سلام علیکم و رحمه الله. بسم الله الرّحمن الرّحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین الی یوم الدین.
در محضر قرآن کریم سوره آل عمران آیات 178 به بعد هستیم. در این آیه شریفه که جلسه گذشته هم در محضرش بودیم، یک اصل کلانی را باید دائما باید برای خودمان به عنوان یکی از محکمات کتاب الهی در نظر داشته باشیم که از سنن الهی است که خدای سبحان فقط خیر و رحمت نشات میگیرد و هرجایی که نگاه به این است که عذاب، نقمت و سختی، استدراج و املایی در کار است، آن جهت خیرش منسوب به خداست و آن جهت شرش منسوب به بنده است که «خیرک الینا نازل و شرنا الیک صاعد»[1]؛ یعنی از جانب خدا که حقیقتی است که خیر محض است و چون خیر محض است، به غیر از خیر از او نشات نمی گیرد و چون شر عدمی است به او منسوب نیست و هر چیزی که بویی از بدی و شر بدهد، این حتما در مزاج و معده بنده تبدیل شده است؛ پس اگر اینجا هم صحبت از امهال و استدراج است، اصل امهال و استدراج دادن عمر و نعمت است؛ دادن عمر و نعمت اصلش رحمت است؛ یعنی هر لحظه عمر زیادتر شود و هر نعمت و گشایشی برای انسان بیشتر شود، این خیر و خوب است؛ اما مزاج و معده بنده ای که ناسالم شده این تقاضای نعمت را که در وجود او شکل میگیرد، تبدیل به نقمت می کند؛ در نتیجه هرچقدر کفر شدیدتر شود، تقاضا بیشتر است؛ مانند کارخانهای که عظیم باشد تقاضای مواد اولیه اش بیشتر است، اجابت هم برای او بالاتر است؛ اما اگر این کارخانه تولید فساد کند، این تقاضای ورودیای که از مواد اولیه که وارد این کارخانه می شود که خیر است، تبدیل به فساد بیشتر می شود و هرچه این کفر شدیدتر باشد، فساد عمیق تری ایجاد می شود چون فساد در خود غیر از کثرتش مراتب هم دارد (مراتب و کثرت فساد هست)؛ پس تقاضای ورودی کافر محض بسیار بیشتر از کافری است که محض نیست و مراتب کفر مراتب تقاضا است؛ منتهی این را خدای سبحان اجابت می کند. این نستدرجهم اجابت خدای سبحان است در تقاضای او که مواد اولیه را که نعمت و رحمت است طلب می کند. خدا هم به او می دهد؛ اما در درون این کارخانه مواد اولیه رحمت و نعمت به فساد و نقمت تبدیل می شود. در اینجا خدای سبحان مقصر نیست. اینجا خدا شر را اعطا نکرده است. درست است که در نهایت این انتقاد نرم افزاری الهی است و وقتی ثمره اش دیده می شود انتقام دیده می شود؛ اما به لحاظ اولی رحمت است. به لحاظ تحلیلی که اگر کسی آن نظام ارزش ها را کنار بگذارد، اعطا و دادن است؛ اما این دادن برای کافری که عمرش رو به سقوط و فساد بالاتر است، هر لحظه عمر او فساد بالاتر است. خدا فساد را نداد؛ اما این کارخانه این عمر و نعمت را به فساد تبدیل می کند. این را به آنجایی که عذاب الهی است، سرایت دهید؛ خدا برای این عذاب را ایجاد نمی کند، بلکه جزا عین عمل است و او در دنیا هر چیزی را به آتش و نقمت تبدیل کرده بود، آنجا هم آنچه خدا به او اعطا می کند، عمر است… رحمت عامه است (نه رحمت خاصه که رحیمیت باشد)؛ اما این رحمت عامه در وجود او تبدیل به آتش می شود؛ لذا اگر این آتش فقط در ناحیه عمل باشد، این در مواقف و مراتب برزخ و قیامت این عمل می شود، اما اگر جان و ذاتش آتشین و شقی و کافر شده باشد (در مرتبه جان) دائما نعمت هایی که برای او در دنیا هم اعطا شده بود، انجا وجود او اینها را به آتش تبدیل می کرد و ذاتش آتشین شده بود، او در آتش خلود پیدا می کند. پس این نگاهی است که آنچه که از جانب خدا نازل می شود، خیر و رحمت است. غیر از این امکان پذیر نیست؛ چون درون (درون که می گوییم با مسامحه است) در ذات حضرت حق آتش و شر نیست. وجودی که حقیقتش همه خیر و رحمت است، از او رحمت و خیر نشات می گیرد؛ اما آنچه که به این می رسد، آن رحمت در وجود او تبدیل به آتش بالاتر می شود؛ چون این کارخانه خودش را تربیت کرد و قرار داد.
سوال حضار:
استاد: اینها بالوجه الثانوی است؛ یعنی وجه ثانوی این است که رحمت رحیمیه می شود. رحمت رحیمیه یک کشش می خواهد. در مراتب اولیه فطرت تقاضایش را دارد. سوال ایشان این است که اگر از خدای رحمان رحمت نشات می گیرد و در اینجا می بیند که این رحمت را به نقمت تبدیل می کند؛ مانند مادری که می داند غذایی برای فرزندش خوب نیست و در دسترسش قرار نمی دهد تا به بیماری مبتلا نشود، اقتضای رحمت این است که آن غذا را به او ندهد. مراحل فطرت نیز اینگونه است یعنی تا جایی که ایمان فطری در کار است، همان مقداری ایمان فطری که هنوز ایمان فعلیت یافته هم نیست؛ بلکه خدای سبحان جلوی همان مقدار را هم می گیرد؛ ﴿فَأَخَذۡنَٰهُم بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ﴾ این همان ندادن، مانع ایجاد کردن و محروم کردن است؛ همان چیزی است که می خواهد جلویش را بگیرد تا اگر خودش هم حواسش نیست، این با فشار و سختی مبتلا به این شود که نخورد تا آتشین نشود؛ اما اگر او حتی باساء و ضراء را به بغض تبدیل کرد؛ یعنی همان جایی که فرزند مهر مادری را به بغض تبدیل کرد، جزای او را به این داد که دشمن تر و دورتر بشود و از مادر بیشتر فاصله بگیرد.. یک موقع است که فرزندی اگر گریه هم می کند، به دامن مادر بر می گردد؛ باز این رحمت و برگشتن است؛ ﴿لَعَلَّهُمۡ يَتَضَرَّعُونَ٤٢﴾[2] است؛ اما اگر او از دامن مادر جدا شد و به دامن این و آن و دیگران انداخت و به هر وسیلهای متمسک شد تا آن را حتی به قیمت اینکه عالم شد که به دنبال این سقوط بیشتر است، به دست بیاورد؛ چون برای او اتمام حجت است. اتمام حجت این است که می فهمد و می داند. کودک نمی دانست…؛ اما وقتی این فرد می فهمد و می داند و عناد در این کار دارد، کم کم دیگر رها می شود؛ یعنی دیگر آنجا رها می شود؛ نه آنجایی که نمی داند و اتمام حجت نشده که مراتب این هم با رحمت سازگار است. اینگونه نیست که از اول با او برخورد کند؛ لذا او هم مریض می شود و به سختی می افتد و موت را در اطراف خود می بیند در اطراف خودش. او هم می یابد که این پایداری ندارد؛ لذا وقتی مرگ انسان می رسد می گوید کاش خدا به من قبلا یک زنگ خطر و آژیری می داد.. می گوید ندیدی مریضی اطرافیانت را، مردن اطرافیانت را؟ اینها همه زنگ خطر برای بیداری تو بود؛ اما تو بیدار نشدی.
این مساله را با این نگاه ببینید اگر ما این محکم را برای خودمان داشته باشیم که آنچه از خدا نشات می گیرد، خیر و رحمت است، به غیر از این راهی ندارد؛ یعنی هرجا که در آیات و روایات هم می بینیم که خدای سبحان عذاب و بدی و مصیبت و مشکل را می بینیم، همه اینها باید در قالب رحمت معنا شود که آن حقیقت از ذات حق به غیر از رحمت و خیر چیزی صادر نمی شود. اگر این باور و حقیقت شکل گرفت، آن موقع انسان در زندگی دنیا چه در مورد مومنین و چه در مورد غیر مومنین تحلیلی که پیدا می کند این است که هرآنچه از جانب خدا نازل می شود، رنگ رحمت است. هر جا رنگ نقمت و شر پیدا کرد آن آلودگی و رنگی بود که ما به او دادیم؛ پس آن رنگ ما است که بر او زده می شود؛ ولی رنگ آنچه که از جانب خدا نازل می شود، حتما رنگ رحمت و خیر است. اگر این محکم برایمان حل شد، آن موقع هم در زندگی خودمان و هم در آنچه در نظام اجتماعی و آنچه که انسان در نظام اجتماعی مومنان ،فردی مومنان، اجتماعی کفار، فردی کفار می بیند، این است که از افق آسمان و آنچه که از سمای وجودی خدای سبحان نازل می شود، می بیند همه فقط آن ابر رحمت و باران رحمت است… فقط رحمت است؛ اما وقتی به وجودات ما می رسد، این رنگ ما را پیدا می کند. رنگ ما ممکن است رنگ شر باشد و این رنگ ممکن است ازدیاد خیر باشد؛ بنابراین اصل او خیر است؛ منتهی آن اسمش را خیر عام می گذاریم؛ مانند رحمت عام که آن رحمت عام است.
خدای سبحان رحمت خاص هم دارد که رنگ رحمت خاص همیشه رحمت است؛ چون در قالب و بر استعدادی نازل می شود که آن رحمت را پذیرای به عنوان رحمت است؛ یعنی پذیرایی اش هم به عنوان پذیرایی رحمت است که آنجا می شود ﴿بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾[3] که آن رحمت خاصه البته فقط بر مومن نازل می شود و رنگش هم به آن صورت رحمت می ماند؛ البته همان رحمت خاصه هم با توجه به مراتب رحمت مومنان تجلی رنگ رحمتش متفاوت می شود؛ منتهی مراتب رحمت است. دیگر او شقاوت نمی شود؛ اما مراتب رحمت است؛ پس یک رحمت عام است که بر مومن و کافر نازل می شود و یک رحمت خاص است که بر مومن نازل می شود. آن رحمت عام از جانب خدا بر مومن و کافر عمومیت دارد و آنچه که از عمر یا نعمتی هم که به کافر داده می شود همه از سنخ نازله آن رحمت است که داده می شود. بله، اگر رنگ رحمت عام را در وجودش باقی نگه دارد، قابل رحمت خاص می شود؛ آن هم خودش می برد؛ یعنی باز اینگونه نیست که خدای سبحان تبعیض قائل شود، در خدای سبحان انفعال ایجاد نمی شود؛ یعنی اینگونه نیست که اگر من رحمت عام را قدردان بودم، حالا در خدا تغییر و انفعالی در وجودش ایجاد شود و بگوید حالا رحمت خاص را برای این فرد می فرستم؛ نه، رحمت خاص هم ریزان است؛ اما کسی تحت ابر رحمت خاص قرار می گیرد و باران رحمت خاص بر او نازل می شود که رنگ رحمت عام را تغییر نداده باشد و آن را مطابق خودش عمل کرده باشد، بعد این از آنجا به این موطن منتقل می شود، نه اینکه او بیاید؛ بلکه این فرد به آن موطن منتقل می شود؛ پله دیگری را طی می کند و از آن مرتبه رحمت و از آن فضای دیگر هم که یک فضای آماده ریزان برای هر کسی است که در آن قدم بگذارد است، او بهره مند از این می شود. اگر توانستیم این فضای کلی در ترسیم را حفظ کنیم، همه شبهات مختلفی که وارد می شود که ﴿ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ﴾[4]، ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ﴾[5]، ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ ٥٤﴾[6]؛ کید خدای سبحان متین است یا ﴿إِنَّمَا نُمۡلِي لَهُمۡ …﴾[7] یا می فرماید ﴿نَسۡتَدۡرِجُهُم﴾[8]. آیاتی که از این سنخ است معنای محکمش معلوم می شود چگونه است و هیچ شبههای باقی نمی ماند به شرطی که این محکم در جای خودش کاملا تثبیت شود که خدای سبحان خیر محض است و از او به غیر از خیر نشات نمی گیرد؛ بلکه وجود ما است که این تبدیل در آن صورت می گیرد. بقیه عالم هم همین طور است؛ یعنی به غیر از وجود انسان و جن که این تبدیل در آن ها امکان پذیر است، همه عالم وجود خیر است؛ لذا در فلسفه بیان این است: «الوجود مساوق للخیر»[9] ؛ هر جا وجود است، خیر است، اصلا امکان ندارد…
سوال حضار:
استاد: عرض کردم و استثنایی را که از اول گذاشتم این است که غیر از محل وجودی انسان و جن همه هستی مساوق با خیر است. وجود ما هم مساوق با خیر است؛ اما خدا به ما اختیار داده که حرکت و تبدیل و معده را خودمان بسازیم…
سوال حضار: خارج از وجود می شود؟
استاد: نه خارج از وجود نیست. آن وجود رحمانی است که در وجود رحمانی یک وجود رحیمی قرار می گیرد: ﴿أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠﴾[10]. خدای سبحان کمال اولی را به همه داده، کمال ثانوی که هدایتش هم هست که اعطی کل شیء خلقه کمال اول، ثم هدی کمال ثانوی است؛ اما ثم هدای انسان را (حالا جن را عرض نمی کنیم به تبع است) ثم هدی انسان را گفته انسان مسیر وجود این است! تو وجود را به عنوان استعداد پیدا کردی، به تو مسیر و غایت را هم نشان دادیم؛ اما می توانی در مقابل این شکور باشی: ﴿إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا٣﴾[11]. این فقط مختص انسان است؛ اما اگر «اما کفورا» شد، انسان وجود را به شر تبدیل کرده است.
سوال حضار:
استاد: عرض کردم وجود استعداد است؛ فعلیت است.
سوال حضار: 18:54 نامفهوم
استاد: نه، اگر در آیه می فرماید: ﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ﴾، ظلمت وجودی است یا عدمی؟ ظلمت در مقابل نور عدم است. تاریکی نبود نور است؛ اما استعداد نور و ظلمت وجودی است. اگر خدای سبحان می فرماید : ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ﴾[12]، ﴿جَعَلَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ﴾[13]، «خلق الظلمة والنور» به لحاظ اصل استعداد است. والا ظلمت نبود نور است. اینکه می فرماید: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» این ظلمت عدم فعلیت نور است؛ اما استعداد است؛ لذا این مقدارش وجودی است؛ اما اصل الظلمه عدم است؛ لذا یخرجهم من الظلمات الی النور؛ یعنی از استعداد و تاریکی ها او را به سمت نور که فعلیت وجود است، می کشانیم؛ لذا نور وجود است، ظلمت عدم است؛ آنجایی که می فرماید اما کسانی که در مقابل اینها هستند: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات»[14]؛ یعنی از نور به سمت ظلمت می کشاند؛ یعنی همان استعدادی را که این فرد فطری داشت که آن استعداد وجودی بود که نور در حد مرتبه استعدادی است که آماده حرکت می کند؛ ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ٤﴾[15]، بهترین بنیه خلق شد؛ یعنی استعداد. این استعداد نور ات و وقتی آن را در جهت ظلمت و فعلیت ظلمت به کار بردی، استعداد را باطل و حرام کردی. وقتی استعداد حرام شد، این وجود به عدم تبدیل شده است؛ متتهی یک عدم این است که از اول نبود (خب این نبود است)؛ اما آنجایی که استعداد بود و به عدم تبدیل شد، در قیامت ﴿لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ١٣﴾[16] می شود؛ چون اگر عدم بود یموت؛ نبود.. اما چرا لا یموت؛ چون استعداد بود، استعداد را ضایع کرده. لایحیی؛ چون حیات وجود است و او به وجود فعلی تبدلش نکرد لا یموت فیها و لا یحیی؛ پس نه می میرد که بگوییم عدم محض شد. نه زنده می ماند که بگوییم وجودی دارد؛ اما حقیقتی است که عذاب را می چشد. همین لایموت و لا یحیی عذابش است که می بیند استعداد حیات را داشت؛ اما حیات ندارد. استعداد کمال را داشت؛ اما ندارد؛ لذا این برای او آتش می شود و چشیدن می شود و خلود در نار هم برای او محقق می شود؛ به لحاظ اینکه استعدادی را به عدم تبدیل کرد و این استعداد را داشته؛ لذا فطرت در وجود انسان به هیچ وجه از بین نمی رود؛ هرچند به ظلمت و شر می شود؛ اما از بین نمی رود و استعدادی بوده که تبدیل به ظلمت شده است؛ لذا کسی به دیوار عتاب نمی کند که چرا این کار را کردی و یخرجهم من النور الی الظلمات! این را به موجودات دیگر نمی گویند؛ بلکه این خطاب به انسان است که این استعداد را داشته و این استعداد وجودی بوده؛ پس هدایت کمال ثانوی انسان به اختیارش که این هم نوعی از وجود است که خدای سبحان عنایت کرده به او متفرعه است و خدا همه اسباب هدایت را که در همه موجودات به صورت تکوینی شکل می گرفت، در اینجا به صورت ارادی و تشریعی فراهم کرده؛ اما وقتی تشریعی و ارادی می شود، دو راه مقابل قرار می گیرد؛ راه عدم که انسان خود را به اعدام متصف کند؛ لذا کفر در مقابل ایمان خروج از نور به ظلمت است؛ هر چقدر خروج نور از ظلمت بیشتر باشد، هرچه به او نعمت بیشتر داده شود، او نور را به ظلمت بالاتر تبدیل می کند؛ اما یک ظلمتی است که از خروج از نور به ظلمت نشات نه ظلمت ابتدایی. یک ظلمت ابتدایی عدم محض است؛ امایک ظلمتی است که از خروج از نور به ظلمت است، این عدم نسبی است و مضاف به وجود بوده؛ لذا این شدت دور شدن است؛ بُعد است نه ظلمت ابتدایی که بعد نیست. ظلمت ابتدایی بعد نیست؛ بلکه نبود است؛ اما ظلمت و کفری که انسان پیدا می کند، خروج از وجود است؛ اما استعداد وجود را به این خروج تبدیل کرد؛ چون این وجودی بوده که به عدم تبدیل شده؛ لذا عذاب و شر و نقمت است.
این بیان را به عنوان جهان بینی عرض کردم ببینیم. آن موقع همه آیات قرآن و روایات ما و مراحل عمر انسان قابل تطبیق می شود؛ شقاوت ها، سعادت ها، حرکت ها، کمال ها .. با این نگاه که هر جا مومن سختی می بیند؛ ﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ﴾[17]؛ یعنی خیر را فقط از او ببین؛اما «وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَۚ»؛ شر از خودت است. اگر چیزی سیئه بود… منتهی سیئه بودن به این نیست که سخت باشد. اگر حادثه ای ایجاد می شود و زلزله ای می آید سیئه نیست؟ اگر مریضی می آید سیئه نیست؟ تشخیص اینکه سیئه چیست از مراحل سخت است. اینکه اگر انسان مریض شد بگوید سیئه است؟ نه! مگر انبیا مریض نمی شدند؟ مگر حضرات معصومین مریض نمی شدند؟ مگر نعوذ بالله آنها سیئه داشتند؟ نه؛ مگر مردن برای آن ها درکار نیست؟ مگر برای انبیا اشد مردن نبود که آن ها را با قیچی یا اره قطعه قطعه می کردند؟ در روایت دارد از تشنگی و گرسنگی جان می دادند… پس اصل این سختی ها، مریضی ها و مشکلاتی که در زندگی پیش می آید مثل ایوب نبی که این همه ابتلائات سنگین را تحمل می کند ،هیچ گاه اصل این سختی، مریضی و.. سیئه نیست. تشخیص اینکه سیئه چه هست بسیار سخت است. سیئه یک بدی است که به انسان می رسد. این ممکن است در ضمن یک حادثه یا مریضی یا نعمت باشد. ممکن است در ضمن یک گشایش باشد؛ منتهی اگر همه اینها سیئه شد، از نفس است. اگر برای او مهلت شد که سنخش برای این گشایش و وقت داشتن است، برای کافر مهلت به سیئه تبدیل می شود. استدراج برای کافر که نعمت پس از نعمت است، برای این به سیئه تبدیل می شود که این من نفسک است؛ لذا می تواند نعمت باشد، مهلت باشد یا سختی یا مصیبت باشد. همه اینها امکان پذیر است؛ پس سیئه فقط سختی نیست. این سیئه آن است که من را ساقطتر می کند. ما اصابک من سیئة فمن نفسک. اگر چیزی تو را ساقطتر کرد، حالا ممکن است نعمت باشد: نستدرجهم من حیث لایعملمون… به اینها مهلت داده شده؛ اما طرف احساس خوشی می کند که فکر می کند پس خبری نیست؛ اما همین مهلت و نعمت برای او سیئه بوده. چه کسی تبدیل به سیئه کرد؟ نفس او؛ وگرنه از جانب خدا برای او خیر نشات گرفت.
سوال حضار:
استاد: نه آن سیئه نیست. در مقابلش انسان مومنی مبتلای به گناهی می شود، در قبالش برای او سختی پیش می آید، ابتلایی پیش می آید. این حسنه است؛ چون دارد او را تطهیر می کند و دارد او را بالا می برد. این نظام تطهیری برای او است این سیئه نیست. انسان مومن مبتلای به گناه شده و خدا به دنبال او نعمت می دهد. می گوید این برای او سیئه است با اینکه مومن بوده و گناهی کرده، حالا خدا به او نعمت داده است… ما اصابک من سیئة فمن نفسک؛ پس برای او هم ممکن است. برای مومن هم سیئه امکان پذیر است؟ بله، خذلان پیدا می کند؛ یعنی گناهان دیگر پس از این گناه برای او ساده می شود؛ این سیئه است؛ اما اگر به واسطه عمل صالحی به اعمال صالح دیگر توفیق پیدا کرد، این حسنه است. نگاه به سیئه و حسنه کاملا متفاوت می شود. یک بحث اصل محکم محکمی می شود که همه فروعات اخلاق و اعمال؛ حتی اعتقاد را شامل می شود. با این نگاه تفسیر دیگری در نظام انسان از حسنه و سیئه معنا پیدا می کند. از نقمت و نعمت معنا پیدا می کند؛ از رحمت و عذاب معنا پیدا می کند. همه این معانی متفاوت می شود…
سوال حضار: این تصویر غلطی است که بگوییم، اگر بلا و گرفتاریای بود از نفست است؟
استاد: بله، این غلط است؛ چون بلا و گرفتاری اصلا ابتدایی انبیاء هم دارند. اگر قرار بود از نفس و سیئات باشد؛ پس معصومین نباید مبتلا به ابتلائات می شوند. در راس ابتلائات امام حسین علیه السلام قرار دارد. چه کسی از حضرت اباعبدالله بیشتر مبتلا شده؟ در حالی که اصل الابتلاء حرکت در سنت محوضت و مراتب ایمان است و حالا ایه بعد این را به خوبی مطرح می کند: ﴿مَّا كَانَ ٱللَّهُ لِيَذَرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ عَلَىٰ مَآ أَنتُمۡ عَلَيۡهِ﴾؛ خدا کسی را که ایمان داشت رها نمی کند که همین طوری بر آن چیزی که هست رهایش کند؛ ( این تعبیر بسیار زیبایی است) «حَتَّىٰ يَمِيزَ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِۗ»[18] تا خبیث را از طیب… اینکه خدای سبحان مومن را که می فرماید خدا رها نمی کند حتی یمیز الخبیث من الطیب تا خبیث را از طیب جدا کند؛ یعنی اصل بر طیب و ماندن طیب است، خبیث باید جدا شود. خبیث جداکردنی است ؛ نه اینکه مومن جدا کردنی باشد آن اصل و ماندنی است و این میراث نماندنی است لذا خبیث باید از مومن جدا شود؛ منتهی خبیث از مومن جداشدن گاهی منافقی است که در جامعه ایمانی است تا اینکه…؛ چون در جامعه ایمانی مومنانی در مرتبه سابقون هستند، مومنانی در مرتبه اصحاب یمین هستند؛ یعنی گاهی ﴿خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا﴾[19] دارند، مراتب ایمان را دارند و در کنار اینها منافقین و کفاری هستند. وقتی ابتلا پیش می آید اینها… اگر ابتلا باعث شود کافر هم که مراتب دارد کفر در مراحل اولی یا وسطی تطهیری برای کفرشان باشد تا زمینه ایمان ایجاد شود برای کفر شقاوتی که شقاوت دارد شدت در کفر به واسطه وجود خودش ایجاد می شود. برای اینکه کسی که در مرز ایمان و کفر است برای ایمان آمادگی ایجاد می شود تا لعلهم یتضرعون.
اصحاب یمین میز از بدی ها در وجودشان شکل می گیرد؛ یعنی خبیث ها از وجودشان به واسطه ابتلا کنده می شود. حالا با این نگاه این در فردی و اجتماعی همه صادق است. مومن محض ظهور کمالاتش آشکار می شود ؛ لذا می فرمایند وقتی ابتلا ایجاد می شود، برای کافر شقاوت بالاتر است. اینکه می گوییم کافر منظورمان کافر محض است. برای منافق اگر زمینه تطهیر داشته باشد، امکان طهارت است، برای مومن اصحاب یمین تطهیر است و برای مومن محض ظهور کمالاتش است. این ظهور کمالات توسعه وجود او است؛ یعنی دیگران هم می بینند به او اقتدا می کنند. وجود امام حسین علیه السلام وقتی به این ابتلائات مبتلا شد آن ابتلائات باعث می شود در سراسر عالم لا یوم القیامه؛ حتی قبل از او در انبیای سابق و امت هایشان یادآوری آن ابتلائات باعث هدایت می شد و این هدایت سعه وجود آن شخص را ایجاد می کند که همه اینها شئون و ظهور او می شوند و همه به واسطه او به کمالات می رسند؛ برای امام حسین علیه السلام سعه وجود پیدا می کند؛ لذا وقتی جریان امام حسین علیه السلام به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان شد که فرزند شما قرار است به این ابتلائات مبتلا بشود، حضرت از جبرئیل خواست که خدای سبحان این فرزند را به ما ندهد (نقل روایت است و این نقل بیانش توجیه می خواهد) آنجا جبرئیل گفت در قبال این مساله و ابتلا همه فرزندان امامانی که می خواهند شکل بگیرند، از نسل امام حسین علیه السلام می شوند و غیر از آن حجتی که می خواهد قیام کند و عالم را پر از طهارت کند، از این نسل قرار بگیرد؛ یعنی این ابتلا در آن جریان طهارت محض تاثیر دارد که جریان امام حسین علیه السلام نسبت مستقیمی با ظهور دارد؛ یعنی اگر جریان امام حسین علیه السلام به این شدت محقق نمی شد، ظهور محقق نمی شد. برای رسیدن به آن جریان ظهور یک ابتلای عظیم اینگونه لازم است که سرمایهای می شود که آن نسل از این قرار می گیرد، بعد منجی هم از آن نسل قرار می گیرد؛ یعنی این فقط بیان پاداش و اجر نیست؛ بلکه نسبت تکوینی است که این برای آن کار علیت دارد و این علیت برای آن طهارت مطلق لازم است؛ پس اگر برای انسان کامل هم جایی ابتلا ایجاد می شود، ابتلای او غیر از اینکه وجود خودش بالاتر می رود، از نتایجش این است که سعه پیدا می کند و جامعه هم به واسطه او بالاتر می رود؛ نه چنانچه در تعلیم غلطی که گاهی به مسیحیت نسبت می دهند که عیسی علیه السلام فدا شد تا اگر بقیه مردم گناه می کنند، نجات پیدا کند! نه، اینگونه نیست که مردم به سمت گناه میل بیشتر پیدا کنند ولی چون عیسی علیه السلام هست نجات باشد؛ بلکه نشان میدهد اگر گناه در جامعه ای گناه ایجاد شود، با نگاه به آن اسوه و الگویی که امام است و توجه و توسل و ارتباط با او جامعه از سمت گناه به سمت طهارت با اختیار خودش حرکت میکند… آن فدا شدن با این معنا صحیح میشود که فدا شدن؛ یعنی الگوی طهارت ایجاد کردن تا دیگران با ارتباط با او فطرتشان برگردد و طاهر شود و حرکت صحیح انجام شود.
این دنبال آیه ای است که در محضرش بودیم: «ما کان الله لیذر المومنین علی ما انتم علیه»؛ مومنان رها نمی شوند، این سنت محوضت است. سنت محوضت؛ یعنی حرکتی که انسان را به سمت فعلیت تامه سوق می دهد. حالا اگر کافر باشد، به سمت فعلیت مطلقه خودش می رود، اگر مومن باشد… عالم باید به سمت فعلیت مطلقه حرکت کند؛ در شقاوت و سعادت. شقاوت هم مقابل سعادت است؛ یعنی نبود هر مرتبه ای از سعادت، مرتبه ای از شقاوت می شود؛ لذا شقاوتی که در دوران نبی ختمی محقق می شود بالاترین شقاوتها است؛ لذا شقاوتی که در دوران ظهور ظاهر می شود، بالاترین شقاوتها است؛ چون طهارتی که ایجاد می شود، بالاترین طهارت ها است. این مقابل بودن همان عدمی بودن را بهتر آشکار می کند. این تقابل آن نسبت نور و ظلمت را کاملا آشکار می کند که ظلمت در جایی است که مقابل نور باشد، اگر مرتبه ای از نور امکان پذیر نباشد، مرتبه ظلمتش هم معنا نمی دهد؛ پس مرتبه ظلمت مقابل بودن است و چون نور در زمان ظهور اشد نور است، ظلمت در زمان ظهور هم اشد ظلمت است. شقاوت در مقابل سعادت به نهایت و شدتش می رسد، بعد می فرماید: «حتی یمیز الخبیث من الطیب» تا آن خبیث را از طیب جدا کند. خبیث از طیب جدا شدن یک موقع ذات است؛ یعنی ذات خبیث از ذات طیب یعنی در یک اجتماع ایمانی (اجتماع خودش حقیقتی است) جدایی خبیث از طیب در اجتماع در این است که ذوات خبیثه که کفار و منافقین هستند، از ذوات طیب جدا شوند؛ لذا ابتلائات برای این جداسازی است؛ میز است. گاهی در درون یک فرد است که یک فرد در عین اینکه مبدا و اعمالی دارد که با سعادت و طیب سازگار است. اعمال و مبدئیتی دارد که با خباثت سازگار است آنچا ابتلائات برای افراد جداکردن خباثت از وجود اینها است که خباثت را از فرد جدا کنند؛ پس گاهی در اجتماع است؛ جدا کردن ذوات خبیثه که کفار و منافقین هستند، از ذوات مومن؛ ﴿لَوۡ تَزَيَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾[20]؛ اگر بین مومن و کافر جدایی ایجاد شود، آنجا است که کفار به عذاب می رسند (لو تزیلو) این در آنجا زوال بین جدایی بین مومن و کافر است، همچنین اگر در درون فرد (لو تزیلوا) اگر کفر محض شود، عذاب حتمی می شود؛ لذا به سمت کفر محض حرکت می کند تا در وجود هر فردی هم به عذاب حتمی برسد. این نگاه حتی یمیز الخبیث من الطیب خیلی زیبا است. به دنبال آن در برخی آیات که مرحوم علامه هم ذکر می کند دارد که ﴿لِيَمِيزَ ٱللَّهُ ٱلۡخَبِيثَ مِنَ ٱلطَّيِّبِ وَيَجۡعَلَ ٱلۡخَبِيثَ بَعۡضَهُۥ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾ (سوره انفال آیه 37)؛ یعنی اول خبیث را از طیب جدا می کنند، بعد خبیث ها را با هم متراکم می کنند: «فَيَرۡكُمَهُۥ جَمِيعٗا»[21] که اینها جمیعا با هم متراکم شوند؛ ظلمت ها با هم و خباثت ها با هم از آن طرف طیب ها با هم؛ یعنی طیب ها ملحق می شوند. می فرماید در برزخ کسانی که از دنیا می روند ارواحشان به یک درختی متعلق می شود که آن درخت شجره طوبی است و ارواح مومنین به آن شجره طوبی ملحق می شوند و ارواح کفار وقتی از دنیا می روند، به شجره خبیثه ملحق می شوند و آن شجره خبیثه امام و مامونین هستند و آن شجره طوبی هم امام و مامونین هستند؛ لذا شجره طوبی اصل الولایة و شاخه های ولایة است؛ حالا اطلاق این ولایت امیر مومنان و پیامبر اکرم می شود و آن مقیداتش انبیای بزرگوار می شود که گاهی شاخه اصلی مثل ابراهیم خلیل، موسی کلیم یا مثل عیسی که بر این تنه ولایت اطلاقی همه اینها از آن نشات گرفتند، بعد مومنان به آن ها بر این شاخه ها.. که آن شاخه ها به این تنه وصل است؛ لذا شجره طوبی در برزخ یک درخت است و شجره خبیثه در برزخ یک درخت است و همه اینها به هم متصل می شوند؛ یعنی این یجعل الخبیث بعضه علی بعض به اصل و شجره الحاق می شود، همچنین در جانب ایمان که این هم ملحق می شود، با هم مرتبط می شوند… چقدر زیبا می شود اگر انسان بیابد که هر عمل صالحی که در دنیا انجام می دهد این چنگ زدن و مرتبط شدن با آن شجره طوبی است و نعوذ بالله هر عمل خبیثی از آن مرتبط شدن با آن شجره خبیثه و الحاق به آن تنه فیرکمه جمیعا است که همه با هم متراکم هستند؛ لذا خباثت در عالم با همه تفرقش که همدیگر را تحمل ندارند ﴿إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِينَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ﴾[22]؛ ولی ناچارا به هم ملحق هستند، با اینکه دارند، ولی ناچارا به هم ملحق هستند. ﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۭ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ٦٧﴾[23] اینجا خلت بود ؛ اما وقتی حقیقت را می بینند، به عداوت تبدیل می شود الاالمتقین؛ اما درخت متقین که درخت تقوا است، شوقا به هم مرتبط هستند. آنجا عداوتا به هم مرتبط هستند؛ لذا ماندن کنار هم برای غیر مومنان در آنجا خودش یک عذاب می شود؛ اما برای مومنان خود این کنار هم بودن یک نعمت می شود.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
ان شاءالله نزدیک نیمه شعبان کیف کرده باشیم با این نگاه به ماه ولایت و رسالت نگاه کنیم. حالمان با حال ولایت و ارتباط با ولیمان و دوری از دشمنانمان که خود رای دادن در انتخابات دوری از دشمن است. ان شاءالله حال تولی و تبریمان به اوج خود برسد.
سوال حضار: جنبه طیبش به چه بر می گردد؟
هم به انتخاب های سابقش و سرمایه سابقش بر می گردد؛ منتهی باز هم جبر نمی شود؛ اما امکان اختیار ضعیف تر می شود؛ یعنی انسان هی اختیار خود را اختیارا ضعیف تر می کند.
سوال حضار:
استاد: بله؛ اما چطور بیرون می ریزد؟ با سختی نه به راحتی. انسان هرچه جلوتر می رود، هر چه ایمان قوی تر می شود، اختیار این ضعیف تر می شود به چه معنا؟
حضار: انتخاب خبیث سخت تر می شود..
استاد: و تحت اراده و فنای در اراده الهی راحت تر قرار می گیرد. از این طرف هر چه انتخاب خبیث را بکند باز هم اراده اش ضعیف تر می شود به این معنا که انتخاب طیب برایش سخت تر می شود؛ غیر از آنجایی است که ابتدا که علی السوا بود. این هم با اختیار خودش است.
سوال حضار: مثلا یک کسی 46:16 نامفهوم
استاد: این زمینه ها را دارند؛ یعنی نشان می دهد یک مبدئیت قوی در وجودش بود که آن مبدئیت قوی گاهی بروز و ظهورش در نظام ادبی بود که ایجاب کرد؛ لذا می گویند سعی کنید که وقتی می بیند یکی مبتلا به شقاوت است، کارهای خوبی را جلوی راهش قرار دهید. اگر یک صفت حسنی دارد در آن پررنگ کنید وقتی حاتم طائی و فرزندش را در جریانی دستگیر کردند و پیش پیغمبر آوردند. پیغمبر فرمود این سخاوت دارد مانند بقیه با او رفتار نکنید! در هر یک از این صفات حسن مبدئیتی وجود دارد؛ لذا اگر دیدیم کسی دور می شود، نمی خواهد اول به او بگوییم بیا ایمان بیاور که بگوید نه ایمان نمی آورم؛ بلکه یک کار خوب جلوی راهش قرار دهیم و یک صفت خوب را برایش پررنگ کنیم. همان می تواند نجاتش دهد یعنی قدرت انتخابش را بالا می برد؛ چون یک جایی را خوب را درست انتخاب کرده است و همین به او قدرت انتخاب می دهد که اراده اش در خوبی ضعیف نشود . این بحث بسیار خوبی است…
سوال حضار: از خوبی ها شروع کنیم و خوبی هایش را تقویت کنیم
استاد: بله فدرءوا بالحسنه السیئات را دور کنید.
سوال حضار: ما برعکس روی سیئه دست می گذاریم…
استاد: اینجا می فرماید: «حتی یمیز الخبیث من الطیب»؛ یعنی وقتی طیب اصل است، طیبش را پر رنگ کنی خبیث از او جدا می شود.
حضار: یعنی حتی اگر یک کورسو و نقطه خوبی هم هست از آن شروع کنیم..
استاد: بله؛ تا آن را پر رنگ کنیم، حتی اگر در مرتبه عمل است.
سوال حضار: فرمودید ظهور که به خودش می رسد، حالا خود ظهور حضرت حجت ان شاءالله بپیوندد یهودیت و مسیحیت نابود می شوند و آیا کسی هست که خلافت امیرالمومنین را قبول نداشته باشد؟
استاد: بله
سوال حضار: مگر ما نمی گوییم عقل رشد پیدا می کند؟
استاد: بله؛ اما وقتی عقل رشد پیدا می کند، عناد هم به نسبت عقل قوی می شود؛ یعنی عاقلانه معانده می کند نه جاهلانه.
سوال حضار: مگر نمی گوییم که حضرت شیطان را گردن می زند؟
استاد: بله این از درون اینها است. عناد درونی است، نه از بیرون. از بیرون جهل، فقر یا احتیاج است؛ اینها باعث می شود آدم گاهی کار غلطی بکند؛ اما وقتی اینها ریشه کنده شد و بیرون نه فقر، نه جهل و نه احتیاجی بود، او درون عناد دارد؛ لذا می گویند در جهنم یکدفعه عذاب از اینها برداشته می شود و می گویند، چه شده؟ به آن ها می گویند، پیغمبر قدم برداشته، بعد می گویند درها را ببندید ما عذاب را می خواهیم پیغمبر را نمی خواهیم. ما چون الحمدلله نمی دانیم عناد چیست، نمی دانیم عناد تا کجا ریشه دارد…
سوال حضار: در دنیا هم می بینیم که دو نفر با هم عناد دارند…
استاد: حالا این هم نیست؛ اینها بغض است. عناد… فرد گفته بود من را بکش بینداز در خانه او که بگویند این من را کشته! یعنی تا این حد که کشته شود تا این به آن کسی که با او عناد دارد، عذابی برسد تا اینجا هم می شود.
التماس دعا
[1] . مصباح المتهجد ، ج۲، ص۵۸۲، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۶۷، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۰۵، المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۵۸۸، بحار الأنوار ، ج۹۵، ص۸۲، زاد المعاد ، ج۱، ص۹۲
[8] . [الأعراف: 182] ، [القلم: 44]
[9]. الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، الملا صدرا، ج9، ص121، موسوعة الإمام الخميني 03 و 04 (أنوار الهداية في التعليقة على الكفاية)، الخميني، السيد روح الله، ج1، ص43.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 924” دیدگاه میگذارید;