سلام علیکم و رحمت الله

علیکم السلام

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.

در محضر آیات شریف سورۀ آل­عمران آیات نورانی 103 به بعد هستیم این آیۀ شریفه که جزءِ غررِ آیات حیات اجتماعی دینی است و نتایج بسیاری حول این آیۀ شریفه و آیات بعدی که در اینجا می­آید هست درحیات اجتماعی ان­شاءالله جلسۀ گذشته آغاز کردیم و ادامه­اش را در محضر این آیۀ نورانی هستیم ان­شاءالله. از خدای سبحان استمداد می‌کنیم که کمک بکنند در اینکه به فهم این آیات ما را نزدیک بکنند و توفیق عمل به آیات را به ما ان­شاءالله عنایت بکنند. فرمودند که بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ۚ وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ”، “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ” در ادامۀ آیاتی که قبل داشتیم “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ”[1] که آنجا حیات فردی انسان را که “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ” حیات فردی انسان را مورد نظر قرار داده بود و اعتصامِ فردی در نظامِ ایمان آنجا ایمان موردِ توجه بود “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ” ایمان، اما در این آیۀ شریفه که “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” محور اتحاد و وحدت بین مؤمنان است پس مرتبۀ بعد از آن است، پس یک مرتبه این است که انسانی وارد جرگۀ اهل ایمان می­شود و مؤمن می­شود این یک خطابی به او هست که “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” مرتبۀ اول، مرتبۀ بعد که سخت­تر است سنگین­تر است اما درعین حال ایمانش عام‌تر است مرحلۀ ایمان عمومی‌تری را مورد نظر قرار داده اما به­جهت اتحاد و ارتباط مرتبۀ بالاتر از مرتبۀ قبل است در آنجا “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” در اینجا “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” یعنی شما که تک تک “يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ” و هدایت به صراط مستقیم شدید حالا “اعْتَصِمُوا بِ… اللَّهِ جَمِيعًا” با همدیگر چنگ بزنید به مرتبۀ درحقیقت بالاترِ ایمان همانجوری که در آن آیۀ آخرِ سورۀ آل­عمران ان­شاءالله خواهد آمد که “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا” که “اصْبِرُوا” آن صبرِ چیست؟ فردی است که باید محقق بشود و “صَابِرُوا” ارتباطِ صبرها به همدیگر است تصابر و تکیه دادنِ صبرها به همدیگر و “رَابِطُوا” حالا آن دو معنا چه پیوندهای بینِ مؤمنان را زیاد کردن است که “رَابِطُوا” باشد، یعنی این عرضی می­شود “رَابِطُوا” اگر با این معنا، چه ارتباط طولی باشد که ارتباط با امام است که با امام پیوند برقرار کنید پس در دایرۀ تصابر که اخوت است رابطۀ “رَابِطُوا” که ولایت است محقق می‌شود، پس “اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا” “اصْبِرُوا”: ایمان فردی صبر فردی، “صَابِرُوا”: صبر جمعی و در دایرۀ اخوت و “رَابِطُوا”: ولایت، خیلی بحث روشن و دقیق [است]، اینجا هم “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” این مثل همان “اصْبِرُوا” است بعد در دنبال آن می‌فرماید که “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” آن تصابر است که در آنجا بود که “صَابِرُوا” در اینجا هم می­شود “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” که اعتصام به حبل آنجا هم اعتصام به حبل بود اما آن اعتصام به حبلِ فردی بود اینجا “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” همه با هم به این حبل [چنگ بزنید] چون اگر تک تک به حبل چنگ بزنند ممکن است مثلاً مثال عرض می‌کنم عده‌ای می­آیند نماز جماعت می‌خوانند در مسجد ولی هیچ ربطی به همدیگر ندارند با اینکه نماز جماعت است با اینکه ایمان است با اینکه جماعت است اما کانّه این با بغل دستی­اش و امامش هیچ ارتباطی ندارد غیر از همین ظاهرِ ظاهرِ ظاهر، عبور از این نشده، این حبلِ جمعی نیست این اعتصامِ جمعی نیست این اعتصام اعتصامِ فردی است که نماز جماعتش هم فرادی است، نه بگوییم ثوابِ فرادی دارد نه، یعنی آن روح نماز جماعت که اعتصامِ جمعی یک واحد شدن پیوند خوردن که خدا ظاهر را حجت برای باطن قرار داده که حتی ربط بین نماز و آن درحقیقت ارتباطی که باید فاصله نباشد را اینجور قرار داده تا این فاصله نبودن در نظام روحی ایجاد بشود که آن پیوند و وحدت ایجاد بشود اما گاهی می­آید در نماز جماعت اما هیچ کانّه از اول که وارد می­شود کاری به بغل دستی­اش و جلویی­اش و پشت سرش و این­طرفی ندارد نمازش را می‌خواند و می­رود خب این روحِ جماعت محقق نشده با اینکه ظاهر جماعت محقق شده است، اینجا هم “مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ” دستور اولی است که ایمان است اگر در روایات می‌فرماید: «أسماؤكم عندنا الصالحون المصلحون»[2] امام صادق علیه السلام فرمود شیعیانِ ما اسم آن­ها نزدِ ما، اسم نه به­معنای یک اسم بدون مسما باشد یعنی آنچه که ما شما را به آن می‌شناسیم «الصالحون المصلحون» است صالح بودن یعنی همان چی؟ “مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” یعنی همان “اصْبِرُوا” یعنی همان ایمانِ فردی، درست است؟ این صالح بودن است خوب بودن است اما مصلحون یعنی علاوه براینکه خوب است دغدغۀ اجتماع را هم دارد دغدغۀ خوب کردن را هم دارد مصلح است علاوه بر صالح بودن، ببینید این­ها همه یک وِزانند، اگر این را به­عنوان یک سیر کمالی برای انسان ببینیم که با ایمان فردی آغاز می‌شود و به ارتباطات اجتماعیِ مؤمنانه کشیده می‌شود آن­وقت این روح را در هرجایی از آیات قرآن که بگردیم آن­وقت رگه­اش را پیدا می­کنیم و اگر جایی ذکر نشده به قرینۀ جاهای دیگر که محکمات مسأله است آنجا تبیین می­شود و تفسیر می­شود، این خودش یک مسیر است که حیات اجتماعی جدای از حیات فردی معنا ندارد و لذا انسان چه بگوییم مدنیِ بالطبع است یعنی درحقیقت طبیعتش اقتضای مدنیت را دارد یا نه اصلاً اساس وجودش براساس مدنیت هم قرار گرفته نه طبیعت و نیازش او را به مدنیت و ارتباط می‌کشاند که هر دوی این­ها برای بحث نظام آیات و روایات ما [اگر درست شنیده باشم 8:05] راه دارد حالا بیانش در جای خودش [می­آید]. پس نگاه به اینکه از حیات فردی شروع می­شود آغاز هست اما ادامه با حیات اجتماعی کشیده می‌شود و درنهایت این حیات فردی به اجتماعی و حیات ولایی یعنی اگر کسی می‌خواهد مسیر توحید را طی کند از آن ایمانِ اولیه آغاز می‌شود به ارتباط با متکثرات اهل ایمان که در عین اینکه تکثر است در عین حال وحدت زاست، چرا؟ چون محور ایمان است محور توحید است یعنی تکثر و تفرقه‌ای است که به ایمان می‌کشاند چون این­گونه است انسان از کثرت به وحدت می‌رسد لذا “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” آن از کثرت به وحدت رسیدن است آن چنگ زدنِ افراد مختلف به ریسمانی که تک تک بودند حالا به یک ریسمان همه چنگ بزنند ببینند که آن ریسمانی که تک تک به آن چنگ زده بودند یک ریسمان واحدی است که همه با هم به او چنگ می‌زنند تأکید “جَمِیعاً” دراینجا نظارت برهمین دارد که “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” این درکنار آن چی هستش؟ “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ”، جلسۀ گذشته عرض کردیم گاهی می‌فرمایند “يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ” گاهی می‌فرمایند که اعتصامِ بحبل الله، درست است که اعتصامِ بالله با اعتصامِ به حبل الله یک حقیقت واحده است اما آنجایی که واسطه دیده می‌شود مرحلۀ عمومی‌تر کار است به ظاهر مرتبۀ پایین‌تر کار است چون حبل الهیست آنجا خودِ بالله است، درست است؟ آنجا از ارتباط با خدا آغاز می‌شود اما درارتباط عمومی و جمعی و درحقیقت اجتماعی این حبل الهی مورد تمسک قرار می‌گیرد، یک نگاه خوبی و دقیقی دراینجاست که می­شود استفاده کرد دررابطه با تشکیلات این است که آنجایی که انسان در نظام فردی تمسک می‌کند می‌تواند به عالی‌ترین مراتبِ تمسک و سخت‌ترین مراتبِ اعتصام چنگ بزند “وَمَنْ “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا”  اما آنجایی که در دایرۀ اجتماعی قرار است چنگ زده بشود با اینکه ازجهت حرکتِ به­اصطلاح کمالی بالاتر از مرتبۀ قبل است اما آن نگاه دینی و تکالیف دینی­اش مرتبۀ متوسط­تری است، چرا؟ کششِ جمع باید باشد یعنی اگر ما یک تکلیف فردی یک­موقع قرار می­دهیم آن تکلیف فردی می­تواند اوجش باشد اما وقتی می‌خواهیم یک کار کاروانی حرکت کاروانی روح جمعی حرکت جمعی تشکیل بدهیم شکل بدهیم حتماً باید روی حداقل‌هایی درحقیقت چه کار بکنیم؟ ببندیم تا همه بتوانند بیایند یعنی یک مرتبه‌ای باشد درعین اینکه شل نباشد که بگوییم که کوتاه می­آییم که هیچی نباشد تا بر سر هیچی اشتراک بشود نه، اما یک خطوط قرمز حداقلی داریم که آن خطوط قرمز حداقلی می‌تواند چه کار بکند؟ محور اتحاد و ارتباط باشد چنانچه پیغمبر اکرم در آن پیمانی که به­اصطلاح آن 12 نفر از مدنی­ها با پیغمبر درسال دوازدهم بعثت بستند بر حدود 6 ترک پیمان بستند، 6 ترک: فرزندشون را نکشند، زنا نکنند، شرک به خدا نورزند، شراب نخورند، نمی‌دانم سرقت نکنند، 6 تا ترک را محور چی قرار دادند؟ پیمان همین “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” که از اینجا آغاز کردند این آغازِ جمعی همیشه آغازهای چی هستش؟ آغازهای ساده‌تری است تا همه بتوانند کنار هم جمع شوند، این خیلی زیباست این­ها! یعنی ما گاهی در پیمان‌های جمعی‌مان یک پیمان‌های سختی را قرار می­دهیم لذا اتحاد و ارتباط برقرار نمی‌شود بلکه سبب اختلاف می­شود چون همه کشش این مرتبه را ندارند و چون نمی­توانند از همانجا ناسازگاری آغازمی­شود پس اینجا که می‌فرماید که “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” این انسان‌هایی که در رتبۀ قبل “يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ”شان محقق شده، درست است؟ حالا حتی با اینکه “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” هم خواسته شده از آن­ها عنوان دعوت برآن­ها به “حَقَّ تُقَاتِهِ” دعوت به این رتبه شده حالا درحقیقت به این­ها دارند دعوت می‌کنند به حیات اجتماعی که حیات اجتماعی پس از حیات فردی است که ایمان آغاز بشود، حالا اینکه می­گوییم پس از آن نه به­معنای اینکه یک مدتی در حیاط فردی بماند بعداً وارد حیات اجتماعی بشود نه، ابتدا ایمان با حیات فردی است، درست است؟ اما ادامۀ ایمان با حیات اجتماعی است هرچند این­ها ممکن است که زمانی بینشان فاصله نباشد تقدم رتبی دارد که ایمان فردی مقدمم بر ایمان اجتماعی است و درست هم هست. بله؟

سؤال: نامفهوم [13:30]

پاسخ: کسانی­که ولایت را قبول ندارند؟ [سؤال کننده: اینجا حکمِ عدم تفرقه است دیگر “وَلَا تَفَرَّقُوا”] استاد: حالا آن “وَلَا تَفَرَّقُوا” را هنوز نرسیدیم. در اینجا که “وَاعْتَصِمُوا”،

سؤال: این است دیگر می­گوید به رابطۀ ولایی می­رسند می­گویند این سیرِ حرکت فردی بعد یک حرکت جمعی نتیجه­اش [استاد جمله را ادامه می­دهند: می­شود “رَابِطُوا”] ادامۀ صحبتِ سؤال کننده: رابطۀ با امام، ؟؟؟ حرکت جمعی است حرکتِ جمعی با آن­هایی که امام را قبول دارند یا نه؟  ؟؟؟؟ [علامت­ها نامفهوم. کلاً در سؤال­ها چون رسا نیستند و درست شنیده نمی­شوند احتمال خطا در قسمت­های دیگر هم هست]

استاد: حالا این یک بحثی است که می‌رسیم حالا به آن، همین بحث است که در حالا بحث روایی­مان این نکته نکتۀ دقیقی است که آیا اگر از حرکت فردی آغاز می­شود به حرکت جمعی می‌رسد که “اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا” که ربط که با ولایت است که از رابطۀ با ایمان فردی و بعد روابط بین مؤمنان، اجتماعی که اخوت و بعد از رابطۀ اخوت به ولایت، درست است؟ اخوت ولایت، یعنی ایمان اخوت ولایت که این در آیه می‌فرماید که “اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا”، درست است؟ که حالا این را عرض خواهیم کرد که آیا ولایت که درنهایت می­آید یعنی در مرتبۀ “صَابِرُوا” یعنی بدونِ در نظر گرفتن ولایت “صَابِرُوا”؟ محور اتحاد حول چیست؟ یا اینجا که می‌فرماید که “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” و بعد “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” حبل الهی چیست؟ که در اینجا چی هستش؟ این اعتصامِ حولِ او محقق می‌شود که حالا خودِ آیه در دنباله­اش هم می‌فرماید بعد ان­شاءالله بحث در ادامه این روشن می­شود.

سؤال: [؟؟؟ اولش دارد سؤال می­کند با اشاره به صحبت رهبری که سؤال را متوجه نمی­شوم، آخرش: از همین­جا شروع می­شود ؟؟؟ از همین ترک­ها و ؟؟؟؟][15:15]

پاسخ: بله، درعملِ صالح دو درحقیقت رویه و لایه دارد که یک لایۀ آن عمل صالح خودش ترکِ عمل ناصالح عمل صالح است که آغاز از ترک­ها درحقیقت چی هستش؟ محور اتحاد قرار بگیرد در نظام اجتماعی، در نظام فردی هم می‌تواند از ترک‌ها شروع بشوت به اثبات‌ها کشیده بشود اما اینکه می­گوییم از اینجا شروع می­شود تا به آنجا کشیده بشود نه به این معنا که مدتی بر ترک باشند و بعد درحقیقت چی؟ بر اثبات، تقدمِ ترک بر اثبات است لذا حتی شاید در بحث تزاحم بین امر و نهی که پیش می­آید گاهی درحقیقت چی تقدم پیدا می‌کند؟ یعنی آن که نهی درحقیقت محقق بشود بر امر آن هم ازهمین سنخ می­تواند به­عنوان روح معنا در آنجا هم چی بشود؟ هرچند مبانیِ او با نحوۀ استدلال و اثباتِ او از راه اصول معنایی پیدا می‌کند اما در نگاهِ کلان هم می­تواند هم می­تواند این­ها به هم مرتبط باشد که آنجایی که ترک‌ها می‌توانند موضع وفاق بالاتری باشند برای آغاز تا اثبات­ها یعنی این ترک‌ها مقدمۀ اثبات را فراهم می‌کنند چنانچه لا الهَ، الّا الله را درحقیقت به دنبال می­آورد، درست است؟ چنانچه درحقیقت در مسائل ترکِ آن می­گویند تخلیه مقدم بر چی هستش؟ تحلیه است و تجلیه است که آن هم مقدم است یعنی همه با هم یک ارتباط پیدا می‌کند که حالا این تقدم و تاخر حتما زمانی نیست برمبنای زمان نیست تقدم و تاخرِ رتبی است ممکن زمان هم داشته باشد ممکن هم هست چه باشد؟ در یک رتبه ازجهتِ زمان قرار بگیرند اما ازجهتِ رتبیِ وجودی تقدم و تاخر درکار هست، درنظام عمل صالح هم آنجایی که ترکِ درحقیقت آن قبائح باشد چه می­شود؟ آن مقدم می­شود بر درحقیقت تحلّیِ به آن فضائل، آن مقدم می­شود که اول تخلیه است و بعد تحلیه است. خب حالا اینجا هم همین مسئله را می فرماید که “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” خب این نکتۀ “وَاعْتَصِمُوا” پس می­شد اعتصام‌های جمعی که همه به یک حبل متمسک بشوند، در رتبۀ قبل هرکسی به حبل متصل بود اما ممکن بود که این حبل‌ها مثل یک نماز جماعتی که آمدند دارند می‌خوانند اما هرکسی نماز خودش را دارد می‌خواند هرچند به جماعت به ظاهر اما توجهی به اینکه این پیوند اجتماعی و یک کار باید بشود یک امام و مأمون باید بشود نداشته باشد و لذا احساس آن حبلِ واحد را نمی‌کند توسعۀ من محقق نمی­شود توسعۀ من یعنی اینکه وجودش با وجودهای دیگر گره بخورد یکی بشود هرچقدر این پیوندِ وجودها با هم شدیدتر بشود آن درحقیقت وحدت درونش آشکارتر می­شود آن رابطه توسعۀ من بیشتر محقق می­شود لذا دین می‌خواهد انسان را از کثَرات درونی خودش ابتدائاً، از کثرات درونی خودش به وحدت درونی که ایمان است “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ”، پس از کثرت‌های درونی به وحدت برساند که ایمان است، بعد از کثرت‌های بیرونی که ارتباطات بیرونی است به وحدتِ درحقیقت چی برساند؟ به وحدت بیرونی برساند که می­شود “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” آن­وقت آن نمادِ کامل وحدت بیرونی می­شود ولیّ، یعنی آن حقیقت اگر بخواهد خودش را نشان بدهد مثل این می­ماند که از آنجایی که آغاز کرد برای ایمانِ فردی خودش دارد به­سمتِ ولیّ حرکت می‌کند اما آنجا هنوز تفصیلاً او را مطلع نیست از آنجا حرکتش آغاز می­شود کثرت‌های درونی­اش به وحدت تبدیل می­شوند با ایمان، بعد کثرت‌های بیرونی­اش درحقیقت چه می­شوند؟ کثرت‌های بیرونی­اش تبدیل می­شوند به چی؟ به وحدت خب این هم خلاصه چه هستش؟ این هم یک مرتبۀ بالاتری است که کثرت‌های بیرونی تبدیل بشوند به چی؟ به وحدت بیرونی که وحدت بیرونی همان نماد ظهور ولیّ است درجامعه که ولی دیده می­شود، اگر مؤمنان واحد دیده شدند نه اینکه این مقدمه باشد برای دیده شدنِ امام، جواب شما را دارم عرض می‌کنم، نه اینکه این مقدمه باشد برای دیده شدنِ امام بلکه چه هستش؟ خودِ دیده شدنِ امام است چون امکان ندارد کثرت بیرونی تبدیل به وحدت بشود مگر به حبل الهی تمسک شده باشد اگر بخواهد به حبل افراد تمسک شده باشد حبل هرفردی با حبل دیگری با ریسمان دیگری قطعاً متعارض است، امکان ندارد حبلِ منیتِ من با حبل منیتِ شما یکی باشد، آن حبلی واحد است که می‌تواند همۀ این‌ها را با هم جمع بکند که آن حبل اطلاقی باشد، حمل اطلاقی­ای که با همۀ این‌ها سازگار است و همۀ این­ها را می­تواند از کثرت­هایشان و منیت­ها و حدودشان نجات بدهد حبل ولیّ است که آن اطلاقِ وجودِ انسان­هاست، اطلاقِ وجودِ انسان­هاست که آن اطلاق می­تواند این را شخص را به مطلق خودش برساند مرتبط کند یا درمسیر مطلقش قرار بدهد، برساند یا درمسیر [قرار بدهد]، درمسیر که می­گوییم حرکت به­سمت آن دارد انجام می­شود، اینجاست که می­شود به حبل الله تمسک کرد والّا اگر کسی به خودش و آن چیزی که خودش می‌فهمد تمسک کرده باشد این دیگری نمی­تواند به این تمسک کند چون او هم فهمش با فهم این متفاوت است دیگری هم فهمش با فهم این متفاوت است لذا این می­شود منشإِ کثرت، آنجایی می­شود منشإِ وحدت که معیاری برای این حبل‌ها باشد که آن معیار هم مشخص در بیرون باید باشد که آن می­شود ولیِّ الهی لذا ازجهت ظاهری تأخر دارد، ازجهتِ ظاهری ولیِّ الهی تأخر دارد که “اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا” اما ازجهت وجودی چه دارد؟ تقدم دارد پس اگر ازجهت ظاهری در قوس صعود رسیدن به ولیّ با ایمان اولیۀ انسان به خدا و بعد ارتباطات اجتماعی و بعد در اینجا ولیّ را می‌یابد می‌بیند محسوس می­شود برایش و ایمانش تامّ می‌شود، پس رسیدنِ در قوس صعود متأخر است هرچند در خلاصه نگاه وجودی متقدم است و ولایت است که حتی ایمان فردیِ این را باعث می­شود و رابطۀ اجتماعی را سبب می­شود و بعد درحقیقت این را به مرتبۀ بالاتر می­برد. این هم یک نکته که این آیۀ شریفه از آن آیاتی است که هرچه جلوتر هم می‌رویم می‌بینیم که در مباحث اجتماعی اینقدر این اصل و کلید و کد دارد که باید خلاصه سرلوحۀ نظام اجتماعیِ ما قرار بگیرد، کم به آن توجه کردیم، با این نگاه دقیق که پس “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا”، این “وَلَا تَفَرَّقُوا” آیا نکتۀ جدیدی درمقابل این اعتصام بحبل الله جمیعا دارد یا لازمۀ معناست؟ یک­موقع می‌گوییم که این کار را بکن و غیرِ این را نکن، این غیرِ این را نکن نگوییم هم لازمۀ معنا هست چون درحقیقت انجامِ این نهی از ضد می‌کند دیگر، حالا نهی از ضد می­کند نه به­معنای شرعی که بگوییم که بالملازمه نهی از ضدِّ خاص است یا ضدِّ عام است، اصلاً الآن به این­ها نمی­خواهیم ورود کنیم اما “اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا” این “وَلَا تَفَرَّقُوا” به فرمایش مرحوم علامه که حالا می‌رسیم به آن در تطبیق ایشان می­فرماید آنجا که بیان دارد خودِ این “وَلَا تَفَرَّقُوا” که این درحقیقت دو مرتبۀ از بیانش یک مرتبه همان اعتصام به حبل است جمیعا، این“وَلَا تَفَرَّقُوا” از همۀ اسبابی که ممکن است دفعاً و رفعاً سببِ تفرقه بشود هم باید چه کار کرد؟ جلوگیری کرد یعنی بعضی از اسباب دفعاً است بعضی­ها رفعاً، رفعاً آنجایی که اسبابِ اختلاف بوده آن­ها را باید برداشت دفعاً آنجایی است که ممکن است پیش بیاید قبل از اینکه پیش بیاید آن سببیت‌ها را چه کار کردن؟ جلویش را گرفتن که پیش نیاید، پس “وَلَا تَفَرَّقُوا” علاوه بر این است که اعتصامِ به حبل اللهِ فعلی یعنی آن مقداری از وحدت که اشتراکی که امکان‌پذیر است را تمسک به او بکنید “وَلَا تَفَرَّقُوا” نسبتِ به آن چیزی که کمال بعد از[کمال است]، چون کمالِ بعدِ کمال دارد اعتصام اجتماعی هم، “وَلَا تَفَرَّقُوا” یعنی تمامِ اسبابی که ممکن است این زوال بعدی را و عدمِ کمال بعدی را داشته باشد آن‌ها را هم چه کار بکنید؟ از بین ببرید، “وَلَا تَفَرَّقُوا”، این “وَلَا تَفَرَّقُوا” کمالِ بالاتر از “وَاعْتَصِمُوا” است که “وَلَا تَفَرَّقُوا” در این مرتبه‌ای که اشتراک الآن هست را اعتصام پیدا بکنید “وَلَا تَفَرَّقُوا” نسبت به مراتبِ چی هستش؟ بعدی است چون اعتصام به حبل الهی حدّی ندارد یعنی دائماً رو به ازدیاد است چنانچه ایمان حدّی ندارد، ایمان حدّی ندارد هرمرتبۀ ایمان مقدمۀ ایمانِ بعدی می‌شود این ایمان مقدمۀ ایمان بعدی پس “وَلَا تَفَرَّقُوا” یعنی قانع نشوید به این اشتراکی که الآن پیدا کردید درایمان دراین مرتبه بلکه به­دنبال این باشید که مراتب اجتماعی اخوت و ولایت را یکی پس از دیگری موانعش را بردارید تا اعتصام محقق بشود کانّه ل“لَا تَفَرَّقُوا” برداشتن موانع است اعتصام بعدی را به­دنبال دارد، این هم خودش از نکات جالب است که اصل بر اعتصام است اصل بر وحدت است در نظام وجودی اما این تفرّق است که سبب جدایی می­شود اسباب تفرّق است که سبب نبودن اعتصام می­شود پس اصل درنظام وجود این است که خدای سبحان یک وجود را خلق کرده که این وجود رابطه­مند است مثلاً در محبتِ الهی بیان شده که خدای سبحان حبِّ خودش را درتمام موجودات قرار داده آن که باعث می‌شود که انسان‌ها از محبتِ الهی دور بشوند موانع است که حبّ الدنیاست اشتغالات است اگر کسی آن موانع را زائل کرد حبِّ الهی می­آید انبیا نیامدند به انسان تعلیم بدهند که خدا را دوست داشته باشد بلکه آمدند تا به انسان تعلیم بدهند چگونه موانع محبتی که  مانع محبت الهی می­شوند را بردارند اگر آن­ها برداشته بشود محبت الهی هست و یاد بدهند که محبت الهی که هست را چگونه بالاترش ببرند پس اصلِ محبت الهی در درون هرکسی هست اصل وحدت در ارتباطات هست کثرت نتیجۀ چی هستش؟ موانع است، این “وَلَا تَفَرَّقُوا” رفع و زوال مانع است پس “وَلَا تَفَرَّقُوا” فقط این نیستش که ملازم معنای “وَاعْتَصِمُوا” باشد که آن هم هست اما افادۀ معنای جدید هم دارد که نسبت به مرتبۀ بعد هم باید دائماً دنبال چی باشیم؟ “وَلَا تَفَرَّقُوا” باشیم یعنی اعتصامِ به هر مرتبه‌ای نتیجه‌اش این باید باشد که آماده شدنِ برای دفع و رفع مرتبۀ بالاترِ موانع باشد، توانستم عرض را برسانم که معنای “وَلَا تَفَرَّقُوا”معلوم شد آقا؟ که این “وَلَا تَفَرَّقُوا” پس افادۀ جدید هم درکار هست. خب این هم یک نکته. بله؟

سؤال: نامفهوم [27:57]

پاسخ: بله، بله اگر، حالا این جزءِ ادامۀ بحث است که امکان ندارد به غیراز حبلِ الهی اتحادی صورت بگیرد، چرا؟ هر اتحادی به غیراز حبل الهی سبب تفرقه است چون ذات آن حبل تفرقه است فقط حبل الهی است که انسان‌ها را به وحدت می‌رساند حقیقتاً والّا هرحبل دیگری هرچند سبب اتحاد و ارتباط باشد چون ذات آن حبل و ریسمان تفرقه است حتماً این­ها را به چه می­رساند؟ به دشمنی و کینه، لذا به غیراز مؤمنان هر حبل دیگری قومیت‌ها ملیت‌ها مرزهای جغرافیایی نمی‌دانم اقتصاد نمی‌دانم هر اشتراک دیگری که باشد، هر اشتراک دیگری که باشد اگر به غیراز محور الهی باشد ممکن است در یک برهه­ای در یک زمانی در یک جهتی یک وحدتی را آشکار بکند اما چون محور خدا نیست هرچیزی به غیراز خدا حتماً تشتّت دارد “تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ”[3] او بر محور منیتش در این رابطه قرار گرفته یعنی شدتِ منیت را به­دنبال می­آورد و چون شدتِ منیت است هرجا که این شدتِ منیت تعارضی با آن پیدا بشود آن­وقت معلوم می­شود که چی هستش؟ “الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ”[4] یعنی اگر محور خدا نباشد هر خُلّتی که رابطۀ شدتِ ارتباط است همان شدتِ ارتباط به شدتِ بغض می­کشاند‌ لذا اگر مؤمنان به این مسأله خوب توجه بکنند می­فهمند هر اتحادی مقابلشان حتماً به­اصطلاح محکوم به زوال و شکست است اگر این­ها در دایرۀ اتحادشان براساسِ نظام ولایت و نظام حبل الهی این اتحاد را حفظ بکنند حتماً طرف مقابل چون مقابلِ این حبل الهی است حتماً به شکست و تفرقه خواهد انجامید این یک باور اگر شد هیچ­وقت انسان از اتحاد دشمنانش هراس ندارد، بله باید با زیرکی و کیاست نگذاریم دشمن هم به اتحاد برسد چون بالأخره ضررهای ظاهری به­دنبال می­آورد آن هم کیاست می­خواهد اما درعین حال ترسی از اتحاد و وحدت آن­ها هم ندارد لذا جنگِ احزاب مقابل پیغمبر شکل گرفت اما همان جنگ با همۀ شدت‌هایش چی شد؟ رسوایی­اش از همه جنگ‌ها بیشتر شد با همۀ اتحادی که این­ها داشتند جنگ احزاب رسوایی­اش برای دشمنان بیشتر شد، اگر این باورها شکل بگیرد ببینید این آیات عملیاتی است فقط بحث نظر و تئوری‌سازی نیست بلکه نظریه­پردازی نیست بلکه چی هستش؟ راهکارِ عملیاتی است درعینِ اینکه دارد نظریه­سازی می‌کند راهکارِ عملیاتی است، یعنی هم نظریه دارد هم عمل را به­دنبال دارد منتها ما این­ها را در حدِّ قرائت دوست داریم که در اینجا فقط حالا با صدای خوش خوانده بشود اما اینکه با عملِ خوب محقق بشود به­دنبال این نیستیم، هر اختلافی با این نگاه، هر اختلافی با این نگاه معلوم می‌شود که یک محور غیرالهی حتماً درکار است یعنی هرجا اختلاف بود خدا، رحمت کند امام را اختلاف از شیطان است، ایشان به­صورتِ اطلاقی در آن دورۀ زمانِ بنی صدر اختلاف از شیطان است یعنی هرجایی که اختلاف می­شود منتها یک اختلافِ ممدوح داریم که آن اختلافی است که ممکن است قبل از واقعه و عمل شکل بگیرد تا درحقیقت نظرِ کامل‌تری به­دست بیاید، عیب ندارد که انسان قبل از اینکه به دایرۀ عمل برسد بحث بکند راجع به مسأله تا به یک نتیجه برسند بعد عمل بکنند اما وقتی به نتیجه رسیدند همه باید با هم چه کار بکنند؟ اتحادِ درعمل، آنجایی که به عمل می‌رسد اتحادِ در عمل باید باشد هرچند در بحثِ نظر ممکن است اختلافِ در نظری باشد که منجر به اتحاد در، آن خوب است، یا نه اختلافی باشد که مرز کسانی را که اهل ایمان نیستند جدا بکند، عیب ندارد آن هم، لذا دارد که انبیا بعد از اینکه اختلاف بین مردم پیش آمد که “كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً”[5] ابتدا واحد بودند بعد آنجا دارد با اختلاف بینشان پیش آمد بعد “بَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ” که این­ها را بعث کرد که آن اختلاف را بردارد، آن اختلاف را که اختلافی بود که از منیت­ها نشأت می‌گرفت و بعدش خودِ آمدنِ انبیا اختلافی را ایجاد می‌کند مؤمنانِ به نبی و کافرانِ به نبی می­گوید این اختلاف اختلافِ ممدوح است این اختلاف دیگر اختلاف مذموم نیست چون خودی و غیرخودی را دارد مرزش را چه کار می‌کند؟ روشن می‌کند که مؤمن و کافر، پس یک­موقع هست اختلافِ بینِ مؤمنین است اختلاف بین مؤمنین چی هستش؟ اگر منجر به تشتّت و تنازع بشود قطعاً از شیطان است یک­موقع است اختلاف بین مؤمنین با کفار است این اختلاف اختلافِ ممدوح است، چرا؟ چون حول محورِ ایمان شکل گرفته وحدت و اختلاف درمقابلِ محورِ ایمان بوده. بله؟

سؤال: نامفهوم [33:45]

پاسخ: نه سلمان و ابوذر، طرفینی نیست می­گوید اگر ابوذر می­دانست آنچه را که در «لَو عَلِمَ أبوذَر ما فی قَلبِ سَلمان» مثلاً «لَقَتَلَهُ أو لَکَفَرَهُ»[6] آن مربوط به درجات است درجاتِ طولی است یعنی این درجۀ این در یک رتبه­ایست که خبر از درجۀ او ندارد و چون تحمل درجۀ او را ندارد او را نمی‌پذیرفت لذا دارد که سلمان با ابوذر مدارا داشت چون او اشراف داشت اما ابوذر کشش نداشت نسبت به مرتبۀ سلمان نه سلمان نسبت به مرتبۀ ابوذر، دقت می­کنید؟ پس آنجا مراتب طولی است مثل اینکه امام معصوم علیه السلام همۀ امت را تحمل می­کند با همۀ مراتب ایمانشان اما امت درحقیقت مراتبِ همدیگر را تحمل ندارند که چون آن حدّ دارد اما اگر این باور شکل گرفت که حول ارتباط با امام شد همین این درحقیقت باعث می­شود این هم با حدّش امام را می‌پذیرد هرچند مراتب دیگرِ افراد را نمی‌پذیرد اما امام را [می­پذیرد]، پذیرفتِن امام پذیرفتنِ بقیه را به­دنبال دارد لذا هرکسی به حبل الله که آن امام است و ولیّ است و قرآن است و پیغمبر است باعث می­شود با اطلاقش رابطه برقرار کند وقتی با اطلاقش رابطه پیدا می‌کند ابوذر مریدِ سلمان می‌شود نه قاتلِ سلمان، با این نگاه ابوذر همراه و نزدیکِ سلمان می‌شود نه مقابلِ سلمان. بله؟

سؤال: ؟؟؟؟؟ لو عَلِمَ اباذر ما فی قلبِ الامام ؟؟؟  ؟ [علامت­ها نامفهوم و شاید اولش می­گوید: نمی­شود بگوییم… 35:20]

پاسخ: عرض کردم نه دیگر، ببینید ما فی قلب، [سؤال را ادامه می­دهد و نامفهوم] عرض کردم دیگر، درست است، عرض کردم امام اطلاق است اما مراتبِ دیگر همه چه هستند؟ یک مرتبه درمقابل مرتبۀ دیگر، چون دیگران مرتبه درمقابل مرتبه هستند این باعث می‌شود که این مراتب چه بشوند؟ بینشان تنازع ایجاد بشود، اساسِ تنازع بینِ مراتب عرضیه است اما بین مراتب طولیه هم خودش چی هستش؟ خودش تنازع امکان دارد اگر به حدِّه دیده بشود در مرتبه هم، اما امام اطلاق است و چون اطلاق است انسان درارتباط با اطلاق که حدّی درمقابلِ این حدّ نیست حدّی درطولِ این حدّ هم نیست، نه حدّی درمقابلِ این حدّ است نه حدّی درطولِ این حدّ است بلکه لاحدّی است این به­اصطلاح مرتبه و این حدّ درمقابلِ لاحدّی خضوع دارد چون خضوع دارد درمقابلِ سلمان هم خضوع پیدا می‌کند.

سؤال: چون فوقِ حدّ خودش را تحمل نمی­کند سلمان را می­کشد. [36:30]

پاسخ: عرض کردم دیگر، ببینید دقت به مسأله نمی­کنید که حدّ درمقابلِ حدّ عدمِ تحمل است هرچند حدّش مرتبۀ طولی باشد [سؤال کننده ادامه می­دهد و گویا می­گوید: حدِّ خودش است] استاد: اما امام حدّی درمقابلِ حدّ نیست بلکه امام چه هستش؟ لاحدّی است و لذا لاحدّی درمقابلِ حدّ نیست بسیطُ الحقیقةِ کلُّ الاشیاء و لیس بشئٍ منها لذا افراد درمقابلِ امام همه خضوع دارند حتی خیلی زیباست اگر که روایتش را الآن پیدا بکنم آنجا روایت دارد که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که، اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم،

سؤال: [گویا روایتی از امام سجاد علیه السلام می­خواند ؟؟؟ بیانی در روز قیامت داریم خداوند جلوه می­کند بعد انکار می­کنند (اگر درست شنیده باشم) 37:20]

 پاسخ: علتش این است که ببینید خیلی بیان دقیقی [این مسأله دارد] ببینید امام وقتی که تجلی می‌کند جوری تجلی می‌کند که با حدود قابل جمع است یعنی حدود ادراکش می‌کند مثل قرآن که “هُدًى لِلنَّاسِ” “هُدًى لِلْمُتَّقِينَ” هم هدایت برای مردم است هم هدایت برای متّقین است امام هم نوعِ تجلّی­اش این­گونه است که وقتی تجلی می‌کند چون از مرتبۀ اطلاقی است با همۀ حدود قابل جمع است هرکسی در هر مرتبه‌ای از آن عامیِ ساده تا عالمِ درحقیقت عمیق خودش را با این مرتبه متحد می­بیند اما عالمان وقتی تجلی می‌کنند چون حدِّ وجودی دارند وقتی تجلی می‌کنند آن حدّشان در علمشان متجلی است لذا با همه قابل جمع نیست این را خواستم خلاصه دیگر اجمالی بگویم دیگر حالا تفصیلش این می­شود، لذا می‌بینیم که عالم وقتی تجلی می‌کند غیر از جایی است که امام تجلی می‌کند، عالم می‌خواهد به مَمشایِ امام تجلی بکند اما این سلطه و سیطره و اطلاق را چون ندارد هرچند بالاتر از عموم است بالاتر است در طول است اما درعین اینکه در طول است کلامش به­گونه‌ای است که حدّش را نشان می­دهد و لذا باعث می­شود چه بشود؟ این کلامِ درحقیقت از حدّ نشأت گرفته تقابلِ با او مرتبه‌ای که این حدّ را ندارد پیدا می‌کند اما امام چون مرتبۀ اطلاقیِ لاحدّی را دارد این لاحدّی وقتی تجلی می‌کند تمام مراتبِ طولی با او احساسِ درحقیقت اتحاد می­کند احساسِ رابطه می­کند. حالا اگر آن روایت را پیدا بکنم روایت حالا آن روایتی است که پیغمبر اکرم می‌فرماید که نگاه بکنید ببینید که آن حبل را، سؤال می­کنند آن حبل [چیست] می­گویند نگاه بکنید بروید ببینید آن که دلتان با او درحقیقت میل پیدا می‌کند بروید ببینید او درحقیقت چه هستش؟ آن وصیّ است بعد می­روند تفحص می­کنند می­گویند ما وقتی این چهره‌ها را نگاه کردیم دیدیم آن چهره‌ای که دل ما را به خودش جذب کرد این است بعد پیغمبر فرمود: این درست است، یعنی امیرمؤمنان را دیدند، خیلی بیان زیبایی است که یعنی آن نظامِ اطلاقیِ امام به­گونه‌ای است که حتی در رابطۀ ظاهر تجلی پیدا می‌کند به­طوری­که اگر امیرمؤمنان علیه السلام کودکان را می­بردند پیشِ ایشان و علامت این بود اگر کودک او را دوست داشت که این حلال‌زاده است این یک نگاه فطری و رابطۀ واقعی است نه یک فقط مسألۀ تشریعی باشد، یک مسألۀ تشریعی فقط نیست یک نظام تکوینی است. کاشکی حالا این روایت را من [پیدا می­کردم].

از حضار: [که اول می­گوید و نامفهوم است و استاد هم دوباره می­خواهند بشنوند که گویا این جمله است اگر درست شنیده باشم: ظاهراً یک گروهی از ؟؟؟؟ می­آیند در مسجد؟؟؟؟؟؟.  40:20]

استاد: بله، همین­جوری است یک گروهی می­آیند بعد آنجا می‌فرماید بعد آن­ها می­روند تفحص می­کنند نمی‌شناختند هم تفحص می‌کنند و بعد خلاصه وقتی­که می‌بینند خلاصه آنجا اقرار می‌کنند که این است. بله. حالا یک صلوات هم بفرستید. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم. [استاد دارند دنبالِ روایت می­گردند و به یکی از حضار که چیزی می­گوید و نامفهوم است می­فرمایند: نمی­دانم که اینجا دیدم آخر یا نه. از کسی می­خواهند پیدا کند گویا].

خب دربحثِ به­اصطلاح این ادامۀ آیه که درمحضرش بودیم این است که پس “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا” بعد دنبال این “وَلَا تَفَرَّقُوا” می‌فرماید “وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ” که شما اعدا بودید دشمن بودید “فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ”، چقدر زیباست! بگذارید این یک تکّه را تطبیق بکنیم بعد این را وارد بشویم. پیدا شد آقا؟ دست شما درد نکند. بله بله همین مسأله است.[از حضار: نامفهوم کاملاً 41:43] استاد: بله، آن بعدیِ آن است، حالا همین­جوری است. بله بله همین روایتِ بعدی است «عن جابر بن عبدالله»، حالا صلوات هم بفرستیم اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم. «عن جابربن عبدالله انصاری قال: وَفَد علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم اهل»[7]، یک گروهی از اهل یمن وارد شدند بر پیغمبر بعد همین­جور دارد که این­ها وارد شدند پیغمبر فرمود که «قوم رقيقة قلوبهم راسخ إيمانهم منهم المنصور»، از به­اصطلاح این­هاست آن نصرت شده که «یخرج فی سبعین ألفا» در هفتادهزار نفر از یمن، این­ها به­اصطلاح «ينصر خلفي وخلف وصيي»، که درحقیقت خَلَفِ من و خَلَفِ وصیِّ من یعنی امام زمان را این‌ها یاری خواهند کرد «حمائل سيوفهم المسد[8]»، یعنی درحقیقت آن «حمائل سيوفهم المسد» یعنی همان چیزی که حالا این­ها به­عنوان الآن حمایل می­گذارند یمنی‌ها می‌گذارند آنجا دارد اَلمَسک یعنی آن به­اصطلاح جلدهای آن غلاف‌هایِ شمشیرهایشان حمائل سيوفهم هست، «فقالوا یا رسول الله»، آن­ها سوال کردند این یمنی­ها که آمده بودند آن زمان، «و من وصیک؟»، وصی شما کیست؟  «فقال: هو الذي أمركم الله بالاعتصام به»، حضرت فرمودند آن کسی­که امر شُدید به اعتصام به او که اینجا دارد اعتصام را هم معنا می‌کند که “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ” حبل کیست؟ می­گوید آن امام است، «فقال عزوجل: “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا” فقالوا: يا رسول الله بين لنا ما هذا الحبل؟»، این حبل را روشن کن کیست، «فقال: هو قول الله: “إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ”[9] فالحبل من الله كتاب والحبل من الناس وصيي»، این دوتا حبل است که حالا این­ها جادارد بعد بحث [بشود]، ادامۀ روایت «…فقال هو الذي جعله الله آية للمؤمنين المتوسمين»، او را یک آیه قرار داد برای مؤمنینی که متوسّمند چهره شناسند یعنی هنوز فطرتشان از حالتِ اعتدال خارج نشده، یک­موقع  یک کسی به عناد افتاده او از حالتِ توسّم و متوسّم خارج شده اما حالِ اولیۀ اهلِ ایمان و مؤمن کسی است که متوسّم است یعنی از همین نگاه ظاهری می­تواند چه کار بکند؟ هدایت بشود، خیلی زیباست این هم! که «فقال هو الذي جعله الله آية للمؤمنين المتوسمين فإن نظرتم إليه»، اگر نگاه کنید شما به او «نظر من كان له قلب أو ألقى السمع وهو شهيد عرفتم أنه وصيي»، همین که نگاه کنید هنوز آلوده نشده باشید نگاه کنید یقین می‌کنید که او وصیِّ من است یعنی بدون اینکه من بشناسانم به شما بگویم چه کسی هستش علامتی برایش ذکر بکنم به صِرفِ نگاه دلتان بر او قرار می‌گیرد، اگر که از چه کسانی نباشید؟ منحرف نکرده باشید یعنی همان روی بداهتِ اولیه روی همان حالت‌های اولیه، گناه شما را دور نکرده باشد و حالت اعتدالتان را به هم نزده باشد، «عرفتم أنه وصيي كما عرفتم أني نبيكم» همان­جوری که من که نبی شما هستم را وقتی شما آمدید اقرار کردید همان­جور به­دنبالِ این قبول نبوت قبولِ وصایت خواهد آمد، «تخللوا الصفوف»، این­ها رفتند به این صفوفِ پشت سرِ پیغمبری که آنجا شکل گرفته بود آن­ها را رفتند تفحص کردن، «تخللوا الصفوف وتصفحوا الوجوه» هی چهره‌ها را یکی یکی نگاه کردند، چقدر خلاصه جالب است این از یک بیان بسیار عالی نظام تکوین دارد نشأت می­گیرد، «تخللوا الصفوف وتصفحوا الوجوه»، بروید این چهره‌ها را نگاه بکنید بروید درحقیقت صفوف را یکی یکی بررسی بکنید، «فمن أهوت إليه قلوبكم فإنه هو»، اگر دیدید قلبتان بر یکی قرار گرفت این همان است، این همان است، «لان الله عزوجلّ يقول في كتابه: “فَاجْعَلْ”»، استشهاد را ببین چقدر زیباست! می­گوید در آنجا خدا فرموده، همان کلام ابراهیم علیه السلام: «”فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ”»[10]، یعنی این دعای اجابت شدۀ حضرت ابراهیم است که افئدۀ مردم و قلوب مردم که دست نخورده باشد، این می‌دانید چقدر در آخرالزمان کمک کار برای هدایتگری است! یعنی در آنجایی که مردم از گناه زده می­شوند بیزار می­شوند گناه درحقیقت اشمئزاز ایجاد می‌کند تازه نظام فطرت دارد چه می­شود؟ بیدار می­شود و میلِ به آن حقیقتِ نهایی آشکار می­شود لذا امام زمان عجل الله وقتی می­آید دل‌ها به­سوی او مایل است در روایت دارد دل‌ها طلب می‌کند می‌شناسد او را، خیلی زیباست! همچنان که در لحظۀ جان دادن، مثل اینکه اذان دارد می­شود بله؟ دو دقیقه مانده؟ تمامش بکنیم، «”فَاجْعَلْ”»،این ادامه­اش دیگر حیف می­شود حالا باز نکات [دارد]، «”فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ”»، یعنی «الیه» حضرت می­فرمایند یعنی «الیه» یعنی به آن وصیّ، «وإلى ذريته علیهم السلام. ثم قال: فقام ابوعامر… و ابوغزه… و ظبیان»، یعنی یک جمعی از این­ها که آمده بودند «فتخللوا الصفوف»، رفتند سراغ صف­ها «وتصفحوا الوجوه»، و چهره­ها را یک [به یک دیدند]، «وأخذوا بيد الانزع الاصلع البطين»، آن درحقیقت «الانزع الاصلع البطين»، بطین حضرت یک قدری خلاصه چه بودند؟ یک قدری جثه‌شان درشت بوده شکم داشتند این­ها می‌گفتند بَطین، ابطن درحقیقت در روایات تاریخ زیاد آمده، اصلع که این جلوی خلاصه مو را ندارد که درحقیقت این جلویِ مو کم­مو بوده، حالا انزع را الآن یادم رفتش که انزع چه بودش؟ یادتان هست؟ «الانزع الاصلع البطين»، می­گوید این را که دیدند دستش را گرفتند «وقالوا: إلى هذا أهوت»، دل ما به­سویِ این میل پیدا کرده یعنی بدون اینکه بشناسند «إلى هذا أهوت أفئدتنا يا رسول الله فقال النبي صلّی الله علیه و آله و سلّم: أنتم[11] نخبة الله حین عرفتم وصی رسول الله قبل أن تعرفوه»، قبل از اینکه به شما معرفی بشود شما شناختید، خیلی زیباست این­ها! یعنی اگر ما آن نظامِ فطریِ کودکانمان را درست بتوانیم حفظ بکنیم خود به خود میل به ولیّ در وجودشان هست، یک چیزی که امروز مثلاً همین سلام فرمانده که می­بینید میلِ دل‌ها بدون اینکه بخواهد کسی به آن سوق بدهد میلِ دل‌ها هست یعنی همه درحقیقت، یک بچه کوچک را نشون می‌داد این هم خلاصه، حالا این­ها ما فکر می‌کنیم یک فقط ظاهرسازی است شکل است ولی یک عمق باطنی دارد که در دل هم این مهر هست لطف هست این عطوفت هست، این رابطه است این­ها را باید قدر بدانیم، حالا اذان شد و وقت گذشت ان­شاءالله اگر که چهارشنبه عمری بود در محضر ادامۀ این آیۀ شریف و روایاتش ان­شاءالله خواهیم بود.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

[از حضار چیزی می­گوید و فقط نداردِ آخرش را می­شنوم 49:20]

استاد: انزع ندارد اصلع چیست؟ آخر اصلع را، اصلع این است ولی انزع را، نه دیدم قبلاً الآن یادم رفته [در میان آن حضار گهگاه صحبت می­کنند] [حضار می­گویند اصلع هم همین است] استاد: هردو همین است ولی یک فرقی باأخره باید باهم داشته باشند اگر توانستید فرقش را پیدا بکنید که، می­گویند حضرت در بازار که می­آمد در ­موقعِ حاکمیتش  چون یک سری از اهل بازار هم ایرانی بودند آنجا می­گویند خطاب می‌کردند، حالا این­ها دیگر چون در تاریخ آمده می‌گوییم، می­گویند حواستان را جمع کنید اشکمبو آمد، اشکمبو آمد یعنی آن که شکم دارد آمد یعنی حاکم، اشکمبو آمد حواستان را جمع کنید یعنی امیرالمؤمنین آمد خلاصه حواستان را جمع کنید که این بطین نه به­معنای جوری بوده که اما یک مقدار همین­جوری که خلاصه جثّه درشت بوده این تعبیر تعبیرِ خلاصه قشنگ بوده، حالا دیگر قابل توجه برای، [از حضار: ؟؟؟؟ گفته که انزع نه اصلع 50:22] استاد: آهان، اصلع گفته نباشد؟ گفته در روایت تصحیح [مطمئن نیستم واژه را 50:27] کردند به این؟ [دارند جمله را از روی متن می­خوانند]امام علی را صرفاً انزع و نه اصلع می­داند، خب بالأخره اصلع را لابد یک عیب دیدند، هان؟ حالا ببینید [از حضار: ؟؟؟؟ داریم دیگر، بطین گفتند ؟؟؟ ] حالا آن­ها جداست این ظاهرش هم بوده چون اینجا دارد که این­ها دستِ انزعِ اصلعِ بطین را گرفتند از علم نمیدانستند [از حضار: می­گویند انزع یعنی زرهشان پشت نداشته] استاد: شاید، شاید، منتها حالا در صفِ جماعت انزع زره پوشیده باشند هم معنا نمی­دهد این یک صفت ظاهری باید باشد، ممکن است آن هم از مصادیقش باشد حالا اگر باز پیدا کردید بالأخره اگر، ولی خب اصل مسأله باید تحت الشعاع این لفظ قرار نگیرد اصل مسأله اهمیت دارد.

سؤال: استاد ببخشید «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَةٌ»[12]را چطور؟

استاد: همان اختلافِ درحقیقت چی هستش؟ اختلافی که باعث عملِ بالاتر می­شود و توسعۀ عمل می­شود.

از حضار: اختلافِ قبل از عمل؟ [اگر کلمۀ اول را درست شنیده باشم]

استاد: بله دیگر، عرض کردیم که یک اختلافی داریم که اختلاف سببِ عملِ بالاتر می­شود که آن رأی­ها مختلفند بعد می‌نشینند باهمدیگر درحقیقت به یک رأیِ واحد می­رسند “فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ”[13] آنجا دیگر جایِ اختلاف نیست اما اختلاف مال قبلش است که گفتگو بشود نفیِ گفتگو را نمی‌کنند که این خودش درحقیقت “وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ” یعنی نظرات مختلف باشد اما “فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ”.

سؤال: ؟؟؟؟ شما فرمودید که اختلاف بین مؤمنین و کفار که ممدوح هستش جریانِ حضرت هارون که  که حضرت موسی رفته بودند به میعادگاه آنجا ؟؟؟ “خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي”[14] بعد این یعنی استدلال می­آورد اینکه من نرفتم خیلی دیگر بیشتر از این اصرار نکردم به­خاطر اینکه می­خواستم انشقاق بینِ، با اینکه یک عده­شان؟؟؟؟ [علامت­ها نامفهوم]

استاد: چون اهل ایمانی بودند که به این مسأله رسیده بودند هنوز کفر و خروجشان آشکار نشده واضح نشده ثابت نشده لذا هنوز صدقِ اهلِ ایمان می­کند، می­گوید ترسیدم که اگر اقدام بکنند، چون دو دستگی حتماً بین کفر و ایمان می‌شد، که عملِ من منجر کند که این­ها از دین خارج بشوند یعنی این­ها اگر آن گوساله را پرستیدند نه به­عنوان خروجِ از دین مثل درختِ موسی که  إِنِّي أَنَا اللَّهُ”[15]گفت یعنی خودشوشان را خارج از دین نمی‌دیدند،دقت می‌کنید؟ لذا ممکن بود اقدامِ نابجا باعث بشود چه بشود؟ کلاً خارج از دین بشوند و می‌خواست صبر کند تا با تصمیمِ موسی این اقدام صورت بگیرد.

[1] آل­عمران/ 101

[2] بحارالانوار- العلامة المجلسی- مؤسسة الوفاء- ج 27- ص 126

[3] حشر/ 14

[4] زخرف/ 67

[5] بقره/ 213

[6] بحارالانوار- العلامة المجلسی- مؤسسة الوفاء- ج 22- ص 343

[7] بحارالانوار- العلامة المجلسی- مؤسسة الوفاء- ج 36- از ص 112

[8] گویا استاد می­گویند: … المَسک

[9] آل­عمران/ 112

[10] ابراهیم/ 37

[11] اینجا در نسخه­ای که من دیدم به این صورت است: أنتم بحمد الله عرفتم وصي رسول الله 

[12] علل الشرائع- الشیخ الصدوق- منشورات المكتبة الحيدرية ومطبعتها في النجف- ج 1- ص 85

[13] آل­عمران/ 159

[14] طه/ 94

[15] قصص/ 30

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 798” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید