آغاز معاد را از انتهای حیات زمینی و ورود به عالم برزخ و اولین منازل آخرت در احتضار و عالم قبر و … بدانیم، و به تعبیر معنای اخص، آغاز معاد و قیامت را پس از انتهای برزخ و آغاز یوم البعث بدانیم.
سیر انسان بسوی نامتناهی
انسان حرکتش با سیری که در دنیا آغاز میشود، این سیر انسان تمام نمیشود و بسوی نامتناهی ادامه دارد. انسان یک سیر دوری مطابق مراتب مخلوقات مختلف در دنیا دارد، که «مَن های مختلف مطابق مراتب خلقتش دارد»، به مانند جمادات و نباتات و حیوانات مراتب حیات دوری دنیایی را در هر کدام از این «من ها» دارد، اما از آنجا که انسان دارای وجود جامع است، علاوه بر آن مراتب تمام مخلوقات، به مراتب مافوق آنها هم بسوی نامتناهی و «مَن عالی الهی» راه دارد و محدود به حد مخلوقات نیست، که این یک سیر خطی بسوی نامتناهی خواهد بود و حدی در آن ندارد و هرگز متوقف نمیشود. و همه موجودات دیگر به حسب ارتباطی که با حقیقت انسان کامل پیدا میکنند، میتوانند به واسطه روح انسان کامل بسوی نامتناهی حرکت کنند.
نطفه شکوفایی آخرت و بذر آغاز حرکت انسان در دنیاست، اما محل شکوفا شدن و همه آثار حیات انسان در قیامت محقق میشود.
حقیقت مرگ چیست؟
علامه طباطبایی کتاب رساله انسان بعد از دنیا را با این عنوان شروع میکنند، که حقیقت مرگ چیست. انسان حقیقتش باقیست، اما بدن در مرگ میمیرد.
قرآن میفرماید: «ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى» (احقاف 3)، این خلقت مراحل آسمانها و زمین و آنچه بین آندوست، همه خلقتی به حق است و به اجل مسمّی است، که این «اجل مسمّی» حقیقت نهایت و ثبات و قرارگاه موجودات عندالله است، کما اینکه در آیه دیگر میفرماید این «اجل مسمی» «عندالله» است: «هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ» (انعام 2).
به همین منوال انسان هم در سیر بالحق و بسوی خدایش، جسدش که جنبه خلقت زمینی اوست، این جسدش مرگ و فوت و رسیدن به قرارگاهش در اجساد مطهره دارد، و روحش که جنبه آسمانی اوست قبض روح دارد در سیر بالحق بسوی قرارگاهش در ارواح رابحه عندالله دارد، و هم نفسش که جنبه بین آسمان و زمین اوست (حیثیت تدبیر روح نسبت به جسد) وفات و توفّی نفس دارد در سیر بالحق بسوی قرارگاهش در نفوس صالحه الهی، کما اینکه در روایت تعقیبات نماز ظهر در فلاح السائل (ص 173 و 174) از حضرت زهرا (سلام الله علیها) به این سه مرتبه حرکت بسوی قرارگاه مراتب وجودی انسان اشاره شده است: «إِذَا تَوَفَّيْتَ نَفْسِي وَ قَبَضْتَ رُوحِي فَاجْعَلْ رُوحِي فِي الْأَرْوَاحِ الرَّابِحَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسِي فِي الْأَنْفُسِ الصَّالِحَةِ وَ اجْعَلْ جَسَدِي فِي الْأَجْسَادِ الْمُطَهَّرَة»، و «حَظّاً مِنْ رِضْوَانِكَ وَ بُشْرَى مِنْ كَرَامَتِكَ قَبْلَ أَنْ تَتَوَفَّى نَفْسِي وَ تَقْبِضَ رُوحِي وَ تُسَلِّطَ مَلَكَ الْمَوْتِ عَلَى إِخْرَاجِ نَفْسِي بِبُشْرَى مِنْك».
تعبیر علامه طباطبایی در ذیل آیه 3 سوره احقاف اینطور است: «كما أن المقادير تدفعها من ورائها كذلك الآجال (و هي آخر ما ينتهي إليه وجود الأشياء) تجذبها من أمامها كما يدل عليه قوله تعالى: «ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ»: الأحقاف- 3، فإن الآية تربط الأشياء بغاياتها و هي الآجال، و الشيئان المرتبطان إذا قوي أحدهما على الآخر كان حاله بالنسبة إلى قرينه هو المسمى جذبا و الآجال المسماة أمور ثابتة غير متغيرة فهي تجذب الأشياء من أمامها و هو ظاهر. فالأشياء محاطة بقوى إلهية: قوة تدفعها، و قوة تجذبها، و قوة تصاحبها و تربيها و هي القوى الأصلية التي تثبتها القرآن الكريم غير القوى الحافظة و الرقباء و القرناء كالملائكة و الشياطين و غير ذلك.».
اجل معلق و مقدر قابل تغییر، و اجل مسمی مقضی عندالله بدون تغییر
یک اجل معلق داریم، یک اجل مسمی داریم. اجل مسمی به تعبیری که در آیات آمده است «و اجل مسمی عنده» چون عنده است ثبات دارد. چون «ما عند الله باق» است. اجل ما عندکم نیست که نفاد و پایان داشته باشد « ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق». «اجل ما عند الله» است لذا ثبات دارد و تغییر پذیر نیست. درروایات هم فرمودند که اجل مسمی تغییر پذیر نیست. مثل عالم قضا و عالم قدر. یک عالم قدر داریم که مقدرات ما در عالم قدر به نحو لوح محو و اثبات است. اجل معلق مربوط به عالم قدر و لوح محو و اثبات است.
همه عالم این اجل مسمی را دارند، اجل مقدر را هم به لحاظ عالم ماده و آنجایی که در لوح محو و اثبات هستند دارند. این مربوط به عالمی است که پای استعداد و قوه درش هست. لذا اجل مربوط به اینجا زمان بر است. یک حدودی را شامل میشود. اما آیا نظام مجردات هم اجل دارند، بعد بحثش را عرض خواهیم کرد. بله، اجل دارند. و ما خلقنا السماوات و الارض… بحث سماوات، مراتب باطنی عالم را شامل میشود، دون عرش و کرسی میشود سماوات هم که مراتب تجردی عالم هستند، و «ما بینهما»، اجل دارند.
عبور از مرگ با سه قوه الهی؛ قوه دافع و راننده از مراتب قبلی، و قوه جاذب و کشنده بسوی مراتب کمالی بعدی، و قوه مصاحب و همراه در عبور
مرحوم علامه در ادامه میفرمایند اجل مسمّی از جلو میکشد همه موجودات را. بواسطه اینکه غایت نهایت شیء بود، کمال شیء بود، از جلو این کمال دارد انسان را میکشاند. «تجذب الاشیاء من امامها».
«فالأشياء محاطة بقوى إلهية» قوایی الهیه محیط بر اشیاء هستند. «قوة تدفعها»، قوه ای که دارد او را از عالم ماده دورش میکند. اینجا نمان. دائما فعلیت بعد از استعداد، این ها دفع از عالم ماده است. هر فعلیتی که ایجاد میشود او را از عالم ماده عبور میدهد. یک قوه ای هم جاذب است: «و قوة تجذبها» قوه ای که غایتش بود او را میکشاند و جذب میکند. تمام روایات این را دارند که حرکت در قیامت هم یک سائق دارد که از پشت او را هل میدهند، هم قائد دارد که از جلو او را میکشند.
اگر عمر انسان تمام شده باشد و اجل رسیده باشد، انسان از عالم دنیا دیگر بهره ای ندارد، باید برود. از آن طرف وقتی انسان مطابق عالم آخرت نشده است، عالم آخرت او را نمیپذیرد. اساسش بر این است که این تمام شده است، میگوید برو، استعدادی برای تو نمانده که به فعلیت برسد، از طرفی ملائکه از آن طرف میگویند او مهیا نیست. این میزند به پشتش که برو بیرون از دنیا، و آن دیگری به صورتش میزند که تو نیا چون آمادگی و سنخیت با این عالم نیافتی. منتها زدن زدن ملائکه است: «فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُم» (محمد27). این زدن دو سیلی از رو (وجوههم) و پشت به او (ادبارهم)، باعث میشود شدت عدم آمادگی او شدت عذاب قبر را محقق میشود. این میزند چون اینجا جا ندارد و آن میزند که آنجا راه ندارد، و این ها عذاب قبر او را شکل میدهد: «وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريق» (انفال 50).
پس انسان در حرکت کمالی اش، قوه ای دارد او را میراند. میخواهد این فعلیت پیدا بکند و جلو برود. و قوه ای دارد که او را جذب میکند. هم چنین «و قوة تصاحبها و تربيها» یک قوه ای هم همراهش است که این را مصاحبت میکند و رشد میدهد که برسد. این در تمام لحظه لحظه زندگی ما محقق است. اجل اینطوری شکل میگیرد.
این سه قوه سه قوه ای هست که مرتبط با حرکت رسیدن انسان به نهایت کمالش و اجلش است. این سه قوه. قوه ای که جذب میکند، قوه ای که دفع میکند، قوه ای که همراه اوست.
یک راه شناخت آخرت و ورود به آن، شناخت دنیاست
اگر کسی حیات دنیا را بشناسد یقین میکند که باید معاد باشد. «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُون» (واقعه 62). چون در این دار و نشئه اولی واقع شدید. پس چرا به آخرت متذکر و منتقل نمیشوید؟ چون کفایت میکرد خود همین. راه ورود به آخرت عبور از دنیاست. راه شناخت آخرت شناخت دنیاست. پس اگر انسان میخواهد آخرت را بشناسد، راهش شناخت دنیاست. اگر انسان میخواهد به آخرت برسد، عبور از دنیاست. حالا چه با موتوا قبل ان تموتوا اختیارا و چه با موتوا اضطرارا. اگر موتو اختیاری بود که انسان قبل از اینکه بمیرد خودش لوازم تعلق به دنیا را میراند در وجود خودش، انسان آخرتی در دنیا محقق میشود.
همه موجودات حشر دارند، اما بعث مختص انسان است، و همه عالم هستی به تبع انسان بعث می یابند
حقیقت همه هستی اجل دارد و خلیفة الله انسان است. انسان همه هستی را با خودش همراه میبرد و به کمال نهایی خود آن ها میرساند. کمال نهایی انسان کمال نهایی همه هستی است. لذا آن چیزی که انسان را جذب میکند همه هستی را بواطه انسان جذب میکند و انسان قافله سالار هستی است در رساندن موجودات به کمالی که با شکستن حدودشان محقق میشود. خود انسان حد ندارد که شکسته بشود اما موجودات دیگر حد دارند، با تعلق به وجود انسان حدشان شکسته میشود و به سمت معاد حرکت کنند. اذا الوحوش حشرت، حشر غیر از بعث است. تنها موجودی که بعث دارد انسان است. اگر جن هم دارد آن طفیلی است و خیلی قابل ذکر نیست. ولی به تبع بعث انسان، همه هستی بعث پیدا میکند. و الا بعث استقلالی برای هیچ موجود دیگری نداریم. بعث فقط مربوط به انسان است. تمام موجودات به تبع تعلق به انسان، حتی مجردات، بعث پیدا میکنند. الان میگوییم انسان. به عنوان حقیقت جامع میگیریم. چون نهایت انسان آن فصل اخیر انسان حقیقت انسان است.
اولین کسی باشید که برای “انسانشناسی قرآنی | جلسه 41” دیدگاه میگذارید;