بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

 در محضر قرآن کریم و آیات نورانی سوره ی آل عمران آیه ی 183 به بعد بودیم.

بسم الله الرحمن الرحیم

الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿183﴾

فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جَاءُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتَابِ الْمُنِيرِ ﴿184﴾[1]

که این دو آیه شریفه ناظر به یک قاعده عظیمی است در عین اینکه بیانی در رابطه با جریان یهود دارد که این ها نسبت به آن عهدی که داشتند که اگر این عهد هم راست باشد، که ایمان به نبی نمی‌آورند مگر اینکه آن نبی معجزه ای آورده باشد که آن معجزه چه باشد؟ این که قربانی ای را برای خدا قرار بدهد و آن قربانی را آتش بخورد. این استدلالی است که آن ها دارند که «إن الله عهد إلینا».

ما یک بحثی را قبلاً خدمت دوستان مکرر عرض کردیم. دلمان می‌خواهد این ملکه بشود. اینکه می فرماید «الذین قالوا ان الله عهد الینا» این «قالوا» را همه شان نگفتند. عده ای جلودار همیشه شعارهایی را می‌سازند، بقیه ساکتند و اعتراض نمی‌کنند در جانب مخالف. همین قدر که اعتراض نمی‌کنند خدای سبحان نسبت را به همه می‌دهد. «الذین قالوا» عده ای گفتند. آن بالایی هم که ﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِيَآءُ﴾[2] همه مردم شعورشان نمی‌رسید این حرف را بزنند، از این کلام ها داشته باشند. عده ای جلودار هستند و این حرف را می‌زنند، اما بقیه به هر دلیلی ساکتند یعنی جلو نمی‌آیند، در میدان نمی‌آیند و مقابله نمی کنند، پشتیبانی از جانب حق نمی‌کنند. همه اینها داخل در آنها می شوند لذا این قاعده است در قرآن. «قالوا» های قرآن عده ای به آن گویا هستند اما چرا قرآن نسبت به همه می‌دهد؟ چون ساکتند و اعتراض نکردند. چون دغدغه ندارند به این که چه خبر هست، بی تفاوت اند. این بی تفاوتی الحاق است به کسانی که گویا هستند. حالا اگر گویایی در جایی به جهت ایمانی باشد، این ها دامنه اهل ایمان می‌شوند. اگر گویایی در جایی مربوط به اهل کفر باشد، این ها ملحق به اهل کفر می‌شوند. پس این ها مثل یک بدنی می‌مانند که ملحق به نظام نفس و روح هستند. نفس و روح در آن جامعه آن گویایی است، آن شعارهاست. کسانی است که جلودارند. اگر جلوداران خوب باشند، این ها هم به تبع آنها سیاهی لشکر خوب اند، خوب محسوب می‌شوند. منتها خوبی در حد خودشان دیگر، در حد دامنه، در حد بدن نه در حد نظام نفس و روح و اگر جلوداران بد باشند، این ها ملحق به بد می‌شوند. این سیاهی لشکرها در جامعه ی مقابل حق همیشه خطرناک ترین افراد هستند. چرا؟ چون آن گویا ها به اتکای این ها می‌توانند حرف بزنند، می توانند جلوداری بکنند، می توانند قدرت نمایی بکنند که اگر این ها نبودند، عده ی آن ها معلوم می‌شد. معلوم می شد آن ها یک اقلیت کمی هستند. لذا اینطور نیست که بگوییم این ها مستضعفین هستند. نه، عمدتاً اینها مستضعفین هم نیستند، حالش را ندارند. دنیا اخذشان کرده است. حوصله اینکه این چیزها را [دنبال کنند ندارند]. این حوصله نداشتن غیر از این است که توانش را نداشته باشند. آنهایی که توانش را نداشته باشند، از جهت بنیه ی فهم و درک توان نداشته باشند آن مغفور است، بحثش مستضعفین است ﴿إِلَّا ٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ﴾[3] که آنها … کسانی که در جامعه افتاده هستند، امکان ارتباط ندارند، کودکند، مریضند، از جهت عقلی یک مرتبه ای دارند که امکان فهم برایشان نیست، آنها مسئله شان متفاوت است اما کسانی که اینطور می‌آیند در جامعه همیشه مؤاخَذ هستند اگر کوتاهی اینها کردند و تبعیت کردند و آنها به تبع اینها. این یک نکته.

نکته بعدی که می خواستیم عرض بکنیم، این است که اینها عهد کرده بودند، گفتند خدا با ما این عهد را کرده است که «ألا نؤمن لرسول حتی یأتینا بقربان» که «تأکله النار قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ» قبلاً انبیا آمدند، این آیات را هم آوردند، همین قربانی که «تأکله النار» هم آوردند اما شما همانها را هم کشتید. این کفایت می‌کند بر اینکه کسی که این گونه باشد دیگر حجت جدیدی برایش فایده ای ندارد. آن چیزی را که خودش اقرار دارد که این صحیح است و اگر این باشد من قبول می‌کنم و آن برایش آورده شده باشد و قبول نکرده باشد، این دیگر برایش هیچ حجتی فایده ای ندارد و لذا برای اینها معجزه جدیدی آورده نشد. اگر هم آورده شد برای این ها آورده نشد. برای دیگران است نه برای اینها.

«یکی از حضار:» نامفهوم 06:30

«استاد:» حالا اینکه این عهد بوده یا نبوده عرض کردیم جلسه ی گذشته که آیا خدایا با اینها چنین عهدی را داشته و اینها راست دارند می گویند یا همین هم دروغ می گویند؟

«یکی از حضار:» نامفهوم 06:45

«استاد:» حالا دارم عرض می کنم که آیا این عهدی که اینها می گویند راست است یا دروغ است؟ در قرآن هیچ نیامده است که قربانی را اینها آتش خورده باشد. قربانی داشتند اما اینکه آتش خورده باشد نیامده اما در روایات آمده است که قربانی را مثل جریان آدم، هابیل و قابیل و مثل انبیای بعدی داشتیم اما اینکه در قرآن نیامده ولی بر فرض اینکه، با توجه به قرینه آیه که می فرماید «قل قد جاءکم رسل من قبلی بالبینات و بالذی قلتم» به همان چیزی که شما گفتید. شما چه گفتید؟ گفتید که «یأتینا بقربان تأکله النار» عهدی که گفتید. تعبیر از این آیه قرآن، می شود استفاده کرد از اینجا که بوده. در گفتارشان دروغ نگفتند منتها اینکه قربانی بوده است غیر از این است که این ها از آن استفاده کرده باشند که بگویند به ما گفتند ایمان نیاورید مگر به خاطر این. اینکه قربانی را آتش می‌خورده و این یک علامت و معجزه ای بوده، این هم بوده، اما اینکه تنها این بوده است، گفتند اگر کسی این را نداشت ایمان نیاورید یا نه این هم یکی از موجبات است، یکی از دلائل و بینات است که اگر بود سبب می شد ایمان بیاورند. آیه نسبت به این ساکت است ولی نسبت به اینکه شاید قربانی بوده و آتش می خورده، نسبت به این ناظر ممکن است باشد، ممکن است دلالت داشته باشد اما حصرش را نه دلالت ندارد. بر اینکه فقط این طوری باشد ایمان بیاوری دلالت ندارد. این هم یک نکته.

نکته بعدی این است که «قد جاءکم رسل من قبلی بالبینات» قد جاءکم شما مخاطبان پیغمبر در زمان این آیه که در زمان پیغمبر اکرم اند نسبت به اینکه انبیائی آمدند و به شما عرضه کردند و شما آنها را کشتید که این انبیا قطعاً آن زمان نیامدند. هیچ دلالتی بر اینکه انبیاء در زمان پیغمبر اکرم، قبل از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده باشند و این ها کشته باشند قطعا نیست. هیچ دلیلی بر این نداریم که این انبیا در این زمان باشند ولیکن روایات ما نشان می‌دهد که این انبیا گذشته بودند مثل یحیی و زکریا سلام الله علیهما و انبیای دیگری بودند که «قتلهم الانبیاء» را نسبت به این ها داده است که در گذشته بودند. بعد چطور تخاطب با این ها می‌کند نسبت به آن ها؟ می گوید این تخاطب مربوط به این است که این ها راضی هستند به فعل آبائشان. چون راضی هستند به فعل آبائشان اینها در حکم با آنها مشترک اند لذا می تواند قرآن به اینها بگوید که شما انبیاء را کشتید چون همین الآن همان مسئله اگر تکرار بشود این ها همان کار را خواهند کرد و راضی اند به همان فعل و تخطئه نمی کنند و پشیمان نیستند. نمی گویند که ما نبودیم. هیچ کدامشان هم در این آیاتی که چندین بار هم قرآن این را ذکر کرده، اینها ذکر نکردند که ما نبودیم، پدران ما بودند، آباء ما بودند.

این یک مسئله عظیمی را با آیه بعدی که دنباله اش می‌فرماید که «فإن کذبوک» اگر تو را دارند تکذیب می‌کنند، «فقد کذب رسل من قبلک» این تکذیب نسبت به رسل قبل هم ایجاد شد. «جاؤوا بالبینات و الزبر و الکتاب المبین» همه آن معجزاتی را هم که لازم بود از زبر و بینات و کتب اینها داشتند. حالا اینکه همه شان همه را داشتند یا بعضی شان بعضی را داشتند مهم نیست. ممکن است بعضی معجزه داشتند، بعضی معجزه و کتاب داشتند، بعضی معجزه و زبر و کتاب داشتند. همه ی اینها ممکن است. عیبی ندارد که اینها تکذیب نسبت به آن ها صورت گرفته است.

این دو آیه شریفه به ضمیمه ی آیات مختلفی که در جاهای مختلف قرآن آمده یک بحثی را مطرح می‌کند که اشتراک در نظام ایمانی و روحی است نه اشتراک در نظام زمانی که مربوط به بدن است؛ یعنی افراد حکمشان از جهت الهی برمی‌گردد به نظام روحی شان نه به نظام جسمی شان که چه کسی کدام زمان و کدام مکان است. من که اینجا هستم با کسی که جای دیگری است از جهت مکانی یا من که امروز هستم یا کسی که در زمان دیگری یا در زمان آینده یا گذشته، اشتراک حکم و اینکه اینها را در یک جرگه قرار می دهد آن نظام روحی اینهاست، آن نظام باور اینهاست نه نظام بدنی اینها. پس زمان و مکان اشتراک بدن را فراهم می‌کند، زمان و بدن مشترک. اما انسان چون حقیقتی است فرا بدنی و بدن نازل ترین مرتبه اش است، نظام روحی اش و آن اشتراکات روحی اش است که این ها را جمع می‌کند. این اگر به عنوان یک قاعده دیده شد…

الآن ببینید یک بحث خیلی زیبایی است که چطور روایات در رابطه با معاد و ظهور این قدر زیاد است؟ در رابطه با بحث معاد و بحث ظهور که این قدر روایات متعددی می آید، ما را می خواهد به چه برساند؟ به یک اشتراک در نظام روحی. یعنی اینکه زمان ظهور را از ابتدای جریاناتی که در عالم هدایتگری بوده مطرح شده است و بعد هم در عالم اسلام به شدت مطرح شده است. یعنی قبلاً بوده، در زمان عالم اسلام به شدت مطرح شده است. جریان منجی و اعتقاد به او و باور به آن جزئیات مسئله ای که ذکر می‌شود و کلیاتی که ذکر می‌شود، انسان ها را در محور باور به این، مشترک می‌کند. یعنی فقط یک بحث وعده تمدنی نیست که این هم هست. دقت بکنید یک بحث دقیقی است. جریان ظهور فقط یک بحث تمدنی و وعده تمدنی نیست که در آینده نظام بشری در قبل از عالم آخرت به این مسئله می‌رسد، این سر جایش محفوظ است. اما نکته مهم این است چرا این قدر از قبل گفتگو شده است و چرا این قدر نسبت به جزئیات آن مطرح شده و مسائل بیان شده است؟ چرا ابتداءً انبیاء و رسل و حضرات معصومین ابتداءً این مسئله را خودشان را مطرح می‌کردند بدون اینکه قبل از اینکه بخواهد سائلی سوال بکند. هر چند در جواب سوال ها هم بوده است اما ابتدایی چرا می خواستند اینها …. ؟ یک آرزویی محقق بشود که آن آرزو این افرادی را که به آن آرزو متلبس می‌شوند، این آرزو در وجودشان شکل می‌گیرد، مرتبط می‌شوند با آن هدف، با آن آرزو. با آن افراد کنار هم جمع می‌شوند. دیگر دایره اینکه این کدام زمان است، آن کدام زمان است، این در کدام مکان است، آن در کدام مکان است مطرح نیست چون آن دایره بدن است. این ضعیف ترین مرتبه اش است که جریان زمان و مکان واحد را هم لازم دارد، اما اینکه در جریان زمان و مکان واحدی که «لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتی یخرج رجل من ولدی اسمه اسمی و کنیته کنیتی» که «یملأ الله الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً»[4] آن یک روز محقق خواهد شد که افرادی در آن یک روز هستند که خاص هستند که در آن یک روز توانسته اند زندگی بکنند و باشند اما آن افرادی که در آن یک روز و آن مکان هستند، با تمام افرادی که از امروز به این معتقد هستند، مشترک هستند. این غایت مربوط به نظام جسم نیست. این غایت مربوط به نظام روحی است. نمی دانم می توانم مطلب را بیان بکنم؟ کلام کوتاه است در رابطه با بیان مطلب.

ببینید اینکه می‌فرمایند ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢١﴾[5] که خدا می‌فرماید خزائن اشیاء پیش ماست، تنزل پیدا کرده با قدر معلوم، ان است که شما می‌بینید، این نیت انسان و آن نگاه انسان به مراتبِ این خزائن تا قدر معلوم است و انسان عملش که انجام می‌دهد بستگی دارد از کدام مرتبه از این خزائن تا قدر معلوم نشئت گرفته باشد. یعنی دائما هر عملی از خزائن کشیده شده تا قدر معلوم. مبدئیتش در وجود انسان کجا باشد متفاوت می‌کند عمل را با اینکه ظاهر عمل یکی است که آن «ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» آن نظام روحی انسان است. قدر معلوم نظام زمان و مکان انسان است. آخرین مرتبه این زمان و مکان است. اما این قدر معلوم که عمل انسان است که در زمان و مکان معلوم می‌شود، نازله خزائن است که زمان و مکان ندارد. ﴿قُلۡ كُلّٞ يَعۡمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِۦ﴾ [6] است. اگر کسی به قیامت دقت بکند، به ما فرموده اند قیامت ﴿لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا﴾[7]. این «لهم ما یشاؤون» که شاء انسان است، همان نظام نیتی است که امروز است. یعنی امروز چطور نیت انسان در دایره شاءش است. یعنی اراده انسان امروز آنی است که می‌خواهد. عمل انسان آنی است که امکان تحققش است و الّا اراده انسان آنی است که می‌خواهد. من اراده می‌کنم که نگاه می‌کنم می‌بینم یک ولی الهی چقدر توفیق بر عمل دارد. تقاضایی در وجود من شکل می‌گیرد که خدایا کاشکی من این توان را داشتم مطابق او عمل می‌کردم. می‌گوید آن عمل مطابق این شکل می‌گیرد نه مطابق آن وضع اینکه شرایط و آن فشارها و … باشد یا مثلاً در پیری و جوانی دارد که انسان در دوران پیری می‌بیند که در دوران جوانی توانایی اش خیلی بود، کارهای زیادی انجام می‌داد، بعد مطابق آن در پیری اش می‌گوید خدایا کاشکی من هنوز آن توان را داشتم، می‌توانستم آن کارها را انجام بدهم. می گوید مطابق آن لحظات عمرش در پیری مطابق جوانی اش حساب می شود نه مطابق پیری اش چون پیری مربوط به بدن است ﴿وَمَن نُّعَمِّرۡهُ نُنَكِّسۡهُ فِي ٱلۡخَلۡقِۚ﴾[8] در نظام بدن اما در نظام روحی این شکستن و نکس معنا ندارد.

«یکی از حضار:» نامفهوم 18:15

«استاد:» آن مطابق عملی که در جوانی انجام داده بود به این معنا که با همان نیتش …. چون الآن نیتش امکان پذیر است اما عملش امکان پذیر نیست. می گوید خدایا من این را می خواهم. این نیت است خودش.

«یکی از حضار:» نامفهوم 18:33

«استاد:» بله اگر آن عمل را نداشت که آن مثال اول می شود که بعد می بیند که الآن یک عده ای هستند کارهایی را دارند مثلاً مثالش را می زنند در همین شاید متن روایتی هم باشد که …

«یکی از حضار:» نامفهوم 18:48

 «استاد:» بله آن که هست. بعد آنجا دارد که مثلاً مثال می زند که کسی مالی ندارد، امکاناتی ندارد، اما می‌بیند که چقدر این هایی که مال دارند و ثروت دارند و امکانات دارند، آن هایی که می‌توانند بذل و بخشش داشته باشند، کمک داشته باشند، می بیند اینها را می‌گوید خدایا ای کاش من داشتم و این کار را می کردم. این مطابق محقق شد با اینکه عملی از این سر نزده بوده اما همین که این تقاضا در وجودش است…. بله معلوم می شود به قدری که دارد انجام می‌دهد. نمی گوید فقط می شود حالا اگر 100 تومان دارد، می تواند 10 تومانش را بدهد، نمی‌دهد. الآن 10 تومان را نمی دهد اما می‌گوید اگر 100 هزار تومان داشتم، 1000 تومانش را می‌دادم. می گوید تو 100 تومان داری 10 تومانش را بده بعد اگر گفتی 100 هزار تومان داشتم به همین نسبت می دادم از تو قبول می شود. پس عمل شرط هست اما در این حد. در این حد که آن را بارز بکند و آن را نشان بدهد. اما نه اینکه حد بزند، نه اینکه محدود بکند. اینها تمامش اگر یک موقع ما این ها را به عنوان روایاتی که در مسئله آمده با این نگاه که آنچه در رابطه با قیامت آمده است که «لهم ما یشاؤون فیها» این «لهم ما یشاؤون» همان چیزی است که در دنیا شاء و اراده و نیت این هاست. نیت این ها در دنیا چیست؟ می گوید شاء این ها در دنیا باعث شاء این ها در آخرت می‌شود. اراده این ها در آخرت تابع اراده این ها در دنیاست نه تابع عمل این ها در دنیا. عمل فقط یک مبرز است اما «نیة المومن خیر من عمله»[9]. می‌فرماید که «فاعل الخیر خیر من عمله» فاعل خیر از خود عمل بهتر است. چرا؟ چون فاعل خیر نیتش به این بود که خیلی عمل انجام بدهد. این مقدارش محقق شد یا همین عمل را می‌خواست در دایره خیلی وسیعی انجام بدهد اما این قدر بیشتر نشد به لحاظ اصطکاکات عالم دنیا. می گوید «فاعل الخیر خیر من عمله» و همچنین «فاعل الشر شر من عمله»[10] چون او هم بیشتر می‌خواست انجام بدهد. اما بیش از این سعه پیدا نکرد، قدرت بدنی و مالی و جسمی و امکانی پیدا نکرد. آن وقت مطابق چه این جزا داده می‌شود؟ مطابق آن فاعلیتش نه فعلش.

«یکی از حضار:» نامفهوم 21:22

«استاد:» حالا آن را بحثش را بگذارید فعلاً که آیا نیت شر …. نیت شر در نظام فقهی جزا ندارد ولی در نیت آخرتی اثر در وجود می گذارد یا نمی گذارد؟ یعنی وقتی که خلود را معنا می‌کند در روایت به چه معنا، معنا می‌کند؟ می گوید این نیت داشت اگر تا آخرت در عالم دنیا می ماند همین طور شر انجام بدهد. لذا خلود دارد در عذاب. پس وجود را می سازد. درست است در نظام فقهی ما گفتیم جزا مطابق … اگر کسی قصد شر کرد شر محقق نشد بر این جزا محقق نمی شود. بر این فعلش جزا محقق نیست اما بر نیتش در وجود این اثر ایجاد می شود یا نمی شود؟ شر در وجود این آسان تر می‌شود یا نمی شود برای دفعه بعد؟ همین خودش جزا هست یا نیست؟ عرض کردم این جزا هست نیست؟ آن روایت هم من الآن حضور ذهنم هست. می گویم اینکه می فرماید به نیت شر جزا نمی‌دهند یعنی عقابی از جهت ظاهر مترتب نمی‌شود مثل عمل اما وقتی کسی نیت شر می‌کند در وجود این نیت شر اثر می‌گذارد یا نمی گذارد؟ اگر اثر گذاشت این جزا هست یا نیست؟ خب این جزا هست دیگر. کسی این را نفی نکرده است. نگفتند اگر نیت شر کردی حرکت وجودت به سمت شر آسان نمی‌شود. اما گفتند جزای جدا داده نمی شود.

«یکی از حضار:» نامفهوم 22:48

اگر دقت می کردید معلوم بود. یک جزای درونی دارد اما می گوید جزای بیرونی ندارد. مثلا می گویند اگر شما فلان کار را انجام دادید یک جزای بیرونی دارد. مثل اینکه در عالم دنیا شما بگویید اگر کسی فلان کار را انجام داد، تشویقش این است، تنبیهش آن است. می گوید اگر کسی خواست کار بد انجام بدهد ولی نتوانست، تنبیهش نمی‌کنیم در بیرون. دارم جمع می کنم وجهش را. نمی خواهد بگوید حتی در درونش اثر نمی گذارد. می خواهد بگوید جزای بیرون ندارد. چنانچه خیر یک جزای درون دارد، یک جزای بیرون دارد. جزای بیرونش را در نیت شر برداشتند که نیت کرد ولی محقق نشد. اما جزای درونش یک امر تکوینی است، قابل جعل یا رفع نیست. این مثل علت و معلول است در نظام عالم. نه قابل جعل است نه قابل رفع. به این معنا که وقتی من به سمت نگاه بد حرکت می‌کنم در وجودم، اثرش یک نقطه سیاهی است. در روایت می فرماید که همین که فکر غلطی کرد، نکتة سوداء در قلب او محقق می‌شود. اما این نکتة سوداء به بیرون کشیده نشد. می گوید چون به بیرون کشیده نشد جزای بیرونی بر آن مترتب نمی شود. اما نکتة سوداء در قلبش محقق شده یا نشده است؟ آن که نمی شود برداشته بشود که. آن علت و معلول است. باید علتش برداشته بشود تا معلولش برداشته بشود. حالا من به بیان همین مسئله عدم قابلیت جعل و رفع چون علت و معلول است در نظام آنجا …

در نظام «فاعل الخیر خیر من عمله و فاعل الشر شر من عمله» که فاعلیت شر از عملش بدتر است یعنی چه؟ این بدی به معنای وجودی است. یعنی وجود این در فاعلیت با فعلش متفاوت است. فعل حد ظهور بود. حد داشت در ظهور. اما فاعل در آن فاعلیتش حد نداشت، به مقدار خزائن که «إن من شیء الا عندنا خزائنه» که از کجا نشئت گرفته بود؟ لذا یک کسی نیت بدی می‌کند برای یک کار ساده نیت ساده بدی می‌کند یک کاری را انجام می دهد، نمی شود. یک کسی از روی یک شرارت محض قصد می‌کند یک کاری را بکند نمی‌شود. همین دوتا هم متفاوتند.  یعنی با اینکه این نیت شر فقط در نیت ماند، آنی که نیت می کرد یک کار زشتی را می خواست خودش انجام بدهد فردی اما یک نیت یک کسی داشت می خواست یک کار اجتماعی پایه گذاری شر بکند ولی به او اجازه داده نشد. نشد و نتوانست. این دو تا اینطوری نیست که یکسان باشند. نه،  آن شرارت در وجودش از آن نقطه نشئت گرفته بود، این شرارت در وجودش از این نقطه نشات گرفته بود. با اینکه هیچ کدام محقق نشد اما در وجود این اثر آن مرتبه با اثر این مرتبه خیلی متفاوت است. حالا در این مسئله عرضم این است که نگاه مان را به اینکه آن حقیقت انسان نظام روحش است و آن نظام روح در نظام فاعلیت انسان است نه در نظام فعل انسان، فعل انسان مبرز است. فقط مبرز است در نظام روحی. بدن مبرز است در افعالی که از آن صادر می‌شود. بهشت دائر مدار بدن نیست که می فرماید «الجنة ثمن ابدانکم»[11] شما بالاتر از این هستید. یعنی حقیقت مراتب بهشت مراتب نیت انسان است. مراتب «و إن من شیء الا عندنا خزائنه» است. آن وقت آن مسئله ای که اول عرض کردم آن مسئله اول گم نشود. آن مسئله ی مهمی است. چرا جریان ظهور و قیامت را این قدر مطرح می‌کنند؟ تا انسان ها حول این محور با هم مجتمع شوند، مرتبط بشوند. چون ارتباط در نظام روح است و حد زمان و مکان مانعش نیست. جریان ظهور
آیا فقط یک جریانی است که در آخر الزمان محقق می‌شود و نتیجه پیدا می‌کند؟ یا نه جریان ظهور یک جریانی است که از ابتدایی که مطرح شده است، این جریان دارد تاثیر می‌گذارد، دارد اجتماع ایجاد می‌کند، دارد نگاه ها را به هم مرتبط می‌کند،  تا جریان دوران ظهورش عملش آشکار می شود. آن نظام ابدانی اش هم آشکار می‌شود. این این قدر مهم است اگر در نگاه این طوری به عنوان یک قاعده آن وقت در بحث معاد هم به همین نسبت می‌شود. اگر این همه آیات در رابطه با قیامت است، چون قیامت یک زمانی است که بعدا می‌آید این مسئله مطرح شده است یا نه، از زمانی که بحث قیامت مطرح شده و هر کسی با توجه به این، عملی انجام داد یا ترک عملی کرد، کاری را کرد، فکری را، فاعلیتی را، فعلی را شکل داد، این دارد قیامت محقق می‌شود با وجود این و آن مرتبه آخرین مرتبه ظهورش است. لذا این یک حقیقت کشداری است. از آن جایی که اولین مرتبه آغاز شده آن شروع شده، چون حقیقت نظام روحی و فاعلیتی زمان ندارد، در دایره زمان نیست. دقت می کنید. نمی دانم کلام قاصر من می تواند این مطلب مهم را [بیان کند؟]. خیلی مهم است مطلب.

«یکی از حضار:» بیانش چه ضرورتی دارد؟ نامفهوم 29:09

«استاد:» بیانش مربوط به این است که اعتقاد ایجاد می‌کند. اصلاً اگر نبود، گفته نمی شد، اصلاً اگر بحث از قیامت نمی شد، اگر بحث از ظهور هیچ نمی شد، این کسی که امروزه اگر امروز ظهور برایش محقق نشد ربطی به ظهور نداشت.

«یکی از حضار:» نامفهوم 29:35

«استاد:» رابطه ی با پیغمبری در اوج قرار می گیرد که پیغمبری که مبشر ظهور است. لذا انبیاء مبشر بعد بودند یعنی اگر انبیا به خودشان فقط بود این توقف بود و این حد بود. ایمانی به پیغمبر کامل است که پیغمبری که مبشر به ظهور است را بفهمد. اصلاً این یک بابی از معارف است که نگاه را به بحث قیامت و ظهور، بحث اینکه چرا انبیاء از ابتدا باید به وصایت امیر المومنین اعتقاد پیدا می‌کردند. چرا؟ حالا که امیر المؤمنین نبوده که؟ چون امیر المومنین در دایره ابدانی بعدا می‌آید، ولی در دایره نظام روحی از ابتدا بوده است. «کنت وصیاً و آدم بین الماء و الطین»[12] همچنان که «کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین»[13]. اگر این نگاه باور بشود … چون در فلسفه داریم که فصل اخیر شیء حقیقت شیء است. فصل اخیر ما معاد است. قبل از آن ظهور است، رجعت است. لذا حقیقت ما آن است از ابتدای عالم و اگر کسی در کمتر از این متوقف شد خودش را حد زده و محدود کرده است. این ارتباط در دایره اینکه «و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» در مبدئیت و معاد در منتها و رجوع، این دوتا با هم تناظر دارد. این دو قوس با هم تناظر دارد.

«یکی از حضار:» نامفهوم 31:22 (وحدت فاعل و غایت را در فلسفه هم بیان می‌کنند)

«استاد:» بله منتها آن غایتی که آنها می گویند چه غایتی است دیگر؟ غایت این است که غایت علت فاعلیت فاعل است. یعنی غایت علت فاعلیت فاعل است. اگر غایت از ابتدا معاد قرار داده شد، ظهور دیده شد، غایت این دیده شد، علت فاعلیت فاعل در زمان حضرت آدم اگر با این غایت دیده شد، عمل او مطابق این است اما اگر غایت برهه ای از زمان، مرتبه ای از کمال، غایت اگر این دیده شده علت فاعلیت او این می شود. لذا دارند ما را سعه می‌دهند که از ازل تا ابد عالم وجودمان را پر بکند. از آن طرف می فرماید «و إن من شیء إلا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» از این طرف می فرماید «لهم ما یشاؤون فیها» این «ما یشاؤون فیها» همان «و ان من شیء الا عندنا خزائنه» است که دارد در اینجا ترسیمش می کند و همان مسیری است که انسان را به سمت این غایت می‌برد. ببخشید من حرص و جوش خوردم در بیان اما بحث خیلی سنگین است. هر چه روی آن فکر بکنید بعد می فهمید هر حکم فقهی و فرعی که انسان با این نگاه انجام می دهد یک دفعه با این فرع ازل را به ابد وصل کرده است. با همان یک فرع فقهی و اطاعت. با همان یک کار ساده ازل را به ابد وصل کرده است با این نگاه که از کجا نشئت گرفته این اطاعت پذیری و به کجا نظر دارد این اطاعت پذیری، آن وقت ایمان و عقائد و اعتقاد در عمل این ظهور و بروز را پیدا می‌کند که نشان می‌دهد این عمل عمقش تا مرتبه ی خزائن الهی در مبدئیت است در  مرتبه ی ﴿ورِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُ﴾[14] در مرتبه منتهی است که ﴿وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلۡمُنتَهَىٰ ٤٢﴾[15]. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . [آل عمران: 183 و 184]

[2] . [آل عمران: 181]

[3] . [النساء: 98]

[4] . عيون الأخبار ، ج۲، ص۲۶۵، كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۲، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۷۵، اثبات الهداة ، ج۲، ص۵۹، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۲۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۱۸۹، بحار الأنوار ، ج۴۹، ص۲۳۷، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۵۴، ، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۲۴۱، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۲۲۶، الإنصاف ، ج۱، ص۴۱۶، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۴۰۸، عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۲۸۰، ، كمال الدين ، ج۲، ص۳۷۷، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۸۰، عوالم العلوم ، ج۲۳، ص۲۶۸، ، العمدة ، ج۱، ص۴۳۲، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۶۱، الغيبة (للطوسی) ، ج۱، ص۱۸۰، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۲۱، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۳۳، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۷۴، ، الإنصاف ، ج۱، ص۲۳۵، كمال الدين ، ج۱، ص۲۸۰، إعلام الوری ، ج۲، ص۱۷۳، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۰۷، ، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۱۷۷، اثبات الهداة ، ج۲، ص۳۷، اثبات الهداة ، ج۲، ص۱۷۰

[5] . [الحجر: 21]

[6] . [الإسراء: 84]

[7] . [ق: 35]

[8] . [يس: 68]

[9] . أعلام الدین ، ج۱، ص۳۳۴، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۱۷۷، الأمالی (للمرتضی) ، ج۲، ص۳۱۵، عدة الداعي ، ج۱، ص۲۷، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۳۷، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۴۰۶، مفتاح الفلاح ، ج۱، ص۴۵، الوافي ، ج۹، ص۱۶۹۶، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۰۰، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۱۰، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۱۱، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۳۷، ، تهذيب الأحكام ، ج۴، ص۱۴۱، الإستبصار ، ج۲، ص۶۰، الوافي ، ج۱۰، ص۳۴۱، وسائل الشیعة ، ج۹، ص۵۰۱، عوالم العلوم ، ج۲۳، ص۴۱۴، ، الأشعثیات ، ج۱، ص۱۶۹، مستدرك الوسائل ، ج۱، ص۹۱، علل الشرایع ، ج۲، ص۵۲۴، الوافي ، ج۴، ص۳۶۷، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۵۴، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۱۹۰، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۰۶، ، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۴۷، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۰۸، علل الشرایع ، ج۲، ص۵۲۴، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۱۹۰، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۰۶، ، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۱۲، بحار الأنوار ، ج۸۱، ص۳۸۱، مستدرك الوسائل ، ج۱، ص۹۵

[10] . غرر الحکم ، ج۱، ص۴۸۱، عیون الحکم ، ج۱، ص۳۵۸، تحف العقول ، ج۱، ص۵۷، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۷۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۲۹۱، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۱۷، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۱۶۱

[11] . تحف العقول ، ج۱، ص۳۸۳، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۲۹۶، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۶۵، بحار الأنوار ، ج۱، ص۱۴۱، الکافي ، ج۱، ص۱۳، الوافي ، ج۱، ص۸۶، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۲۷۴

[12] . عوالي اللئالي ، ج۴، ص۱۲۴

[13] . المناقب ، ج۱، ص۲۱۴، الأنوار في مولد النّبی (ص) ، ج۱، ص۲، عوالي اللئالي ، ج۴، ص۱۲۱، مفتاح الفلاح ، ج۱، ص۴۱،، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۱۶، ص۴۰۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱، ص۱۲۶

[14] . [التوبة: 72]

[15] . [النجم: 42]

5 ستاره

100%
1 دیدگاه

4 ستاره

0%
0 دیدگاه

3 ستاره

0%
0 دیدگاه

2 ستاره

0%
0 دیدگاه

1 ستاره

0%
0 دیدگاه

توسط 01 کاربر

مرتب‌سازی بر اساس

  • تصویر آواتار

    مهدی

    متن و صوت جلسات اخیر

    سلام. چرا صوت و متن جلسات اخیر بارگزاری نمیشه

    1403/02/29

    اشتراک‌گذاری در

    آیا مفید بود؟

در این مورد یک بازخورد بنویسید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید