سلام علیکم و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ١٦٤ أَوَلَمَّآ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَيۡهَا قُلۡتُمۡ أَنَّىٰ هَٰذَاۖ قُلۡ هُوَ مِنۡ عِندِ أَنفُسِكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ١٦٥﴾ [1].
در محضر آیات نورانی سوره آل عمران آیه 164 و 165 هستیم بحثی که از آیه 164 قبلا در جلسه گذشته گذشت که (لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ) که منّت یک نعمت عظیمی است که برای او از باب عظمتش آن هم نعمت وجودی، نه نعمت گفتاری، به اصطلاح بخواهند با زبان بگویند خدای سبحان اطلاق کرده بر نعمت رسالت، ولایت، امامت از این سنخ، کتاب خدا از این سنخ نعمتها را منت نام نهاده؛ لذا در این، خود اینها هم گاهی بعضی عظیمتر از بعض دیگر است؛ لذا با اینکه همه انبیاء وجودشان نعمت و منت است؛ ولی در بین انبیاء پیغمبر خاتم صلّی الله علیه و آله وسلّم نعمت وجودی ایشان را ذکر کردند که (لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ) که این حقیقت بعثت پیغمبر در بین تمام انبیاء به عنوان نعمت ذکر شده. آن موقع آن هم (عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ) علتش این است که مومنین شاکر این نعمت بودند در قبول و الّا این نعمت برای همه است. همه ی عالم با وجود این در حقیقت نعمت، خداوند منت گذاشته برایشان تا آنها را هدایت کند؛ چون آمدن پیغمبر برای هدایت عموم است؛ نه فقط برای مومنین، هدایت عمومی است علی الناس است هدی للناس است؛ اما مومنین پذیرفتند و شاکر این نعمت بودند.
چون یک قدری نکات گفته شده، فقط می خواهیم یادآوری شده باشد و عبور کنیم.
(إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ) در ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّـۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ ﴾ [2] در آنجا می فرماید در امیین، رسولا منهم، من الامیین، رسولا من الامیین مرتبه ای است؛ بعد اینجا که می فرماید (عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ) معنای دیگری است؛ با اینکه هر دو دارد اینکه از آن جمع این رسول از درون آنها این رسول انتخاب شده. یک موقع می فرماید از امّیین اینهایی که مکتب نرفتند و درس نخواندند، از بین آنها رسول انتخاب شده است، بعثت را به این جهت دارد بر می گرداند؛ موضوع حکم به این بر می گردد؛ ولی در اینجا دارد بر می گرداند (إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ) در بین مومنین ( لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا). این خیلی شرافت بالاتر است، تا آن جایی که فی الامیین ذکر شده. رسول در امیین یا رسول در مومنین، اینها با هم متفاوت است. آن عام است این خاص است. اینجا یک رسالت ویژه است که همه مومنین در تمام کمالاتشان این بعثت آنها را به فعلیت رسانده و می رساند؛ لذا هرچه کمال است مربوط به این رسول است؛ که (إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ) آن وقت (مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ) با توجه به اینکه مومنین ملاک حکم بودند، یعنی من انفس المومنین. این مومنین اطلاق دارد یعنی الی یوم القیامه هر مومنی که در کار باشد این اطلاق دارد (إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ) همه ی مومنین را الی یوم القیامه شامل می شود که این بعثت دائما ادامه دارد و از بین مومنین و برای مومنین این بعثت محقق شده. این (مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ) خودش یک نحوه شعارسازی است. یک جا می فرماید (هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّـۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ) یک موقع در دایره امیین رسولا منهم را بیان می کند که این بحث این است که ملاک آن جامعه امّی است که این رسولا منهم.
هرچند به فرمایش حضرت آیت الله حسن زاده می فرمودند اگر امروز شیخ طوسی، شیخ انصاری ، سید مرتضی، همه بزرگان، ملا صدرا، ابن سینا، همه ی بزرگان علم در جهات مختلف جمع شوند این آیه باز صدق می کند که (هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّـۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ) یعنی همان جا هم به نسبت آنچه او ﴿يُعَلِّمُكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ١٥١﴾ [3] نسبت به آن چیزی که او بنا بود بیاورد و آورده، همه امّی هستند. چون راهی نداشتند به اینکه با کسب او را محقق بکنند، با اکتساب او را به دست بیاورند. پس این (هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّـۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ) این مقصود این نیست که در بین بی سواد ها او را [انتخاب کنند]، در بین بی سوادها با سواد بودن، کسی الفبا را هم بداند این در حقیقت از آنها ممتاز است. اما اگر گفتیم امیین مقصود این است که یعنی نسبت آن علم وهبی نسبت به آن علمی که (مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ) نسبت به آن، همه امّی هستند، همه بی سوادند همه نسبت به او خبری ندارند. البته این عظیم می شود با این نگاه، اما در عین حال اینجا که می فرماید مومنین غیر از آنجاییست که امیین را به آن معنا هم بگیریم.
خوب چرا؟ آنجا هم همه کسانی که عالم به آن علم بشوند را یا جاهل به آن علم بودند را شامل می شود. اینجا مومنینی را که تابع این امر بودند را شامل می شود. لذا باز هم مومنین، هم عالم است هم عامل است. لذا امیین حیث علم را اگر در نظر بگیریم، باز هم با همان دقتی که بگیریم یک مرتبه اعم است. ممکن است عامل نباشد آن علمش اما فهمیده چه می گوید پیغمبر، با ﴿إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾ صدق می کند. اما در عین حال در بین مومنین است که ﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ﴾ پس اینکه می فرماید ﴿بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾ یعنی از حیث ایمان، این رسول برگزیده شد.
لذا اول مومن به رسالت رسول، چه کسی بود، خودش بود ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾[4] یعنی اول خودش ایمان آورد به رسالت خودش، پس خودش داخل در مومنین هست یا نیست، داخل در مومنین هست که ( بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ) این در حقیقت خودش هم داخل در مومنین هست. اطلاق مومنین بر خودش هم می شود. همچنانکه در آیه شریفه آمن الرسول بیان می کند که اول مومن به رسالت خودش چه کسی بود. خود پیغمبر صلی الله علی و آله وسلّم بوده.
این هم یک نکته می خواهم بگویم که این (مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ) حیثیت های جغرافیایی، نژادی، حیثیت های زبانی، تمام اینها را نفی کرده و حیثیت ایمانی را اصل دانسته. نمی گوید از بین عربها، نمی گوید از بین نژاد مثلا آن کسی که آریایی، غیر آریانی، کسی که زبانش این است. نمی گوید اینها، ملاک نیست در این حیثیت، در اینجا ایمان ملاک است. یعنی با بیان اینکه می فرماید( لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ) دارد حیثیت انتخاب را هم، کمال را هم ذکر می کند. که این در بین مومنین رسولا من انفسهم است. از جای دیگر طوائف دیگر ممکن است عرب هم هست، نه می گوید عرب بودنش دخیل نبود. ممکن است پیغمبر زبانش عربی هم هست می گوید زبان عربی دخیل نبوده. اگر بگوییم در شرق عالم هم هست، می گوید این در شرق بودن هم دخیل نبوده. توانستم عرضم را برسانم. چه حیثیتی بوده در این کار، مومن بودن. دخیل در این مساله حیث ایمانی است. آن وقت این یک، ارزشگزاری است. که آن وقت ما اگر بخواهیم ارزشگذاریی کنیم در حیثها، مدل دارد الگو می سازد برایمان. که اگر می خواهیم انتخاب کنیم نوع انتخاب با توجه به ماموریتی می خواهیم داشته باشیم باید این جهت ارزش گذاری بشود که (لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ). با اینکه ممکن است به لحاظ عمومی پیغمبر رسول بر همه است بر همه ی مردم است، دینش و رسالتش چهانی است اختصاص به قومی دون قوی ندارد اما اگر بخواهیم (مَنَّ ٱللَّهُ) باشد آنها که شاکر هستند اینها می فهمند چه کسی هست. لذا گاهی می فرماید ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحًا﴾ [5] مثلا به سوی ثمود برادرشان صالح، این اخاهم هم همان من انفسهم است اما آنجا قومیت را ملاک قرار داده. و (إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحًا) ما صالح را فرستادیم به سوی قوم ثمود، یا ﴿ أَخَاهُمۡ هُودٗا﴾[6] برادرشان هود را فرستادیم. اینجا حیث چه ملاک قرار گرفته؟ حیث عشیره، حیث طائفه، چون می خواهد نزدیک کند پذیرش را، ساده کند برای آنها. از بین خودشان؛ اما وقتی حیثیت می خواهد جهانی شود حیثیت می خواهد عالی ترین مرتبه وجود بشود، می شود مومنین. این مومنین، عرب در بینشان هست، عجم هست، امروز هست، فردا هست، دیروز بوده، همه را شامل می شود. آن حیث ایمان نه دائر مدار زمان است نه دائر مدار مکان است نه دائر مدار قبیله است. دقت می کنید چقدر زیبا می شود. یعنی یک توسعه ای از یک جهت است؛ اما از حیث دیگر تشریف و شرافت هم هست. که حیث ایمان و نفی حیثیت های دیگر است. لذا دین پیغمبر اکرم جاودانه است. ابدیت دارد. الی یوم القیامه است. و نسبت به همه ادیان سابق افضل است. و پیغمبر اکرم هم خودش همین بوده است. این هم یک نکته.
بعد می فرماید (يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ) اینکه (يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ) که در قرآن کریم همان آیه که در سوره جمعه هم هست ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّـۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢﴾[7] در آنجا آمده در اینجا هم آمده. چهار مساله است و چهار جهت.
(يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ) تلاوت. این تلاوت با قرأ، تفاوتش در این است که قرآن آن مقام جمع است. تلاوت مقام پی در پی بودن، تلو یکی پس از دیگری است. یعنی این تلو یکی پس از دیگری آیات را خواندن به ترتیب خواندن با تدریج خواندن. در قرآن حیث جمعش است. یکجا بودن جمع بودن که آن حال جمع است و این حال تدریج و پی در پی بودن.
که یتلو علیهم با خواندن و تلاوت قرآن برای اینها سه چیز را به دنبال این ایجاد می کند؛ که (يُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ) که به اینها تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت [می بخشد]. یعنی در ضمن تلاوت، این در حقیقت تزکیه و تعلیم و تعلیم حکمت [حاصل می شود]. حالا اینکه حکمت چه فرقی با کتاب می کند. بعدا در محضر این بحث خواهیم بود. باید الان این خودش بحث مفصلی است آیات حکمت را باید آورد و آیات این را هم آورد.
در یک جای قرآن یعلم را بر یزکیهم مقدم کرده؛ اما در بقیه موارد دیگر که چند مورد است تزکیه بر تعلیم مقدم است که این تقدم تزکیه بر تعلیم، همان حالی است که تعلیم در جائی که تزکیه شکل گرفته باشد اثر نهایی خودش را خواهد گذاشت و الا اگر تعلیم باشد، تزکیه نباشد علم خودش می شود حجاب اکبر، خودش آن حرکت و نورانیت را ایجاد نمی کند. منتها این هم نیست که بگوییم تزکیه تام بشود بعدا تعلیم؛ نه هر مرتبه از تعلیم بخواهد محقق بشود، تزکیه مناسب آن مرتبه [بیاید]. همان جوری که تعلیم مراتب دارد تزکیه هم مراتب دارد. منتها هر مرتبه تزکیه، مقدم بر تعلیم همان مرتبه است. نه این که مطلق تزکیه بر مطلق تعلیم باشد. لذا اینها دائما دائما مرتبه مرتبه هستند. این مرتبه تزکیه آمادگی سکونت نفس، آمادگی تواضع، برای این مرتبه علم. این مرتبه علم آمد جا می گیرد؛ مرتبه بعدی را از تزکیه تقاضا می کند و این تقاضای مرتبه دیگر، استعداد مرتبه بعدی و فعلیت آن و مرتبه بعدی که همین جور به اصطلاح متشابکا، تشابک دارند. تشابک مثل اینکه دست انسان حالت که یک انگشت؛ بعد این انگشت این طرفی و بعد این و این تشابک همین جور ادامه پیدا می کند. شبکه شبکه است در هم تنیده است؛ به دنبال هم است نه تزکیه مطلق و بعد تعلیم مطلق.
بعد می فرماید (وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ) این (وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ) خیلی امید بخش است. می گوید پیغمبر اکرم وقتی آمد تلاوت کتاب و تعلیم و تزکیه، تعلیم حکمت را محقق کرد، در وقتی بود که جایی بود که، مکانی و زمانی بود که، ضلال مبین حاکم بود. یک موقع هست که ضلال نسبی است، ضلال مجهول است، یعنی ضلالت آشکار نیست؛ اما یک موقع هست که ضلالت به گونه ای است که ضلالت را به آن افتخار می کردند. آن وقت خود امیرمومنان علیه السلام وضعیت زمان پیغمبر را که می شمارد می گوید این ها خوراکشان خون بود. نمد نان و پشم [نامفهوم 18:13] بود با خون قاطی می کردند خورشتشان می شد. پشم و قاطی کردن با خون اینهایی که با این رشد بکنند ببینید چقدر خشونت در ایشان است. یعنی کسی که خوراکش این باشد، پوشاکش آن باشد، زندگیشان آن باشد. راهزنی شغل بود در امان بودن نادر بود. یعنی تعجب می کردند یک کسی از شهر خارج می شد و زنده بر می گشت. می گوید همه ی اینها در یک زمانی بود هر چه اعتقادات در اوج فساد بود عمل در اوج سختی و بدی بود. دختران را زنده به گور کردن بود. یعنی هیچ لطافتی در کار نبود و هر کسی هم با فطرتش می شنید، می فهمید اینها غلط است. اما در عین حال همه به این متلبس بودند. یعنی غالب به این متلبس بودند (وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ) در این حالت بود که ﴿عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ﴾[8] بود که آنجا اوج ضلالت بود آن وقت این یک امیدی می دهد که اگر در دوره های دیگری ضلالت کمتر از این بود شدت در حقیقت، سختی کمتر از این بود امید به هدایت بالاتر از این امکان پذیر می شود. لذا شدنی تر می شود. لذا تکلیف بقیه، وقتی پیغمبر در آن اوج شروع کرد و به ثمر رسید، برای بقیه امید درست می شود که شدنی است. هیچ محیطی آدم را نا امید نمی کند. که بگوید من شرایطم خیلی سخت است پس تکلیف از من ساقط است. این (وَ إِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ) تکلیف آور است. یعنی فقط یک شعار نیست؛ فقط یک توصیف نیست؛ که بگوییم توصیف می کنیم زمان پیغمبر را، می گوید نه، تکیلف می کنیم. انشا است در اینجا؛ که هیچ محیطی از شرایط سخت هرچقدر هم متراکم باشد سختی ناامید کننده نیست و اینگونه نیست که از آن شرایط سختتر باشد. لذا کار امکان پذیر است و خدای سبحان مدد می کند. همین مقدار این بحث را از آن عبور می کنیم در محضر آیه بعد هستیم.
یکی از حضار: [نامفهوم]
استاد: عیبی ندارد. اینکه ما [گفتیم] منافات ندارد، عرض کردیم که یک مرتبه می بینیم پیغمبر اکرم خصوصیات مختلفی دارد، درست است! اما آن خصوصیت کمالی اش کدام است که منت برای آن گذاشته شده، اینکه خدا فرموده ما به لسان قوم می فرستیم همه رسولان را، تنها شاید یک نبی بود که به لسان قوم فرستاده نشد و آن هم لوط سلام لله علیه بود و آن هم در جریان قرآن نمی دانم در روایت استثنا می کنند یا در قران هم اشاره به آن باشد ﴿ بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡ ﴾[9] که به لسان نفی و اثبات است که همه را اینگونه فرستادیم. یک استثنا در روایت ذکر می کنند که آن هم لوط سلام الله علیه بود. چون ابراهیم خلیل آنجا که رفت خودش در شهر وارد نشد. منع داشت بر شهری وارد بشود از طرف نمرود، لذا بر یک چهار راه ترانزیتی رفت آنجا اتراق کرد و مردم می رفتند سراغ ایشان؛ اما آنجا که (وَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ)[10] ما بفرستیم به لسان قوم می فرستیم درست است! اما در آنجا که مستقر شد آن چهار شهر متدینین آن ها آمدند پیش ابراهیم خلیل عرض کردند آقا جان ما در این شهر دارد ظلم می شود. شهر دارد فساد می شود. شما یک نفر را بفرستید اینجا، که حضرت آن وقت، لوط سلام الله علیه را فرستاد؛ ولی لوط هم از آنجا ازدواج کرد و شما می گویید نمی دانم ازدواج های تمدنی هرچه که می گویید، ازدواج کرد تا آن رابطه بر قرار باشد؛ نسبت امکان پذیر بشود؛ یعنی حتی اگر از آنجا نبود به نحوی خودش را با این رابطه با آنجا مرتبط کرد که با این رابطه نسبت برقرار بشود و فرزندانی که از او به دنیا می آیند فرزندانی باشد که با آنها مرتبط باشند. همین ارتباط قومی را شاید نزدیک تر بکند. که حالا آنجا دارد که فقط لوط.
اما این یکی از خصوصیات است اینجا دارد منّ الله است که از باب اینکه این منت عظیم است این منت عظیم به لحاظ آن علی المومنین است که این منت عظیم می شود که شاکر این منت هستند؛ لذا چه کسی ادراک می کند این منت عظیم را، عموم مردم نه، کافرین نه، مومنین ادراک می کنند؛ لذا منّ لله قبول نعمت از جانب مومنان است. دارد به مومنان امر می کند شاکر این نعمت باشد قدردان این نعمت باشد. مثل این می ماند بین همه شمایی که ایمان آوردید اصلا مقصود ما بودید. مثل این می ماند این جوری [باشد]. نه اینکه این جوری باشد همه خطاب داشتند؛ اما مثل این می ماند که شما مخاطب بودید اصلا فرستادیم تا شما را جذب کنیم. لذا شاکر باشید لذا منّ الله علی المومنین که این منت بر مومنین است؛ منافات ندارد که (وَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡ) این خصوصیت و خصوصیات دیگر هم؛ اما آنکه دارد بارز می کند خدای سبحان آن را، این است که (لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ).
یکی از حضار:[نا مفهوم]
استاد: آن هم راه این است که این جا از جمله احکامی که می آید از باب تزکیه برای همه هست که یکی از آن می شود خود زکات که باعث تطهیر و تزکیه می شود. تطهیر و تزکیه راه های مختلفی است احکام برای تزکیه و تطهیر است. همچنین اخلاق برای تزکیه و تطهیر است. اینها همه مقدمه است. راه است. نه تزکیه مقصد نهایی است. نه تعلیم مقصد نهایی است. تزکیه وتعلیم مسیرند برای اینکه انسان به آن قرب برسد و به آن عبودیت برسد و تزکیه و تعلیم هر دو مسیر این راه هستند، مسیر این هدف هستند.
یکی از حضار: [نامفهوم]
استاد: همینکه در حقیقت می فرماید تو این، لذا اینطور نیست اگر زکات به قصد غیر قرب، زکات را پرداخت کند برایش مطهر باشد. نه، که یطهرهم آنکه به امر تو، به دستور تو با در حقیقت با نگاه تو محقق می شود این طهارت و تزکیه را دارد اینجا هم که می فرماید قرآن را نازل کردیم تا (يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ) فاعل در آن دیده شده است که پیغمبر است که پیغمبری که ( إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا). او یتلو او یزکی او یعلم؛ یعنی امکان ندارد این تزکیه و تعلیم و این یتلو امکان ندارد بدون اتصال و ارتباط با ولی. یعنی این فقط یک بحث علمی نیست، این فقط یک بحث اخلاقی نیست، یک بحث ارتباطی است. که یزکیهم تو باید ، پیغمبر باید اینها را تزکیه کند. یعنی در این ارتباط است که تزکیه محقق بشود. لذا اگر همین مطالب را از جای دیگری بگیرند فرض مساله، آن تزکیه را محقق نمی کند. آن مطالب تزکیه آور نیست. رابطه با آن مطالب تزکیه آور است. دقت کردید! که آن می شود ولایت، ﴿مَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾[11] این مدخلیت دارد اطاعت خدا و رسول، این اطاعت در ولایت مدخلیت دارد؛ نه موضوع یتلو باشد که خواندن آیات ملاک نیست، یتلو که تو بخوانی، یزکی که تو این کار را بکنی یطهر که تو این کار را بکنی یعنی تو نسبت این مساله محقق می شود. لذا ولایت است که تزکیه ایجاد می کند؛ تطهیر ایجاد می کند؛ نه صرف آن انجام عمل باشد. اطاعت این تزکیه را ایجاد می کند اطاعت باید از ولایت باشد و الا صرف انجام عمل نیست. به قصد غیر قرب، کسی این کار ها را انجام دهد که امر در آنها دیده نشده اثر هم ندارد.
یکی از حضار: [نامفهوم]
استاد: نه! (لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ) این منت بعد از ایمان است؛ لذا اصل اینکه ( هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم) اما منت کجاست، منت بعد از این است که این نعمت شناخته شد؛ اما قبل از اینکه نعمت شناخته بشود و رسالت شناخته بشود منت معنا ندارد این (مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ) یعنی حالا مومنین به این مرتبه از ادراک رسیدند که این منت گذاری خدا نسبت به آنها، معنا پیدا کرده و تحقق پیدا کرده است.
یکی از حضار:[نامفهوم]
استاد: یتلو در مرتبه ابتدایی بدون خیلی حواشی است؛ اما (يُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ) تعمیق در آن است. یعنی ابتدا یتلو است یعنی ابتدا باید یک مفاهیم کلی و ساده، روان برای مردم، پی در پی بودن نه قرائت بی معنا. این یتلو در آن تلو هم خوابیده هم در آن معناست. تلوهم بودن اما خیلی هم لزوم ندارد ذهن ها را دست کاری کنید ابتدائا. از ابتدا با عمق وارد شوید نه! یتلو علیهم [یعنی] همینکه زمینه ایمان دارد پیش می آید این تلاوت ابتداء باید شکل بگیرد. اما پس از اینکه تلاوت شکل گرفت دل ها آماده تر می شود. (وَيُزَكِّيهِمۡ) در این جان تزکیه شده با مراتب تزکیه که عرض کردیم، تعلیم کتاب و حکمت امکان پذیر می شود که مرتبه عمیقتر است. حالا ببینید در بحث آیه ی بعد شروع بکنیم شروع نکینم.
یکی از حضار: [نامفهوم]
استاد: ظاهرش این است که اینجا عموم را شامل می شود ﴿ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾[12]. مثل این می ماند بگوییم مسلمان ها و مومنان، که کسانی که اهل ایمانند مرتبه ای اشد از مرتبه مسلمانها هستند. اینکه نسبت به همه (عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ) و (حَرِيصٌ عَلَيۡكُم)[13] آن زحمتی که برای شما ایجاد می شود می خواهد با تمام زحمت شما را از سختی نجات دهد، این نسبت به همه ی انسانها است. نسبت به مسلمانها در مرتبه بالاتر است. آن وقت (بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ) در اوج این مساله است. یعنی یک امر تشکیکی است. لذا پیغمبر اکرم دلسوزی اش، برای کفار چیست! در اوج دلسوزی است؛ چون انسانها را، همه را به خصوص با آن نگاه اول که پیغمبر صادر اول است و همه انسان ها شئون و ظهورات وجود او هستند. درست است! چطور انسان بر فرزندانش دلسوز و مهربان است؛ منتهی مومنین چند جهت در فرزندی پیدا می کنند. نسبت به اینکه یعقوب نبی همه فرزندانش را دوست داشت؛ اما یوسف صدیق را ویژه دوست داشت. نه به خاطر فقط فرزندی، بلکه آن جهت الهاهیتش هم بوده است. لذا (بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ) در آنجا هم صدق می کند که آن جهت رئوف و رحیم بودنش به لحاظ آن جهات دیگر کمالی اوست. که در مورد پیغمبر اکرم هم همین جور است. لذا آن آیه شریفه ﴿لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ٣﴾ [14] که حالا این هم با توجه به تمام مراتب است. ﴿لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ٣﴾ نسبت به کفار که چرا ایمان نمی آورند، نسبت به مومنین که چرا مرتبه بالاتر ایمان را پیدا نمی کنند همه را شامل می شود. ﴿لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ٣﴾. این تمام مراتب را شامل می شود امروز را هم شامل می شود. یعنی پیغمبر اکرم در حدی که خودش را به زحمتهای زیاد و تا مرز هلاکت در تبلیغ برساند تا بلکه یک کسی ایمان بیاورد یا یک کسی از یک مرتبه ایمان به مرتبه بالاتر قدم بگذارد که مراتب دیگر ایمان را هم لحاظ می شود.
خوب این بحث را حالا دیگر به آیه ی بعد نمی رسیم؛ اما این آیه شریفه را که خواندیم لا اقل یک ذکری شده باشد.
(أَوَلَمَّآ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَيۡهَا) شما نمی بینید اگر به شما مصیبت و سختی رسیده (قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَيۡهَا) دو برابر آن برای دیگران پیش آمد. ( قد اصابتکم) یعنی شما سبب شدید دو برابر این در جنگ بدر برای آنها ایجاد شود. شما هفتاد نفرتان شهید شدند اینجا؛ اما شما در جنگ بدر هفتاد نفر را کشتید و هفتاد نفر را هم اسیر کردید. مثلیها، شما سبب شدید. حتی حکم الهی ابتداء این بود که آن هفتاد نفر اسیر نگیرید آنها هم کشته بشوند. اما شما گفتید، پیغمبر آنجا شما را مختار کرد اگر شما اینها را اسیر بگیرید و بعد فداء در قبالش بگیرید، پول بگیرید، با توجه به فقر شدید مسلمانها، بعد در جنگ بعدی شما هفتاد شهید خواهید داد. فدای این هفتاد شهید از شماست. مردم پذیرفتند، مسلمانها پذیرفتند. گفتند آنها که شهید می شوند هر که می خواهد باشد هر کس فکر می کرد همسایه شهید می شود یا نه هر کس مشتاق شهادت بود چه بهتر خوب ما به شهادت هم برسیم. امروز به یک پولی می رسیم و از این فقر شدید نجات پیدا میکنیم و فردا هم شهید می شویم چه بهتر! که این دو کار [را انجام دهیم]. لذا این کار را کردند و هفتاد نفر را نکشتند اسیر که گرفتند آزاد کردند در مقابل فداء و در جنگ احد مبتلا شدند به اینکه هفتاد نفر شهید شدند. همان وعده ای که آنجا [داده شده بود].
لذا به دنبالش (قُلۡتُمۡ أَنَّىٰ هَٰذَا) گفتید چطور شد. ما این جور هفتاد شهید دادیم (قُلۡ هُوَ مِنۡ عِندِ أَنفُسِكُمۡ) قولتان یادتان رفته؛ حرفتان یادتان رفت؛ عهدتان یادتان رفت؛ این کار خودتان بود آنجا قبول کردید خودتان باعث شدید که اینجا باعث شد لذا اعتراض نکنید. این یک قول مساله است. حالا قول های دیگر [خواهد آمد].
(إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ) انشالله آیه را در محضرش خواهیم بود.
این را در دلم می ماند چون از ابتدای این آیه می خواستم بگویم. ببینید! خدای سبحان بصیرتزاییاش را، با توحیدش را، با اخلاقش را، یکجا محقق می کند. یعنی جنگ احد را که دارد تحلیل می کند هم جریان شناسی در آن است؛ هم اوج توحید در آن است؛ هم اوج اخلاق و صفات اخلاقی را دارد در آن ترویج می کند و شاخص می کند. لذا ما اینها را تفکیک کردیم و همین تفکیک اینها باعث شده تاثیرشان مفهومی شده اینجا خدا بصیرت زایی را جریان شناسی را، شناساندن جریان نفاق، آن هم جریانهای مختلف نفاق با شبهه ها و حرکاتی که داشتند خیلی کار سختی است. در تحلیل یک واقعه توحیدی، اوج توحید را در جریان جنگ احد بگوید. که بارها عرض کردیم که همین آیه است که (إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ) که تعلیل می کند. جمع بین اینها در یک واقعه اثرگذار می شود لذا دنبال این باشیم که جریانشناسی در ضمن توحید محقق بشود در ضمن اخلاق [باشد] و الا جریان شناسی که بصیرت زایی که منفصل باشد صرف توصیف باشد آن حرکت زا نیست آن حافظ نیست. آن دشمن شناسی را به دنبال نمی آورد. آن جریان شناسی و دشمن شناسی که در مقابل توحید قرار می گیرد در مقابل اخلاق قرار می گیرد در مقابل هدایت و پیغمبر قرار می گیرد او اثر گذار است. لذا باید اینها را بهم تلفیق کنیم در حرکتهایمان در جامعه، به خصوص حرکتها و اتفاقهایی که در جامعه ما عینا اتفاق می افتد و جای اینگونه تحلیل را نگه می داریم. لذا ما الآن تحلیل گران سیاسی مان کسانی هستند، مدرسان توحیدمان دیگرانی هستند، معلمان و مربیان اخلاقمان عده ی سومی هستند، این در حقیقت تلفیق ایجاد نمی کند. انسان را جزیره جزیره می کند و این جزیره ها با هم سازگار نمی شوند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[5] . [هود: 61] ، [الأعراف: 73]، [النمل: 45]
[10] . همان
[11] . [الفتح: 17] [الأحزاب: 71]، [النور: 52]، [النساء: 13]
[13] . همان
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 902” دیدگاه میگذارید;