سلام علیکم و رحمة الله . بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین .
در محضر آیات نورانی سوره آل عمران از آیه 172 به بعد هستیم . از آن دسته آیاتی که در مورد شهید و شهدا و اجر شهدا و آن چه که نزد خدا از شهیدان بود ، تقریبا خارج شدیم؛ هرچند خیلی مطالب باقی ماند؛ اما یک حدیثی را در رابطه با این مسئله آن هم در رابطه با جنگجویانی که در راه خدا جنگ میکنند ، یک حدیثی را خواهیم خواند ان شاء الله. این حدیث تتمه ای باشد برای آن بحث و همچنین باتوجه بالاخره به ایامی که مجاهدت در راه خدا میتواند برای همه ما ان شاء الله رقم بخورد تشویق و تحریضی برای همه ی ما باشد.
عن الرضا علیه السلام عن الحسین بن علی علیهماالسلام قال بینما امیرالمومنین علیه السلام یَخطُبُ و یَحُضُهم علی الجهاد، وقتی امیرمومنان علیه السلام خطبه برای جهاد میخواند و مردم را به جهادتشویق میکرد، اِذقامَ اِلیه شابٌ، جوانی از بین جمعیت کسانی که آماده برای جهاد بودند بلند شد و عرض کرد، فقال یا امیرالمؤمنین اَخبِرنی عَن فَضلِ الغزاة فی سبیل الله. از فضیلت کسانی که در راه خدا جهاد میکنند برای ما بگویید. حضرت فرمودند فقال کنتُ ردیف رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم علی ناقته الغضباء. من پشت پیغمبر روی آن شتری که بر ناقه غضباء ،عضباء یا غضباء ،هر دو وارد شده وقتی سواربودند و نحن منقلبون عن غزوه ذات السلاسل از غزوه ذات السلاسل برمیگشتیم، فسالته عما سالتنی عنه، همین سؤال را من از پیغمبر کردم و به اصطلاح من هم از پیغمبر همین سؤال را پرسیدم. همین ببین چه ارزشی به سوال جوان می دهد. اولا این جوان سوال کرده. امیرمومنان علیه السلام می توانست جواب سوال را بدهد؛ اما تصویر اینکه سؤال تو، آن هم در وقتی که من دارم تشویق به جنگ میکنم را ببرد به سوال خودش از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله، آن هم در وقتی که از یکی از غزوات برمیگشتند، ارزش سوال و اهمیت سوال را چندین برابر میکند. قدرت سوال را ایجاد میکند. جرئت سوال را در حقیقت به این جوان می دهد. دیگران را تشویق بر سوال میکند. ارزشمندی سوال را مطرح میکند. آن جاهایی که سوال شده است و بعد حضرات معصومین سوال را پردازش کردند ارزش قائل شدند، خوب است که در روایات ما اصلا بحثی به این عنوان بشود. چون آن خانمی که وقتی آمد از پیغمبر اکرم در رابطه با اینکه من نماینده ی همه زنان عالم هستم به این عنوان که من نماینده همه زنان عالم هستم و این سوال را از شما دارم و سوالی از پیغمبر کرد، پیغمبر برگشتند به اصحاب نگاه کردند و وقتی به آنها نگاه کردند گفتند کسی تا به حال سوالی به این بلندی از من نکرده. یعنی یک خانمی آمده سوال میکند؛ آن چنان جرئت به او می دهدد و اعتماد به نفس ایجاد میکند که برای دیگران هم یک سرلوحه باشد؛ برخلاف بعضی که سوال را نه فقط جواب نمی دهند درست؛ بلکه سرکوب هم میکنند؛ تخطئه هم میکنند؛ تحقیر هم میکنند که این تحقیر سوال جرئت سوال را از خود شخص سوال کننده و از دیگران میگیرد؛ درحالی که بعضی در نگاه حضرات معصومین ما میبینیم آن جایی که قرار است این سوال ارزشمند تلقی بشود. شخص اعتماد بنفس پیدا بکند. سوال را حتی از آن وجهی که سوال کننده سوال کرده بااهمیت تر وارزشمندتر و پرمعناتر هم میکنند. یعنی سوال را تازه میپرورانند. گاهی برایش وجوهی ذکر میکنند که اگر این مقصود باشد اگر او مقصود باشد که خود سوال کننده گاهی به این مقدار توجه نداشت؛ اما حالا احساس میکند سوالش سوال مهمی شده.
اینجا هم حضرت سوال این جوان را می برد سوال خودش از پیغمبر؛ دیگر امیرمؤمنان علیه السلام سوالاتش که از پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله میکند جزء ارزشمندترین سوالات است که امیرمؤمنان از پیغمبر آن هم در پس از برگشتن از جنگی که غزوه ذات السلاسل … . فسالته عما سالتنی عنه. همین سوال را من از پیغمبر کردم. آن جا پیغمبر این طور فرمودند که فقال الغزاة اذا هموا بالغزو، وقتی که اراده و نیت رفتن به جنگ را میکنند، آماده میشوند برای رفتن، قصد جنگ میکنند، تازه مثل کسی که رفته ثبت نام کرده رفته در حقیقت چه کار میکند؟ اعلام آمادگی میکند، اذا هموا بالغزوة کتب الله لهم براءة من النار، در این مرحله خدای سبحان برائت از آتش را برای آن ها مینویسد. فاذا تجهزوا لغزوهم، هرگاه آن تجهیزات و کوله خود را سلاح خود را آن وسایل لازم را آماده میکند، یعنی این پس از آن قصد جنگ کردن آماده کردن سلاح ها است، فاذا تجهزوا لغزوهم باهی الله بهم الملائکة، این تعبدی نیست هرکدام از اینها بیان می خواهد؛ منتهی ما عادت کردیم به عنوان فقط یک نگاه تعبدی اینها را میپذیریم. اینکه در آن مرحله اذا هَمو بالغزو کتب الله براءة من النار این یعنی آماده شدن برای جنگ کنده شدن از همه تعلقات است. وقتی از تعلقات و حب دنیا انسان کنده میشود تو همان قصد جنگ کردن و رفتن، این برائت ازآتش است حقیقتا. چون آتش آن تعلقات دنیا و حب دنیا است که راس کل خطیئة[1] است. وقتی راس کل خطیئه از انسان دور شد ، برائت از آتش هم محقق شده است و وقتی تجهیزات را آماده میکند باهی الله بهم الملائکة خدا به ملائکش نسبت به اینها میبالد که اینها با ملائکه در حقیقت مثل اینکه میگوید اینها دارند میروند. ملائکه ای که مجرد هستن، ﴿يَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ﴾[2] هستند، امر را اطاعت می کنند ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ﴾[3] هستند، هیچ تخلفی در وجودشان نیست، آن موقع به واسطه این جنگجویانی که دارند آماده می شوند خدا با اینها به ملائکه میبالد که ببینید که اینها که هستند. یعنی ارزش شخص جنگجو در وقت آماده کردن تجهیزاتش برای جنگ از ملائکه بالاتر میرود. باهَی الله بهم الملائکة. ملک مجرد است؛ اما در عین حال این کسی که پایش در عالم ماده است تعلقات دنیا بر او احاطه کرده در وقتی که تجهیزاتش را آماده میکند برای جنگ، در این وقت از ملک بالاتر رفته که خدا با این، بر ملائکه میبالد، مباهات میکند. باهی الله بهم الملائکة ، فاذا ودعهم أهلوهم وقتی که از اهلش خداحافظی میکند و از آن ها جدا میشود بَکَت علیهم الحیطان و بیوت ویَخرَجون من ذنوبهم کما تَخرج الحیةِ من سلخِها. چقدر تعبیر زیبایی است که وقتی دارد خداحافظی می کند هرکدام از این ها یک مرتبه سختی دارد، یک کار از آن می آید. آن وقتی که قصد کرده وقتی که تجهیزاتش را دارد آماده میکند کولَش را میبندد وقتی که خداحافظی دارد میکند از زن و بچه اش و نزدیکانش، میفرماید بکت علهیم الحیطان و البیوت، درودیوار و آنچه که با او اُنس داشتند، خانه او دیوارهای کوچه او، همه ی آنچه که این از آن جا رفت وآمد داشت، آن ها بر این گریه میکنند؛ یعنی فراق پیدا میکنند؛ احساس فراق پیدا میکنند. نبود او برای آن ها سنگین میشود. این نشان می دهدد بودن آن برایشان چه رشدی ایجاد میکرد، کمالی ایجاد میکرد، برای آن ها انسی ایجاد میکرد، که نبودِ او فراق ایجاد میکند و برای آن ها حزن ایجاد میکند. این ها زیبا است. یعنی درودیوار وقتی ما رد می شویم میرویم می آییم همین صندلی هایی که اینجا می نشینیم، دیواری که اینجا هستند، همه ی اینها شعور دارند و این شعور با آمدن شما که دنبال علم الهی هستید خوشحال میشوند. نبود شما، فراق شما برای اینها سخت میشود. برای کسی که می خواهد به جنگ برود میفرماید که بکت علیهم الحیطان و البیوت اینها همه بر او گریه میکنند. گریه اینها همان حال فراقی است که برایشان ایجاد میشود و غصهدار میشوند. غصه دار شدن اینها دعای اینها است؛ چون رابطه ی وجودی است. بعد میفرماید که و یخرجون من الذنوب کما تخرج الحیة من سلخها. دیدید وقتی مار پوست انداخته باشد، این پوستی که باقی می ماند آن پوستی که مانده دیگر هیچ اثری از حیات در آن نیست؛ با اینکه شکل مار ازجهت ظاهری وقتی هنوز له نشده و ازبین نرفته؛ اما این کاملا مار از این بیرون آمد. ومیفرماید یخرجون من الذنوب کما تخرج الحیة من سلخها و یوکل الله بکل رجل اربعین ملک یحفظونه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله که چهل ملک حافظ او میشوند. خوب اگر چهل ملک حافظ او میشوند پس این دیگر حتما به شهادت نمی رسد. پس این آسیبی به او نمی رسد. کار ملک حفاظت از جان اوست؛ نه حفاظت از بدن او؛ لذا شیطان از او دور میشود. امکان نزدیک شدن شیطان به او نیست؛ نه از چپ و راست نه از جلو و عقب؛ آن چه که ﴿ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ﴾[4] در آیه قرآن دارد و در روایت و من فوقهم و من تحت ارجلهم اضافه شده میفرماید، که در اینجا این شخص در یک حفاظ معنوی قرار میگیرد که آن حفاظ معنوی او را از آسیب شیطان حفظ میکند. این تعبیر باید حواسمان باشد. برای کسانی که به زیارت امام حسین علیه السلام میروند هم خدای سبحان چنین تعبیری را دارد که از وقتی که قصد میکنند خدای سبحان هفتاد ملک را برای آن ها یا دو ملک را درجای دیگری برای آن ها برای حفظ آن ها قرار می دهد تا وقتی که برگردد. این رفتن و برگشتن گاهی به حیات فقط جسمانی نیست؛ چنان چه زائر خیلی هایشان ممکن است در این رفت و برگشت به شهادت برسند، از دنیا بروند. ﴿وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا١٠٠﴾ [5]. این اجرش با خدای سبحان است. خدا در حقیقت برای او جبران کننده است. بر خدا وارد شده است. خوب اینجا میفرماید که یحفظونه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله. بعد دنباله این خیلی زیباست. ولا یعمل حسن الا یضعف له، هرحسنه ای که او انجام می دهد غیر از حسنه ای است که در وقت عادی انجام میداد. برای او مضاعف محسوب میشود. چرا مضاعف محسوب میشود؟ این مربوط به این نیست که خدا می خواهد تعبدی به او جزای بیشتر بدهد؛ چون جان او از تعلقات کنده شده است حسنه در وقتی که تعلقی به دنیا نیست خود به خود اثرش مضاعف است؛ وقتی ما حسنه ای را انجام می دهیم با وجود تعلقات بسیاری از توان آن حسنه صرف این میشود که آن تعلقات را جدا کند. اصطکاکات را جبران کند؛ اما وقتی که آن اصطکاکات نیست آن ها از بین رفتند همه این حسنه آن اجر بر آن مترتب میشود. نتیجه بر آن مترتب میشود. بحث دقیقی است ها؛ یعنی وقتی که انسان در حال قطع تعلق است کاری که انجام می دهد تمامش تبدیل به نتیجه میشود؛ اما در غیر وقتی که انسان آن تعلقاتش گسسته شده بسیاری از آن اجر و نتیجه حسنه صرف گسستن تعلقات میشود تا زنجیرها را پاره کند. قسمتی از آن باقی میماند. چنان چه شما همین تمثیل موشکی که پرتاب میشود … . این موشک های بالستیک وقتی پرتاب میشود تا وقتی در جوّ است و از آن خارج نشده است اغلب توان این موشک صرف این رفع اصطکاک خروج از این اصطکاک هوا و شکستن و شکافتن هوا میشود. وقتی از جو خارج میشود آن جا دیگر اصطکاکی در کار نیست. لذا تمام این انرژی موشک و مانور موشک صرف سرعت حرکت میشود. لذا وقتی کسی موشک بالستیک توانست بسازد آن موقع دیگر مسافت های طولانی و کم خیلی سخت نیست. همین مقدارش سخت است که قدرت خروج از جو را پیدا کند. از آنجا که خارج شد بعدا آن دیگر چون توان زیادی نمیخواهد سرعت او ،تمام آن موتور حرکت او، صرف حرکت میشود. نمیخواهد خنثی کننده اصطکاکات بشود. در اعمال هم همین جوری است. بحث دقیقی است ها. ببینیم آن وقتی که انسان تعلقاتش کمتر می شود، مثلا میگویند بعد از نماز دعا مستجاب تر است؛ چون نماز خودش باعث می شود تعلقات گسسته شوند یا مثلا میفرمایند در ماه رمضان شیاطین در غل و زنجیر هستند؛ یعنی که تعلقات کم شدند و لذا آن جا یک آیه خواندن مطابق یک ختم قرآن محسوب میشود؛ چون آن یک آیه تمامش صرف نتیجه میشود. (نامفهوم ۱۷:۱۱) آمادگی این را دارد که به نتیجه منجر بشود. یعنی هیچکدام از این ها تعبدی نیست و بلکه آن بیان حقیقت و واقع است که با لسان و زبان تعبد برای ما تبیین شده و اِلا تمامش حکمت است. تمامش عقلانیت است و آن سببیت هایی است که خدا و سنت هایی است که خدا قرار داده است. بعد میفرماید که یعبدون الله و یکتب له کل یوم هرروزی برای او نوشته میشود عبادت الف رجل. هرروزش در رفتن به سوی این جهاد برای او عبادت هزار مردی که یعبدون الله الف سنه که این هزار مرد هزار سال عبادت کنند که کل سنه ثلاث مائه و ستون یوما که الیوم مثل عمر الدنیا. خیلی تعبیر دقیقی است؛ یعنی کسی که در راه جهاد است مانند این می ماند که هرروزش … . نمی خواهد بگوید عبادتی کند؛ نه همان که در حال جهاد است هرروز او مثل هزار نفر است که هرنفری هزار سال عمر داشته باشد که هرسالی سیصد و شصت و پنج روز است که اینها را این هزار نفر در این هزارسال در این سیصد و شصت وپنج روز هر سال عبادت کرده باشند. قدرت و سرعت کَندن ببین چقدر زیاد و زیباست که هر آنچه عبادات میخواهند ایجاد کنند، به تعبیر مرحوم علامه انقطاع است، کنده شدن است، قطع تعلق است. وقتی انسان می خواهد انقطاع و قطع تعلق پیدا بکند این جنگ و این جنگنجو و این کسی که آماده جنگ است، این سرعت سیر پیدا میکند. اگر امام رحمت الله علیه فرمودند که اینها (شهدا) یک شبه ره صدساله را طی کردند، مضمون این روایت است، مضمون این بیانات است؛ چون آن قطع تعلقی که از یک عابد و زاهد هزارساله وکسی که صدسال این راه را دارد طی می کند در منزلی پس از منزلی عبور بکند، این یک شبه ره صدساله را با این قطع تعلق طی میکند. خلاصه همه اش این است که إِنَّ اَلْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ اَلْجَنَّةِ فَتَحَهُ اَللَّهُ لِأَوْلِيَائِهِ[6]. معلوم می شود که چه نعمت عظیمی و دانشگاه بزرگی در کمال است. میفرماید که یکتب له کل یوم عبادت الف رجل یعبدون الله الف سنه کل سنه ثلاث مائه و سِتون. سیصد و شصت روز مثل عمر دنیا. و
اذا صارو بحضرة عدوهم … . این تا این جایی بود که در مسیر بودند؛ از آماده شدن، تجهیزاتشان را برداشتن، حرکت کردن و رفتن. واذا صارو بحضرة عدوهم. وقتی جلوی روی دشمن قرارمیگیرند، انقطع علم اهل الدنیا عن ثواب الله ایاهم، دیگر اینجا جای بیان نیست. انقطع علم اهل دنیا ، علم اهل دنیا از دانستن ثواب این، کوتاه و قاصر است. یعنی هرچه بگویم شما نمیفهمید دیگر. گفتنی نیست. شنیدنی نیست. از گفت وشنود خارج است. تازه آن قبلی با آن همه عظمت هزار سال هزار مرد تازه آن گفتنی اش بود. میفرماید که وقتی جلوی روی دشمن قرار میگیرد آن جا دیگر میفرماید که و اذا صارو بحضرة عدوهم انقطع علم اهل الدنیا عن ثواب الله ایاهم فاذا برزو لعدوهم و أشرعت الأسنّة، در جایی که در جلوی روی دشمن مبارزه شروع میشود و سلاح ها بیرون آورده میشود آن شمشیرها و نیزه ها از غلاف درآورده می شوند، و تقدم الرجل الی الرجل، آن جایی که هرکدام از دیگری جلو میزند و هرکدام به استقبال این جهاد میروند، تقدم رجل الی الرجل، از لشگر حق به سوی لشگر دشمن یا در لشگر حق یکی از یکی جلو میزند، یا صفی از صفی سبقت میگیرد، حفتهم الملائکه بأجنحتهم، آن جا ملائکه بالشان را پهن میکنند، یدعون الله بنصرة و التثبیت. آن جا دعا می کنند ملائکه. این پهن کردن بالشان و دعا به نصرت و تثبیت این ها همه بحث وجودی است که در وجود این جنگجو محقق میشود، نه بیرون از صحنه، یک امر درونی است که ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ ﴾[7]. یعنی آن جا دیگر دل داده میشوند. آن جا دیگر قطع تعلق کامل میشوند. هرکدام از این ها یک مرتبه قطع تعلق است. آن جا که دیگر در مقابل هم قرار میگیرند و شمشیرها از غلاف در آمده است، آن جا دیگر جان این ها را احاطه کردند و ینادی مناد الجنة تحت ظلال السیوف فتکون الطعنة و الضربة اهون علی الشهید. وقتی که حالا در میدان جنگ شهید و آن جنگجوی ما مورد ضربه قرار گرفته میفرماید آن ضربه ای که بر شهید وارد میشود فتکون الطعنة و الضربة اهون علی الشهید من شرب الماء البارد فی الیوم الصائف. در یک تابستان گرم هوای داغ وقتی یک آب خنک به کسی میرسد در آن گرما چقدر این لذت بخش است. می گوید این ضربه بر شهید ، جنگجو که وارد میشود که به شهادت میرسد أهون من الشرب الماء البارد فی الیوم الصائف. این از آن برای او ساده تر است. یعنی چطور آن شیرین است و ساده است و لذت بخش است؛ یعنی درد و علم برای او احساس نمی شود؛ من یادم نمی رود. یک کسی مجروح شده بود. این دل و روده اش ریخته شده بود بیرون. روی برانکارد داشتند او را برمیگرداندند. با همان حالی که این آن طوری بود، دل و روده آمده بیرون، … . آدم یک سوزن به او میخورد ببیند چقدر درد میکشد؛ اما این ریخته بود؛ بیرون، یعنی اصلا کاملا کنار بود؛ کاملا شکافته شده بود؛ بعد میگفت آخ جون الان شهید می شوم. آخ جون الان شهید می شوم. این آخ جون الان شهید می شوم او خیلی [زیباست]. یعنی نه اینکه ندیده باشد؛ نه که نمی داند چه شده؛ نه که درد ندارد اصلا؛ انگار یک چیز دیگری آنچنان این را اخذ کرده بود و این را گرفته بود که این حالت برایش اصلا مهم نبود. همین است که میفرماید أهون من شرب الماء البارد فی الیوم الصائف وَ إِذَا زَالَ اَلشَّهِيدُ مِنْ فَرَسِهِ بِطَعْنَةٍ أَوْ بِضَرْبَةٍ، وقتی که روی اسب است با یک نیزه زخمی میشود و به زمین دارد می افتد، إِذَا زَالَ اَلشَّهِيدُ مِنْ فَرَسِهِ بِطَعْنَةٍ أَوْ بِضَرْبَةٍ لم یصل الی الارض، هنوز به زمین نرسیده، حَتَّى يَبْعَثَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ زَوْجَتَهُ مِنَ اَلْحُورِ اَلْعِينِ فَتُبَشِّرَهُ بِمَا أَعَدَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ مِنَ اَلْكَرَامَةِ. شیرین ترین چیزی که ممکن است برای او آرامشبخش باشد این است که به او بشارت داده میشود. برای او را منصرف میکنند از همه چیز دیگری. او میفرماید، آماده میشود بما اعدالله بشارت را او می دهد؛ من الکرامه از جانب خدا. یعنی آن حورالعین بشارت می دهد دیگر اینجا حتی ملائکه بشارت را نمی دهند به این؛ بلکه حورالعین که برایش این یک انصرافی ایجاد میکند که او بشارت را ایجاد میکند. فَإِذَا وَصَلَ إِلَى اَلْأَرْضِ تَقُولُ لَهُ مَرْحَباً بِالرُّوحِ اَلطَّيِّبَةِ اَلَّتِي خَرَجَتْ مِنَ اَلْبَدَنِ اَلطَّيِّبِ. بله أَبْشِرْ فَإِنَّ لَكَ مَا لاَ عَيْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لاَ خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ. به او بشارت داده میشود که واذا وصل الی الارض، وقتی به زمین می افتد، … . تعبیر وصل الی الارض است. حتی نمی فرماید سقط الی الارض. دقت کنید سقط الی الارض نمی آورد. تعبیر چقدر با لطافت است. پیغمیر اکرم صلی الله علیه و آله است امیرمومنان علیه السلام است دارد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل میکند. فاذا وصل الی الارض تقول له ارض، زمین به او میگوید مرحبا بروح الطیب الذی اخرج من البدن الطیب. مرحبا خوش آمد به این روح طیبی که از بدن طیب دارد جدا میشود. این ها شعور آسمان و زمین است که ما با آن ارتباط داریم دیگر. یعنی اگر انسان ببیند این شعور هست در وقت معصیت هم همین حالت هست که او ناراحت میشود و با انسان قهر میکند و با انسان عتاب میکند زمین و زمانی که انسان در او دارد به معصیت میپردازد… . مرحبا بروح الذی اخرج من البدن الطیب ابشر فان … . {زمین} بشارت می دهد به او. فان لک ما لا عین رأت ولا اُذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر. بشارت باد برتو که برای تو چیزهایی ذخیره شده که ما لا عین رأت هست؛ دیدنی نیست. در اینجا نمونه ای ندارد که با چشم قبلا بگوییم این مثال او باشد و لا عین رأت هست؛ نه اینکه نداشتند ببینند؛ اصلا امکان دیدنش در دنیا فراهم نبود. هیچ چشمی مثال ونظیرش را در دنیا نتوانسته ببیند . ابشر فان لک ما لا عین رأت ولا اذن سمعت. به هیچ گوشی خطور نکرده. بعضی چیزها دیدنی ممکن است نباشد؛ اما ممکن است با گفتن برای کسی حل بشود. ولا اذن سمعت ولا خطر علی قلب بشر. حتی خطور هم ایجادش برای بشر قبل از این این امکان پذیر نبود. ویقول الله عزوجل در آن جا خدا خطاب میکند. اینکه یقول الله عزوجل یعنی حالا به مرتبه ای از لیاقت میرسد که میتواند خطاب الهی را بی واسطه بی حاجب در حقیقت بدون واسطه بشنود که یقول الله عزوجل انا خلیفته فی اهله؛ من جانشین او در خانواده او می شوم. مَنْ أَرْضَاهُمْ فَقَدْ أَرْضَانِي. اگر کسی بتواند برای خانواده شهیدی خوشحالی ایجاد بکند فقد ارضانی و من اسخطهم فقط اسخطنی. نه ترحم بکند نه برای منافع خودش به آنها نزدیک بشود؛ بلکه من ارضاهم فقد ارضانی و من اسخطهم فقد اسخطنی. کسی حرفی بزند در دلشان آزرده بشود گفتگویی بکند در رابطه با شهدا که اینها آزرده بشوند، من اسخطهم فقد اسخطنی. این کلام من أرضاهم فقد أرضانی و من أسخطهم فقد أسخطنی کجا به کار رفته است؟ در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها به کار رفته است؛ یعنی خانواده شهید را میبرد در یک حیطه ای در یک جایی در یک دفاعی در یک حرمی در یک قرقگاهی که قرقگاه الهی است؛ یعنی شهید به درجه ای رسیده به حالی رسیده که به تبع او خانواده او هم به قرقگاهی وارد میشود. چون شهید آن ارزش را دارد. خدا خانوادهاش را هم به این کمال و قرقگاه میرساند. من ارضاهم فقر ارضانی و من اسخطهم فقد اسخطنی. ببین فقط وقتی که حاج قاسم نسبت به فرزندان شهدا آن طور خضوع وخشوع در ایشان ظاهر میشد چون این باور به این حقیقت در وجودش شکل گرفته بود. باور کرده بود این قرقگاه را میدید که من أرضاهم فقد ارضانی. یعنی احترام به شهید در احترام به خانواده شهید و فرزندان شهید ادامه پیدا میکند خداوند سبحان انسان را به سمت شهید و شهادت میکشاند.
با اینکه من ارضاهم فقد ارضانی و من اسخطهم فقد اسخطنی بعد به دنبالش دارد که و یجعل الله روحه، روح شهید را خدا فی حواصل الطیر خضر تسرح فی الجنظ حیث یشاء که این یک تعبیر است که آن را در حواصل الطیر در منقار پرندگان سبزه در جنت قرار می دهد. بعضی روایات گفتند که این قرار گرفتن در حواصل الطیر است. غلط است. بعضی روایات گفتند این هست؛ تعبیر جمعش این است که این حال وجودیش در بهشت حالتی است که مثل پرنده ای پرواز میکند. چنانچه در مورد جعفر طیار دارد که خدای سبحان به او دو بال در بهشت داد که در بهشت پرواز میکند. حالا این را تعبیر کردند که حال اگر درست است که اغلب روایاتی که وارد شده است که میفرمایند وقتی که روایت دیگر [دارد] لَمَّا أُصِيبَ إِخْوَانُكُمْ بِأُحُدٍ جَعَلَ اَللَّهُ أَرْوَاحَهُمْ فِي حَوَاصِلِ طُيُورٍ خُضْرٍ تَرِدُ أَنْهَارَ اَلْجَنَّةِ وَ تَأْكُلُ مِنْ ثِمَارِهَا[8] که این روایات عمدتا زبانشان عامی است و از طرق اهل تسنن آن روایات وارد شده است؛ اما در روایات شیعی تعبیری این طوری است که إِذَا قَبَضَ اَللَّهُ تَعَالَى روحه الیه، صَيَّرَ تِلْكَ اَلرُّوحَ إِلَى اَلْجَنَّةِ فِي صُورَةٍ كَصُورَتِهِ فِي اَلدُّنْيَا[9] فِي قَالَبٍ كَقَالَبِهِ فِي اَلدُّنْيَا[10]. در یک بدنی مثل بدن دنیا نه عین بدن دنیا … . چون بدن دنیا سختی ها و آلام داشت. آن بدن دیگر در آن جا یک بدنی است فی قالب کقالبه فی صورة کصورته. تعبیری که در روایات شیعی وارد شده عمدتا اینگونه است که بدن برزخی در برزخ است؛ چون بهشت نیست هنوز و برزخ است؛ اما در تعبیرات بعضی می گویند شاید آن ها فی قالب کقالبه را برداشتشان این شده است که در یک پرنده ای کانه شکل پرنده قرار میگیرد. خوب حَيْثُ تَشَاءُ تَأْكُلُ مِنْ ثِمَارِهَا وَ تَأْوِي إِلَى قَنَادِيلَ مِنْ ذَهَبٍ.[11] بعد شروع میکند که در برزخ از چه نعمت هایی متنعم هستند.
این روایت شریف که در اینجا خواندیم یک بشارت و تحریضی است. یک تبیینی است برای حال جنگجویی که تا از ابتدایی که قصد میکند تا وقتی که تجهیز میشود تا وقتی که حرکت میکند تاوقتی در میدان جنگ قرار میگیرد تا وقتی لشگرها مقابل هم قرار میگیرند تا وقتی که شمشیرها از غلاف ها بیرون می آیند تا وقتی که آن کسی که به شهادت میرسد از اسب به زمین می افتد. تمام مراحل را برای آن حقیقتی که در وجود این ایجاد میشود را بیان میکند. خوب این روایت تتمه ای برای آیات سابق باشد. ان شاء الله خدای سبحان روزی همه مان قرار بدهد.
بعد در آیات بعد میفرماید بسم الله الرحمن الرحیم ﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِيمٌ ١٧٢﴾ [12]. این آیه و این دسته آیه که سه چهار آیه که در این فراز آمده است بیان جنگ حمراء الاسد است. ما یک جنگ احد داشتیم ،که در جنگ احد تاکنون بحثش شد که جریان جنگ به صورتی شد که با فرار آن افرادی که خالی کردند تنگه ی احد را، از پشت دشمن شبیخون زد و بعد هفتاد نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند و بعد از این که به شهادت رسیدند، فرار مسلمانان به دنبال این شهادت ها شکل گرفت و پیغمبر اکرم هرچه فریاد زد که من این جا هستم، اینها باز نگشتند تا اینکه لشگر به مدینه رسید. وقتی به مدینه رسیدند لشگر مشرکین وقتی پیروز شدند، احساس پیروزی را کردند، خواستند برگردند. در این وقتی که خواستند برگردند بعضی ها آمدند به ابوسفیان گفتند که ما که حالا آن بزرگ اینها که حمزه بود کبش36:9 اینها، آن نر اینها بود (تعبیر آن نقل تاریخی است) این را کشتیم و خیلی از این ها را الان آسیب زدیم و خیلی از اینها مجروح شدن و روحیه شان را از دست داده اند، حیف است که کار را یکسره نکنیم. حمله کنیم به مدینه و مدینه را از وجود بقیه اینها پاک بکنیم. در این بحثی که بودند پیغمبر اکرم جریان دعوت مردم برای مقاومت … . منتها که ها را دعوت کرد؟ کسانی که مجروح بودند که این کسانی که در جنگ احد مجروح شدند؛ یعنی فرار نکردند. نشان می دهد کسانی که باقی ماندند یا به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. کسی سالم نماند از کسانی که باقی ماندند. سالم ها کسانی بودند که فرار کردند. یا فرار کردند کلا رفتند یا فرار کردند؛ قدری که از میدان دور شدند با آن امنه ی نعاص و آن چرتی که ایجاد شد، متنبه شدند و برگشتند؛ ولی بالاخره یک لغزشی برایشان ایجاد شد که در قرآن می فرماید ما بخشیدیم اینها را. مورد عفو قرار دادیم؛ ولی با اینکه مورد عفو قرار گرفتند لایق و مَحرم این که در این جنگ دوباره قرار بگیرند نبودند. پیغمبر اکرم فقط کسانی را که مجروح بودند، یعنی در جبهه باقی ماندند و به شهادت نرسیده بودند که در رابطه با امیرمومنان دارد شصت یا هفتاد جراحت بر بدن مبارک بود، به طوری که هرکدام را میخواستند علاج کنند از جایی دیگری نزدیک آن دهان باز میکرد این زخم. امکان پانسمان نبود تا پیغمبر آمد. تعبیر آن نقل این است که کالقرحة الواحدة[13]. تمام بدن مبارک مثل یک زخم شد از بس که این زخم ها به هم متصل بود تا با دست پیغمبر این زخم ها بهبود پیدا کرد.
آیه را ببینید الذین استجابوا لله والرسول. کسانی که دعوت خدا و رسول را اجابت کردند… . میفرماید چرا دعوت خدا و رسول اینجا ذکر شده؟ با اینکه می شد بگویی دعوت رسول را اجابت کردند. کفایت میکرد. دعوت رسول دعوت خدا بود. می گوید چون در مرتبه ی قبل کسانی که تخلف کرده بودند اینها خدا و رسول را تخلف کرده بودند؛ یعنی هم از حکم اصلی جنگ و تبعیت اینها تخلف کرده بودند هم از حکم فرماندهی پیغمبر تخلف کردند. دو تخلف برای اینها بود. اینجا می گوید الذین استجابو لله والرسول من بعد ما اصابهم القرح. بعد از اینکه زخمی شده بودند که نشان می دهد چه کسانی را فقط دعوت کردند؟ زخمی ها را. الذین استجابوا این هایی که اجابت کردند خدا و رسول را، من بعد ما اصابهم القرح للذین و اتقوا … . اینها همه هم یکدست نبودند. همین ها هم که زخمی شده بودند، بعضی ها ممکن است در حین فرار زخمی شده باشند؛ وقتی می خواستند بروند. بعضی ها ایستادند و استقامت کردند و زخمی شدند. پس مراتبی دارند. میفرماید للذین احسنوا منهم واتقوا. از آن هایی که اهل احسان بودند… . احسان بودند، یعنی تمام حق را وفا کردند. هیچ کوتاهی نداشتند که منهم مِن من تبعیضیه است نه من بیانیه باشد که للذین احسنوا منهم واتقوا، از بین زخمی ها آن کسانی که احسنوا واتقوا، اینها اجر عظیم دارند. اینها خدای سبحان برای اینها پرونده ویژه باز میکند.
ببینید یک اعتقادی اغلب اهل تسنن دارند ،که تمام صحابی اهل بهشت هستند. لذا به این آیات که میرسند مجبورند برای اینکه آنچه که از کسانی که پیغمبر را در جنگ احد دیده بودند ولی فرار کرده بودند هم برای آن ها هم یک پرونده نجات باز کنند. به خاطر همین میگویند این مِن منهم ، من بیانیه است. للذین احسنوا منهم بیان است؛ لذا مجبورند به یک تکلفاتی چنگ بزنند تا نشان بدهند همه اصحاب ، چه آن هایی که فرار کردند چه آن هایی که مجروح شدند چه آن هایی که شهید شدند، همه اهل نجات هستند؛ مجبورند در آیات مختلف که تخطئه ی بعضی از اصحاب میشوند توجیهش کنند تا آن اعتقادشان را تصحیح کنند و آن را تصحیح و حفظ کنند؛ ولی اینجا کسانی که میدانند اصحاب هم مثل بقیه مردم معصوم که نبودند، لذا ممکن است بعضی شان خطا کرده باشند، حتی بعضی شان کافر شده باشند و از دین خارج شده باشند یک دیدار ظاهری از پیغمبر کرده باشند بعد مقابل پیغمبر قد علم کرده باشند،… . این ها نمیتوانند این را بپذیرند. لذا مجبورند به توجیه و تأویل دست بزنند؛ اما ما که میدانیم اصحاب معصوم نیستند به راحتی همان ظاهر آیات، استظهاری که از آیه میشود … که میفرماید للذین احسنو منهم واتقوا، از بین مجروحان آن کسانی که اهل احسان و تقوا بودند و رعایت حریم نهی ها را کردند و هم رعایت وفای به تمام عهود را کردند، احسنوا واتقوا اجر عظیم. اینها اجرعظیم دارند.
آن وقت دنبالهاش خیلی زیباست. این آیه ظاهرش را می بینیم. بعدش ان شاء لله نکات زیبایی دارد که ذیلش برمیگردیم. ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ ﴾ [14]. می گوید وقتی که اینها را پیغمبر جمع کرد، کنار هم قرار داد، مجروحان را … . شما تصور کنید یک لشگر مجروحانی که دست و پا بسته ها و شکسته ها و زخمی ها و کسانی که خون از آن ها می رود و با عصا و خلاصه این ها می خواهند بجنگند. یک لشگر این طوری که زخم ها زخم های ساده ای هم نبوده. اینها زخمی های مغلوبه بوده اند؛ لذا هرجور توانسته بودند … . فکر کردند بعضی از اینها حتی شهید شدهاند. این قدر زده بودند. یعنی مجروح ساده نبودند. یک نمونه اش امیرمومنان بوده. می گوید اینها وقتی جمع شدند، الذین قال لهم… . آن وقت دارد مشرکین وقتی که آماده می شدند که برگردند به حمله برای مدینه، یک کسی از مدینه رسید. گفت چه خبر از مدینه؟ از آن سوال کردند. گفت: این را فقط به شما بگویم که این ها جمع شدند؛ همین زخمی ها طوری با عزم و جزم دارند حرکت میکنند که اگر به شما برسند چیزی از شما باقی نمیگذارند. اینها ترسیدند. ابوسفیان عاقل تر از اینها بود. گفت ما پیروز شدیم. چرا پیروزیمان را به خطر بینداریم؟ با این کار این میشود بغی. یعنی تجاوز از حدی که پیروزی را به دست آوردیم. طمع نکنیم در اینکه بخواهیم این را بالاترش کنیم. یک روایتی دارد که خدا در ذهن اینها القا کرد. ملائکش را آورد که اینها برگردند و منصرف بشوند. آن جا دارد به یک کسی که داشت می رفت سمت مدینه گفتند ما به تو یک مال حسابی می دهیم. تو داری می روی به سمت حمراءالاسد (که یک وادی بعد از مدینه است که آمده بودند تا آنجا) که پیغمبر و یارانش را دیدی به آن ها بگو که مشرکین مکه همه آن هایی که قبلا بودند که هستند؛ بلکه چندین طایفه هستند که دیدند این ها این ها پیروز شدند، ملحق شدند به این ها و لشگر این ها از حد و حصر گذشت عده شان. لذا بترسید. الذین قال لهم الناس، منافقینی که در بین مردم بودند یا آن شخصی که این ها فرستادند (هر دو دسته را شامل میشود) برای اینکه روحیه مومنین را خراب کنند، گفتند که ان الناس قد جمعو لکم. این دوتا ناس باهم متفاوت هستند. قال لهم الناس منافقینی هستند که از درون و آن فردی بود که پول و مالی گرفت تا این خبر را از مشرکین بدهد، این ناس اول است؛ اما ناس دومی که ان الناس قد جمعو لکم مشرکین مکه هستند که مردم و آن مشرکین جمع شدند قد جمعو. همه باهم مجتمع شدهاند. آن ها هم که نبودند، اضافه شدهاند. فاخشوهم بترسید دیگر نروید دنبالشان. دنبالشان نکنید. فزادهم ایمانا. این ها را که گفتندکه آنها مجتمع شدند، این ها ایمانشان مضاعف شد. آدم یاد این یمنی ها می افتد. می گوید آمریکا و انگلیس و استرالیا و کجا و کجا همه باهم متحد شدند دارند یک حزب واحد علیه … . آن هم نمی گویند یمنی ها؛ می گویند حوثی ها. یعنی تازه یمن یک طایفهشان، یک دستهشان… . شما را یک دسته میکنند یک فرقه میکنند. آن ها را همه را باهم که ان الناس قد جمعوا لکم. یک جبهه واحدی شدند. اگر اینها را جمع بزنید باهم ببینید چقدر میشوند با امکاناتشان. فاخشوهم. بترسید. یک خرده حواستان را بدهید. فزادهم ایمانا . ایمانشان مضاعف شد. و قالو حسبناالله ونعم الوکیل. ما را از چه می ترسانید؟ از که می ترسانید؟ ما با خدا پیمان بسته ایم. این مصداق واقعی اش را آدم امروز میبیند. می گوید بیشتر از آن نیست که. عربستان و آمریکا بود و متحدانش بودند بمباران میکردند دیگر. حالا هم آخرش همان میشود. ما در آن که دوام آوردیم. پس الان چیز جدیدی نیست که بخواهیم از دست بدهیم. قالو حسبناالله و نعم الوکیل. چون این نگاه را داشتن آن وقت آیه ی بعد می شود که بدون اینکه آسیبی ببینند اینها پیروزمندانه برگشتند. والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته
[1] . الکافي ، ج۲، ص۳۱۵، الخصال ، ج۱، ص۲۵، کنز الفوائد ، ج۱، ص۲۱۷، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۶۶۲، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۴۱، غرر الحکم ، ج۱، ص۳۴۸، عیون الحکم ، ج۱، ص۲۳۱، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۱۲۸، مثیر الأحزان ، ج۱، ص۲۷، غرر الأخبار ، ج۱، ص۳۷۲، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۴۹، الوافي ، ج۵، ص۸۸۹، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۸، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۹، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۱۷۵، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۳۹، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۷، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۹۰، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۱۹، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۲۷، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۵۵۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۴۸۶، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۲۳۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۳۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۳۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۱، الکافي ، ج۲، ص۱۳۰، الکافي ، ج۲، ص۳۱۶، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۶۶، الوافي ، ج۵، ص۸۹۲، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۱۸۲، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۹، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۵۹، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۵۵۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۷۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۴، ص۲۳۸، تحف العقول ، ج۱، ص۴۹۶
[2] . [النحل: 50] ، [التحريم: 6]
[6] . عوالي اللئالي ، ج۲، ص۹۸، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۲۱، الغارات ، ج۲، ص۴۷۰، الکافي ، ج۵، ص۴، بحار الأنوار ، ج۳۴، ص۶۴، نهج البلاغة ، ج۱، ص۶۹، تهذيب الأحكام ، ج۱، ص۱۹، الإستبصار ، ج۱، ص۹۳، الوافي ، ج۶، ص۲۶۶، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۲۷۹، معاني الأخبار ، ج۱، ص۳۰۹، بحار الأنوار ، ج۳۴، ص۱۴۲
[9] . المحتضر ، ج۱، ص۲۲، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۴۱۸، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۲۹
[10] . الزهد ، ج۱، ص۸۹، الکافي ، ج۳، ص۲۴۵، الوافي ، ج۲۵، ص۶۳۴، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۷۸، بحار الأنوار ، ج۶، ص۲۶۹، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۵۵۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۲۲۰، تهذيب الأحكام ، ج۱، ص۴۶۶،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۷۱، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۱۴۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۱۹۶، المحتضر ، ج۱، ص۳۱، الفصول المهمة ، ج۱، ص۳۳۲، بحار الأنوار ، ج۵۸، ص۵۰، تفسير الصافي ، ج۱، ص۲۰۳
[11] . صحیفة الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۹۱، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۱۲، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۱۰
[13] . بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۳، تفسير الصافي ، ج۱، ص۳۹۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۲۴۰
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 913” دیدگاه میگذارید;