بسم الله الرحمن الرحیم

اَلحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمِینَ وَ الصَّلواة وَ السَّلام عَلی مُحُمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. وَ لَعَنَ الدّائِمُ عَلی أَعدائِهِم أَجمَعینَ إِلی یَومِ الدّین.

بسم الله الرحمن الرحیم. {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ. هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ. لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}[1]. چند نکته از دو آیه‌ی قبل، در محضرش هستیم، ان شاء الله در محضر آیه 164 هم باشیم.

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

از نکاتی که باقی مانده بود، این که در آیه‌ی 161 ، انتهایش فرمود که {ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ}[2]. بعد، آیه‌ی 162 و 163، در مقام بیان {ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ} است. که چطور {تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ}؟ {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}. یعنی کسانی که توفی می‌شود، هر نفسی عملش را تحویل می‌گیرد به تمامه، یا در حقیقت تابع رضوان است، یا در حقیقت به سخط الهی رجوع می‌کند. پس این {تُوَفَّى}، تفصیلش می‌شود {أَفَمَنِ اتَّبَعَ}، که این دو تا به هم به اصطلاح چه دارند؟ تناظر دارند. این دارد بیان آن کلی و اجمال {تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ}[3]. که این توفی در هر دو جهت است، نه فقط در جهت فقط رضوان باشد یا در جهت کسی باشد که سخط است. چرا؟

درجه‌بندی افراد در قیامت، بر اساس هویت و شخصیتشان

ببینید حسابی که خدای سبحان فرمودند که، گاهی می‌فرماید {فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا}[4]. گاهی می‌فرماید {نُوقِشَ فِی الْحِسَاب}[5] و حساب به اصطلاح غلیظ در کار است. حساب شدید در کار است. گاهی می‌فرماید {سَرِيعُ الْحِسَابِ}[6] است. گاهی می‌فرماید {أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ}[7]. یعنی در رابطه با حساب، در قرآن کریم و روایات ما، جملات مختلفی آمده. بعضی‌ها هم حساب اصلا ندارند. آن دسته‌ای که حساب اصلا ندارند، یا مؤمن محض هستند یا کافر محض. این دو دسته، حساب ندارند. دسته‌ی دیگری، حسابشان یسیر است. در روایت می‌فرماید حساب یسیر، تصفح اوراق کتاب به اصطلاح وجودی‌اش است. یعنی ورق می‌زند صفحه به صفحه، اما مکثی در این اوراق ندارد. فقط یادآوری است که چه کرده، اما عبور از آنچه که در حقیقت این اگر به عنوان سیئاتی داشته، تصفح است فقط. در حد به اصطلاح صفحه به صفحه و ورق زدن است. بعضی‌ها هم {نُوقِشَ فِی الْحِسَاب} که مناقشه‌ی در حساب هست. یعنی حساب را تک تک، جزء به جزء برای آنها رسیدگی می‌شود. اینها هر کدام طبق آن کلیاتی که در کار است، برای خودش قواعد و سننی دارد. آنجایی که از جهت اعتقادی، تکلیف طرف، کاملا روشن است و هیچ جهت اختلال اعتقادی ندارد، چه در جهت ایمان، چه در جهت کفر، این دیگر، اعمالش حسابی ندارد. چون حسابرسی اعمال، برای تثبیت اعتقاد است. و اگر تثبیت اعتقادی در کار باشد، حسابرسی عملی، دیگر خیلی در حقیقت آنجا به کار نمی‌آید مگر در مواقف قیامت. در مواقف قیامت، اگر مؤمنی در عین این که محض ایمان باشد، اگر ابتلائاتی و در حقیقت لغزش‌هایی داشته باشد، حسابرسی در مواقف هست، تا این که اینها تطهیر بشوند. اگر آنجا حسابرسی هست، حسابرسی تطهیری است. در به اصطلاح کافرین هم اگر حسابرسی‌ای هست در مواقف یا در انتهای عمرشان از دنیا، برای این است که جزای عمل حسنی اگر در وجود اینها بوده باشد، اینها در حقیقت آنجا جبران بشود، داده بشود با تسهیل در بعضی از جهات. اما چون اعتقاداً کفر محض باشند، این کفر محض، مسیرش یک‌طرفه است. اینجا که بیان می‌کند که {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}[8]، دو طرف به اصطلاح حساب را که آن کسانی که فوق جنت، به رضوان می‌رسند. یعنی اینها مؤمنان به اصطلاح وسط نیستند، بلکه مؤمنان عالی هستند که فوق جنت، به رضوان نائل شده‌اند. عرض کردیم که رضوان، فوق جنت است. درست است در بعضی جاها به عنوان جنت هم ذکر شده، اما آنجایی هم که به عنوان جنت ذکر شده، اوج بهشت است. در بعضی جاها در عرض جنت، ذکر شده. لذا رضوان، مقام کسانی است که فوق مؤمنان عادی هستند در بهشت. هر چند نهایت درجه نیست. سابقین، نهایت درجه هستند. هر چند نهایت درجه، رضوان نیست. رضوان هم از مقامات عالی است ولی عالی‌ترین مرتبه، محسوب نمی‌شود. این رضوان الهی. لذا اینجا دو دسته‌ای را که می‌آورد، دسته‌ای {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}[9] هستند، که فوق به اصطلاح اصحاب یمین هستند. و دسته‌ی دیگری {كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}[10] هستند، که اینها هم جا برای آمرزش، باقی نگذاشتند که مثالش را در شأن نزول عرض کردیم که گاهی کسانی بودند که از جنگ احد فرار کردند، اینها در حقیقت مورد آمرزش قرار گرفتند. اما کسانی که از ابتدا در جنگ احد، همراه نشدند با پیغمبر، اینها {كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ} شدند. یعنی اینها کینه و حقد و کفرشان با این که اظهار نفاق می‌کردند، اما به قدری بود که جا برای آمرزش باقی نگذاشته بودند. پس ببینید هم شأن نزول، سازگار است، هم ظاهر آیه کاملا دلالت دارد که این دو دسته را دارد بیان می‌کند. که اینها در حقیقت چه هستند؟ {تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ}[11]. بیان در حقیقت توفّی است، که هیچ چیزی از قلم نمی‌افتد و هر دو دسته، حسابشان توفّی کاملا می‌شود. این یک نکته که در این آیه‌ی شریفه بیان شد.

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

نکته‌ی دیگری که در این آیه‌ی شریفه این است که بیان می‌فرماید که یک موقع بیانِ این است که می‌خواهند بگویند فقط مؤمنین را از حیث شرافت، ذکر بکنند، لذا جا نداشت که {بَاءَ بِسَخَطٍ} را بیاورد. بیان به صورت {أَوْ} که این باشد یا آن. {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}[12] که تعیین نمی‌کند که اینها کدام باشند و این دو دسته را فقط بیان می‌کند که دو دسته هستند. عده‌ای دنبال رضوان هستند و عده‌ای دنبال سخط الهی. اما این که کدام در حقیقت الان اهل سخط هستند، چه کسانی الان اهل سخط هستند و چه کسانی اهل رضوان هستند، وقتی بیان نمی‌شود و تطبیق نمی‌شود، علتش این است که این لین در کلام و روش گفتگو است که راه را باز بگذارد تا انتخاب را انسان احساس کند خودش دارد انجام می‌دهد. یعنی یک موقع هست که کلامِ ملایم گفته می‌شود، یک موقع هست که راه گفتگو هم ملایم است. با این که طرف مقابل، اهل سخط است اما راه را جوری می‌کند که دیگران هم که نگاه می‌کنند، به موضع نمی‌افتند. لذا می‌بینید که در {قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ}[13] وقتی خطاب می‌شود، آنجا بیان می‌شود که در حقیقت ما یا شما. یعنی ما در حقیقت. یا در آیات دیگری که می‌آید که {إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى}[14]. ما یا شما. یعنی آنجا هم می‌خواهد نشان بدهد از ابتدا موضع‌گیری نشود که طرف به موضع بی‌افتد. اینجا  هم کلیت دو مسئله را دارد بیان می‌کند که می‌فرماید {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}[15] که دو طرف را جوری بیان می‌کند که هر کسی شوق به سمت اتّباع رضوان را برای خودش بخواهد. چون فطرت انسان هم چه می‌خواهد؟ کمال طلب است. وقتی شما کمال را مطرح می‌کنی، هیچ‌کس نمی‌خواهد بگوید من دروغگو هستم. هیچ‌کس نمی‌پسندد به او اطلاق بشود تو خسیس هستی. هیچ‌کسی دوست ندارد اطلاق بشود به او که تو ترسو هستی. یعنی همه دنبال چه هستند؟ کمال هستند. وقتی آن کمال را جلوه می‌دهی، که عده‌ای دنبال کمال هستند و عده‌ای سخط الهی را، هیچ‌کسی نمی‌خواهد بگوید ما اهل سخط هستیم. وقتی نمی‌خواهند بگویند اهل سخط هستیم، پس به ظاهر هم که شده، نشان می‌خواهند بدهند ما دنبال رضوان و طلب کمال هستیم. همین مقدار هم غنیمت استَ، که مواضع در نظام در حقیقت ذهنی، اینقدر جدا نشود و ظاهر نشود که طرف به کل، خودش را جدا ببیند از مسئله. دقت کردید؟ این هم یک لینَت در روش بیان است. با این که مرز بین حق و باطل را دارد آشکار می‌کند، اما جوری مرز حق و باطل را آشکار می‌کند که اهل باطل هم طمع در حق بودن، پیدا کنند. دوست داشته باشند که اهل حق بشوند. همین مقدار هم چه هست؟ خودش یک نوع بیانی است که نمی‌خواهد بگوید شما باطل هستید، ما هم حق هستیم، پس مرزها تمام چه شد؟ حدی. پس راهی نیست به سوی این که برگردید. می‌گوید نه. جوری مطرح، این هم خیلی زیباست که در روش گفتگو، غیر از این که کلام، خودش ملایم باشد {فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ}[16]. این {لِنْتَ} و لینت یا به اصطلاح موسی کلیم و به اصطلاح هارون می‌فرماید که {قُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا}[17] که با ملایمت با او حرف بزنید، لین در کلام داشته باشید. این چقدر زیباست که خود کلام، ملایم باشد و خود روش بیان هم ملایم باشد. پس لینت دو قسمت دارد. کلام، ملایم باشد. درست است؟ روش بیان هم ملایم باشد. که این روش، اینجا روش بیان است، چیزی را کم نگذاشته. گفته یا اهل رضوان هستند یا اهل سخط. هیچ جا ملایمتی که به معنای کم گذاشته باشد، نیست. اما در عین حالی که مرزها را روشن کرده، ملحق نکرده افراد را به مرز باطل تا چه بشود؟ راهشان بسته تلقی بشود. این هم یک نحو از لینت در کلام است که در اینجا آمده. این هم یک نکته که به اصطلاح در قرآن، متعدد آمده. مثلا مثل همین {إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}[18]. نمی‌آید بگوید که شما بر ضلالت هستید، من هم بر هدایت هستم. با این که معلوم است. اما {إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ}. ما یا شما. {لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}. که هدایت یا ضلالت است. درست است؟ آن هم {ضَلَالٍ مُبِينٍ}. منتها لف و نشر مرتب، اقتضا می‌کند که {إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى} و {أَوْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}، لف و نشر مرتب است، دلالت بر چه می‌کند؟ بر این که {إِنَّا عَلَى هُدًى} و {إِيَّاكُمْ} در چه؟ {عَلَى ضَلَالٍ مُبِينٍ}. اما نوع القا به گونه‌ای است که آن طرف هم از ابتدا موضع نمی‌گیرد. چون می‌گوید خودش را اهل هدایت ندید، ما را اهل ضلالت مبین. بلکه راه را باز گذاشته. در عین این که حرف به تمامه گفته شده و چیزی از کلام کاسته نشده. لذا اینجور حرف زدن که کسی که حرف می‌زند، مسامحه و تساهل در کارش نباشد که به خاطر این که طرف، خوشش بیاید، انسان، حرف حق را نزند. اینجوری نیست. در عین این که حرف حق را می‌زند و هیچ کوتاهی و کاستی در کلام ندارد، به گونه‌ای حرف می‌زند که طرف به لجاجت نمی‌افتد. بلکه اگر بخواهد برگردد، می‌بیند راه برای برگشتن، باز است. اینجور حرف زدن، حکیمانه است.

گناهکاری که پشیمان می‌شود، هنوز جای بازگشت دارد

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: حالا آنجا، اینجا واضح‌تر است. آن یک خرده غیر مستقیم‌تر است.

در اینجا باز دوباره در آیه‌ی دیگری می‌فرماید که {ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ}[19] که شبیه آیه‌ای که اینجا {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ}[20]، در سوره‌ی «محمد» صلی الله علیه و آله و سلم، که به این صورت آمده {ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ} یعنی اینها تبعیت کردند چه را؟ {مَا أَسْخَطَ اللَّهَ} را. {وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ} یعنی کسی که دنبال سخط است، حتما رضوان را نمی‌خواهد. این {كَرِهُوا} نه کراهت یعنی به اصطلاح به معنای مکروهی که ما فقط عموم به عنوان در مقابل حرام ببینیم. نه. {كَرِهُوا} یعنی دوست ندارند اصلا رضوان خدا را اینها. اینجا دیگر ببین خیلی شدید می‌شود که {اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ} ملازم با {كَرِهُوا رِضْوَانَ اللَّهِ} است. که اینجا تفسیر کرده {فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ}[21]. چون اینگونه هستند، پس تمام اعمالشان هم. چرا {أَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ}؟ چون در مرتبه‌ی اعتقاد، اینها به معوضة رسیدند. وقتی در مرتبه‌ی اعتقاد، کسی به معوضة می‌رسد، عمل، حبط می‌شود. عمل، تأثیر دیگر نمی‌گذارد، هر چند اعمال صالحی از قبل بوده باشد. پس کسی که مورد سخط الهی قرار بگیرد، به مرتبه‌ی اعتقادی در معوضة رسیده. و کسی که به مرتبه‌ی رضوان برسد، به مرتبه‌ی اعتقادی در خلاصه، ایمان رسیده. دقت کردید چقدر زیبا می‌شود آیات را کنار هم قرار بدهید؟ لذا آنجا می‌فرماید کسی که شامل سخط الهی بشود، {اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ}[22] باشد، با این که {اتَّبَعُوا} است، یعنی در عمل، تبعیت کرده، تبعیت عملی است، اما این تبعیت عملی، کشانده او را به سخط. نه فقط گناه. کشانده او را به سخط. یعنی عملی است که تا مرتبه‌ی اعتقاد کشیده شده است. {اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ}. این سخط، آن مرتبه‌ی اعتقاد است که عملش از یک مرتبه‌ی اعتقادی نشأت گرفته. کسی که اینجوری باشد، ملازمش با {كَرِهُوا رِضْوَانَهُ}[23] است. چنانچه در حقیقت در آیاتی که می‌فرماید {إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا}[24]. بله؟ {إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا}، لقاء ما را امید ندارند، دنبالش می‌شود چه؟ {رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا}. ملازم هستند این دو تا. نمی‌شود بگوییم من فقط لقاء الهی را علاقه نداشتم اما این را گردن من نگذار که {رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا}. می‌گوید این دو تا ملازم هم هستند. وقتی تو آن طرف را نداشتی، این طرف، قطعی است این طرف. این جایی می‌رسد، وسط ندارد. یک جایی هست که {خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا}[25]، وسط دارد. اما آنجایی که به مرتبه‌ی اعتقاد می‌رسد، وسط ندارد. تا جایی که در مرتبه‌ی عمل است، وسط دارد. اما جایی که به مرتبه‌ی اعتقاد می‌رسد، وسط ندارد. لذا هم در این آیه‌ی شریفه می‌فرماید که {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}، این دو طرف، کاملا معلوم شده. بترسد انسان که خدای نکرده در مرتبه‌ی معصیت، انسان، معصیتش از یک رتبه‌ی اعتقادی نشأت نگیرد، که راه، بسته می‌شود. {فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ}[26] می‌شود. تا جایی که انسان اگر هم معصیتی از او سر می‌زند، از آن معصیت ناراحت است. شرمنده است. {مَن سَاءَتهُ سَیِّئَتُهُ}[27] که اگر عمل بدی هم انجام می‌دهد، چه هست؟ بدش می‌آید از این عمل. {سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ ساءَتْهُ}[28]. اگر خوبی را انجام می‌دهد، عادت نشده. از خوبی خوشش می‌آید. {سَرَّتْهُ} مسرورش می‌کند حسنه‌اش. {فَهُوَ مُؤْمِنٌ}[29]. این هنوز در ایمان است. هنوز در مرز ایمان است. اما اگر عمل بد را انجام داد اما از بدی، بدش نیامد دیگر. {سَاءَتهُ سَیِّئَتُهُ} نبود. {سَاءَ} با همزه دیگر. {مَن سَاءَتهُ سَیِّئَتُهُ}. از بدی، بدش نیامد، مرز ایمان دارد شکسته می‌شود. می‌شود کم کم ملحق می‌شود به چه؟ {بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}[30]. درست است؟ اما تا جایی که با پشیمانی باشد، این هنوز جای برگشت دارد. مرز ایمان است. هنوز در حقیقت جای جبران باقی است. این را خیلی مراقب باشیم.

رجعت، برای تکمیل درجات است، نه تعیین مسیر

یکی هم اگر یادتان باشد، عرض کردیم که در رجعت، دو دسته برمی‌گردند طبق روایات ما. محض ایمان و محض کفر، برمی‌گردند. منتها این محض که می‌گوییم، نه ابیاء فقط، اوصیاء فقط. محض ایمان یعنی کسانی که تکلیفشان یکسره بوده در نظام ایمانی یا در نظام کفر. هر چند ممکن است مراتب ایمان یا مراتب کفر هم باشند. اینها برمی‌گردند. راه این است که سنت معوضة دارد محقق می‌شود. لذا دنیا هم در مسیر معوضة است. درست است؟ وقتی مسیر معوضة است، رجعت، قبل از قیامت، هر کسی که برمی‌گردد، هر کسی که برمی‌گردد، یک راه بیشتر جلوی پایش نیست. دیگر آنجا دو راه نیست برایش. تا دنیا به عنوان قبل از رجعت است، دو راه مقابل انسان است. ممکن است از ایمان به کفر و از کفر به ایمان، انسان بتواند برگردد. اما در رجعت فقط یک راه، جلوی هر کسی است. لذا فقط محض ایمان برمی‌گردد و محض کفر. نه کفار به ایمان، در حقیقت آنجا در نظام تطهیری ملحق می‌شوند، نه مؤمنین به نظام کفر می‌رسند. لذا فقط برمی‌گردند تا درجاتشان کامل شود، نه مسیرشان معلوم شود. در دنیا برای تعیین شدن مسیر است، رجعت برای تکمیل درجات است یا درکات. برای درجات اهل ایمان و درکات اهل کفر. لذا این هم، دوران رجعت هم مرتبه‌ای از معوضة است برای دوران قیامت. لذا اینجاها هم ببینید به مرتبه‌ای می‌رسد حوادث و وقایع، که بخواهد معوضة ایجاد کند. به جایی رسید {أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ}[31]. دو دسته شدند دیگر. دسته‌ی سوم را در اینجا مطرح نمی‌کند. یا رضوان الهی را تابع هستند یا {بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ}[32]. که این هم یک نحوه از لذا حوادث و وقایع جنگ‌ها، مشکلات، مصائب، ابتلائات، احکام، اوامر، نواهی، تمام اینها طبق روایات، برای ایجاد سنت معوضة است. لذا ما ببینیم تکلیفمان در هر فعلی که داریم انجام می‌دهیم، هر کاری، داریم به سمت معوضة می‌رویم. مراقب باشیم که این معوضة ما، اگر عمل سیئه را بدمان نیاید از آن، انجام بدهیم، به سمت معوضة کفر و سخط الهی داریم می‌رویم. لذا حتی اگر مبتلا شدیم به بدی، حواسمان باشد که این بدی را بدمان بیاید حتی اگر حین عمل، غافل شدیم، بعدش مراقب باشیم که بدمان بیاید. مرز آن کم‌رنگ نشود و الا این دارد ما را به سمت سخط می‌برد. خب این هم یک نکته بود که در اینجا بیان شد.

در پاسخ به شبهات، باید دنیا و آخرت را یک حقیقت واحده دید

نکته‌ی دیگر این است که اگر بحث در حقیقت یک نکته‌ی زیبایی، ملازم این بیان است که اگر انسان، دنیا را فقط بخواهد ملاک قرار بدهد، دنیا نمی‌تواند کفایت از عمل انسان و نتایج آن بر بیاید. نمی‌شود دنیا. لذا اینجا هم می‌فرماید که {ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ}[33]. در قیامت باید حتما چه بشود؟ {مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}[34] و {ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ}[35]. و بعد این {تُوَفَّى}، {أَفَمَنِ اتَّبَعَ}[36] یا {بَاءَ بِسَخَطٍ}[37]، که دنیا را با آخرت باید دائم سنجید. حواسمان باشد شبهات عدل خدا، با دیدن دنیای تنها، پاسخ داده نمی‌شود، حل نمی‌شود. حتما باید حیات انسان را یک حیات ممتد تا ابدیت دید، تا در ضمن این حیات ابدی، شبهات دنیا و آخرت، پاسخگویی بتوان نسبت به آن داشت و عدالت الهی کاملا دیده بشود. این هم یک نکته است که دائما آیات وقتی دارد یک مسئله‌ی دنیایی را مطرح می‌کند، شکست و پیروزی، غلبه و مغلوب شدن، هر بالا و پایین، بلافاصله متصلش می‌کند به چه؟ به جریان قیامت، که این یک حقیقت واحدی است. و در این نگاه است که می‌شود این مسئله را حل کرد. این هم یک بحث دائمی است که باید نگاه ما را تصحیح بکند. نیاییم یک جایی دنیا، بخواهیم فقط در نظام دنیا، حل همه‌ی مسائل را بکنیم. غیر از این که این یک غلطی است که دنیا را منقطع کردیم، غیر از آن، پاسخگویی امکان‌پذیر نیست. شبهه‌ای بعد شبهه‌ای چه می‌شود؟ اضافه می‌شود. پس باید دنیا و آخرت را یک حقیقت واحده دید. عمر انسان را یک حقیقت واحده دید که امتداد دارد. در این امتداد، امکان حل مسئله، باقی است. اینها ببین روش‌های قرآن است. غیر از بیان محتوا، چه هست؟ روش کار است که باید مراقب باشیم که اینجور انقطاع ایجاد نکنیم. لذا دارد جریان جنگ احد را مطرح می‌کند اما بلافاصله این را متصل می‌کند تحلیل را، به دنیا و آخرت. به به اصطلاح رضوان الهی و سخط الهی. آن هم {تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ}[38]. خب این هم یک نکته. حالا یک نکات دیگری هست که دیگر.

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: بله دیگر. یعنی آن هم {يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا}[39]. که اگر اینجوری شد، توجیه می‌شود در حد همان حیات دنیایی که قابلیت حیات دنیا بدون آخرت، یک حیات در حقیقت لهو و لعب است. یعنی اگر حیات دنیا فقط خواستیم توجیه بکنیم، در حد لهو و لعب است و نمی‌توانیم آن حقیقت را. حقیقت حیات دنیا، به آخرت آشکار می‌شود. روح دنیا، آخرت است. یعنی اگر این را ندیدی، بدنِ بدون روح را دیدی. بله.

درجه‌بندی نظام آفرینش، نزد خداوند

روایاتی هم در مسئله هست که در آن روایات شریف، این مسائل را بیان کردند. بعضی‌اش را در حقیقت عرض کردیم. مثلا امام رضا علیه السلام می‌فرماید این که فرمودند {هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ}[40] در آیه‌ی بعدی، می‌فرماید. ذیل این می‌فرماید: {قَالَ الدَّرَجَةُ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ}[41]. هر درجه‌ای ما بین آسمان و زمین است. {هُمْ دَرَجَاتٌ} که اینجا درجات است، هر درجه‌ای از آن، {مَا بَیْنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ} است. حالا ببین این نظام حرکت انسانی، تا کمالش چقدر راه دارد که حالا آیا این {بَیْنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ} است، وقتی شما هفت سماء دارید، هر سماءیی چون تعبیر روایات در رابطه با سماوات و ارض، دو دسته است در توحید صدوق اگر رجوع بکنید رحمت الله علیه، آنجا می‌بینید بحث سماوات و ارض را که می‌آورد، گاهی می‌فرماید که هفت طبقه‌ی آسمان است و هفت طبقه‌ی زمین. این دو تا هفت طبقه را، دو جور معنا می‌شود. آیا آسمان اول، زمینِ آسمانِ دوم است و آسمان دوم، زمینِ آسمانِ سوم است؟ این یک نوع تحلیل. یک نوع تحلیل هم این است که در مقابل هر سماء و کمالی، یک دَرَکاتی است، دَرَکه‌ای است. آن درجه است، این. لذا صفر را در نظر بگیرید که اسفل السافلین است، هفت طبقه آسمان بالای اوست. و صفر را در نظر بگیرید، هفت طبقه‌ی زمین به موازات هفت طبقه‌ی آسمان، زیر او قرار می‌گیرد. دقت می‌کنید؟ پس یک موقع هست که آسمانِ اول، زمینِ آسمانِ دوم می‌شود، لذا خود آن زمین، زمین نورانی است. به لحاظ آسمانِ دوم است که این در حقیقت چه می‌شود؟ ظلمت محسوب می‌شود. اما یک موقع هست که نه. زمینِ در مقابل آسمان است که زیر صفر است. او در هر صورتی ظلمت است. هر دو تعبیر در روایات به کار رفته و قابل استناد است در جای خودش. لذا در جای خودش باید ببینیم که کدام. اینجا که می‌فرماید که این درجات، {مَا بَیْنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ}[42] است، این درجات که {مَا بَیْنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ} است، آن درجاتی است که بالای هر کدام، کف دیگری حساب می‌شود. که هر سماءیی به اصطلاح سماء است و سماء قبلی، زمینِ اوست. این، این را دارد بیان می‌کند، نه آن در حقیقت منفی‌ای را که در روایات دیگر. خب حالا روایات دیگر را هم ان شاء الله به خود دوستان واگذار می‌کنیم.

منت‌های خداوند، در نعمت‌های عظیم است، نه در نعمات دنیایی

در محضر آیه‌ی بسم الله الرحمن الرحیم. {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ}[43]. خیلی آیه، زیبا است که {مَنَّ}، منت‌گذاری در جایی است که یک نعمت عظیم باشد. ما در لغت، «من» به اصطلاح می‌شناسیم، در وزن، «من» را می‌گوییم سه کیلو یا شش کیلو، بنا بر آن که. لذا «من»، چون یک وزن عظیمی بوده، بقیه‌ی اوزان را با این می‌سنجیدند، که می‌خواستند بگویند این چقدر از «من» است. یک سومِ «من» است، یک پنجمِ «من» است یا دو «من» است، سه «من» است. یعنی «من» را به عنوان یک میزان که وزن سنگین است، می‌شناختند و بقیه را با این چه کار می‌کردند؟ قیاس می‌کردند. که این {مَنَّ} هم از همین گرفته شده. خدای سبحان، منت‌هایی را در قرآن شمرده است، که بالاترین منتی که شمرده، اولا منت‌های خدا، همیشه منت‌های معنوی بوده. هیچ‌گاه نعمت‌های دنیایی را برای انسان، منت نشمرده برای انسان، که من بر شما منت گذاشتم مثلا غذا دادم به شما، هوا دادم، آب دادم. نه اینها را منت نشمرده چون منت، آن نعمت عظیم است. درست است؟ و لذا در نظر خدای سبحان، رسالت، عظمت دارد. امامت، عظمت دارد. ولایت، عظمت دارد. قرآن، عظمت دارد. اینها را به عنوان منت، در قرآن شمرده و اینها را نقل کرده. آنوقت در بین انبیاء آنچه که به عنوان رسالت را منت شمرده، رسالت و بعثت پیغمبر اکرم را منت شمرده. لذا با این که در مورد آنها هم {وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى}[44] برای موسی کلیم به کار رفته که ما منت گذاشتیم بر تو مرّه‌ی دیگری، بار دیگری، و نشان می‌دهد منت‌های مکرری بوده، اما آنچه که با عنوان مثل اینجا {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}[45]، بر مؤمنین، خدا منت گذاشت، در اطلاقش، این منت فقط رسالت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. پس معنای خود لفظ منت، معلوم شد نعمت سنگین و عظیم است. بحث در حقیقت، منت در قرآن که آمده، رسالت‌ها، امامت‌ها، ولایت‌ها، قرآن، کتاب‌ها، اینها منت، ذکر شده. و اینجا هم به عنوان اطلاق منت، ذکر شده که در رابطه با رسالت پیغمبر اکرم است.

آسمان، بار امانت نتوانست کشید، اما مؤمنین پذیرفتند

نکته‌ی دیگر این است که {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}[46]. {عَلَى الْمُؤْمِنِينَ} در اینجا ذکر شده، که بر بین مؤمنین و بر مؤمنان در حقیقت این منت گذاشته شده. دقت بکنید که {الْمُؤْمِنِينَ}، غیر از {الَّذِينَ آمَنُوا}[47] است. {الَّذِينَ آمَنُوا}، ثبات در آن هست، اما {الْمُؤْمِنِينَ} در حقیقت، تثبیتِ بالاتر است. لذا نمی‌فرماید {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا}. {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}. که این منت، درست است رسالت پیغمبر برای همه‌ی مردم است، اما چه کسی نافع شد برایش و قدردان شد؟ مؤمنینی که تثبیت ایمان در وجودشان صورت گرفته. همانجوری که آن آیه‌ی شریفه می‌فرماید که به اصطلاح ما {إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا}[48]. درست است؟ انسان فقط این را پذیرفت. بقیه ابا کردند. آنوقت در بین انسان‌ها، مؤمنینِ از انسان‌ها، حامل امانت شدند. نافع شد این برایشان. و الا بقیه در مرتبه‌ی ظَلُوم و جَهُول ماندند و بلکه آن ظَلُوم و جَهُول، از قوه برایشان به فعلیت تبدیل شد. درست است؟ لذا ابتدا همه‌ی عالم از این ابا کردند غیر از انسان، بعد در بین انسان‌ها هم چه؟ مؤمنین فقط پذیرفتند که اینجا می‌فرماید {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ} که این امانت را پذیرفتند و این امانت را به مقصد رساندند. ببینید اکثر و اقل در نظامِ مثلا شما بگویید که اگر {إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ}، چطور این همه موجودات ابا کردند، انسان که اقل است، پذیرفت؟ آنجا نمی‌گوییم این را؟ همه‌ی عالم، سماوات و چون منافع خودمان آنجا در کار است، نمی‌گوییم. می‌گوییم خب ما هستیم دیگر. انسان است دیگر. آنجا هم همینجور است. {إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ}[49]. یعنی همه‌ی عالم. این همه. {أَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا}[50] همه ابا کردند. لذا کثرت در نظام الهی، مدخلیت ندارد. کیفیت، مدخلیت دارد. درست است؟ لذا رساندن این عالم به سرانجام، با قافله سالاری انسان است، آنوقت در بین انسانها هم مؤمنین هستند. در بین مؤمنین هم انبیاء محسوب می‌شوند. درست است؟ انبیاء و اوصیاء محسوب می‌شوند. لذا کثرت و قلّت ملاک نیست. و این تلف شدن نیست. اینها اختیارا هم این کار را کردند در انسان‌ها که نپذیرفتند. با این که در.

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: این که در اینجا می‌فرماید که {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ}[51]، درک این نعمت عظیم، بر مؤمنین محقق شد. نگفت که اینها فقط اهل نجات هستند. نفرمود که اینها فقط اهل نجات هستند. فرمود که اینها این نعمت را یافتند. یافت نعمت و به اصطلاح رسیدن به او، غیر از این است که بقیه نجات پیدا نمی‌کنند. دقت کردید؟ بقیه ممکن است با کمترین احتجاج هم نجات پیدا بکنند، اما چه کسی این نعمت را یافت؟ {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}[52]، که اینها این را یافتند. اینهایی که تثبیت ایمان در وجودشان محقق شده. نفی نمی‌کند که بقیه اهل نجات نیستند. بلکه بقیه اهل درک این مرتبه نیستند.

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: بله. حالا در آن آیه‌ی شریفه که {هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ}[53]. که در آنجا دارد {فِي الْأُمِّيِّينَ}. آنجا عام‌تر است که بحث پیغمبر بین چه کسی است؟ بین {أُمِّيِّينَ} است. درست است؟ اما در حقیقت چه هست؟ اینجا می‌فرماید {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}[54]. اینجا منت گذاشته. یعنی این منت، دائر مدار ادراک است. یعنی اینها ادراک کردند. لذا منت برایشان گذاشته شده. آن هم منت خدای سبحان بر اینها. که بر بقیه کأنّه وقتی این ادراک را نکردند، بهره‌مند نشدند از این موطن، منتی هم خدا بر آنها نگذاشته. نگفت آنجا {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْ} به اصطلاح {أُمِّيِّينَ}. نگفت آنجا {مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْأُمِّيِّينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا}. درست است؟  اما اینجا می‌گوید {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}. اینها ادراک کردند و بهره‌مند شدند. دائر مدار بهره‌مندی است این منت.

بعد هم منت همانجوری که ابتدا بیان شد، گاهی منت عملی است، گاهی منت گفتاری است. منت گفتاری به این است که انسان، یک کاری را، یک چیزی را، بخواهد در حقیقت بیش از آنی که هست، نشان بدهد در گفتار. آنجایی که در گفتار است، منت، مذموم است در گفتار. که اگر {لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى}[55] که با گفتنِ بعدش، یادآوریِ بعدش، خرابش نکنید. {تُبْطِلُوا} ابطالش نکنید. اما منت، گاهی عملی است. وقتی منت عملی است، مثل این که بله می‌فرماید که  {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ}[56]. این {إِذْ بَعَثَ} یک منت عملی است. یعنی حقیقت وجود پیغمبر را قرار داد، مؤمنینی را قرار داد که اینها چه بشوند؟ ایمان بیاورند، ادراک بکنند. این منت عملی است، نه گفتاری، که بخواهد حرفش را بزند برایشان. بلکه عملا نشانشان داده. حالا رد منت عملی را در قرآن بگیرید، بعد می‌بینید که در قرآن چقدر زیبا مطرح شده. و منت گذاشتن بر دیگران از جانب انسانها، یک امر قبیحی است. امر مذمومی است که انسان بخواهد چه کار بکند؟ جلوه بدهد کاری را که کرده، بر آنها بزرگ نشان بدهد در گفتار. خب.

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: عرض کردم گفتاری. عرض کردم دیگر. ما یک منت عملی داریم. آنجایی است که خود نعمت است. صدقه، خود نعمت است. درست است؟ اما {لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ}[57] بعد از این که دادید {بِالْمَنِّ وَالْأَذَى}[58] یعنی به گفتنش.

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: عیبی ندارد. آن گفتن است آن هم. یعنی نشان دادن و اظهار کردن به این است. اما یک موقع است خودِ صدقه است که منت است بدون این که در حقیقت بخواهی به او تسریعت را بکنی که انجام دادی. منتها اصل المنّه، یعنی یک کار عظیم. نعمت عظیم. نه هر کاری. لذا در هر کاری، لفظ منت، به کار برده نمی‌شود. اگر کسی احساس منت کرد در کاری که کرده، کارش را چه دیده؟ کارش را بزرگ دیده. لذا به ما می‌گویند این کارها را بزرگ نبینید. کار بزرگ از سنخ بعثت پیغمبر به رسالت است. از سنخ ولایت است. از سنخ نزول قرآن. اینها نعمت است و منت دارد، نه هر کاری که انسان انجام بدهد. لذا به ما گفتند شما حق ندارید کارهایی که انجام می‌دهید را چه ببینید؟ حتی در دل خودتان منت ببینید. چون به هیچ‌وجه اینها عظیم نیست. چون هر چه هم که کرده باشید، اینها چه هست؟ اینها به نعمت الهی، شما این کار را کردید. خودتان از خودتان چیزی نداشتید. لذا انسانها حق ندارند بر همدیگر منت بگذارند. خب آیه، خیلی نکاتی دارد که به خصوص لطافت‌های {مِنْ أَنْفُسِهِمْ}[59] که حالا ان شاء الله اگر عمری بود، در جلسه‌ی بعد در محضر دوستان هستیم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

دلیل منت گذاشتن خداوند: قدر نعمت عظیم را بدانیم

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: عرض کردم که نه. این دارد بیان یک واقعه را می‌کند برای ما الان. {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ}[60] به صورت چه آمده؟ غیابی. نه خطابی. اگر خطابی باشد، به ما دارد. نه. {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ} یعنی مؤمنین را اینجا. بله دیگر یعنی در جایی که دارد آن. لذا اینجا به معنای غیاب است و اصلا این که قبلش خطاب بود و تبدیل شد، التفات به خرج داد غیابی کرد، یک علتش همین است که نمی‌خواهد تخاطب در این منت باشد. بلکه غیابی است که دارد می‌‎گوید خدا یک همچین نعمت عظیمی، دارد بیان آن نعمت عظیم را می‌کند که یک همچین نعمتی را قدر بدانیم. برای قدردانی.

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: در التفاتش. در التفاتش که مخاطب قرار نداد بلکه به صورت غیابی. این هم یک نحوی از لینت است.

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: خب عیب ندارد. بله. بله. خب بله. بله دیگر. وقتی نمی‌بینند. از مؤمن نباید ببیند دیگر. بله درست است. انسان یک موقع هست می‌گوید ببین چه نعمت‌هایی کنارت هست، نه آنی که من دادم. تذکر به نعمت‌های الهی. این خوب است. عیبی ندارد. به من هم برنمی‌گردد. منت هم نیست. خب انسان، آنجایی که منسوب به خودش است وقتی دارد ذکر می‌کند، قاعدتا اگر از کانال وجود این باشد، این خلاصه، منت، صدق می‌کند. بله نیت هم ملاک ظاهرا نیست در آن. یعنی ظاهرش این است که ملاک، نیت هم نیست در آن. خب همین که از جانب انسان پیش می‌آید، کانال است. آنوقت نعمتی است که خدا داده از جانب انسان. این را ببین. این قرآن را ببین. کتاب را ببین. ولایت. لذا اولا نعمت را آنها ذکر می‌کند. می‌گوید اصلا منت در آن جاها است. در این جاها نیست. اولا. بله ذکر نعمت عیبی ندارد. {اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ}[61]. ذکر است. اما  منت در آن جایی است که باید نعمت، عظیم باشد. اگر ما در نعمت‌های ظاهری، منت را به کار بردیم، یعنی اینها را عظیم دیدیم. در حالی که اصلا می‌گویند بینش‌ات را تصحیح کن. نعمت عظیم، اینها نیست.

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: بله. بله در اینجا اصلا عرض می‌کنم که به اصطلاح دارند ما را یاد می‌دهند که بدانیم نعمت عظیم کجاست. قاطی نکنیم یک موقع با نعمت‌های دنیا. هر چقدر هم خیلی بزرگ باشد.

[پاسخ استاد به پرسش شاگرد]: بله. نه دیگر. ذکر بکن. یعنی آن را به کار گرفتنش. نه. نه. به کار گرفتن. {هَذَا عَطَاؤُنَا}[62]. این عطاء ما است. یعنی خود فعل. درست است؟ {فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ}[63]. که این در حقیقت، یا این را در حقیقت چه کار بکن؟ یا این را در حقیقت قبول بکن یا {أَمْسِكْ} و اعطا بکن. اما قبول کردن آن. بله دیگر عرض کردم دیگر. آن {فَامْنُنْ}، حقیقت نعمت را جریان دادن است. قبول کردن، آن می‌شود حقیقتش که جریانش بدهی. {أَوْ أَمْسِكْ} در حقیقت چه هست؟ نگهش دار، یعنی خرابش بکن. این خراب کردنش است. بله دیگر دارم عرض می‌کنم دیگر. یعنی آن {فَامْنُنْ}. اگر آنجا هم عطایی باشد، عطاءاش حتما یک نعمت عظیم است. در همین نظام معنوی است، نه نظام ظاهری. مثل خود کتاب الهی که از جانب نبیّ می‌آید. یعنی آن است. {فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ}اش. یعنی اینجوری است. این را الان بگو یا نگو. منت الهی است. لذا وقتی هم گفته می‌شود، هیچ کسی از سلیمان نمی‌بیند. هیچ کس از سلیمان نمی‌بیند.

[1]  آل عمران/ 162و 163و 164

[2]  آل عمران/ 161

[3]  آل عمران/ 161

[4]  انشقاق/ 8

[5]  بحار الانوار، جلد 7، صفحه 263

[6]  بقره/202 ، نور/39 ، غافر/17، رعد/41 ، آل عمران/19 و 199 ، مائده/4 ، ابراهیم/51

[7]  انعام/ 62

[8]  آل عمران/ 162

[9]  آل عمران/ 162

[10]  آل عمران/ 162

[11]  آل عمران/ 161

[12]  آل عمران/ 162

[13]  کافرون/ 1

[14]  سبأ/ 24

[15]  آل عمران/ 162

[16]  آل عمران/ 159

[17]  طه/ 44

[18]  سبأ/ 24

[19]  محمد/ 28

[20]  آل عمران/162

[21]  محمد/ 28

[22]  محمد/ 28

[23]  محمد/ 28

[24]  یونس/ 7

[25]  توبه/ 102

[26]  محمد/ 28

[27]  بحار الانوار، جلد 74 ، صفحه 168

[28]  بحار الانوار، جلد 74 ، صفحه 168

[29]  بحار الانوار، جلد 74 ، صفحه 168

[30]  آل عمران/ 162

[31]  آل عمران/ 162

[32]  آل عمران/ 162

[33]  آل عمران/ 161

[34]  آل عمران/ 161

[35]  آل عمران/ 161

[36]  آل عمران/ 162

[37]  آل عمران/ 162

[38]  آل عمران/ 161

[39]  روم/ 7

[40]  آل عمران/ 163

[41]  بحار الانوار، ج66، ص171 / العیاشی، ج1، ص205 / تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج2، ص816/ نور الثقلین/ البرهان

[42]  بحار الانوار، ج66، ص171 / العیاشی، ج1، ص205 / تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج2، ص816/ نور الثقلین/ البرهان

[43]  آل عمران/ 164

[44]  طه/ 37

[45]  آل عمران/ 164

[46]  آل عمران/ 164

[47]  نحل/ 99 و در آیات متعدد سوره‌های دیگر قرآن کریم

[48]  احزاب/ 72

[49]  احزاب/ 72

[50]  احزاب/ 72

[51]  آل عمران/ 164

[52]  آل عمران/ 164

[53]  جمعه/ 2

[54]  آل عمران/ 164

[55]  بقره/ 264

[56]  آل عمران/ 164

[57]  بقره/ 264

[58]  بقره/ 264

[59]  آل عمران/ 164

[60]  آل عمران/ 164

[61]  مائده/ 7

[62]  ص/ 39

[63]  ص/ 39

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 901” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید