نظام استقامت و رشد – ابتلائات ابراهیم(ع) و جعل امامت
بسم الله الرحمن الرحیم] اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
ان شاء الله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستیم.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
خب بحث در بحثِ آیۀ شریفه ۱۲۴ سوره بقره بود که “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ”. بحثی که درخلاصه این آیۀ شریفه ذیل بحث امامت مطرح شد و تفاوت امامت با الفاظ مشابهی که نبوت و رسالت و اطاعت و خلافت و وصایت و ریاست و همۀ اینها بود تفاوت اینها را درجلسات گذشته بیان فرمودند وتوضیح دادند مرحوم علامه. بله؟
سؤال: نامفهوم. 1:18
پاسخ: حالا آن بحثش فرعی است الآن، یعنی یکی بودن از باب یکیِ در عرض، درطول ممکن است خلاصه، چون امام وساطت در فیض نظام وجود را دارد و چون وساطت در فیض نظام وجود را دارد واسطه از یک طریق انجام میشود هرچند ممکن است البته در طولِ این امام وساطتها امکانپذیر باشد اما آن امامی که مطلق است و کل است در هر زمانی یک امام است هرچند امامهای دیگر از شؤون او حساب شوند اشکالی ندارد که از شؤون او حساب شوند اما دو امام در عرض هم امکانپذیر نیست ممکن است دو نبی در یک زمان در عرض همدیگر باشند هر دو درحقیقت چه باشند؟ هر دو در گوشهای از عالم بحث ابلاغ پیامشان امکانپذیرباشد اما آن درحقیقت امامت نظام وجود است و هدایت به نظام تکوین است و وساطت در نظام تکوین است و وساطت درنظام تکوین اگر شخص دیگری باشد باید درطول این باشد نه در عرض این، امکانپذیر نیست چون یک حقیقت تکوینیه است بحث از حقیقت تشریعیه بحثش گذشت.
ایشان در بحث امامت مطرح فرمودند که در بحث امام تفاوتش با نبی این است که نبی بیانش وابلاغش وهدایتگریش بهعنوان ابلاغ پیام است، ابلاغ پیام و حتی اجرا به عنوان حاکمیت، تشکیل حاکمیت، این وظیفۀ انبیاست اما امام بحثش ایصال الی المطلوب است ایصال الی المطلوب تصرفِ در نظام وجودِ آن هدایت شده است و این تصرف هم منحصر دردنیا نیست بلکه بعد از دنیا هم” يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ” (اسراء/ 71) یعنی این حقیقتِ عبور دادن و سیر دادن و حرکت دادن در نظام باطن در دنیا هست در بعد از دنیا هم که برزخ و قیامت باشد هم در آنجا هم هست و بودنِ این حقیقت در برزخ و قیامت که عود در نظام امامت مثل بدأ است خودش یک بحث سنگین و دقیقی است و ممکن است کسی بعد از این بیان بکند و استشهاد بکند که این نظام امامت ممکن است که حتی قبل ازعالم دنیا هم یک حقیقتی پابرجا باشد که البته او قابل بحث است حالا، فعلاً موضوع بحث ما هم نیست اما همین مقدار که در تمام مراحل نظام وجود امام درحقیقت همراه انسان هست لذا میبینید که در دنیا هم ایصال الی المطلوب دارد، یعنی انسان را عبور میدهد از مراحل ظاهر به باطن و در این عبور دادنِ از مراحل ظاهر به باطن، این هدایتگریای که دارد در عبور از ظاهر به باطن نه فقط ابلاغ هدایتگری است نه فقط تبلیغ هدایتگری است که وظیفۀ انبیا بود بلکه گرفتن دست و بردن به مراتبِ باطن هست، با این نگاه که میشوند شاهد اعمال، میشوند حاضر بر اعمال، میشوند درحقیقت چه هستش؟ عمل انسان از آنجا نشأت میگیرد و به آنجا عرضه میشود که “إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهبطُ إِلَيْكُم وَتَصْدُرُ مِن بُيُوتِكُم“[1] که ارادت ربّ در مقادیرِ امور که نظام تکوین و وجود است و از جملهاش نظام تشریع است تَهبطُ إِلَيْكُم وَتَصْدُرُ مِن بُيُوتِكُم که تعبیر خیلی تعبیر عالی و دقیقی است لذا امام به این عنوان میشود، با این عنوان البته با نبی، با وصی، با خلیفه، با رئیس، با همۀ اینها متفاوت است. بله؟
سؤال: نامفهوم 5:28
پاسخ: نه ببینید بهاصطلاح سر و ته بحث را با هم ببینید، بحث در این نبود که امام که ما میگوییم فقط این امامانِ ۱۲ امام ماست، امام یک سیری دارد از ابتدا، گفتیم هیچزمانی نیست که، اینها دربحث گذشته گذشت که هیچزمانی نیست که خالی از امام باشد لذا تمام زمانها امام داشتند و بعدهم بحث این نیستش که امام بیاید به ظاهر دست من را میگیرد به ظاهر برمیدارد میبرد در باطن عالم بگوییم خب خیلیها امام بوده ولیکن هدایت نشدند حتی کنار امام بودند، یعنی اینکه انسان درنظام حرکت باطنیش دارد بهوسیلۀ امام حرکت میکند بدون اینکه حتی گاهی خودش متوجه بشود، امام است که دارداین راعبور میدهد، چون امام مطلق وجود اوست، در نظامِ باطن حقیقت وجود اوست دارد این را حرکت میدهد از لایههای ظاهر به باطن. لذا اشکال شما اگر وارد بود به جاییکه بگوییم امامها همین ۱۲ امام هستند درزمانهای گذشته نبودند، نه بحث در ۱۲ امام نیست، ۱۲ امامِ ما هم از مصادیق تا مِّ این نظام امامت هستند اما نظام امام عرض کردیم لا یخلوا زمان مِن امام[2] هیچزمانی از امام خالی نیست.
سؤال: نامفهوم 6:57
پاسخ: نه ناخودآگاه نیست اما ما اطلاع بر آن نداریم گاهی، ناخودآگاه نیست، ارادی است اما ما اطلاع، علم به آن نداریم.
سؤال: نامفهوم 7:07
پاسخ: نه، ببینید الآن بحث در اینکه آیا انحطاط است یا کمال است الآن بحث در این نیست، بحث در این است هرجا کمالی محقق میشود هرجا، ممکن است همۀ عالم هم رو به انحطاط باشد یک نفر رو به کمال باشد، هرجا کمالی محقق میشود این کمال بهواسطۀ امام اعطا میشود، اصلا بحث در این نیستش که هی دارد بهتر میشود اوضاع یا دارد بدتر، حالا در آن نظامِ کل بحث دیگری دارد، من هم الآن نمیگویم دارد بدتر میشود ولی اشکال شما وارد نیست به بحث چون بحث در یک موضوع دیگری است.
سؤال: نامفهوم 7:39
پاسخ: عرض کردم اصلاً آیه در رابطه ابراهیم خلیل الرحمن است که “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” داریم روی این بحث میکنیم که ابراهیم را خدا امام قرار داد در قرآن بعد دنبال این “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” بیان شد که هیچزمانی از امام خالی نیست. بحثهای قبل را باید میبودید یکدفعه خلاصه زود به شبهه [نرسید]. آقای حسنزاده خدا حفظش بکند وسلامتی بدهد، یک کسی وارد شده بود خلاصه در جلسۀ درس، خب آقای حسنزاده نسخههای مختلف درسی را میدید کتابها را، خیلی اهل نسخههای مختلف بود، ایشان خلاصه یکجایی یک مکثی کرد گفت: کسی نسخۀ، حالا نسخههایی که ایشان میدید نه نسخههای چاپی باشه که آنها هیچی آنها اصلاً در نظر ایشان از اعتبارخارج بود، آن نسخههای اصلِ خط، آن هم خط ِّخود مؤلف یا نزدیکترین خطِّ به مؤلف، بعد آنجا فرمودند که آیا اینجا مثلاً کسی نسخۀ دیگری دارد؟ این تحدّی بود نه این که خلاصه بگویند یعنی کسی نسخه دارد بیاید بگوید من شاید ندیده باشم، تحدِّی بود یعنی نسخۀ دیگری نیست من همه را دیدم، یک بنده خدایی یک نسخهای دستش بود گفت بله آقا اینجا این است، گفت معلوم میشود که ایشان تازهنفس است، یعنی اینجا مقام تحدّی بود نه مقام خلاصه سؤالی که بخواهد طرف اشکالی بکند ونسخهای بگوید. حالا جسارتی به شما نمیخواستم عرض بکنم حالا برای رفع خستگی دوستان بود. چون این بحث دو جلسهاش گذشته این جلسۀ سومِ این بحث است.
در نظام بحث امام آنوقت این نظام که حقیقتِ امام حقیقت در نظامِ تکوین است، درست است که شؤون تشریع هم جزءِ نظام امام است و امام به عنوانِ مؤمن و یا بهعنوان عالِم و یا بهعنوان درحقیقت یک مصطفای خدای تبارک و تعالی برگزیدۀ خدای تبارک و تعالی در نظام تشریع هم ید دارد و دست دارد، درست است؟ و آنجا هم اقدام میکند و قدم دارد اما حقیقتِ نظامِ امامت در نظام چه هستش؟ درنظام تکوین محقق میشود که البته مقداری از بحثش گذشت که آن جنبۀ یلالحقیِ انسان یلالرّبّیِ انسان که از آنجهت حرکت محقق میشود امام درآنجهت قدم دارد و با انسان همراه است، البته امامِ ظاهر هم در کار است و این منصب امامتی هم که برای حضرات ائمۀ ما قائل شدند این منصب امامت با آن منصب امامتی که ما داریم الان میگوییم دوتاست این منصب امامتی که قائل شدند این هم جزءِ نظام تشریع است که وصایت نبی ختمی بود که در اینجا وصایت را دارند علاوه بر این وصایت نبی ختمی که وصیِ درحقیقت نبی هستند علاوه بر این منصب وصایت که خلیفۀ نبی هستند وصی نبی هستند علاوه بر آن آن نظام امامت را هم دارند که آن نظام امامت همین ایصال الی المطلوب است که اگر اینجور نباشد آنوقت خیلی از سیرهای ما اشکال پیدا میکند که حالا آن در جای خودش.
سؤال: نامفهوم 10:48
پاسخ: ببینید بعضی ازاهل تسنن افضلیت حضرات معصومین را از باب علمی قبول دارند ولی این بحثی که ما میکنیم فقط بحث افضلیت علمیه نیست افضلیت علمی هم یک شأنش است. لذا بعد در مشخصات امام میگوییم امام باید افضل اهل زمانش هم باشد، اینهم یکی از خصوصیاتش است اما تنها خصوصیت نیست، لذا اگر کسی به این خصوصیت اقرار داشت این به یک شأنی از امام هنوز اقرار کرده نه بهعنوان امام، دقت میکنید؟ عرض هم کردم این امام غیر از بحث وصی است که در اینجا دارد میگوید والّا ابراهیم خلیل خودش نبی بود نه حتی وصی، نبی بود رسول بود آن هم از اولواالعزم مِنالرسل بود اما بعد از همۀ این مراحل تازه میشود چه؟ بعد از همۀ اینها تازه میشود “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” این منصب امامت فوق آن مناصب قبلی ابراهیم خلیلالرحمن بود که نبی بود رسول بود بعدِ رسول خلیل بود و بعدِ خلیل امام شد، درست است؟ این امام شدن با حفظ همۀ آنهاست، لذا حضرات معصومین ما وصی هستند به عنوان وصیِ نبی ختمی در عین اینکه وصی هستند، ولی هستند در عین حال امام هستند همان منصبی که ابراهیم خلیل در پایان عمر درحقیقت خدای تبارک و تعالی با آن ابتلائات عظیم اعطا کردند. دارد بیخ پیدا میکند سؤالات، آنوقت پیش نمیرویم. بله؟
سؤال: نامفهوم 12:23
پاسخ: ببینید ما در تعیین مصداق، میدانید که تعیین مصداق بهعنوان برهان بر مصداق اقامه نمیشود مگر اینکه جایی درحقیقت در نقل بهعنوان معصوم یا قرآن بهعنوان درحقیقت زبان وحی بیان شده باشد، ما عرضمان این است که الآن هم ما بهعنوان تطبیق که دوستان بردن ما رفتیم در تطبیق، ما فقط نسبت به ابراهیم خلیل که در قرآن ذکر کرده داشتیم ذکر میکردیم، درست است؟ مصادیق دیگر را نمیخواستیم ذکر بکنیم، اما دوستان به مناسبت سؤالی که کردند وارد مصداق شدیم آنهم به قرینهای که درحقیقت در بحث امام ما معتقدیم افضل هر زمان است، حالا خصوصیات امام را میگوییم بعد میبینیم این خصوصیات تطبیق میکند طبق روایات ما بر حضرات معصومین، چون تطبیق میکند پس مصداقِ امام هستند چون خصوصیاتی که میگوییم برای امام میشمریم بعد خلاصه میبینیم بر هر کسی که تطبیق بکند اگر قدرت تطبیق پیدا بکنیم یعنی در لسان معصوم یا وحی بر تطبیقش چه شده باشد؟ دلیلی اقامه شده باشد والّا ما که نمیفهمیم که افضل از [آنها چه کسانی هستند]، ما [حتی] نمیفهمیم در بین مجتهدین کدام افضل است کدام اعلم است، یعنی تخمین میتوانیم بزنیم یقین پیدا نمیتوانیم بکنیم مگر یکموقعی یک فردی علیحدّه درحقیقت یک شهرت خاصی، آن هم بازهم به یقین نیست آن هم بازهم چه هستش؟ شهرت هم خودش یک نوع ایجاد ظن است، لذا مگر زبان معصوم بگوید یا زبان وحی بگوید البته آنجا، مثل اینجا که قرآن فرموده “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً”.
بعد میفرماید که تا ثم انه تعالى خواندیم؟ ثم انه تعالى بين سبب موهبة الامامة بقوله، چرا درحقیقت موهبت امامت را
به آن بزرگواران درحقیقت، [از حضار کسی میگوید از بالجمله باید خوانده شود] 14:14
وبالجملة؟ وبالجملة[3]، پس دیگر اگر از وبالجملةایم دیگر پس سؤال نکنید تا برویم جلو، وبالجملة فالامام هاد يهدي بأمر ملكوتي که يصاحبه، پس هدایت امام با یک امر ملکوتی است نه با امر ظاهری تشریعی، هدایت امام با امر ملکوتی است، از کجا ایشان این را استفاده کرد؟ از خلاصه “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” (یس/ 82)، و قبلش که آیۀ “يَهْدُونَ بِأَمْرِنا” (انبیا/ 73)، “يَهْدُونَ بِأَمْرِنا”، بعد فرمود “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” آن دنبالۀ آیه “فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ” که این امرِ “کن فیکون” با “فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ” تناسب حکم و موضوع دارد، تناسب صدر و ذیل است که این امر در ناحیۀ ملکوت است آن امرِ “کن” تدریجی نیست، تغییر برآن نیست، زمانی نیست و در نظام خلق نیست و آن جنبۀ یلالرّبّی است لذا میفرماید فالامام هاد به آن امر“يَهْدُونَ بِأَمْرِنا”، امر هم که ملکوت اشیا بود، هاد يهدي بأمر ملكوتي که يصاحبه، این امام با آن امر ملکوتی مصاحب است یعنی خودش نسبت به آن امر ملکوتی احاطه دارد، با امر ملکوتی معیت دارد، منتها معیت معیتِ چه هستش؟ نه معیت دو نفر دوست کنار همدیگر، معیت معیت قیومی است، فالامامة بحسب الباطن نحو ولاية للناس في أعمالهم، امامت به حسب باطن نحو ولاية للناس في أعمالهم، ولایت بر مردم در اعمال مردم است و هدایت امامت إيصالها إياهم إلى المطلوب است، ایصال امامت است اینها را به مطلوبشان بأمر الله دون مجرد إرائة الطريق، چون در نظام ملکوتی اگرشد نظام ملکوتی ابلاغ نیست آنجا لفظ نیست اعتبار نیست، آنجا نظام وجود است وقتی نظام وجود شد نظامِ چه میشود؟ نظام ایصال الی المطلوب است نه ارائۀ طریق، ارائۀ طریق در نظام تشریع است که طرف میتواند انجام بدهد میتواند انجام ندهد، اما ایصال الی المطلوب حرکت دادن و رساندن است، رساندن است، دقت میکنید؟ یکموقع هستش که به طرف میگوییم بیا یا برو یکموقع دستش را میگیریم حرکت میدهیم میبریم، تشبیهاً به این است که دستش را بگیرند حرکت بدهند ببرند، تشبیها است، فوق این است چون معیتِ قیومیه است از بیرون کسی دستش را نمیگیرد درنظام باطنی، بلکه آنچه که در وجود این حرکت راایجاد میکند نزدیکتر از خودِ او به اوست آن نظام امامت است نه از بیرون کسی دست را بگیرد و حرکت بدهد لذا میفرماید وهدايتها إيصالها إياهم إلى المطلوب بأمر الله دون مجرد إرائة الطريق الذي، ارائۀ طریق که یک حقیقت عظیمی است خودش شأن النبي والرسول وكل مؤمن يهدي إلى الله سبحانه بالنصح والموعظة الحسنة که این هدایت کار نبی و رسول و هر مؤمنی است منتها با حفظ مراتب که نبی اخذ میکند مستقیم از خدا، دقت میکنید؟ رسول مامور ابلاغ میشود ازجانب خدا و مؤمن امر رسول را تبلیغ میکند، اینها با حفظ مراتبش، نگویید در یک عرض هستند، و همچنین کل مؤمن که یهدی الی الله سبحانه بالنصح والموعظة الحسنة قال تعالى : “وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ”، “لیُبَیِّنَ لَهم” برای اینها بیان بکند،” فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ “) ابراهيم /4 )، البته مردم بعد از بیان انبیا دو دسته میشوند: بعضیها درحقیقت هدایت میشوند بعضیها هدایت نمیشوند اما در ارائۀ طریق این معنا دارد نه در ایصال الی المطلوب که آنجا دیگر دو راه در مقابل قرار نمیگیرد، نگویید آنجا اختیار نیست، او پس از ارائۀ طریق است، دقت میکنید؟ یعنی امام، اینها هی باید تکرار بکنیم میترسم درذهنها شبهه [ایجاد بکند]، این بحث نظام تکوین دارد بیان میشود با بحث نظام تشریع متفاوت است، شأنیت این دوتا را رعایت بکنید، امامی که به عنوان وصی هستش شأنش ارائۀ طریق است و امامی که علاوه بر وصی عنوان امامت دارد ایصال الی المطلوب دنبال کارش است، یعنی او یک شأن دیگری از امام است این شأن دیگری به عنوان وصایت است، چنانچه اگر نبیای امام بود مثل ابراهیم خلیلالرحمن یک شأنش ارائۀ طریق است بهعنوان نبی شأن دیگرش به عنوان امام ایصال الی المطلوب است که هر حرکت کمالی و شاهد بر اعمال همۀ اینها به واسطۀ او انجام میشود. این دوتا [نباید] بهاصطلاح خلط بشود، خلطش گاهی خیلی خندهدار میشود یعنی کسی که مرز این دوتا را رعایت نکند میگویند بابا این که با بدیهیات اولیه هم سازگار نیست این حرفها که دارد زده میشود، دقت میکنید؟ چون مرزها حفظ نمیشود هر چیزی را با هر چیزی که درذهنش هست انس میدهد لذا ایشان یک صفحه اول آمد گفت بابا الفاظ را مرزهاش راحفظ بکنید این معناش این است، آن این است آن این است یکی یکی چه کار کرد؟ جدا کرد تا رسید به معنای امام که معنای امام به کجا رسیده وبعد تبیینش را دارد میکند. بعد میفرماید که و قال تعالی فی مؤمن آل فرعون، چرا مؤمنین هم این شأن را دارند؟ چون خدا فرموده، و قال تعالی في مؤمن آل فرعون ” وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ ” (مؤمن/ 38)، تبعیت بکنید من را تا درحقیقت شما را هدایت به سبیل رشاد بکنم، پس معلوم میشود مؤمنین هم شأن ابلاغ دارند منتها ابلاغ پیام نبی را ابلاغ پیام رسول را، و قال تعالی، همچنین در شأن مؤمنین این است که“ فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ“ )توبة / 122)، “ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ” اینها بگویند انذار بکنند شاید هم مردم چه کار کردند؟ شاید هم مردم پذیرفتند “ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ” لذا این ارائۀ طریق است، بعد میفرماید که وسيتضح لك هذا المعنى مزيد اتضاح، که این در خود بحثهایی که ارائۀ طریق است و شأن انبیا است مفصل در جاهای مختلف خواهد آمد. ثم انه تعالی بین سبب موهبة الامامة به قوله، اینکه سبب موهبت امامت را نسبت به هر شخصی که داده میشود میفرماید در قرآن چگونه بیان فرموده؟ فرموده انه تعالی بین سبب موهبة الامامة، به هر کسی امامت داده میشود این بخشش داده میشود و این موهبتِ وهبی داده میشود از جانب خدا به خاطر این است بقوله، در اینجا بیان شده با این آیه : لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ “(سجده/ 24)، که اینها صبرشان مطلق بود، “لَمَّا صَبَرُوا”، نه نسبتِ به این یا آن، نه نسبت به انجام طاعت و درحقیقت پرهیز ازمعصیت فقط، بلکه نسبت به تمام حوادث از جمله صبر بر طاعت و از جمله درحقیقت مقاومت در مقابل معاصی، این نزدیکترین و قریبترینش است اما بالاتر از این مثل ابراهیم در مقابل تمام عزائم و ابتلائات عظیمی که برایش پیش آمد از ذبح فرزند و آتش و بعد تبعید وبعد خلاصه جریان آن مسألۀ شکستن بتها با تمام این مراتب، همۀ اینها درحقیقت از آنها که سربلند آمد ” لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ” نه فقط صبرِ تنها بلکه یقین، یقین ملاک اصلی است که با صبر وقتی همراه میشود: یقین وصبر، “لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَكَانُوا“، این “کانوا” نشان میدهد که صبرشان صبر عن یقین است، چرا؟ “كَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ” یعنی اینها از قبل به آیات ما یقین داشتند “كَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ”، فبين ان الملاك في ذلك صبرهم في جنب الله ـ وقد أطلق الصبر، نه صبر خاص، أطلق الصبر فهو في كل ما يبتلي ويمتحن به عبد في عبوديته، که در عبودیتش دائماً مورد ابتلا و امتحان قرار میگیرد، وكونهم قبل ذلك موقنين، قبل از این ابتلائات به یقین رسیده بودند، وكونهم قبل ذلك موقنين وقد ذكر، خدای تبارک و تعالی، في جملة قصص إبراهيم عليهالسلام قوله: “وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ”(الانعام / 75)، خدای تبارک و تعالی ملکوت آسمان و زمین را نشان داد، چهموقع نشان داد؟ وقتی که آن جریان افول را بیان کرد، یادتان هست یا نه؟ که میگوید این هذا ربی هذا ربی هذا ربی بعد میفرماید که “قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ” (انعام / 76)، بعد آنجا میفرماید که “نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ” تا این درحقیقت چه باشد؟ از موقنین باشد منتها این “وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ” آیا این بود که ابراهیم مبتلا شده بود به اینکه عبادت شمس و درحقیقت قمرو ستاره را داشته باشد؟ نه، این نظامش نظام چه بود؟ نظامی بود که احتجاج با مردم را داشت که “نُرِي إِبْرَاهِيمَ” که نشان میدهد که این ارائه برایش محقق شده بود، انشاءالله سر جای آیه خودش این بحث مفصل میآید. “وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ“ وقتی اینجوری آمده یعنی این ملکوت سماوات والارض و ارائۀ ملکوت سماوات والارض خواص مختلف و نتایج مختلفی داشت از جملهاش “وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ” است، دقت میکنید؟ نه “لیکون” فقط، “وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ” که از جملهاش این درحقیقت ایقان و یقین است که این مقدمه میشود، ارائۀ ملکوت و یقین مقدمه میشود برای امامت، مقدمه میشود چون گفتیم “ لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ “ پس معلوم میشود آنجایی که هنوز به مرتبۀ یقین نرسیده بود امام هم نبود با این که نبی و رسول بود.
سؤال: نامفهوم 24:45
پاسخ: حالا اینها را دیگر نمیخواهیم خیلی روی آن [توقف کنیم] چون الآن موقع آیه نیست، چون بحثش بحث دارد ذیل آیه المیزان رجوع کنید همین آیه را آنجا بیان کرده.
والآية كما ترى تعطي بظاهرها : أن إرائة الملكوت لابراهيم كانت مقدمة لافاضة اليقين عليه، مقدمه برای افاضه، پس اگر میخواهد یقین بیاید باید ملکوت دیده بشود رؤیت بشود اگر ملکوت میخواهد رؤیت بشود ملکوت با این چشم رؤیت نمیشود، ملکوت به علم حضوری و به رابطۀ وجودی محقق میشود که اگر ملکوت محقق شد نظام تکوین با انسان رابطه برقرار کرده نه رؤیت ادراک حسیِ حصولی باشد، دقت میکنید؟ نه اینکه با این چشم ملکوت را دید، رؤیت ملکوت رؤیت قلبیه است رؤیت شهودیه است، لذا آن رؤیت شهودیه اتحاد وجودی است لذا با ملکوت آسمان و زمین ابراهیم اتحاد وجودی پیدا کرد جزءِ شؤون ابراهیم شدند، از آنجا “إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ” مظهریتش نسبت به ابراهیم خلیل هم محقق میشود، ساده نگیریم این بحث دنباله دارد خیلی دنبالهها برآن مترتب است. أن إرائة الملكوت لابراهيم كانت مقدمة لافاضة اليقين عليه ويتبين به أن اليقين لا ينفك، از اینطرف این نتیجه را باید بگیریم که یقین لاینفک عن مشاهدة الملکوت، هرجا یقین میخواهد باشد یقین باید حتماً همراه با مشاهدۀ ملکوت باشد، پس مشاهدۀ ملکوت یقین را بهدنبال خودش دارد و هرجا درحقیقت یقین هست معلوم میشود که از مشاهدۀ ملکوت نشأت گرفته، تلازم بین این دو است، استلزام نیست که یکطرفه باشد بلکه چه هستش؟ تلازم بین این دواست که دو طرفی است. لذا میفرماید که كما هو ظاهر قوله تعالی: “ كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ- لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ “) التكاثر/ 5- 6)، اینها چون علم یقین داشتند، “ لَوْ تَعْلَمُونَ” اگر میدانستند علم یقین، چون “أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ- حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ” (تکاثر / 1و2) که میگوید اینها رفتند دنبال آنها کثرتهای وهمیه را دنبالش بودند “كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ” اگر اینها علم یقینی داشتند “ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ”، جحیم را نار را میدیدند که این عملِ اینها همان حقیقتِ نار است “لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” می دیدند این را اما خب این چشم محجوب است و این قلب محجوب است و چون محجوب است این علمِ یقینِ جحیم هم برایشان محقق نمیشود، و الّا اگر علم جحیم، علم یقینی محقق میشد قطعاً به این سمتی که “أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ- حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ” این لهو و این حالتِ اِلها برایشان ایجاد نمیشد. وقوله تعالی:“كَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ” (مطففین/14)، “رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم ” بر قلبهای اینها رین و پرده و حجاب و زنگار قرار میگیرد “مَّا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ” با غفلتهایشان، با معصیتهایشان، با عادتهایشان “كَلَّا بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ “ آن که کسب میکنند، این کسبها درحقیقت سبب چه میشود؟ رین قلبی میشود و علم یقین را به دنبالش ندارد. “كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ “چون درحقیقت “رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم “ پس “عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ”، “کلا ان کتاب الابرار لفی علّیین”، که خیلی ازاین آیه را درحقیقت چه کار کرده ؟ صدر آیات را دیگر اینجا تقطیع کردند آمدند تا اینجا که آیات خیلی جالب است همهاش، “إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ” قبلا کتاب فجار را دارد “ لَفِي سِجِّينٖ”، همه را میآورد بعد میگوید ” إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ- وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا عِلِّيُّونَ” که علیون را بعضی گفتند سماءِ سبعه است یا بعضی گفتند مقام کرسی و عرش است، حالا آن بحثش را الآن کاری نداریم.” وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا عِلِّيُّونَ- كِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ-يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ “، این را چه کسی شهود میکند؟ مقرّبون، یعنی خودِ اهل علیون هم که فوقشان مقربانند “يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ” یشهده آن کتاب را مقربون، که این شهود همان رؤیت است که لترون الیقین، دقت می کنید؟ آنجا که “ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ” یا میفرماید که “لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” که علم شهودی است یا “نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ” اینها همه از سنخ علم حضوری و شهود یقینی است که “يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ”، همچنین وهذه الآيات تدل على ان المقربين هم الذين لا يحجبون عن ربهم بحجاب قلبي، هیچ حجاب قلبی ندارند که مانع از رؤیت بشود، اگر هیچ حجاب قلبی نداشتند یعنی عصمت دارند یعنی معصومند. وهو المعصية والجهل والريب والشك، چه درحقیقت ریب باشد چه شک باشد چه معصیت باشد، هیچکدام از اینها در آنها راه ندارد، فهم أهل اليقين بالله وهم يشهدون عليين كما يشهدون الجحيم. اینها هم علیین را مشاهد هستند هم جحیم را مشاهد هستند منتها جحیم را مشاهدند از آن دور میکنند خودشان را علیین را مشاهدند و از او درحقیقت امداد میگیرند و به آن سمت حرکت میکنند بلکه فوق او هستند. وبالجملة فالامام يجب أن يكون إنسانا ذايقين مكشوفا له عالم الملكوت ـ متحققا بكلمات من الله سبحانه، پس امام خصوصیتش این است که ذایقین است، مکشوفا له عالم الملکوت است، ما عالم ملکوت را امّی هستیم نسبت بهش، هیچ نمیدانیم، هر چه چشممان هم ببندیم بگوییم ملکوت خلاصه میبریم در یک خیال و یک علم حصولی، هر کارش بکنیم این میرود آنطرفی، ملکوت علمِ حصولی نیست، ملکوت جای دیگر نیست، تمامِ حقیقتِ هر موجودی با آن هست منتها با آن هست یعنی چه؟ یعنی همینجوری یکخرده اینطرف آنطرفش کنیم پیدایش می کنیم؟ یا درحقیقت آن ربط وجودی هر موجودی است با خدا که عینِ ربطِ آن است، این ملکوت موجودات است که آن حقیقت ربطیه اسم الهی است که در آن دخیل است و اسم الهی است که او را ایجاد کرده و ابقا میکند لحظه به لحظه، رؤیت آن اسم است، لذا اگر ابراهیم در آنجا میفرماید که: “أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ” (بقره/ 260) بعد خطاب میشود به او که آن چهار مرغ را بگیر بعد آنجوری کن اینها را “فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ” اینها را در حالیکه به خودت مائل کردی قطعه قطعه کن بر ده جبل قرار بده “ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا” یعنی آنجا خودش احیا میکند ابراهیم، “ثُمَّ ادْعُهُنَّ” اینها را بخوان، بخوان درحقیقت “يأْتِينَكَ سَعْيًا” با شتاب میآیند، یکی از مظاهرِ احیاء که در قیامت محقق میشود کاری است که ابراهیم کرده، این ملکوت این شئ است ملکوت آن حیات است، دقت میکنید؟ که آنجا محقق شده، از این سنخ، یا کارهایی که خضر در رابطه با موسی انجام داد. بعد می فرماید که ذايقين مكشوفا له عالم الملكوت ـ متحققا بكلمات من الله سبحانه وقد مر أن الملكوت هو الامر الذي هو الوجه الباطن من وجهي هذا العالم، از دووجه این عالم آن وجه ملکوتی و وجه یلالرّبّیش است، فقوله تعالی، یعنی اشیا، موجودات از آن حیثی که به خدا مربوط هستند می شود چه؟ ملکوتشان، از آن حیثی که ما میبینیمشان میشود عالم یلالخلقیشان، ما هرچه هم درحقیقت نگاه با میکروسکوپ و نانوسکوپ ونمیدانم چه بکنیم اینها همه جنبۀ یلالخلقیِ اینهاست، همه ظاهرِ ظاهرِاینهاست، او درحقیقت با طهارت رابطه برقرار میشود، او با یقین رابطه محقق میشود بعد میفرماید فقوله تعالى : يهدون بأمرنا، يدل دلالة واضحة على أن كل ما يتعلق به أمر الهداية ـ وهو القلوب والاعمال ـ فللامام باطنه وحقيقتة، همان عملی که من دارم انجام میدهم همین عمل برای امام است حقیقت و باطن این عمل، که حالا این از آن بحثهای “ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” خوب این را مشهود میکند، هر اجابت دعوتی نظام درحقیقت امامی را که انسان در نظام امامت برایش قائل هستش و تابع آن امام میشود در نظام تشریع، در نظام تکوین چه میشود؟ آن امام شاهد بر اوست حتی کسی که کفر میورزد به این امام امام شاهد بر عملش است فقط درجایی نیست که کسی ایمان میآورد، امام در هر زمانی شاهد برهمۀ افراد آن زمان است، يدل دلالة واضحة على أن كل ما يتعلق به أمر الهداية ـ وهو القلوب والاعمال ـ فللامام باطنه وحقيقتة ووجهه الامري حاضر عنده غير غائب عنه، وجه الامری همان یلالرّبّی آن است، من المعلوم أن القلوب والاعمال كسائر الاشياء في كونها ذات وجهين فالامام يحضر عنده ويلحق به أعمال العباد خيرها وشرها وهو المهيمن على السبيلين جميعا، یعنی سبیل خیر و سبیل شر، یعنی همۀ اینها یک امام دارند نه اینکه امام شر در مقابل امام خیر باشد، دیروزهم عرض کردیم همۀ اینها یک امام دارند هرچند درحقیقت چه هستش؟ در نظام تشریع امام خیر و امام شر جدای از همدیگر هستند، در نظام تکوین همه درحقیقت در نظام تکوین تابع آن امام حقی هستند که “ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” ، سبيل السعادة وسبيل الشقاوة. وقال تعالى أيضا: “ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ “، وسيجئ تفسيره بالامام الحق دون كتاب الاعمال، که بعضیها در آن آیه احتمال دادند، على ما يظن من ظاهرها فالامام هو الذي يسوق الناس، کار امام چیست؟ يسوق الناس إلى الله سبحانه در این عالم و يوم تبلى السرائر، فالامام هو الذي يسوق الناس إلى الله سبحانه يوم تبلى السرائر كما أنه يسوقهم إليه في ظاهر هذه الحيوة الدنيا وباطنها والآية مع ذلک، پس هم در نظام ظاهر یسوق هم در نظام باطن یسوق هم در نظام آخرت یسوق، در تمام اینها سوق با امام است لذا “ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ “ همۀ این مراتب را شامل میشود، والآية مع ذلك تفيد أن الامام لا يخلو عنه زمان من الازمنة، هیچزمانی از امام خالی نیست، چرا؟ حالا این یکی از بحثهای دقیقی است که در کافی شریف هم روایات باب که «لاتخلو من الحجة» داریم درآنجا، بیان حجت که آنجا یک وجهۀ این است یک مرتبهای از این است میفرماید چرا؟ میفرماید چون گفته ” يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ” هرمردمی، چون گفته “كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ “ معلوم میشود که باید همۀ مردم امام داشته باشند، اگر عدهای باشند که امامی نداشته باشند “ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ “ چه میشود؟ آنجا خلف لازم میآید از آن لذا لازم میآید تقیید بخورد با اینکه مطلق است، لذا میفرماید والآية مع ذلك تفيد أن الامام لا يخلو عنه زمان من الازمنة وعصر من الاعصار لمكان قوله تعالى كل اناس على ما سيجئ في تفسير الآية من تقريبه. نمیدانم حالا این جملهاش را هم میرسیم، ثم إن هذا المعنى أعني الامامة على شرافته وعظمته لا يقوم إلا بمن كان سعيد الذات بنفسه، حتماً باید سعیدالذات باشد نه سعید در عمل، یعنی عصمت عملی فقط کافی نیست بلکه چه هستش؟ عصمت در علم که یقین است لازم است، لذا ممکن است یک کسی به عصمت عملی برسد، خطا نکند هرچه را که بداند امر الهی است اما این درفهمش و یقینش امکان خطا هست، ممکن است یک حکمی را اشتباه بفهمد اما وقتی فهمید این حکم الهی است انجام داد و خطا کرده باشد، عصمت عملیش خدشهدار نمیشود اما عصمت علمی ندارد، لذا میفرماید این سعیدالذات بنفسه باشد، إذ الذي ربما تلبس ذاته بالظلم والشقاء، اگر زمانی به ظلم وشقا این متلبس باشد فإنما سعادته بهداية من غيره، در این حالت باید سعادتش را از غیر گرفته باشد، وقد قال الله تعالى: ” أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ”(یونس/ 35)، این نشان میدهد که حتما باید این هدایتش را مستقیم از خدای تبارک و تعالی گرفته باشد نه از غیر، وقد قوبل في الآية بين الهادي إلى الحق وبين غير المهتدي إلا بغيره أعني المهتدي بغيره، که کسانی که از دیگری هدایتشان را میگیرند وهذه المقابلة تقتضي أن يكون الهادي إلى الحق مهتديا بنفسه أن المهتدي بغيره لا يكون هاديا إلى الحق البتة. یعنی ذاتش هدایت درونش نبود، عَرَض شد هدایت برایش، عارض شد هدایت برایش. البتة. حالا از اینجا به بعدش انشاءالله جلسۀ بعد.
والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته.
[1] الکافی- الشیخ الکلینی- الاسلامیه- ج 4- ص 577
[2] درجلد اول کتاب الکافی شیخ صدوق بابی هست به نام « أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ» که احادیثی با این مضمون آمده است.
[3] از اینجا تفسیر المیزان شروع میشود: ج 1- ص 272.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 154” دیدگاه میگذارید;