سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلحَمدُ اللهِ رَبِّ العالَمِینَ وَ الصَّلواة وَ السَّلام عَلی مُحُمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم. وَ لَعَنَ الدّائِمُ عَلی أَعدائِهِم أَجمَعینَ إِلی یَومِ الدّین.

نصرت خدا به انسان متوکل، غالبی ندارد

بسم الله الرحمن الرحیم. {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ}[1]. در محضر قرآن کریم، سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 160 و 161 هستیم. قسمتی از بیان آیه‌ی 160 در جلسه‌ی گذشته به عرض دوستان رسید که تعبیر آیه، به دنبال آیه‌ی قبل که {فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[2]، فرمود {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}. خیلی جمله به عنوان یک ذکر، اصلا برای انسان، حال دائمی می‌تواند داشته باشد که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}. اگر کسی را خدا نصرت بکند، برای او، غالب دیگری در کار نیست. یعنی نصرت الهی در عالم، مثل نصرت‌های دیگر و غلبه‌های دیگر نیست. غلبه‌های دیگر، ممکن است انسان در یک برهه‌ای غالب بشود، بعد مغلوب بشود. یک جایی انسان، رشدی پیدا بکند، بعد از دست بدهد. اینجا می‌فرماید اگر چیزی را خدا ایجاد کرد، او {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}[3]. دیگر او غالبی ندارد. همانجور هم که جلسه‌ی گذشته عرض کردیم، نفرمود دیگر مغلوب نمی‌شود. نفرمود که این غلبه بر آن پیدا نمی‌شود. یعنی نه به صورت فعلی، نه به صورت صفتی، بلکه به صورت ذاتی، غالب، دیگر بر او نیست. وقتی غالب نیست، صفت و فعل هم دیگر نیست. ذات که نباشد، ذات غالب، صفت غلبه و فعل غلبه هم دیگر در کار نیست. یعنی چون که صد آمد، نود هم پیش ماست. از این باب می‌فرماید که {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ} که این علت توکل است. چرا {فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ}[4] خطاب به پیغمبر است؟ بعد هم عام‌اش کرد که {إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[5]؟ ببین خدای سبحان دائم قضایا را از یک قضیه‌ی شخصیه شروع می‌کند اما این را دائما چه کار می‌کند؟ عمومیت می‌دهد به آن. که می‌فرماید که پیغمبر {فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ}. توکل کن بر خدا. این یک قضیه‌ی شخصیه است. عزم کردی بعد از مشاوره، توکل کن. بعد به دنبالش بلافاصله یک کبرای کلی را می‌آورد، که آن کبرای کلی، این به اصطلاح توکل پیغمبر، می‌شود از مصادیق آن کبرای کلی، که آن کبرای کلی، این است که می‌فرماید {إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}.

توکل، اتکاء بر سببیّتِ الهی است

هر متوکلی را که اهل توکل باشد، خدای سبحان، چه است؟ او را دوست دارد. و دوست داشتنِ خدا هم یک حقیقت است، واقعیت است، که آثار بر آن بار می‌شود. یعنی چه می‌شود؟ یعنی این می‌شود که آیه‌ی بعد می‌فرماید که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ}[6] اگر خدا کسی را دوست داشته باشد که او اهل توکلی را دوست داشته باشد، اثر آن دوست داشتن اهل توکل، می‌شود چه؟ اثر او می‌شود {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}[7] که اگر کسی را خدا دوست داشت، نصرتی به او می‌دهد، که آن نصرت، دیگر غالب دیگری بر او نیست. این می‌شود توکل. چرا؟ چون متوکل، کسی است که اسباب دیگر را ندیده و سببیّت هر چیز را، تحت سببیت الهیه دیده. وقتی سببیتِ خدا را فقط می‌بیند، و اسباب دیگر را تحت قهاریت آن سببیت می‌بیند، نتیجه‌اش هم این می‌شود که نصرتی که {لَا غَالِبَ} دیگر بر او. همانجوری که اسباب، سبقت نگرفتند بر سببیت الهیه، مقهور سببیت الهیه هستند، درست است؟ توکل یعنی اتکای بر سبب قاهر، ندیدن سبب‌های مقهور. درست است؟ پس نتیجه‌اش هم می‌شود چه؟ نتیجه‌اش هم این می‌شود که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ} که نصرت شما، همان توکل است که در اینجا دارد اثر توکل و حقیقت توکل را بیان می‌کند، که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ} اگر خدا شما را نصرت کرد، {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}. آن وقت، مقابلش را هم بیان می‌کند، {وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ}[8] اگر کسی این توکل را نداشت، بر اسباب توکل کرد، آن اسباب، گاهی هست، گاهی نیست. گاهی مقهور است، گاهی قاهر است. تازه مقهور و قاهر بودنش هم به اراده‌ی ربّ است. درست است؟ آن وقت می‌شود {وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ}[9]. کدام سبب است که می‌خواهد در مقابل سببیت خدا، شما را نصرت بکند؟ چقدر چینش آیه، زیبا است، که از پیغمبر شروع می‌کند که {فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}[10]. بعد توکل را دارد معنا می‌کند، که توکل چیست؟ در عرصه‌ی جنگ، توکل معنای خودش را دارد پیدا می‌کند. اینجا موضوع به قرینه‌ی به اصطلاح با این که عام است اما به قرینه‌ی مقام، بحث جنگ بوده، و این در حقیقت وِلاء نصرت را می‌خواهد. البته عرض کردیم دیروز هم، ما یک ولیّ الهی داریم، یک ولایت الهی داریم، یک نصرت الهی داریم. نصرت، مرتبه‌ی پایین‌تر است. بعد به ولایت ولیّ الهی می‌رسد دیگر که آنجا می‌شود ولیّ خدا، که آنجا دیگر هیچ در حقیقت برای خودش هم نقشی نمی‌بیند. نصرت در آنجایی است که هنوز برای خودش نقش می‌بیند، اما نقش خودش را در عین حال، مقهور در نقش الهی می‌بیند، با این که برای خودش نقش می‌بیند. لذا اینجا هم از همین زبان است.

انسان یا مشمول نصرت الهی است یا مشمول خِذلان

برای پیغمبر، آنجا مطلق بود که {فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}. اما وقتی زبان عموم می‌شود و مؤمنان، {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}[11]. که خطاب حالا چه می‌شود؟ حالا خطاب آنجا {إِذَا عَزَمْتَ} تخاطب با پیغمبر بود، اینجا {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ} در حقیقت اگر نصرت کند خدا شما را، تخاطب با کیست؟ با مؤمنان است که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ}[12] ضمیرِ مخاطبِ به اصطلاح مفرد، برگشت به چه شد؟ به جمع تبدیل شد دیگر. که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ} شما را، {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ}[13] که این حقیقتِ توکل است. بیان نفی و اثبات دو طرفِ چیست؟ توکل است. و خذلان هم عرض کردیم که اساس خذلان به چه معناست؟ آنجایی که انسان نیاز دارد به یاری، اگر یاری نشود، نه این که او را بزنند زمین. نه. یاری نشود تا زمین بخورد. نه او را زمین بزنند. زمین زدن نیست. بلکه چیست؟ کمک نکردن در این که زمین نخورد است. این می‌شود خذلان. لذا خذلان که به خدای سبحان منتسب است که خذلان گاهی در مقابل توفیق است که انسان، امداد می‌شود، یعنی آنجایی که باید انسان آنجا با کمک خدا، کمکی بکند حائل بشود بین او و اراده‌اش، بین او و تقاضایش، بین او و اقتضائاتی که او را به سمت گناه دارد می‌کشاند، حائل بشود، درست است؟ خدا حائل نشود. خدا اینجا نقصی ایجاد نکرده. ایجادِ نقصی نیست. اما مانعِ نقصی نشده. درست است؟ با این نگاه، خذلان به این معنا است. آیا خذلانِ به این معنا، در آنجایی است که یک جا هست ما نصرت می‌خواهیم، نصرت نشدیم. یک جا هست نصرت نمی‌خواهیم. یک جا هست در حقیقت چه هست؟ که انسان، نصرت بر طاعت می‌خواهد. یک جا نصرت در حیلوله می‌خواهد. یک جا هم نصرت نمی‌خواهد، یعنی انسان دارد کار عادی‌اش را می‌کند. سه صورت دارد یا دو صورت؟ یعنی یک جا نصرت بر طاعت، یک جا نصرت بر حیلوله، یک جا در حقیقت چه هست؟ عادی باشد انسان. احتیاجی به نصرت نداشته باشد. می‌فرماید نه. دو صورت که بیشتر ندارد. انسان در هر لحظه‌ای محتاج است چون. چون وجودش عین نیاز است، اینجور این نیست که یک حالت سومی داشته باشد انسان، که در آن حالت، نیازی نداشته باشد و لذا خدا هم اجابتی برای او محقق نکند. ممکن انسان احساس کند نیاز ندارد، ممکن است انسان غافل باشد از نیازش، اما ذاتش عین نیاز است. وجود دائم، لحظه به لحظه، افاضه بعد افاضه و کمال بعد کمال، دائما می‌خواهد. پس این است که دائما انسان، محتاج است. لحظه‌ی بی‌نیازی ندارد. درست است؟ این که اینجا دو صورت می‌کند، می‌فرماید {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ}[14]، اگر شما را نصرت بکند، {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ}[15]. دو صورت، یعنی تمام حالات وجودی انسان، بین این دو تا است. یا خدا دارد نصرت می‌کند، {فَلَا غَالِبَ لَكُمْ} یا خدا نصرتش را، حیلوله‌ی بین انسان و آن موانع وجودی انسان، ایجاد نکرده {يَخْذُلْكُمْ}. پس دائما انسان یا در حال نصرت الهی و استفاده از این است، یا در حال رها شدن از این نصرت است. به غیر از این دو، راه سومی نداریم. اگر انسان، سه حالت داشت، سه تصور ممکن بود. سه حالتش این باشد. کمالی را می‌خواست طی بکند، نصرت بر کمال. سقوطی را می‌خواست در حقیقت تجربه بکند، به اصطلاح چه؟ مانع از سقوط. درست است؟ یک حالت هم این است که نه، یک خط صافی را داشت می‌رفت. نه صعودی باشد، نه سقوطی باشد. خب اینجا اگر رها هم بود، رهای در همین حالت چه هست؟ استوا است. کمالی پیدا نکرده، سقوطی هم پیدا نکرده. می‌گوید نه این سوم را نداریم. چون عمر، یک سرمایه است و از انسان سوال خواهد شد که {فِیمَا أَفنَاه}[16] این عمرت را در چه صرف کردی؟ {إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ}[17] در خسرانش {إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ}[18]. یعنی آن خذلان، دائم است مگر به عمل صالح و ایمان منجر بشود. انسان، {إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا}[19] است، این {كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا}[20] است، الا این که چه هست؟ {نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا}[21] باشد تا اهل تقوا نجات پیدا کنند. پس انسان در نظام وجودی‌اش دائما یا مشمول خذلان است، یا در حقیقت مشمول رحمت و توفیق. پس اگر دیدیم توفیق الهی نیست، در همان لحظه چه است؟ خذلان است. خب این خیلی مراقبه را سخت می‌کند. خیلی برای انسان اگر ببیند یک جایی، کمالی نیست، حتما در حال سقوط است. اگر این حالت را انسان باور بکند، آن وقت این باور، یک راه دیگری و مراقبه‌ی دیگری را برای انسان، جلوی پای انسان می‌گذارد. ببین آیه چقدر زیبا آن وقت، توکل را با همین معنا، معنا می‌کند که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}[22]، که اگر مشمول نصرت خدا شدی، دیگر غالب دیگری در کار نیست. اگر غالبی نبود، صفت غلبه‌ی دیگری هم نیست. فعل غلبه‌ی دیگری هم نیست. این آن وقت در هر فعلی از افعال فرد، در هر فعلی از افعال جمع، در هر حالی از حالات فرد و جمع، سرایت دارد. {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}. انسان، مشغول یک طاعت خاص است. اطاعت خاصی را دارد. {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ}[23]. اگر همین طاعت را رها کرد، نعوذ بالله مشغول به اصطلاح معصیت هم بود، می‌فرماید {وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ}[24] اگر رهایتان کرد، چه حالتی که طاعت را ندارید، چه حالتی که مشغول معصیت باشید، هر دو. هر دوی اینها. پس سه حالت نیست. دو حالت، مربوط به {إِنْ يَخْذُلْكُمْ} است، یک حالت مربوط به چه است؟ {إِنْ يَنْصُرْكُمُ} است. این سه حالت، دو تایش به این به اصطلاح مرتبط می‌شود و شامل این می‌شود، یکی‌اش هم به آن مربوط می‌شود که می‌فرماید.

آغاز خِذلان، آغاز تنها ماندن انسان در روز حسرت است

منتها خدای سبحان چون سبقت رحمت بر غضب دارد، غالب این است که انسان را در آن حالتی که به معصیت مشغول نشده، رها است از طاعت و معصیت، مانع می‌شود که او سقوط پیدا بکند. آن از باب سبقت رحمت بر غضب است. یعنی باز هم نصرت الهی، شامل حال او می‌شود به نحوی. اما این اصلش این است که اگر انسان در حال طاعت نباشد، {إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا}[25] که همان آن 24 صندوقی که در روز قیامت، برای انسان، برای هر روزش عرضه می‌شود، و هر صندوق که مطابق 24 ساعت لحظه‌های هر روز انسان، که وقتی یک صندوق را باز می‌کند، و عمل صالحی در آن است، آنجا می‌گوید این عمل صالح، اینقدر خوشحال‌کننده است، اینقدر این به اصطلاح بهجت‌آور است، اگر این به اصطلاح بهجت را عرضه بکنند بر همه‌ی اهل بهشت، از آن حالی که برایش پیش می‌آید، بر اهل جهنم اگر عرضه بکند، مشغولشان می‌کند دهشت و آن خلاصه به اصطلاح توجهی که می‌بینند این چه کمالی پیدا کرده، اگر بخواهند پخش کنند و آن‌ها ببینند، می‌بینند مشغولشان می‌کند از آن عذاب. عجیب است خلاصه این هم که اینقدر این دیدن آن لحظه، و برعکس آن، که اگر آن لحظه‌ای که صندوقی را باز می‌کند و آن صندوق، عمل نا صالح و سیئه‌ای در آن بوده، اگر پخش کنند بر همه‌ی اهل بهشت، اگر پخش کنند. لو است. لو. اگر این کار را بکنند. اگر پخش کنند بر همه‌ی اهل بهشت، با همه‌ی تنعمی که به نعمت‌های بهشتی داشتند، این لحظه را وقتی ببینند، از تنعم به نعمت‌های بهشتی، همه بازمی‌مانند به خاطر آن لحظه‌ای که… خیلی عجیب است. و آن صحنه‌ای که صندوقی را باز می‌کنند که آن صندوق، هیچ چیز درونش نباشد، خالی باشد از عمل صالح و عمل نا صالح، حسرتی که می‌دیدند این صندوق می‌توانست آن عمل صالح درونش باشد، آنها را در حقیقت به یک حسرتی می‌رساند. لذا می‌گویند شاید اصلا {یوم الحسرة}[26]، در همان روایت می‌فرماید، به لحاظ همین حالت باشد که وقتی این صندوق را باز می‌کند و می‌بیند که هیچ چیز درونش نیست و می‌توانست این همه چه باشد؟ این همه حقایق. {یوم الحسرة} به این اعتبار است. اگر اشتباه نکنم شاید. بله همینجوری است؟ بله {یوم الحسرة} همینجوری است. آن وقت این لحظات چه می‌شود؟ که سه لحظه نداریم. دو لحظه داریم. یا {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ}[27] است یا {إِنْ يَخْذُلْكُمْ}[28] است. پس سه تا نداریم که بگوییم که سه جور است. نه. آن هم حسرت است. درست است مراتب دارند این دو تا، اما دو تا مرتبه، در یک جهت هستند. در یک جهت هستند. او اوج آن است،  این هم مرتبه‌ای از آن است. خب با این نگاه که {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ}[29]، اگر کسی خدا رهایش کرد، هیچ چیز دیگری، چون باور به این که اسباب دیگر، همه چه هستند؟ جنود خدا هستند. {وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ}[30]. درست است؟ درست خوندم؟ که همه‌ی آسمان و زمین، جنود خدا هستند. حتی قوای وجودی انسان، چه هستند؟ جنود خدای سبحان هستند. اگر اینجوری باشد، اگر کسی رها کرد خدا او را، {فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ}[31]. کدام سبب؟ {مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ}[32]. اینها دیگر ولیّ‌ای ندارند. شفیعی ندارند. و حسرتی بالاتر از این در قیامت نیست که انسان ببیند آنجا رها است. این رها بودنِ آنجا، به رها کردن اینجاست، که انسان وقتی خودش را از خدا و اولیاء الهی رها کرد، دور کرد، {مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ}. ولی و شفیع ندارد. خیلی سخت است. نمی‌تونیم تصور بکنیم در یک جایی که انسان، غریب است، غریب است. هیچ چیزی دیگر نباشد. چون وقتی به خدا پشت بکنیم، {إِنْ يَخْذُلْكُمْ}. خدا رها بکند، دیگر هیچ چیز نیست. وقتی هیچ چیز نباشد، هیچ‌کسی نباشد، آدم آنجایی که اسباب جدا شدند، {وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ}[33]. همه را ببیند رفتند. و آنجا انسان، رها، ول، در یک برهوتِ در حقیقت بی‌پایان. آن وقت باید ببیند {مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ}[34]. نه ناصری دارد، نه ولیّ دارد، نه حمیمی دارد، نه دوستی دارد، نه شفیعی دارد. این {إِنْ يَخْذُلْكُمْ}[35]، هیچ چیز دیگری باقی نمی‌ماند برای انسان اگر {إِنْ يَخْذُلْكُمْ}. بترسیم از این که اگر یک جایی آغاز خذلان را دیدیم، باید خیلی انسان آنجا مراقب باشد که خدای ناکرده، این خذلان دوام پیدا نکند، و الا رها بودن در دنیا، آنجا رها شدن در آخرت را به دنبال دارد. توسل و ارتباط با ولیّ و خدا و شفیع، ارتباط آنجا را به دنبال دارد. آن وقت آدم می‌بیند یکدفعه یک دستی می‌آید انسان را می‌گیرد. در حال سقوطی که سقوط آزاد دارد انسان می‌کند، یک دستی می‌آید انسان را می‌گیرد. این همان دستی است که در دنیا، در یک لحظه توجه کرد. این توجهات، آنجا هر کدامش یک حقیقت عظیمی را به دنبال می‌آورد.

مؤمن فقط بر خدا توکل می‌کند

بعد دنبال آن می‌فرماید که {وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ}[36]. که مؤمنان با مراتب ایمانشان، بر خدا توکل می‌کنند. خب این آیه‌ی شریفه در به اصطلاح مرحوم علامه، خیلی ورودی به این آیه پیدا نکردند. با یک اشاره، این آیه را گذراندند که لذا در المیزان با یک دو خط شاید این آیه مطرح شد. و لیکن به اصطلاح حضرت آیت الله جوادی حفظه الله در کتاب تسنیم، خب مفصل‌تر به مسئله پرداختند. یک نکته‌اش هم این است که آنجا ایشان فرموده که در حقیقت این {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ}[37] بیان توحید افعالی است. یعنی حقیقت توکل، نگاه توحید افعالی است که این بحث خوبی است که انسان اینجوری ببیند. یک نکته‌ی دیگری که ایشان بیان می‌کنند، این است که این که فرمودند که نصرت، {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ} در قرآن با زبان‌های مختلفی آمده که {وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}[38]. {وَمَا النَّصْرُ}. نیست اصلا نصرت مگر این که انسان این را فقط آن هم {عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}. همیشه عزیز را با حکیم را معنا کردیم که معنای عزیزِ حکیم چه می‌شود؟ عزیز یعنی آن قدرت، و حکیم یعنی نقطه‌زنی. یعنی آن نقطه‌ی ثقل. نصرت آن هم. {وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}. هم قدرت است، عزت است، که {إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا}[39]. عزت یعنی غالب غیر مغلوب. عزیز یعنی غالب غیر مغلوب. بعضی غالب‌ها مغلوب می‌شوند. گاهی غالب هستند گاهی مغلوب. اما عزیز یعنی غالب غیر مغلوب. درست است؟ {إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا}. آن وقت همین آیه‌ی شریفه که {وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}، و هم آیه‌ی دیگری {وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}[40]. ببین چقدر هر دو آیه، نصر را که می‌آورد، تعلیلش می‌کند. علتش را چه می‌آورد؟ عزیزِ حکیم بودن خدا. این می‌شود توحید افعالی. آن هم {وَمَا النَّصْرُ}. هیچ نصرتی. آن وقت نصرت، فقط پیروزی در میدان جنگ نظامی نیست. در یک غلبه‌ی علمی. {وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}. در یک غلبه‌ی اجتماعی، گفتمانی. {وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}[41]. غلبه‌ی گفتمانی را انسان از خدا ببیند. اگر این باور باشد، آن موقع در حقیقت، رفتار انسان، متفاوت می‌شود. فقط پیروزی شمشیر بر شمشیر نیست. گاهی پیروزی خون بر شمشیر هم همین است. نه گاهی. حتما همین است که خون بر شمشیر، پیروز بشود. {وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}. اگر انسان اینجوری دید، آن موقع هیچ جایی، نه تنهایی، نه قلّت و کم بودن، نه غربت، هیچ کدام از اینها، انسان را چه؟ برایش سخت نمی‌کند چون می‌بیند این به اصطلاح حقیقت که {وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ}، پشتوانه‌اش است. در هر فعلِ فردی، تکی، تنهایی. لذا مثل امام می‌فرماید من نترسیدم. من هر جا که اینها بردند. حتی وقتی من را داشتند می‌بردند تهران، آن‌ها می‌ترسیدند، من نترسیدم. یا اگر هیچ جا هم راهم ندهند، فرودگاه به فرودگاه، من می‌روم و حرفم را می‌زنم. تنها هم باشم، دست برنمی‌دارم. ببین این همان {وَمَا النَّصْرُ}. این حقیقتِ توحید افعالی است. این حقیقت توحید افعالی در اینجاست که حالا بحث‌های دیگر را هم ایشان آورده در مسئله.

انسان، خودش موجب خذلانِ خودش می‌شود

بعد می‌فرمایند که اگر می‌فرماید اینجا {وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ}[42]، چون خذلان، عمدتا با ولایت شیطان، همراه است. یعنی انسان، تابع ولایت شیطان می‌شود. چون بین اراده‌ی شیطان و آن وسوسه‌ی شیطان، خدا حائل می‌شود تا انسان مبتلا نشود. اگر حائل نشد، شیطان را رها کرد، به تعبیر ایشان این است که شیطان یک {کَلبِ مُعَلَّم}[43] است. وقتی کلبِ معلَّم است، سگ تعلیم یافته است، پاچه‌ی چه کسی را می‌گیرد؟ پاچه‌ی غیر آشنا را می‌گیرد. اگر پاچه‌ی غیر آشنا را می‌گیرد یا سگی که سگ به اصطلاح نگهبان است، به چه کسی حمله می‌کند، پارس می‌کند؟ به کسی که غیر آشنا باشد آنجا. لذا مخلَصین از رصد شیطان در امان هستند. مؤمنان به تفضل الهی، حفظ می‌شوند. اینها را کاری ندارد. اگر کسی خودش سببیت ایجاد کرد برای پارس شیطان، شیطان به او می‌پرد. {إِنْ يَخْذُلْكُمْ}[44] یعنی خودت را، دیروز هم عرض کردیم که آن {يَخْذُلْكُمْ} یعنی ما سببش را ایجاد می‌کنیم. ما در حقیقت مقدمه‌اش را ایجاد می‌کنیم. لذا جزایی است، نه ابتدایی. {يَخْذُلْكُمْ} جزایی است، نه ابتدایی. لذا می‌شود فعل ما باعث به اصطلاح غربت ما و نا آشنایی ما می‌شود، لذا شیطان پاچه‌ی ما را می‌گیرد. به ما پارس می‌کند. این می‌شود {إِنْ يَخْذُلْكُمْ}. که این هم یک بحثی است که ایشان می‌فرماید که {إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ}[45]. ما شیاطین را چه قرار دادیم؟ خدا می‌فرماید {إِنَّا جَعَلْنَا}. ما قرار دادیم شیاطین را. یعنی همین {يَخْذُلْكُمْ}. {إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ}. برای چه کسی؟ ولیّ چه کسی؟ {لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ}. نه تازه مخلَصین. {لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ}. لذا برای مؤمن، شیطان امکان پارس ندارد. برای مخلصین به هیچ‌وجه. برای مؤمنین، امداد می‌شود تا نجات پیدا بکند. یا می‌فرماید که {أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ}[46]. آنجا {لَا يُؤْمِنُونَ} بود اینجا {أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ}. ما، شیاطین را می‌فرستیم. خیلی تعبیر زیبایی است. مثل این که می‌فرماید که خدا می‌فرماید ملائکه را ما می‌فرستیم، رسولان را ما می‌فرستیم. اینها را به خودش نسبت می‌دهد. اینجا می‌فرماید {أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا}[47]. ما می‌فرستیم تا پاچه‌ی اینها را بگیرند. ما می‌فرستیم تا اینها را در حقیقت به اینجا برسانند. این {أَرْسَلْنَا}، یعنی فعلِ خداست. اما چه فعلی؟ فعل جزایی. تعبیر {عَلَى الْكَافِرِينَ}. کفر را چه کسی ایجاد کرد؟ خودشان ایجاد کردند. نه ابتدایی. بله. {وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ}[48]. {وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ}[49]. اینها آیات مختلفی است که آمده. بعد ایشان مفصل دارد اینجا بحث را که چطور شیطان در برابر اراده‌ی خدا تسلیم است. در نظام تکوین و در نظام تشریع البته عاصی است و جهنمی است، که حالا این را هم بیان می‌کند که مفصل. بعد یک معنای دیگری می‌کند که خذلان، عدمی است که بیانش را ما قبلا داشتیم. معنای توکل را هم بیان می‌کنند در ادامه تفاوت یک نکته‌ی دیگری را هم می‌فرمایند.

توحید افعالی یعنی خدا همه کاره است

نکته‌ی خیلی جالبی است این. این که می‌فرمایند که غافلان در بعضی از کارهایشان، خدا را کاره نمی‌بینند. ولی مؤمن در همه کارهایش، خدا را کاره می‌بیند. اما خدا در همه کاری، کاره است. ندیدنِ ما که خدا کاره است، غفلت است نه نبودن. یعنی چه ما ببینیم، چه نبینیم، خدا کاره است. ربطی به دیدن ما ندارد. دیدن ما، صدقی است در وجود ما، که عالم را آنچنان که هست، دیدیم. دقت می‌کنید؟ اگر ما اینجوری ندیدیم، کذبی است در وجود ما. این در حقیقت غلّی است در وجود ما. این دروغی است در وجود ما. پس اگر انسان به توحید افعالی به اصطلاح متحلّی نیست، آراسته نیست، این وجودش به دروغ آراسته شده، به غفلت آراسته شده. حالا دروغ و غفلت، مال مراتب. غافل است از این که چه شده؟ غافل است از این که عالم را آنجوری که هست، ببیند. پس اینجوری نیست فقط یک کمالی باشد. دیدن توحید افعالی، فقط یک کمال نیست که کمال هست، اما فقط یک کمال نیست، بلکه دیدن صدق است. چون عالم، اینجوری هست. نه من می‌خواهم عالم را اینجوری ببینم، عالم اینجوری است که اگر من اینجوری ندیدم، غلط دیدن عالم است. آن در حقیقت صادق نبودن وجود است. و لذا غافل شدن انسان است که این خودش یک بحث بسیار عالی‌ای می‌شود. که اگر انسان بخواهد عالم را به ما هو حق را ببیند، آنجوری که هست، ببیند، باید {إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ}[50] ببیند، که هر نصرتی را، توفیقی را از او. {وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ}[51]. فقط از جانب خدا ببیند چون اینجوری هست. و هر خذلانی را، جزای فعل خودش ببیند، که رها شده و این فعلش، سبب شده. این هم یک بحث به اصطلاح زیبایی است که بله قابل در حقیقت بله بعد هم آیه‌ی بعد را می‌خواستیم با یک روایتی را هم نقل می‌کنم. این روایت را می‌خوانیم ان شاء الله دیگر آیه‌ی بعد را جلسه‌ی آینده. روایت می‌فرماید عن عبدالله، آن روایت جلسه‌ی گذشته را هم آقای صالحی گذاشتند در به  اصطلاح کانال. دوستانی که می‌خواستند در رابطه با لَا حَولَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظِیم، یکی دو تا روایت را گذاشتند و خیلی خوب هم بود و همان روایت هم بود که عرض شده بود. دو سه تا نقل هم گذاشتند.

خذلان یعنی خدا بین انسان و گناه، مانعی ایجاد نمی‌کند

اینجا هم نزدیک به آن روایت را، نقل می‌کند {عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِیِّ عَن أبِی عَبدِالله عَلَیهِ السَّلَام فِی حَدِیثٍ طَوِیل یَقُولُ فِیهِ فَقُلتُ قَولُهُ  عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا تَوفِیقِی الّا بِاللهِ وَ قَوُلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ}[52]. ذیل این دو تا آیه، {إِذَا فَعَلَ الْعَبْدُ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنَ الطَّاعَهْ}[53]، وقتی که عبد، {مَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنَ الطَّاعَهْ} را انجام می‌دهد، {کَانَ فِعْلُهُ وِفْقاً لِأَمْرِ اللَّهِ}[54]. وقتی {وِفْقاً لِأَمْرِ اللَّهِ} می‌شود، یعنی چه؟ یعنی همه‌ی عالم با او همراه هستند چون همه‌ی عالم، جنود هستند و این وفق شد فعلش، مطابق طاعت شد، یعنی با همه‌ی عالم، همراه شده. ما نمی‌فهمیم همراه شدن با همه‌ی عالم یعنی چه. حالا در موسیقی، بعضی‌ها می‌گویند ساز ناکوک. کوکش خراب باشد، یکدفعه در بین همه سازها، یک سازی کوک نباشد، همه آنها را خراب می‌کند، همه آنها را به هم می‌زند. آن تألیف از بین می‌رود. درست است؟ مقصود همه‌ی آنها را هم به هم می‌زند. در نظام خلقت، همه‌ی عالم، سازشان کوک است. انسان گاهی ساز ناکوک دارد. که آن فعلِ معصیت می‌شود و همه‌ی آنها را به هم می‌زند. بله دیگر. همه عالم، صدای نغمه‌ی اوست. که شنیده است چنین صدای، خدا رحمت کند آقای حسن‌زاده می‌گفت، دستش را از این طرف می‌کشید، که شنیده است چنین صدای دراز. یعنی همه را شامل بشود. مدّ ظلّ، همه را شامل بشود. بعد می‌فرماید {کَانَ فِعْلُهُ وِفْقاً لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُمِّیَ الْعَبْدُ بِهِ مُوَفَّقاً}[55]. این عبد را می‌گویند عبدِ صاحب توفیق. {وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ}[56]. {وَ إِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ یَدْخُلَ فِی شَیْءٍ مِنْ مَعَاصِی اللَّهِ فَحَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَهْ}[57]، خدا بین او و بین آن معصیت، حائل ایجاد می‌کند. {فَتَرَکَهَا کَانَ تَرْکُهُ لَهَا بِتَوْفِیقِ اللَّهِ تَعَالَی}[58]. که اگر انسان از یک معصیتی، خودش را حفظ کرد، این را چه ببیند؟ توفیق خدا ببیند. نصرت خدا ببیند. بعد می‌فرماید {فَتَرَکَهَا کَانَ تَرْکُهُ لَهَا بِتَوْفِیقِ اللَّهِ تَعَالَی وَ مَتَی خُلِّیَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْمَعْصِیَهْ فَلَمْ یَحُلْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا حَتَّی یَرْتَکِبَهَا فَقَدْ خَذَلَهُ وَ لَمْ یَنْصُرْهُ وَ لَمْ یُوَفِّقْهُ}[59]. توفیق ایجاد نکرده، خذلان پیدا کرده. نصرت نشده. ببین دو تا کرده. یا نصرت می‌شود یا نصرت نمی‌شود. ان شاء الله خدای سبحان، توفیقش را، نصرتش را شامل حال ما بکند و دائما ما را از خذلان، حفظ بفرماید.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1]  آل عمران/ 160 و 161

[2]  آل عمران/ 159

[3]  آل عمران/ 160

[4]  آل عمران/ 159

[5]  آل عمران/ 159

[6]  آل عمران/ 160

[7]  آل عمران/ 160

[8]  آل عمران/ 160

[9]  آل عمران/ 160

[10]  آل عمران/ 159

[11]  آل عمران/ 160

[12]  آل عمران/ 160

[13]  آل عمران/ 160

[14]  آل عمران/ 160

[15]  آل عمران/ 160

[16]  الخصال: 125/ 253

[17]  العصر/ 2

[18]  العصر/ 3

[19]  مریم/ 71

[20]  مریم/ 71

[21]  مریم/ 72

[22]  آل عمران/ 160

[23]  آل عمران/ 160

[24]  آل عمران/ 160

[25]  العصر/ 2و 3

[26]  مریم/ 39

[27]  آل عمران/ 160

[28]  آل عمران/ 160

[29]  آل عمران/ 160

[30]  الفتح/ 7

[31]  آل عمران/ 160

[32]  سجده/ 4

[33]  بقره/  166

[34]  سجده/ 4

[35]  آل عمران/ 160

[36]  آل عمران/ 160

[37]  آل عمران/ 160

[38]  آل عمران/ 126

[39]  یونس/ 65

[40]  انفال/ 10

[41]  آل عمران/ 126

[42]  آل عمران/ 160

[43]  تسنیم/ آیت الله جوادی آملی

[44]  آل عمران/ 160

[45]  اعراف/ 27

[46]  مریم/ 83

[47]  مریم/ 83

[48]  یوسف/ 21

[49]  انعام/  18

[50]  آل عمران/ 160

[51]  هود/  88

[52]  بحار الانوار/ جلد 5/ ص 199

[53]  بحار الانوار/ جلد 5/ ص 199

[54]  بحار الانوار/ جلد 5/ ص 199

[55]  بحار الانوار/ جلد 5/ ص 199

[56]  هود/  88

[57]  بحار الانوار/ جلد 5/ ص 199

[58]  بحار الانوار/ جلد 5/ ص 199

[59]  بحار الانوار/ جلد 5/ ص 199

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 898” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید