سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و السلام و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیه ی 187 سوره ی آل عمران هستیم.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ ﴿187﴾[1]
این آیه شریفه که در ادامه بحث های جنگ احد و تبیین این بحث آمده، از آیات جهاد تبیین است. بحث این چند آیه چند موضوع اساسی دارد. یک اخذ میثاق است که یکی از اصطلاحات بسیار قوی قرآنی است که در قرآن کریم مکرر بحث عهد و میثاق به عنوان یک مفهوم دینی عمیق، یک مفهوم دینی بسیار پر رمز و راز… یعنی هم مفهوم عمیق است، هم پر رمز و راز است، در آن خیلی سر خوابیده است و اسرار زیادی در کلمه میثاق خدای سبحان قرار داده است. لذا از آن رابطه خدای سبحان با بندگان به عنوان میثاق نام میبرد. این میثاق یکی از آن مباحثی است که چند لایه دارد. یک لایه میثاق این است که ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ﴾[2] که میثاقی است که از همه گرفته شده است. این میثاق عمومی به عنوان همان اقرار بر ربوبیتی که خدای سبحان از همه دارد و این اقرار به ربوبیت تا لایه های عمیق مسئله که میثاق بر نبوت و ولایت است کشیده شده است. در روایت هم ذیل این آیه شریفه میفرماید الی ههنا التوحید[3]، توحید تا این جا کشیده شده است. یعنی تا ولایت. یک میثاقی است که در قرآن کریم از علما گرفته است که این آیه ناظر به این میثاق از علماست که عالمان اهل کتاب و عالمانی که در طول تاریخ خدای سبحان برای آن ها علم را ایجاد کرده بود و آن ها را در طریق علم قرار داده بود، میثاقی از آن ها گرفته است. کار این میثاق این است که شهادت بدهند بر علمی که پیدا کرده اند و کتمان نکنند. بیان داشته باشند. منتظر سوال نباشند. قبل از سوال تبیین داشته باشند. نه منتظر سوال باشند. بعضی از چیزها ممکن است پس از وقت سوال جواب لازم باشد. اما آن مسائل اساسی و حیاتی لزوما نباید منتظر سوال بود، بلکه امر است به این که قبل از سوال این برای دیگران گفته شود. همانطوری که وجوب تعلم بر دیگران که جاهلند قرار داده شده است، وجوب تعلیم هم برعالمان قرار داده شده است که تعبیر اینجا این است که و اذ اخذ الله میثاق الذین اوتوا الکتاب که کسانی که به آن ها کتاب داده شد… خود انبیاء کتاب بر آن ها نازل شده است. اما کسانی که اوتوا الکتاب هستند یعنی کتاب به آن ها توسط انبیاء داده شده است. این ها میشوند عالمان. که این ها حاملان کتاب هستند و مبین کتاب هستند.
مبین کتاب بودن نسبت به عالمان، این در حقیقت یک میثاق است به تعبیر قرآن کریم که این میثاق جایش این است که تبیین با آن صورت بگیرد. یک تبیین، دو هم عدم کتمان. دو چیز را در کنار هم آورده به عنوان لتبیننه للناس و لاتکتمونه که این عدم کتمان را بعد از تبیین آورده است که ابتدا تبیین لازم است و این تبیین هم مختص به یک نفر و دو نفر گفتن نیست. بلکه تبیین یک نگاه جهانی است. اگر کتاب معارفش جهانی است، هدف تبیین باید جهانی باشد. یعنی بنده، شما، دیگری، اگر عالمانی که در طریق تبیین دین قرار میگیرند نباید نگاهشان نگاه محلی و منطقه ای باشد، بلکه باید چه باشد؟ نوع نگاهی که انسان وقتی معارف را جهانی میخواهد القاء بکند به گونه ای است، اگر میخواهد محلی یا خانوادگی بیان بکند به گونه ای است. خیلی از قرائن ممکن است در جایی که محلی باشد محذوف شود برای بیان. اما اگر نگاه جهانی باشد، نگاه جهانی لوازمی را میطلبد. اینطور نیست که انسان در کلام هر گونه راحت و آزاد بتواند صحبت بکند. بلکه باید لوازم جهانی مسئله را هم در نظر بگیرد. به خصوص امروز نمیشود بگویی من این کلام را در یک مجلس خصوصی گفتم. اگر دوربین، ضبط و امکان انتقال هست، به لوازم کلامش آدم باید ملتزم باشد. لذا در تبیین باید به گونه ای تبیین کند که هدف و مقصود جهانی را هم در نظر بگیرد. این تکلیف عالمان است که تبیین جهانی داشته باشند با لوازم جهانی نگاه بکنند، و همانطور که مقام معظم رهبری هم فرمودند اگر افق جهانی برای نگاه ما در هر جهتی پیش آمد، قطعا در کارمان و عملمان و گفتارمان و تالیفمان هر کاری که پیش می آید، با این نگاه که انسان دارد، در منظر جهانی این کار را انجام میدهد، هم افق کار را عظیم تر میکند، هم انسان را در بیان قوی تر میکند، هم اطلاع بر مسائل جهانی را لازم دارد. نمیشود کسی که میخواهد جهانی حرف بزند، لوازم کار خودش را که چگونه جهانی بودن میشود صحبت کرد را نداند. چگونه چه چیزی برای نگاه جهانی و چه معارفی لازم تر است را نداند. جهل به آن ها نمیشود. لذا این لتبیننه که در این جا آمده، تبیینی است که ما اگر دینمان را جهانی میدانیم، باید نگاهمان جهانی باشد. اگر دینی برای قومی بود فقط، برای آن قوم باید نگاه می کردند فقط؛ اما اگر ما باور داریم که دین ما جهانی است، این بیان باید بیان چه باشد؟ تبیین باید تبیین جهانی باشد. طوری نباشد که من فقط اطراف خودم را ببینیم و بگوییم به بقیه اش کار ندارم. هدایتگری جهانی باید لازمه کلام باشد.
به دنبال این که عرض کردیم میثاق مراتبی دارد، پس یک میثاق شد عموم مردم. یک میثاق میشود میثاق عالمان. یک میثاق این است که در روایات میفرمایند که در قرآن کریم هم آمده است که میثاق از انبیاء است. یعنی از همه ی پیامبران میثاقی گرفته اند که این ها وظیفه شان این است که ابلاغ پیامی را که خدای سبحان به آن ها کرده است، انباء داشته باشند برای دیگران. نبیء انباء کننده است. گیرنده ای است که باید ابلاغ بکند. لذا میثاق از آن ها انباء کلام وحی است. میثاق از عالمان تبیین کتاب است. بیان کتاب است. پس هر کدام از این ها میثاقی است. تا میرسد به میثاق غلیظ که ﴿مِنكَ وَمِن نُّوحٖ﴾ و همچنین ﴿إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَى﴾[4]علیهم السلام میثاق غلیظ گرفتیم. پس این مراتب میثاق است. در روایات ما آمده است که از مردم برای انبیاء میثاق گرفتند که تابع باشند. از انبیاء نسبت به اولوالعزم میثاق گرفتند که انبیا تابع اولوالعزم باشند و از اولوالعزم برای رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم میثاق گرفتند. این میثاق از اولوالعزم برای نبی خاتم است که این مراتب میثاق یک ساختار را شکل میدهد. تابعیت هر کسی را نسبت به مرتبه ی بعد. پس مردم نسبت به عالمان باید دنبال ﴿فَسۡـَٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ﴾ باشند ﴿إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾[5]. اگر نمی دانید حتما باید به دنبال اهل ذکر که عالمان هستند باشید. اگر ارجاع میدهد که به عالمان رجوع کنید، قطعا عالمان هم تکلیف دارند بیان کنند. این وجوب دو طرفی است. نمیشود کسی از این طرف خدا وجوبی را برای کسی قرار بدهد که وجوب تعلم باشد، از آن طرف وجوب تعلیم را قرار نداده باشد. بلکه وجوب تعلیم ابتدایی است. یعنی حتی فرع بر وجوب تعلم نیست. بلکه وجوب تعلم فرع بر وجوب تعلیم است. چون عالمی که عالم است ابتدائا حتی اگر مردم تقاضا ندارند، وظیفه اش آن است. چنانچه وظیفه انبیاء این بود که ﴿عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ﴾[6] جایی که انبیایی نبودند، مردم به ضلالت افتادند، تقاضایی از جهت الهیت هم ندارند، انبیا وظیفه شان این بود بیایند آن جا تبلیغ دین خدا را بکنند. وقتی تبلیغ آن واجب شد، بر مردم هم تعلم واجب میشود. لذا بر خدای سبحان است که رسولان را بفرستد، بر مردم است که تبعیت بکنند. پس تبعیت فرع ابلاغ است. این خیلی مهم است. یعنی تکلیف عالمان قبل از سوال مردم است. باید ابتدائا تبیین صورت بگیرد، تا تکلیف تبعیت و محقق بشود لزوم تبعیت لازم بشود. این نگاه خودش باعث میشود با توجه به اینکه عالمان هم مراتب دارند، تشکیک در نظام عالم بودن هست، عالم آن نیست که فقط مرجع تقلید باشد، عالم ممحض واحد باشد، نه. هر کسی در هر رتبه ای که نکته ای را از این حقایق میداند، وظیفه اش این است که بیان بکند به همان نسبت که میداند این حرف خداست، وظیفه اش این است که بیان بکند. پس یکی از مفاهیم کلیدی در این آیه شریفه که آیات زیادی از قرآن کریم را هم شامل میشود بحث میثاق است. گاهی به عنوان میثاق، گاهی به عنوان عهد، و گاهی به عنوان اخذ مثل «اخذ ربک من بنی آدم…» که این ها به عنوان آن رابطه خاص و عهد خاص آمده است که عرض کردم غیر از زیبایی کلام که به عنوان میثاق و عهد آمده است، سر در این خیلی خوابیده است. خود این اسرار تحت میثاق خیلی زیبایی دارد. لفظ را به کار بردند، عهد و میثاق را به کار گرفتند. تبیین این، جا انداختن این، خود این مفهوم دینی یکی از آن مفاهیمی است که قرآن اصرار در به کار گیری اش دارد، نشان میدهد که خود این خیلی معنا در آن خوابیده است. فقط یک بیعت و اخذ ساده نیست. بلکه یک میثاق به عنوان کلامی است که کأنه یک رابطه دائمی سر آمیز و اسرار آمیز را ایجاد میکند که هرچه به عمقش بروی تمام نمیشود. این میثاق غلیظ به خصوص که نسبت به انبیای اولوا العزم شدت و تاکید را آورده، نشان میدهد امر میثاق یک امر نامتناهی است. یک امر محدود نیست. در یک تبعیت ساده تمام نمیشود. این خودش یک بابی است. اینجا جایش بود. اما چون آخر سال است و ما دنبال این هستیم که ان شاء الله بحث ها به یک سرانجامی برسد [وارد نمیشویم] و الا در این آیه شریفه دو سه کلام بود که جا داشت در قرآن دیده بشود. یکی همین بحث میثاقی است که در ابتدای آیه آمده است.
دومی بحث لتبیننه است. بحث تبیین در چندین جای قرآن انبیاء را مبین میداند. یعنی وظیفه ی انبیا غیر از انباء، وظیفه تبیین هم دارند. علاوه بر انبا لتبین للناس ما نزل الیهم است که انبیاء مبین هستند، عالمان به تبع انبیاء مبین هستند. وظیفه تبین و تبیین کار عالمان هم هست چنانچه در این آیه شریفه فرموده است که وظیفه کسانی که اوتوا الکتاب هستند، که کتاب به آن ها داده شده، نه نازل شده که انبیا باشند، یعنی در دست آن ها قرار گرفته، حالا که علم به کتاب دارند وظیفه شان تبیین است.
این اختصاصی به عالمان یهود و نصاری ندارد. این اوتوا الکتاب اطلاقش عالمان مسلمان را هم میگیرد.
نکته ی دیگر این است که در کافی شریف ما مدت هاست در محضر آیاتی هستیم که تفسیر میکنند و تاویل میکنند این آیات را به اینکه مصداق یک آیه فقط یک چیز نیست. مراتبی از مصداقیت هست که هر کدام از این ها آیه در مورد آن با اینکه شأن نزولش مثلا در مورد قرآن کریم است، اما به امام و ولی و امامت هم صدق میکند. بلکه گاهی صدقش بر بعضی از مصادیق اتم از آن شان نزول است. یعنی آنجایی که شأن نزول بر یک مسئله ای قرآن آیه اش نازل شده و روایات هم معلوم کرده اند که این شأن نزول است، اما صدق این آیه بر آن چیزی که شأن نزول بر آن نازل شده بود، نسبت به حقیقت دیگری که اتم از ان است در بیان آن مسئله، این صدق اتم است. لذا اولا و بالذات بر این صدق میکند و ثانیا بر آن شأن نزول. لذا شأن نزول مخصص و مقید نیست که این را قید بزند. در اینجا هم بحث تبیین که اگر می فرمایند گاهی تبیین در دایره این است که اهل کتاب باید رسول را معرفی میکردند… رسول خاتم را به عنوان نبی الهی [معرفی می کردند] که ﴿يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمُ﴾[7]. میشناختند، خصوصیات را می دانستند. وقتی پیغمبر آمد نباید کتمان میکردند. خب این شأن نزول تام است درست است. اما در عین حال اگر میرسد به زمان ولایت ولی، باز هم بر اهل کتاب این است، بلکه این میثاق غلیظ تر است که تبیین بکنند مسلمانان، کسانی که کتاب برشان نازل شده بود که این لتبیننه تطبیق بر ولی میکند که این تبیین تا اینجا را هم میکشد که اگر کسی این تبیین را نکرد و این را بیان نکرد و اظهار نکرد، این هم شامل حال کتمان میشود. اگر کسی آمد در دوره دیگری بحث ولایت در جامعه ای تکمیل بود، همه پذیرفته بودند، اما اینکه این ولایت دامنه و استمرارش تا کجا کشیده میشود، چنانچه رسالت به ولایت کشیده میشد. وظیفه در ابلاغ ولایت بود به دنبال رسالت، اگر ولایت هم در جایی استمرارش به این است… مثلا امر ولایت فقیه که به عنوان استمرار ولایت دیده می شود، اگر عالمان کوتاهی بکنند در ابراز و تبیین، اینجا هم این امر لتبیننه شامل میشود و نهی لاتکتمونه هم شامل میشود. اگر هر مرتبه ای تثبیت شد باید مرتبه بعدی را مورد نظر تبیین قرار داد. ممکن است در یک جامعه جهانی اصل رسالت تبیین لازم داشته باشد ابتدائا، بعد که میرسیم به جامعه درونی تری که رسالت را پذیرفته اند، امر ولایت تبیینش را لازم دارد و اگر رسیدیم به یک جامعه درون ایمانی، آن جا امر امتداد ولایت تبیین را لازم دارد. پس این استمرار دارد، شمول دارد، همه مراتب را. حتی ممکن است یک حکم دینی که لازم است، و فراگیری اش لازم است، یک حکم دینی باشد. این لتبیننه شامل آن هم میشود. این لاتکتمونه شامل آن هم میشود.
پس این نگاه جهاد تبیین را در آیات تبیین یکی که هر جا قرآن به عنوان تبیین آمده، یک جهادی است آن هم جهانی. نکته دوم این است که غیر از آیاتی که در مورد تبیین آمده است، آیات زیادی در قرآن کریم در بحث کتمان آمده است. این بحث کتمان از آن بحث های جالبی است که فقط هم یک نگاه به فهرست قرآن در مورد آیات کتمان بکنیم، ببینید چقدر آیه در رابطه با آمده است؟ چون کتمان گاهی کتمان شهادت امری بین مومنان است. اما آنجایی هم که در مورد کتمان شهادت آمده است آن هم مراتب دارد. فقط یک شاهد بودن بر یک واقعه یا مسئله مالی فقط نیست. آن یک مصداقش است. لذا روایات هم همین کار را کردند. تطبیق کردند بر مراتب. حالا شما ببینید همه آیاتی که آمده است… ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ﴾[8] اگر کسی شهادتی، چیزی را میداند ولی کتمان میکند، من اظلم ممن کتم؟ از این ظالم تر کیست. کتمان عدم بیان حق است. یک امر خصوصیتی در درون میشود که انسانی که حق را بیان نمیکند، کتمان هم می کند، یعنی فقط هم بیان نکردن نیست، کتمان هم در آن هست، میخواهد عمدا نگوید، این وجود این را مختل میکند. یعنی حق در وجود این هم ظاهر نمیشود. چون میخواهد کتمان بکند، در رفتار و عمل خود این هم ظاهر و دیده نمیشود. یعنی هم خودش را محروم کرده است و هم دیگران را مانع شده است. سد عن سبیل الله با کتمانش ایجاد کرده است. لذا من اظلم؟ که از این ظالم تر است؟ ممکن است از یک شهادت بر حقی در یک جایی شروع بشود، اما به آنجا خلاصه نمیشود. مثل وفای به عهد است که از یک وفای به عهد ساده شروع می شود که آدم آن جا نقض عهد بکند این قدر مذموم شده، تا میرسد به نقض میثاق ربوبیت. یعنی این طور نیست که این ها بی ربط باشند. بگوییم آن کجا من آن را حفظ می کنم؛ اما این… می گوید این یک خصوصیت و ملکه ی اخلاقی است که از یک عمل شروع می شود به مراتب بالاتر (تا اعتقاد) کشیده می شود. پس هر کدام سرنخ های معارفی را تا مرتبه ی عمل باید کشید و دید و از اینجا جلویش را گرفت تا به آن جا کشیده نشود. نه منتظر باشیم بگوییم من در اعتقاد حواسم جمع است. میگوید نمی شود. آن اعتقاد موکول و فرع بر این است که تو در عمل داری چه کار میکنی. اگر من یک شهادتی را میدانستم ندادم، این تا آن مرتبه کتمان رسول الهی و ولی الهی، امکان رسیدن تا آن مرتبه را دارد. لذا آیات از همین منظر است.
در آیه دیگری میفرماید ﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ﴾. در بیانتان حق را با باطل خلط نکنید، قاطی نکنید، نپوشانید که گاهی بیان هست، تبین هست، اما تبین تبین باطل است از حق. یعنی یک گویش باطلی از حق را بیان میکند. این هم نهی شده است. ﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ﴾. دنبال این تلبسوا الحق بالباطل، کتمان حق است. دنبالش می فرماید: وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٤٢. [9] اگر آگاهانه این کار را کردید عذاب الهی را به دنبالش دارد. ﴿وَلَا تَكۡتُمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَۚ وَمَن يَكۡتُمۡهَا فَإِنَّهُۥٓ ءَاثِمٞ قَلۡبُهُۥۗ﴾[10] اگر کسی شهادتی را در جایی کتمان کرد این فقط یک عمل نیست؛ آثم قلبه. این عصیان و گناه قلبی مرتکب شده است. چون این رسانده به کتمان. این عدم ادای شهادت با کتمان همراه شده و کتمان یک امر قلبی است. ببینید چقدر این نگاه به دین زیبا میشود که آن معارف عظیم اقرار به ربوبیت و رسالت و ولایت را در دایره ی وفای به نازله ی آن ها در اعمال ساده ی اجتماعی؛ در وفای به آن روابط ساده اجتماعی. می گوید از این جا نقطه ی آغاز کتمان و کفر است. نه فکر کنید کفر یک دفعه میآید. کفر از درون همین عمل شروع میشود. همین عدم اظهار شهادت در اینجا اثم قلبی است. اثم قلبی آن وقت آن حجاب قلب را ایجاد میکند. حجاب قلب کتمان حق را به دنبال میآورد.
و آیات زیادی که در این جا آمده:﴿وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا كُنتُمۡ تَكۡتُمُونَ٣٣﴾[11] که نسبت به ملائکه الهی در امر حضرت آدم [بیان شده]. یا می فرماید: ﴿وَإِذۡ قَتَلۡتُمۡ نَفۡسٗا فَٱدَّٰرَٰءۡتُمۡ فِيهَاۖ وَٱللَّهُ مُخۡرِجٞ مَّا كُنتُمۡ تَكۡتُمُونَ٧٢﴾[12]. اگر پنهان هم میکنید، قتلی را انجام دادند، آن ها که می دانستند اظهار نکردند، و الله مخرج ما کنتم تکتمون. ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لِمَ تَلۡبِسُونَ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٧١﴾[13] همه ی این ها بحث این است که تبیین با کتمان کنار هم است. لَبس بین حق و باطل با کتمان کنار هم قرار می گیرد. هرجا تبیین را با تفصیلش خواسته بیاورد، کنار کتمان آورده که این را انجام بدهید، آن را نکنید. امر و نهی را با هم آورده. می گویند برهان آن است که اقامه بکند اثبات را انجام بدهد خلفش را هم سلب بکند که امکان خلفش هم نیست؛ یعنی امکان تخلف ندارد. این جا هم هم امر به تبیین است هم نهی از کتمان است. با این که امر به تبیین در خودش عدم کتمان خوابیده. می گوید نه کفایت نمی کند. این تأکید را لازم دارد که هم امر به تبیین است هم نهی از کتمان است.
بعد می فرمایند: ﴿مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَكۡتُمُونَ٩٩﴾ [14] یا ﴿إِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ﴾ که این یعلم الجهر من القول همان تبیین است. آن کلام آشکار را خدا می داند ﴿وَيَعۡلَمُ مَا تَكۡتُمُونَ١١٠﴾[15]. آنی که نمیگویید را هم میداند. یعنی هردو، ترک گفتار، نه ترک فعل، ترک فعل تنها نه، ترک گفتار هم مورد مؤاخذه است. یعنی در یک جایی بیان باید باشد. ترک بیان اگر صورت گرفته باشد هم مورد مواخذه است. ما الان تازه داریم میگوییم بیاییم ترک فعل را جرم قرار بدهیم. محاکمه بکنیم اگر کسی باید فعلی را انجام میداده نداده. قرآن میگوید ترک گفتار هم در جایی که باید گفته میشده [جرم است]. لذا آن جایی که باید، دوپهلو حرف زدن، چند پهلو حرف زدن، سکوت کردن، این ها همه عقاب دارند همه از جهت الهی حکم دارد که می فرماید و یعلم ما تکتمون، والله یعلم ما تبدون و ما تکتمون. لتبننه للناس و لا تکتمونه (که همین آیه است). ﴿لَا نَشۡتَرِي بِهِۦ ثَمَنٗا وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰ وَلَا نَكۡتُمُ شَهَٰدَةَ ٱللَّهِ﴾[16] که شهادت را برای خدا ترک نکنید.
یا می فرماید که… مثلا این صفت مدح در کتمان است که در قرآن آمده که شاید نظیر ندارد.﴿وَقَالَ رَجُلٞ مُّؤۡمِنٞ مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ يَكۡتُمُ إِيمَٰنَهُۥٓ﴾[17] که اینجا کتمان ایمانش برای قدرت مانورش بود که بتواند فعالیتش را ادامه بدهد. این وزیر فرعون بوده است. اگر بگویند حزبیل (نه حزقیل نبی) بوده است مومن آل فرعون که توانست در آن جا چندبار جان نبی خدا را نجات بدهد و چقدر امداد به بنی اسرائیل بکند با کتمان ایمانش… در آن جا کتمان ایمان برای قدرت کار بالاتر بود و بیان بود این کتمان ایمان. این کتمان ایمان بیان بود در آن جا؛ چرا؟ چون با این میتوانست هدایتگری و اثر گذاری داشته باشد. فقط اینجا را قرآن ذکر کرده به عنوان یک امر حسن.
﴿وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِيٓ أَرۡحَامِهِنَّ﴾[18] خانم ها نباید اگر حامله هستند در وقت طلاق، اظهار نکنند. یا در وقت ازدواج این را بخواهند پنهان بکنند که حکمی بر آن مترتب باشد. نباید این را کتمان بکنند. این هم کتمان است. یعنی از مصادیق کتمان حتی این هم حساب می شود.
بعد در آیات دیگر می فرماید: ﴿وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ١٤٦﴾[19]. با این که می دانستند کتمان حق کردند. ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ ١٥٩﴾[20]. خدا این ها را مورد لعن قرار می دهد. یعنی این کتمان او را مورد لعن خدا قرار می دهد… لعن خدا (یعنی از همه رحمت به دور بودن) و لعن همه ی لاعنین. چون این علمی را که اظهار نکرد، درست است که ممکن است از جمعی این را پوشانده باشد، اما میگوید این نگفتن یک خصوصیتی است یک اثری است که اثر جهانی دارد. یلعنهم اللاعنون؛ همه ی لاعنون او را لعن میکنند. نه لاعنونی که مرتبط با این فقط باشند. یعنی انسان درست است که در یک جمع محدودی ممکن است کتمان کرده باشد، اما خصوصیتی ایجاد می کند. حلقه ی این کتمان و تأثیر گسترده می شود؛ این قدر فراگیر می شود که لعن همه ی لاعنون غیر از لعن الهی [شامل او می شود]. خیلی این ها تحذیر سخت و سنگینی است.
بعد همین طور آیات دیگر: ﴿مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ﴾ [21] ، کسانی که کتمان میکنند ما یاکلون فی بطونهم الا النار. چون وقت کم است آیات زیاد دیگری هست که… یا می فرماید که: ﴿ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ وَيَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبُخۡلِ وَيَكۡتُمُونَ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ﴾[22]. رابطه بین بخل و کتمان. یعنی بین بخل و کتمان رابطه است که اگر کسی در نظام بخل در گفتار در مال دارد، این به کتمان منجر میشود. این تشابه بین بخل و کتمان که حالا عرض کردم بحث کتمان یک بحث مفصلی را میطلبد. ای کاش فرصت بود این بحث را به خصوص با آن فرمایشی که آقا دارند (جهاد تبیین)، این بحث خیلی بحث کارآمدی است در رابطه با بحث جهاد تبیین؛ ارتباطش با کتمان و مراتب کتمان.
ادامه ی آیه می فرماید که: لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ. این ها آن حقیقتی را که میدانستند پشت سر انداختند. یک وقت بی اعتنایی است آدم از روی بی اعتنایی ممکن است نبیند، غفلت داشته باشد، انجام ندهد، اما یک موقع بیان این است: فنبذوه وراء ظهورهم. برخلاف این است که می گوید: ﴿وَٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡكَ بِأَعۡيُنِنَا﴾[23]، جلوی چشمم خدا می فرماید که به نوح نبی می فرماید کشتی را جلوی چشم [بساز]. یعنی مقابل به اعیننا نبذوه… نبذوه وقتی میخواهند چیزی را بیندازند ارزش برای آن ها ندارد و چیز بی ارزشی است، می اندازند کنار. این ا نداختن نبذ را برای این به کار میبرند که چیز کم ارزشی را که توجهشان را جلب نمی کند… می گوید این ها دین خدا را ،معارف الهی را، آنچه به عنوان کتاب به این ها داده شده… نبذوا کتاب را. این نبذوا کتاب را، برای ما هم چه است؟ اگر در اعمالمان و گفتارمان و در بلاغ و ابلاغمان با مردم کتاب حرف اصلی گفتارمان نباشد، محور گفتمانمان نباشد، این نبذوه وراء ظهورهم است؛ منتها مراتب د ارد. نبذوا وراء ظهورهم گاهی توهین است، گاهی بی اعتنایی است؛ اما این دارد تمام مراتبش را شامل می شود. می گوید این ها فنبذوه آن کتاب را که ما به آن ها داده بودیم، وراء ظهورهم. یعنی اصلا نگاه به آن ندارند. هر مرتبه ی بی اعتنایی به کتاب در زندگی مرتبه ای از نبذ وراء ظهر است و انداختن پشت سر است که اگر انسان باور کرد که در کتاب همه ی حقایق هست، نگاهش به این کتاب با این باور باشد هر جایی که مشکلی برای او پیش می آید و راهی را می خواهد به کتاب رجوع نکند به همین نسبت نبذ ورای ظهر است. انداختن پشت سر است.
آن وقت دنبالش می فرماید: و اشتروا به ثمنا قلیلا. خیلی تهدید است. این و اشتروا به ثمنا قلیلا. اشتروا به، چیزی را که انسان میگوید، میفروشد، در قبالش یک عوضی را میگیرد. میگوید این ها دین را دادند، هر ثمنی در مقابل این گرفته باشند، این قلیل است. چون این نیاز ذات این ها بود. حقیقت ضروری ذات این ها بود. یک فضیلتی برای این ها نبود. بلکه ضرورت ذاتشان بود. اشتروا به… خودشان را فروختند. آن کتاب را فروختند چون حقیقت خودشان بود که این ها گاهی ﴿۞ إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ﴾[24]، خدا مومنین را میخرد، خدا خریدار است، اما گاهی خریدار انسان ثمن قلیل است. هر چیزی در دنیا جزا و ثمن دادن دین این ها قرار بگیرد، چون متاع دنیا قلیل است، هرچه که باشد، اگر مالکیت کل دنیا را به این ها بدهند در قبال این که کتمان کرده باشند، آن مالکیت قلیل است. چه برسد به این که به کمتر از این ها کسی فروخته باشد.
فبئس ما یشترون. این معامله معامله ی بسیار بدی است که انسان به میل مردم حرف بزند نه به آنچه که ضرورت است. ما مبلغ هستیم. باید برویم حرف بزنیم. حرف خدا را باید بزنیم. آن چه که رضای الهی است… ببینید مردم چه دوست دارند. نیاز مردم برای اینکه انسان حرف خدا را به آن ها برساند توجه به نیاز لازم است. اما مطابق میل مردم حرف زدن یعنی عطفوا الهدی علی الهوی[25]. یعنی هدایت را بر هوی عطف کردند. یعنی ما بیاییم ببینیم مردم چه می خواهند. قسمتی از قرآن را بخوانیم که مردم خوششان میآیند. اما بقیه اش را چه کار بکنیم؟ یک کسی میگفت چرا شما حرف میزنی تکلیف ایجاد میشود برایمان؟ اگر من جوری حرف بزنم که احساس تکلیف نکنی تو، خوش باشی، این حرف قرآن نیست. ممکن است یک آیه قرآن هم ناظر به این خوش بودن در جایی باشد. اما آیه با آیات دیگر باید دیده بشود. لذا می گوید چرا شما آیاتی را می خوانی که تکلیف می آورد؟ آیه ای را بخوان که تکلیف را بردارد؛ راحتی بیاورد؛ آدم احساس خوشی بکند که همه اش بگوید همه اش رحمت است. خبری نیست. هر کاری دلت می خواهد بکن. این نگاه یعنی مردم را ببین چه دوست دارند همان حرف را بزن. این میشود همان کتمان حق و عدم تبیین و این فروختن خود و انداختن نبذ وراء ظهر است. ان شاء الله خدا به ما توفیق بدهد که نگاهمان به قرآن این باشد که نصب عینمان باشد. باعیننا باشد؛ جلوی چشمشمان باشد؛ نه وراء ظهر باشد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[3] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۷۸، تفسير فرات ، ج۱، ص۳۲۲، التوحيد ، ج۱، ص۳۲۹، المناقب ، ج۳، ص۱۰۱، الیقین ، ج۱، ص۴۳۱، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۵، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۱۰۳، بحار الأنوار ، ج۶۴، ص۱۳۲،، تفسير القمی ، ج۲، ص۱۵۴، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۳۴۴، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۷، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۱۸۳، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۱۹۸، ، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۷۰، تفسير الصافي ، ج۴، ص۱۳۲
[5] . [النحل: 43] ، [الأنبياء: 7]
[7] . [البقرة: 146] ، [الأنعام: 20]
[25] . بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۳۰، غرر الحکم ، ج۱، ص۸۱۳، الاحتجاج ، ج۱، ص۱۹۵، بحار الأنوار ، ج۲۹، ص۴۲۲، نهج البلاغة ، ج۱، ص۱۹۵، بحار الأنوار ، ج۳۱، ص۵۴۹، عیون الحکم ، ج۱، ص۵۵۴
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 937” دیدگاه میگذارید;