بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
توجیه أقانیم ثلاثه
بحث ما در توجیه أقانیم ثلاثه بود و گفتیم اگر ما بخواهیم یک توجیه صحیحی از بحث أقانیم ثلاثه داشته باشیم به صورتی که نسبت را تشریف بدانیم و لکن آن حقیقت و واقعیت را به صورت بشر بدانیم که این بشر مورد تشریف ویژه الهی قرار گرفته است، اصل این مسئله اشکالی ندارد و ما به عنوان حقایق نوریّه ای که رابطه ویژه ای با خدای سبحان دارند حتی به صورتی که ارواح این ها قبل از ابدان این ها خلق شده باشد، مانعی ندارد. آنی که مانع داشت و مرحوم علّامه هم فرمودند که این قابل توجیه نیست، این است که ظاهر عباراتشان این است که این ها خود عیسی(ع) را فقط ابن الله به معنای تشریفی نمیدانند. بلکه ابن الله به معنای حقیقی میدانند و ثانیاً به صورت ظاهر اطلاق الله هم بر آن شده است که دیگر جای توجیه را باز نمیگذارد. و الا بنابر همان مبنایی که اقانیم ثلاثه صفات باشند، اگر صفات باشند، که برگشت به یک ذات و حقیقت میکند، آن به معنای ادقّی که برای صفات و ذات مطرح میشود، قابل توجیه بود. اما این ها ذات قائلند و فقط صفات نمیدانند، ثانیاً اینکه این ها تصریح به این سه گانه دارند نه اینکه تشریف فقط مطرح باشد که ابتدای بحث گذشت.
حقیقت تمثّل برای مریم(س)
سؤال: تمثّل که محقّق شد، رابطه جسمی که نبوده است؟
پاسخ: تمثّل که میفرماید: «فتمثل لها بشرا سویا»، وقتی میفرماید «تمثل لها بشرا سویا» و مریم(س) آن جا میفرماید که اگر اهل تقوا هستی رعایت کن، نشان میدهد که اگر مریم(س) او را بشر نمیدیدید، این طور ترس بر او حاکم نمیشد. چون تمثّل تعبیری است که قرآن کریم از حقیقت مسئله میکند. اما شخصی که برایش این تمثّل واقع میشود، آیا او هم از ابتدا تمثّل میبیند یا او واقعیت بیرونی مادی میدیده است. از کلام بر میآید که او را واقعیت بیرونی مادی میدیده است. و اگر واقعیت بیرونی مادی باشد، ممکن است ملازماتی که در رابطه با بحث ماده است در ابتدا مترائی بوده است. مگر این که بعد از این که از جانب خدا بودن خودش را معرفی کرد و آن مسئله محقّق شد، آن تمثل هم برای مریم(س) حل شد که تمثّل است. لذا آرامش برایش ایجاد شد. به همین جهت است که توضیح داد. و الا میتوانست با همان دیده شدن لقاح صورت بگیرد. اما با توضیحی که جبرئیل(س) یا آن روح قدسی داد، این توضیح، مریم را آماده کرد که از آن حالت ترسی که برایش ایجاد شده بود در بیاید و تسلیم امر الهی در مورد تمثّل بشود. پس ابتداء آنچه که از آیه بر میآید این است که برای مریم(س) حقیقت بیرونی بود. ولی بعداً با توضیحی که برای او داده شد و این توضیح هم مفهومی نبود، توضیح وجودی بود که برای مریم(س) اطمینان ایجاد شد و این اطمینان برای او آرامش ایجاد کرد و الا اگر نطفه در آن حالت ترس مریم(س) محقّق میشد، عیسی(ع) بد خلق و تندخو بود. در حالی که این نطفه در حال آرامش مریم(س) بسته شد و به همین جهت عیسی(ع) فردی جامع و آرام و با آرامش بود. لذا وقت بسته شدن نطفه بسیار مهم است. به همین جهت آن ملک الهی کاملاً برای مریم تمثّلش حل شد که آرامش برایش ایجاد شد. چون با مأموریتی که قرار بود این حقیقت داشته باشد، آن آرامش سازگار بود نه آن تندخویی یا ترس که برای مریم ایجاد شده بود.
[سورة آل عمران (3): الآيات 81 الى 85]
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (81) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82) أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84) وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (85)
مصادیق میثاق
آیه شریفه وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿81﴾ مفردات متعددی در آن آمده است. از جمله اخذ میثاق است که یکی از واژه های اصلی است که در این آیه شریفه وارد شده است. بحثی که در اخذ میثاق در آیات قرآن کریم آمده است، به عنوان بحث میثاق قابل پیگیری است که این رگه را و این مسئله را باید پیگیری کرد که آنچه که به عنوان میثاق در قرآن آمده است، بررسی شود. خوب بود که مراتب میثاق را بیان می کرد که اولین میثاقی که انجام شده همان میثاق بر ربوبیّت الهی است. وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هٰذَا غَافِلِينَ ﴿172﴾[1] اولین میثاق، میثاق بر ربوبیّت الهی بوده است که از همه انسان ها گرفته شده است. عنوان بنی آدم. این میثاق عمومی است که از همه گرفته شده است. به دنبال این میثاق ربوبیّتی که از همه گرفته شده است، در روایات ما و بعضی از آیات ما که این روایات به آن ها ناظر هستند این است که نقل میکنند از مردم هم برای انبیاء میثاق گرفته شده است. یعنی این میثاق در رابطه با ربوبیّت الهی که از مردم گرفته شده است، ادامه اش این است که از مردم هم در رابطه با انبیاء که رسولان الهی هستند، میثاق گرفته شد که نسبت به آن ها هم ایمان بیاورند. وقتی نسبت به خدای سبحان این میثاق گرفته شد، راه رابطه با خدای سبحان حتماً انبیای الهی هستند که از طریق انبیاء که رسولان الهی هستند، ارتباط برقرار میشود. لذا میثاق ادامه پیدا کرد. این میثاق آیا میثاق دیگری است یا همان میثاق اولی است؟ بعضی از روایات دلالت دارد که این ادامه همان میثاق است نه اینکه میثاق دیگری باشد. پس آن میثاق اگر در مقام تحلیل و تجزیه تحلیل بشود، تبدیل میشود به میثاقی که در مورد ربوبیّت الهی، رسالت رسولان و اگر در زمان وصایت اوصیاء بودند، وصایت اوصیاء معنا پیدا می کند. یعنی این ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى﴾ [2] این تا اینجا یک میثاق حساب میشود. پس یک میثاق این میثاقی است که به صورت کلی از مردم نسبت به انبیاء گرفته شده و نسبت به رسولان الهی و نسبت به اوصیاء رسولان. تا اینجا یک میثاق است.
مردم، نازله وجودی انبیاء
میثاق دیگری از انبیاء نسبت به خدای سبحان گرفته شد که این میثاق هم در طول میثاق قبلی است که اذ اخذ ربک من بنی آدم که از بنی آدم میثاق گرفته شد که این به اوصیاء و انبیای الهی اختصاص دارد که از آن ها همین میثاقی که از مردم گرفته شد، به نحو غلیظ تر و شدیدترش نسبت به انبیای الهی گرفته شد که این ها میثاقشان با خدا، اقرارشان به توحید و انبیای بعدی، این میثاق میثاق غلیظ تر و شدیدتری است. بین رسولان هم از رسولان اولوالعزم نسبت به رسولان میثاق غلیظ تری گرفته شد حتی که این ها بنابر رتبه وجودی شان و مأموریتی که داشتند و سعه وجودی که داشتند، این میثاق شکل گرفت. اصل میثاق آن رابطه وجودی است که علاوه بر رابطه با خدای سبحان، هدایت گری انسان در آن خوابیده است. لذا میثاق با خدا، میثاق با رسولان، میثاق با اوصیاء از مردم در رابطه با قوس صعود آن ها و حرکت صعودی آن ها به سمت خدای سبحان است، میثاق از انبیاء و رسولان و رسولان اولوالعزم علاوه بر اینکه هدایت خود آن ها به سوی خداست، با وجود جمعی آن ها همراه است که وجود جمعی آن ها کارش همراه بردن مردم بوده است. یعنی مردم را هم که نازله وجودشان است و گستره وجودی شان هستند، همراه خود حرکت می دادند و این حرکت از جانب مردم هم توسط انبیاء صورت بگیرد. پس انبیاء مردم را دامنه وجود خودشان میدیدند. وقتی این میثاق از آن ها در رابطه با خدای سبحان گرفته میشود، مردم را هم باید با خودشان ببرند، چنانچه انبیاء بدن خودشان را همراه خودشان داشتند و بدن نازله وجودی شان بود و مدارای با بدن و حرکت مطابق با بدن را هم مامور بودند، همچنان که حرکت روحی و عقلی هم داشتند و سیر داشتند، رابطه با بدن هم داشتند و حرکت بدنی را هم مامور بودند، نسبت به مردم هم مثل بدن خودشان، چطور مدارای با مرتبه بدنی دارند و رها نمیکنند، هر چند که در اوجی قرار دارند که این بدن آنجا نازله است، این بدن شاید برای آن ها به نحوی زندان محسوب شود، اما در عین حال مأمور به مدارای با این بدن هم هستند. با این نگاه، انبیاء مأمور به هدایت مردم هستند.
همان طور که روایات طینت هم نشان میدهد که مردم مرتبه وجودی شان از مرتبه ابدان انبیاء خلق شده است. همان طور که در رابطه با اهل بیت(ع) وارد شده است، راجع به انبیاء گذشته هم همین مسئله سرایت دارد که قلوب مردم از مرتبه ابدان انبیاء خلق شده و لذا مانند بدن، اینکه میگوییم مانند از باب مداراست، و الا حقیقتاً به این گستردگی سعه بدنی انبیاء است که قلوب مردم از مرتبه ابدان انبیاء خلق شده است و لذا همان طور که انبیاء نسبت به بدن خودشان دنبال این هستند که این حقیقت را همراه میبرند و به کمال میرسانند، مردم را هم به کمال میرسانند. این خودش یک بحث خیلی گسترده ای است که قلوب مردم از مرتبه ابدان انبیاء خلق شده و قلوب انبیاء از مرتبه فوق چیزی که ابدانشان خلق شده که روایات طینت دلالت بر این دارد. با این نگاه، حرکت مردم میثاقی است که از انبیاء گرفته میشود و نسبت به ابدان خودشان هم هست. این میثاق، نشان میدهد که از ابدانشان که مردم هستند هم میثاق گرفته شده که بواسطه این ارواح آن ابدان هم به کمالاتشان برسند.
شهود رابطه ربوبیّت
«اشهدهم علی انفسهم» یکی از ثمراتش است. آن شهود رابطه ربوبیّت است. مطابق شهود رابطه ربوبیت میثاقی است که باید به آن شهودشان پایبند باشند، چنانچه در دنباله آیه میفرماید تا بعد انکار نکنند. یعنی فقط بحث شهود نیست که یک دیدن باشد. بحث شهودی است که به دنبالش اگر انکار کردند، معلوم بشود که برایشان روشن بوده و اتمام حجّت شده بوده است. ولی اتمام حجّت با همان نگاهی که پیمان را یادشان است و نسوا الموقف، موقف را فراموش کردند. جایگاه را از یاد بردند اما اصل آن شهود و پیمان یادشان هست. در روایت میفرماید. این شهود یک شهود فقط علمی نیست. بلکه پیمانی است که جان این ها و رابطه وجودی این ها را در بر می گیرد. مثل همان فطرت. یعنی اساس وجودی این ها بر فطرت تنیده شد که این فطرت در وجودشان هست و حتی اگر انکار کنند، انکار فطرتشان را کردند، یعنی انکار آن حقیقت وجودی شان را کردند. پس فقط شهود مثل این نیست که انسان به چیزی علم پیدا میکند که این علم الزام آور هم برایش نیست. میگوید این فطرتی است که فطرت به سوی آن حقیقت این ها را سوق میدهد. اقتضاء هم هست، اما اقتضائی است که برای این ها مرتبه ای از آن فعلیّت و تحقّق دارد و لذا دور شدن دلیل میخواهد. اصل این است که انسان با این فطرت در مسیر باشد. لذا کودک هم در دوران کودکی و ابتدای کودکی در مسیر هست. «کل مولود یولد علی الفطرة فابواه یهودانه او ینصرانه». اساس این است که مولود حتی اگر از خانواده یهودی یا مسیحی یا غیر از این است، این است که آن ولد مولود علی الفطرة هست. این مولود علی الفطرة بودن یعنی همان «اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم». اخذ بر ذریّه حتی اگر پدر و مادر و اجداد و آباء مشرک یا کافر باشند، ذریه بر اساس فطرت مولود میشوند و به دنیا میآیند که همان نظام اخذ میثاق است.
ما میخواستیم عرض کنیم که اخذ میثاقی که در اینجا بیان میشود، این ها همه شئون آن اخذ میثاقی هستند که در ابتدا نسبت به همه انسان ها محقّق شده است. آن شئون نسبت به هر موطنی تجلّی پیدا میکند، ظهوری پیدا میکند که نسبت به همه عهد بر ربوبیّت و رسالت و وصایت است، و نسبت به انبیاء(ع) همان مرتبه بی واسطه تری و غلیظ تری است که میشود نسبت به خودشان و هدایت دیگران که هدایت دیگران هم دامنه وجودی خودشان و نسبت به ابدان خودشان میشود که این ها نسبت به آن پیمان را دارند. ولی این پیمان در رابطه با انبیاء(ع) به اذن الهی فعلیّت تامّه پیدا میکند. و لذا مأموریت اجتباء و اصطفائی که خدای سبحان نسبت به انبیاء دارد یعنی فعلیت دادن، یعنی آن حقیقت اقتضائی برای این ها تبدیل به فعلیّت میشود که باید این هدایت را داشته باشند.
این بحث میثاق را اگر رگه های جدّی اش را در روایاتی که آمده پیگیری شود، به نظر من یکی از مباحثی است که در نظام تربیتی خیلی میتواند موثّر باشد. انواع میثاق هایی که ذکر شده و رابطه ای که این میثاق دارد. حتی نسبت به بعضی از عقائد و معاد وارد شده که میثاق گرفته شده است. یعنی در فطرت انسان ها این محقّق است و رابطه میثاق با فطرت و استشهاداتی که قرآن کریم کرده است و میثاقی که میثاق ابتدایی بوده و میثاقی که بعدها گرفته شده است. یعنی بعضی از میثاق ها بعد از اینکه انبیاء آمدند و مردم را به توحید دعوت کردند از موحّدان و مؤمنان گرفته شده است.
شکستن میثاق
بعد شکستن این میثاق چگونه ممکن است؟ شکستن میثاق ابتدایی چطور ممکن است؟ شکستن میثاق هایی که بعدها گرفته شده است چگونه ممکن است و هر کدام از این شکستن میثاق ها چه آثاری دارد که این میثاق ها که شکسته میشود، عهد الهی، در نظام وجودی، و میثاقی که نسبت به کل هستی گرفته شده است که در ادامه آیه هم باز به او اشاره میشود که «أ فغیر دین الله یبغون و له أسلم من فی السموات و الارض طوعا و کرها». یعنی همه هستی هم یک میثاقی دارد که آن میثاق همه هستی این است که «أسلم من فی السماوات و الارض»، همه شان تسلیم خدای سبحان هستند که این هم میثاق است که میثاق تکوینی نظام وجودی و میثاق تشریعی نظام وجود که هر کدام از این ها چه آثاری دارد و چه نتایجی دارد که «و له أسلم من فی السماوات و الارض طوعا و کرها». اگر کسی گفت «من» دلالت بر ذوی العقول میکند و ذوی العقول را شامل میشود، چون تعبیر «من فی السماوات و الارض» است، آن موقع با آن بیان قرآنی که ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰكِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾[3] عمومیت من فی السماوات که شامل همه موجودات بشود، هماهنگ میشود. ان من شیء یعنی همه موجودات ذوی العقول هستند. همه تسبیح با حمد دارند. ولی شما تسبیح آن ها را درک نمیکنید. این نشان میدهد که این تسبیح، تسبیح با شعور و علم است که همین پیمان را هم شامل میشود که ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[4] ولی هر موجودی تسلیمش مطابق وجودش است. اگر ملائکه الهی هستند، ملائکه الهی هم تسلیم أمر الهی هستند، اما آن جا سراسر علم و شعور است. وجودشان سراسر علم است. تسلیمشان تسلیم علم است. اما ممکن است موجوداتی که شعور پایین تری دارند و علم پایین تری دارند مثل جمادات و نباتات و حیوانات، آن ها هم أسلم، اما تسلیم آن ها مطابق مرتبه وجودی آن هاست، در عین اینکه علم هست، علم در رتبه وجودی شان هست. نه اینکه سراسر وجودشان فقط علم باشد مثل ملائکه الهی. پس این ها هم تسلیم هستند. اما تسلیم این ها مرتبه وجودی شان است. مرتبه وجودی آن ها همان مرتبه جمادی یا نباتی است، ولی علم است. لذا من فی السماوات و الارض شامل همه هستی میشود. نه آن طور که بعضی گفته اند که حیات و شعور از مرتبه انسان آغاز میشود و تا ملک ادامه دارد. لذا حیوانات و جمادات و نباتات را شامل نمیشود. ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[5] فقط این حیطه را شامل میشود. نه. با این نگاه قرآنی أسلم من فی السماوات و الارض طوعا و کرها. طوعاً و کرهاً را ان شاء الله در آیه که رسیدیم بیشتر بیان میکنیم. این هم یک پیمان است. این پیمان و میثاق که تسلیم بودن نسبت به خدای سبحان است طوعاً و کرهاً، همه هستی را فرا گرفته است. این هم یک پیمان مهمی است. پیمان عمومی نسبت به همه هستی.
پس یکی از پیمان ها، پیمان عمومی نسبت به همه هستی است. آن وقت میتوانیم بگوییم اگر این پیمان عمومی نسبت به همه هستی شد، آن وقت پیمان نسبت به انسان ها خاص تر از این است. میتوانیم بگوییم اعم و اخص مطلق است. همانطور که شریعت در دایره تکوین است، ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ﴾[6] همه هستی را شامل میشود، انسان را هم به عنوان جزئی از هستی شامل میشود، پیمان انسان هم جزئی از این پیمان «له أسلم من فی السماوات و الارض» هست که شامل همه میشود.
پس یک نظام کلی در پیمان در وجود انسان شکل میگیرد، ببینیم که یک له أسلم من فی السماوات است، لله یسجد من فی السماوات و من فی الارض است، که این سجده همه هستی، تسلیم همه هستی یک پیمان است که این پیمان همان ربطیّت وجود است. یعنی ربطیت وجود مبدأ این پیمان است که به دنبال آن اضافه اشراقیه و ربطیّت وجود این پیمان أسلم و یسجد محقّق میشود. همین پیمان در عالم انسانی به صورت واضح تری ﴿میشود وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[7] ، و در نظام انبیاء این پیمان وجودی تبدیل به همان میثاق خاص میشود و در وجود رسولان اوالعزم تبدیل به میثاق غلیظ میشود که وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنَا مِنْهُمْ مِيثَاقاً غَلِيظاً﴿7﴾[8] که این میثاق غلیظ هم همان ربطیّت بالاتر وجودی است. ولی این ربطیّت، مرتبط با علم است، نه صرف ربطیّتی که همراه علم نباشد. تمام این ها با علم همراه است. با این نگاه تمام این میثاق ها برگشت به یک میثاق واحدی میکند که همان رابطه با خدای سبحان است. این رابطه با خدای سبحان، «اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» چه در مسیر خلقت اولیه آن ها که کمال اولی شان باشد، چه در مسیر کمال ثانوی آن ها که ادامه خلقتشان و کمالاتشان باشد، وجود دارد. نسبت به موجوداتی که کمالات ثانوی هم دارند، این میثاق ادامه پیدا میکند. مثل انسان. حتی نظام تشریع هم میشود یک میثاق. میثاق در نظام تشریع برای انسان ها انزال کتب و ارسال رسل را به دنبال دارد، حتماً باید «اعطی کل شیء خلقه ثم هدی»، هدایتشان بواسطه ارسال رسل و انزال کتب باشد، در موجودات دیگر همان رابطه فیض وجودی که خدای سبحان به آن ها اعطا میکند کمالات ثانوی آن ها را به دنبال دارد، ولی در مورد انسان علاوه بر فیض وجود که مثل بقیه موجودات برقرار است، حتماً رابطه ارسال رسولان و انزال کتب را هم مرتبط با این اعطی کل شیء خلقه ثم هدی به دنبال دارد.
این ترسیم کلی مسئله در رابطه با عالم میثاق و میثاق غلیظ و میثاقی که گرفته شده است است.
غلیظ شدن میثاق با بالارفتن مرتبه معرفت
اگر ما این را ببینیم، یعنی هر مرتبه انسان در مرتبه رشدش بالاتر میآید، هر مرتبه رشدی که ایجاد میشود، میثاق وجودی اش شدیدتر میشود. هرچقدر دایره معرفتش بیشتر شود، میثاق وجودی اش قوی تر میشود. پس اگر انبیاء در رابطه با این میثاق در اوج هستند، رسولان اولوالعزم بالاتر از انبیاء و رسولان دیگر قرار دارند و رسول ختمی(ص) و أهل بیت (ع) در شدیدترین مرتبه میثاق قرار دارند که این میثاق ها مربوط به رتبه وجودی است که این رتبه وجودی اقتضائاتی را ایجاد میکند. آن وقت با این نگاه مردم هم که نسبت به انبیاء دامنه وجودی انبیاء محسوب میشوند، به تبع انبیاء میثاق انبیاء شامل حالشان میشود. یعنی امت هر نبیّ ای به تبع آن نبی، میثاق شامل حالشان میشود. حالا این آیه با این نگاه که ایجاد بشود، کم کم خودش را نشان میدهد که اگر میثاق از انبیاء نسبت به خدای سبحان است، آیا نسبت به انبیاء است توسط مردم، از مردم گرفته شده نسبت به انبیاء؟ از انبیاء گرفته شده نسبت به مردم؟ از انبیاء گرفته شده نسبت به خدای سبحان، میبینیم هم این ها در یک دایره قرار میگیرد و همه این ها قابل صدق است. چون یک حقیقتی است که به خصوص مردم را دامنه وجودی انبیائشان میداند. پس میتوانیم بگوییم از خدا نسبت به انبیاء گرفته شده است. بعد میتوانیم بگوییم للنبیّین است. یعنی از مردم نسبت به انبیاء گرفته شده برای انبیاء. هم میتوانیم بگوییم برای انبیاء است از مردم، میتوانیم بگوییم از انبیاء است، من النبیین است نسبت به خدای سبحان. این دوتا جدای از همه معنا نمیشود. یک حقیقت واحده است که از دو طور نگاه میکنیم. گاهی به لحاظ دامنه وجودی انبیاء که مردم هستند نگاه میکنیم، برای انبیاء است. از مردم برای انبیاء است. گاهی به نسبت نبی به لحاظ خدای سبحان نگاه میکنیم، از نبی برای خدای سبحان است. این تفکیکی که در تفسیرها صورت میگیرد، قابل برگشت به یک حقیقت واحده است و اینطور نیست که متحیر بشویم که بالاخره این میثاق از انبیاء است یا برای انبیاء است. هر دو در یک دایره قرار میگیرد. به خصوص با آن وجود جمعی نبی که گفتیم مردم از مرتبه ابدان انبیاء خلق شدند، طبق روایات طینت. و انبیاء مرتبه خودشان، قلوبشان از مرتبه فوق چیزی است که قلوب مردم خلق شده، خلق شدند که اعلی علیین است. به همان نسبتی که در رابطه با اهل بیت(ع) نقل شد و در روایات طینت آمده است.
به صورت اجمالی اگر بخواهیم آیه را ببینیم ﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ ۚ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِكُمْ إِصْرِي ۖ قَالُوا أَقْرَرْنَا ۚ قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾[9]
اتّحاد کتاب و حکمت با مرتبه وجودی انبیاء
این میثاق نسبت به کتاب و حکمت است که همان مرتبه وجودی انبیاء است. کتاب و حکمت با انبیاء متّحد است. این طور نیست که انبیاء یک حقیقتی باشند، کتاب و حکمت یک علمی جدا، زائد بر آن ها ایجاد شده باشد. نه. کتاب و حکمتی که خدای سبحان به انبیاء میدهد حقیقت وجود این ها را شکل میدهد. لذا عیسی روح الله(ع) همان وقت که به دنیا میآید میفرماید: «انی عبد الله آتانی الکتاب». لذا نبوت عیسی(ع) را بعضی میگویند از ابتدای تولّد بود که عرض شد، رسالتش از سنّ خاصّی بود. از همین آیه استفاده میشود. از ابتدای تولّدش نبوتش همراهش بود. اما رسالتش که حالا وظیفه تبلیغ و بیان را برای مردم داشته باشد، بعثتش از زمان خاصی بود که شاید سی سالگی ایشان باشد.
سؤال: آیا نبوت همه انبیاء از ابتدا بوده است؟
پاسخ: اینکه نبوت همه انبیاء از ابتدا بوده یا نه، شاید این مسئله قابل سرایت باشد و این برای آن ها دلیل باشد. اما در این جا صریح است. در بقیه دلیل دیگری میخواهیم. یا از همین توسعه میدهیم، یا دلائل دیگری مثل اینکه یحیی(ع) در کودکی کتاب و حکمت به او داده شد، یا بعضی از انبیاء دیگر که ذکر میشود با ضمیمه همه آن ها شاید این بحثی که در شیعه به عنوان یک بحث کلامی دقیق مطرح است که عصمت نسبت به انبیاء از همان ابتدای تولّد محقّق میشود، این خودش یک دلیل مهمّی است. اگر عصمت را ملکه علمی گرفتند، از ابتدای تولد هم این باشد، باید این ملکه علمی از ابتدای تولّد باشد، نه اینکه از ابتدای تولّد خدای سبحان این ها تعبدی معصوم نگه دارد. نه. عصمت در این ها همان طور که در مرتبه بالاتر برایشان یک ملکه علمی است که محقّق شده است، در دوران کودکی هم همین ملکه علمی هست. «تمت کلمة ربک صدقا و عدلا» در رابطه با حضرات معصومین(ع) روایات وارد شده است که به محض تولد این آیه شریفه بر بازوی آن ها نگاشته شده است یا بر زبان مبارک آن ها جاری میشود که تمت کلمة ربک، کلمه ربت تمام شد، این نشان میدهد که یک حقیقت عالمانه است و عصمت علمی است. شاید این قابل سرایت باشد نسبت به بقیه انبیاء با چنین ادله ای. نسبت به انبیاء دیگر به صورت صریح ذکر نشده است. باید این دلیل را در جای دیگری مثل اینجاها تمامیّتش را اثبات کرد، بعد سرایت داد و عمومیتش را درست کرد تا با این قرائن مثل عصمت که از ابتدای تولد هست، این مسئله تثبیت بشود.
﴿وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ﴾[10]
این کتاب و حکمت توسط انبیاء آورده شده، به خود انبیاء هم میگوید میثاق گرفته شده است.
﴿ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ﴾[11]
سلسله واحد بودن انبیاء
هر رسولی که بعد از این کتاب و حکمتی که داده شده میآید، مصدق لما معکم، این سلسله انبیاء که یک سلسله واحدی است، که بعدی مصدق قبلی است، و مبشر به بعدی است. نشان میدهد یک حقیقت واحده است و انبیاء گسسته نیستند. این سلسله میثاقی که در انبیاء، آن رابطه اتصالی انبیاء را به عنوان میثاق نشان میدهد، جزء میثاق است. یعنی همان جایی که از انبیاء میثاق میگیرند قبل از اینکه در عالم دنیا وارد بشوند، آن رابطه ارتباطی نبی به قبل و بعد خودش و مردمش و امتش را، این رابطه را ایجاد کردن نسبت به قبل و بعد، جزء میثاق آن نبی است. جزء آن رابطه وجودی است که آن نبی پیدا کرده است. طور وجودی است که خدای سبحان به آن نبی اعطا کرده است که آن نبی به رسول بعدی مبشّر است و نسبت به نبی قبلی مصدّق است. این بیان را اگر به عنوان میثاق که همان طور وجود است بگیریم، بحث خیلی عمیق میشود. لذا در وجود آن ها این قطعاً محقّق بوده است. اما اینکه چقدر موفق شدند در امتشان این را محقق بکنند، قابل بحث و طرح است. آن ها بیان کردند، مأمور به این هم بودند، اما امّتشان چقدر این را گرفتند و در این به فعلیّت رسیدند، متفاوت بودند.
من ملَلِکَ إستَأثَر
اینجاست که امت ها گاهی از باب من ملک استأثر، کسی که مالک چیزی میشود، خودخواه میشود، استیثار میخواهد پیدا بکند، آن را برای خودش میخواهد، آن موقع میدیدند که اگر به نبیّ بعدی که میآید اقرار بکنند همانطور که نبی خودشان بشارت داده بوده است، این باعث میشود استیثاری که خودشان داشتند، دینی که اختصاص به خودشان میدیدند، این اختصاص از دست برود، لذا تعبیر این است که من ملک، کسی که مالک چیزی میشود، استیثار پیدا میکند. استأثر، خود خواه میشود. این خودخواهی و خودبینی باعث میشود که اقرار بعدی را نکند. احساس میکند اگر آن ها را هم اقرار بکند کأن یک کالایی که ملک او بوده است، از ملکیت او خارج شده است. این غلطی است که در نگاه معرفتی ممکن است برای ما هم ایجاد بشود. احساس بکنیم که امام زمان(ع) از اختصاصات شیعه است. در حالی که امام زمان(ع) ذخیره خدای سبحان است، بقیة الله است، ذخیره همه انبیاء الهی است که وقتی میخواهد بیاید، میخواهد همه امت ها را به کمال نهایی شان برساند. البته رساندن امت ها به کمال نهایی به این است که همه تابع حضرت میشوند و این تابعیت خصوصیّت شیعه بودن است که این شیعه بودن برای همه محقق میشود. ما نگوییم که اگر امام زمان(ع) بیاید یک مشت شیعه را میخواهد نجات بدهد. با این نگاه همان من ملک استأثر شده است. این پیمانی که از همه انبیاء گرفته شده است این که در وجودشان ربطیت بین قبل و بعد را ایجاد میکند و موظف به تبلیغ این هم بودند که این ربطیت را در امّت هایشان ایجاد بکنند. لذا بیانشان هم این ربطیت را اعلام میکند.
فکر میکنم از نصائح لقمان نسبت به فرزندش باشد. شاید در جاهای مختلفی هم آمده باشد. اما به صورت روایت منقول است. یک بحث بسیار مهم و کاربردی است که من ملک استأثر. در همه جهات. چه مادی، چه معنوی، چه فردی، چه اجتماعی. در همه این ها من ملک استأثر. امتی که یک چیزی را خصوص خودشان دیدند، گاهی سبب خود بینی شان میشود و احساس میکنند اگر دیگران بیایند این از ملکیّت ما خارج شده است و اگر عمومیت پیدا بکند، دیگر خودشان را مالک نمیبینند. به خصوص در یهود این خیلی شدید است. آنچه که در رابطه با معارف بوده را درون خودشان نگذارند بیرون بیاید. به عنوان اسرار و خفایاست. بله، ما در شیعه به عنوان تقیّه مسئله را داریم. اما گفته اند اگر کسی جایی قابل نیست بگوید خطا کرده است. اما جایی که قابلیت هست، گفته اند آنجا اگر نگوید خطا کرده است. میگویند هر جایی نگویید تا ضایع نشود. با تقیه جان خودتان یا جان امامتان یا جان شیعیان به خطر نیفتد. این عنوان ثانوی بر آن بار میشود. اما اگر جایی محل بروز و گفتن است اگر کسی نگوید، آنجا خطا کرده است. لذا در یهود این نگاه این طور نیست. یهود میگویند این از اختصاصات ماست اگر اینجا معرفتی هست. حتی اگر اینجا فضیلتی هست اختصاص به ما دارد و این را نباید عمومی کرد. نباید برای دیگران گفت. نباید دیگران دست به این پیدا بکنند. لذا باید مثل یک حرز در درون ما باقی بماند، دست به دست خود ما بچرخد.
دوستان: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: فِي التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُرٍ مَنْ لَا يَسْتَشِرْ يَنْدَمْ وَ الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ وَ كَمَا تَدِينُ تُدَانُ وَ مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ.[12]
اینجا از تورات نقل شده است. شاید در وصایای لقمان هم باشد و این بیانی که در تورات هم آمده است، به خصوص بیشتر ناظر به یهود میشود، تناسب حکم و موضوع هم دارد. این ها ابتلاء بیشتری به این مسئله داشتند. حتی سه فراز دیگرش هم همین طور در مسئله قابل بیان است.
یک بحث بسیار جدی و مهمی است که من ملک استأثر. این ممکن است دامنگیر هر فردی در نظام فردی اش بشود، در نظام اقتصادی اش، یا فکری اش، یا فرهنگی اش.
ترویج فکر و ایده معنوی
این ها را باید توسعه داد. ولی به نحو معقول. مثلاً بعضی احساس میکنند که اگر یک فکری دارند تا به اسم خودش ثبت نشده است جایی بیان نکند. ممکن است دیگری این فکر را به اسم خودش ثبت بکند. این در نگاه مادی مسئله است، عیب ندارد حقوق طبع محفوظ باشد که یک حقوق مادی است. اما این مرتبه بدن و طبع و اقتصاد است. اما اگر گفت حقوق طبع محفوظ است به این معنا که آن مسئله روحی و نفسی و معنوی را میخواهد حصر بکند، قطعاً این اشکال پیدا میکند. لذا بعضی این دو را با هم خلط میکنند. حق طبع محفوظ است به این معنا نیست که هر کسی این فکر را میخواهد ترویج بکند باید به اسم من بگوید. بگوید فلانی این را گفته است. فلانی این را گفته است که حد زدن به فکر است. این فکری که ما قائلیم به اینکه المعرفة من صنع رب است، صنع الهی است، اگر به ذهن تو خطور کرده، از کجا خطور کرده؟ مگر برای خودت است ؟ اگر این طور باشد همانی میشود که قارون گفت. قارون گفت «انما اوتیته علی علم عندی». من با علم مدیریت خودم و برنامه ریزی خودم به این ثروت رسیدم.
در نظام فکری به خصوص با این نگاه که ما قائلیم که معرفت صنع رب است، یعنی مقدماتش دست ماست، و لکن ایجاد معرفت با صنع رب و القای الهی است، قطعاً در آن نگاه این مسئله جا ندارد. من ملک استأثر. هر کسی که مالک میشود استیثار پیدا میکند. این ها خیلی زیباست. بله، حقوق مادی مسئله، ثروت مسئله، اقتصاد مسئله عیبی ندارد. اما اینکه اگر کسی بخواهد بگوید باید حتما ذکر کند که از من گرفته شده است. در نظام مادی الان جهان میگویند سرقت علمی است. بله، اگر میخواهیم یک ادبی محقق بشود که دیگری به اسم خودش این را جا نزند، بخواهد با این پزی بدهد که من گفتم این را، این ها خوب است که خود این استیثار برای شخصی هم که سرقت کرده است، ایجاد نشود، اما اصل مسئله که فکر کار خداست و القای رب است و القای رب هرچقدر حد بخورد که بگویم برای من است، خرابش کرده و محدودش کرده و منیّت من او را حد زده است.
از بحث دور شدیم. میخواهم سرایت و کاربردی بودن مسئله را نشان بدهم که گاهی فرد این طور مبتلاء میشود و گاهی اجتماع اینطور مبتلاء میشود. مبتلاء شدن اجتماع هم خیلی عوارض زیادی دارد. گاهی احساس میکنیم که انقلاب برای ماست، امام زمان برای ماست. یا در حقیقت این کار برای ماست. این باعث میشود این حد بخورد و وقتی حد خورد، جلوی سرایت و صدورش گرفته میشود. اگر جلوی سرایت و صدورش گرفته شد، برمیگردد به این فکر که آن امت حد زدند. اگر حد زدید و این سرایت و صدور جلویش گرفته شد، شما مسئول این محدود شدن هستید و الا این کشش آن مطلق بودن را داشت.
سؤال: میثاق النبیین، من النبیین یا للنبیین؟
پاسخ: هر دو کشش دارد. عمداً این را عرض کردیم. مرحوم علّامه هر دو وجه را میآورند.
اختصاص مالکیّت به خدا
من ملک استأثر میشود گفت بیان حقی نسبت به مالکیت حقیقی خداست که استیثار هم برای او دارد. ولی از طرف ما چون ملکیت اعتباری است، اختصاص اعتباری را هم میخواهیم برای خودمان سرایت بدهیم ؟
برای غیر از خدای سبحان مالکیتی در کار نیست. اگر غیر خدای سبحان مالکیتی در کار نیست، استیثاری هم در کار نیست. اگر مالکیتی بود استیثار درست بود، اما مالکیت فقط مخصوص خداست، استیثار هم مخصوص خداست. لذا من ملک استأثر، هر کسی که بخواهد مالکیتی ببیند، مالکیت دیدن کذب است و چون مالکیت دیدن وهم است، استیثارش هم وهمانی است. از راه خلفش بیاییم. و الا من ملک استأثر راه مستقیمش بیانش همان میشود که گذشت.
این بیان میشود که کو مالکیت؟ چون استیثار خودخواهی است. آن مالکیت وهمی است، خودخواهی اش هم وهمی میشود.
در دایره اعتبار هم مالکیت اختصاص را ایجاد میکند، ولی اختصاص اعتباری. نمیخواهد بگوید اصل این مسئله غلط است. اما میخواهد بگوید که این مالکیت ها در وجود شما مالکیت نیست. وهم است. و چون وهم است، استیثارش هم وهمانی است. لذا در قبال خدای سبحان کسی مالکیتی ندارد و استیثاری ندارد. مالکیت و استیثار خاص خدای سبحان است. اگر در نظام اعتباری مالکیتی اعتباری دیده میشود، استیثارش هم فقط اعتباری است، نه اینکه حقیقی باشد. لذا مالکیت های ظاهری هم با این تصدیق میشود، مانعی ندارد، این کتاب من است، کسی نمیتواند بگوید حالا که استیثار نیست من کتاب تو را برمیدارم. نه، در همان دایره اعتبار احکامش جاری است. ولی اگر خواست این را حقیقی کند، آن موقع این استیثار حقیقی راه ندارد.
عرض کردم بحث دایره گسترده ای دارد.
اما در معارف در نظام آنچه که به نفوس و مسائل ارواح برمیگردد استیثار معنا ندارد، مالکیت معنا ندارد. مالکیت در دایره نظام اقتصادی معنا دارد، در نظام اعتبارات اینطور. اما جایی که نظام اعتبار راه ندارد، نظام اختصاص هم معنا پیدا نمیکند. لذا معارف اختصاص به کسی ندارد. مهر کسی بر معارف نخورده است. اگر نبی الهی هم معرفتی را بیان میکند، آن نبی الهی هم اختصاصی در آن معرفت به آن نبی الهی نیست. نبی الهی مجرای فیض است، کانال فیض است، نه اینکه اختصاصی به او داشته باشد. لذا اگر زیارت جامعه هم میخوانیم که این ها خزان علم الهی هستند و صفاتی که خوانده میشود، این ها همان تاکید بر مجرا بودن است. تاکید بر همان کانال بودن است که آنجا اتحاد هم هست.
اسم مستأثر که لایخرج من کنهه ابدا و ظهوری ندارد، آن را الان بحث نکنیم. اسم مستأثر یعنی ظهور نداشتن. مردم در نظام ظاهر به او احتیاجی ندارند، در نظام فناست که الان یک خورده با این مسئله متفاوت است. اگر ورود پیدا کنیم و درست حلّش نکنیم، در ذهن ها یک شبهه باقی میماند.
﴿لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ﴾[13]
ایمان بیاورند به آن کتاب و حکمت یا رسول
﴿وَ لَتَنْصُرُنَّهُ﴾[14]
آن رسول را یاری بکنند. یاری کردن رسول به چی برمیگردد؟ به آن میثاق نبی که میثاق نبی چه بود؟ مصدّق قبل بود و مبشّر بعد بود که اتصال برقرار بود. نصرت نبی یعنی قبول این مسئله که تصدیق انبیاء و کتب و حکمت های سابق را داشته باشند و نسبت به آنچه بشارت میدهند هم او را نصرت کنند. پس نصرت در دایره سه چیز است. یکی اینکه این نبی را نصرت بدهی نسبت به سابقین که آنچه که از سابق بوده تثبیت شود. نسبت به خود نبی آنچه که آورده تثبیت شود. و نسبت به آنچه که بشارت داده میشود این نبی همراه شود.
سؤال: آیا ایمان هم همین است؟
پاسخ: ایمان، ایمان آوردن به این است، نصرت این است که این ایمان را در دایره بروز و تحقق و اقامه اش هم قدم بردارید. لتؤمنن به، ایمان مرتبه قبل است که باید ایمان آورده بشود، فرد به این مسئله ایمان بیاورد، بعد دنبال نصرت باشد که بتواند این را اقامه هم بکند. پس اقامه فقط به این نیست که آنچه که این نبی آورده را فقط بیان کنیم. بلکه اقامه به این است که آنچه که این نبی در تصدیق قبل آورده، در تثبیت آنچه که خودش آورده است و در نصرت نسبت به آنچه که بعد خواهد آمد و بشارت داده، سعی بشود. این میشود پیمانی که از مؤمنان نسبت به انبیاء گرفته شده است و همین نسبت از انبیاء نسبت به خدا گرفته شده است که قبلی را تصدیق کنند، آنی که برای خودشان هست را بیان کنند، آینده را هم بیان کنند و بشارت دهند. ببینید این در دایره ایمان و نصرت چقدر زیبا میشود که هم گذشته مرتبط میشود، هم حال دیده میشود، هم آینده افقش گشوده میشود. اگر این رابطه دیده بشود امت ها به هم پیوند میخورند، همچنان که انبیاء به هم پیوند میخورند. اگر انبیاء پیوندشان با این نگاه پیوند قطعی خیلی غلیظ شد، امت ها هم پیوندشان به همین نسبت غلیظ میشود، لذا گسست ایجاد نمیشود و استیثار محقق نمیشود.
﴿قَالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلَى ذٰلِكُمْ إِصْرِي﴾[15]
این اصر همان عهد است. آیا اقرار میکنید شما؟
قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ ﴿81﴾[16]
فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین با همان آیه میثاق که اذ اخذ ربک بود که آنجا هم بحث شهادت بود مؤکّد این نکته است که هر میثاقی دنبالش یک شهادتی حتما باید در کار باشد که این تبدیل به فعلیّت شود که مبدئیت به غایت متصل شود. این شاهد بودن مبدئیت را به غایت رساندن است. سعی کردیم کاربردی اش کنیم. این پیمان هم بعداً بیان میشود که عام هست. هر حکمی که در دین آمده است را این پیمان شامل میشود، اصل نبوّت و اصل توحید را هم شامل میشود. لذا مظاهر فرعی هم همه جزء این پیمان محسوب میشوند.
عمومیّت بودن قلوب مردم از مرتبه ابدان انبیاء
سؤال: این که قلوب مردم از مرتبه ابدان انبیاء است، در مورد مردم مؤمن است یا همه مردم را شامل می شود؟
پاسخ: اساس فطرت به لحاظ همه است. بعد از کفر و ایمان به لحاظ ایمان است. به لحاظ کل یک مرتبه از فطرت را همه دارند. اما به لحاظ ایمان و کفر که بعد محقّق میشود، تمایز، این اختیاراً ایجاد شده است، لذا مؤمنین شئون نبی و امامشان میشوند، کفّار هم شئون امام کفرشان میشوند. اختیاراً این حرکت صورت میگیرد. اما خدای سبحان آن مبدئیت را ایجاد کرده بود. الست بربکم را در همه ایجاد کرده بود. این مرتبه ای از طینت است. اما این طینت را این ها فعلا طرف فجورش را محقّق میکنند و تقوایش را محقّق نمیکنند.
سؤال: طینت که عذب فرات دارد و ملح اجاج، مجموع مخلوط است؟
پاسخ: مجموع مخلوط است، بعد کم کم در میز تفکیک میشود. ملح اجاج خالص سازی میشود، عذب فرات هم کم کم به خلوصش میرسد. «لیمیز الله الخبیث من الطیب». خبیث ها با هم متراکم میشوند، طیّب ها هم با هم متراکم میشوند، رکْم. رکم یعنی تراکم خوبی ها، در آیه آمده است فیرکمه، سنت رکم. اول تمییز خبیث و طیّب، بعد سنت رکم، طیّب ها با هم و خبیث ها با هم. سنت رکم هم خیلی سنت جالبی است.
نکته: برگرداندن کثرت ها به توحید خیلی مهم است. ما الان اقرار های مختلف را توانستیم برگردانیم به یک حقیقت واحد که حالا طورهای ظهورش متفاوت میشود. اطوار ظهورش متفاوت میشود. توحید کثیر شد. اینطور نیست که این میثاق ها متفاوت از هم و بی ربط به همدیگر باشد. هر کدام میثاقی باشد. همه این ها برگشت به یک میثاق می کند، اما اطوار و ظهوری پیدا میکند. برگرداندن میثاق ها به میثاق واحد مهم بود که نسبت به همه این ها مثل امّ است البته این ها ظهورات تفصیلی آن میشوند. یکی در دوره زمانی عیسی نبی(ع) است. یکی در دوره موسی کلیم(ع) است. هر کدام از این ها ظهور آن حقیقت میشود.
انشاءاللّه ادامه بحث را در جلسه آینده عرض خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] اعراف 172
[2] اعراف 172
[3] اسراء 44
[4] آل عمران 83
[5] آل عمران 83
[6] طه 50
[7] اعراف 172
[8] احزاب 7
[9] آل عمران 81
[10] آل عمران 81
[11] آل عمران 81
[12] کلیات حدیث قدسی ج۱ ص۱۴۵ | وسائل الشیعة ج۱۲ ص۳۹ | بحار الأنوار ج۱۳ ص۳۵۷
[13] آل عمران 81
[14] آل عمران 81
[15] آل عمران 8
[16] آل عمران 81
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 776” دیدگاه میگذارید;