نظام استقامت و رشد – ابتلائات ابراهیم(ع) و جعل امامت
سلام علیکم
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
ان شاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستیم.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
خب از اینجا باز فراز دیگری از آیات سورۀ بقره آغاز میشود که با فراز سابق تفاوت میکند لذا این آیاتی که حدود هشتاد و چند آیه بود الآن خواندیم در جریان بیان احوال بنیاسرائیل بود و پیمانشکنیها و نعمتهای الهی نسبت به آنها و پیمانشکنیهای آنها، عهدهای الهی و درحقیقت نقض عهدهای آنها که یک عبرتی برای مسلمانان و مؤمنین است که خدای تبارک و تعالی با اینکه این همه نعمت را برای آنها قرار داده بود اینگونه نبود که اینها دائمی باشد و پابرجا بماند هرچند [این] نعمتها نعمتهای معنوی بود نعمت وجود انبیاء (علیهم السلام) بود، آیات بسیار و معجزات بسیار بود، نجات آنها از جریان آن استکباری که فرعون بر سر آنها ایجاد کرده بود بود، آن استضعافی که آنها داشتند بیچارگی و ذلتی که داشتند نجات از آن ذلت بود اما با همۀ اینها در وفای به عهدشان پابرجا نبودند ومثل گوسالهپرستی که “وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ” (بقره/ 93) که خیلی سنگین است، یعنی اینها کانّه از جانشان این مسألۀ گوسالهپرستی خارج نمیشد، سنگین بود، سخت بود و ابتلائات مختلفی که عهدشکنی داشتند.
خب ابتدائاً حضرت آیتالله جوادی اینجا یک خلاصهای کردند از ابتدای قرآن را تا اینجا به عنوان اهدافی که این سورۀ بقره داشته بد نیست دوستان رجوع بکنند. که ابتدا وقتی قرآن کریم آن سورۀ بقره آغاز شد آن چند آیۀ اول مردم را تقسیم کرد به پرهیزکاران، بعد منافقان و بعد کافران و خصوصیات هر کدام را در آن 20 آیۀ اول تقریبا سعی کرد به صورت اجمالی و بعد خصوصیات مؤمنان را بیان بکند و بعدش همینجور ادامه پیدا کرد، از آیات 20 تا 29 به گونهای، از آیۀ 30 تا 39 به گونهای، که ایشان در یک دستهبندی خیلی جالبی آنجا بیان میکند که ازآیات 21 تا 29 نعمتهای الهی و حقانیت رسول اکرم را بیان میکند با توجه به آن تحدّیای که در رابطه با قرآن بود و همچنین اعمال صالح و نتایجش را و از آیات 30 تا 39 جریان خلافت و کرامت انسان را که همان آیات خلافت بود که مفصّل گذشت، و از آیات 40 تا اینجا جریان بنی اسرائیل بود که تا آیۀ 123[بود].
از آیۀ 124 که این آیهست تا 167 راجع به حضرت ابراهیم است که بعد از این که عهدشکنان را معرفی کرد حالا جریان آن راسخانِ در عهد و پیمانِ با خدا که اولواالعزمِ از پیماناند، تعبیر به اولواالعزم، یعنی از آنطرف پیمانشکنی یهود و بنیاسرائیل با همۀ آن نعمتها و از اینطرف اولواالعزم از انبیاء که نبی الهی ابراهیم خلیلالرحمن باشد را بهعنوان یک الگو در مقابل او بیان میکند که اگر کسی آنها را خواند از اینطرف امید به این که صالح شدن و راه صالح شدن معلوم باشد هم آشکار باشد، البته همۀ اینها برای تثبیت قلب نبی ختمی است یعنی هم ایمان نیاوردنِ بعضی هم راسخ ماندن در راه که انبیاء را دارد بیان میکند،”لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ” (فرقان/ 32) که فؤادِ نبی ختمی در رابطه با همۀ اینها ملول نشود خسته نشود بداند که درحقیقت سابقه داشته کسانی که ایمان نمیآوردند با همۀ زحمتی که انبیاءِ اولواالعزم کشیدند لذا از این حالت حالتِ خستگی برایش ایجاد نشود، ناراحتی در درونش ایجاد نشود و از آنطرف ببیند که در طول تاریخ راسخون هم بودند که این راسخون در میان امتِ او هم حتما هستند و خواهند بود، این جریان بهعنوان یک نظام الگوسازی است هم در عهدشکنی که سرگذشتشان آشکار باشد هم در راسخ بودن بر پیمانها که میشود جریان ابراهیم خلیل.
خب این اصل ارتباط آیات با همدیگر که این دسته آیات تقریبا 44، 45 آیۀ اینجا با آیات قبل و قبلش رابطهاش چگونه میشود، این ارتباط این آیه در رابطه با این سوره.
بعد وارد بحث تکتکِ [آیات می شویم]. قبلا هم عرض کردیم که هر سورهای یک غایت واحد دارد و فرازهای هر سوره هم جزئی از آن غایت را به عهده میگیرند دیگر اینها معلوم میشود حالا وقتی که آن سوره میفرماید “هدیً لِلمُتّقین” (بقره/ 2) اصل سوره برای هدایت است، دقت میکنید؟ که این فرازها در راستای هدایتگری هر کدام چقدر کارایی دارند چه آن آیات خلافت، چه تقسیم به سه دستۀ پرهیزکاران و منافقان و کافران، چه سرگذشت عهدشکنیِ یهود که اهل کتاب و کفار باشند، چه سرگذشت راسخان که الآن در آن هستیم و چه بعد از اینکه انشاءالله از آیات 167 به بعد است. این سیر کلیِ بحث. اما وقتی واردآیه میشویم که آیۀ شریفه این است: “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ “، این آیه از آن غرر آیاتی است که خیلی از آن کار میرسد و در ذیل این آیه خیلی حقایق نهفته است که انشاءالله بعضی از آن را اگر با وقتی که هست با توجه به کلمات مرحوم علامه و بزرگان دیگر خدمت دوستان عرض خواهیم کرد.
آیه شروع میشود “وَ اِذ” اولاً عطف است، (واو) عطف به کجاست؟ بعضی خواستند بگویند این نزدیکترین جاییکه میشود به آن عطف کرد به آیۀ “يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ” (بقره/ 122)، درحقیقت اینجا بوده (واذکروا) بوده این (واذکروا) عطف به آنجا میشود “(واذکروا) إِذِ ابْتَلى” بعضی خواستند بگویند عطف به آیۀ قبل میشود، یا بعضی خواستند بگویند، نه عطف به” وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ”(بقره/ 30)، در آنجا که در رابطه با خلافت آدم بود این عطف به آنجا میشود لذا این واوِ “وَ إِذِ ابْتَلى” عطف بر آن “إِذْ قَالَ رَبُّكَ” است. عطف مسأله به هرکدام از این دو باشد یک اثری دارد، اگر عطف به “واذکروا” باشد که بنیاسرائیل هستند که باشد “يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا” اینجا هم (واذکروا) باشد خب درحقیقت خطاب به بنیاسرائیل میشود و اگر خطاب به بنیاسرائیل باشد به این عنوان است که چون بنیاسرائیل اعمِّ از یهود و نصارا اینها ابراهیم را جزءِ دین خودشان میدانستند و میبالیدند به اینکه درحقیقت ابراهیم از ماست و ما منتسب به ابراهیم هستیم، اینجا آمده خدای تبارک و تعالی سیره و سنتِ ابراهیم خلیلالرحمن را معرفی میکند تا معلوم بشود چه کسی منتسب به ابراهیم است، ابراهیمی که با این همه گرفتاریها و ابتلائات صبر و عبودیت در درگاه الهی داشت و هیچ تخطّی در وجودش نبود، چه کسی نزدیک به این ابراهیم است که بگوید ما در حقیقت ابراهیمی هستیم؟ دین حنیف مربوط به ماست؟ چون ادعا داشتند آنها که آیه آمد فرمود که: “ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً “ (آل عمران/ 67) که اینجور نیست شما هر کدام خودتان را منتسب میکنید می گویید ما ابراهیمی هستیم. پس اگر آیه برگشت بکند به “واذکروا” که بنیاسرائیل باشند باعث این است که نشان بدهد شما با این سنتشکنیها و عهدشکنیها و عدم عبودیتها و عدم اطاعتها چه نسبتی با ابراهیم دارید که سرتاسرِ وجودش عبودیت بوده، یعنی نقض است باز، ادامۀ آیات هنوز ادامۀ همان جریان بنیاسرائیل میشود، با این که دارد رسواترشان میکند که خودشان را منتسب می کردند،[پس] نسبت چیست؟ اما اگر عطفِ “وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ” باشد بحث عامّ میشود خطاب عامّ است و راسخون را دارد نشان میدهد در قبال عهدشکنان، دقت کردید؟ پس اگر عطف را جدا هر کدام بگیریم این معنا میتواند متفاوت باشد و این متفاوت بودن هم در نوعِ اعتبار و عبرتگیری است و الّا معنا تغییر نمیکند، در نوع عبرتگیری است که خدای تبارک و تعالی هنوز در حال سرزنش یهود است با به رخ کشیدن جریان ابراهیم یا نه جریان ابراهیم خلیلالرحمن را بهعنوان یک نقشۀ راسخونِ درعلم بهعنوان متّقین و پرهیزکاران و امام متّقین دارد مطرح میکند، خب این اصل عطف.
اما اگر درحقیقت “اذ” را [یعنی] ظرف را متعلق به “قال” بگیریم یا “اذکر” بگیریم آن هم درحقیقت معنا یکقدری با هم متفاوت میشود که حالا بعضی ازآن را در متن اشاره کردند.
میفرماید که ” اذ ابتلی”، در قرآن کریم “بلی” و “ابتلا” همانجور که علامه هم خواهند فرمود معنایشان نزدیک به هم است و واحد است اما قطعا در لغت شنیدید که هر چه لغت اضافه باشد دلالت بر یک اضافهای در معنا میکند دیگر، درست است؟ بنابراین که حالا این صحیح باشد یا نه، ما اصلا خودِ معنای “بلی” و “ابتلا” را ببینیم هرچند معنای “بلی” و”ابتلا” واحد است اما در “ابتلا” شدت دیده شده ، چون مرحوم علامه میفرمایند “بلی” و “ابتلا” واحد هستند لذا جای همدیگر[به کار میروند]،“بلوناهم” هم آمده اینها را ما در حقیقت مبتلا کردیم، اما اگر دقت بکنید یک بار دیگر هم آیۀ “اُبتُلِیَ” آمده هرچند “مبتلا” هم آمده اما“اُبتُلِیَ” یک بار دیگرآمده در جریان جنگ احزاب (خندق) که “هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ” (احزاب/ 11) در آن حالتی که دشمن آمد مؤمنین را احاطه کرد و دورتادور مدینه را احاطه کرد “هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا” تقریبا همه شک در وجودشان راه پیدا کرد، حالا همه که میگوییم یعنی عموم، بهطوری که خیلیها، حالا صدر و ذیل آیه را ببینید خیلی عجیب است، دیگر درحقیقت نسبت به اصل وعدههای الهی شک در وجودشان ایجاد شد که پس اینها راست نبوده، اینجا خیلی تعبیر زیباست “هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا” تعبیرِ“زُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا” پس زلزله در کجا ایجاد شد؟ در اعتقادات، این عجیبترین زلزله است، تمام آن راسخین، چون زلزله راسخ را میلرزاند نه آن کسی که هیچ قوامی ندارد او که اصلا لرزیدن برایش معنا ندارد او قبل از زلزله فروریخته است یک باد سبکی هم او را میریزد، اما این که “زُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا”در این زلزلۀ شدید که ایجاد شده معلوم است یک عدهای که محکم هم بودند آنجا چه شدند؟ آنجا درحقیقت “مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّه” (بقره/ 214)، حالا در جنگ احد هست که “مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّه” گفتند اما در اینجا اگر آیات قبل و بعدش را دوستان الآن داشته باشند حالا ببینیم، خیلی تعبیر زیباست! سورۀاحزاب آیۀ 11، گاهی دوستان رجوع بکنند این رجوع کردن آثار دارد آدم اگر قبل و بعد را ببیند میتواند در فهم معنا اثر بگذارد، میفرماید که “إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ” (احزاب/ 10) وقتیکه لشکریان بر شما وارد شدند از بالادست شما و از پایینپای شما، یعنی هم از طرف بالا دستهای از یهود پیمانشکنی کردند، این دو طرفی که اینها فکر میکردند در امن هستند از هر دو طرف “إِذۡ جَآءُوكُم مِّن فَوۡقِكُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ” تعبیر را ببینید یعنی دیگر نفسها تنگ شده بود بهطوریکه کانّه جانها به حنجره رسیده بود که میدیدند کار تمام است،“وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠” این “تَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠” یعنی آن رسوخی که قبلا نسبت به خدا در اعتقاد داشتند تبدیل به چه شد؟ یک گمانهایی شد که احتمال دادند که خلاف آنها باشد “تَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠ – هُنَالِكَ ٱبۡتُلِيَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِيدٗا”، تعبیر به زلزله در لرزش اعتقادی تعبیر دقیقی است که بعد در قیامت بعضی از زلزلهها مربوط به تزلزلهای اعتقادی است، یاد داشته باشید در ذهنتان باشد این مسأله آنجا به کار میآید ولی فعلا در[همین] حد، اصل موضوع در ذهنتان باشد که برای همه این مسائل پیش میآید “تَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠” تا وقتیکه انسان آزمایش و ابتلاءِ سختی نشده و همه چیز مطابق میل است یا اگر نیست خیلی سخت نیست، اینجا درحقیقت به خدای تبارک و تعالی حسنِ ظنّ داشتن خیلی امر مهمی نیست، نمیگوییم چیزی نیست، خیلی امر مهمی نیست، اگر سنگین شد وسخت شد این پایدار ماند، تزلزل ایجاد نشد، گمان بد نیامد سخت است، البته گفتنش الآن راحت است، من خودم الآن دارم میترسم میگویم، چون آدم گاهی در گفتن طرف فکر میکند پس این لابد خودش محکم است، نه، ترس دارد، آدم نمیداند، که وقتی واقعه سخت میشود خدایا چرا من؟ “تَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠” خدایا چرا این؟ اینجوری؟ از آن رسوخ در اعتقاد به خدای تبارک و تعالی خارج میشود، قبلش هم این آیه است که “يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَا وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا” (احزاب/ 9) میگوید خدا بعد امداد هم کرد نجات هم داد در آن جریان جنگ خندق هم که برای همه آشکار است که حقایقی که باعث نجات مؤمنین شد چه بود در آنجا.
خب برگردیم به آیۀ شریفه در آیه داشتیم ابتلا را عرض میکردیم، ابتلا یک امر عمومی است، همۀ انسانها ابتلا پیدا میکنند و آزمایش میشوند، انبیا در بین انسانها آزمایششان سنگینتر و سختتر و ویژهتر است چون مقامِ ویژه میخواهند داشته باشند و اولواالعزمِ از انبیا آزمایششان سنگینتر از بقیه است، درست است؟ دقت بکنید همه مورد ابتلا هستند “أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ” (عنکبوت/ 2)، همه، ابتلا و امتحان عمومیت دارد، لذا در حقیقت “أَن يُتۡرَكُوٓاْ” نیست، کسی رها نمیشود. پس همه مبتلا میشوند، انبیا ابتلاءِ ویژه پیدا میکنند و اولواالعزمِ از انبیا هم ابتلاءِ ویژهتر، چرا؟ وقتیکه خدای تبارک و تعالی نسبت به آدم سلاماللهعلیه میفرماید او را آزمایش کردیم “وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا” (طه/ 115) یعنی آدم با اینکه از ابتلاءِ انسانها سرفراز بیرون آمد، از ابتلاءِ انبیا سرفراز بیرون آمد اما از ابتلاءِ اولواالعزمِ از انبیا سرفراز بیرون نیامد، این منافات با عصمت ندارد، عصمت در مرتبۀ نبی بود عصمت آنجا محفوظ است، اما یک ابتلائاتی است مربوط به اگر کسی میخواهد از مرتبۀ نبی به مرتبۀ اولواالعزم وارد بشود باید به آن ابتلائات مبتلا شود، آن ابتلا برای آدم چه بود؟ آیۀ شریفه این است که “وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا” یعنی آن عزمِ اولواالعزمِ از انبیا، نه در مرتبۀ گناه، نه در مرتبۀ خطا، نه، در آن ابتلائات عظیم که آن ابتلائات را قبلا عرض کردیم خدمتتان آن چند آیهای که در رابطه با خلافت بود که آنجا جمع بین توجه به عالم کثرت و محو در عالم وحدت که یک مرتبۀ عظیمی است که هیچ زلزلهای هیچ خللی در آن نظامِ وحدتش ایجاد نشود، این آدم جمع بین این دو را میخواست انجام بدهد با توجه به درخت منهیه و نتوانست این را جمع بکند، این درحقیقت گریه و زاری آدم هم همین است. یا تعبیر دیگری که خطاب به نبی ختمی میفرماید “وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ” (قلم/ 48) خیلی تعبیرعظیمی است، به من نمیگوید “وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ” به چه کسی میفرماید؟ به نبی اولواالعزم که نبی ختمی است میفرماید “وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ”، صاحب حوت که یونس سلاماللهعلیه باشد او در مرتبۀ انبیا از ابتلا موفق بیرون آمد اما در مرتبۀ اولواالعزمِ از انبیا موفق نبود لذا به این که اولوالعزم است میگوید “وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ”، دقت میکنید؟ هیچ از مرتبۀ نبوتِ او چیزی کاسته نمیشود بلکه از مرتبۀ اولواالعزم بودنِ او، میگوید تو مثل او نباش تو باید بالاتر از او باشی، توانستم عرض را برسانم؟ لذا اگر به خطابات دقت بکنیم هیچ جای خللی در عصمت انبیا در آیاتی که ذکر شده ایجاد نمیشود در عین اینکه انبیا مراتب دارند قطعا آن مرتبۀ بالاتری نسبت به مرتبۀ پایینتری فضیلت بیشتری داشته سعۀ وجود بیشتری دارد، این سعۀ وجودِ بیشتر خصائل و صفات حمیده و کمالات و قرب بیشتری را در نظام یلالرّبّیش به همراه داشته که آن سعۀ وجودی را برای او به همراه آورده او را کرده اولواالعزم این شده نبیای از انبیا که تابع اولواالعزم هستند لذا این میشود تابع او میشود در حقیقت چه؟ نسبتِ به این متبوع، چون انبیاءِ دیگر تابعِ انبیاءِ اولواالعزم هستند. تا اینجا اشکالی در ذهن کسی نمانده باشد که خدای نکرده خلجانی پیش آمده باشد نسبت به انبیا؟ خب الحمدلله. پس اصل ابتلا محقق است برای همه، برای انبیا، برای اولواالعزم از انبیا، بعد عرض خواهیم کرد که البته مقامات الهی برای انبیا تابع ابتلائات نیست اما ابتلائات مانع است چون آن مقام مقامِ موهوبی است وهبی است، رسالت و نبوت وامامت وهبی است که حالا بعد عرض خواهیم کرد. فعلا داریم در مرحلۀ الفاظ جلو میرویم تا برسیم به متن. “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ” تعبیر به این که ابراهیم مقدم شد بر ربّ با این که قاعده این است که ربّ مقدم شود تشریف خاصّ و تکریم خاصی است از خدای تبارک وتعالی نسبت به ابراهیم خلیلالرحمن، چه کسی دارد این را میفرماید؟ خدای تبارک و تعالی دارد میفرماید، من نیستم که جسارت بشود خلاف توحید بشود اگر بخواهم این را بیان کنم، پیغمبر اکرم نیست که دارد این را بیان میکند، خدای تبارک و تعالی بیان میکند دارد تشریف و تکریم میکند بندۀ راسخش را، “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ” قاعده این است که بگوییم:” وَ إِذِ ابْتَلى رَبُّهُ إِبْراهيمَ”، فاعل مقدم بشود دیگر ولی اینجا چه شده؟ إِبْراهيمَ مقدم شده تا تکریم اواز جانب الهی در اینجا برای بندگان بیان شده باشد. “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ”، حالا چون کلمات را بعد بیان میکند دیگر اینجا روی کلمات مکث نمیکنیم.
سؤال: نامفهوم 23:04
پاسخ: خب بگوییم پس ربِّ چه کسی؟ خب معمولش این هست که دیگر بالاخره تناسب حکم و موضوع[باید باشد]، وقتی یک کسی را دارند مبتلایش میکنند و میخواهند رشدش بدهند چون “فَأَتَمَّهُنَّ” دارد “إنِّي جاعِلُكَ” دارد معمولا ربوبیت الهی در جانب چه هستش؟ یکموقع هست که بحث آن عبودیت و الهیت است خب الله می آید اما یک موقع ربوبیت است یعنی پرورش این است رشد این است دارد این را رشد میدهد، بحث “أَتَمَّهُنَّ” رشد است دیگر، رشد با چه سازگار است؟ با ربّ، منتها اَلرّبّ هم نه، “رَبُّهُ” که نزدیک است، تعبیر خیلی زیباست.
“فَأَتَمَّهُنَّ” هم حالا انشاءالله تبیینش میآید، “قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” حضرت آیتالله جوادی تعبیر لطیفی کردند اینجا، میفرمایند که قبلش ضمیر غایب بود “وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ”، “قال” هم که یعنی خدا فرمود، “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ” حالا یکدفعه از حالت غیبت تبدیل میشود به چه؟ به خطابِ متکلم وحده، درست است؟ این التفات از غیبت به خطاب در اینجا که متکلم وحده باشد نشاندهندۀ رشد مقام ابراهیم است که قبل از اینکه به این “انّی” بخواهد مفتخر شود قبلش در یک مرتبه از رابطه بود الآن با این رشد در یک مرتبۀ دیگری از رابطه قرار گرفت که قرب شدیدتر شد آن هم نه”انّا”، “انّی” که دیگر قرب خیلی [شدیدتر است]، یعنی این ابتلائات “فاتمّهنّ” کار خودش را کرده، ” اتمّهنّ” ابراهیم را بالا آورد حالا که ابراهیم آمد بالا آمدنِ بالایِ ابراهیم دنبالش چیست؟ “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ” است، “إِنِّي جاعِلُكَ” من تو را، دقت میکنید؟ آنجا دیگر غیبت در کار نیست فاصله در کار نیست، این قرب از جانب خدا نیست از جانب ابراهیم خلیلالرحمن است، قرب از جانب شهود ابراهیمی است که رشد کرده حالا در مقامی و قربی قرار میگیرد که مخاطب به “إِنِّي” میشود، تعبیر خیلی لطیفی است، خدا نزدیکتر نشد چون خداوند که قرب و بعد پیدا نمیکند که، قرب و بعد از جانب کسی است که امکانِ بعد نسبت به او متصوَّر است، کمال و اشتداد امکانپذیر است نسبت به او، نسبت به ابراهیم خلیل. لذا “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً”، تعبیر به “جاعِلُكَ” انشاءالله در کلام میآید. “لِلنَّاسِ” هم یک بیان خوبی دارد که بیان این است که نفرمود علی النّاسِ [فرمود]”لِلنّاسِ”، اصطلاحات قرآنی اگر خوب دقت بشود در جامعه درست به کار گرفته بشود چقدر لطافت در آن هست، میفرماید “جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً” این امامت و ولایتی که دارد بر تو محقق میشود این با “لِلنّاسِ” آمده نه علی النّاس، سلطه با علی النّاس است همیشه، وقتی کسی را بخواهند قدرتِ سلطهای بدهند رئیسش بکنند با (علی) است، احاطه است، اما (لِ) که میشود در آن ولایت، مطالفت است اگر ولایت را امامت را خیلی خوب دقت کنیم نسبت به “ناس” ناس میشوند شؤونِ امام نه عبیدِ امام، اگر عبید درست بود نسبت به امام میشد (علی)، اما وقتی (لِ) میآید [در] “للنّاس” ناس میشوند شأنِ امام، “يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” (اسراء/ 71) وقتی اینها به امامشان شناخته میشوند و همۀ آنها شأنِ امام تلقی میشوند اینها برای امام میشوند(لِ)، یعنی ناس برای امام حالت چه چیزی پیدا میکنند؟ “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ“ تعبیر خیلی لطیف است که یک رابطۀ نزدیک و عاطفی و ملایم و مهربانانه در آن هست، ببینید این رابطه را ما در نظام ولایت و امامت الهی میبینیم نه در نظامِ سلطه و (علی)، کانّه نفع اکثری را ناس دارند میبرند، ابتلائات را که ابراهیم پیدا کرده نفعش عایدِ چه کسی میشود؟ عاید مردم میشود که “قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ “
سؤال: نامفهوم 28:12
پاسخ: در امام شرّ حالا بیان میکنیم چون دارد آنجا که“يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ” دنبالش میآید که “فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ” درحقیقت دنبال آیه که میآید امّا من اوتی کتابه بشِماله [1] که مضمون آیه است با این تفاوت میکند آنجا انشاءالله این بحث خوب بیان میشود. فعلا اینجا این امامتی است که “لِلنّاس” است اما آن را بگذارید جای خودش که این هم از دست نرود.
میفرماید: بیانٌ[2] شروع بجمل من قصص إبراهيم عليهالسلام وهو كالمقدمة والتوطئة لآيات تغيير القبلة وآيات أحكام الحج، همۀ اینها در این فراز 45و46 گانه میآید: میفرماید که آیات تغییر قبله،احکام حج، وما معها من بيان حقيقة الدين الحنيف الاسلامي بمراتبها : من اصول المعارف، یک، والاخلاق، دو، والاحكام الفرعية الفقهية جملا، به اختصار، سه، والآيات مشتملة على قصة اختصاصه تعالى إياه بالامامة وبنائه الكعبة ودعوته بالبعثة، درحقیقت دعوت ابراهیم با جریان مبعوث شدن ابراهیم علیهالسلام، فقوله تعالى” : وإذ إبتلى ابراهيم ربّه” إلخ اشارة إلى قصة اعطائه الامامة وحبائه بها، این قصه اشاره دارد به هبّه وعطایی که خدای تبارک و تعالی به ابراهیم داشت، والقصة إنما وقعت في أواخر عهد إبراهيم عليهالسلام، که امامت برای ابراهیم چهوقت اتفاق افتاد؟ در آخرین دوران عمرش، چرا؟ میفرماید دلیلش این است که ابراهیم فرمود:“و مِن ذُرّیَّتی” یعنی برای فرزندانم، نشان میدهد که ابراهیم پس از بهدست آوردنِ ذرّیّه این دعا را کرد چون تا آن موقع ذرّیّه نداشت، ابراهیم بیش از نود و خردهای سال داشت هنوز فرزنددار نشده بود ذکر شده در نود و نهمین سال زندگیش صاحب فرزند شد، یا نود و خردهای، بالاخره بعد از 90 سال آمده که صاحب فرزند شد، که علتش هم این است که وقتی در آیه بشارت فرزند به او میدهند میگوید من؟ همسرش میگوید من؟ در حالیکه من عجوزهام و همسرم پیر است؟ بعد میفرماید بعد كِبَره وتولد إسماعيل وإسحق له وإسكانه إسماعيل، همۀ اینها را گذرانده بوده، وأمه بمكة که همۀ اینها را گذرانده بوده، كما تنبه به بعضهم أيضا، بعضی از مفسرین هم این مسأله را ذکر کردند والدليل على ذلك قوله عليهالسلام على ما حكاه الله سبحانه بعد قوله تعالى له: “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً”، قولش چیست؟ قال ومن ذريتي، فإنه عليهالسلام قبل مجئ الملائكة ببشارة إسماعيل وإسحق، قبل از اینکه آنها بیایند و بشارت بدهند به این دو تا بزرگوار که اول اسماعیل بوده و بعد هم اسحاق، ما كان يعلم ولا يظن أن سيكون له ذرية من بعده، خبر نداشت ابراهیم خودش یک ابتلا بود برای ابراهیم این، جزءِ امتحانات ابراهیم بود که فرزنددار نمیشد خبر نداشت که بچهدار میشود یا نه، حتى أنه بعد ما بشرته الملائكة بالاولاد، وقتی بشارت دادند ملائکه او را به اولاد، خاطبهم بما ظاهره اليأس والقنوط كما قال تعالی: ” وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ- إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ” (حجر/ 51-52)، میگوید من از شما یک وحشت و ترسی دارم، قالوا : “قَالُوا لَا تَوْجَلْ…”، چهموقع بود؟ اینها آمدند میخواستند بروند عذاب قوم لوط را نازل بکنند، “قَالُوا لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ- قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ- قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ”) حجر/ 53-55)، ناامید نباش، تعبیر خیلی زیباست! چون خیلی فحش میدادند به ابراهیم یکی از ملامتهایی که به ابراهیم میکردند ابتر بود لذا قومش و آنجایی که بود وقتی میخواستند اذیتش بکنند چون سنّش هم زیاد شده بود و خیلی هم عظیم بود از جهت وجهه و چهره و عظمت بین مردم دشمنان میخواستند اذیتش بکنند طعن بهش بزنند این بدترین فحش بود که به پیغمبر اکرم هم [میگفتند]، این هم یکی از ابتلائات است خدا ایجاد میکند دیگر، میگوید “قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَر”، با اینکه به من پیری عارض شده “فَبِمَ تُبَشِّرُونَ” به چه من را بشارت میدهید؟ “قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْقَانِطِينَ”، این یکی، وكذلك زوجته على ما حكاه الله تعالى في قصة بشارته أيضا إذ قال تعالى : “وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ “(هود/ 71)، پس از اسحاق هم یعقوب را بشارت میدهند به او، که این جریان برای وقتی است که آمدند برای اینکه قوم لوط را عذاب کنند بعد از تولد اسماعیل بوده که وعدۀ بشارت، چون همسر ابراهیم ساره اسحاق از اوست اما اسماعیل از هاجر است که حالا جریان هاجر و ساره هم یک جریان خیلی زیبایی است که بعداً انشاءالله عرض میکنیم. “وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ” که یعقوب فرزند اسحاق است یعنی نوه هم بهت میدهیم از این طریق، “قَالَتْ يَا وَيْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَٰذَا بَعْلِي شَيْخًا”(همان/ 72)، ما دو تا مانع داریم: یک مانع این است که من عجوزم یکی هم همسرم پیر است، “إِنَّ هَٰذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ- قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ” (هود/ 72-73)، خوش به حالشان چه کلام زیبایی! “ رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ “ وكلامهما كما ترى يلوح منه آثار اليأس والقنوط ولذلك قابلته الملائكة، به خاطر اینکه تلطیف بکند این انتهای دعایی که ملائکه ذکر کردند، بنوع كلام فيه تسليتهما وتطييب أنفسهما فما كان هو ولا أهله يعلم أن سيرزق ذرية، اینها خبر نداشتند که صاحب فرزند خواهند شد، این یک دلیل، وقوله عليهالسلام: ومن ذريتي بعد قوله تعالى : “إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً”، قول من يعتقد لنفسه ذرية، مال کسی است که ذرّیّه را میبیند نه مال کسی که خبر ندارد پس معلوم میشود که این بعد از ذرّیّه است، وكيف يسع من له ادنى دربة بأدب الكلام وخاصة مثل إبراهيم الخليل، آن هم در یک مقام صدق، في خطاب يخاطب به ربه الجليل أن يتفوه بما لا علم له به ؟ ولو كان ذلك لكان من الواجب، اگر هم میخواست تقدیری دعا بکند بهصورتی که اگر بچه به من دادی آنها را “ومن ذرّیّتی” قرار بده اینجوری میفرمود ومن ذريتي إن رزقتني ذرية أو ما يؤدى هذا المعنى فالقصة واقعة كما ذكرنا في أواخر عهد إبراهيم بعد البشارة. حالا نگویید این چه اثری دارد بعد اثرش را عرض خواهیم کرد یعنی جزءِ آخرین مقام ابراهیم است، مقامات قبلی بوده آنها مالِ آزمایشهای قبل است یعنی این برای آخرین آزمایشها پس از همۀ مراتب است لذا میخواهد اوج مقام امامت را بیان کند، على أن قوله تعالى: “وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا” يدل على أن هذه الامامة الموهوبة إنما كانت بعد ابتلائه بما ابتلاه الله به من الامتحانات، “وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ” یعنی این کلمات همان ابتلائات هستند یعنی یک ابتلا نبوده بلکه تمام آن ابتلائات گذشته را هم شامل میشده، “بِكَلِمَاتٍ” یعنی همۀ آنها را طی کرده “فَأَتَمَّهُنَّ” در مقامِ تمامِ کلمات که ابتلائات بودند این مقام را پیدا کرده، وليست هذه الا أنواع البلاء التي ابتلى عليه السلابها في حيوته وقد نص القرآن على أن من أوضحها بلاء قضية ذبح إسماعيل، از سنگینترینهایش قصۀ ذبح اسماعیل است، قال تعالى : “قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ ” إلى ان قال : ” إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ ( الصافات/102- ١٠٦)، خیلی سخت است، اگر در قرآن وارد نشده بود به ما میگفتند خدای تبارک و تعالی به یکی وحی کرده فرزندت را سر بِبُر نمیگفتیم این قطعا باطل است؟ همین الآن یکی بیاید بگوید با اینکه در قرآن نظیرش هم آمده، یکی بیاید بگوید فرزندت را سر بِبُر همه تخطئهاش نمیکنیم؟ میگوییم امر الهی اینجوری محقق نمیشود. لذا این جریان بلاء مبین است برای ابراهیم آن هم ابراهیمی که مهربانی و عطوفت [را در اوج دارد] آن هم ابراهیمی که بچه را خدا بعد از نود و چند سال به او داده آن هم اسماعیلی که آنجور عظیم بوده بگوید این اسماعیل را سربِبُر. حالا وصف این مسأله را اگر در جای خودش برسد میفهمیم که ما اگر آنجا بودیم ابراهیم میآمد این حرف را میزد از ابراهیم برمیگشتیم نه ایمانمان به او زیادتر شود میگوییم این خیالاتزده شده این فکر میکند خدا این را گفته مگر میشود خدا یک همچنین حرفی بزند؟، “قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا” (صافات/ 105) که در قرآن میآید، خیلی تعبیر جالب است، لذا بلاءِ مبین است خیلی تعبیر عجیب است! این بلاءِ آشکار است دیگر، والقضية انما وقعت في كبر إبراهيم ، كما حكى الله تعالى عنه من قوله : “الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ ۚ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ”(ابراهیم/ 39). که “عَلَى الْكِبَرِ” در پیریِ من اسماعیل و اسحاق را خدا به من روزی کرده.
بعد از اینجا وارد الفاظِ آیه میشویم که حالا دیگربا عجله وارد نشویم. از اینجا به بعد به خصوص جلسۀ اولش که الفاظ بگذرد وارد بحث امامت میشود و حقیقت امامت یک بحث بسیار دقیق و لطیفی است دوستان حتما پیش مطالعه بکنند به جاهای دیگرالمیزان هم در این مساله رجوع بکنند بحث بسیار لطیف و شیرینی است انشاءالله بتوانیم از آن حظّ کافی ببریم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] البته این قسمت دنبالۀ آیۀ مذکور نمیباشد ومربوط به آیات دیگری است.
[2] از اینجا تفسیر المیزان شروع میشود: ج1، ص 267ش