بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات نورانی سوره ی آل عمران هستیم و از آیه ی 193 به بعد. عرض شد که صفات اولوا الالباب را در این آیات بیان می کند. اولوا الالباب در چند جای قرآن هم قبلاً عرض کردیم که ذکر از اولوا الالباب شده است و اینجا به عنوان یکی از مواردی که مفصل گفتگو شده بیان شده و به همین جهت آن بحث های قبلی را هم در صفات اولوا الالباب باید دید اما اینجا آن جهات سلوکی فردی اولوا الالباب بیشتر مورد نظر است و در بعضی از آیات سلوک جمعی اولوا الالباب که اشاره شد.
بعضی از صفاتشان بیان شد که اینها فکر در آسمان و زمین دارند و توجهشان به آیات الهی است و بعد هم «یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم» و همچنین به دنبال آن فکر و این ذکر تفکر در خلق السماوات و الارض و اینکه معادی در کار هست که «ما خلقت هذا باطلاً» که قبلاً بیان شد که باطل و عبث و اینکه هدف نداشته باشد در کار نیست بلکه بالحق است، خلق بالحق است.
بعد فرمودند که از آتش ما را حفظ کن که اگر کسی در آتش وارد بشود او عذاب خزی شامل حالش شده تا رسیدند به این جایی که خدایا «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ» ما شنیدیم منادی ای را که ندای به ایمان می کرد و عرض شد که این منادی عام است و این ندا عام است و مراتبی دارد. اوج مرتبه اش که حقیقت تشکیکی هم در نظر بگیریم اگر با نگاه تشکیک نگاه بکنیم خدا می شود اعلی مرتبه. اگر با نگاه وحدت نگاه بکنیم خدا تنها اصل منادی است، بقیه همه ظهور هستند و چیزی در مقابل او ندارند. با هر کدام از آن مبانی این «مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ» که «منادیاً» را هم به عنوان مجهول و با تنوین آورد تا همه ی این نداها در آن دیده بشود و توجه به ندا جلب بشود که چه ندایی است.
به دنبال این فرمودند که با توجه به مقدماتی که این اولوا الالباب دارند که خلق آسمان و زمین را، تفکر و ذکر را دارند، نشان می دهد آن در این ندا اثر دارد. پس آن ندا اعم از نظام تشریع بود که منادی خدای سبحان و به واسطه ی کتب آسمانی و انبیای عظام و اوصیا و عالمان یک شاخه از ندا، شاخه ی دیگر ندا خدای سبحان، عالم وجود و آیه بودن عالم و ندای عالم، این هم شاخه ی دوم که بین این دو شاخه هم تطابق است. لذا خدای سبحان در این آیات نسبت به اولوا الالباب می فرماید اینها جمع کردند بین آنچه که عقل است که تفکر است و نقل است که برای اینها به عنوان شریعت آورده شده است. هم اهل فکر هستند در نظام عالم وجود و هم اهل ایمان و اطاعت هستند نسبت به آنچه که از شرایع برای اینها آورده شده است. پس جامع اند نسبت به آن اطاعتشان و فهمشان و ایمانشان از آنچه که شریعت الهی آورده و آنچه که فکر به آن منجر می شود. نه اینکه شریعت با فکر به آن رسیده نمی شود اما با فکر می رسند که [از] شریعت باید اطاعت بکنند، بقیه اش اطاعت است نسبت به آن، چه فکر راه داشته باشد چه نداشته باشد، تعبدی باشد یا نباشد. اما نظام تکوین بر اساس نظام فکر است. در نظام تکوین راهیابی بر اساس تفکر است و تعقل است. لذا اولوا الالباب جمع کرده اند بین اینها که در این آیات اشاره می کند.
بعد رسیدیم به این جایی که اینها 5 ربنا بود که هر کدام از اینها بیانی داشت که با «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» پاسخ داده شد که خدا هم اجابت کرد ربناهای اینها را.
سه فراز از آیه ی قبل باقی مانده بود. یکی اینکه «فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» این سه فراز را در قرآن کریم باید ریشه ها و جاهای دیگری که این فرازها مطرح می شوند را پی گرفت. مثلاً گاهی داریم برای ربّیون که ﴿وَمَا كَانَ قَوۡلَهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسۡرَافَنَا فِيٓ أَمۡرِنَا﴾[1] آنجا مغفرت بود، طلب مغفرت و گذشت از اسراف «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» خدایا بیامرز ذنوب ما را و بیامرز اسراف ما را در امر ما که آنجا «فاغفر لنا» دو شاخه داشت «ذنوبنا» و «اسرافنا فی امرنا» که یکی از آنها تفریط بود، یکی از آنها افراط بود. آن «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» کوتاهی ها بود، «اسرافنا فی امرنا» زیاده روی های نا به جا بود در آنجا.
در اینجا با دو فراز دیگر و دو نمونه دیگر که در قرآن بسیار نمونه دارد که هر کدام نکته ای دارد. اینجا می فرماید «فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا». وجوهی را مفسرین ذکر کردند. ما در صدد احصای وجوه نیستیم اما آن نکته ی اصلی اش را راجع به یک وجه عرض می کنیم، یک وجه هم اشاره می کنیم.
نکته ی اصلی این است که رابطه ی مغفرت و تکفیر چیست؟ «فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا». رابطه ی مغفرت و تکفیر هر دو به معنای پوشاندن آمده است. «مغفرت» و «مِغفر» که کلاه خود را هم به لحاظ پوشاندن سر «مغفر» گفته می شود و «تکفیر» هم که پوشاندن در آن خوابیده، معلوم است، هر دو پوشاندن است اما چون «کفّر» در باب افعال رفته بعضی معنای «کفّر عنا سیئاتنا» را به معنای ازاله ی ستر می گیرند، ازاله ی پوشش می گیرند. حالا این معنا این طوری متفاوت تر هم می شود. چه به معنای پوشش بگیریم آن موقع هر دو یک بیان می شود اما اگر دومی را به معنای ازاله ی پوشش و ستر گرفتیم یعنی چه؟ معنا این می شود که «ربنا فاغفر لنا ذنوبنا» خدای گناهان ما را بپوشان «و کفّر عنا سیئاتنا» ازاله کن این ستر را یعنی گناه ریشه کن شود. یعنی مرحله ی بعد از پوشش. یعنی یک مرحله ی پوشش گناه است تا وقتی گناه پوشیده شده امکان برگشت هست. یعنی اگر من برگشتم گناه هم بر می گردد. چرا؟ چون این پوشیده شده بوده در یک پوششی قرار گرفت تا اثر نگذارد اما از بین نرفت. اما اگر به مرحله ی دوم رسید که «کفّر عنا سیئاتنا» اینجا معنا می شود که این گناه پوشیده شده ای را که الآن در ستر است را زائل کن اصلاً که «یا ماحی السیئات»[2] است، ای محو کننده ی آن سیئه. «سیئه» آن چیزی است که انسان بدش می آید. «سیئ» آن بدی ای است که انسان از بدی بدش می آید یعنی اصلاً به این عنوان «سیئه» نامیده شده است. لذا می فرماید که اگر این مرتبه گرفتیم دیگر تکرار نیست؟ دیگر بیان جدید است؟ اولی کوشش است، دومی محو آن چیزی است که پوشیده شده است. یعنی ریشه کنی آن گناه که دیگر در وجود من ریشه کن بشود. این سازگار است که در مرتبه ی دوم، مرتبه ی بالاتری از این را می خواهد که ابتدا مغفرت را که این بیچارگی ما با وجود گناهان، دومین مرتبه محو آن را کأنّه انسان وقتی خدا لطف کرد اولی را ایجاد کرد با یک حالت تضرعی انسان می گوید خدایا تو که مورد رحمت قرار دادی من را، این را پوشاندی «فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا» که این دو مرتبه ی بعدش این است که سیئه ی ما، آن که پوشیده شده را کلاً محو کن. کأنّه انسان از اول رویش نمی شود بگوید خدایا من این بدی را کردم اما این را زائل بکن که یک مرتبه ی عظیمی باشد. اول آدم می گوید خدایا بپوشانش. این پوشاندن یک مرتبه است. در مرحله ی دوم کأنّه انسان یک مرتبه بالاتر می آید وقتی آن رحمت را دید می گوید حالا آن پوشیده شده را زائل بکن. این سازگار است. البته حرف های زیادی زده شده، «ذنوبنا» چیست، «سیئات» چیست، هر کدام از اینها، «تکفیر» معانی اش چیست، «مغفرت» [چیست]، اما دیگر همین مقدار تا یک قدری بتوانیم به خاطر آخر سال هم که هست جلو برویم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 11:23
«استاد:» در تفعیل ازاله معنا می دهد. «کفّر» در باب تفعیل که می رود می شود «کفّر» این معنای ازاله را هم می شود از آن استفاده کرد.
نکته ی دوم یا تفسیر دومی که ممکن است گفته بشود این است که «رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا» خدایا کبائری را که ما انجام دادیم را بپوشان. این پوشانده شدن کبائر به دنبالش این است: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَيِّـَٔاتِكُمۡ﴾[3] اگر آن کبائر پوشانده بشود خدا از صغائر هم چشم پوشی می کند یعنی یک رحمت ویژه ی بالاتر. چون ممکن است کبائر انسان بخشیده بشود اما گرفتار صغائر باشد دیگر. نقص صغائر سر جایش باشد دیگر. اما خدای سبحان می گوید شما اگر «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» از کبائر خودتان را حفظ کردید یعنی کأنّه مورد مغفرت قرار گرفته باشد، چیزی نباشد، «نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» آن وقت صغائر را هم ما به واسطه ی اجتناب شما از کبائر بر شما می بخشیم. شما خالی از صغائر نیستید اما همین که از کبائر خودتان را حفظ کردید، ما رحمت ویژه مان این است، جایزه ی ما این است. آن جایزه ی ما تکفیر سیئات است که گناهان کوچک. لذا سیئه به این عنوان در مقابل ذنوب قرار می گیرد که ذنوب می شود کبائر و سیئات می شود صغائر. این هم یک معناست.
در هر دو صورت هر دو بالاتر آمدن است منتها کسی که به سمت کمال دارد می رود اگر خودش را حفظ کرد از کبائر آن موقع می فهمد جایزه ی تکفیر سیئات که صغائر است چقدر عظیم است. برای کسی که گرفتار کبائر هست حالا خیلی مهم نیست از صغائر از او چشم پوشی بشود یا نشود چون گرفتار کبائر است اما کسی که از کبائر نجات پیدا کرده باشد آن موقع تازه می فهمد اینکه با همه ی زحمت از کبائر خودش را حفظ کرد ولی نقصان ها دور تا دور وجود او را گرفتند. آن موقع تا به او می گویند «نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» یک دفعه او مبتهج می شود، می فهمد که چه چیزی، چه جایزه ی بزرگی برای او که این نقصان ها را از او گذشتند و به کمال تبدیل کردند. لذا شاید در مرحله ی اول برای ما بگوییم همان کبائر. می گوید آن وقتی است که کسی گرفتار کبائر است، فکری به حال صغائر ندارد. اما اگر بفهمد که صغیره با او چه می کند آن موقع این جایزه برایش خیلی عظمت دارد که در وقت اجتناب کبائر سیئاتش را هم که نقائص و صغائر باشند را خدا گذشته است.
این دو فراز اول با مختصر بودنش که با جاهای دیگر قرآن قیاس کنیم. هر کجا معنایی دارد القا می کند، نکته ای را دارد.
فراز سوم که «وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» [است]، این «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» توفیه که معلوم است یعنی آن توفی که انسان را خدای سبحان توفی می کند ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ﴾[4]. مراتب توفی هم که بارها عرض شده است. گاهی خدا متوفی است، گاهی ملک الموت متوفی است، گاهی رسل متوفی هستند. «الله یتوفی الانفس»، ﴿۞ قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ﴾[5]، ﴿تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا﴾[6] که رسل نازل تر از آن ملک الموت است. این هم به مشاهده ی متوفاست، آن که توفی می شود که گاهی در دنیا حشرش با خدا بوده فقط. لذا وسائط هم اگر در کارند به غیر خدا نمی یابد یا کسی است که حشرش با وسیله ای بوده که ملک الموت یک واسطه بوده در دنیا، با یک واسطه بود، ملک الموت متوفی او می شود و گاهی وسائط در کار بودند با اینکه الهی بوده، وسائط بودند. لذا آنجا «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا».
اینجا هم «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» این توفیه را در نظر بگیرید که این می گوید من را با ابرار متوفا کن که همراه آنها باشم. این توفی معیت یکی، یکی توفی، یکی معیت، یکی ابرار. سه لفظ است در اینجا. ابرار یک خصوصیتی دارند. در قرآن گاهی در مقابل مقربون آمده که کتاب ابرار را چه کسی شاهد است؟ ﴿يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ٢١﴾[7] کتاب ابرار است اما شاهدان ابرار چه کسانی هستند؟ کسانی که کتاب ابرار را مشاهده می کنند که بالاتر از ابرارند، مقربون هستند. در مقابل ابرار هم چه کسانی هستند؟ فجارند که کتاب آنها در سجین است که کتاب ابرار در علیین است. این نگاه که گاهی ابرار در مقابل مقربان می آیند. اگر ابرار در مقابل مقربان آمد، می شوند اصحاب یمین. اگر ابرار مطلق آمد شامل مقربان است. این هم یک قاعده که اگر ابرار مطلق آمد مثل اینجا که «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» ابرار در اینجا چه کسانی هستند؟ همه ی اصحاب یمین و مقربان را شامل می شود چون اینجا حیثی ایجاد نشده است، اطلاق دارد. این هم یک نکته در قرآن خیلی جاها سرایت دارد. یک قاعده ی قرآنی است که گاهی یک لفظی در مقابل لفظ دیگری می آید مراتب است، یک مرتبه را دارد می گوید، مثل ابرار در مقابل مقربین. می گوید عیبی ندارد «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» یعنی با کسانی که اصحاب یمین اند در آنجا. اما اگر ابرار را به معنای مطلق گرفتیم که مقابلی ندارد از جهت مرتبه ی بالاتر، آن وقت «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» یعنی همه ی خوبان که این از اصحاب یمین آغاز می شود و تا همه ی مقربین شامل می شود. اینجا تقاضای اینها فقط اصحاب یمین نیست بلکه همه ی خوبان هستند.
این نوع نحوه دعا را آدم باید این طوری بخواهد. بله یک موقع هست که دارد مرتبه مرتبه می خواهد، اول این را می خواهد مثل همان که می گوییم «فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا» دومی اش را در یک عبارت دیگری و با گفتار دیگری. اما اگر یک گفتار می خواهد نشان بدهد، این همه را می خواهد، باز بگذارد، محدود خودش نکند. یک موقع خدا می گوید ابرار این طوری هستند و مقربان آن طور هستند دارد او نشان می دهد. اما یک موقع من می خواهم یک چیزی را طلب بکنم. آن جایی که من می خواهم طلب کنم، طلب باید چه باشد؟ حد نزنیم به طلب که خدایا من را اصحاب یمین قرار بده نه مقربان. یعنی نه مقربان در آن نباشد. این حد زدن است و این خلاف حال دعا در محضر کریم علی الاطلاق است. یک موقع کسی است که حد دارد، من می خواهم از او چیزی بخواهم، باید در حد توانایی او بخواهم. به این بگویم یک خانه به من بدهد نمی تواند اما بگویم یک میلیون به من بده می تواند بدهد. من اگر بگویم یک خانه به من بده دعایم مستجاب نشده برای این، پیش این تقاضایم اجابت نشده اما اگر بگویم یک میلیون از عهده اش بر می آید می دهد. لذا باید حواسم باشد مطابق آنچه که او دارد [طلب کنم]. اما اگر مدعو خداست که انسان در محضر خداست، هر حدی بر دعا ایجاد کردن، در تقاضا ایجاد کردن، خسارت است. بعد انسان می بیند این دعایش کشش داشت تا عالی ترین مرتبه نافذ بشود، سماوات را خرق کند برسد به کرسی و عرش الهی اما حد زد به آن در سماء اول یا سماء دوم. این خیلی خسارت است. بعداً خیلی برای انسان پشیمانی است.
این نکته که پس ابرار در اینجا مطلق اند، در مقابل مقربان نگیریم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 20:09
«استاد:» «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» نکته اش این است که انسان حیات دنیا را دارد. چون توفی بعد از حیات است که دارد هنوز در حیات است که دارد … می گویند توفی با حشر که «و احشرنا مع الابرار» چه تفاوتی دارد که اینجا «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» است. توفی یعنی حیات من را به گونه ای قرار بده که این حیات، حیاتی باشد که با ابرار باشد که توفی که لحظه ی احتضار است، لحظه ی رفتن است که این لحظه ی رفتن من چه باشد؟ لحظه ی با ابرار باشد یعنی در دنیا حشرم با ابرار باشد اما «و احشرنا مع الابرار» یعنی چه؟ خدایا اگر نقائصی هم داشتم، اگر هم داخل در ابرار در دنیا نبودم من را در حشر با ابرار محشور کن یعنی تفضل در حشر است. این تفضل در حیات دنیاست که با ابرار زندگی بکنم. البته «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» وقتی کسی حیات با ابرار را می خواهد مماتش هم با ابرار است لذا «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» زرنگی بالاتر مؤمنان است که خدایا مرا در دنیا با ابرار محشور کن. اگر در دنیا با ابرار محشور بودم می فرمایند «کما تعیشون تموتون»[8] آن طوری که زندگی می کنید می میرید. اگر عیش ما که اینجا «تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرار» یعنی آن آخرین لحظه ی ما توفی با ابرار باشد. کسی در آخرین لحظه اش توفی مع الابرار دارد که زندگی اش با ابرار باشد. خدایا عیش ما را با ابرار قرار بده تا وفاتمان با ابرار می شود. این نگاه که انسان تقاضایش این باشد که در دنیا هم با ابرار باشد.
این هم یک نکته است که بحث های مختلفی دارد از آن عبور می کنیم.
یک «مع» هم در اینجا هست. «مع» را در قرآن به نظر بنده اگر دوستانی می خواهند در رابطه با یک رساله قرآنی بنویسند «مع» را در قرآن پی بگیرند. این معیت ها در قرآن یکی از سنن بزرگ خدای سبحان این «مع» بودن است که گاهی یک فردی یک خصلت خوبی را دوست دارد از خصلت های خودش به آن سمت آن خصلت خوب «مع» می شود، همراه می شود. یک خصلت خوب، صفتی خوبی. گاهی انسان آدم خوبی را دوست دارد به سمت آن «مع» آن [می شود]. لذا می گوییم گاهی «مع المحسنین» با محسنین، «مع الصابرین» با صابرین، «مع المتقین» با متقین، یعنی انسان های خوبی که اینها صفت خوبی را دارند او را غایت قرار می دهد، معیت با او را می خواهد. پس گاهی یک صفت را می خواهد، یک صفت خوب را تقاضا دارد. گاهی یک انسان خوب با صفت خوبی را تقاضا دارد. گاهی یک قوم خوبی را تقاضا دارد که خدایا من را مثلاً با این دسته ی خوبانت که هستند که حالا متقین، محسنین، صابرین هر دو را دلالت دارد. گاهی صابرین یعنی من را با صابر محشور کن. صابرین گاهی با گروه صابران، دسته ی صابران که خودشان یک دسته و گروه اند در روز قیامت، خدایا مرا با صابرین محشور کن، با محسنین محشور که این دسته، این قوم، این قبیله. گاهی یک عده ای هستند ممکن است در یک مکان واحدی هم باشند اینها آدم های خوبی باشند که خدایا من را با اینها [محشور کن]. ﴿أُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا٦٩﴾[9] رفاقت با اینها. پس معیت گاهی در دایره ی داشتن یک صفت خوب است، آن را می خواهد. گاهی یک انسان خوب است، آن را می خواهد. گاهی یک گروه خوب است، آن را می خواهد. بالعکس آن هم هست. گاهی یک انسان صفت بدی را می خواهد. گاهی انسانی است خصوصیت انسان های بدی را که با هم شکل گرفتند آن را طلب می کند. گاهی یک دسته ی بدی را انسان طلب می کند. اینها هست. گاهی می بینی انسان از یک گروهی خوشش می آید با اینکه ممکن است در عمل الآن با آنها هم ارتباطی ندارد اما اسم آنها که می آید، ارتباط … خوشش می آید. حالا اگر محذور هم دارد ولی خوشش می آید. «المرء یحشر مع من أحب»[10] حالا «و لو کان حجرا» یا «کلباً»[11]. لذا در قرآن دارد که اینها «مع الظالمین» محشور می شوند، قرار داده می شوند یا «لا تجعلنا مع الظالمین»[12] خدایا من را در کنار اینکه خوب و خوبی و این ها را می خواهم بدی ها را هم نمی خواهم، با آن ها قرار نده. نفرت از معیت با آنها، هر دوی آنها وارد شده که این «مع» در قرآن خیلی زیباست که اگر … مثلاً من همه ی آیات «مع» را دیدم. خیلی هم زیاد است. حالا در دنیا یک نظامی دارد، در آخرت یک نظامی دارد، با خدا یک نظامی دارد. ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي﴾[13] خدا با من است. این معیت خدا خیلی زیباست یا ﴿مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾ [14] با اینکه خدا با همه هست چطور می شود که «ان معی ربی» یا خدا ﴿لَمَعَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٦٩﴾[15]، ﴿مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾ [16]، «مع الصابرین» چرا آمده؟ ﴿مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ١٩﴾[17] چطور آمده؟ می گوید این ادراک معیت است. خدا با همه هست اما بودن خدا با همه فضیلت نیست. فضیلت و کمال یافت این معیت است که انسان می خواهد که این معیت را … اگر یافت، آن موقع حالش متفاوت می شود که خدا با من است. موسی کلیم این را یافت که «ان معی ربی» که خدا با من است.
این نگاه «مع» را هم اگر ردیابی بکنیم در قرآن و نمونه هایش را پی بگیریم، آن موقع خیلی نکات را شاید یک رساله ی کاملی از حقیقت معیت ها … که گاهی گروهی با گروهی یعنی گروهی تقاضای ارتباط با گروه را دارند. گاهی گروهی تقاضای ارتباط با فرد را دارند. گاهی گروهی تقاضای ارتباط با خصلتی را دارند. تمام اینها فرض دارد و در قرآن بسیاری از آن ذکر شده است. یعنی اینها را الآن اگر رجوع بکنید بسیاری از اینها در قرآن کریم ذکر شده است که معیت الحاق است، ارتباط است، حقیقت است که همین تحت عنوان کلی «المرء یحشر مع من احب» اینها می گنجد که حقیقت وجودی انسان با آن کسی است که دوست دارد.
این آیه ی شریفه تا اینجا ان شاء الله به پایان رسید هر چند خیلی از نکاتش مانده است. اما آیه ی بعدی که «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» خیلی اینجا هم دوباره «ربنا وَ آتِنا» خدایا به ما بده. چه چیزی را بده؟ «ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» آنچه که به رسولانت وعده دادی. حالا آنچه که به رسولانت وعده دادی یعنی به واسطه ی رسولانت به ما وعده دادی؟ به مردم وعده دادی؟ رسولان تو حامل وعده ی تو بودند؟ «ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ». اگر این باشد یعنی آنچه که در کتب آسمانی آمده، آنچه که به واسطه ی انبیا ذکر شده که آنها را گفتی برای مؤمنین است، پاداش است، این طوری است، همه ی وعده هایت را … یا نه، «ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» یعنی به خود رسولانت. ما می خواهیم آنچه که به رسولانت دادی. چون اگر این طوری باشد بالاتر از قبلی است. آن «ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» قبلی یعنی چه؟ یعنی آنچه که به واسطه ی بیان رسولانت در کتب آسمانی یا روایات آنها آمده به ما بده. وعده هایت را اجابت کن که خدا هم «لا تخلف المیعاد» که خدا اهل خلف وعده نیست. یا نه آنچه که به رسولانت وعده دادی یعنی همان طوری که به آنها می خواهی هر چه بدهی، به ما بده.
«یکی از حضار:» نامفهوم 29:19
«استاد:» عرض می کنم دیگر. حالا این وجه ضعفش این است که «وَعَدْتَنا» است که به ما وعده دادی توسط رسولانت شاید مؤید اول باشد اما در عین حال نباید کوتاهی هم کرد و کم گذاشت. اگر احتمال هم باشد آن دومی، احتمالش هم … می گوید خلاصه ما با بهانه زنده ایم دیگر. می گوییم خدایا حالا که می خواهی بدهی، آن چیزی که به رسولانت می دهی به ما بده. بد است؟ پس ما کاری به ضمیر خیلی نداریم. می گوییم خدایا آنچه که وعده دادی … چون بالاترش است. خدا هم که می دهد. حالا خدا دارد یاد می دهد، راه را باز کرده است. می گوییم خدایا اگر هم می گوییم «ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» می گوییم عیبی ندارد این پله ی اولش است و بعد آنچه که به خود رسولانت دادی هم به ما بده. پس پله ی دوم تقاضای بالاتر را خواستن است.
دنباله اش این است که «وَ لا تُخْزِنا» خدایا … ببینید چقدر این عذاب خزی سنگین است که در اینجا دوباره ذکر کرد که قبلاً بود، آنجا فرمود: «رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَه». اینجا می فرماید که «وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ» خدایا ما را روز قیامت به عذاب خزی مبتلا نکن چون گاهی عذاب خزی عذاب ابدی است یعنی ورود در آتش خلودی است. گاهی عذاب خزی عذاب ابدی نیست اما انسان رسوایی هم به واسطه ی بعضی از اعمالش پیدا می کند اما بعد نجات پیدا می کند. اینجا شاید در مرتبه ی دوم با توجه به آن مقدمه ای که «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» خدایا هیچ نوع خزیی را بر ما قرار نده، نه خزی ابدی، نه خزی موقت. یعنی گناهان ما را ببخش. بیان دیگری از این است که آتش را بر ما به هیچ وجه حتی آتش موقت را مسلط نکن که دنباله اش می فرماید که: «إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعاد». خدای سبحان نسبت به وعده اش قطعاً وفا کننده به وعده است. ﴿وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ﴾[18] چه کسی از خدا به وعده اش … این وجوب بر خدا نیست بلکه می گویند «وجب عن الله» است نه «وجب علی الله». «وجب علی الله» یعنی من عقلم به این می رسد که خدا باید این کار را بکند، اگر نکند ظالم است. این عقل من می رسد به این یعنی «وجب علی الله» اما «وجب عن» یعنی خدا خودش فرموده، بر خودش، خودش واجب قرار داده، خودش این را فرموده است. چون خودش فرموده ما هم می گوییم واجب است بر خدا منتها چون خودش فرموده «وجب عنه» است. پس اینجا هم «إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعاد» تو خلف وعده نمی کنی، تو اگر وعده ای دادی حتماً وفا می کنی به معنای «وجب عنه» است یا «وجب علیه»؟ «وجب عنه» است چون خودت فرمودی «و من اوفی بعهده من الله» که من از همه وفا کننده تر هستم به عهد. لذا اگر چیزی را فرمودی «ما وعدتنا» آن «ما وعدتنا» را که وعده دادی و ما به طمع آن وعده این کارها را کردیم، خدایا «إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعاد». البته این میعاد چون عام است، وعید را هم شامل می شود. اما «إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعاد»ی که عام است در وعید و آن عذاب و آن ترسی هم که وعید داده نسبت به اعمال آنجا دارد که خدای سبحان نسبت به میعاد لزوم وفا ندارد. آن هم جزء آن چیزی است که خودش این را فرموده است که من می گذرم. ﴿يَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖ﴾[19] این هم وعده ی خودش است دیگر «یعفو عن کثیر». به «بعض ما اکتسبوا» فقط ما را می گیرد و الا «یعفو عن کثیر» خدا از کثیری از اعمال ما که مستحق می کند ما را به عذاب آتش «یعفو عن کثیر»، خدا از بسیاری از اینها می گذرد. این را هم خودش وعده داده است دیگر. باز هم «وجب عنه» است یا «وجب علیه»؟ یک همچنین خدایی داشته باشد آدم، چقدر آدم باید کیف بکند و مکیف باشد؟ چقدر شرم حضور دارد؟ لذا در روایت دارد وقت عرضه ی اعمال خیلی ها سرشان را می اندازند پایین می روند سمت نار. می بینند اگر بخواهد باز شود کتاب اعمال، در محضر این خدای رحیم رئوف این هم لطیف، این همه با لطفش با ما برخورد کرده، آن وقت ما چه کردیم؟ می گوید سرشان را می اندازند به سمت جهنم می روند. البته این شرمندگی نشان دهنده ی این است که اینها در دنیا بی حیا نشده بودند، با اینکه گناه را انجام دادند. لذا اینها را نجات می دهند. حواسمان باشد این شرم، حیا و شرم حضور را از دست ندهیم. بی حیا نشویم در محضر ربوبی. این هم یک نکته که «إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعاد».
یک نکته ی دیگر اینکه اگر کسانی که آن حال … در ابتدای آیه ی قبلی این نکته باقی مانده بود، حیف بود این نکته را نگویم که وقتی «سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ»[20] وقتی می شنوند که خدا ندای ایمان را از خدا و رسول و کتاب و عالم می شنوند، آن وقت این خیلی جالب است تمام وجودشان می یابد که این با هر کاری هم که بکند، هر مجاهده ای هم بکند، در مقابل این عظمت قدرت اطاعت ندارد و هر کاری بکند این ناقص است. لذا اگر می فرمایند «رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا» این حال اینهاست در مقابل ادراک عظمت ربوبی می فهمند هر کاری بکنند نقصان است. لذا تقاضایشان این است که ما هر کاری از ما بر می آمد کردیم، اما اینها می دانیم در برابر عظمت تو هیچ چیزی نیست و نقصان دارد. لذا برای اینها «فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا» دفعی است نه رفعی. یعنی چه دفعی است و رفعی؟ دفعی است به این معنا که قبل از اینکه به سیئه ای مبتلا بشوند تقاضای رفع دارند که از اول می دانند که قدرت ندارند در مقابل خدا درست انجام بدهند و دوماً اگر عمل را انجام دادند می دانند این عمل با حدود و نقص محقق شده و لایق و سزاوار آن حقیقت [نیست].
رو مکن زشتی که نیکی های ما زشت باشد پیش آن زیبای ما
نیکی هایمان که عباداتمان است زشت باشد پیش آن زیبای ما که زیبای مطلق است. می گوید زشتی نکن چه آن جایی که زیبایی های ما زشت است پیش او. نیکی های ما زشت است آنجا چون او حقیقتی است که همه ی اینها نقصان است. از اینجا همه روسیاهی است از بنده.
این هم یک نگاه که «رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا» … نگویید ذنب است. می گوید مگر نیامده ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[21] «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» گاهی معنا شده ذنب امت، ذنب پیغمبر محسوب می شود چون امت دامنه ی وجود پیغمبرند. گاهی ذنب را معنا به این می کنند که ذنب یعنی آن کسانی که از تو در اثر شایعه پراکنی ها، نام تو را آلوده کرده بودند و در دل هایشان نام تو نامی بود که وقتی می آمد مشمئز می شدند، ناراحت می شدند، آن را هم خدا از صفحه ی هستی پاک می کند که بعد فتح مکه با اینکه اهل مکه مشرکین مکه خیلی از پیغمبر ناراحت بودند می گوید این فتح مبین باعث شد که چه بشود؟ آنها را هم تو عزیز کردی به طوری که خانه ی ابو سفیان شد مأمن و محل امن و پیغمبر باعث شد که بیان کرد همان کسی که دشمن دشمنان بود، دشمن بود نسبت به پیغمبر از همه [بیشتر]، همان خانه اش را مأمن قرار داد. لذا حتی آنها را هم چه کار کرد؟ که ذنب یعنی به لحاظ آنچه که در دل دیگران از تو بود، آنچه که آنها در خودشان ساخته بودند از وجود [تو] آن هم از بین می رود. این هم خیلی زیباست.
«یکی از حضار:» نامفهوم 38:19
«استاد:» «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» که این آنچه که در گذشته بوده و آنچه که … این سازگار هم هست. یعنی آنچه که در دل های اینها از گذشته پیش آمده بود و اینها در دل هایشان مانده بود، آنها را هم پاک می کنیم. یک کاری می کنیم که آنها هم ببینند نمی شود به تو، به آن رحمت تو، به رأفت تو امید نداشته باشند. آنها هم خلاصه به این امید پیدا می کنند و همچنین در آینده که تو ﴿رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ١٠٧﴾[22] هستی. پس ذنب می شود بر یک دنباله ای که کار فعل من نیست اما دیگران این را این طور دیده بودند شکل بگیرد.
ان شاء الله خدای سبحان همه ی ما را نسبت به آنچه که وعده داده به رسلش در وجود همه ی ما محقق بگرداند. گناهان و سیئات و ذنوب ما را ببخشد و بیامرزد. ما را از ابرار و اولوا الالباب ان شاء الله قرار بدهد. ان شاء الله خدای سبحان آن معرفت ندای خودش را در هر جایی شنیدن این معرفت و اجابت و لبیک را که این ایام، ایام لبیک به نداست. اگر انسان این طور فهمید آن وقت در هر لحظه اش حاجی شده است، در هر لحظه اش احرام می بندد که از هر موجودی ببیند این عین نداست که دارد او را صدا می زند و این لبیک بگوید «لبیک و سعدیک» که با این دائماً حالش حال لبیک باشد انسان. ان شاء الله خدای سبحان حاجی هایمان را هم که در مکه و مدینه هستند سلامت بدارد و حج مقبول روزی شان بکند و روزی همه ی مؤمنان این حج را ان شاء الله همیشه قرار بدهد. اگر این گروه حاجیان با حج مقبول ان شاء الله به جامعه ی ما بیایند، برگردند وجود نورانی آنها می تواند نورانیت برای جامعه هم ایجاد بکند. ان شاء الله خدای سبحان این انتخابات را هم از جمله ی پاسخ به نداهای خدای سبحان در این عالم برای ما قرار بدهد تا این هم پاسخی به ندای الهی باشد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
«یکی از حضار:» نامفهوم 40:50
«استاد:» از جمله ی نداهاست.
«یکی از حضار:» نامفهوم 40:56
«استاد:» بله آن می شود شأن دیگر. چون شأن می شود دیگر دامنه ی آن است. مثل بدن و روح که بدن …
«یکی از حضار:» نامفهوم 41:12
«استاد:» بله دیگر عرض کردم. بدن می شود دیگر. بدن شدن کلمه ی خوبی است که ارواح قلوب مؤمنان را از ابدان ما خلق کردند، مرتبه ی ابدان …
«یکی از حضار:» نامفهوم 41:27
«استاد:» نداشته باشد. بدن است دیگر. بدن نسبت به روح آن مرتبه ی خلوص را ندارد که.
«یکی از حضار:» نامفهوم 41:33
«استاد:» ولی در عین حال شامل حال آن می شود که شامل امیر المؤمنین می شود یا نمی شود بدن؟ بدن امیر المؤمنین؟ می شود. اگر مؤمنین این رابطه ی بدن و روح را در رابطه ی با مأموم با امام آدم بفهمد خیلی به این افتخار می کند. بعضی ها فکر می کنند بگوییم بدن است کم است. گاهی آدم فکر می کند کم است. نه، خیلی زیاد است. آن بدن محو و فناست دیگر. بدن شدن فانی شدن است. ان شاء الله اگر فانی شدیم بقیه اش درست می شود تا این مرتبه اش را ان شاء الله بخواهیم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 42:07
«استاد:» بله همین هم اثر دارد. یعنی بگوییم یا علی جان من این اخلاص تو را دوست دارم با اینکه از مخلصین نیستم اخلاص تو را [دوست دارم]. بشود بدن برای حضرت ان شاء الله.
«یکی از حضار:» برای انتخابات کی اعلام موضع می کنید؟
«استاد:» حالا ما که … مهم هم نیست اما حالا یک خرده جلوتر برود تا ان شاء الله ببینیم.
«یکی از حضار:» نامفهوم 42:27
«استاد:» صحنه، صحنه ی خیلی … شما چه جوری … داریم با دو چشم نگاه می کنیم دیگر.
«یکی از حضار:» تبلیغات از امروز شروع شده است.
«استاد:» ببینیم ان شاء الله جلو برود. اگر دیدیم که استقرار بر یک نفر پیدا کرد و بقیه هم قبول کردند یک طور می شود. اگر استقرار بر یک نفر پیدا نکرد باز ببینیم اکثریت بر کدام می شود از جهت مؤمنین. باز آن هم یک طوری است. اگر در نهایت تفرقه پیدا کردند بعد آدم باید یک فکری بکند، ببیند چه کار بکنم بلکه ان شاء الله در نهایت خودشان یک کاری بکنند که دیگر به این عقل های ما کاری نداشته باشد، خود به خود محقق بشود. ولی اگر نشد و امکان پذیر نشد یا صلاح نبود که بشود چون ممکن است گاهی صلاح نباشد دو نفر در این مرتبه با هم ائتلاف بکنند آن هم یک بحثی است. ممکن است اگر این دو نفر هم با هم ائتلاف بکنند یک موقع مثلاً طرف مقابل رأی بیاورد. اما اگر آن دو نفر با هم باشند در کنار … باید ببینیم صحنه به کجا [میکشد] طرف مقابل هم تا کجا جلو می رود؟ ولی همه ی اینها در نتیجه کم کم مؤثر است چون ممکن است جناب آقای پزشکیان اگر کم کم جاذبه اش پیچیده بشود، معلوم بشود ممکن است یک موقع لازم باشد اینها دو طرف باشند چون یک عده ای طرف اینها و یک عده آن طرفند. هر دو اگر باشند به دور دوم کشیده می شود اما اگر همه با هم باشند مثلاً طرفداران آقای فلان وقتی بگوید من به نفع فلانی می روم کنار به او رأی نمی دهند. قبول ندارند او را. این طوری نیست که هر کسی او بگوید اینها بگویند باشد. ممکن است …. لذا صحنه باید جلوتر برود تا روشن تر بشود ان شاء الله.
[2] . البلد الأمین ، ج۱، ص۴۰۲، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۹۱، ص۳۸۲، زاد المعاد ، ج۱، ص۴۳۰
[10] . الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۱۸۴، روضة الواعظین ، ج۱، ص۱۱۴، الثاقب فی المناقب ، ج۱، ص۲۵۸، بحار الأنوار ، ج۳۳، ص۳۹،، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۷۳، التفسير العسکری علیه السلام ، ج۱، ص۳۷۰، بحار الأنوار ، ج۲۷، ص۱۰۰
[11] . تسلیة المُجالس ، ج۲، ص۴۴۵، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۲۰۹، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۱۶۴، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۳۸۲، ، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۸۷، عيون الأخبار ، ج۱، ص۲۹۹، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۱۲۹، إقبال الأعمال ، ج۲، ص۵۴۴، بحار الأنوار ، ج۴۴، ص۲۸۵، بحار الأنوار ، ج۹۸، ص۱۰۲، عوالم العلوم ، ج۱۷، ص۵۳۸، ، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۱۷، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۸۴، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۲۳، ، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۰۳، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۵۰۲
[14] . [البقرة: 153] ، [البقرة: 249] ، [الأنفال: 46] ، [الأنفال: 66]
[16] . [البقرة: 194] ، [التوبة: 36] ، [التوبة: 123]
[18] . [آل عمران: 76] ، [التوبة: 111]
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 947” دیدگاه میگذارید;