سلام علیکم و رحمت الله

علیکم السلام

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.

خب درمحضرِ آیات سورۀ آل­عمران هستیم و پیشاپیش تبریک می‌گوییم خدمتِ همۀ دوستان ولادت کریمۀ اهل بیت که ما همه ریزه­خوار سفرۀ این بانوی بزرگوار و بی بی بزرگوار هستیم و ان­شاءالله عنایتشان از سرِ ما کم نشود و توجهشان به ما کاسته نشود البته از آن­طرف که عنایت کاسته نمی­شود یعنی ما آن لیاقتِ عنایتِ ایشان را ازدست ندهیم اسبابی که دروجومان ایجاد بشود که باعث بشود دور بشویم ان­شاءالله محفوظ بمانیم از شرِّ شیطانی که ما را از درِ این خانه دور بکند و محروم بکند ان­شاءالله هرجا که هستیم همیشه تا آخرِ عمر تا آخرین لحظه بعد از ان­شاءالله عالمِ دنیا در عالمِ آخرت زیر سایۀ کریمۀ اهل بیت باشیم توجهِ حضرت به ما باشد دستگاهِ حضرت معصومه سلام الله علیها دستگاهِ کرامت است دستگاهِ کریمی است این دستگاهِ کریمی یک بهانه می­خواهد فقط از ما که آن بهانه را همان بهانه باشد نمی­خواهد خیلی هم خلاصه وسیله نمی­خواهد بهانه می­خواهد ان­شاءالله این بهانه در وجودمان باقی بماند و رابطه برقرار بماند و از دستگاهِ کرامت، خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهاءالدینی را ایشان می­فرمود دستگاهِ حضرت معصومه یک دستگاهِ فرمانروایی است در نظامِ عالم از جانب خدای سبحان به ایشان عطا شده ما ممکن است یک مختصری از آن را ببینیم که در قم هستیم اما این دستگاه از قم با همۀ این دستگاهِ عالمانه­ای که علم­پروری که حضرت اینجا مهیا کرده زیرِ سایۀ ایشان به همۀ عالم دستاوردهایش می­رسد وهمه بهره­مند می­شوند و لذا هرکسی در هرکجای عالم بهره­مند می­شود از این دستگاهِ فیض حضرت معصومه سلام الله علیهاست که یک آرامشی را امنیتی را محیطِ علمی­ای را محیطِ فهمِ دین را زیر سایۀ حضرت فراهم شده و از اینجا درحقیقت همان تعبیری که در رابطه با زنبور هستش که آن آیۀ شریفه که این­ها می­آیند می­نشینند و از آیه­اش، بله؟ [یکی آیه را می­خواند 2:50] “وَأَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًاً”[1]، درست است؟ “وَمِمَّا يَعْرِشُونَ”، بله؟ [یکی قسمت جاافتاده را می­خواند] “وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ” بعد آنجا دارد که این­ها می­آیند می­نشینند و از این استفاده می‌کنند و بعد پراکنده می­شوند در اقصی نقاط این خلاصه از جمله‌اش همین مباحث علمی بهره‌مندی­ها که طلبه‌ها آن زنبورهای عسل هستند که می­آیند اینجا و از “مِمَّا يَعْرِشُونَ” “مِنَ الشَّجَرِ” “مِنَ الْجِبَالِ” از جبالِ علمی از اشجارِ درحقیقت وجودی و از “مِمَّا يَعْرِشُونَ” آن جاهای بلند استفاده می‌کنند و بعد پراکنده می­شوند این برداشت را مقام معظم رهبری کرده بودند از این آیه خدمت امام عرض کرده بودند و امام هم پسندیده بودند که زمان انقلاب طلبه­ها می­آیند بعد پراکنده می­شوند زمانی­که انقلاب می‌خواست بشود و آنجا انقلاب را درحقیقت این در نظام علمی همین سرایت دارد که می­آیند بهره­مند می­شوند و همه جا می‌رسانند از برکت دستگاه حضرت معصومه سلام الله علیهاست، قدرِ این دستگاه را بدانیم خودمان را زیر این سایه احساس بکنیم بهره‌مندیمان را ان­شاءالله از دست ندهیم فکر نکنیم که ما خودمان داریم علم را کسب می‌کنیم، نه، این به عنایت است به ادنی بهانه‌ای هم قطع می­شود تمام می­شود یک­دفعه آدم می‌بیند دیگر آن بهره‌مندیهایش درکار نیست رابطه­اش قطع شده هرجای عالم هم که می­رویم خودمان را زیر سایۀ این دستگاه ببینیم. خب ان­شاءالله که عنایات حضرت بوده بیش از این هم خواهد بود و به ما هم بشناساند که این عنایت چگونه است تا قدردان بیشتر باشیم ما جفاکاریم آن­ها هرچه اهل وفا هستند ما اهل جفا هستیم اگر بخواهیم مَثَلی برای خودمان بزنیم ما مثل قوم موسی هستیم که وقتی از دریا عبور کردند تا رسیدن به آلهه‌های آن بت‌پرست­ها گفتند “اجْعَلْ لَنَا إِلَٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ”[2] آنجا خدای سبحان به این­ها خطاب می­کند که “أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلَٰهًا”[3] شما به غیر از خدا کسی دیگری را إله قرار می­دهید “وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ” همین خطاب به ماست ما هم همه چیز را می‌بینیم همه وسائط را می­بینیم اما زیر سایۀ حضرت معصومه سلام الله علیها بودن را و ریزه­خوار بودن را نمی­بینیم‌ آن­موقع خطاب به ما می­شود که أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُم وَسیلَةً شما به غیر خدا به غیر حضرت معصومه در اینجا وسیله می‌بینید؟ وسیله زیر سایۀ حضرت بودن است وهو درحالی­که این بانو، وهِیَ بگوییم اینجا، آیه نمی‌خواهیم بگوییم اما می‌خواهیم بگوییم تفسیرش به اینجا، وَهِیَ درحقیقت این فضیلت را به شما داد که بتوانید این­جور بهره‌مند باشید می‌بینید و مشهودتان هم هست اما زود از یادتان می­رود. ان­شاءالله خدای سبحان این امنیت علمی را که امانی را که در این شهر خدا برای ما فراهم کرده تا بتوانیم از این بهره‌مندیِ علمیِ نوری از کلمات اهل بیت و قرآن کریم پیدا بکنیم را مستدام برایمان بدارد و قدر این زیر سایه و ریزه­خوار بودن را بیشتر از قبل بدانیم.

 درمحضر آیات بودیم که بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” که مقدار زیادی راجع به این آیه گفتگو شد که این “حَقَّ تُقَاتِهِ” با “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ” ” تفاوتشان این است این هدف است و آن مسیر است و هر دو هم تشکیکی هستند یعنی هر هدفی مسیر خودش را دارد و چون هدف “حَقَّ تُقَاتِهِ” تشکیکی است به هرمرتبه‌ای که انسان “حَقَّ تُقَاتِهِ” می­رسد بالاترش راه دارد و هر “حَقَّ تُقَاتِهِ”ی مسیری دارد “مَا اسْتَطَعْتُمْ”ی دارد پس هم “مَا اسْتَطَعْتُمْ” درحقیقت تشکیکی است هم “حَقَّ تُقَاتِهِ” تشکیکی است تا اینکه “حَقَّ تُقَاتِهِ” مطلق می­شود آن که معصوم سلام الله علیه به او رسیده که در روایت هم به آن اشاره می‌کنند که “حَقَّ تُقَاتِهِ” را فقط چه کسانی؟ آن ذوات نوریه محقق کردند لذا غایتِ ما در مسیرِ تقوا رسیدنِ به آن تقوایی است که آن­ها محقق کردند و ما به­سمتِ آن حرکت می­کنیم. خب این بحثی بود که مفصل گذشت و اقوال دیگران را که یرحمکم الله اقوال دیگران را هم برای دوستان عرض شد. تطبیق این مسأله را یک قدری تطبیق می­کنیم چون چندتا نکتۀ دقیقی در متنِ مرحوم علامه هست ان­شاءالله می‌خواهیم به آیۀ بعدی هم برسیم.

در بیانی که ایشان دارد می‌فرماید که، بله؟ همین خودِ ذیلِ آیه دیگر، مال ما می­شود367[4]. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” می­فرماید قد مر فيما مر أن التقوى وهو نوع من الاحتراز إذا كان تقوى الله سبحانه كان تجنباً وتحرزاً من عذابه، تقوا یعنی احتراز و اگر این تقوا راجع به خدا شد تقوی الله شد یعنی احتراز از چی؟ از عذاب الهی، پس اصلِ تقوا یعنی احتراز، تقوای الهی یعنی احتراز از عذاب الهی. حالا این احتراز از عذاب گاهی با انذار است گاهی با تبشیر است گاهی با محبت است هر سۀ این­ها راهش ممکن است که با محبت انسان از عذاب خدا نجات پیدا بکند، با انذار الهی از عذاب نجات پیدا بکند، با تبشیر الهی از عذاب نجات پیدا بکند، هرسه ممکن است، بعد می‌فرماید که،

سؤال: نامفهوم [9:05]

پاسخ: بله؟ خب دیگر مراتب است دیگر، این مرتبۀ تقوا در این مرتبه است، آنجا “يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ”[5] که درحقیقت آن مرتبۀ بالاترِ همین تقواست که به­نحوی درحقیقت با “حَقَّ تُقَاتِهِ” رابطه پیدا می­کند. وذلك إنما يتحقق بالجري، تقوا چه­جوری احترازِ از عذاب چه­جوری محقق می‌شود؟ بالجري على ما يريده ويرتضيه، نخواندیم اینجا را که؟ [می­گویند خواندیم و نشانی هم می­دهند گویا ولی نمی­شنوم] بله، بله،  إنما يتحقق بالجري على ما يريده ويرتضيه فهو امتثال أوامره تعالى والانتهاء عن نواهيه والشكر لنعمه والصبر عند بلائه، خب وهذا المعنى که حالا گفتیم تا اینجا خواندیم، وهذا المعنى غير ما يستفاد من قوله تعالى: “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ”، این با آن متفاوت است، فإن هذه الآية في معنى أن لا تذروا التقوى في شيء مما تستطيعونه، آن که توان دارید را رها نکنید، غير أن الاستطاعة تختلف باختلاف قوى الأشخاص، “حَقَّ تُقَاتِهِ” یک حقیقت است ازجهت آن مقصد نهایی اما استطاعت قائم به افراد است هر فردی یک نوجوان یک آدم درحقیقت اَشُد در مرتبۀ اشدیت یا درمرتبۀ ابتدای بلوغ استطاعت‌ها مختلف است یک کسی­که در دایرۀ خانواده که از اول اهل ایمان بودند استطاعتش مرتبه‌ای است یک کسی­که دریک کشور کفر است استطاعتش مرتبه­ای است هرکدام از این­ها مرتبه‌ای از استطاعت را دارند، پس “حَقَّ تُقَاتِهِ” به­لحاظ آن غایت واحد است، به­لحاظ غایت واحد است هرچند خودش تشکیکی است اما دایرمدار استطاعت افراد است و استطاعتِ افراد قطعاً خیلی متفاوت است، پس درست است که این وسیله و راه هم به آن درحقیقت “حَقَّ تُقَاتِهِ” که هدف است می‌رسد اما “حَقَّ تُقَاتِهِ” نهایتش واحد است، نهایتش واحد است هرچند در مسیر مراتب دارد اما این استطاعت حتماً دایرمدار افراد است و مراتبِ افراد است اما “حَقَّ تُقَاتِهِ” دائرمدار مراتبِ افراد نیست هرچند هر کسی در مرتبۀ خودش “حَقَّ تُقَاتِهِ”ای ممکن است از دامنۀ “حَقَّ تُقَاتِهِ” چیزی را ایجاد بکند ولی “حَقَّ تُقَاتِهِ” آن مرتبه‌ای است که حضرات معصومین محقق کردند اما نمی­توانیم بگوییم استطاعت آن است که آن­ها محقق کردن، چرا؟ چون استطاعت اصلاً دایرمدار افراد است لذا متفاوت می­شود لذا هرکسی در دایرۀ مرتبۀ خودش استطاعت را می­تواند محقق بکند، می­تواند، هرچند وقتی این را محقق کرد مرتبۀ دیگری از استطاعت را واجد می‌شود الآن نداشتش ولی چه شدش؟ واجد شد، با تحققِ این مرتبه به مرتبۀ دیگر امکانِ رسیدن پیدا می­کند استعدادِ مرتبۀ بعد به او داده می‌شود. خب بعد می‌فرماید که: فإن هذه الآية في معنى أن لا تذروا التقوى في شيء مما تستطيعونه غير أن الاستطاعة تختلف باختلاف قوى الأشخاص وأفهامهم وهممهم، سه تا چیز است: یکی فهم و معرفت باعث استطاعت می­شود، یکی عزم و اراده که هِمَم است باعث چه می­شود؟ آن هم باعث مراتبِ استطاعت می­شود، یکی توانایی‌ها قوای اشخاص است، سه تا درحقیقت عامل در استطاعت دخیل است: یکی قوای اشخاص است که این قوا تحت اختیارشان نیست قوا ابتدائاً همان کمال اولی است که این­ها خدای سبحان به آن­ها اعطا کرده در مرتبۀ اولش، درست است؟ اما معرفت و عزم هر دو کسبی هستند، معرفت و عزم هر دو چه هستند؟ کسبی هستند هرچند با عنایت الهی ولی قوا چه هستند؟ اعطای الهی هستند پس اگر یک کسی مثلاً عرض می‌کنم که در قوای وجودیش مثلاً بینایی ندارد، درست است؟ خب این مرتبه­ای از استطاعت برایش ایجاد می­شود، کسی­که درحقیقت فلج است، قوایش است دیگر، بله؟

سؤال: نامفهوم [13:43]

پاسخ: حقِّ تقوا به آن معنایی که برای معصوم قرار داده شده طلبش برای این امکان­پذیر است و چون طلبش امکان­پذیر است می­تواند با طلب به آن برسد هرچند با قدم به او نمی‌رسد دیگران هم با قدم به او نمی­رسند چون قطعاً نه معرفتشان اطلاقی می­شود نه عزم­شان اطلاقی می‌شود اما راهِ طلب برای همه با هر مرتبه‌ای باز است، راه طلب، با ضمیمۀ راه طلب خیلی از مشکلات جواب داده می­شود، با ضمیمۀ چه؟ این حقیقتِ طلب که یک عمل است ببینید ما طلب را نبینیم خیلی از اعمالِ ما قصورش گاهی غیراختیاری [است]، برای ما نیست از طرف ما نبوده و این باعث می­شود عدالت الهی محقق نشود اما اگر ضمیمه کردیم طلب را به مسأله طلب برای همه ممکن است امکان­پذیر است.

سؤال: ؟؟؟؟ اصلاً طلب برای او ایجاد نمی­شود ؟؟؟؟ [علامت­ها نامفهوم 14:32]

پاسخ: نه دیگر، شما خلقشان را که می­دانید که خلق تعبیر این است که ما و مؤمنان از طینت واحده خلق شدیم ما از اعلای آن طینت و این­ها از اسفلش پس یک حقیقت واحده مثلِ درحقیقت نفس و بدن است مثل روح و بدن است پس یک حقیقت واحده است، آیا بدن جدای از روح است یا نازلۀ روح است؟ نازله­اش است، اگر بدن معصوم عملی که برای معصوم حساب می­شود عمل بدنش هم عمل معصوم هست یا نیست؟ [ادامۀ سؤال: یک (ذات نیست) می­شنوم فقط]استاد: ذات چیست؟ ذات که جدا نیست که ذات یک حقیقت واحده است که او یک مرتبه­اش است این هم یک مرتبه­اش است یعنی این­ها همه مراتب ذات انسان هستند تشکیل می­دهند. [ادامۀ سؤال و شاید می­گوید: هردوی آن­ها را که من نمی­توانم درک کنم]استاد: مرتبۀ اعلا با رسیدنِ به مرتبۀ اسفل شأنیت محقق می­شود و طلبِ آن، [ادامۀ سؤال: پس طلبش فقط نسبت به اسفلش؟؟؟ که علامت نامفهوم است] استاد: نه، نسبت به اسفل یک مرتبه طلب است نسبت به اینکه من بدن بشوم که ارادۀ حضرت دروجودِ من نافذ بشود می­شود همان مرتبۀ بالاتر که ارادۀ او مثل بدن معصوم ارادۀ معصوم در آن نافذ است وقتی ارادۀ معصوم در آن نافذ است آن اراده چه کار می‌کند بدن را؟ می‌کشاند ملحق می­کند به مرتبۀ چی؟ به همان مرتبۀ نفس و مرتبۀ نظام روحیشان لذا می­شود بدنِ آن­ها، درست است؟ همان شرافت را پیدا می‌کند یا نه؟ همان شرافت را پیدا می‌کند یا نه؟ شرافت پیدا می­کند [چون] یک حقیقت واحده هستند چون جدا نیست کسی هم که به بدنِ آن­ها ملحق می­شود دراطاعت همان مسأله را پیدا می­کند، همان روایتِ جابر بن یزید جعفی[6] که می‌فرماید که پیغمبر اکرم دست به دامنۀ وجود خدا زده به حُجزة الله و معصومین دست به دامن پیغمبر زدند حُجزة الرسول و شیعیان ما به حجزۀ ما چنگ زدند، درست است؟ بعد می­گوید «فأين ترى يصيّر الله نبيه وذريته» خدا کجا می­برد رسول و ذریه‌اش را؟ بعد آنجا جابر می­گوید دست زد روی دستش گفت خلاصه «دخلناها ورب الكعبة» حتماً ما داخل شدیم دربهشت، قسم می­خورد آنجا سه بار، می­گوید حل شد دیگر یعنی این چنگ زدن دامنه است، درست است؟ دامنه همراه است شأنیت است اینجا هم همین­جور است. بعد می‌فرماید که پس سه تا اثر هست که دوتای از آن­ها درحقیقت کسب انسان است یکی معرفت، بله؟ [یکی سؤال می­پرسد و نامفهوم 17:03] استاد: روایتش را؟ نه دیگر خواندیم دیگر، بله. همین حدودش همین است دیگر حالا با یک ذره بالا و پایین روایتِ جابر همین است دیگر. به اختلافِ، تختلف استطاعت به اختلافِ چی؟ قوا، افام، هِمَم، پس انسان در سه جهت می‌تواند چه کار بکند؟ تقویت کند خودش را تا استطاعتش برود بالاتر، یک­سری از قواهایش خدادادی است اما می­شود این قوا را تربیت کرد بعد تقویتشان کرد؟ البته می­شود تقویتشان کرد اگر کسی مثلاً قوۀ مثلاً لامسه‌اش قوۀ باصره­اش قوۀ سامعه­اش و همچنین قوای باطنی­اش، این قوای ظاهری [و] قوای باطنی­اش، خیالش را وهمش را حس مشترکش را می­تواند کنترل بکند روی آن­ها حواسشان را جمع بکند نگذارد بصر هرچیزی را ببیند، درست است؟ قوه است اما «القلبُ مُصحَف البَصَر»[7] نویسندۀ جان انسان چشم انسان است پس اگر این قوه را تو کنترل کردی درست از آن استفاده کردی این درست استفاده کردن باعث می­شود چه بشود؟ باعث می­شود استطاعت انسان بالاتر برود همچنین در قوای باطنی همچنین در قوای ظاهری، بعد از این فهم و معرفت و از طرف دیگری عزم و همت که انسان می‌تواند با کارهای ساده که دوام داشته باشد همتش رو چه کار بکند؟ تقویت بکند صاحب عزم بشود اولواالعزم بشود، دقت می‌کنید؟ آن آیه چیست؟ اولوا صاحب بقیة بشود[8] بقا بشود که آن أُولُو بَقِيَّةٍ آآیۀ أُولُو بَقِيَّةٍ که این عزم محقق بشود از طرف دیگری هم فهم و معرفت هرچه بالاتر برود «العِلمُ أمامُ العَمَل»[9]، درست است؟ پس علم أمامِ عمل است یا درحقیقت آنجا در روایت می‌فرماید که یَدعوا علم به عمل، یادم رفتش روایت را، بله «و العِلمُ يَهتِفُ بِالعَمَلِ فإن أجابَهُ و إلاّ ارتَحَلَ عَنهُ»[10]علم دعوت می‌کند به عمل و اگر اجابت نشد «ارتَحَلَ» علم هم می­رود، درست است ظاهرش می­ماند اما آن دیگر علم نیست والّا علم آن است که «يَهتِفُ بِالعَمَلِ» دنباله می‌خواهد دنباله­اش عمل است، خب این­ها همه نشان می­دهد که این سه قوه انسان را صاحب عزم می‌کند صاحب استطاعت می­کند توسعه می­دهد استطاعت انسان را، پس این درجانبِ استطاعت انسان می‌فرماید که:  باختلاف قوى الأشخاص وأفهامهم وهممهم ولا ريب أن حق التقوى بالمعنى الذي ذكرناه ليس في وسع كثير من الناس، ازجهتِ چی؟ آن حقِّ تقوای نهایی، چرا؟ چون ضعف در معرفت وعزم و قوه دارند چون این­جوری نیست که [عبارت را متوجه نمی­شوم 20:06] پس نمی­توانند به آن مرتبۀ حقِّ تقوا برسند منتها بسیارش اختیاری است دیگر انسان همه­اش غیراختیاری نیست که بگوییم پس این کوتاهی کرده، بسیارش اختیاری است غیر از آن که اگر حرکت کرد در آن مقداری که اختیاری بود به دست آورد طلبِ آن مرتبۀ بالاترش می­تواند برایش جبران ایجاد بکند، طلبش می­تواند برایش جبران ایجاد بکند، می­تواند او را شأن بکند وقتی شأن شد آن شأنیت بقیه­اش را درست می­کند، این طلب را به­عنوان یکی از افق‌های وجود انسان در همۀ مسائل ببینید خیلی کارگشایی از آن می­آید.فإن فی هذا المسير الباطني مواقف ومعاهد ومخاطر، خیلی گردنه‌های عظیمی دارد، معاهدی دارد یک جاهای عهد ویژه دارد، موقف‌های خطرناک دارد مَخاطر دارد که لا يعقلها إلا العالمون، العالمون آن کسی­که علمش درعالی­ترین مرتبه قرار گرفته می­تواند از آن­ها عبور بکند همه امکانِ عبور ندارند، ودقائق ولطائف لا يتنبه لها إلا المخلصون فرب مرحلة من مراحل التقوى لا يصدق الفهم العامي بكونها مما تستطيعه النفس الإنسانية، بعضی از مراحل تقوا را فهم عامی نمی‌تواند آن را از استطاعتِ نفسِ هر انسانی ببیند وقتی نگاه می­کند فيجزم بكونها غير مستطاعة می­گوید این درحدِّ من نیست درحدِّ حتی عالَمِ انسانی نیست فوقِ نفس و فوق تواناییِ نفس می­بیند، وإن كان أهل التقوى الحقة خلفوها، اگرچه آن کسانی­که اهل تقوای حقِّ تقوا هستند این­ها را پشت سر گذاشتند عبور هم کردند آن دیگری به­عنوان غایت هم به آن نگاه می‌کند می­گوید نه تصدیق نمی­کند که این غایتش هم حتی باشد، دقت کردید چقدر جالب است؟! می­گوید عده‌ای وقتی نگاه می‌کنند حتی به­عنوان غایت این را تصدیق نمی‌کنند غایت باشد می­گویند اصلاً امکان ندارد انسان به او برسد دیگرانی هم هستند که از او عبور کردند رفتند اصلاً پشت سر گذاشتند، پس یک عده جلو رویشان را هم نمی‌توانند ببینند یک عده‌ای از آن عبور کردند و پشت سر گذاشتند، بله. وإن كان أهل التقوى الحقة خلفوها وراء ظهورهم وأقبلوا بهممهم على ما هو أشق وأصعب، لذا ما نمی‌دانیم، واقعاً ما نمیدانیم که حقِّ تقوا حتی درحدِّ فهم درحدِّ به­اصطلاح علم که چه حقایقی سر راه هست و چه کمالاتی قرار دارد، این­ها را حتی خبر نداریم اگر هم به ما بگویند بسیاری از ما تکذیب می­کنیم می­گوییم شدنی نیست این­ها فقط ایده­پردازی است، فقط ایده­پردازی است، حواسمان باشد اقلاً انکار نکنیم، انکار نکنیم. بله؟

سؤال: نامفهوم فقط دو سه کلمه را می­شنوم [23:10]

پاسخ: عذاب فقط عذابِ آتش نیست عذاب فراق هم هست عذابِ مراتبِ فراق هم هست، بله؟ [ادامه می­دهد سؤال را: من فکر کردم ایشان می­گویند من النار.(اگر جمله را درست شنیده باشم)]. پاسخ: نه عذاب گفته، این عذاب فراق هم هست یعنی وقتی انسان می­رسد به آنجا می‌بیند که، یا تعبیرِ امیرالمؤمنین اگر بر عذاب آتشت من اگر تحمل بکنم بر فراقت چگونه [تحمل بکنم][11] یعنی عذاب مراتب [دارد]، منتها این عذاب که می­گوید برای ما تا می­گوید منصرفِ به [آتش می­شویم]، برای ما، واقعاً آتش است ما از آتش بتوانیم اجتناب بکنیم خیلی کار کردیم اما برای دیگران مسأله از این گذشته است از عدمِ توجهِ تامّه به حق خلاصه عذابشان است عدمِ درحقیقت آن ذکرِ دائم عذابشان است حتی اگر گاهی توجه می‌کنند به امرِ خودِ خدا به حقوقِ ناس و رعایت آن‌ها و دارند آن­ها را رعایت می‌کنند همین را هم بعداً در خلوت­هایشان «إنه ليغان على قلبي حتى استغفر الله في اليوم سبعين مرة»[12] از این هم استغفار می­کنند با اینکه به امر هم بوده خلافِ امر هم نبوده همین را هم باز چی می‌بینند؟ یک فراق و دوری می‌بینند. خب.

سؤال: استاد خلفوها ها به مرحله می­خورد؟ [24:30]

استاد:بله؟ سؤال کننده: خلفوها وراء ظهورهم؟ استاد: مرحله، آن مرحله، فرب مرحلة من مراحل التقوى لا يصدق الفهم العامي … وإن كان أهل التقوى الحقة خلفوا آن مرحله را وراء ظهورهم.

فقوله: “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم” كلام يتلقاه الأفهام المختلفة بمعان مختلفة على حسب ما يطبقه كل فهم على ما يستطيعه صاحبه ثم يكون ذلك وسيلة ليفهم من هذه الآية أعني قوله: “اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ”أن المراد أن يقعوا في صراط حق التقوى که برسند به اینکه أن يقعوا في صراط حق التقوى، به صراطِ حقِّ تقوا برسند پس حقِّ تقوای صراط دارد، سبیل هم نمی­گوید، صراط، چون صراط دیگر چی هستش؟ وقتی به حقِّ تقوا صراط واحد است هرچند سُبُل متعددند سُبُل به حقِّ تقوا نمی‌رسد سُبُل همان مسیرهایی هستند که باید برسند به صراط تا صراط به حقِّ تقوا برسد، ويقصدوا نيل هذا المقام والشخوص والمثول فيه، تا برسند و تمثل پیدا کنند آنجا بایستند، وذلك نظير الاهتداء إلى الصراط المستقيم الذي لا يتمكن منه إلا الأوحديون، عدۀ خیلی خاصی به صراط می‌رسند بقیه در سُبُل هستند که سُبُل منجر به صراط می­شود هنوز فرعی است راه اما کسی برسد به صراط دیگر آنجا چه می­شود؟ بُرده می­شود آنجا می­برند او را لذا ما دائماً در نماز می‌خواهیم “اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ”[13]، درست است؟ که به صراط برسیم، به صراط انسان برسد آنجا سرعت سیر و موانع کمتر است هرچند شیطان بر صراط هم کمین دارد که “لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ”[14]  می­نشینم بر روی صراط آنجا هم کمین می‌کنم تا این­ها را بکشانم به دوطرفش یعنی دوباره از صراط ببرم کجا؟ در راه‌های فرعی، در راه فرعی شکار شیطان برایش خیلی ساده‌تر است، لذا اگر در صراط هم می­نشیند تا برساندشان از صراط به دوطرفِ صراط، حنیف بودن در صراط بودن است جنیف بودن کشیده شدن به دوطرف صراط است که از صراط مایل شدن است که انسان را از صراط مایل بکند. خب اینجا هم می‌فرماید: وذلك نظير الاهتداء إلى الصراط المستقيم الذي لا يتمكن منه إلا الأوحديون ومع ذلك يدعى إليه جميع الناس، همه به حقِّ تقوا دعوت شده­اند، جمیعِ ناس به حقِّ تقوا [دعوت شده­اند]، فيكون محصل الآيتين “اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ ـ فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم” هدف “اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” است مسیر “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم” است، أن يندب جميع الناس ويدعوا إلى حق التقوى، این حقِّ تقوا هدف است، يدعوا إلى حق التقوى ثم يؤمروا بالسير إلى هذا المقصد به سمت این مقصد که حقِّ تقواست ما قدروا واستطاعوا هرچقدر که می­توانند، پس مسیر می­شود “مَا اسْتَطَعْتُم” هدف می­شود “حَقَّ تُقَاتِهِ”، وينتج ذلك أن يقع الجميع في صراط التقوى إلا أنهم في مراحل مختلفة وعلى درجات مختلفة على طبق ما عندهم من الأفهام والهمم، افهام معرفت هِمَم اراده­ها، پس انسان دو وسیلۀ مهم دارد بعد از آنکه قوایش را خدا بهش داده: یکی فهم یکی اراده که یکی عمل است یکی چی هستش؟ معرفت است که عمل مطابق با معرفت است آن­وقت خودِ عمل گاهی برای انقطاع است گاهی برای وصال است، دقت می‌کنید؟ که قبلاً هم این توضیحش را دادیم که عمل گاهی کندن است گاهی رسیدن است منتها عمدتاً عمل برای چی هستش؟ انقطاع است و فهم برای وصال است فهم وصال است “إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ”[15] عمل صالح سبب کندن می‌شود و آن اعتقادِ کلمۀ طیب سببِ چه می­شود؟ وصال و آن صعود می‌شود. وعلى درجات مختلفة على طبق ما عندهم من الأفهام والهمم، این تأکید که هم همت را باید تقویت کرد هم فهم را اگر کسی فقط در ناحیۀ فهم رفت همت تقویت نشود حرکت صورت نمی­گیرد مثالش مثل این می­ماند که یک ماشینی موتورش خیلی خوب باشد اما روی جک گذاشته باشند این جک‌هایی که مکانیکی‌ها دارند می‌برد بالا ماشین را هرچه این گاز بدهد این حرکتی صورت نمی‌گیرد موتور کار می‌کند اما حرکتی صورت نمی­گیرد روی جک است دیگر درجا کار می­کند، درست است؟ و آنجایی که همت و عزم باشد این است که هم موتور خوب کار بکند بنزین داشته باشد هم حرکت صورت بگیرد که این همت انسان را به حرکت وامی­دارد. وعلى ما يفاض عليهم من توفيق الله، البته آن وظیفۀ این همت و معرفت را پیدا کردن است از جانب خدا هم چی هستش؟ افاضه و تأیید و تسدید است، وعلى ما يفاض عليهم من توفيق الله وتأييده وتسديده فهذا ما يعطيه التدبر في معنى الآيتين، و خلاصه­اش می­کند ومنه يظهر: أن الآيتين غير مختلفتين بحسب المضمون ولا أن الآية الاولى أعني قوله: “اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” اريد بها عين ما اريد من قوله: “فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ”، در یک کلام بل الآية الاولى، آیۀ “حَقَّ تُقَاتِهِ”، تدعوا إلى المقصد والثانية که “مَا اسْتَطَعْتُم” است آن درحقیقت چی؟ تبين كيفية السلوك، آن کیفیت السلوک راه را معین می­کند، خیلی زیبا خیلی زیبا! یعنی در یک کلمۀ یک خطی دو تا آیه را با هم هم جمع کرد هم تفسیر کرد که یکی می­شود کیفیت سلوک دیگری می­شود چی؟ مقصد و افق [و] نگاه آن امدِ بصر. بله؟

سؤال:  آیۀ نجوا؟؟؟؟؟؟ آنجا که نصب [اگر درست شنیده باشم] [30:55]

استاد: چی را؟

ادامۀ سؤال: “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً”آنجا که نصب [اگر درست شنیده باشم] را قبول دارد هیچ­کس عمل نکردالّا امیرالمؤمنین ؟؟؟؟ معصوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ باشد چه اشکالی دارد؟ یعنی هیچ­کس به این حقِّ تقوا عمل نکرد الّا اهل بیت و؟؟؟؟؟؟؟

استاد: آنجا یک عمل بود که درحقیقت چی بودش؟ باعث می­شد که خیلی­ها محرومیت پیدا بکنند چون اهلش نبودند ولی اینجا نه، اینجا غایت است غایت نمی­خواهد از بین برود غایت درهرصورت حتی اگر کسی به آن عمل هم نکند کسی به آن هم نرسد غایت سرجایش محفوظ است، حقِّ تقوا،

سؤال: آنجا نمی­توانیم ؟؟؟ [31:42]

استاد: نه دیگر آنجا نمی‌توانیم بکنیم، آنجا درحقیقت یک عمل بود یک راه بود لذا امکان ارتباط با پیغمبر قطع می­شد و چون قرار بر این بودش که پیغمبر راهگشایی داشته باشد اگر رابطه را قطع می‌کردیم با این مانعی که ایجاد شده بود که یک کمالی بود که ویژه بود هرکسی دست به آن نمی‌زد مردم می‌گفت می‌توانستند بعداً بگویند ما درحقیقت چه کار کردیم؟ یا نداشتیم یا نمی‌توانستیم یا بالأخره سخت بود برایمان، ما راه را با هیچ­چیزی که راه انسان­ها را با پیغمبر قطع بکند به­طریق عادی خدا قرار نمی­دهد آنجا هم اگر قرارداد در یک برهه تا نشان بدهد که اهل هزینه نیستند.

سؤال: حاج آقا! ؟؟؟؟؟ هرکسی عمل بکند می­رسد به آن؟؟؟ [32:18]

استاد: نه این­جوری نیست یعنی اگر حقِّ تقوا نباشد “مَا اسْتَطَعْتُم” انسان در آن مرتبه‌ای که دارد متوقف می­کند خودش را، همان مقدار، اما این­جور نیستش که، آن­وقت حتی تحصیل استطاعت هم مثل جریان حج آن­وقت لزومی نمی‌شد، تحصیل استطاعت، ولی اینجا چون حقِّ تقوا افق است دائماً استطاعتِ بعد استطاعت تحصیلش هم لزومی می­شود، تحصیلش هم لزومی می­شود چون حرکت به­سمت حقِّ تقوا امر شده به او که بروند لذا دائماً باید استطاعت بعدی را چه کار بکنند؟ پیدا بکنند، نگویند استطاعت دیگر نیست خب نیست دیگر حالا استطاعت نیست همین قدری که هست هست دیگر بیشتر نیست لذا تکلیف ساقط می­شد.

 بعد ایشان می‌فرماید دنبالۀ آیه: “وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ”، نمیرید الّا و اینکه چی باشید؟ مسلم باشید، این “وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” اولاً وصیت ابراهیم خلیل و حضرت یعقوب است به فرزندانشان، اینجا نه درآیات دیگر داشتیم قبلاً: “وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” آن هم اسلامی که ابراهیم خلیل دعوت کرده بود به آن که “مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ” پاورقی: آل­عمران/ 67 که حنیفِ مسلم بود، حنیفِ مسلم بود یعنی اوجِ اسلام و یا می‌فرماید که به­اصطلاح آن آیۀ شریفه که ابراهیم “وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ”[16] قبلش آیه چه هستش؟ [یکی می­خواند] آهان “رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ”، درست است؟ “وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ”، یعنی در وقتِ بنای قواعدِ بیت “رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ” من و اسماعیل را چه کار بکن؟ “مُسْلِمَيْنِ لَكَ” قرار بده بعد از آن همه مراحلِ آزمایشِ ابراهیم و اسماعیل هردو که اسماعیل آن تسلیمِ مطلقش دربرابر امرِ به ذبح که قبل از این بود حالا بعد از آن است حالا دارد می­گوید مسلم قرار بده، معلوم می­شود این اسلام آن کمالِ تسلیم است، که اینجا هم می‌فرماید که این هدفتان باشد “وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” که درمرتبۀ اوج اسلام باشید، اینجا درحقیقت چی هستش؟ اینجا حالا چون فراز مربوط به همه هستش و خطاب به همه هستش با توجه به آنکه حقِّ تقوا در ابتدای آیه آمده که “اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” می‌توانیم بگوییم “وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” اشاره به همان حقِّ تقواست یعنی تسلیمِ محض، می‌توانیم بگوییم اما می‌توانیم هم مرحلۀ عمومی را بگوییم که بگوییم که این دیگر پایۀ کمترین را حتماً رعایت کنیم منتها مرحوم علامه یک بیانی دارد می­گوید موت که اختیاری نیست احکامِ موت که اختیاری نیست چطور می­شود “وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ”؟ یک حکمی را متعلق به یک امرِ غیراختیاری بکند؟ آنجا بیان می‌کنند که موت و حیات انسان اختیاری نیست و لذا حکمی به او نمی­شود اختیاراً تعلق بگیرد اما به ضمیمۀ یک چیز اختیاری که ضمیمه به موت می‌شود می‌تواند متعلقِ حکم قرار بگیرد که اینجا چیست؟ اسلام است، اسلام اختیاری هست یا نیست؟ مسلمان بودن اختیاری است چون می‌فرماید “وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” یعنی همیشه درهمه حال حالِ اسلام رعایت بکنید تا موتتان هم در اسلام واقع بشود، پس این عیب ندارد امکان پذیر است، پس این­جور نیستش که به حکمِ غیراختیاری یک حکمی تعلیق شده باشد، نه، چون این حکمِ غیراختیاری مقید شده به یک حکمِ اختیاری به این­جهت تعلیق صورت گرفته. این بیان را در اینجا دارد ایشان، به­اصطلاح فکر کنم دیگر خودتان این را ببینید که بحث قشنگی هم هست اما چون وقت نداریم می­شود خلاصه از آن عبور کرد. و بالجمله، انتهای بحث، النهي عن الموت إلا مع الاسلام إنما هو لمكان، جملۀ شما چیست؟ [ازحضار: عَدِّه؟؟؟؟][36:18] استاد: حدِّه؟ [حضار: عدّه] آهان عدّه، چون مال ما عدّه اختیاریاًش افتاده من اختیاریش را درآوردم اما آن عدّه‌ای‌اش را نمی‌دانستم چه­جوری دربیاورم، إنما هو لمكان عده اختيارياً، به چه جهتی؟ ويرجع بالآخرة إلى الكناية عن لزوم التزام الاسلام في جميع الحالات حتى يقع الموت في واحدة من هذه الحالات که اسلام باشد تا موت درهر لحظه­اش محقق شد درحالِ اسلام محقق شده باشد، فيكون الميت مات في حال الاسلام. خب این هم یک نکته.

 آیۀ بعدی که، این چندتا آیه که در اینجا ادامه دارد حیف که خورده به آخرِ سال که انسان هول است بر اینکه این آخرِ سال این آیات را هم می‌خواهد تندتر بخواند هم آیات همۀ آیات، این هم از آن ابتلائات خلاصه عجیب است که آن بالأخره گاهی آن اوجِ، می‌افتد یک وقتی که آدم مجبور است وقت کمتری بگذارد.

سؤال: نامفهوم [37:20]

استاد: دوشنبه و چهارشنبه ان­شاءالله هستیم حالا نمی‌دانم که شنبه و یکشنبه درس‌ها کلاً تعطیل است؟

همهمۀ حضار و یکی می­گوید: دیگر خیلی ضدِّ انقلاب می­شویم.

استاد: خیلی ضدِّ انقلاب می­شویم، بله، حرفش هم نزنیم بهتر است. می‌خواستیم بگوییم هفتۀ آینده را بخوانیم چون دوستان که همه نمی­روند که، می­روند؟ می­گوید اگر درس بگذاریم یعنی طلبش هم از دست رفته اقلاً درس نمی‌گذاریم می­گوییم طلبِ رفتن را داریم اگر هم نرفتیم طلبش را داریم. خب عیب ندارد. [از حضار: دوشنبه درس بگذارید؟؟؟] استاد: دوشنبه ان­شاءالله می‌گذاریم و چهارشنبه، دو روز می­شود آخر، حالا دوشنبه و چهارشنبه، دوشنبه ان­شاءالله درمحضر دوستان و چهارشنبه ان­شاءالله هستیم، ان­شاءالله.

بعد می‌فرماید: “وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُواْ”[17] خیلی آیه زیباست که مرحوم علامه می‌فرماید که آیۀ “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” درمسیرِ فردیِ افراد است که “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” به تک تکِ افراد “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ” آن هم به­خصوص به آن اوجِ قلۀ تقوا دارد اشاره می‌کند به­عنوان یک تکلیف فردی اما بلافاصله “وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً” همان تقوا را به­صورت جمعی می­خواهد منتها افق جمعی همیشه سطحش پایین‌تر است تا شامل بشود برای همه لذا حقِّ تقوا را فردی د حقیقت باید انسان بخواهد که صالح بودنش است و مصلح بودنش که با جمع حرکت کردن است که «أسماؤكم عندنا»[18] امام صادق علیه السلام می­فرماید: «أسماؤكم عندنا الصالحون المصلحون» اسمِ شما پیش ما صالحِ مصلح است، صالح به­لحاظ ِ آن حرکت فردی، کمال فردی و مصلح به­لحاظِ آن حرکتِ اجتماعی، اینجا هم می‌فرماید که: “وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُواْ”، در آیات قبل داشتیم چند آیۀ قبل “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” اگر کسی اعتصام به خدا پیدا کند “فَقَدْ هُدِيَ” حتماً هدایت شده است اینجا می‌فرماید که “وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ” ببینید چون مسأله عمومی‌تر است “يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ” قوی‌تر است اعتصامِ به خدا، یک­موقع است اعتصام به حبل الله است یک­موقع اعتصام به خداست، اعتصام آن چنگ زدن و مرتبط شدن است ارتباط است ربط است که یک­موقع هست “يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ” ربط به خداست یک­موقع یعتصم به حبل الله است، درست است که حبل الله هم چی هستش؟ ربط به خداست اما یک­موقع می­گوییم فی سبیل الله است اما یک­موقع درحقیقت ابتغاء مرضات الله است هرکدام از این­ها چی هستند؟ مرتبه‌ای از ارتباط را ایجاد می‌کنند، در مراقبه هم گاهی می­گویند فی سبیل الله درنظر بگیرید بعدِ مدت‌ها می­گویند حالا ابتغاء مرضات الله درنظر بگیرید که آن مراقبه را داشته باشید. در اینجا پس یک نکته این است چون حرکت جمعی است در لبه‌های عمومی حرکت می‌شود “وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ” آن­وقت حبل را قبلاً معنا کردند آن آیۀ شریفه [که می­فرماید] “بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” چیست آیه­اش؟ [حضار آیه را می­خوانند] “ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ”[19] که این بر اهل کتابی که یهود هستند“ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا”، درست است؟ “إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” که این “إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” را ذیلش آیه روایت آمده که چی هستش؟ همان «إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلِین کتابَ الله وَ عِترَتی»[20] که کتاب خدا “حَبْلٍ مِنَ اللَّهِ” است و درحقیقت حضرات معصومین چه هستند؟ “حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” است، علاوه بر اینکه این“حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” که آیۀ ۱۱۲ همین سوره هم هست یعنی در همین ادامۀ آیاتی که می­گویم آیات همه آیات خیلی درحقیقت عجیب است که این “حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” امروز هم یک بیانی راجع به آن می­شود دررابطه با مسائل اجتماعی که اگر آن رابطۀ مردم را دررابطه با خدا رعایت کردند آن رعایت ایجاد شد آن­ها هم ذلّت برطرف می­شود والّا اگر “حَبْلٍ مِنَ اللَّهِ” و “حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” نباشد “ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ” یعنی آن اجتماعی که رعایت حبل الله و “حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” را، “مِنَ النَّاسِ” به­معنای عموم ناس نه آن معنایی که الآن در روایت کردیم که این معنا هم شده، اگر نکنند “ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ” لذا آن جریانی که آقا می­فرمایند مردم سالاریِ دینی از این آیه چی می­شود؟ استفاده می‌شود از این آیه که چی؟ اگر رعایت مردم بشود آن ذلّت ایجاد نمی­شود‌ اگر رعایت نشود چه می­شود؟ “ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ”.

سؤال: نامفهوم [42:38]

استاد: نه، روایت متعدد وارد شده یک روایت آن بیان را دارد که آنجا “حَبْلٍ مِنَ اللَّهِ” و “حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ”  “مِنَ النَّاسِ” را چی دیدیم؟ چی آقا آوردید؟ [یک چیزی می­خواند یکی از حضار که وسطش فقط حبل من الله را می­شنوم که گویا همان حدیثی است که استاد در ادامه می­خوانند] استاد:بله بله، این را دیگر گفتیم دیگر بله، «فالحبل من الله كتابه والحبل من الناس وصيي فقالوا: يا رسول الله من وصيك؟ فقال: هو الذي أنزل الله فيه “أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ”» که آنجا دارد که جنب را معنا می­کند و «فوصيي السبيل إلي من بعدي»[21] که بله بعد بیانش را می­کند که این آیۀ شریفه درهمین ادامۀ بحث­هایی که داریم ان­شاءالله. اما این بحث بسیار بحث جالبی است که اگر می‌فرماید “حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” وصی است آن مرتبۀ چی هستش؟ مصداقِ اتمّ است و مراتب دیگر خودِ مؤمنان خودِ مردمِ مؤمن “ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ…الْمَسْكَنَةُ”، “الْمَسْكَنَةُ”هم دارد یا ندارد اینجا؟ دارد؟ [حضار می­گویند ندارد] استاد: ندارد، “ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّه” دنبالش دارد “وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ” دنبالش مَسکَنَة هم برای این­ها حتماً محقق خواهد شد   “ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ” خیلی مرحوم علامه بیانی که اینجا دارند بیان زیبایی است ذیلِ این آیۀ شریفه ببینید اصلاً می‌فرماید در ادامۀ بحث می‌فرماید دأبِ قرآن این است که تعلیمش را با به­اصطلاح بیانِ علت بیان می­کند یعنی علتش را هم بیان می­کند این خیلی زیباست! بعد این را تحلیل می­کند ان­شاءالله اگر عمری بود دوشنبه این بحث را داریم که ببینید نه به­معنای اینکه نباید هیچ­چیزی را بدون علت پذیرفت، تفاوتِ بین اینکه نباید، این نیستش که بگوییم پس اگر خدا هم گفت علتش را باید بدانیم تا قبول کنیم، نه، اما اینکه دأب الهی بر این است که بیان را براساس چی قرار می­دهد؟ بیانِ علت قرار می­دهد، حالا بیانِ علت این است که خودِ خدا بیان می‌کند بیان الهی خودش علت است یا نه تفسیر هم می­کند و تبیین هم می‌کند که این بحث خیلی زیباییست. حالا این قسمت اولِ “وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ” را ببینیم: “وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُواْ” ذكر سبحانه فيما مرمن قوله: “وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ”، ببینید ایشان هم دارد از آیه استفاده می­کند، “كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ”، پس رسول و آیات خدا کتاب، درست است؟ این دوتا چی هستند؟ “حَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” که در روایت هم می فرماید خودِ «إنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلِین» از جانب پیغمبر کتاب خدا و چی؟ و وصیّ­اش اوصیاءش، “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّه” أن التمسك بآيات الله وبرسوله، که کتاب و سنت باشد، اعتصام بالله مأمون معه المتمسك المعتصم، چرا؟ چون داشت “فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ”، اگر کسی “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّه” “فَقَدْ هُدِيَ” یعنی هدایت دیگر قهری است، هدایت قهری است “فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ” آن هم “صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” نه هدایتِ به سُبُل، “فَقَدْ هُدِيَ” کسی­که به این دوتا چنگ زد “فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ”، مضمون له الهدى، حتماً تضمین شده، والتمسك بذيل الرسول تمسك بذيل الكتاب، چرا؟ فإن الكتاب هو الذي يأمر بذلك، خودِ کتاب دستور داده که “أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ”[22] از رسول تبعیت بکنید، فی مثل قوله: “وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا”[23]، بعد ایشان می‌فرماید که: وقد بدل في هذه الآية الاعتصام المندوب إليه في تلك الآية، آنجا “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّه” بود، درست است؟ “فَقَدْ هُدِيَ”، اینجا این اعتصام را به “حَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” آورده که “بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً” و بعد هم  چند تا آیۀ بعد می‌فرماید که چی؟ “بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ” ببینید سه تا تعبیر: “وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّه”، “وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً”، “بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ”، سه تا آیه پشت سرهم منتها با یک فاصله­ای هرکدام دو سه آیه فاصله است بینشان، وهو الذي يصل ما بين العبد والرب ويربط السماء بالأرض، بین باطن عالم و ظاهر عالم ربط ایجاد می‌کند این حبل یعنی انسان را از ظاهر به باطن [می­برد] پس این ربط بیرون است یا درون است؟ درون انسان است این ربط، از درون این ربط هرچند شروعش از بیرون است، دقت کردید؟ آدم پیغمبر و قرآن را اول در کجا می‌بیند؟ در بیرون می­بیند اما ربط می‌خواهد از ظاهر به باطن بکشاند ازظاهر به باطن کشاندن که در بیرون محقق نمی­شود که، درست است؟ سیر انفسی می­شود سیر آفاقی برگشت می‌کند به [سیر انفسی]، پس این ربط از درون ایجاد می­شود، پس انسان با ارتباط با خدا و رسول با ارتباط با قرآن و رسول و اوصیا از درونش به “هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” که درون است، درست است؟ خیلی بحث زیبایی است که می‌فرماید که بله: وهو الذي يصل ما بين العبد والرب، ربط بین بنده و خدا از بیرون ایجاد می­شود یا از درون؟ اگر بیرون بود که خدا باید مکانی باشد باید انسان را بکشاند ببرد جای دیگری، مکانی است، مکان نیست چون مکان نیست ربط بین عبد و ربّ و ربط بین سماء بالارض که این حبل آن را ایجاد می‌کند پس این حبل از درون است و رابطه از درون ایجاد می­شود، وإن شئت قلت: إن حبل الله هو القرآن والنبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقد عرفت أن مآل الجميع واحد، که قرآن و نبی هر دو یک مآلی دارند یک نتیجه دارد. بعد دیگر حالا این مقدارش هم بخوانیم خیلی اذان دارد می‌گذرد آن­وقت اثر خوبی ندارد.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

[1] نحل/ 68

[2] اعراف/ 138

[3] همان/ 140

[4] المیزان فی تفسیر القرآن- العلامة الطباطبایی- منشورات اسماعیلیان- ج 3- ص 367

[5] آل­عمران/ 28

[6] بصائرالدرجات- محمدبن الحسن الصفار القمی- مؤسسة العلمی- ص 35 و 36. در کتاب هذه فاطمة صلوات الله علیها- نبیل الحسنی- ج 1- ص 148 از بصائرالدرجات نقل کرده. در التفسیر الصافی- الفیض الکاشانی- مکتبة الصدر، طهران- ج 2- ص 47 به این شکل آمده: «وفي التوحيد عن الصادق (عليه السلام) يجئ رسول الله (صلى الله عليه وآله) يوم القيامة آخذا بحجزة ربه ونحن آخذون بحجزة نبينا (صلى الله عليه وآله) وشيعتنا آخذون بحجزتنا فنحن وشيعتنا حزب الله وحزب الله هم الغالبون والله ما يزعم أنها حجزة الإزار ولكنها أعظم من ذلك يجئ رسول الله (صلى الله عليه وآله) آخذا بدين الله ونحن نجئ آخذين بدين نبينا (صلى الله عليه وآله) وتجئ شيعتنا آخذين بديننا» که این روایت در کتاب التوحید به این نشانی است: التوحید- الشیخ الصدوق- جماعة المدرّسين في الحوزة العلمية- ص 166.

[7] نهج البلاغه، حکمت 409

[8] آیۀ 116 سورۀ مبارکۀ هود: “فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُو بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ ۗ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ”

[9] عدة الداعی و نجاح الساعی- ابن فهد الحلی- دارالکتاب العربی، بیروت- ص 75

[10] نهج البلاغه- حکمت 366

[11] بخشی از دعای کمیل

[12] مستدرک الوسائل- المحدث النوری- ج 5- ص 375، به نقل از القطب الراوندی فی لب اللباب. همچنین در ص 320 به نقل از ابن ابی جمهور فی الدرر الآلی. حدیث از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است.

[13] حمد/ 6

[14] اعراف/ 16

[15] فاطر/ 10

[16] بقره/ 128

[17] آل­عمران/ 103

[18] بحارالانوار- العلامة المجلسی- مؤسسة الوفاء- ج 27- ص 126

[19] آل­عمران/ 112

[20] حدیث به تواتر در منابع اهل سنت و شیعه آمده است، به­عنوان نمونه در بصائرالدرجات- محمد بن الحسن الصفار القمی- ص 412 به بعد یک باب به این نام موجود است:  باب في قول رسول الله (ص) إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و أهل بيتي‌

[21] بحارالانوار- العلامة المجلسی- مؤسسة الوفاء- ج 36- ص 17

[22] نساء/ 59

[23] حشر/ 7

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 797” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید