بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

 

در محضر آیات سوره آل عمران، آیه صدوششم و صدوهفتم هستیم. «بسم الله الرحمن الرحیم يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[1] این دو آیه شریفه که قسمتی از آن را در جلسه گذشته، انتهای جلسه در محضرش بودیم، انشاالله نکاتی را عرض می‌کنیم و استفاده بکنیم تا انشاالله این آیه در وجودمان آن حقیقتش محقق بشود و از ابیضاض وجه و نورانیت وجه منتفع باشیم و از اسوداد وجه انشاالله به دور باشیم.

در این آیه می‌فرماید که در آن روزی که خصوصیت قیامت را می‌شمارد که وجوه، آن سفید بودن وجه آشکار می‌شود و سیاهی وجه آشکار می‌شود. قیامت ظهورات مختلفی در آن است، نکته اولش این است که هر چه که در قیامت آشکار می‌شود حتماً از دنیا رفته برای آنجا، لذا همین بیاض وجه و سواد وجه هم حقیقتش از دنیا محقق شده. نکته بعدی این است که این سواد وجه و بیاض وجه در قیامت با توجه به اینکه یک نسبت کاملی با دنیا دارد، هر جزایی با عمل سنخیت دارد. اگر اینجا سنخیت در بیاض و سواد وجه است، یک رابطه اجتماعی از این نشات گرفته می‌شود و نتیجه داده می‌شود، یک رابطه فردی؛ چون سیاهی وجه و سفیدی وجه مربوط به ارتباط با دیگران است در ابتدا که انسان وقتی دیگران روی او را می‌بینند، حقیقت او را می‌بینند بیاض وجه و سواد وجه یا باعث سرور است بیاض  وجه و یا باعث سرافکندگی و خجالت. چون باعث خجالت و سرافکندگی است سیاهی وجه، ارتباط با دیگران را نشان می‌دهد. آنجایی که انسان متنعم به خودش فقط و حقیقت خودش باشد، آنجا سیاهی وجه خجالت آور نیست، با این که دارد سیاهی وجه را و سیاهی وجه هم نشان می‌دهد این هماهنگ با هستی نیست؛ چون «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[2] خدا نور آسمانها و زمین است، کسی که با هستی هماهنگ باشد مطابق دستور خدا که هستی را خلق کرده باشد نور سماوات و ارض با او همراه است که « يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ»[3] یا اسفرار وجه دارند آن مسفره هستند، گشاده هستند، نورانی هستند، این در نظام فردی معنا می‌دهد که انسان در حالتی که با خودش هم است التذاذ درونی که آن نورانیت را داشته باشد، اما حقیقت سیاهی در مقابل سفیدی مربوط به عذاب است شرمندگی و خجالت است سیاهی، و آن سفیدی سرور و تنعم و سرفرازی است لذا بر می‌گردد به یک حقیقت اجتماعی. و با توجه به اینکه آیات قبل در رابطه با «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»[4] بود و امر به معروف و بعد نهی از تفرق بود، این سیاهی وجه و سفیدی وجه برگشتش به همان حقیقت «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ» آن حقیقت اجتماعی اعتصام که با امر به معروف و نهی از منکر آشکار می‌شد و سیاهی که آن منشاء تفرق بود.

پس کسی که منشأ تفرق باشد عذابش سیاهی وجه است. غیر از آنکه عذاب علیمی را که در انتهای آیه وعده داده شده که می‌فرماید که « فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ»[5] آنجا وعده داده شده، اما یکی از عذاب‌های متناسب با کسی که در اجتماع تفرق ایجاد می‌کند، سیاهی وجه است که آن خجالت و شرمندگی و آشکار شدن رفتار او است در اجتماع. پس کسی که در نظام اجتماعی، نظم اجتماعی را مختل می‌کند، حتماً به آن سیاهی وجه در آخرت مبتلا می‌شود و چون سیاهی وجه در آخرت از دنیا نشات گرفته و تناسب با این دارد، در دنیا این اختلال وجهش و شرمندگی‌اش باید آشکار بشود. لذا عذاب کسانی که اختلال نظم اجتماعی را در آنجا چنگ می‌زنند و اختلال نظم اجتماعی را موجب می‌شوند، حتماً در خود دنیا هم با همین سیاهی و با همین اختلال و شرمندگی محقق خواهد شد. این آن خلاصه بحث است.

اما چند نکته باز در رابطه با آیه است، یکی اینکه خدای سبحان رحمتش را غلبه داده در این آیه با نوع بیان، لذا ابتدا بیان می‌کند «يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ»[6] یعنی با بیاض وجه آشکار می‌کند. با اینکه آخرین مطلبی که در این آیه بود تفرقه و اختلاف بود. کسانی که اهل تفرقه و اختلاف هستند که «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا»[7] و می‌خواهد عذاب کسانی را که اختلاف و تفرق را سبب شدند را هم بیان بکند؛ اما با غلبه رحمت، این نوع بیان است که ما اگر هم می‌خواهیم یک جایی با دیگرانی اتمام حجت بکنیم در نوع بیان و تبلیغ، نوع بیان باید بر اساس عمدتاً سبقت رحمت بر غضب باشد که حتی تبلیغ ما بر اساس..، مگر در جایی که مقابل ما کسی باشد که به محوضت در چی رسیده باشد؟ شقاوت، البته آنجا دیگر جای رحمت نیست و باید آن شدت و غضب را، خدای سبحان در آیاتش هم همین گونه است، آنجا آشکار کرد.

ولی اینجا که باز جای انذار و تبشیر هر دو در کار است، بنا را بر این می‌گذارد که با « تَبْيَضُّ وُجُوهٌ » و به دنبالش «وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ» می‌آورد؛ بعد وقتی که «تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» می‌آورد، لف و نشر را در صفات بعدی‌اش به صورت مشوش می‌آورد نه مرتب، چرا؟ چون می‌خواهد دوباره انتهای آیه به چی ملحق بشود؟ به رحمت. یعنی آغاز آیه و انتهای آیه با رحمت باشد. غضب در وسط آیه آمده که کانه این غضب در رحمت پیچیده شده است، در رحمت پیچیده شده است و بنای الهی در این است که ظهور رحمتش باشد. لذا ابتدا و انتهای آیه خیلی مهم است که مُصَدَر به چی می‌شود و مذیل به چی می‌شود، انتها با چی می‌آید ابتدا با چی می‌آید. اینکه خود ابتدا و انتها در قرآن، خود ابتدا و انتهای آیات نقش دارد در اینکه این آیه آیا غلبه در او با رحمت است یا غلبه در او با غضب الهی است. در آیات مختلف این قابل لمس است و قابل تفسیر است. اینجا هم با رحمت آغاز کرده، با رحمت پایان داده و درون این دو رحمت را که ابتدا و انتها است را با غضبش پوشش داده؛ تا آن هم از قلم نیفتد که فقط رحمتی باشد که دیگر تکلیفی در کار نباشد. این هم یک نکته.

نکته دیگر این است که بیاض وجه و سواد وجه که در این آیه شریف آمده، چون از آثار اجتماعی و عمومی است در آیات دیگری به صورتهای دیگر هم آمده، گاهی به صورت مثلاً، سیاهی وجه را به صورت مثلاً غبر آوردند «عَلَيْهَا غَبَرَةٌ»[8] غبار بر آنها است و یا قتره، سیاهی و تاریکی آورده‌اند، یا در مقابل مسفره که به عنوان آن باز بودن روح و گشاده رویی و آن در حقیقت، یعنی هم سفیدی آمده هم مسفره آمده یا «نَاكِسُو رُءُوسِهِمْ»[9] آمده که سرهایشان به زیر افتاده است. یعنی شکل ظاهری در اینجا که در عالم دنیا است در عالم آخرت هم این شکل ظاهری تناسب جزا دارد. همانجوری که سر فرو افتادن دلالت بر این است که این برهانی و دلیلی و توجیهی برای کارش ندارد و لذا سرافکنده است همان جوری که در بیان وقتی که ابراهیم خلیل به کسانی که بت پرست بودند بت‌ها را شکست و آن تبر را بر گردن بت بزرگ انداخت و بعد به آنها گفت که از آنها بپرسید «إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ»[10] اگر این‌ها حرف می‌زنند. آن‌ها در دنباله آیه فرمود که چی است؟ «نَاكِسُو رُءُوسِهِمْ» این‌ها سرهایشان را به زیر انداختند ؛چون جوابی برای ابراهیم نداشتند، چون می‌دانستند که این بت‌ها نه می‌فهمند، نه شعور دارند، نه حرف می‌زنند، نه دفاعی از خودشان دارند. یعنی هیچ کدام از اینها را نداشتند. چون نداشتند سربه‌زیر شدند. این سر به زیر شدن یعنی «نَاكِسُو رُءُوسِهِمْ» سرافکندگی در جواب است.

لذا در آیات مختلف از شکل‌های مختلف، در جزاهای مختلفی که در دنیا بوده استفاده شده، گاهی بیاض وجه و سواد وجه است، گاهی نکس رأس است، گاهی غبر و قتر است، گاهی به صورت اسفرار وجه است که یا نضر است که «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»[11] که ناضره اول با صاد ضاد است دیگر که آنجور نضر هستند، خوش هستند، باز هستند «إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» به خدا، به وجه رب نگاه می‌کنند. این هم یک نکته که تمام آن چیزهایی که آمده تناسب بین جزا و عمل است که هر جا جزای عالم دنیا همچنان که عکس العمل های مختلفی انسان در برابر کارهای دنیایی پیدا می‌کند، عذاب الهی هم مطابق با او در آخرت همینجوری است.

آن وقت خود اینها همه بیان نگاه تبلیغی هم است که ما باید چگونه از اینها استفاده بکنیم در نظام تبلیغ که همه اینها جای چی دارد؟ چه آن مُصَدر شدن و آغاز با رحمت و پایان با رحمت در نوع بیان، چه نوع حرکات و زبان بدن. که این زبان بدن هم همچنان که در دنیا تأثیر گذار است در آخرت هم نوعی از جزا تلقی می‌شود این نوع زبان بدن، که نکس رأس خودش چیست؟ یا در حقیقت «الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»[12] یا در آن جاهایی که این‌ها نمی‌توانند روی پایشان بایستند، اینها همه از باب زبان بدن است که اینها در دنیا هم نمادی از این را داشتند در نظام عملی، منتها در نظام خُلقی‌شان، آنجا در نظام بدنی‌شان که ظاهر با باطن یکی می‌شود آشکار می‌شود.

و یک نکته دیگر هم که این انتها الان اشاره شد این است که وقتی که سواد وجه اینها در آنجا آشکار می‌شود، عرض کردیم از عالم دنیا بوده و از اینجا بردند، چون آنجا باطن‌ها آشکار می‌شود. اگر در روایات یادتان باشد می‌فرمودند که اگر کسی معصیتی انجام بدهد «نکتة سودا» در قلبش ایجاد می‌شود در آن بیاض قلب. و این نقطه سودا هی توسعه پیدا می‌کند توسعه پیدا می‌کند تا سراسر قلب را فرا می‌گیرد. آن موقع همان سودای قلب در آنجا تبدیل به سواد وجه می‌شود؛ چون ظاهر و باطن در آنجا یک حقیقت است که آن سودای سیاهی قلب در آنجا به صورت سیاهی وجه آشکار است که وجه انسان در آنجا همان قلب انسان می‌شود در اینجا، وجه انسان در آنجا همین قلب انسان است در اینجا که هر چه که قلب انسان را..؛

لذا نفاق در آنجا معنا ندارد که کسی در آنجا منافق باشد. اگر کسی در عالم دنیا منافق بود، در آنجا نفاقش آشکار است. چون نفاق امر قلبی است و آنچه که در قلب این به عنوان نفاق بود آنجا نفاقش آشکار است یعنی معلوم می‌شود که وجهش نشان می‌دهد این منافق است. همان جوری که در دوران ظهور حضرت، مرتبه‌ای از این در دوران ظهور محقق می‌شود که فرمودند اگر منافق درون سنگی باشد، آن سنگ فریاد میزند منافقی در درون من است. پس اگر درون سینه‌ای نفاق باشد که قلب است، این در زمان ظهور، استقرار حکومت حضرت این نفاق چی می‌شود؟ این قلب تبدیل به وجه می‌شود. این هم خلاصه. از این چه استفاده‌ای می‌شود؟ اگر انسان می‌خواهد به سمت فرج شخصی حرکت بکند، به سمت قیامت حرکت بکند، اگر می‌خواهد فرج انفسی برایش محقق شود، اگر می‌خواهد قیامتش قیام بکند حتماً باید به سمت صدق حرکت بکند که وجهش و قلبش یکی بشوند. هرچقدر وجه انسان با قلب انسان یکی بود، این به سمت ظهور و به سمت قیامت حرکت بیشتر کرده و نزدیکتر شده تا جایی که «قامت قیامت» قیامت این قیام می‌کند و فرج انفسی برای او محقق می‌شود. پس یکی از علائم مهم حرکت به سمت ظهور و به سمت قیامت در نظام انفسی صدق درونی و بیرونی است که انسان وجهش همان قلبش باشد و قلبش همان وجهش باشد. این هم یک نکته زیبایی که از آیه می‌شود استفاده کرد.

حالا نکات زیبای دیگری هم در رابطه با این آیه شریفه مطرح شده که همین تطبیق آیات، کلماتش را ببینیم که می‌فرماید «يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ»[13] که وجوه در آن‌جا که ظاهر است، اصل است که همان غالب قلوب است در اینجا «فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ»[14] کفر بعد ایمان در اینجا شدت کفر است. یک کفر ابتدایی داریم که کافر از اول کافر بوده، یک کفر بعد از ایمان داریم. کفر بعد از ایمان کفر بعد تبین است. کفر بعد از تبین سخت‌تر از کفر ابتدایی است. لذا اگر آن شدید می‌آید مراتب قبلی حتماً در آن هست، دارد شدید، اگر خفیف را گفته بود می‌گفتیم ممکن است شدید در آن نباشد. اما وقتی شدید را می‌گوید خفیف هم به نحو اولی در آن است، به طریق اولی در آن است.

لذا این «أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ» بحث ارتداد است، یعنی کفر بعد از ایمان. آیا این کفر بعد از ایمان، کفر عملی بعد از ایمان اعتقادی است یا کفر نظری بعد از ایمان نظری است؟ کفر عملی مثل این می‌ماند که انسان اهل معصیت باشد، ولی در عین حال اظهار ایمان دارد ولی اهل معصیت باشد. این اهل معصیت بودن می‌شود کافر عملی. ببینید در قرآن تعبیر خیلی زیبایی را دارد که در جایی از آیات قرآن می‌فرماید که وقتی می‌خواهد شدت سیاهی را برساند تعبیر این است «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ»[15] وجوهی در روز قیامت «عَلَيْهَا غَبَرَةٌ» غبار است، آن گرد و خاک «تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ»[16] که این گرد و خاک را سیاهی و تاریکی هم پوشانده، قتر! «أُولَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»[17] یعنی آن نگاه اول، باز هم اینجا ممکن است کسی بگوید لف و نشر مشوش است که غبر، غبار برمیگردد به آن فجور، گناه، تاریکی برمیگردد به کفر، کسی که هم کافر است هم فاجر است، یعنی ممکن است کسی کافر باشد حالا اهل فجور در معاصی و فاحشه و این مسائل نباشد. ممکن است کافر باشد ولی فاجر نباشد. ممکن است فاجر باشد ولی کافر نباشد. اما اگر جمع کرد بین کفر و فجور، جمع کرده بین غبار و قتره، یعنی دو تاریکی، یکی اینکه صورت غبار رویش است که آن فجور و گناه است. یکی این که غیر از آن غبار، تاریکی هم سراسر این وجود را، این وجه را فرا گرفته، هیچ انعکاس نوری در این نیست. وجهی که غبار دارد هیچ انعکاسی ندارد. حالا اگر تاریکی هم بر این تابیده باشد یعنی فرا گرفته باشد ببینید جمع بین تاریکی و غبار، سیاهی را و آن ظلمت را مضاعف می‌کند. پس در اینجا آیا اگر می‌فرماید که «أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ »[18] مقصود کفر عملی است یا کفر نظری؟ به ظاهر آنچه که مفسرین فرموده‌اند کفر نظری است نه کفر عملی، ‏که این نفاق لحاقش و الحاقش به کفر نظری می‌شود که اینها اشد از کفار هم می‌شوند؛ یعنی نفاق امرش اشد از کفر است و ضربه‌ای که همیشه نفاق زده شدیدتر از ضربه‌ای بوده که اهل کفر زدند. چون جبهه کفر جبهه‌ای است که مقابل جبهه ایمان است، اما جبهه نفاق درون جبهه ایمان است و لذا درون جبهه ایمان ضربه زدن همیشه آسان‌تر است چون خطوط دفاعی نداریم، در مقابل نفاق خطوط دفاعی نداریم. هر جایی ممکن است از درونی‌ترین لایه‌ها و سنگرهای حاکمیت این سر بلند کند این نفاق که اینها امروز خودش را بیشتر آشکار می‌کند.

پس این «أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ» همه انحاء کفر را شامل می‌شود، اما این اشد مرتبه انحاء کفر است که کفر بعد از ایمان؛ چون ایمان پیدا کرده بوده، تبین برایش محقق شده بوده، روشن شده بوده که ایمان آورده، بعد از تبین این کفر ورزیده «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»[19] برای کسی که رشد از غی مبین باشد این کفر اشد است، شدیدتر است. لذا حکم ارتداد از حکم کافر ابتدایی سنگین‌تر است، چون این بعد از تبین است و مثل یک موریانه درون نظام است. کسی که ارتداد پیدا می‌کند بعد از تبین مثل یک موریانه‌ای است که از درون دارد ویران می‌کند. این هم یک نکته که خدمت دوستان بودیم.

بعد می‌فرماید که «فَذُوقُوا الْعَذَابَ»[20] این ذوقوا العذاب هم عرض کردیم که ذوقوا  گاهی در عذاب برزخی به کار می‌رود به معنای اینکه در برزخ یک رشحه و یک نمایی از عذاب یا نعمت قیامت محقق می‌شود که «إن القبر إما روضة من رياض الجنة أو حفرة من حفر النار»[21] یک شمه‌ای، نازله‌ای است در برزخ. چون برزخ کشش ندارد و این انسان هنوز آماده نشده که از عذاب و نعمت قیامتی برخوردار بشود، شمه‌ای از عذاب تا آماده بشود از عذاب و نعمت برزخی برای او محقق می‌شود. با این نگاه «ذوقوا» گاهی چشیدن در مقابل خوردن است که خوردن نشستن و خوردن حسابی است، چشیدن مثل آن چی است؟ مثلاً مادری که دارد غذا می‌پزد، یا آشپزی که دارد غذا می‌پزد غذا را می‌چشد، این چشیدن طعمش را می‌فهمد؛ اما الان خوردن در کار نیست. اینجا که فذوقوا آمده‌اند، ممکن است کسی بگوید مقصود این باشد، ممکن است کسی بگوید نه، با توجه به سیاق آیه که آمده اعظم از این است جای شدت است. چه جوری شدت را بیان می‌کنند؟ بیان شدتش به این است که انسانی که می‌چشد، در لحظه چشیدن ادراک احساسش خیلی قوی است؛ چون اول است. اما وقتی انسان غذا را ادامه می‌دهد در خوردن، دیگر آن چشیدن لحظه اول را ندارد، بلکه می‌فهمد لذت بخش است اما آن لذت لقمه اول، چشیدن اول تا آن لقمه‌های بعدی خیلی متفاوت می‌شود. بحث در این است که اینها عذابشان دائماً مثل لحظه اول است، چشیدن است. اولاً به این معنا که تکرار نیست، ثانیاً به این معنا است که خیلی عظیم و الیم است. «فَذُوقُوا الْعَذَابَ» بچشید!

و عجیب هم است که در قرآن، این در مورد نعمت ظاهراً فرمودند که، حالا من نقل مفسرین را عرض می‌کنم چون خودم تفحص نکردم نقل مفسرین. در مورد عذاب ذوق را به کار بردند اما در مورد نعمت ذوق را و چشیدن را به کار نبردند؛ غیر از آنجایی که «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»[22] را آمده که آن را ذائقة الموت، چشیدن در آنجا هم چون مرگ را یکبار می‌چشند اینها، درست است «أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ»[23] دو بار می‌میریم و دو بار زنده می‌شویم اما هر کدام از اینها یک دفعه محقق می‌شود. «أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ» یک مرگ است و موت اولی که بعد از حیات دنیا است؛ و موت بعد از حیات برزخ نوع دیگری از موت است. و لذا هر دو تعبیر به چشیدن می‌شود، چون دوام هم ندارد این موت، فقط یک لحظه است محقق می‌شود انتقال صورت می‌گیرد و دوامی نیست که بگوییم دائم در این موت می‌مانند. می‌گوید نه، دائم در این موت نیستند بلکه نفس این موت را می‌چشد و از این عبور می‌کند. لذا کل نفس ذائقة الموت هم یک چشیدن یک باره است و بعد دیگر این چشیدن ادامه ندارد. جدا شدن نفس از بدن در لحظه محقق می‌شود، دائماً جدا شدن نیست مگر برای این کسی که به موت اختیاری می‌خواهد این کار را بکنند که در حقیقت «موتوا قبل ان تموتوا»[24] است، این چشیدن بعد از چشیدن همه عمر برای او یک لحظه حساب می‌شود، چنانچه در لحظه مرگ برای این شخص یک لحظه حساب می‌شود که این هم بیان خودش را دارد.

همانجا هم که دارد ببینید تلفظ درست به کار رفته، ما نگفتیم، گفتیم در رابطه با نعمت بهشتی به کار نرفته. اما «ذَاقَا الشَّجَرَةَ»[25] چشیدن آن شجره، چشیدن دنیایی بود. یعنی معلوم بود که تازه خیلی هم از این نخوردند، صرف چشیدن ابتدایی‌اش آن حالت هبوط را ایجاد کرد «فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ » چشیدن طعم آن تعلق به بدن، آن تعلق را محقق کرد در آنجا «ذَاقَا الشَّجَرَةَ» درست هم است موید بودید حضرتعالی بله،

شاگرد: …

نه دیگر «لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى»[26] دیگر نمی‌میرند دیگر، آن‌ها تازه از خدا تقاضا می‌کنند که به آن مالک، به اصطلاح مالک جهنم می گویند که «لِيَقْضِ عَلَيْنَا»[27] ما بمیریم، راحت شویم، بمیریم راحت شویم؛ چون مردن یک عدم ادراک باشد. می گویند در حقیقت نه در آنجا موت در کار نیست دیگر، «لا یموت فیها و لا یحیی»[28]. این «لا یموت فیها» موت نیست چون ادراک است، باید ادراک باشد، «لا یحیی» در آنجا «لا یموت فیها و لا یحیی» چرا زنده نمی‌شوند؟ چون زندگی دائر مدار وجود است و اینها هیچ کمال وجودی ندارند. استعدادی بودند که اینها را ضایع کردند در..؛ اما حیوان نشدند جماد نشدند که حیات نداشته باشند و ادراک نداشته باشند، می‌چشند، انسانی هستند که می‌چشند عذاب را، و لذا نه حیات دارند چون حیات سعادت است خیر است، نه موت دارند چون موت چیست؟ نچشیدن و ادراک نکردن است.

شاگرد: …

استاد: عرض کردم یک احتمال این است

شاگرد: …

استاد: نه ولی به عنوان یک احتمال از سیاق آیه این ترجیح به نظر داشت، ترجیح داشت که اینجا در حقیقت «فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ»[29] چون اینها کفر بعد ایمان داشتند، برایشان تبین بود، آشکار شده بود، این ذوقوا به لحاظ این تبین است که برای اینها بوده که دائماً باید با این که می‌دانستند با این که فهمیده بودند، این عذاب را بچشند. بله صفحه 222.

شاگرد:

استاد: بله 222 آیات نه و ده، بسم الله الرحمن الرحیم «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ»[30] بعد می‌فرماید «وَ لَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ..»[31] این‌ها هر دو آیه نشان می‌دهد که چیست؟ ذوق همان چشیدن ابتدایی است؛ چون می‌گوید که در اولین آیه می‌فرماید چی؟ «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ»[32] از او بگیریم دوام نداشته باشد، بله این لحظه، چشاندن لحظه‌ای و همچنین «إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ»[33]، در این حالت این شدت عذاب است «لَيَئُوسٌ كَفُورٌ»، کفور هم کفران شدت کفر است هم لیئوس. در آیه بعدی هم می‌فرماید «لَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ»[34] آن هم باز نشان می‌دهد چیست؟ آن لحظه اولیِ چشیدن نعمت بعد از ضراء است. پس دو تا درست به کار رفته که دارد..، دوام نعمت را برای ذوق به کار نبردند، اما دوام عذاب را برای ذوق به کار بردند، این مهم است. دوام عذاب را در رابطه با ذوق به کار بردند، اما دوام نعمت را برای ذوق به کار نبردند. این را مفسرین بعضی‌ها نقل کردند؛ من در صدد توجیه آن نقل قول مفسرین بودم که عرض کردم خدمتتان. اما اینهایی که شما می‌آورید همه شاید مؤید بر آن نکته می‌شود که.. .

در بحثی که داشتیم تا اینجا که «فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» خب حالا این.. . و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. که این سی دقیقه شده باشد. بعدش حالا این چند دقیقه باز در خدمتتان هستیم که «وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ»[35] این «بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» هم مهم است. «بِمَا كُنتُمْ» تعبیر را ببینید «أَكَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ»[36] یعنی چشیدن عذاب را متفرع بر چه کرده؟ کفر سابق، آن هم با دوام «بِمَا كُنتُمْ» یعنی کفرتان دامنه‌دار و ریشه‌دار بوده، «بِمَا كُنتُمْ» نه تازه. نشان می‌دهد که این کفر بعد از ایمان حتی در دوران ایمان اینها ریشه داشته. همانی که مرحوم علاهم طباطبایی می‌فرماید که حبط به معنای این است که نشان می‌دهد اینها از ابتدا اعمال صالحشان خراب بوده و الا نمی‌شود عمل صالح منشأ بشود علت بشود برای عمل ناصالح که حبط ایجاد بشود. این نشان می‌دهد تعبیر اینجا که «أَكَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ» یعنی «بَعْدَ إِيمَانِكُم» الظاهری، بعد از این ایمانی که داشتید به کفر مبتلا شدید، چرا؟ تعبیر وعده‌ای وعیدی که داده شده «فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» به آن کفری که از ابتدا داشتید و ادامه داشت و دائم بود «فَذُوقُوا الْعَذَابَ» این چشیدن عذابتان متفرع بر آن کفر دامنه‌دار شما است. نمی‌شود انسان ایمان پیدا کند، بعد از ایمان این ایمانش منجر به.. او را به کفر برساند مگر این که ریشه‌های کفر در درون این بوده و آنها زنده شده و آشکار شده. «بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» آن ریشه‌های سابقی بوده که در اینها بوده.

شاگرد: ….

استاد:‌ درست است، از 20 سالگی یعنی 20 سال پیش..

شاگرد: …

استاد: همین را داریم می گوییم دیگر. آن وقت نشان می‌دهد که آن 20 سال پیش چه جوری به کفر گرایش پیدا کرد؟ با این که اگر قبلش ایمان بوده در وجودش، ریشه‌های کفر نبوده، همان لحظه اولی که به کفر نیل پیدا کرد چه جوری بود؟ یعنی معلوم می‌شود که از یک کفر سابق، که آن گناه هم آشکار کردن آن کفر سابق است. که «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ»[37] که عمل از شاکله نشئت می‌گیرد. لذا انسان باید دائماً بترسد که اگر نعوذ بالله معصیتی از او صادر شده، نشان می‌دهد یک ریشه‌هایی در وجودش است که باید دنبال..

شاگرد: ….

استاد: ببینید از ریشه‌های گذشته، شما می گویید 20 سال گذشته، عیب ندارد، همین که شما به اصطلاح ریشه‌های قبل را قبول کردید نشان می‌دهد که بالاخره چیست؟ این «کنتم» ریشه‌های سابق را دارد می‌گوید. شما بگو 20 سال دیگر، دیگری می‌گوید آن 20 سال دیگر که آغازش بود از کجا بود؟ می‌گوید آن هم از قبلش بود. عیبی ندارد دیگر.

«و اما الذین بیضت وجوههم» اما کسانی که بیاض وجه دارند «فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[38] اولاً نکته زیبا و زیبا و زیبا، این زیبا را سه بار عرض می‌کنم که اینقدر زیبا است، عمل به اصطلاح اسوداد و سیاهی وجه را، جزای سیاهی وجه را بر عمل کفار متفرع کرد و مربوط دانست؛ اما آن رحمت الهی را برای اینها برای کسانی که بیاض وجه دارند به عمل اینها موکول نکرد. می‌گوید «اما الذین بیضت وجوههم» چرا؟ «فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». اما آنهایی که «فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ» چرا؟ «أَكَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ» شما خودتان کفر ورزیدید بعد ایمانتان. این را به عمل اینها سیاهی وجه را موکول کرد، چون خدای سبحان جزای رحمتش ابتدایی است، اما عقابش حتماً جزایی است و ابتدایی نیست، رحمتش ابتدایی است، اما عقابش حتماً جزایی است. ابتدائاً بدون این که من عملی کرده باشم شامل رحمت حق می‌شوم؛ اما بدون این که عملی کرده باشم مبتلای به سیاهی وجه نمی‌شوم. یکی دیگر این است که اصل اولی در انسان این است که رحمت و بیاض وجه باشد، لذا در آن روایت هم فرمود در قلب نقطه سفید است «نکتۀ بیضاء»[39]، و این «نکتۀ السودا» در آن «نکتۀ بیضاء» ایجاد می‌شود و بعد توسعه پیدا می‌کند به واسطه اعمال این شخص. این‌ها خیلی زیبا است ها! یک خدایی اینجوری است ها! یعنی این نگاه که اساس بر نجات است، اساس بر در حقیقت رحمت است، سبق است، می‌بینید آیه چقدر پیچیده شده در رحمت است. یعنی اگر آدم با خدا با این نگاه ببیند، می‌بیند خدا دنبال بهانه برای نجات است. اگر می‌خواهد جهنمی محقق بشود علت می‌خواهد. جهنم علت می‌خواهد و الا نجات مطابق فطرت و قاعده اولی است. این نگاه اگر آدم ببیند می دانید در نظام تربیتی چقدر این تفاوت ایجاد می‌کند با آنجایی که نظام تربیتی مبتنی بر این باشد که همه در حقیقت سیاهی وجه دارند تبعید شده هستند، مگر کسی نجات پیدا بکند.

اگر در جایی آیاتی هم بر این شکل می‌گیرد مثل این آیه شریفه که «بسم الله الرحمن الرحیم، وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ، إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»[40] این مربوط به کمال ایمان است. مربوط به کمال ایمان است و مربوط به این است که آن نگاه عمل صالح هم در نظام فطری فطری انسان و مطابق شنا کردن در جهت آب است. یا اگر می‌فرماید که آن آیه شریفه که «وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا»[41] همه در این جهنم وارد خواهند شد و «كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا» «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوا»[42] اهل تقوا نجات پیدا می‌کنند، این آمدن به دنیا است که دنیا جهنم الهی است، که «إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا» که روایت در آنجا دارد حضرت حضرات می‌فرمایند ما وارد شدیم اما خامد و خاموش بود این جهنم، «جزناها و هی خامدة»[43] ما وارد شدیم اما این خاموش بود که آن تعلق به دنیا است. که حالا بحث دیگر حتی همین حدش فکر می‌کنم که باز کفایت بکند.

«وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» آن وقت در عذاب، خلود را نگفت، «فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ» با این که کفر بود، اما در اینجا چون سیاق آیه و غلبه آیه بر رحمت بود حتی اگر حرف عذاب می‌شود در این حرف عذاب خلود را مطرح نمی‌کند. نمی‌گوییم عذاب خالد نداریم ها، دقت می‌کنید فرق می‌کند ها، می گوییم چون اینجا سیاق سیاق ظهور رحمت الهی است در طرف رحمت می‌گوید «هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». «فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» که این تتمیم رحمت است تکمیل رحمت است. اما در عذاب به همین مقدار عذاب، این‌ها نظام تبلیغی ما را بیان می‌کند ها، روش تربیتی را بیان می‌کند که باید چه جوری کجا، در مرتبه عذاب ترساند اما خیلی هم نترساند، اما در رحمت باید وعده داد خیلی هم باید وعده داد. این نظام مربوط به ظهور عالم دنیا است در آنجا که «هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

شاگرد: از این استفاده‌ها نمی‌شود کرد که «فی رحمة الله» معنای احاطه رحمت می‌دهد ولی «فذوقو العذاب» معنای احاطه عذاب می‌دهد؟

استاد: آن هم در حقیقت است که حالا جزو بیان‌های دیگری که «ذُوقُوا الْعَذَابَ» را اگر کسی آن معنای اول عذاب ذوقوا بگیرد که مثل عذاب برزخی بود که در آنجا نازله بود، خواسته بود بگوید می‌چشند نه همه عذاب، بلکه یک مرتبه چشیدن عذاب فقط، نه در حقیقت آن شدت عذاب. اما در اینجا آن چشیدن است، این «فِي رَحْمَةِ اللَّهِ» است، که این «فِي رَحْمَةِ اللَّهِ» بودن در اینجا آن احاطه رحمت بر این است که با خالد هم سازگار است، آنجا هم ذوقوا عذاب است، لذا با خلود هم سازگار نیست، چون ذوقوا است. این هم خلاصه یکی از نکاتی که این آیه شریفه، این دعای شریفه.

این اگر ما اینها را کنکاش بکنیم باز بکنیم، روش ما در تبلیغ دین و بیان دین درست نبوده که آن نگاه فطری و جذب فطری را نتوانستیم ایجاد بکنیم. عذاب را مطرح می‌کند اما به نحوی مدلی، رحمت را مطرح می‌کند به گونه‌ای. این‌ها را باید سر جای خودش درست به کار بگیریم، بشناسیم کدام یک.. آنجایی هم که باید شدت «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ» هم داشته باشیم «جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ»[44] آنجا هم باید سر جای خودش آنگونه باشد. انشاءالله خدای سبحان ما را در رحمت کامله خودش قرار بدهد.

شاگرد: …

استاد: بله آن را هم قبلاً عرض کردم توضیح آنجایش را هم دادم که انذار که بیشتر آمده، تعداد لفظ نذیر هم بیش از بشیر است که در قرآن آمده، آنجا هم عرض کردیم که برمی گردد به سنین مختلف در حقیقت و حالات مختلف، عمدتاً انذار تاثیرگذارتر است. اما انذار هم خودش چیست؟ گاهی انذار انذار مثل همین جا است، در مقابلش یک رحمتش را می‌آورد که آن رحمت خلود و اینها را نشان می‌دهد و انذارش ظهور را نشان می‌دهد که ذوق و چشیدن را نشان می‌دهد. درست است ولی انذار بیشتر آمده. معمولاً عرض کردیم که انذار تاثیرگذاری‌اش و دوامش بیشتر است. به ما بگویند که بهشت را به شما می‌دهیم نماز صبح بخوانید، خیلی حاضریم بهشت نرویم نماز صبح را نخوانیم. اما اگر بگویند جهنم می‌بریم اگر نماز صبح نخوانید، نماز صبح می‌خوانیم، چون می‌بینیم جهنم رفتن چی هست؟ حالا بهشت نرفتیم که نرفتیم، اما جهنم رفتن را تحمل نداریم، لذا آنجا دیگر می گوییم نه اینجا نماز.. نمی‌گوییم همه‌ها! یعنی این تاثیرگذارتر است انذار، اما انذار با حفظ مرتبه‌اش که یأس نیاورد، یئوس انسان نشود در این مسئله به یأس کشیده نشود. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] آل عمران، آیه 106 و 107.

[2] نور، آیه 35.

[3] حدید ، آیه 12.

[4] آل عمران، آیه 103.

[5] انعام، آیه 30؛ انفال، آیه 35.

[6] آل عمران، آیه 106.

[7] آل عمران، آیه 105.

[8] عبس، آیه 41.

[9] سجده، آیه 12.

[10] انبیاء، آیه 63.

[11] قیامت، آیه 22 و 23.

[12] قیامت، آیه 29.

[13] آل عمران، آیه 106.

[14] همان.

[15] عبس، آیه 40.

[16] عبس، آیه 41.

[17] عبس، آیه 42.

[18] آل عمران، آیه 106.

[19] بقره، آیه 256.

[20] انعام، آیه 30؛ اعراف، آیه 39؛ احقاف، آیه 34؛ انفال، آیه 35.

[21] تفسير نور الثقلين ج3 ص553.

[22] عنکبوت، آیه 57.

[23] غافر، آیه 11.

[24] بحارالانوار ج 72، ص 59.

[25] اعراف، آیه 22.

[26] اعلی، آیه 13.

[27] زخرف، آیه 77.

[28] اعلی، آیه 13.

[29] انفال، آیه 35. آل عمران، آیه 106.

[30] هود، آیه 9.

[31] هود، آیه 10.

[32] هود، آیه 9.

[33] همان.

[34] هود آیه 10.

[35] آل عمران، آیه 107.

[36] آل عمران، آیه 106.

[37] اسراء، آیه 84.

[38] آل عمران، آیه 107.

[39] الکافي ج2 ص273، « فى قلبه نكته بيضاء».

[40] عصر، آیه 1 تا 3.

[41] مریم، آیه 71.

[42] مریم، آیه 72.

[43] ابن عربى ابو عبدالله محیى الدین محمد، تفسیر ابن عربی، ج‏2، ص 13، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1422ق.

[44] توبه، آیه 73.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 818” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید