بسم الله الرّحمن الرّحیم. اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا. ان شاءالله از یاران، یاوران و سرداران حضرت باشیم. خدمت همه دوستان تبریک عرض می کنم که ما زنده بودیم و ایام خجسته بزرگ را که میلاد ام ابیها و منشا حوض کوثر و شجره ولایت است را دیدیم؛ ان شاء الله که از مرتبطین با این شجره ولایت قرار بگیریم.

یک نکته عرض کنم که در ادیان توحیدی و نظامات الهی خدای تبارک و تعالی به واسطه محبت انسان ها را توسعه می دهد و به سمت خودش جذب می کند و حرکت محبتی در سرتاسر عالم چه در نظام انسان ها، چه در نظام موجودات حرکت محبتی… منتهی با حفظ مرتبه موجودات که تعین و ظهور خاصی در هر مرتبه ای دارد؛ از ذری‌ترین مرتبه نظام عالم تا عظیم ترین مراتب ظاهری نظام عالم؛ از ذری‌ترین مراتب نظام عالم تا عظیم ترین مراتب وجود عالم؛ چه در نظام ظاهری، چه در نظام باطنی حرکتی که در آن ها اتفاق می افتد حرکت به واسطه محبت و عشق است و این حرکت به واسطه محبت و عشق در ادیان توحیدی در طریق حرکت ادیان توحیدی به اوج خود می رسد و در نظام دین ختمی در عالی ترین مرتبه خود بروز و ظهور کرده؛ لذا در دین ختمی آنچه که توصیه و سفارش و تاکید اکید شده، همین نظام محبتی است که به واسطه قبول او و رابطه با او همه اعمال قبول می شود و با عدم قبول و انکار او بقیه اعمال حبط می شود؛ لذا کسانی که در مرتبه انکار این حقیقت قرار می گیرند، قطعا برای آن ها راهی به سوی هدایت و نجات نیست؛ هرچند دیگرانی که در طریق انکار نیستند یا بویی از این مساله نبردند و انکار هم ندارند، باب نجات برای آن ها افتان و خیزان و به واسطه سبقت رحمت بر غضب مرتبه ای از نجات برایشان تصور داشته باشد؛ اما اگر کسی در رده انکار باشد، قطعا باب هدایت و نجات برای او مسدود است که این تصریح اکثری روایات ما در این مساله است و قدر متقین از بحث روایات در کسانی که نجات پیدا نمی کنند منکرین هستند که این منکر هم از باب محبت است؛ یعنی این رابطه محبتی سبب نجات است و نفرت و بغض به این رابطه سبب آتش و دوزخ است؛ لذا بحث محبت توسعه وجود است و فاطمه سلام الله علیها آن مبدئیت برای این سلسله محبتی است که ظهور این محبت در سلسله محمدی صلوات الله و سلام الله علیهم اجمعین در رابطه با ظهوراتی که از این حضرت صورت گرفته که ام ابیها و محور بعلها و بنیها هستند، محوریت در این رابطه محبتی و هدایت به واسطه وجود حضرت صورت گرفته و این اعتبار وتعارف نیست؛ بلکه عرض حقیقت است، نه عرض مجاز و اعتبار. اگر عرض حقیقت باشد رابطه و توسل به این محوریت و آن محبتی که در این رابطه امکان پذیر است، می تواند جامعیتی نسبت به روابط دیگر می تواند ایجاد کند، طریقی به سوی محبت‌های دیگر می تواند ایجاد کند؛ لذا امروز که متعلق به حضرت است و خدای تبارک و تعالی تعلق این روز به حضرت را سبب هدایت و رحمت قرار داده و این رابطه را از دست ندهید و به طریق احسن از این رابطه محبتی استفاده کنیم؛ البته هر رابطه ای که خدای تبارک و تعالی قرار می دهد، در مقابلش برای انسان تکلیفی قرار داده می شود. شیطان از همین مساله کاملا استفاده می کند. استفاده شیطان به این است که رابطه را به محبت صرف قطع کند و همین را محدود کند؛ اما آنجا در طریق الهی و هدایت الهی محبت وسیله حرکت می شود اگر محبت وسیله درجا زدن و تحقق شد این رصد شیطان شده و شیطان دارد از آن استفاده می کند. اگر محبت سبب درجا زدن شد. محبت سبب اطاعت و حرکت سریع است، اگر سبب اطاعت و حرکت سریع نشد، معلوم می شود شیطان از این وسیله بسیار گرانقدر سوء استفاده می کند و با همان وسیله ما را به سمت خودش جذب می کند؛ با مغرور کردن ؛به هدایت ما را نگه می دارد؛ لذا اگر حقیقت محبت در درون کسی شکل بگیرد، دنباله این سرعت حرکت است. «واسلک بی مسلک اهل الجذب»[1] خدایا من را به سمت خودت با مسلک اهل جذب و محبت هدایت کن. در این حالت سرعت سیر زیاد می شود و با شدت محبت موانع کوچک می شوند هر قدر محبت شدیدتر باشد، موانع کوچک می شوند. اگر کسی خواست با مرکب محبت حرکت کند، اما موانع در مقابل او بزرگ بودند، معلوم می شود که شدت محبت در کار نیست. سنگینی کارها از درجه محبت نشات می گیرد؛ یعنی همین حرکت برای اولیای الهی همین موانع بزرگ ساده و سهل است و برای دیگران همین موانع گاهی موانع کوچکش سنگین و سخت است. این از درجه محبت نشات می گیرد. هرقدر محبت شدیدتر باشد… این برایتان مشهود و ملموس است که اگر انسان به چیزی عشق داشته باشد، آن عشق توانایی هایی را در وجود انسان بیدار می کند که آن توانایی ها تا قبل از آن خفته بود؛ لذا این ایامی که با بیدار شدن محبت ها تناسب دارد، باید باعث شود که این بیدار شدن سرعت حرکت را بیشتر کند و موانع کوچک تر شوند. اگر این ایام چنین آثاری را از خود گذاشتند، معلوم می شود که این زمان در وجود انسان تثبیت شد. تثبیت شدنش یعنی بهره کافی از آن زمان برده شد؛ اما اگر زمان آمد و رفت و آن بهره در وجود انسان نگرفت؛ یعنی ربطی بین من و آن زمان ایجاد نشده و هر زمانی یک نفحه از نفحات الهی و منزلی از منازل الهی و جذبه ای از جذبات ربانی است که اگر انسان آن جذبه را در وجودش گرفت و رابطه برقرار کرد، در وجودش تثبیت می شود؛ لذا زمانی که ذاتش تغیر است (انقدر انسان قوی است)، زمان در وجود انسان با بهره گرفتن از حقیقتی که در زمان بود، تثبیت می شود و اگر رابطه برقرار نبود؛ یعنی رابطه و جذبه رفته و بر نمی گردد که این را مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در المراقبات دارند که زمان ها منزل های سلوک انسان هستند که اگر انسان توانست بهره ببرد تثبیت می شود و اگر نه آن زمان می رود و دیگر بر نمی گردد و زمان های بعدی که می آید جذبه و منزل دیگری است؛ اما اگر کسی از هر منزلی بهره برد، از منزل های بعدی با وسعت وجودی که پیدا کرده بهره می گیرد؛ نه به قدر ابتدایی؛ پس هر یک را که از دست می دهیم، فقط یک از دست دادن ساده نیست؛ بلکه از دست دادنی است که همه گرفتن ها و اخذهای بعدی کوچک تر و ناقص تر صورت می گیرد؛ لذا یک از دست دادن مساوی با نامتناهی از دست دادن است. این کلام را ابن عربی در فتوحات بسیار زیبا بیان می کند که اگر مراقبات انسان تام باشد و یک لحظه غفلت برایش محقق شود، یک لحظه غفلت آنچه را که از دست می دهد، به اندازه همه وجود و عمرش که تا الان داشته بیش از آن از دست داده؛ چون همه لحظات قبلی زمینه و مقدمه برای این اخذ بعدی بود و اگر این صورت نگرفت؛ یعنی در این لحظه نه اینکه اگر انسان مراقبه مرتبه سوم را داشته باشد، در مرتبه چهارم چهار را می گیرد؛ بلکه در مرتبه چهارم همه قبلی ها را به اضافه می گیرد؛ یعنی این اخذ جدید است نه یکی اضافه شده باشد؛ بلکه تمام قبلی ها را به اضافه می گیرد؛ نه اینکه یکی اضافه شده باشد، یعنی الان دوباره یک اخذ جدید است (چون انسان بسیط است) این گرفتن جدید به اندازه همه گرفتن های سابق به اضافه آن ها است و برای اخذ بعدی مقدمه می شود که اگر یک لحظه غفلت کرد، به اندازه همه آنچه که مراقب داشته به علاوه ی از آن و بیشتر از آن از دست داده و این از دست دادن هم فقط مربوط به این لحظه نیست؛ بلکه در گرفتن های بعدی هم همین نسبت دائما تکرار می شود و یک مرتبه ای را از دست داده که مقدمه از دست دادن های بعدی می شود. ان شاءالله…

سوال حضار: با استغفار و اذکار و… احیا نمی شود؟

استاد: اگر استغفار نسبت به ندامت از دست دادن آن زمان جدی باشد، با این استغفاری که ندامت از دست دادنش را داشته باشد، آن شدت اعمال ناصالحی می ماند که قابل ترمیم می شود؛ اما در نظام عادی این بحث است که البته با استغفار ترمیم می شود؛ اما هیچ گاه کسی که قبل از اینکه از دست بدهد با مراقبه تام این را نگاه داشته بود و با کسی که از دست می دهد و استغفار می کند، برابری نخواهد کرد؛ چون او همه توانش را به کار گرفته و این نقصی در وجودش ایجاد شده و جبران کرده است.

سوال حضار: یعنی «یبدل الله سیئاتهم حسنات»…

استاد: عرض کردم که ﴿يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَيِّـَٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ﴾[2] غیر از کسی است که اصلا سیئه ای محقق نشده که به حسنه مبدل شود. این هم یک غیریتی است؛ حتی اگر «التائب من الذنب کمن لا ذنب له»[3] این غیریت محفوظ است؛ لذا شان معصوم اینگونه است که هیچ نزولی که بعد از آن بخواهد برای آن جبرانی صورت بگیرد، در وجودش صورت نگرفته؛ چون این نزولی هم که صورت گرفته اگر کسی دنبال ندامت و جبران کردنش باشد، آیا این توان او بوده یا خیر؟ اگر این توان از ابتدا برای حسنات صرف می شد، قطعا رشد این مضاعف و بیشتر از کسی است که این را سقوط کرده و دارد جبران می کند؛ پس این برابری به عنوان این است که آن سیئه از بین می رود و به حسنه تبدیل می شود؛ اما این کسی که مبتلا به این سیئه نشد و همین توان را از ابتدا در رشد به کار گرفت، این قطعا فوق آن کسی است که این کار را نکرده است.

 سوال حضار: بعضی‌ها هستند که زمان ولادت ها بسیار شاد هستند و زمان شهادت ها ارتباط چندانی نمی گیرند با برعکس…

استاد: البته وجودات افراد مختلف است و اینطور نیست که همه افراد… مثل این است که در نظام بدنی بعضی از غذاهای ترش لذت می برند، برخی از غذاهای شیرین؛ اما اینکه بدن انسان در یک حدی به هر دو نیاز دارد، اصلش ثابت است؛ اما اینکه لذت، انس و رشد انسان ممکن است در گرو بعضی از اینها بیشتر باشد، در نظام روحی هم اینگونه است؛ برخی ممکن است نسبت به فرح سرعت رشد داشته باشند و بعضی در حزن (بهتر است به جای اسف بگوییم حزن) یا بعضی نسبت به هر دو جامع باشند. آن کسی که نسبت به هر دو جامع است از هر دو کمال استفاده می کند و بهره می گیرد؛ اما کسی که نقص، عیب و مانعی در وجودش هست البته ممکن است از یکی از این دو بهتر بهره بگیرد. این را از آن کسی که بهتر بهره می گیرد نباید از دست دهد؛ اما کسی که برای او مانعی برای بهره مندی اش است باید او را جبران کند؛ لذا این سبب رشد را تخطئه نکند خودش را که بگوید حالا چرا اینگونه است…؛ پس این بحثی بود که نمی خواهیم بگوییم اصلی بود نسبت به حقیقت ولایت بود؛ اما بالاخره حالا بحث ما سیر خاص خود را داشت و حالا وارد آن بحث دیگرمان می شویم.

خدمت دوستان در بحث اعجاز بودیم، ان شاءالله خدا کمک کند که کمی این بحث اعجاز هم تندتر پیش برود. در بحثی که خدمت دوستان داشتیم، به اینجا رسیدیم که خدای تبارک و تعالی به قوانین علیت تصدیق می کند و از آن طرف هم خدی تبارک و تعالی می فرماید که ﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ قَدۡ جَعَلَ ٱللَّهُ لِكُلِّ شَيۡءٖ قَدۡرٗا٣﴾[4] (جمع بین این سری آیات) یا ﴿ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ﴾[5] و… که در قرآن کریم وارد شده، چگونه است. دو نگاه ممکن است بر این متفرع شود. یکی این است که خدای تبارک و تعالی نظام سببیتی را قرار داده یک نظام ظاهری سطحی است؛ بلکه کار دست خودش است به صورتی که نظام سببیت آنجا ملغی است؛ پس نظام علیتی در کار نیست. این نظام علیت متراعا است؛ ظاهری است که چیزی تحتش هم نیست؛ لذا می فرماید اگر کسی تقوا پیشه کند همه چیز هم علیهش هم باشد، من نجات و مخرج را برایش قرار می دهم و نمی گذارم در اینها غرق شود و من نجات دهنده او هستم. یک نگاه این است که از این آیات اینگونه استفاده کنیم.

 نگاه دیگر این است که علیت ها و سببیت ها سر جایش هست؛ اما سببیت های خدای تبارک و تعالی منحصر به این سببیت ها نیست؛بلکه فوق این سببیت ها هم سببیت های دیگری در کار است که آن ها هم در رصد انسان است و برای انسان قرار داده شده؛ اما آن ها به طریق عادی، با چشم محسوس و ملموس و با حواس عادی ممکن است قابل روئیت و دسترس نباشد؛ اما با رشد متعالی و ولایت برای انسان ها قرار داده می شود و او علیت الهیه در آنجایی که طریق عادیه علت الهیه است، در آنجایی که طریق غیر عادی هم هست، باز علیت الهیه است که این حقیقت علیت در هر دو یک علیت است، نه دو علیت؛ اما بعضی ها فقط علیت را در ناحیه آن نگاه عادی می بینند؛ اما برخی علاوه بر این سببیت های بالاتر از آن را هم می بینند؛ لذا در بحث دقیقی که وارد می شود؛ مثلا در بحث بداء وقتی در روایات ما وارد می شود، توجیه و تبیینش برای کسانی که آن نگاه متعالی را ندارند، بسیار سخت می شود. آیا بداء تغییر در اراده الهی است یا تغییر در آنچه که متراعا است؟ یعنی دیده می شد که سببیت ها منجر به این می شود که این واقعه اتفاق بیفتد؛ اما نگاه عادی از سببیت فوق غافل بود؛ از سببیتی که بالاتر از این بود؛ از مدبراتی که تدبیرشان فوق این بود که ذیل سوره نازعات آیه ﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا١ وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا٢ وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ فَٱلسَّٰبِقَٰتِ سَبۡقٗا٤ فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا٥﴾[6] در اینجایی که سببیت ها از ناحیه الهی و نازعات سببیت‌هایی که از مبدا اسماء کنده می شوند؛ ﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا١ وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا٢؛ اینها با نشاط و حقیقت الهیه به سمت تدبیر عالم حرکت می کنند. وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣؛ از مواطن و مراتب وجودی عبور کرده و مثل شنا کردن و شناور بودن به سمت تدبیر عالم حرکت می کنند، فَٱلسَّٰبِقَٰتِ سَبۡقٗا٤ فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا٥﴾؛ در بین این سببیت‌هایی که کنده شده اند و به سمت عالم حرکت کردند، سبقت گیرنده آن ها مدبر امر است؛ یعنی یکدفعه می بینید که چندین علت از طریق اسماء الهی و تدبیر الهی برای تدبیر این شیء شکل گرفته است. همه اینها آماده برای تدبیر هستند، کنده شده اند و حرکت کردند؛ اما در بین اینها بعضی بر بعضی سبقت می گیرند که حالا این علت سبقت چه هست، بحث بسیار عالی دارد؛ فالسابقات سبقا والمدبرات امرا؛ آن کسی که سبقت می گیرد مدبر امر می شود؛ پس معلوم می شود که دیگران نیز کشش و اقتضا را داشتند؛ اما عدم سبقتشان…؛ لذا آن هم سببیت است، این هم سببیت است؛ پس اینگونه نیست که اگر حقیقتی تحقق پیدا می کند، این سببیت فقط منحصر در این باشد. بحث بسیار عالی ای دارد که ایشان می خواهد این را اشاره کند. سببیت های مختلفی برای تحقق این ممکن بود صورت بگیرد که البته هر یک از آن سببیت ها تحقق پیدا می کرد، این حقیقت و این موجود و وجود طور دیگری بروز و ظهور پیدا می کرد؛ مثلا ما در روایات داریم که «الدعاء یرد القضاء ولو ابرم ابراما»[7] یا الصدقة (تعبیر هر دو وارد شده؛ منتهی با زبان های نزدیک به هم) «الصدقة ترد القضاء ولو ابرم ابراما»[8]؛ حتی اگر قضای الهی قضای مبرم باشد (قضای مبرم؛ یعنی قضای غیر معلق؛ قضای حتمی)؛ حتی صدقه قضای حتمی را رد می کند. این یک سببیت است (صدقه) عمومیت هم دارد؛ یعنی صدقه در این سببیت خودش همیشه عام و کلی است، اطلاق دارد که این اثر صدقه است. این هم جزء آن فالسابقات امرا فالمدبرات امرا است. این هم جزء نظام علیت الهی بود؛ منتهی کسی که به این معتقد نیست نمی تواند این را ببینید. نگاه می کند که آن سببیت ها آمده، همه علیت ها حاضر است، همه معد و مقتضی و موانع مفقود هستند و مقتضیات موجود هستند، تحققش را قطعی می بیند؛ بعد می بیند نمی شود. کتاب محو و اثبات، لوح محفوظ… از جمله این مسائل است که در محو و اثبات تغییر امکان پذیر است با اینکه سببیت و اقتضا محقق بوده؛ اما تغییر امکان پذیر است؛ اما کتاب مبین که فوق اوست درآنجا تغییر راه ندارد؛ یعنی از منظر لوح محو و اثبات، از منظر بداء کسی به عالم نگاه کند، تغییر مکان پذیر است؛ لذا کلام مومنین علیه السلام هم یک بار خدمت دوستان عرض کردم خیلی عظیم است که مرحوم علامه طباطبایی این را بسیار عالی تفسیر کردند که کد بسیار مهمی است که اقلا یک بار هم در این جلسات عرض کردم که امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «اگر این آیه نبود که ﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُۖ وَعِندَهُۥٓ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ٣٩﴾[9]؛ برایتان حقایق عالم را می گفتم به طوری که «ما کان، ما یکون ما هو کائن»[10]؛ دیگر چیزی برایتان جدید نباشد؛ چه آن هایی که قبلا به قطعیت اتفاق افتاده و ببنید که حتمیت آن ها محقق شده و احتمال و ظن نباشد؛ چه آن هایی که الان در حال اتفاق است، چه آن هایی که بعد از این اتفاق می افتد. مثل این می ماند که زمان برای این شخص درنوردیده می شود. می فرماید، اگر این آیه در کتاب الهی نبود من همه را برایتان می گفتم، بعد اینجا مرحوم علامه می فرماید فرمایش امیرمومنان بیانش این است که؛ یعنی هدایت الهی و هدایت گری الهی بر اساس محو و اثبات می گیرد. اگر قطعیت عالم برای هر کسی آشکار بود، انچه که در آینده، گذشته، حال اتفاق افتاده، دیگر کسی برای کسی هدایت گری نداشت. می فرماید؛ چون این آیه در کتاب الهی است، من این ادب را از خدا یاد گرفتم که هدایت گری مردم باید در گرو لوح محو و اثبات باشد اینکه مردم نسبت به آینده خائف باشند، نگران باشند، قطعیت برایشان حاکم نباشد؛ والا من می توانستم این را بگویم؛ یعنی مرتبه من مرتبه لوح محفوظ است؛ ام الکتاب و کتاب مبین است؛ اما چون هدایت مردم در گرو لوح محو و اثبات است لذا این بیان با این سببیت را تثبیت می کند که سببیت سببیت الهیه است؛ اما سببیت الهیه گاهی در کتاب محو اثبات سبب حاکم سبقت می گیرد، گاهی سببیت همان سببیتی است که از ابتدا بود که به طور غالب همان سببیتی است که شکل می گیرد و ما می بینیم؛ اما گاهی چه در معجزات چه مسائل دیگر آن سببیت غالبه است که خدا او را به هر دلیلی سبقت می دهد؛ چه اراده اعجاز کرده باشد؛ چه صدقه و دعایی صورت گرفته باشد که هر یک از اینها می تواند مرتبه ای از این سببیت را ایجاد کند.

سوال حضار: اینکه می فرماید نکته خیلی خاصی نیست که امیرالمومنین بخواهد با این به ما بفهماند… اینکه طبیعی است اگر از آینده خبردار شویم، دیگر کسی نه حالی برای حرکت دارد و…

استاد: البته به نگاه اولی این است؛ اما به نگاه ثانوی… چون انسان بر آنچه که می خواهد حریص است و می خواهد؛ اولا انسان از این طرف می خواهد، ثانیا بیان این است که انسان به موطنی می رسد که بر زمان سوار می شود؛ البته آن موطنی که بر زبان سوار می شود، فوق مساله است؛ یعنی این گونه نیست که احاطه و علم او بر زمان مانع هدایت گری او شود. نشان می دهد که اگر فردی از نوعی به حقیقتی برسد نشان می دهد که آن حقیقت برای آن نوع امکان پذیر است. همین نشان می دهد که برای همه انسان ها رسیدن به آن لوح محفوظ و ام الکتاب امکان پذیر است و این جزء اختصاصات امیرمومنان ذکر نشده که به حضرت مختص است؛ بلکه این از خصوصیات حضرت است، در نتیجه دیگران هم ممکن است به این مساله امکان پذیر باشد این خودش حقیقت و بشارت عظیمی است؛ لذا بحث چنیدن لایه دارد. یک لایه اش این است که هدایت گری اش در قالب محو و اثبات باشد؛ لذا انسان در موطنی که در مرتبه هدایت است، نباید دنبال این باشد که آن موطن را بخواهد؛ اما اینکه آن موطن هم جزء مواطن انسانی است و به لایه و مرتبه ای می رسد که آن موطن وقتی جزء وجودش شد، مانع هدایت گری اش نیست، این هم جزء خصوصیات انسان است. لذا این روایت مفاهیم زیادی علاوه بر اینها هم دارد، جزء مراتب سیر انسانی است و حقیقت عظیمی را برای انسان ها هویدا می کند؛ لذا بیان این است که اگر انبیا و اولیا به مرتبه لوح محفوظ رسیدند، چطور هدایت گری در وجود آن ها محقق می شود! از این روایت مفاهیم وحکایت های بسیاری در می آید، منتهی الان در بحث ما همینقدر را می خواستیم استشهاد کنیم و بحث جالب و مهمی هم هست اینطور نیست که ساده باشد، اگر لایه به لایه جلو برویم می بینیم که عظیم تر می شود.

 وارد تطبیق بحث می شویم. «هذا یحتمل وجهین» که این دو وجهی بود که عرض کردیم «أحدهما أن يتوسل تعالى إليه من غير سبب مادي وعلة طبيعية بل بمجرد الارادة وحدها؛ یک احتمال اینکه اراده الهی در کار است و سببیتی در کار نیست. وثانيهما أن يكون هناك سبب طبيعي؛ احتمال دوم اینکه اینجا هم سببیت در کار است سبب طبیعی هم هست، نه سبب غیر طبیعی، مستور عن علمنا يحيط به الله سبحانه ويبلغ ما يريده من طريقه الا أن الجملة التالية من الآية؛ اما این جملات و قسمت های دوم را که ذکر کردیم؛ مانند ﴿وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ﴾[11]، ﴿إِنَّ ٱللَّهَ بَٰلِغُ أَمۡرِهِۦۚ﴾[12]، این جملات ثانی و قسمت های دوم، لما قبلها أعني قوله تعالى ، قد جعل الله لكل شئ قدرا؛ این آیاتی که مربوط به قدر بود که دنبال آیات آمده بود، مانند«قد جعل الله لکل شیء قدرا» که حالا «الله غالب علی امره»، «ان الله بالغ امره»، که دنباله آیه هم بود که دنباله این آیه هم هست که آیه طلاق است، می گوید اینها نشان می دهد که سببیت طبیعیه در کار است و نظام سببیت در کار است، تدل على ثاني الوجهين فإنها تدل على أن كل شئ من المسببات أعم مما تقتضيه الاسباب العادية أو لا تقتضيه فان له قدرا قدره الله سبحانه عليه؛ برای او هم یک قدر و تقدیری است که «ان الله بالغ امره و قد جعل الله لکل شیء قدرا»؛ این قدر اندازه و این حد برای هر شیئی هست. خدای تبارک و تعالی برای او حدی قرار داده. و إرتباطات مع غيره… ایشان از اینجا یک مطلب بسیار جالبی را بیان می کند که یک کلید دیگری در بحث است که هر موجودی به میزانی که در نظام تعین و قدر قرار می گیرد، هر قدر در نظام قدر و تعین قرار بگیرد (یعنی نزول و تعینش شدیدتر شود)، ارتباطاتش با اشیای دیگر بیشتر می شود، کثرت در وجودش شدیدتر می شود. کثرت شدیدتر در وجود روابط مختلفی را همراه او می کند و با او مرتبط می کند هر قدر تعین کمتر باشد، وحدت در شیء غالب تر است. هر قدر تعین شیء بیشتر باشد، کثرت در شیء بیشتر است؛ لذا عالم ماده که اوج تعین ها است، اوج کثرت ها و ارتباطات است هر قدر تعین بیشتر شد، این تعین ها در قبال تعین های دیگر معنا پیدا می کند. تعین؛ یعنی انازه و حد. حد این کی معنا پیدا می کند؟ وقتی با اشیای دیگر رابطه برقرار می کند، می شود این آن نیست، این آن نیست و… در فلسفه ما می گوییم حقیقت تعریف ماهیت یک شیء به سلب ماهیت های دیگر بر می گردد. همه ماهیت ها را وقتی سلب کردیم، این شیء می شود. این سلب ماهیت ها یک رابطه است؛ نه اینکه سلب ماهیت ها انتزاعی ذهنی و  بی رابطگی باشد؛ بلکه سلب رابطه ها در ناحیه حد و انازه محقق می شود که با این رابطه دارند؛ یعنی در عرض هم قرار گرفتند با هم رابطه دارند سلب ماهیت ها از هم می شود می شود؛ لذا می فرماید وقتی در این سببیت تمامیه و عالم کثرت قرار گرفت، این شیء به مقداری که در مرتبه ای قرار می گیرد که هم عرض اشیای دیگر هم هستند، به مقدار ارتباطاتی که پیدا می کند راه ارتباط با او محقق می شود، وقتی راه ارتباط با او محقق می شود آن موقع ما یک یا دو طریق آن را شناختیم؛ اما این به علت ارتباطاتی که دارد، ارتباط ها و راه های مختلفی برای او ورود به او وجود دارد؛ لذا در نظام طبیعی گاهی نفی نبودن یک مرتبه از سلسله علل طبیعی که ما میشناسیم مساوی با این نیست که سلسله علل طبیعی دیگر طبیعیه هم نباشد؛ چون رابطه های دیگر می تواند این را از آنجا به این معلول طبیعی برساند. این بحث بسیار عالی است که مقدمات دقیقی بر آن حاکم است که ایشان تقریبا نتیجه بحث را با یک سلسله مقدمات کوتاهی آورده؛ ولی ارجاع اصل بحث به مفصلاتش است.

سوال حضار: نامفهوم 31:39

استاد: یعنی علاوه بر این نظام علی و معلولی که می شناسیم، نظامات علی و معلولی دیگری در روابط دیگر با اشیای طبیعی دیگری هست که گاهی برای ما شناخته شده نیست؛ اما هست، یعنی این که گاهی در معجزات سرعت سیر در نظام ظبیعی ایجاد می شود و یک عصا به اژدها تبدیل می شود، این در نظام طبیعی محقق شده؛ اما در نظام طبیعی ما برای اینکه عصا به اژدها تبدیل شود، یک میلیون سال لازم است که این عصا تبدیل به اژدها شود؛ سیر خاص خود را طی کند طی کند تا در حرکت جوهری به اینجا برسد یا در کون و فساد به اینجا برسد (بنابر هر مبنایی که باشد)؛ اما این سیر علاوه بر آن نظام علی و معلولی نظامات سریع تر و علیت های مختلفی دارد که سرعت را سیر می دهد. آن وقت می دانید این چه بابی را برای انسان آشکار می کنند؟!

 اینکه رهبری می فرمایند، مرزهای علم مسیرهای میانبر دارد، از جمله همین نگاه است؛ یعنی راه هایی که به حقیقت علمیه منجر می شود، همیشه یک راه نیست، همیشه یک سلسله خاصی که ما تا به حال شناختیم نیست؛ بلکه راه های میانبر دیگری در کار است که آن ها را می توانند همین نتیجه و معلول را ایجاد کند؛ اما با یک راه میانبر؛ همچنان که راه های طولانی‌تری هم از این راهی که الان طی شده می تواند باشد که آن هم به همین نتیجه منجر شود؛ اما از راه طولانی‌تر؛ پس اگر کسی به نظام الهی معتقد باشد، در نظامات ادراکات علمیه و سیر علمی همیشه یقین دارد که راه های میانبر در کار است؛ چون اشیا در سلسله های ارتباطیشان فقط یک رابطه و یک نوع ارتباط ندارند؛ بلکه با جمیع موجودات ارتباط دارند و از هر طریقی که بتوانیم رابطه برقرار کنیم و مسیر را پیدا کنیم، این مسیر اگر درست طی شود، به آن نتیجه می رسد؛ لذا گاهی مسیر بسیار خلاصه است و سرعت دارد، گاهی هم بسیار طولانی است و این حرکت علمی که در این مسیر محقق شده، معمولا یکی از آن راه ها است؛ نه نزدیک‌ترین راه؛ چون نزدیک ترین راه ها با عنایات خاصی محقق می شود که گاها در نظامات الهیه برای اولیای الهی آن طریق ها آشکار و ابلاغ می شود؛ لذا گاهی نتیجه آن مسیر را می بینند؛ اما راهش را نمی توانند بیابند؛ چون مسیر بسیار سریع است شاید هزاران و میلیون ها علت با هم رابطه برقرار می کنند و مدبرات بر هم سبقت می گیرند تا این محقق شود (در همین مسیر علل طبیعیه) گاهی حتی بعد از تحقق دسترسی برای دیگران برای راهی که همین مسیر را طی کنند، امکان پذیر نیست؛ لذا تحقق معجزات تا ابد برای بشر امکان پذیر نیست؛ نه اینکه فقط در زمان خودش امکان پذیر نبوده؛ برای بشر به عنوان بشر؛ اما برای بشر به عنوان ولی الهی امکان پذیر است؛ لذا همه معجزاتی که برای انبیا در طول تاریخ رخ داده برای اولیای الهی همراه حضرات معصومین علیهم السلام بوده و در زمان ظهور حضرت از آن ها استفاده خواهد کرد. نشان می هد که این کلیت دارد که آن زمان هم قابل به کار گرفتن می شود.

سوال حضار: نامفهوم 35:26

استاد: نه بگویید هست؛ بلکه راه دیگری است، اصلا گاهی راه مختلف می شود؛ یعنی اینطور نیست که بگوییم حذف علت ها. حذف علت ها یک راه است؛ اما گاهی نه همین راه و علت ها و وسائت باشد؛ بلکه راه همین علل طبیعی است؛ اما مسیر دیگری است. گاهی همه علت هایی که قبلا هم بوده، گاهی هم حذف وسائطی شود که بی اثر یا کم اثر بودند.

سوال حضار: در نظام علی و معلولی چیزی خارج از این…

استاد: مثلا در نظام علل طبیعی ما گاهی حرارات را می بینیم؛ اما حرارت گاهی ناشی از آتش، گاهی ناشی از اصطکاک است، گاهی ناشی از آفتاب و تابش است هر سه اینها حرارت ایجاد می کند؛ اما آیا می توانیم تا حرارت را دیدیم، حکم کنیم که حتما نار در کار است؟ نه ممکن است اصطکاک در کار باشد.

 سوال حضار: بیانی که اول فرمایشتان فرمودید، یک وجه سومی غیر از این دو وجهی بود که الان فرمودید، وجه دومش را تقویت می کند؛ فرمودید که نظامی که متراعا است این است و..

استاد: نظام متراعا یعنی همان سببیت عادی که ما می بینیم؛ اما نظام غیر متراعا همین سببیت طبیعی است که در نظام طبیعی و در همین سببیت ها قرار داده شده است که «قد جعل الله لکل شیء قدرا» است؛ اما این «قد جعل الله لکل شیء قدرا» مشهود اولیه ما نیست.

سوال حضار: پس صرفا یعنی اینکه ما علت منحصره می بینیم در صورتی که مصادیق دیگری هم دارد

استاد: یعنی این معلول علت های مختلفی برای تحققش ممکن است باشد؛ علت های طبیعی مختلفی.

سوال حضار: اما جلسه قبل فرمودید که … نامفهوم 37:06

 استاد: آن بحث دومی است که ادامه اش هم بررسی خواهیم کرد که در همین جایی که سلسله علل در کار است، هیچ گاه سلسله علل را به عنوان اینکه اینها مستقل در تاثیر هستند اصلا دیده نمی شوند (حالا اذن الهی را که می آوریم) اصلا «قد جعل الله لکل شیء قدرا»؛ یعنی ذات آن ها عین ربط به حضرت حق است، در مقابل ذات حق با هم دیگر ذاتی ندارند؛ اما نسبت به هم اینها علیت دارند؛ (دقت می کنید؟ حواسمان به این دو نگاه باشد) یعنی علت برای معلول علت است، اما علت نسبت به خدا هم علت است؟ اگر علت نسبت به خدا علت بود، نه فقط برای خدا علت باشد؛ بلکه حتی در علیتش نسبت به معلول علت باشد، یعنی خدا مقهور این قرار گرفته، در حالی که خدای تبارک و تعالی فوق کل شیء است، قاهر است و مقهور نیست. اینکه مقهور نیست؛ نه به این معنا که می زند کاسه و کوزه این را به هم می زند؛ بلکه ذات و فعل و همه او متعلق به اوست، عین ربط به اوست. در مقابل حقیقت حق ذاتی ندارند؛ همه هرچه هستند از او کمترند * که با هستی اش نام هستی برند؛ نه آنجایی که چند تا علت برای یک معلول علت شوند، آنجا می توانیم بگوییم که تابش، اصطکاک علت این حرارت هستند، اینجا اشکال وارد می شود که چند تا علت تامه باشند و مسببشان واحد باشد؛ اما اینکه سبب انحصاری ندارد، اینجا که اشکالی ندارد که یک شیء سبب انحصاری نداشته باشد؛ ممکن است از این نشات گرفته باشد؛ ممکن است از آن یا از دلیل دیگر (اینجا باز هم سبب واحد است)؛ اما اینکه ما تا مسبب را دیدیم، بگوییم که حتما این سبب باید باشد، اینگونه نیست؛ بلکه آنجایی که سبب واحد انحصاری باشد می توانیم این را بگوییم.

سوال حضار: هر شیء یک تعین است که با تمسک به سببش می تواند…

استاد: بله، اگر کسی توانست حرارت را تجزیه و ترکیب کند و بفهمد که این نوع حرارت خاص حتما از تابش نشات گرفته، آن می شود سبب انحصاری آنجا.

سوال حضار: از جهت فلسفی علت و معلول…

استاد: عرض کردم که تناسب در ناحیه اینکه علت واحده باشد، حتما علت واحده است؛ اما اینکه ما گاهی علل مختلف را می بینیم و معلول ممکن است به یکی از اینها مستند باشد، مانند همین حرارت، اینجا اشکالی ندارد و در فلسفه برایش نقضی وارد نشده است؛ اما اینکه هر معلولی حتما یک علت تامه واحده دارد، قطعا اینگونه است؛ اما اینکه الان کدام یک از این سه هستند، احتیاج به دقت دیگر و علم دیگری دارد در اینجا که ما حرارت را می بینیم « تدل و ارتباطات مع غیره و اتصالات «تدل على ثاني الوجهين فإنها تدل على أن كل شئ من المسببات أعم مما تقتضيه الاسباب العادية أو لا تقتضيه فان له قدرا قدره الله سبحانه عليه ، وإرتباطات مع غيره من الموجودات ، واتصالات وجودية مع ما سواه ، لله سبحانه أيتوسل منها الیه؛ خدا می تواند از طریق این ارتباطات که خودش قرار داده به سوی آن شیء، وان كانت الاسباب العادية مقطوعة عنه غير مرتبطة به؛ اگر چه اسباب عادیه نیستند و مقطوع هستند (خدای تبارک و تعالی می تواند از طریق این ارتباطات؛ اگرچه مقطوع باشند و به او غیر مرتبط باشند یعنی رابطه آن ها قطع باشد و در کار نباشند، این اسباب عادیه که ما می شناختیم نباشند اما از طریق ارتباطات طبیعیه که دارد راه دیگری برای تحقق این شیء محقق کند؛ چون هر یک از این ارتباطات راهی برای این تحقق هستند)، إلا أن هذه الاتصالات والارتباطات ليست مملوكة للاشياء أنفسها؛ این ارتباطات و اتصالات شیء با اشیای دیگر مملوک با خود این شیء نیستند که هر گاه بخواهد باشد، هر گاه نخواهد نیستند (چون اینها جزء لوازم وجودی هستند که اعطا شده؛ نه اینکه خودش ایجاد کرده.)، حتى تطيع في حال وتعصى في أخرى بل مجعولة بجعله تعالى مطيعة منقادة له»؛ همچنان که خود این شیء مطیع و منقاد است، ارتباطات و اتصالاتش هم مطیع و منقاد است.

 «فالآية تدل على أنه تعالى جعل بين الاشياء جميعها إرتباطات واتصالات؛ بین جمیع اشیا ارتباطات و اتصالات همه با هم مرتبط هستند (حالا اگر چنین ارتباطی ایجاد شد، راه های به سوی علم چقدر زیاد و عظیم می شود؟! اگر این باور در ما ایجاد شود که راه های به سوی یک حقیقت و یک نتیجه یک راه نیست؛ بلکه الی ماشاءالله است؛ کثرتشان به کثرت رابطه هایی است که این دارد)، اگر اینگونه باشد، له ان يبلغ إلى كل ما يريد من أي وجه شاء»؛ اینقدر دستش در این ارتباطاتی که قرار داده باز است، می تواند به هر چیزی از هر راهی که بخواهد برسد. این مقام انسانی هم هست یعنی اگر انسانی در این رابطه ها سلطه پیدا کرد، برای رسیدن به هر نتیجه ای از هر راهی که دلش بخواهد؛ حتی اگر راه های دیگری قطع است، می تواند از راه های دیگری نتیجه را پیدا کند؛ چون این ارتباطات الی ماشاءالله است؛ لذا دست خدای تبارک و تعالی در تحقق اشیا و روابط اشیا هیچ گاه بسته نیست؛ حتی از علل طبیعی؛ چون الی ماشاءالله برای تحقق این موجود راه هست.

سوال حضار: پس باید بگوییم همه علت های ممکن در عالم می توانند معلول‌هایی که اصلا هیچ تناسبی با هم ندارند…

استاد: این را شما می گویید ایشان نمی فرماید؛ می فرماید در این ارتباطات تناسب محقق می شود. شما می گویید تناسب ندارند، ایشان می فرماید چون اینها رابطه دارد همه این رابطه ها متناسب است؛ نه غیر متناسب. سوال حضار: ایشان می فرماید تمام علت های عالم یک تناسبی با تمام معلول های عالم دارند.

استاد: این یک بحثی غیر از آن چیزی است که شما می فرمایید. آنجا می گوید تناسب ندارند بدون تناسب محقق شود، شما از اینجا بالاتر می فرمایید که رابطه های عالم در علت و معلول فقط آن تناسبی که ما در این علت و معلول اولی دیدیم نیست؛ بلکه علت های متناسب و مسانخ دیگری با این معلول وجود دارد؛ چون همه وجود هستند و هر جا پای وجود در کار است، سنخیت در عالم هست؛ پس نشان می دهد که راه های مناسب و متناسب و مسانخ الی ماشاءالله زیاد است و یک راه نیست. این غیر از این حرف است و حرف عظیمی می شود.

«وليس هذا نفيا للعلية والسببية بين الاشياء؛ این نفی بین علیت و سببیت بین اشیا نمی کند، بل إثبات أنها بيد الله سبحانه يحولها كيف شاء وأراد»؛ هر جوری که بخواهد آن ها را به سمت معلول از هر علتی که بخواهد سیر می کند؛ منتهی از هر علتی که بخواهد، تناسب آنجا محفوظ است.

سوال حضار: نامفهوم 44:32

استاد: خدای تبارک و تعالی آن تناسب را قرار دارده است.

سوال حضار: پس اینگونه می شود که خداوند به هر چیز می خواهد اول علیت را می دهد..

استاد: نه اینکه علیت را اول می دهد؛ علیت ها را داده و رابطه را بین اشیای طبیعی ایجاد کرده است، از هر یک که بخواهد استفاده می کند؛ یعنی اینگونه نیست که اینها همان موقع که بخواهد ایجاد شوند؛ بلکه اینها همه موجود هستند؛ اما (به همین دلیل می گوییم که علم بشر قابل تسخیر است) به قدری که به هر یک که خدا بخواهد، یعنی اگر به ظاهر عادی 10 راه مقطوع بود، خدای تبارک و تعالی برای ایجاد این شیء راه یازدهم یا دوازدهم یا الی مالا نهایة راه دارد؛ يحولها كيف شاء؛ هر جوری که می خواهد و هر یک را که می خواهد این سیر را قرار می دهد و محقق می شود؛ لذا توسعه علیت است؛ نه مقابل علیت. توسعه علیت این است که نظام علیت فقط به همین سببیت های عادی و مشهودی که ما می دیدم، نیست. اینها هم هست، اینها سر جایش هست و دست نخورده و باطل نشده؛ بلکه علیت های فراوان تری هم در کار است که ما به آن ها علم نداریم لذا می فرماید: «ففي الوجود علية وارتباط حقيقي بين كل موجود وما تقدمه من الموجودات المنتظمة؛ بین هر موجودی و همه موجوداتی که قبل از او بودند و همراه او هستند همه آن ها رابطه هست، غير أنها ليست على ما نجده بين ظواهر الموجودات بحسب العادة؛ این منحصر به آن رابطه فقط نیست، (ولذلك نجد لفرضيات العلمية الموجودة قاصرة عن تعليل جميع الحوادث الوجودية) بل على ما يعلمه الله تعالى وينظمه»[13]؛ بنا بر آن که فقط خدا علم دارد و خدا تنظیم کرده است.

یکی از خصوصیات عالم دنیا این است که انسان به انچه آرزو دارد، نمی رسد. دلمان می خواست اینها زودتر تمام شود، ولی نمی شود. بحث ها هم شیرین است ولی خب… والسلام علیکم و رحمةالله برکاته.

[1] . إقبال الأعمال ، ج۱، ص۳۳۹، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۲۱۶

[2] . [الفرقان: 70]

[3] . عيون الأخبار ، ج۲، ص۷۴، شهاب الأخبار ، ج۱، ص۳۵، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۷۵، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۱، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۲۶، الکافي ، ج۲، ص۴۳۵، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۳۱۳، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۱۰، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۸۰، الوافي ، ج۵، ص۱۰۹۴، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۷۴، بحار الأنوار ، ج۶، ص۴۱، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۸۱، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۵۲، الخصال ، ج۲، ص۵۴۳، أعلام الدین ، ج۱، ص۳۴۶، الوافي ، ج۱، ص۱۳۷، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۴۸، بحار الأنوار ، ج۲، ص۱۵۴، جامع الأخبار ، ج۱، ص۸۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۱۳۱، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۲۲۳، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۶، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۴۷

[4] . [الطلاق: 2 و 3]

[5] . [غافر: 60]

[6] . [النازعات: 1-5]

[7] . الکافي ، ج۲، ص۴۷۰، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۲۶۹، سلوة الحزين ، ج۱، ص۱۷، فلاح السائل ، ج۱، ص۲۸، الوافي ، ج۹، ص۱۴۷۸، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۲۶، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۹۵، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۹۹، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۶۶، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۸۹، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۷۵، الخصال ، ج۲، ص۶۱۰، تحف العقول ، ج۱، ص۱۰۰، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۸۹، الکافي ، ج۲، ص۴۶۹، الوافي ، ج۹، ص۱۴۷۷، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۳۶، الفصول المهمة ، ج۳، ص۳۲۶، الکافي ، ج۲، ص۴۷۰، عدة الداعي ، ج۱، ص۱۷، الوافي ، ج۹، ص۱۴۷۸، وسائل الشیعة ، ج۷، ص۳۷، طب الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۶۸، بحار الأنوار ، ج۵۹، ص۲۲۸، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۷۶، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۳۸۸، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۲۹۶، وسائل الشیعة ، ج۲۵، ص۲۸، الإختصاص ، ج۱، ص۲۲۸، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۴۹

[8] . من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۵۲، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۳۳، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۶، السرائر ، ج۳، ص۶۱۵، وسائل الشیعة ، ج۹، ص۳۸۴

[9] . [الرعد: 39]

[10] . التوحيد ، ج۱، ص۳۰۴، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۳۴۱، الإختصاص ، ج۱، ص۲۳۵، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۳۷۴، تسلیة المُجالس ، ج۱، ص۲۹۲، بحار الأنوار ، ج۱۰، ص۱۱۷، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۴، ص۹۷، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۵۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۶، ص۴۷۱، الاحتجاج ، ج۱، ص۲۵۸، روضة الواعظین ، ج۱، ص۱۱۸

[11] . [يوسف: 21]

[12] . [الطلاق: 3]

[13].  الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، ج1، ص77.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 48” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید