سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل الساعة ولیا و حافظا و قاعدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا، ان شاء الله از یاران و یاوران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. آن قدر این را می گوییم تا ملکه بشود در وجودمان، حتی حرف آن، بلکه بالاخره این آرزو برایمان محقق بشود. بالاخره این امید و آرزو را در مرحله ی حرف اقلا داشته باشیم بهتر از آن است که همین مرحله را هم نداشته باشیم.
در خدمت دوستان بودیم. بحث نظام معجزات و قانون علت و معلول بود که فرمودند که از این طرف ما می بینیم نظام علت و معلول را قرآن قبول کرده است و از آن طرف معجزات را برخلاف آن قانون علت و معلول، با توجه به آیات قرآن که می فرماید که _خداوند تبارک و تعالی_ در ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢﴾ هرجا اگر تمام فشار ها هم علیه کسی باشد و تمام اسباب عادی علیه کسی باشد؛ خداوند تبارک و تعالی برای او مخرج قرار می دهد و گشایش قرار می دهد. «ومن یتوکل علی الله فهو حسبه» خداوند تبارک و تعالی اگر کسی توکل بر او بکند؛ خدا کافی است برای او؛ لذا نشان می دهد که برخلاف تمام نظام عادی خداوند تبارک و تعالی مقهور نیست. اگر جایی بنده ای بر او توکل بکند یا تقوای او را پیشه بکند. جمع بین این دو چطور است؟ یا باید خدا به غیر از اسباب عادی و با اراده ی مطلق و صریح خودش دخالت بکند و کاری انجام بدهد؛ یا باید نه، غیر از این طریق علیت عادی که ما می بینیم؛ روش ها و راه های دیگر علّی هم در کار باشد که آن ها هم علت و معلول است.
فرمودند که با توجه به تتمه و ذیل آیات که «انّ الله بالغ امره، قد جعل الله لکل شیء قدرا»[1] و امثال این آیاتی که آیات قدر است در قرآن نشان می دهد که دومی ترجیح دارد و دومی مورد نظر است. چرا؟ یعنی خداوند تبارک و تعالی به واسطه ی وجود اشیا، وقتی که آن ها را تنزل می دهد به عالم قدر، به عالم طبیعت، در ارتباط این تنزل یافته و این مقدر شده ی به قدر، در ارتباط با تمام اشیا مقدور و قدر یافته ی دیگر قرار می گیرد و این ارتباط ها الی ما لا نهایة است؛ چون همه ی موجودات با هم مرتبط می شوند در عالم طبیعت و راه های مختلفی برای رسیدن به نتیجه است. ما یکی از این راه ها یا بعضی از این راه ها را در نظام علّی دیدیم؛ اما این طور نیست که تنها راه رسیدن به آن نتیجه فقط همان راهی باشد که ما می بینیم که اگر مانعی برای آن دیدیم بگوییم پس آن نتیجه قطعا محقق نمی شود. اگر مانع دیدیم از این راه نتیجه محقق نمی شود. درست است. اگر مانعی دیدیم از این راه، از این سلسله علیت، این نتیجه محقق نمی شود. اشکالی هم ندارد. نظام علیت سر جای خودش است؛ اما این نتیجه، تنها راه تحققش این راه نبود. این هم یکی از راه هایش بود؛ لذا علیتی که ما دیدیم درست است که هر گاه این مقدمات باشد، این نتیجه هست، ولی این که هرگاه این مقدمات نباشد این نتیجه نیست، صحیح نیست؛ چون علت منحصره نیست این [مقدمات]. در نظام فلسفه هم ما خوانده ایم. علت منحصره آن جایی بود که اگر منتفی بود، معلولش هم منتفی می شود؛ اما اگر علت منحصره نبود چند علت ممکن بود سببیت تامه داشته باشند برای تحقق این معلول؛ لذا خدای تبارک و تعالی به واسطه ی ارتباطات زیادی که اشیا با همدیگر در عالم کثرت و قدر پیدا می کنند راه های متعددی برای رسیدن به نتیجه دارد و دستش در این مسئله بسته نیست و خودش هم قرار داده است.
بلکه اگر نترسیم، بالاتر از این بگوییم به تعداد ارتباطاتی که دارد این شیء، راه ها در حقیقت متعدد است. به تعداد ارتباطات راه ها متعدد است و ارتباطات هر شیئی هم در عالم طبیعت به تعداد موجودات است؛ یعنی تا تمام موجودات ارتباط برقرار می کند. این طور نیست که این تعداد، تعداد محدودی باشند و همه ی این ها جزء قدر الهی است. عالم کثرث _عرض کردیم_ عالم کثرت عالم ارتباطات و عالم کثرات است. عالم ارتباطات است. عالم کثرت، عالم طبیعت، عالم قدر و تنزل، عالم ارتباطات و کثرات است و عالم خزائن که ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ﴾ [2] خزائن عالم وحدت است. آن جا تکثرات نیست؛ لذا موجودات هم نازل شده هستند نه ساقط شده. ساقط شده یعنی آن عقبه دیگر نیست؛ اما نازل شده هستند. در عالم «و ان من شیء الا و عندنا خزائنه» در عالم خزائن رابطه ها بر یک اساسی است؛ چون وحدت حاکم است. در عالم کثرات رابطه ها براساس دیگری است؛ چون آن جا تنزل یافته و حدود در کار هستند. دقت می کنید! لذا انسانی که جامع بین این دو عالم است، یعنی هم عالم خزائن در وجودش ظاهر است، هم عالم کثرت و طبیعت در وجودش ظاهر است، همه ی موجودات این دو عالم را دارند، اما برای آن ها عالم خزائن باطن است و عالم قدر ظاهر است؛ لذا خزائن آن ها ظاهر نیست نه این که نباشد؛ چون «و ان من شیء الا عندنا خزائنه» همین الان خزائنش موجود است؛ نه این که خزائن بعدا ایجاد می شود؛ نه این که خزائن قبلا بوده و الان نیست؛ بلکه «و ان من شیء الا عندنا» نزد ما خزائنش محفوظ و آن جا هست. «وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢١»؛ اما انسان هردو عالم _ انسان که می گوییم [یعنی] انسان کامل_ انسان در هر دو عالم در وجودش ظاهر است؛ یعنی هم عالم خزائن در وجودش ظاهر است انسان کامل. هم عالم کثرت در وجودش ظاهر است؛ لذا چون هردو عالم در وجودش ظاهر است؛ جمع کرده است بین وحدت و کثرت و رابطه ی بین وحدت و کثرت و وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را ایجاد کرده است. این توجه به ظهور، نه توجه به وجود… وجود در همه جا هست. کثرت و وحدت در همه ی اشیا موجود است؛ اما کثرت در اشیا ظاهر و کثرت و وحدت در انسان کامل ظاهر است. با این نگاه، انسان می تواند تواند آن جنبه ی یلی الربی و عندنا ی اشیا را که وحدت اشیا است همین جا ببیند و از آن طریق در حقیقت اراده ی الهی را چه کار کند؟ به اذن الهی و شفاعت الهی ایجاد کند که می شود معجزات. آن هم از طریق اسباب طبیعی، راه های طبیعی که برای ارتباط این شیء با اشیا دیگر موجود است.
این خلاصه ی عرضی بود که دیروز خدمت دوستان عرض کردیم. پس خلاصه راه های علم هم در تبیین حوادث هم یک راه نیست. راه های تبیین تحقق اشیا که همان ایجاد اشیا هم هست یک راه فقط نیست. به لحاظ همین ارتباطات و همین ایجاد های مختلفی است که ممکن است باشد؛ لذا علم راه های مختلفی دارد که البته اگر کسی تقوا پیشه بکند و طهارت داشته باشد و استعداد علمی و در طریق علم کوشا باشد این دو تا را با هم..؛ یعنی اقتضا باشد. تقوا هم باشد و طهارت، خداوند تبارک و تعالی راه هایی را جلوی پای انسان قرار می دهد که برای دیگرانی که فقط از راه اقتضا جلو می روند آن راه ها نیست؛ لذا راه های میان بر برای اهل تقوا، تقوایی که اهل علم هستند. درست است؟ اهل تقوایی که اقتضای این علم را دارند؛ لذا در زمان ظهور این مسئله به اوج خودش می رسد. علم در زمان ظهور از علت به معلول است؛ لذا کسانی که اقتضا دارند از راه علت به معلول اشیا پی می برند؛ لذا علم، حقیقتش در آن روز بروز و ظهور پیدا می کند؛ لذا تمام حرکت های، همه ی حرکت هایی که امروز عادی است آن روز علمی است؛ لذا دارد در روایت که وقتی حضرت قدم برمی دارند و قدم می زنند از نعلین ایشان علم تراوش می کند؛ یعنی همین راه رفتنی که یک حرکت عادی محسوب می شود در آن جا چه هست؟ ترسیم علم می کند و آن بیان گر حقایق و قواعد علمی است که یک بحث خیلی البته دقیقی دنبال این بحث می آید که چطور در آن جا حرکت علمی از علت به معلول است! امروز از معلول به علت است؛ لذا ﴿وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا٨٥﴾[3] آن چیزی که از علم داده شده اید آن خیلی کم است؛ اما در حقیقت، حقیقت علم به دست انسان کامل به اذن الهی است و هرکسی که تقوا پیشه بکند آن حقیقت علم به اذن الهی برای او هم محقق خواهد شد. « و ما أوتیتم من العلم الا قلیلا» آن جایی است که در حقیقت تقوا هم برای او شرط نیست. همین حقیقت علمی که سرتاسر عالم را فراگرفته [است] و با این همه عظمت علم که مومن و کافر در این دست دارنداین «و ما أوتیتم من العلم الا قلیلا». تازه این علمی است که در نظام عالم مادی است. حالا علمی که در نظام عالم مثالی _یعنی قواعد عالم مثال_ علمی که در نظام عالم عقلی و علمی که در نظام بین اسمای الهی که آن ها هم مراتب علم است که حقیقت علم الذّ است. دیروز هم شاید در بحث این جا نبود؛ معاد بود که آن جا که می فرمایند ﴿وَأَنۡهَٰرٞ مِّنۡ خَمۡرٖ لَّذَّةٖ لِّلشَّٰرِبِينَ﴾[4] در «لذة للشاربین» روایت دارد که آن حقیقت علمی است که در بهشت می یابند. «لذة للشاربین» که آن جا مست کننده است آن علم، آن قدر خلاصه عظمت دارد و آن قدر قاهر می شود در وجود انسان کانه در حقیقت وجود انسان مثل مستی است که از شراب برایش ایجاد می شود در لذتی که از آن می برد. «لذة للشاربین» می فرماید آن جا، آن انهاری که «لذة للشاربین» است؛ آن جا می فرماید آن «لذة للشاربین» آن چه هست؟ حقیقت علم است که در بهشت برای این ها محقق می شود. منتها آن البته مترتب بر نظام عالم دنیا و قدم هایی است که این جا کسی برداشته است؛ نه این که آن جا اعطای بدون مقدمه باشد که آن جا عمل جدید در کار نیست.
خب، این بحث را تا این جا خواندیم که «فالآیة»، درست است؟ یا پایین تر از آن را هم خواندیم؟
یکی از حضار: «وهذه الحقیقة»
استاد: «و هذه الحقیقة»؟ «و هذه الحقیقة»، «و هذه الحقیقة هی التی» این، همین بحثی که در این جا کردیم که رابطه ی علّی و ارتباط بین موجودات با همه ی روابطی است که دارند. نه فقط در آن رابطه ای که ما می بینیم. آن رابطه ای که ما می بینیم، یک سطح از رابطه است؛ نه تمام رابطه؛ لذا روابط بسیار زیادی در نظام طبیعی دارد این شیء که بسیاری از آن از ما چه هست؟ هنوز آشکار نشده است. مثلا شما ببینید! همین بحثی که الان در بحث کوانتوم می کنند که… در بحث کوانتوم می گویند مثلا الان نسبیت انیشتینی را هم حتی زیر سوال می برد. این نسبت انیشتینی یک قواعد مطلقی را زیر سوال برد که این اطلاق ندارد. حالا نسبیت کوانتوم حتی نسبیت انیشتین را زیر سوال می برد که هیچ قطعیتی در کار نیست. حتی نسبیت عام هم به عنوان یک قطعیت در کار نیست. اگر نسبیت کوانتوم بخواهد این جا مطرح بشود، این هم یک لایه از این بیان و علت است؛ لذا خودش تحت یک حقیقت بالاتر و علیت بالاتری قرار دارد. آن را این هنوز نرسیده است؛ اما در حقیقت چه هست؟ علم در مسیر است که بفهمد که خود کوانتوم هم نه بی نظمی است؛ چون می گوید او… در حقیقت نسبت کوانتوم می گوید که وقتی که ما تابش را انجام می دهیم نمی دانیم که این فوتونیک در حقیقت از این سوراخ عبور می کند، به آن پرده می رسد _اگر حالا درست تقریر کنم، اشتباه نباشد_ نمی دانیم رفتارش ذری است یا موجی. هر فوتونی که ما می تابانیم، در حقیقت ممکن است ذری عکس العمل نشان بدهد و ممکن است موجی عکس العمل نشان بدهد و هیچ قابل پیش بینی نیست؛ چون هیچ قابل پیش بینی نیست، هیچ علیتی در کار نیست. با این نفی چه می کند؟ لذا می گوید ما به اصطلاح آزمایش های مختلف، هیچ دو آزمایشی قابل تکرار برای ما نبود که بگوییم این با آن سنخیتی پیدا کرده اند؛ لذا بتوانیم از این استقرائی ایجاد بکنیم و بعد بتوانیم علیتی را بدست بیاوریم؛ چون این طور است، هیچ در حقیقت علیتی درکار نیست، لذا نفی علیت و قطعیت را به طور کل می کند. درست است؟ لذا بر این اساس افکار علوم انسانی را هم متفرع می کنند از این نظام فیزیکی، همانطور که بر نظام نسبیت انیشتین آن ها آمدند علوم انسانی را بنا کردند و بر او بنایی درست کردند حالا بر نسبیت کوانتومی چه کار می کنند؟ بنای در حقیقت خیلی نسبیت تر و غیر قطعی تری را بنا می کنند که هیچ نظام علیتی در کار نیست؛ لذا هیچ قطعیت و جزمیتی در کار نیست که البته این را برای ما میدانید که اگر اشتباه نکنم کیسینجر گفته بود. گفته بود که این نسبیت مطلقی را که ما داریم ابراز می کنیم این را حواسمان باید باشد که خیلی حرف دقیقی است، این را زیر پای دیگران بیندازیم و الا اگر زیر پای خود اصول اساسی حاکم بر کشور آمریکا بخواهیم بیندازیم، خود این هم بر باد است؛ لذا این پوست خربزه ای است که زیر پای دیگران باید بیندازیم نه زیر پای خودمان. حواسمان باشد! هی نگوییم نسبیت مطلقه، نسبیت مطلقه، خودمان هم باورمان بشود ها! خودمان باورمان نشود. حرف خیلی دقیقی است ها! یعنی به عنوان یک متفکر، به عنوان یک سیاستمدار ترسیم کننده ی خط فکری، او دارد خط می دهد که این تکرار این حرف باعث باور خودمان نشود ها! این در حقیقت برای دیگران است. این حرف خیلی دقیقی است. باید حواسمان باشد ما هم یاد بگیریم. بگوییم که خب اگر برای دیگران است، ما اول می اندازیم زیر پای خودتان. پس بتوانیم خود آن ها را با همین نخ زن زیر سوال [ببریم]. خب اگر افکار قطعی آن ها با این زیر سوال برود، تمام بنای فکریشان می پاشد از هم دیگر. یک حرف است. یک کد است؛ اما ببین! خیلی محتوا در خودش محتوا دارد که آن ها می گویند15:07 و علوم … این حرف…
اصل این کار، کار خوبی است. اصل این کار، چه کار کار خوبی است؟ که نظام عالم فیزیک و نظام عالم تکوین، نظام عالم فیزیک که می گوییم یعنی نظام عالم تکوین، نظام عالم تکوین در ارتباط کامل با نظام عالم تشریع و قانون گذاری است. یک تناسب کاملی بین این ها هست. درست است؟ اما اگر اشتباه فهمید کسی در نظام تکوین، قانونی را تامّاً و با تمام شرایطش ندید. همان طور که نسبیت انیشتین آمد جزمیت سابق را کاملا زیر سوال برد و نسبیت کوانتوم آمد نسبت انیشتین را زیر سوال برد، این هیچ بعدی ندارد که بعد از این دوباره تئوری دیگری و فرضیه ی دیگری بیاید چه کار بکند؟ این فرضیه را هم..؛ چون این هم فرضیه است دیگر، الان کوانتوم فرضیه است. یک قانون نیست. به عنوان یک فرضیه است. اثبات پذیر نیست. این که بخواهد..؛ چون این که بخواهد بگوید هیچ علیتی در کار نیست و هیچ قانونی در کار نیست، این قابل اثبات نیست؛ چون همه جا باید تجربه شده باشد. در حالی که تجربه برهمه جا نشده است. چند مورد آزمایش شده است. تعدادی آزمایش شده است. این نتیجه را این ها الان استنباط کرده اند. درست است؟ لذا یک فرضیه ای بیش نیست. نه به عنوان یک اصل علمی که بخواهیم ما هم بنا..؛ اما خود همین هم تام اگر دیده نشود هیچ بعدی ندارد که مدت دیگری مثل چه باشد؟ مثل نسبیت انیشتین بشود یا مثل جزمیت در حقیقت قبل از او باشد. نامفهوم16:34 به راحتی چه بشود؟ جدا بشود و کنار گذاشته بشود و معلوم بشود این گوشه ای از عالم را بیان می کند. این قسمتی یا رابطه ای از روابط عالم را… همین طوری که الان در علیت بیان می کند، که می گوید علت، نظام علیت روابط مختلف و علیت های مختلفی در کار است. فقط یک راه نیست که شما فکر کنید اگر این راه را پیدا کردید، همه ی نظام علیت را یافتید و غیر از این امکان پذیر نیست. درست است؟ این هم یک راهی از راه های موجود است. نه تنها راه موجود؛ لذا ممکن است این هم چه باشد؟ راه دیگری کشف [بشود] که نشان بدهد این هم در جزئی از عالم است. این هم در قسمتی از عالم است. این هم در حقیقت قطعیت ندارد؛ چون خود قطعیت نداشتن، شامل حال خودش هم می شود دیگر! یکی از خلاصه… اگر عدم قطعیت باشد، خودش هم شامل عدم قطعیت می شود و زیر سوال می رود. بعد می فرماید که حالا دور شدیم. رفتیم در تخصص دیگران، می گوید نیستند آن ها این جا، شما یکه تازی می کنی، بگذار خودشان باشند تا جواب بدهند؛ البته ما دخالت در علم دیگران نمی کنیم. ما به عنوان اصل موضوع بیان می کنیم. و اگر بد تقریر هم بکنیم، گردنمان باریک است. می گوییم خلاصه هر کجایش اشکال داشته باشد، قبول می کنیم. این طور نیست که به عنوان یک اصل به اصطلاح برای خودمان ثابت شده؛ نه، همین به عنوان یک اصل موضوعی که از آن ها اخذ شده است فقط مطرح کردیم.
بعد می فرماید که «و هذه الحقیقة هی التی تدل علیها آیات القدر، کقوله تعالی «و إن من شیء الا عندنا خزائنه».» . آیات قدر بر این رابطه ی اشیا با همدیگر و ارتباط علّی اشیا با هم دیگر و ارتباط قالب ها با همدیگر تاکید دارد. «ﵡو ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلومﵠ، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾[5]، ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا﴾[6] ﴿ٱلَّذِي خَلَقَ فَسَوَّىٰ٢ وَٱلَّذِي قَدَّرَ فَهَدَىٰ٣﴾[7]». اگر کسی اهل کار باشد، به ذیل این آیات رجوع می کند، تفسیر این آیات را می بیند. بعد می بیند که چقدر این ها مبیّن می شوند در این بحث، چقدر این ها مبیّن هستند در این بحث. ذیل همین آیات، تفسیری که در المیزان ذکر شده است. المیزان این جاها حرف ها را همه را یک جا نزده است؛ لذا پخش کرده است؛ لذا اگر کسی ذیل این آیات رجوع بکند، دیگر ما هم اگر بخواهیم این کار را بکنیم، آن وقت مجبور هستیم در این یک صفحه گاهی مدتی بمانیم. مجبور هستیم حواله بدهیم بعضی هایشان به کار خود دوستان.
«و کذا قوله تعالی ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ﴾[8]» چه خارج از وجود شما چه داخل وجود، هر حادثه ای که پیش می آید «الا فی کتاب من قبل أن نبراها» قبل از این که این در حقیقت خلق بشود این موجود، قبل از خلق او… چون می دانید که بارئ، مصور، این ها از اسمای الهی هستند که عالم قدر و اندازه و خلق را شامل می شوند. «هو التی» هست که ﴿ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٢٤﴾[9]» در سوره ی حشر «بارئ المصور» که بارئ، حد کلی را می تراشد. تراشیدن است و مصور صورت جزئی دادن است. درست است؟ که خدا هم بارئ است هم مصور است که این این ها با هم… خالق عام تر از این دوتا است. بارئ تحت زیر مجموعه ی خالق قرار می گیرد. مصور هم زیر مجموعه ی خالق قرار می گیرد که بارئ و مصور دو در حقیقت اندازه و دو نوع در حقیقت خلق جزئی از خالق هستند. بارئ، اندازه گیری اش است. مصور، صورت دهندگی اش است؛ لذا قبل از «من قبل ان نبراها» یعنی من قبل از این که این اندازه پیدا بکند و خلق بشود. «و قوله تعالی ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ﴾» هیچ حادثه ای به شما نمی رسد، «الا باذن الله» « وَمَن يُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ يَهۡدِ قَلۡبَهُۥۚ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ١١»[10]. «و من یومن بالله یهدی قلبه» رابطه ی بین آن «ما اصاب من مصیبة الا باذن الله و من یومن بالله یهدی قلبه» که اگر کسی به خدا در حقیقت ایمان آورد، آن «ما اصاب من مصیبة الا باذن الله» را می یابد و اگر انسان یافت که از جانب خدا است آن وقت رضایت بر او محقق می شود. درست است؟ رضایت بر او محقق می شود. آن وقت می شود «راضیة بقضائک»[11] که راضی می شود به قضای الهی، نه این که بگوید حوادث را دنبال رفعش نیست و تغییرش نیست. این یک نگاه دیگری است. آن جا هم امر دارد که این را تغییر بدهد و دنبال تغییر آن باشد. این هم قضای الهی است؛ اما می بیند که از چه هست؟ از قضای الهی هم هست. این خیلی شیرین می شود برای کسی که دیگر هیچ چیزی سخت نیست و همه چیز با عقبه اش دیده می شود؛ لذا این «من یومن بالله یهد قلبه» این هدایت قلبی پیدا می کند «والله بکل شیء علیم» سیطره ی علم الهی بر همه ی عالم، که این مومن، این را می یابد؛ یعنی این سیر علمی است. به فرمایش مرحوم علامه هر جا آیه ای به اسمی از اسمای الهی در حقیقت خاتمه پیدا کرد، نشان می دهد آن آیه این اسم بر آن حاکم است؛ لذا « ما اصاب من مصیبة الا باذن الله و من یومن بالله یهدی قلبه» حاکمیت بر این اسم علم الهی است. «و الله بکل شیء علیم»؛ لذا مومن وقاری قرآن و کسی که با این آیه می خواهد رابطه پیدا کند، در نظام علم الهی با خدا در این آیه رابطه برقرار می کند که اسم حاکم بر این اسم چه هست؟ علیم است که این هم یک قاعده است در قرآن که ایشان می فرماید « فان الآیة الاولی و کذا بقیة الآیات». این آیه و بقیه ی آیات « تدل»… این خیلی بحث عالی و یک بحث کلیدی داغی است که البته خیلی جا دارد برای بحث از آن « أن الاشیاء تنزل من ساحت اطلاق» نازل می شود از ساحت اطلاق «الی مرحلة التعیّن و التشخص، بتقدیر منه تعالی» از ساحت اطلاق هر شیئی یعنی آن خزائنش یا آن کتابی که « من قبل ان نبرأها» در آن کتاب بود که در آیات مختلف بیانات مختلفی دارد. قبل از تعیّن و تشخص آن، در مرحله ی اطلاق هر شیئی، همان بحثی که عرض کردیم، اشیا قبل از تنزل در مرحله ی وحدت هستند؛ منتها نه وحدتی که عین همدیگر باشند که آن جا مبدئیت هیچ تمایزی با هم نداشته باشد؛ اما تمایز و تکثر اصلش و ظهورش و حقیقتش در عالم چه هست؟ چون حد است دیگر! در عالم کثرت است. در عالم کثرت است که هر چیزی شناخته می شود به این که آن نیست، آن نیست، آن نیست، آن نیست، می شود این؛ ولی در عالم خزائن شناخت اشیا بر اساس حدود نیست. شناخت اشیا بر اساس وجود است. و اصلا این یک کد خیلی عالی می شود. در عالمی که کثرت در آن جا حاکم نیست، کثرت حاکم نیست، شناخت اشیا براساس وجود است. در جایی که کثرت حاکم است شناخت اشیا بر اساس حدود است. حدود عدمیه اند؛ لذا شناخت اشیا براساس حدود است؛ یعنی بر اساس این که این نیست، این نیست، این نیست، این شناخته می شود؛ اما درآن جا براساس نفی حدود نیست؛ بلکه براساس حقیقت وجود است وچون حقیقت وجود یک حقیقت واحده است که حالا این حقیقت واحده یا ذات مراتب است یا ذات شئون است یا در حقیقت از این صنف در حقیقت گفتار است که حالا چه مراتب بگیرند چه شئون، بنابر مبانی مختلفه، آن جا رابطه اصل است. آن جا وحدت اصل است نه کثرت در حالی که در عالم کثرت که حدود مبدأ شناخت هستند، درست است؟ آن جا تغایر اصل است؛ چون آن چه که باعث شناخت می شود در مرحله ی اول و علم حصولی، تغایرات این ها است؛ اما اگر کسی این جا شناخت موجودات را در عالم کثرت بر اساس نظام وجودشان، اگر کسی در عالم کثرت شناخت موجودات را براساس وجودشان، یعنی شناخت در مرتبه ی خزائن محقق شده است. شناخت براساس پس خزائن همین جا امکان پذیر است شناخت خزائن، نه شناخت خزائن باید حتما کسی از عالم دنیا رخت بربندد و وارد عالم آخرت بشود تا شناخت شهودی و حضوری محقق بشود. شناخت شهودی و حضوری براساس وجود است؛ چون حقیقت اشیا مورد شناخت قرار می گیرد و اتحاد بین عالم و معلوم محقق می شود و در عالمی که مفاهیم و حدود شناخته می شوند، شناخت بر اساس حدود و کثرات است. این خلاصه بحث یادتان باشد، بحث مهمی است. این جا ایشان می فرماید که اشیا از ساحت اطلاق به مرحله ی تعیّن و تشخص «بتقدیر منه تعالی و تحدید یتقدم علی الشیء و یصاحبه» محقق می شود. این تحدیدی که «یتقدم علی الشیء و یصاحبه» اگر گفتید چه است؟ حدی که «یتقدم علی الشیء و یصاحبه» حدی که «یتقدم علی الشیء» یعنی در نظام علم الهی این در حقیقت عین ثابتش است یا علم الهی در حقیقت این چه بود؟ برای این شیء، این حد قرار داده شده است در نظام علم «یتقدم علی الشیء» علت این است. مثل خیلی نازل و نازل و نازل و دور بخواهیم مثال بزنیم مثل مهندسی که در نظام فکری اش ساختمانی را با تمام حدودش در نظام علمش ترسیم می کند و بعد این ساختمان در خارج محقق می شود. آن جا که در نظام فکر این… خیلی نازل است ها! عرض کردم، این علم حصولی است. در نظام علمش این حدود را در نظر می گیرد. این «یتقدم علی الشیء»، آن جایی که این حدود در مرحله عمل پیاده می شود، می شود «یصاحب الشیء» درست است؟ که صحنه ی عالم علم فعلی حق است، آن جا حدود «یصاحب الشیء» درست است؟ «بتقدیر منه تعالی و یصاحب الشیء» آن جایی که در ظرف علم حق تعالی است. ظرف علم هم قبلیتش رتبیه است؛ یعنی همین الان هم آن ظرف علم محقق است؛ نه ظرف علم رتبیتش زمانیه باشد که قبلا بوده، الان دیگر این است. دقت می کنید؟ همان بحثی که «کان الله و لم یکن معه شیء الان کما کان»[12] آن مرتبه ای که علم حق هست، آن ظرف علمی الان هم چه هست؟ مقدم بر این شیء است. «بتحدید و تقدیر منه تعالی، یتقدم علی الشی» در نظام علم الهی که همان مراتب هستند. اراد، شاء، علم، شاء، اراد، قضا، قدر اگر یادتان باشد این ها را دیگر روایتی دارد که هفت مرحله می شمارد، اذن و تحقق، هفت مرحله ای که علم، شاء، اراد، قضا، قدر، فاذن، فتحقق که این ها مراحل هفت گانه ی علم الهی است که آخری آن ها تحقق، همان علم فعلی حق است؛ یعنی آن هم علم حق است عالم، درست است؟ منتهی علم فعلی حق است. بله؟
یکی از حضار: نامفهوم27:50
استاد: خزائن مراتب دارد دیگر، خزائن خودش جمع است دیگر، مگر نیست؟ می گوید هر شیئی خزائن دارد. نه هر شیئی خزینه دارد. هر شیئی خزائن دارد. همان بحثی است که در روابط در عوالم تقدیرات، تقدیرات مختلف و ارتباطات مختلفی دارد، چنانچه در عالم طبیعت این طور است، در نظام خزائن هم شما از عالم ملکوت و مثال تا عالم عقل و تجرد عقلیه و تا عالم … تا عالم که می گوییم، عرض کردم عالم اسما اطلاق نکنیم. عالم اسما غلط است؛ چون عالم ماسوی حق را شامل می شود و اسمای حق ماسوی نیستند؛ اما اطلاق کرده اند. اصلش، صحیحش این است که می گویند حضرت اسما، حضرت اسما که آن جا، اگر بخواهیم درست اطلاق بشود. در خلاصه عالم عقل و همچنین حضرت اسماء و خود حضرت اسما هم مبدئیت اسما مختلف می شود خزائن؛ لذا یک شیء خزائن دارد. هر شیئی خزائنی دارد. نه این که اشیا خزائن داشته باشند که هر شیئی یک خزینه، نه.
و این « من شیء» هر شیئی، درست است؟ « الا عندنا خزائنه» خزائنش، خزائن تازه خود خزینه جمع است؛ یعنی یک چیزی که حقایق مختلفی از آن باشد. درست است؟ اما می گوید نه این که هر شیئی خزینه داشته باشد. بلکه هر شیئی خزائنی دارد. بله؟
یکی از حضار: نامفهوم29:06 که فرمودند، بالاخره باید یک جایی باشد که این نامفهوم29:10
استاد: مراتب دارد؛ یعنی هر مرتبه ای نسبت به مرتبه ی بالاتر خودش تعیّن است و نسبت به مرتبه ی بعدی خودش اطلاق است.
یکی از حضار: نامفهوم 29:17 اطلاق مبدا اصلی و نهایی اش کجا می شود؟
استاد: آن می شود مشیئت مطلقه ی حضرت حق، فعل عالم اراده ی حضرت حق، مشیئت مطلقه ی حضرت حق که آن جا مشیئت مطلقه است و هیچ تعیّنی ندارد. مشیئت مطلقه ی حضرت حق آن جا هیچ تعیّنی ندارد. ﴿وَمَآ أَمۡرُنَآ إِلَّا وَٰحِدَةٞ كَلَمۡحِۭ بِٱلۡبَصَرِ٥٠﴾[13] درست است؟ حقیقت امر ما، مشیت ما یک حقیقت واحده است؛ لذا این تقطیع ها و این تکثر ها و این همه در حقیقت تنزل ها و تحدید ها همه بر می گردد در نظام تقدیر الهی « و ما امرنا الا واحده» که همه فعل الهی است و آن فعل یک حقیقت واحده هم بیشتر نیست. تازه آن جا دارد دنبالش « کلمح بالبصر او هو اقرب» درست خواندم؟ دنبال همین آیه است؟ بله؟ دنباله ی آیه چه است؟ « و ما امرنا الا واحده»
یکی از حضار: «کلمح بالبصر»
استاد: درست خواندم؟ « کلمح بالبصر» « او هو اقرب» هم دارد؟
یکی از حضار: نه ندارد
استاد: «کلمح بالبصر» مثل در حقیقت چه هست؟ یک نگاه، مثل یک نگاه، مثل در حقیقت چه هست؟ نگاه، خیلی تعبیر زیبا است که همه ی امر ما در عالم که ﴿ إِذَآ أَرَادَ شَيۡـًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٨٢﴾[14]. این امر الهی، امر الهی که همان عالم امر است، یک حقیقت واحده بیشتر نیست. تکثر در آن جا به این معنا راه ندارد. «و ما امرنا الا واحده» که حالا آن هم سر جای خودش بحث خودش را دارد.
این، اگر گفتیم از عالم اطلاق به مرحله ی تعیّن می آید، این یک بحث بسیار عالی است که امروز، علم امروز ما، ما عینکمان را بر می داریم؛ شما را شفاف نمی بینیم. عینک را می گذاریم، کتاب را نمی بینیم. این هم خلاصه از تعارضات عالم است. دیگر! بله؟
یکی از حضار: از تعینات …
استاد: آره، این هم از تعیّنات این عالم است. این بحثی که از تعیّن به اطلاق می آید، یک بحثی است که امروز مبدا علم شده است؛ یعنی قسمتی از آن، مرتبه ای از آن، این که الان بحث سلول های بنیادی را استفاده می کنند، بحث سلول های بنیادی یعنی استفاده از اطلاق این سلول تا این که این سلول قابل تبدیل می شود به تمام چه؟ به تمام سلول های دیگر. این خیلی بحث عالی ای است؛ لذا اگر ما بگوییم که از مرحله ی اطلاق به مرحله تعیّن می آید این یک سنت الهی در تمام نظام وجود است، عالم مادی هم از این استثنا نیست و این قاعده بر آن حاکم است که هر در حقیقت، حقیقت متعینی در آن از یک مرحله ی اطلاقی مادی نشات گرفته است تا به مرحله ی تعیّن مادی رسیده است؛ یعنی این سیر فقط در مراتب عالم نیست. در هر مرتبه ای از عالم هم این چه هست؟ سرایت دارد که اگر این طور شد، آن وقت از این چه استفاده می شود؟ اگر این استفاده شد، همین طور که ﴿كَمَا بَدَأَكُمۡ تَعُودُونَ ٢٩﴾[15]. همان طوری که شما نشات گرفتید و ایجاد شدید، عود می کنید. در مرحله ی عود، حقیقتا انسان دارد چه کار می کند؟ از مرحله تعیّن به مرحله ی اطلاق بر می گردد؛ یعنی عود انسان، برگشتن از تعیّن است به اطلاق، خب اگر این دارد در نظام وجود دائما محقق می شود، «کما بداکم تعودون» قانون برای همه ی عالم است نه فقط انسان، انسان آن آیه چه هست که ﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ﴾[16] درست است؟ «کما بدانا اول خلق» درست خواندم آقای …؟ «کما بدانا اول خلق نعیده» هر خلقی همچنان که در ابتدا این در حقیقت ایجاد شد، «بدانا اول خلق نعیده» این عود هم مطابق در حقیقت همین بدء است که یکی از آن بحث های بسیار عالی و از آن کلید های اساسی است که الان اگر در نظام علوم انسانی کسی این را در حقیقت بیاید مبدا قرار بدهد، برای بسیاری از علوم انسانی مبدا بیان می شود. قوانین از آن در می آید. آن جزو، از آن چیزی هایی است که تحول علم انسانی را می تواند جزء اصول تحول دهندی علوم انسانی باشد که نظام تربیت، نظام رجوع عالم انسانی مطابق نظام بدا است. و این در حقیقت همان سیری در آن ایجاد می شود که در آن نظام بدا و نظام بدا اگر خوب شناخته بشود، نظام عود خوب شناخته می شود و اگر نظام عود خوب شناخته شده باشد، نظام بدا آشکار می شود که چه هست. رابطه ی بین این دو که خیلی بحث عالی ای است که اگر این خوب بدست آمد، بدست می اید که ما چطور می توانیم برگشت کنیم به نظام اطلاق از نظام تعیّن و اگر برگشت کردیم، راه برگشت به نظام اطلاق را پیدا کردیم، راه برگشت به نظام اطلاق، حالا این جا وقت آن نیست و وقت هم … یک خورده بحث هم خیلی سنگین علمی می شود. دو نوع برگشتن به اطلاق است. یک نوع برگشتن به اطلاق به معنای استعداد است؛ یعنی در حقیقت وقتی ما این شیء را از حالت تعیّنش بر می گردانیم به اطلاق، یعنی استعداد آن در حقیقت چه می شود؟ استعداد بیشتری پیدا می کند. فعلیت هایی را که استعداد را از بین برده بود در حقیقت حالا بر می گردانیم. مثل این که مثلا یک از این چیزی که گیاه… آوند، از این آوند گیاه وقتی این غذا وارد شاخه می شود، درست است؟ دیگر تمام فعلیت هایی را که بعد از این شاخه در شاخه های دیگر بود و در قسمت های دیگر درخت بود، این از دست داده است. این شاخه هر فعلیتی برایش، برای این امکان پذیر می شود. اگر ما می توانستیم این قضا را برگردانیم دوباره در تنه ی اصلی درخت، این امکان داشت که در تمام قسمت های دیگر درخت باز استعداد این مسئله برایش بود. چنانچه یک غذا وقتی که وارد، از معده ما بعد وارد روده می شود بعد وارد قسمت های هاضمه می شود بعد در رگ های ما می رسد به یک عضوی، این قابلیت های دیگر را از دست داده که تبدیل به آن نامفهوم35:01 بشود به خاطر ورودش به این جا، اما اگر بتوانیم این را برگردانیم از مسیری که جلوی راهش دو راهی هایی که بوده برگردانیم. این قابلیت ها برایش ایجاد می شود یا نه؟ یک برگشتن از تعیّن به اطلاق برگشتن استعدا است، ایجاد استعداد است؛ اما آن برگشتنی که در عود ایجاد می شود، برگشتن استعدادی نیست؛ یعنی یک نوع دیگری از رسیدن به اطلاق، اطلاقی است که حدود ریخته می شود؛ یعنی وجود سعه پیدا می کند. این در معاد محقق می شود. این کمال است. او مقدمه ی کمال است؛ یعنی او مثل توبه می ماند که انسان وقتی توبه می کند، توبه برای انسان چه ایجاد می کند؟ برگشت از آن نظام معصیت یعنی از آن تعیّن، از آن حد، درست است؟ بر می گردد تا این جا تا دوباره امکان حرکت به سمت صلاح را پیدا بکند. توبه، ایجاد استعداد است. هرچند خودش یک فعلیت است، اما این فعلیتی است که ایجاد استعداد می کند؛ اما آن حقیقتی که انسان فعلیت تامه پیدا می کند، آن سعه ی وجود است که در معاد محقق می شود که دیگر آن جا باب استعداد بسته شده است؛ اما انسان فعل… خیلی بحث عالی ای است. حالا در نظام پزشکی هم این دو تا راه، دو تا راه است. منتها در نظام پزشکی الان به استعدادش پرداخته اند. به آن نظام فعلیتش هنوز نپرداخته اند در بحث های علمی، بلکه به نظام برگرداندن سلول مثلا گوش به سلول بنیادی، قهقری، رجوع قهقری، تعیّن ها را از آن می گیرند برمی گردانند این را بنیادی می کنند بعد قابل تبدیل به سلول در حقیقت چه می شود؟ سلول های دیگر می شود؛ لذا الان این کار را دارند می کنند. رجوع قهقرایی، استعداد بیشتر، آمادگی برای… به جای این که خود سلول های بنیادی که از ناف به دست می آید که حفظ آن و نگهداری آن سخت است، از سلول های متعینی که کمتر تعیّن پیدا کرده اند استفاده می کنند. بر می گردانند به سلول های اطلاقی، بنیادی از آن جا دوباره برای آن سلولی که می خواهند، قدم بر می دارند. این بحث دوتا نگاه است. یکی اطلاق وجودی و سعه، بنیادی به معنای اطلاق سعی، یکی بنیادی به معنای استعدادی، این دو تا را یادتان باشد ان شاء الله در یک بحثی این ها دو تا را باید مفصل در نظام الهی و بحث الهی و بحث الهی اش باید این دو تا را با هم بحث کنیم.
ایشان می فرمایند که «بل ان الآیه و کذا بقیة الآیات تدل علی ان الاشیاء تنزل من ساحة الاطلاق الی مرحلة التعین». این «ساحة الاطلاق» کدام ساحت است؟ این ساحت اطلاق، استعداد نیست. این ساحت اطلاق، ساحت فعلیت اطلاقی است که آن فعلیت اطلاقی سعه ی وجود است. پس هر شیئی در مرحله ی اطلاقش فعلیت وجودی-اطلاقی دارد. هر شیئی همراه خودش… خیلی عظمت است که هر شیء متعینی همراه خودش چه دارد؟ این همراهی هم که می گوییم معیت قیومیة است نه معیت مصاحبت، این همراه خودش آن فعلیت در حقیقت اطلاقی را همراه خودش دارد؛ یعنی با هر شیء متعینی، مطلق همراه است. ﴿ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ﴾[17] «داخل فی الاشیاء لا بالمماذجة، خارج عنها لا بالمباینه»[18] «هو فی الاشیاء» کلمات امیر مومنان (ع) «هو فی الاشیاء لا کدخول شیء فی شیء»[19] چقدر تعبیرات عظیم است! که این نحوه ی ارتباط، نحوه ی اطلاق و تعیّن است. منتها نه نحوه ی اطلاق استعدادی، دقت کردید؟ نحوه ی اطلاق وجودی و تعیّن به معنای حد، ظهور، شان، این در حقیقت رابطه است؛ لذا می فرماید که…
یکی از حضار: نامفهوم 38:42
استاد: الان وقت نیست. الان چون این را تمام کنم. ببخشید، معذرت می خواهم. «و لا معنی لکون الشیء محدودا مقدرا فی وجوده الا ان یتحدد»[20]
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
[11] . إقبال الأعمال ، ج۱، ص۴۷۰، فرحة الغري ، ج۱، ص۴۳، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۲۶۶، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۸۰، مصباح المتهجد ، ج۲، ص۷۳۸، المزار الکبير ، ج۱، ص۲۸۲، فرحة الغري ، ج۱، ص۴۰، وسائل الشیعة ، ج۱۴، ص۳۹۵، المزار (للشهید الأوّل) ، ج۱، ص۱۱۴، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۹۵، زاد المعاد ، ج۱، ص۵۱۲، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۷۶، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۷۸، كامل الزيارات ، ج۱، ص۳۹، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۲۶۴، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۷۴، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۱۷۶، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۳۲۸، زاد المعاد ، ج۱، ص۲۰۷، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۱۵۱، البلد الأمین ، ج۱، ص۴۱۱، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۵۴
[12]. إيقاظ النائمين، الملا صدرا، ج1، ص30.
[18] . روضة الواعظین ، ج۱، ص۳۲، ر.ک: بحار الأنوار ، ج۵۴، ص۱۷۶، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۳۰۰، الاحتجاج ، ج۱، ص۱۹۸، بحار الأنوار ، ج۴، ص۲۴۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۱۳۱، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۲۶۰، نهج البلاغة ، ج۱، ص۳۹
[19] . التوحيد ، ج۱، ص۳۰۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۴۱، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳۵، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۳۷۴، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۱۱۷، جامع الأخبار ، ج۱، ص۵، بحار الأنوار ، ج۴، ص۳۰۳، الفصول المهمة ، ج۱، ص۲۰۰، الکافي ، ج۱، ص۸۵، التوحيد ، ج۱، ص۲۸۵، الوافي ، ج۱، ص۳۴۰، بحار الأنوار ، ج۳، ص۲۷۰، المحاسن ، ج۱، ص۲۳۹، بحار الأنوار ، ج۴، ص۲۷، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۱۰۵، روضة الواعظین ، ج۱، ص۳۲
[20]. الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص77 و 78.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 49” دیدگاه میگذارید;