بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدام اجمعین الی یوم الدین
خب دو سه نکته را ابتدا عرض بکنم. یکی اینکه خب ایام دهه ذیالحجه است؛ حتماً مراقبت ایام ذیحجه را به خصوص با مراجعه به المراقبات مرحوم جواد آقای ملکی تبریزی و کتاب اقبال سید ابن طاووس حتماً از دست ندهیم که به اوج خودش در این ایام می رسد.
نکته دوم این است که خب ایام عرفه را در پیش داریم و عید قربان را؛ به جهت آنکه در روایات ما هم موکدا وارد شده که حضرت در این ایام حتماً در مواسم حج حاضر است؛ و یک ظهوری فوق ظهور در این ایام برای حضرت هست برای مؤمنین. لذا هر کسی در هر جایی هم که توسلاتش در این روز با این در حقیقت نگاه هر چقدر قوی تر باشد، امکان وصول بیشتری برایش فراهم است. لذا از دست ندهیم این ایام را و مراقبت این ایام را؛ که امکان ارتباط در این ایام به لحاظ ظهور ویژهای که خدای سبحان برای حضرت قرار داده؛ این را از دست ندهیم که بیشتر است این امکان ارتباط؛ و لذا تلاش و کوشش بیشتری برای دیدن ایشان داشته باشیم و بدانیم هر ارتباطی و نظری چقدر می تواند برای ما کمالی ایجاد کند؛ و حسرتش را لااقل داشته باشیم.
نکته سوم این است که جلسه آخری است که ان شاء الله امسال تحصیلی در محضر دوستان هستیم. یادآوری اینکه ما در محضر قرآن کریم هستیم؛ در محضر سوره آل عمران هستیم و یادآوری اینکه با نکاتی که مرحوم علامه طباطبایی در این کتاب المیزان برای ما داشتند؛ همراه با قرآن شدیم و از نفس های ایشان استمداد کردیم و با استمداد از نفس های ایشان؛ این چندین سال را طی مسیر کردیم تا اینجا. ان شاء الله این به اصطلاح امداد های ایشان و استمداد ما ادامه داشته باشد و برکات وجود ایشان را در وجود خودمان بیشتر احساس بکنیم. و همچنین در منزل علامه طباطبایی هستیم و قدردان و شاکریم از دوستانی که در اینجا زحمت کشیدند و از نورانیتی که این منزل دارد و خود این مکان هم خودش تأثیر در آن شاء الله استفاده و ارتباط با این معارف بیشتر برای ما ایجاد بکند. قدردان همه این ها ان شاء الله هستیم.
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ در محضر سوره آل عمران هستیم و تتمهای از آیه صد و نود و نهم باقی مانده بود؛ که نکته اولی که در این تتمه قابل گفتگو است؛ یادآوری بحث ﴿خَٰشِعِينَ لِلَّهِ﴾ است؛ که این خَٰشِعِينَ لِلَّهِ یک بحث بسیار مهمی است که در وجود ما حتماً باید محقق بشود.
عرض شد در جلسه گذشته که تشبیهاتی که آمده به اینکه انسان در برابر اوامر الهی مثل برگ خشکیدهای باشد که حضرت آیت الله بهجت فرمودند؛ و یا مثل پری باشد در دست باد که هرجا او بخواهد این می رود؛ و یا در این آیه شریفه که مثل زمین نرم باشد که باران بر او میبارد و آماده می شود ﴿ ٱهۡتَزَّتۡ وَرَبَتۡۚ ﴾[1] که تعبیراتی که آمده؛ این خشوع مراتبی دارد. همچنان که زمین نرم مراتبی دارد در بهرهمندی؛ همچنان که دانه در این زمینه نرم کاشته می شود دانه به ثمر می رسد؛ وجود انسان هر چقدر در برابر اوامر الهی و مقابلش که هوای نفس انسان است؛ هر چقدر این قوت داشته باشد؛ از جهت گیرایی و از جهت مقاومت؛ انسان صبر بر طاعت دارد و از صبر بر طاعت نحوه ای از خشوع است.
آنجایی که صبر بر معصیت است؛ نحوهای از صلابت است؛ یعنی صبر بر معصیت صلابت میخواهد؛ که انسان کشیده نشود؛ هوا انسان را جذب نکند؛ آنجا مقاومت میطلبد. صبر بر معصیت مقاومت فعال در مقابل معصیت است؛ و صبر بر طاعت پذیرش است؛ جهت انفعال در آن قوت پیدا می کند. پس در معصیت آن جهت قدرت و قوت باید آشکار بشود و صلابت در جهت طاعت؛ پذیرش و نرمی باید خلاصه آشکار بشود. همین که اینجا خاشعین را در همه این ها معنا میکنند؛ آن موقع آیه بعد این را تفصیلش را به نحو دیگری آشکار خواهد کرد که ان شاء الله در محضرش خواهیم بود.
پس هر اطاعت امری که وارد می شود، برای این است که خشوع انسان را بیشتر بکند. پذیرش انسان را یعنی زمینی که در آن دائم کاشته می شود؛ این زمین نرم تر است از زمینی که بایر شده. زمین بایر باعث می شود اگر باران هم باریده بشود قدرت جذبش آمده چه؟ پایین و لذا سیل راه می افتد گاهی. با اینکه زمین بوده؛ اما در اثر اینکه خشکسالی شده خشکی شده ؛ این سفت می شود، زمین مرده می شود، از حیاتش خارج می شود. پس هر طاعتی انسان را به خشوع بالاتر میرساند؛ مثل زمینی می شود که گیاه جدیدی در او روییده؛ و رویش جدیدی در او محقق شده؛ حیات بالاتری را به زمین ایجاد کرده؛ و هر مقاومتی در برابر معصیت، باز به این قدرت بالاتری داده که هر دو طرف خشوع است. خشوع هم نرمی پذیرش طاعت است؛ هم سفتی صلابت در مقابل هوای نفس است؛ و همچنین هر مصیبتی که ایجاد می شود؛ هر ابتلایی که ایجاد می شود؛ برای این است که انسان خاشع بشود. و اگر انسان خاشع شد خشوع بالاتر معنا پیدا می کند. پس بلایا و ابتلائات ابتدا برای این است که انسان را از سفتی به نرمی بکشانند. ﴿أَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ يَتَضَرَّعُونَ﴾[2] آن که این ها چه بشوند؟ تضرع و نرمی پیدا بکنند؛ خشوع و ملایمت پیدا بکنند. آن موقع در ادامه ابتلا تمام می شود؟ نه. ابتلا حالا از این به بعد غایتش این است که نرمی بعد از نرمی ایجاد بکند. و این حدی ندارد تا جایی که انسان به مرتبه خضوع و خشوع مطلق در برابر خدای سبحان می رسد. که خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را. یک دفعه کسی نقل میکرد که وقتی به او گفتیم آقا چرا مثلاً در نماز شب کوتاهی میکنیم؛ ایشان یک بیانی داشت این نکتهاش را گفته بود [که] این روایاتی که وارد شده راست است یا دروغ است؟ اگر راست است، تنبلی یعنی چه؟ یعنی روایت راست بودنش با تحقق و عمل قطعی باید باشد. دیگر جای تأمل و تروّی نمیخواهد که حالا من فکر کنم انجام بدهم یا نه. این قدر نسبت به امر الهی خاضع و خاشع می شود آدم؛ زمین آماده می شود؛ که کافی است این امر متوجه بشود تحقق قطعی است؛ و هیچ جای شک و شبهه و تحمل و تروّی در کار نیست. این اوج خشوع است. ما میشنویم روایات را؛ میدانیم هم صادق است؛ اما در طاعت چکار میکنیم؟ تأمل داریم؛ تروّی داریم؛ فکر میکنیم؛ گاهی معارضه پیدا می کند؛ یک چیز دیگری می آید در حقیقت مشغول به او میشویم. این طور نیست که مطیع محض بودن و خشوع محض بودن. این خشوع را آدم در وجود بعضی می بیند که آن چنان امر الهی در وجود این ها مؤثر است؛ کافی است فقط معلوم بشود که این امر الهی است.
لذا به تعبیری که بعضی بزرگان دارند؛ ما یک عصمت عملی داریم؛ یک عصمت علمی داریم. برای رعیت عصمت عملی امکانپذیر است. چطوری عصمت عملی امکانپذیر است؟ یعنی اگر امری را از اوامر خدا شنیدند، حتماً انجام می دهند. اگر شنیدند که یک چیزی از به اصطلاح نهی های الهی است، حتماً محکم در مقابلش میایستند و تحقق نمی دهند. این می شود عصمت عملی. نمی شود جایی به اصطلاح بفهمد این امر الهی است و کوتاهی بکند. یا جایی نهی الهی است [و] نعوذ بالله میل پیدا بکند. اصلاً راه ندارد.
ولی یک عصمت علمی داریم. عصمت علمی این است که در فهمیدنش هم درست و یقینی میفهمد. این ممکن است یک چیزی را کسی که عصمت عملی دارد؛ خطائاً یک چیزی را فکر کند حکم خداست؛ احساس بکند یقین بکند که این امر خداست؛ غلط باشد که این غلط فهمیده باشد؛ امکان پذیر است. اما هرچه را که فهمید حکم خداست؛ اطاعت می کند. این عصمت عملی این است.
اما عصمت علمی آن است که انسان در فهمش هم از خطا مصون است. هم خوب میفهمد؛ یقینی میفهمد؛ و هم عملش قطعی است. این البته مخصوص به آن کسانی است که خدای سبحان چکار کرده؟ تأییدشان ویژه کرده که می توانیم قسم بخوریم که آن ۱۴ معصوم مصداق تام این هستند؛ اما بقیه بهمراتب این. البته انبیا هم عصمت علمی و عملی دارند در مرتبه خودشان؛ اما عصمت مطلق در علم و عمل مخصوص به آن هاست؛ بقیه مراتب امکان پذیر است.
عرض کردم هر طاعتی که محقق می شود مرتبه ای از خشوع را ایجاد می کند؛ و هر نعوذ بالله عصیانی که محقق بشود؛ مرتبهای از سفتی در وجود ایجاد می شود؛ سختی در وجود ایجاد می شود. پس مراقب باشیم حتی در ذهنمان، ذهنمان را سخت نکنیم نسبت به اوامر الهی. نه فقط عملمان نرم باشد؛ بلکه ذهن ما هم نسبت به اوامر الهی نرم باشد. اگر آنطوری شد ﴿إِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا﴾ آنجا که در حقیقت این ها آیات خدا برایشان خوانده می شود؛ ﴿وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ ﴾[3]؛ این ها قلبشان لرزان می شود. این ها در حقیقت وجودشان خاشع می شود. فقط در مرتبه عمل نیست؛ بلکه در مرتبه نظر هم همینطور باشیم.
آدم گاهی در مرتبه عمل عمل می کند؛ اما در مرتبه نظر ان قلت دارد. آن وقت اگر در مرتبه نظر انسان تابع شد و خاشع شد؛ آن وقت محبت ایجاد می شود. پس یک موقع هست من مطیعم خاشعم؛ اما این اطاعت و خشوع من با سختی فکر است؛ یعنی در ذهنم حل نشده؛ در ذهنم آن طور خضوع خشوع ندارم؛ اما در عملم همه را انجام می دهم. درست است؟ اینطوری نیست که تخطی بکنم؛ اما در ذهنم سؤال برانگیز است؛ بالاخره حل نشده؛ یا نه قبول کردم دیگر با اینکه خلاف میلم بوده قبول [کردم]. اما یک موقع انسان میلش می شود این فقط. آن چنان محبت دارد که تا بفهمد اراده خدا این است؛ در مرتبه ذهنش هم تمام محبت این تمام خشوع است؛ یعنی خشوع کامل می شود. هم ذهن خاشع است محبتاًغ هم بدن است عملاً و تحققاً؛ که این در حقیقت نهایت خشوع است.
دنبال این باشیم ان شاء الله قدم به قدم خشوع در وجودمان بیش از گذشته باشد. عمل به عمل، قدم به قدمف فکر به فکر، خطور به خطور، دنبال این باشیم که ان شاء الله خشوعمان روز به روز بیشتر باشد. آخرین فرازی که آن آیه داشت این بود که ﴿إِنَّ ٱللَّهَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ﴾. سریع الحساب بودن خدا یا ﴿أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِينَ﴾[4] بودن در بعضی از آیات آمده است؛ أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِينَ است؛ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ است؛ این به چه معناست؟ یعنی سرعت شتاب است؟ اسرع بودن.
این اولاً بر می گردد به افراد به یک جهتی؛ که بعضی ها از حساب کلاً بری هستند؛ یعنی اصلاً آنجا حسابی در کار برایشان نیست. سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ و أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِينَ بودن هم بر می گردد به چه کسی؟ به نظام آن وجودی و فهم و شعور بندگان؛ و الا خدای سبحان در آن جا نسبت نامتناهی با متناهی چیست؟ نسبت ندارد که سریع یا اسرع بودن مطرح بشود. خدا فعلش نه صفت مشبه است نه افعل التفضیل است؛ قابل قیاس نیست؛ نه بهترین است نه بهتر است. درست است؟ اگر ما از بهتر و بهترین شروع میکنیم؛ برای این است که تا به آن حقیقتی که تفاوت تفاوت حقیقی است برسیم؛ نه اینکه واقعاً بگوییم أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِينَ است؛ یعنی بقیه حسابرسیشان سریع است؛ خدا سریع تر است. معنی ندارد؛ نسبت ندارد.
یک نکته دیگر هم این است سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ و أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِينَ بودن؛ همه حساب ها حساب پس از عمل است. یا در آن انتهای عمل است و اگر هم همراه با عمل باشد؛ باید بعد از هر مرحله عمل مرحله حساب باشد.
اما خدای سبحان نه فقط حسابش مع العمل است؛ یعنی از آنجایی که عمل آغاز می شود؛ بلکه قبل از عمل است. از کجا؟ مرتبه نیت. یعنی از آنجایی که انسان در نگاه نیتش قصد محقق می شود. لذا به ما می گویند حاجی از آن وقتی که قصد می کند حج را؛ مقدمات را فراهم می کند؛ با اینکه هنوز عملی هم شروع نکردهغ حاجی اطلاق می شود. این نحوهای از خداست که در نیت این محاسبه صورت میگیرد. در حالی که در عالم بشری محاسبه بر نیت نداریم؛ حسابرسی بر نیت نداریم؛ چون یک امر باطنی است. پس خدا سریع الحساب بودنش به این است که هیچ تخطی ندارد؛ به اصطلاح زمان بردار نیست؛ تقدم و تأخر ندارد؛ بلکه دائماً مقدم است؛ بلکه مع عمل است؛ بلکه مقدم بر عمل است که این سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ است.
در آیه بعدی که مجبوریم یک خرده مختصر این آیات را عبور بکنیم؛ در محضر آیه آخر سوره آل عمران هستیم. بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾[5] این آیه شریفه که مرحوم علامه ذیل این آیه شریفه، یک بحث مبسوطی را در حقیقت شکل دادند؛ که این بحث مبسوط بیش از خلاصه تقریباً اگر بخواهیم صفحه اش را بگوییم؛ از آن مباحثی است که جزو طولانی ترین مباحث است؛ یعنی از صفحه ۹۱ تا ۱۳۴ یعنی حدوداً نزدیک ۴۵ صفحه -۴۴ تا ۴۵ صفحه- ذیل این آیه شریفه، مباحث مربوط به اجتماعیات و نگاه اجتماعی را ایشان مبسوطاً آورده. این بحث ها را مفصل ما به اصطلاح قبلاً انجام دادیم؛ لذا صوتش را دوستان در کانال ان شاء الله میگذارند بعد از (کلاس) دوستان می بینند. اما خود این آیه را به عنوان یک نگاه به اصطلاح چند دقیقه ای در محضرش هستیم؛ بعد ان شاء الله تفصیلش را دوستان به آن سی و چند جلسه راجع به این صحبت شده که ان شاء الله رجوع میکنند.
در این آیه شریفه، یکی از به اصطلاح مهم ترین نکاتی را که در حیات اجتماعی دین هست؛ به عنوان آیه پایانی سوره آل عمران که در آن اجتماعیات بسیار قوی مطرح شده بود را ذکر میکنند که ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ که این به اصطلاح ٱصۡبِرُواْ با توجه به اینکه صبر را به سه قسمت کردند: صبر علی الطاعة صبر عند المصیبة و صبر علی المعصیة[6] حالا به ترتیب هم اگر گاهی جابهجا ذکر می شود؛ ولی صبر علی الطاعة مقدم است؛ که صبر علی الطاعة انسان را آماده می کند؛ قدرت میدهد تا عند المعصیة مقاومت داشته باشد. و صبر علی الطاعة و عند المعصیة برای انسان قدرت ایجاد می کند؛ تا بر حوادث و مصیبت چه بشود این؟ قوت تحمل داشته باشد. این قوت تحمل بر مصیبت با صبر بر طاعت محقق می شود.
لذا مؤمن سپر ضربه گیر دارد؛ ایمانش ضربه گیر ایجاد می کند. دیدید ماشینها سپری که دارند، ضربه گیر است؛ فنریّت دارد تا اگر به جایی برخورد، هم آسیب به آنجا کمتر بزند هم آسیب را کمتر منتقل کند. ایمان ضربهگیر می شود. همان حادثهای که برای یک فرد ضعیف الایمان یا بدون ایمان، فشار و به اصطلاح سختی را وارد می کند؛ برای یک مؤمن بسیار راحتتر قابل تحمل است. این راحتتر بودن تحمل را ساده نگیرید. لذا هر چقدر مرتبه ایمان عالی تر بشود؛ تحمل پذیری بالاتر می رود؛ ابتلائات سنگینتر می شود. چرا؟ چون این ابتلا آزمایش است. آزمایش باید مطابق ایمان و آن مرتبه وجودی این شکل بگیرد. بله آدم به اصطلاح وزین و به اصطلاح شرح صدر دار و عظیم، ابتلائات ساده هم دارد مثل بقیه؛ اما فقط ابتلائات ساده ندارد؛ بلکه علاوه بر اطلاعات ساده ابتلائات سنگین هم برای او هست تا مرتبه عظیم تر بشود. که ﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِـۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ﴾ ابتلائات او باعث چه شد؟ باعث تمامیت وجود ابراهیم شد؛ که بعد برسد که﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ ﴾[7]. یعنی امامت بعد از عبودیت بعد از نبوت بعد از رسالت و بعد از خلّت برای ابراهیم، مرتبه ای است که هر کدام از این ها ابتلایی بود تا به آن رتبه رسیدن؛ و رسیدن به رتبه امامت که عظیمترینش بود با آخرین ابتلا که آن سر بریدن فرزندش در آن به اصطلاح مذبح بود که بعداً تبدیل به فداء عظیم شد که حج در او به قربانی تبدیل شد که قربانی که الان در حج در روز عید قربان، که آن جریان به اصطلاح ذبح اسماعیل یکی از سختترین آزمایشهای حضرت ابراهیم بوده. هر چقدر انسان مؤمن قویتر باشد از جهت ایمانی، محبتش نسبت به فرزندان و اهلش و این ها که به خصوص آنجایی که در راستای به اصطلاح آن ولی الهی بودن آن هاست شدت پیدا می کند؛ چون معرفتش بالاتر می رود. و اینجا اسماعیل ذبیح بوده و ذبیح که اسماعیل بوده چنانچه یعقوب نسبت به یوسف اینطور در حقیقت حال تضرع و گریه و بکاء داشتن لذت. ﴿وَٱبۡيَضَّتۡ عَيۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ كَظِيمٞ﴾ [8] در اینجا هم ابراهیم سلام الله علیه نسبت به اسماعیل سلام الله علیه که مبدأ یک سلسلهای از نبوتها که رسالت اولوا العزمی است را در او میدید، که این مبدأیت را از آنجا میدید. لذا این محبت در اوج محبت است و اگر امر می شود به ذبح؛ در اوج ابتلاست. لذا به دنبال این امامت محقق می شود که ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ ﴾ تو را امام قرار دادیم که امامت دیگر فوق تمام آن مراتب قبل است. فوق است به لحاظ که آن ها باید باشد تا این باشد. این بدون آنها معنا نمیداد دیگر. منصب این در حقیقت امامت پس از آن است. منتها اگر در حضرات ائمه معصومین علیهم السلام این منصب امامت هست و نبوت نیست، نبوتشان با انفسنا و انفسکم یک حقیقت واحده بوده که پیغمبر نبی بوده و امام، و این ها امام هستند همان شأن به اصطلاح امامت ادامه شأن امامت پیغمبر اکرم است و همان هست. خب اینم یک نکته.
در اینجا می فرماید ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾. ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ صبر در حقیقت چه را می گویند؟ ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ خطاب است به همه که باید صبور باشید. این صبوری را تفسیر کردند به لحاظ ﴿صَابِرُواْ﴾یی که در کلمه بعد می آید به اینکه این صبر خطاب است به صبر فردی؛ که هر کسی موظف است صبور باشد. علی الطاعة، عند المعصیة و عند المصیبة باید صبور باشد که روایت دارد این سه را. خیلی هم روایت مهم است این بحث سه مورد. الان فرصتش نیست. بعد از اینکه صبر فردی محقق می شود، زمینه ﴿صَابِرُواْ﴾ محقق می شود که ﴿صَابِرُواْ﴾ به دنبال ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ است، یعنی کسی که در مرتبه صبر فردی نباشد، به مرتبه ﴿صَابِرُواْ﴾ نمیرسد. بله ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ مراتب دارد خودش؛ ولی لااقلش این است که کمترین مرتبش باید محقق بشود تا ﴿صَابِرُواْ﴾ چه بشود؟ امکانپذیر بشود. ﴿صَابِرُواْ﴾ تعبیر مرحوم علامه این است که می فرماید والمصابرة هي التصبر وتحمل الأذى جماعة باعتماد صبر البعض على صبر آخرين صبرها را به هم تکیه دادن. یعنی صبرها را به هم تکیه دادن، به هم پیوند دادن، مرتبط کردن، یکی دیدن، این می شود مصابره که این مصابره که در اینجا صبر ها را به هم تکیه دادن مثل مغالبه که در بحث در حقیقت آنجا می آید، اینجا مصابره صبرها را به هم تکیه دادن است. که ﴿صَابِرُواْ﴾ که اینجا با بیان ﴿صَابِرُواْ﴾ بیان کرده و یشتد الوصف در این حالت فيتقوى الحال ويشتد الوصف ويتضاعف تأثيره مثلا در آن آیه شریفه که می فرماید ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ٤﴾ [9] این ﴿صَفّٗا﴾ یعنی پیوسته شدن ﴿بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ﴾ یعنی هیچ سوراخی و هیچ در حقیقت محل نفوذی برای این ها باقی نماند. این قدر این پیوند قوی بشود، هیچ جای در حقیقت نفوذی باقی نگذارد.
اینجا مصابره از این سنخ است که جامعه ایمانی که تعبیر ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ﴾ اول باید صبر را در وجود خودتان، و بعد مصابره را در نظام اجتماعیتان، و بعد مرابطه را در نظام بالاتر [پیاده کنید.] سه مرتبه از بیان را دارد بیان می کند که این ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ آن وقت ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ فلاح یک جامعه با این محقق می شود.
مرحوم علامه قائلند به اینکه -مثل بعضی بزرگواران دیگر- که ما یک حیات اجتماعی داریم. (و) یک حیات فردی داریم. حیات فردی همین حیاتی است که هر کدام از ما احساسش را میکنیم که زنده ایم و حرکت داریم، افعالی داریم، کارهایی میکنیمف این حیات فردی است. یک حیات اجتماعی داریم که ارتباط جمعی با هم در مسیری که یک کار را می خواهند به یک هدفی برسند، یک کاری را شکل بدهند، اینجا هم ارتباط این ها با همدیگرف یک در حقیقت موجود واحدی را ایجاد می کند که این موجود واحد و حقیقت حی که ایجاد شده، تولد دارد، رشد دارد، نمو دارد، و در صورتی که اگر این به اصطلاح تضعیف بشود، نکس دارد. همانطوری که ﴿وَمَن نُّعَمِّرۡهُ نُنَكِّسۡهُ﴾ [10] در نظام اجتماعی هم نکس امکانپذیر است، و اجل امکانپذیر است. که ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٞۖ ﴾ [11] که این اجل ممکن است در دنیا باشد، و این اجل ممکن است چه باشد؟ اجلی باشد که عند الکوثر باشد. که این می فرماید دو -قرآن و سنت و اهل بیت من- این ها چه هستند؟ لن یفترقا حتی یردا علی الحوض[12] این هم اجل است. اما آنجا که می رسند بالاترش آشکار می شود نه از بین برود. دقت کردید؟ یعنی اجل حتماً سرآمدنی که به زوال منجر می شود نیست؛ بلکه سرآمدنی که ممکن است به مرتبه بالاتر برسد هم این اجل است. چنانچه ما عمرمان تا جایی که می رسد و مفارقت از بدن ایجاد می شود، از آنجا به بعد برای کسی که مؤمن است به یک مرتبه بالاتری لاحق می شود نه به مرتبه زوالی. اجل به آن هم صدق می کند. اجل فقط به فوتی و وفاتی که بدن می پوسد فقط صدق نمیکند.
خب اگر حیات اجتماعی در کار است و این حیات اجتماعی، تولدی دارد، رشدی دارد، نموی دارد، قواعدی دارد، برای خودش آثاری دارد، ایشان می فرماید این ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ که در حیات فردی است ﴿وَصَابِرُواْ﴾ که در حیات اجتماعی است ﴿وَرَابِطُواْ﴾ که اوج حیات اجتماعی است. که ﴿صَابِرُواْ﴾ در نظام اخوت بین مؤمنین محقق می شود، تکیه دادن رابطه ها باهم است، ﴿رَابِطُواْ﴾ تعبیری که مفسرین هم دارند و تعبیری هم که مرحوم علامه هم دارد در همین جا، خود ﴿رَابِطُواْ﴾ الارتباط بين قواهم وأفعالهم في جميع شئون حياتهم الدينية. ﴿صَابِرُواْ﴾ در مرتبه مصابره بود به اصطلاح نظام صبر بود؛ اما ﴿رَابِطُواْ﴾ أعم معنى من المصابرة وهي إيجاد الجماعة در مصابره، صبر جمع به هم تکیه دادن بود؛ اما در ﴿رَابِطُواْ﴾ که مرابطه است، ایجاد اجتماع را کردن دارد امر می کند. پس یک کسی مقیم در حقیقت جمع است، یک کسی چه هستش؟ حافظ جمع است. آنی که اقامه جمع را بکند، ایجاد بکندف مرتبه عظیم تریست.
لذا ممکن است در اجتماعی مؤمنان مثل دانههای پراکنده تسبیح باشند. دارد خطاب می شود که قدر این رابطه را بدانید که مصابره است و بعد به دنبال مصابره مرابطه را داشته باشید. حالا مرابطه را برایش معانی مختلفی کردند. مرحوم علامه می فرماید بعد از اینکه می فرماید إيجاد الجماعة ، الارتباط بين قواهم وأفعالهم في جميع شئون حياتهم الدينية أعم من حال الشدة وحال الرخاء مصابره در حال چه بود؟ سختی بود! اما این رابطه چه هستش؟ منحصر به حال سختی نیست. در حال به اصطلاح رفاه و در حال گشایش هم این ﴿رَابِطُواْ﴾ صدق می کند.
می فرماید أعم من حال الشدة وحال الرخاء ولما كان المراد بذلك نيل حقيقة السعادة المقصودة للدنيا والآخرة ـ وإلا فلا يتم بها إلا بعض سعادة الدنيا وليست بحقيقة السعادة[13] که این همه سعادت را می خواهد محقق بکند نه جزء سعادت را. لذا می گوید به خاطر همین که همه سعادت را می خواهد نه بعضش را عقب هذه الأوامر بقوله تعالى ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ که فلاح مطلق با این محقق می شود.
این چینش بحثی بود که مرحوم علامه در اینجا بیان کردند که حالا بعد از این وارد آن مفصلات بحث می شوند که ان شاء الله آن بحث مفصل را دوستان به آن سی و چند جلسه رجوع خواهند کرد که در ادامه ان شاء الله برای دوستان در کانال گذاشته می شود.
یکی از حضار: [نامفهوم 31:11]
بله دیگر. این ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾ را دارد با تناسب با به اصطلاح ﴿لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ که مرتبط با همه آن صبر فردی و مصابره جمعی و مرابطه به اصطلاح جمعیتی این محقق کرده؛ یعنی ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾ این مقدمهای است که صبر فردی ای که به مصابره بیانجامد و مصابره ای که به مرابطه منجر شود. پس هر سه را شامل می شود که این سیر را طی کنید. فقط آخری را نمیخواهد بگوید که ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾ یعنی آخری را. تقوای در صبر ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ معنای خودش را دارد. رعایت قواعد. گفتیم تقوا هر جا می آید، رعایت قواعد آن در حقیقت چه هستش؟ موضوع است. لذا تقوا در هر جا، تناسب با موضوع خودش دارد.
اگر در جنگ می فرماید ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾ قواعد جنگ را رعایت کردن. اگر در روزه داری می فرماید ﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾[14] قواعد روزه را که صبوری ویژه است رعایت کردن. بله در هر سه است دیگر منتها سه موردی که متصلند. ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾ این قید است برای این سیر که در مرتبه به اصطلاح ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ تقوای هر مرتبه ای را که به بعدی منجر بشود را رعایت کنید. اگر کسی ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ را فقط رعایت کرد به ﴿وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ منجر نشد، این تقوا محقق نشده ﴿لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ محقق نشده. این تقوایی که ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾یی که به ﴿صَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ می کشاند مقصود است. این سیر را دارد تقوا را. تقوا در این سیر سیر از… . لذا اگر میخواهیم شروع بکنیم در یک نظام تربیتی چه طوری باید شروع بکنیم؟ از نظام حرکت فردی آغاز میکنیم؛ اما نظام فردی که از ابتدا در آن چه دیده شده؟ توسعه من و آن نگاه جمعی. لذا فرد اینجا مقابل جمع نیست وگرنه نمی توانست ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ به ﴿صَابِرُواْ﴾ کشیده بشود. این ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ فردیست که شامل جمع است، منتها ابتدا بالقوه است بعداً بالفعل می شود. این نظام این تعلیم را دیدید. گاهی مثلاً می گویند که این آقا مثلاً دکتری پیوسته را در فلان موضوع شروع کرده از ابتدا. دکتری پیوسته که از دوره مثلاً لیسانس این شروع می کند با کسی که لیسانس را می خواند بعد فوق لیسانس را می خواند بعد دکتر شروع می کند متفاوت است. یعنی از ابتدا برای این طوری سال اول گفته می شود که آن دکتری را ناظر به آن هستند. ولی برای کسی که دارد لیسانس می خواند مثل به شرط شیئ است. این دوره لیسانسش را تمام شده ممکن است ادامه ندهد؛ خیلی ها ممکن است همین جا تمام بشود. این دارم برای همین به شرط شیء می گویند. آن که فوق لیسانس است همینطور تا برسد به آن. اما آن کسی که از ابتدا دکتری پیوسته را دارد از ابتدا ناظر به آخر هست. از ابتدا طوری تعلیم برای…، لذا می بینید این ها تعدادشان محدود است، هر کسی قدرت ندارد. توانمندترینها در دکتری پیوسته قبول می شوند از ابتدا. در نظام ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ یک حقیقت پیوسته است.
که ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ی او هم از ابتدا با ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ی گسسته تنهای فردی متفاوت است. طوری دارند در اسم روی فردی او را تعلیم می دهند، در صبر فردی تعلیم می دهند، که این صبر فردی حتماً به مصابره و صبر جمعی منجر بشود و بعداً حتماً به مرابطه منجر بشود. که مرابطه آن ارتباط بین جمع مؤمنان در همه شؤون است که مظهر تام نهایی اش و اوجش، می شود مرابطه با امام. مرابطه با امام و ارتباط با امام و آن رابطه مرابطی ولایتی که طرفین دارد، اگر دیده شد آن وقت می شود حقیقت مرابطه. پس از ابتدا ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ دارد چه را هدفگیری می کند؟ آن غایت نهایی را.
که این ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ است در صبر فردی. یک پدری که به اصطلاح بچه اش را دارد تربیت می کند، حتی در آن جایی که راه رفتن را می خواهد به این یاد بدهد، خوردن و آشامیدن را برای او در حقیقت دارند یاد می دهند، اگر ناظر باشد به آخرین مرتبهف یک طوری تعلیم می دهدف اگر ناظر نباشند به آخرین مرتبه، به طور دیگری تعلیم می دهد. که این به شرط شیء بودن و متوقف بودن به نحوی است، بعد درآوردن و شکستنش خیلی سختتر می شود.
لذا نظام تربیتی از ابتدا در عینی که در افق کودک دارد این تعلیم شکل میگیرد؛ اما آن مربی ناظر است در وجود خودش؛ میداند که این چه ربطی پیدا می کند و اگر این کودک بعد بزرگ شد، مییابد که این چیزی که در نظام کودکی تعلیم پیدا کرده بود، این کاملاً سازگار است با آن به اصطلاح عالیترین مراتب بعدی. اما کسی که به شرط شیء تعلیم می دهد در مرتبه فقط تعلیم می دهد کاری به آن بدی ندارد؛ باید دائماً تعارضات را حل کند. برای بردن به مرتبه بعد باید او را بشکند از بعضی از خصوصیاتش تا بتواند به مرتبه بعد وارد بشود. اینجا هم این سه طور را آن چنان دنبال هم چیده که ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ که باید از ابتدا اگر طاعت می خواهد انجام بشود، طاعت تمرین است، به نحوی است که انسان می رسد به ولایت؛ می رسد به نظام اجتماعی؛ می رسد به نظام ولی الهی. یعنی از همان جا دارد این چه می شود؟ منتها نمیخواهد صریح بگوید. مربی میداند کارشناسی که برنامهریزی کرده میداند. کودک احساس می کند همین محسوسی است که در معرضش هست. همینی است که می بیند. همین را احساس می کند. اما این دیدن از منظر آن کارشناس طوری القا کرده که اگر آن آمد بالاتر شکستن حد نمی خواهد. بلکه چه هستش؟ فقط حرکت می خواهد. آماده حرکت شدن است. نمی دانم توانستم عرضم را برسانم؟ خیلی این نگاه دقیق است که باید در نظام تعلیمیمان در نظام تربیتیمان در نظام فرهنگیمان در جامعه، همه آن کارهای محسوس نازله چه باشد؟ نازله معقول باشد نه اینکه گسسته باشد.
لذا مرحوم علامه می فرماید مؤمنان و دین دنیایش هم دین با دنیای کافران متفاوت است. نه اینکه ما در به اصطلاح دنیا با کافران مشترکیم یک ویژگی اضافه داشته باشیم که آخرت را قبول داریم؛ نه دنیای ما هم نازله آخرت است. دنیای نازله آخرت نحوه دیگری از دنیاست. ماهیتاً متفاوت است؛ هرچند همین جا هستیم. نگاه متفاوت است حتی در نظام کودکی اش حتی در نظام نوجوانی اش، حتی در حقیقت در دوران بعدی؛ که این تعالیم را متفاوت می کند.
این نگاه باید در نظام تعلیمی مثل در حقیقت شما مدارس را دارند طوری کلاس اول و به اصطلاح درس مثلاً ریاضی کلاس اول را الفبای کلاس اول را به طوری می گویند که این بتواند تا مراتب چه؟ تمام کلاسهای بعدی را که می رود این مقدمه بر او باشد. ناظر است. او میداند مربی که این الف و ب را تک تک به این یاد دادند، مقدمه اجتماع و ترکیب و جملاتی است که بعداً می خواهد شکل بگیرد. هرچند این کودک ابتدا به جملات نظری نداشته باشد. لذا نوع تعلیم گسسته با تعلیم پیوسته خیلی متفاوت است. اسلام دین پیوسته است و لذا تعلیمش و عملش همه بر اساس این باید برنامه ریزی و شکل بگیرد. لذا حرکت از فرد آغاز می شود اما کدام فرد؟ فردی که شامل جمع است نه فردی که مقابل جمع است. لذا اگر در دین فردیت را تقویت می کند، هیچگاه این فردیت مقابل جمع بودن نیست؛ بلکه هرچه می آید جلوتر احساس می کند این فردیتش توسعه یافته است. لذا می بینید از ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ به ﴿صَابِرُواْ﴾ از﴿صَابِرُواْ﴾ به﴿رَابِطُواْ﴾ یعنی دارد در نظام فرد را با نظام جمع معنا می کند؛ نه جمع مقابل فرد اصل باشد؛ نه فرد مقابل جمع اصل باشد؛ بلکه فرد شامل جمع اصل است. با این نگاه که اصالت با فردانیت است اما نه فردی که مقابل جمع است که دیگران می گویند؛ بلکه فردی که چه هستش؟ شامل جمع است. این نگاه را ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ﴾ و آیات دیگر با همین نگاه اگر دیدیم، آن موقع می فهمیم آیه چه مسئولیت بزرگی را در مقام بیان دارد نشان می دهد و سیری را دارد شکل می دهد.
یکی از حضار: [نامفهوم 40:14]
استاد: تواصی تفاوتی که تواصی به صبر ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡحَقِّ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ﴾ [15] که در سوره والعصر آمده، توصیه به صبر با اینکه مصابره کردن تفاوتهایی دارد. اما توصیه به صبر هم در همین حیات جمعی هست البته. تواصی است یعنی رابطه های طرفینی است. همه با هم دارند توصیه میکنند. اما توصیه به صبر خودش با مصابره متفاوت است. مصابره صبوری را در حقیقت تجربه کردن است با هم، صبوری با همدیگر را، تواصی ایجاد این صبوری در دیگران است. یعنی توصیه به صبر یعنی ایجاد این صبوری در دیگران.
یکی از حضار: [نامفهوم 41:06]
استاد: بله می تواند باشد. اما به این عنوان که مربی حالا دارد این را دارد انجام می دهد. یعنی در مرتبه ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ چه کسی دارد این کار را انجام می دهد؟ خود آن فرد تواصی ندارد در آن مرتبه، صبر بر خلاصه این دارد می کند. در مصابره تواصی امکان پذیر است، اما باز تفاوت دارد مصابره با تواصی به صبر اما در عین حال هر دو در نگاه حیات اجتماعی هستند که حالا آن بحث تواصی بالحق و تواصی بالصبر هم یکی از مصادیق بحث است که اگر دیگر فرصتی نمی شود ولی
یکی از حضار: [نامفهوم 41:39]
ببینید من شامل جمع مقسم نمی شود. چون مقسم، اقسام چه می شوند؟ از شئونش می شوند. درست است؟ اما در اینجا این من شامل جمع در نظام وجودیف نحوه ای از شأنیت در نظام مرابطه یعنی کسی که عالیتر و پایین تر است، شأنیت چه می شود؟ در نظام هم عرض به اصطلاح می شود چه؟ اتحاد. یعنی اتحاد پیدا میکنند در آن مرتبه تصابرشان، در آن مرتبه مصابرهشان، با هم اتحاد پیدا میکنند. ممکن است مفارقت هم در جهات دیگر داشته باشند. اما در مرتبه مصابره شان با هم چه پیدا می کنند؟ اتحاد. اما در رابطه با مرابطه شأنیت می شود. مرابطه می شود چه؟ شأنیت. یعنی یک حقیقت عظیمی است که بقیه شؤونش می شوند. امام است و مأمومین.
لذا در مرتبه ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ صبر فردی، در مرتبه مصابره صبر عرضی که اتحاد ایجاد می کند در مرتبه مصابره در مرتبه ﴿رَابِطُواْ﴾ چه هستش؟ آنجا به شأنیت منجر می شود که یکی عالی است بقیه شؤونش می شوند.
یکی از حضار: [نامفهوم 42:56]
استاد: چرا نمی شود؟ خب بله. یعنی همان جا هم قوه در او استعداد هست و شما هم در تعلیمتان. یعنی الان بچه خودش را با پدر و مادر تعریف می کند یا نمی کند؟ تعریف می کند یا نمی کند؟ غریبی می کند با دیگران یا نمی کند؟ این همین قوه حال جمعی است که خودش را با پدر و مادرش یک واحد می بیند. یک حقیقت می بیند. یک مرتبه از چه هستش؟ من شامل است که بدنش را فقط خودش نمی بیند. یعنی دارد نظام پدر و مادر را هم چه می بیند؟ خودش می بیند. لذا در بغل یک کسی غریبی می کند در بغل کسی غریبی نمیکند. یک جایی آرامش پیدا می کند یک جایی اگر هم صبوری می کند آرامش در آن نیست؛ چون خودش را نمی بیند از خودش جدا شده می بیند. این هم یک مرتبه از صبور.
یکی از حضار: [نامفهوم 43:44]
استاد: بله عیب ندارد اینکه در حقیقت فرادا و در حقیقت ﴿أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثۡنَىٰ وَفُرَٰدَىٰ﴾ [16] این فردیت اگر با به اصطلاح جمع سازگار بود، مقدمه او می شود. این فرد بودن مؤکد جمع می شود نه مقابل جمع. یعنی فرادا در مقابل مثنا قرار نمی گیرد؛ بلکه چه قرار می گیرد؟ مقدمه مثنا، همراه با مثنا که این فردیت فردیت همراه جمع می شود. اگر این را انسان در معارف الهی دید که اینجا سیرش را خیلی زیبا بیان کرده؛ آن وقت حیات جمعی که مرحوم علامه می فرماید که نطفهاش از کجا بسته می شود؟ از حیات فردی که از ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ است یعنی در﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ نطفه حیات جمعی که ﴿صَابِرُواْ﴾ است بسته می شود به ﴿صَابِرُواْ﴾ منجر می شود. و بعد از آنجاست که به ﴿رَابِطُواْ﴾ لذا حیات ولایی را از کجا باید شروع کنیم؟ آیا باید حیات ولایی را تا مرتبه ولایت فقط ببینیم؟ می گوید نه. از در حیات فردی تا با آن حیات ولایی رابطه برقرار کنید. در مرتبه حیات فردی که به مصابره می کشاند و مصابره ای که به مرابطه می کشاند، مرابطه آن همه شئون را شامل می شود و در اوجش ربط با ولی را. لذا اگر می گویند مرزداران را در حقیقت مرابطین می گویند؛ آن هم در حقیقت چه هستش؟ حفظ حیات جمعی است. مرابط. یعنی دارد مرزش را با بیگانه تعیین می کند که این مرابط بین به اصطلاح آن حقیقت با بیگانهها در نظام وجودی؛ این حیات اجتماعی اگر مرابط نداشته باشد، اگر آن بیگانه را آشکار نکند، حیات فردی از بین می رود حیات جمعی از بین می رود؛ لذا مرابطین مرزداران چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که مرز خودی و بیگانه را حفظ میکنند.
لذا اگر دو تا کشور اسلامی بودند، مرز بین این دو تا کشور اسلامی اگر هر دو اسلامی بودند، این مرابط به اصطلاح چه می شود؟ جغرافیای مادی و عرضی مادی می شود. اما اگر بین اسلام و کفر بود این مرز؟ آن کسی که آنجاست مرابط مرابط چه هستش؟ مرابط مرز خودی و بیگانه است. توانستم بحثم را عرض کنم چه می خواهم بگویم؟ پس اگر یک موقع ما یک نیرویی می گذاریم برای چه؟ حفظ امنیت داخلی. این مرابط به او اطلاق نمیشود. آنجایی که با مرز با بیگانه است، آنجایی که رابطه آنجا را دارد. لذا می تواند در نظام فکری مرابط باشد، می تواند در نظام جغرافیایی مرابطه چه باشد؟ مرز ایمان و کفر باشد. همه این ها امکان پذیر است.
لذا کسانی که امام سجاد علیه السلام برایشان دعا می کند، می بینید کاملاً مرزداران جغرافیای اعتقادی را هم شامل می شود. فقط مرزهای جغرافیای ارضی زمینی نیست؛ بلکه این از اینجا کشیده می شود تا آنجا. طوری معارف بیان می شود که از جغرافیای ارضی زمینی مادی شروع بشود که مرز ایمان و کفر است؛ تا کشیده بشود به چه به آن نظام وجودی اعتقادی که از نظام مادی تا آنجا این مرز داری است. آن موقع امام می شود چه؟ رأس المرابطین. آن کسی که حق و باطل را او آشکار می کند. مرز حق و باطل را او نشان می دهد. ارتباط با او محبت با او محبت با حق است. بغض با او بغض با حق است. این می شود در حقیقت چه؟ اوج مرزداری که مرابطه است. لذا در اینجا چه در حقیقت این ها را معانی در طول هم بگیریم؛ چه یک معنایی که وضع شده برای به اصطلاح ارواح معانی بگیریم؛ همه این ها قابل صدق است در اینجا که دلالت دارد بر این مسئله.
حضرت آیت الله جوادی فرمودند که ربط به معنای بستن و رباط به معنای ملازمت و مواظبت بر کاری است که اگر ملازمت و مواظبت داشتند، این در حقیقت… . مرابطه مصادیق فراوان نظامی اجتماعی و دارد؛ مانند روایات آمده بعد از نماز برای رسیدن وقت نماز بعدی صبر کردن نشستن. چون در ۵ وعده میخواندند ظهر را که می خواندند صبر می کردند بر اینکه وقت عصر بشود. مغرب را که میخواندند صبر میکردند در اینکه وقت عشا بشود نه اینکه کار را رها بکنند و الا دارد که ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ [17] که باید بروید سراغ کارهایتان کارهایتان را هم انجام بدهید. نه بیکار باشید. مسلمان که بیکار نیست که بنشیند از نماز صبحش. همان بنده خدایی که یک کسی را مسلمان کرد و بعد صبح زود رفت در خانه اش سحر. گفت چه خبر است؟ گفت نماز دیگر وقت نماز است. گفت خب باشد. رفتند نماز را خواندند او می خواست برگردد. گفت نه تعقیبات دارد. تعقیباتش هم خواندند. گفت الان طلوع فجر می شود. آن هم خلاصه طلوع فجر شد. گفت چیزی نمانده تا نماز ظهر. نماز ظهر را هم بخوانیم یک دفعه برویم. چند ساعت دیگر. دوباره نشست تا نماز. گفت حالا نماز ظهر خواندی برای چه عجله داری بروی خانه. نماز عصر هم می خوانیم می رویم دیگر. این یک دفعه دید نه از همه کار و کاسبی و زندگی و …، بلند شد گفت این دین یک آدم بیکاری می خواهد که من نیستم. اینکه میفرمایند مرابط یعنی می نشیند برای مراقبت نماز، مراقبت برای این است که اگر کسی در حقیقت این ها را رعایت کرد مواظبت کرد این مواظبت …، و الا ﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ بعد دنبالش می فرماید که پا به رکاب بودن در راه خدا یکی از معنای مرابط بودن است.
اینکه انتظار می گوییم یک شمشیر مثلاً مرسوم بوده آویزان بکنند مرکب آماده داشته باشند مناسب آن زمان ها، یعنی هر لحظه همه وسایلش چه هستش؟ این دیدید شب ها که می خواهند در دورهها که می گذارند برای این سربازها، می گویند چه بخوابند؟ آماده بخوابند که اگر خشم شب بود چه بشود؟ یک طوری نشود به شماره سه این پوتینش هنوز چه باشد و نشده باشد و نمی دانم لباسش یک جا باشد بگردد در آن تاریکی. طوری باشد در تاریکی بتواند لباس و پوتین و همه چیز را در چند ثانیه … ، این پا به رکاب بودن برای ظهور از این سنخ است که انسان اگر پیش آمد، نگوید حالا من آن قسطم را چکار کنم، آن قرضم را چکار کنم، بچه ام را چکار بکنم، بگذارید من …، آنی که گفت بگذارید من زن و بچه ام را ببرم یک جا بگذارم برگردم یا این خرجی را برسانم تا برگردم، وقتی رفت برگشت چه شده بود؟ جنگ کربلا تمام شده بود. دیر رسید. پا به رکاب نبود. این پا به رکاب بودن.
بعد می فرماید مرزداری و محافظت از مرزها و آمادگی دائم برای صیانت از حدود و ثغور اسلامی. چهارمین معنایش ایجاد رابطه با آحاد و افراد جامعه که معنا کردیم مرحوم علامه هم فرمود. الارتباط بين قواهم وأفعالهم في جميع شئون حياتهم الدينية در همه شؤون ارتباط پیدا کند. بعد پنجمی اش ارتباط با اولیای دین و امامان معصوم علیه السلام که این هم اوج رابطه چه می شود؟ مرابطه می شود.
حالا ان شاء الله خدای سبحان به ما توفیق بده که بتونیم این حقیقت سیر از صبر را به مصابره و مرابطه در وجودمان دائماً تمرین کنیم. در هر واقعهای باید از صبوری به مصابره به مرابطه کشاند. لذا اگر در دین حتی نظامهای حوادثی که پیش می آید را می گویند اگر کسی کسی اش از دنیا رفته، بروید در تشییعش شرکت بکنیدف در مجالسش شرکت بکنید، این مصابره است. یعنی از اصبروا به چه برسد؟ به مصابره. اگر کسی مریض می شود بروید عیادت. تسهیل کنید برای کسی که مریض است. عیادتش بروید. تبدیل بشود ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ به چه؟ به مصابره. ببینید این خودش یک حیات اجتماعی است. لذا وقتی که علی ابن مهزیار خدمت امام زمان بعد از آن همه سختی ها رسید، حضرت فرمود چرا دیر آمدی؟ گفت آقا ما که منتظر بودیم میخواستیم، راه بسته بود، حضرت فرمود عیادتتان نسبت به مرضی تفاوت کرده. نسبتتان با مؤمنین فقیر متفاوت شده. روابطتان ضعیف شده. یعنی اگر مصابره ضعیف شدف مرابطه محقق نمی شود. اگر مصابره ضعیف شد روابط اجتماعی ضعیف شد …، حالا باید در این انتخابات ها هم که هست، ما بنایمان را بر این بگذاریم ان شاء الله از ﴿ٱصۡبِرُواْ﴾ به ﴿صَابِرُواْ﴾ و ﴿رَابِطُواْ﴾ برسیم که این مصابره جمعی را تمرین کنیم که اگر این مصابره جمعی بود از جمله مصادیق مصابره جمعی این است که انسان وقتی حرف دیگران را میشنود زود عصبانی نشود. نگوید این در حقیقت حرفی که میزند ممکن است حرف مثلاً نامزد من را چکار بکند؟ تضعیف بکند زودی …، نه. اولاً در مقام تضعیف دیگر، آن مصابره در مقام گفتگو است. مصابره در جهات مختلفی است. مصابره در رسیدن به نتیجه است که این ها همه کاری بکنیم فعل ما تکمیل نتیجه باشد همه مان. ببینیم همه با هم. فعل او را ببینیم تکمیل نتیجه است. فعل خودمان را ببینیم تکمیل نتیجه است. نمی خواهیم در حیات فردی را در ضمن اجتماع تمرین کنیم. بعضی ها اجتماع را فردی میکنند. یعنی حیات اجتماعی را هم تبدیل میکنند به حیات فردی. یعنی یک جایی که جای اجتماع است، جای ارتباط است، درست است؟ تبدیلش می کنند به گفتمان فردی. به حیات فردی. حرف من این است و غیر از این کسی هر حرفی بزند باطل است و غلط است. این تبدیل نظام اجتماعی به نظام فردی است.
برخلاف آنجایی که نظام فردی را داریم سیر می دهیم به نظام اجتماعی. لذا در نظام اجتماعی زندگی کردن خیلی صبوری می خواهد. خیلی جاها ممکن است خلاف میل من محقق بشود. اما میبینم مصالح کاری که در کار است اقتضا می کند اینجا من باشم با این ها. کنار نگیرم از این ها. اما در عین حال مطابق میل من هم محقق نمیشود. حیات جمعی را از دست ندادن از مصادیق سنگین مصابره است که معمولاً ما تحملش را نداریم. راحتترین راه این است که بکشیم کنار. می گوید حالا که مطابق میل من نیست پس چه؟ پس ما را به خیر در امید نیست شر مرسان. ول می کند. نه می گوید اینطور نیست. باید حیات جمعی. در خانوادهها روابط خانوادگی، در ارتباطات اجتماعی، در این چیزها باید خلاصه تا آنجایی که ممکن است شرکت کرد، ارتباط داشت، هرچند خلاف میل انسان باشد. البته با رعایت همان حفظ حدود امر به معروف و نهی از منکر و، تسامح و تساهل نه. با همه حفظ آنها باید ان شاء الله انسان حیات فردی اش را با نگاه به حیات اجتماعی سوق بدهد. لذا خدا از خانواده شروع کرده که یک حیات اجتماعی عظیمی است که با شرح صدر محقق می شود که این را مقدمه برای حیات اجتماعی بیرونی حاکمیتی قرار می دهد. ان شاء الله خدای سبحان به همه مان توان و قدرت ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ را محقق بگرداند و توفیقش را به همه مان بدهد.
یکی از حضار: [نامفهوم 55:19]
استاد: بالاخره مرحوم علامه یک بیانی دارند در بعضی جاها می فرمایند که انتهای سوره آیات انتهایی معمولاً ناظر به ابتدای سوره و کل سوره می تواند باشد. همچنان که بِسۡمِ ٱللَّه آغاز سوره متعلق به همه سوره است. درست است؟ یعنی همه آن غرض را دارد بیان می کند. این سوره اغراض. به اصطلاح مفصلی داشت که اگر بخواهیم خلاصش بکنیم، در این آیه می توانیم بگوییم خلاصه تمام اغراض سوره آمده. و لذا ﴿ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾ دارد سیری که این سوره شروع کرد را بیان می کند. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
می گویند چند دعا بکنیم. عیب ندارد. بِسمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحمَنِ ٱلرَّحِيمِ الهی بفاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها عدد ما احاط به علمک. خدایا ما را عامل به قرآن قرار بده. خدایا نورانیت قرآن را در دل های ما روز به روز بیشتر بگردان. خدایا حقیقت قرآن را برای ما آشکار کن تا عاشق قرآن بشویم. خدایا ما را با محمد و آل محمد آشناتر بگردان. محبت شدید اهل بیت علیهم السلام را در دل های ما روزافزون بگردان. خدایا اتحاد بین قرآن و اهل بیت در وجود ما محقق بگردان. خدایا ما را به عنوان یک انسان قرآنی در جامعه ایمانی معرفی بفرما. چهره ما به عنوان یک اهل بیتی مشهور بشود. در تمام وجودمان و همه رفتار و گفتارمان اهل بیت و قرآن آشکار باشد. خدایا ما را از شر شیطان در امان نگه دار. خدایا آنچه که به اولیائت دادی به همه کسانی که پیش از ما بودند از خوبان دادی خدایا ما هم دوست داریم روزی ما هم بگردان. خدایا همه آن به اصطلاح حفظی که نسبت به اولیائت از شر شیطان داشتی توفیق حفظ از شر شیطان در وجود ما هم روزی ما بگردان. ان شاء الله خدای سبحان همه مان را شاگرد امام صادق قرار بدهد. این را از ما بپذیرند. والسلام علیکم و رحمة الله.
[6] . الکافي ، ج۲، ص۹۱، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۴۰، مسکّن الفؤاد ، ج۱، ص۴۶، الوافي ، ج۴، ص۳۳۶، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۲۳۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۵۱، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۷۷، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۱۳۹،، ، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۱۶، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۹۲ ، المؤمن ، ج۱، ص۶۴، تحف العقول ، ج۱، ص۲۰۶، الإرشاد ، ج۱، ص۳۰۲، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۴، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۹۵، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۲۰، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۴۳، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۱۳۶، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۲۵۹،
[12] . الطرائف ، ج۱، ص۱۱۴، العمدة ، ج۱، ص۶۹، الطرائف ، ج۱، ص۱۱۴، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۰۹، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۱۹، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۴، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۰۷، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۱۴، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۵۱، ، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۵، معاني الأخبار ، ج۱، ص۹۰، العمدة ، ج۱، ص۷۱، الطرائف ، ج۱، ص۱۱۵، کشف اليقين ، ج۱، ص۳۳۵، اثبات الهداة ، ج۲، ص۶۱، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۴، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۶۲، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۰۸، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۴۷، ، کشف اليقين ، ج۱، ص۲۳۸ ، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۷۷ ، كشف الغمة ، ج۱، ص۳۰، کشف اليقين ، ج۱، ص۱۹۲، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۷۰ ، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۷، كمال الدين ، ج۲، ص۶۶۱، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۲۰۴، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۸۶، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۱۴، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۶، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۳۳، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۵۵، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۵۶، ، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۵، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۷، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۱۲۳، اثبات الهداة ، ج۲، ص۷۰، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۵، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۳۲، ، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۴، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۸، اثبات الهداة ، ج۲، ص۷۰، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۲۴، بحار الأنوار ، ج۳۷، ص۱۳۷، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۴۹، ، كمال الدين ، ج۱، ص۲۳۸، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۰۸، بحار الأنوار ، ج۲۳، ص۱۳۴
[13]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج4، ص91-92.