بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

در جلسۀ گذشته در انتهای بحث، آن روایت اسماء بنت یزید انصاری را خواندیم و بیانی که نسبت به آن روایت مرحوم علامه دارد را نتوانستیم بخوانیم، بیانش را. اقولویش باقی ماند و انشاءالله آن بیان را با یک تتمه‌ای که ذکر کردند الان عرض می‌کنیم و مباحث دیگری که در این جلد چهارم متعدد ایشان متعرض شده، بعضی از آن را انشاءالله خدمت دوستان عرض خواهیم کرد و بعضی از آن را خودشان رجوع می‌کنند انشاءالله.

در آن روایت شریف که آن خانم آمد و سوال کرد که خود نفس این آمدن و سوال کردن، یک بیان سیره‌ای است در نظام وجودی پیغمبر اکرم که در نظام علمی، خانم‌ها در رفت و آمد با پیغمبر و سوال از ایشان دستشان باز بود و محدودیتی نداشتند. هر چند که مردان دور پیغمبر را گرفته بودند و دور پیغمبر طبق همین جا اصحاب نشسته بودند. اما با آمدن آن خانم، پیغمبر صلوات الله و السلام علیه رو به ایشان کردند و جواب سوال ایشان را مستثنای از بقیه، چون این امکان سخت‌تر است تا اینکه بخواهند بگویند صبر کن تا ببینیم نوبت کی می‌شود و کی جلوتر سوال دارد، کی کار دارد. آن در حقیقت موضوع را استثنا قائل می‌شدند که اگر خانم‌هایی می‌آمدند، به خاطر اینکه همان مسئله تبرج هم محقق نشود و کمترین باشد، سوال آنها را پاسخ زودتری می‌دادند تا آن چه بشود؟

علاوه بر این، این خانم را وقتی سوال کردند خفائاً هم جواب ندادند حضرت، تا اینکه خود همین مسئله جواب خفایی، ناظر به این باشد که سوال علنی ممدوح نباشد. بلکه سوال علنی ایشان را علنی‌تر کرد پیغمبر. وقتی که سوال علنی کرد ایشان، حضرت رو کردند به اصحاب گفتند کسی یک چنین سوال زیبایی تا به حال شنیدید که بکند! یعنی این سوال را علنی‌تر کردند. اگر همه هم نشنیده بودند، ایشان جوری کرد که همه بشنوند و حتی در جواب این سوال حضرت، دنبال پاسخ بود از بقیه که «هَل سَمِعتُم مَقالَةَ امرأةٍ قَطُّ أحسَنَ مِن مُساءلَتِها في أمرِ دِينِها؟» تشویق در آن بود؛ که تشویق در این نوع سوال بود که «في أمرِ دِينِها مِن هذهِ؟»[1] آیا دیدید یک خانمی این‌جوری خلاصه سوال در امر دینش بکند به این زیبایی! تشویق در آن بود. از آن استفادۀ تشویق می‌شود و بعد هم منتظر جواب اصحاب ماند. فقط سوال این نبود که سوال را بگوید و عبور کند و به اصطلاح بخواهد فقط پز این خانم را مثلاً داده باشد؛ نه! تا جواب دادند که «يا رسولَ اللّه، ما ظَنَنّا أنّ امرَأةً تَهتَدي إلى مِثلِ هذا !» بعد از اینکه این جواب را دادند اصحاب و توجه همه را جلب کرد به این سوال این خانم. توجه همه را جلب کرد به سوال این خانم، بعد دوباره «فالتَفَتَ»[2] پیغمبر به سوی این خانم و بعد جواب آن خانم را به احسن وجه دادن که مطابق آن سوالاتی که با آن مقدمه چید، جواب حضرت چه بشود؟ با همان نظام..؛

ببینید اینها نکات تربیتی ضمنی است که از خلاصه این سوال و جواب و نظایر اینها استفاده می‌شود. یعنی فقط نگاه به نفس سوال و جواب آدم نکند که یک معنا و محتوایی انتقال پیدا کرده. بلکه لوازمی که در این سوال و جواب همراه بوده و مورد نظر پیغمبر صلوات الله و السلام علیه و صل الله علیه و آله و سلم بوده که این سوال را به یک امر علنی تبدیل کرد. به طوری که این مسئله حتی در بین اصحاب، مردان هم ناقل این مسئله شدند. یعنی راویان این مسئله حتی؛ این مسئله‌ای که خانمی سوال کرده، راویانش آنها بشوند.

این یک نکاتی بود که اجمالاً عرض شد غیر از محتوایی که اصل سوال و جواب بر آن بود که آن هم جلسه گذشته تا حدی مسئله‌اش مطرح شد که حسن تبعل چقدر سخت است که عِدل اینها قرار می‌گیرد، عِدل این اعمال سخت قرار می‌گیرد. حالا علامه رحمة الله علیه هم چند نکته ذیل این مسئله بیان می‌کنند که این نکات هم دقیق است و در کنار آن نکته‌ای که جلسۀ گذشته عرض شد، می‌تواند اینها کد و کلید باشد در فهم روایات دیگر.

ایشان می‌فرماید: «أقول: و الروايات في هذا المعنى كثيرة مروية في جوامع الحديث من طرق الشيعة، و أهل السنة»[3] این روایت درست است که وضعیتش منحصر بود، اما در آن سوال و جواب و آن محتوا منحصر نیست. هر چند در شکلش و غالبش منحصر بود، اما در محتوایش و آن معنایش نظیرش هم در روایات شیعه و هم در روایات اهل تسنن موجود است. «و من أجمل ما روي فيه» آن زیباترین‌های این نقل و این معنا «ما رواه في الكافي عن أبي إبراهيم موسى بن جعفر عليهما السلام» که «جهاد المرأة حسن التبعل»[4] که یک تیتر شده، یک عنوان شده که «جهاد المرأة حسن التبعل» که این جهاد مرأة است. اگر اینجا نقل شد که این «ان حسن التبعل اهداکن لزوجها و طلبه لمرضاته» [8:50] اینها همه این «یعدل ذلک کل» این در حقیقت با همۀ آن تقاضاها و تساوی در حقیقت معادل است و عِدل است، در اینجا فرموده که «جهاد المراة». تعبیر «جهاد المراة» نه فقط بخواهد یک جزئی از آن اجزایی را که آن طرف سوال داشت و آن خانم سوال داشت، در اینجا بخواهد به آن نظارت داشته باشد؛ بلکه می‌خواهد بگوید که در جهاد که بین همۀ آنها نقطۀ عالیِ آن ایثار مرد بود و آن نقطۀ عالیِ زحمت و کوشش مرد بود در رابطه با گسستن و رفتن، و تا مرز شهادت آماده شدن و رفتن و وایستادن و ایستادن. حالا یا برنگشتند یا با جراحت برگشتند یا با پیروزی فقط برگشتند … . [9:44] همۀ اینها که با این آمادگی رفتند، این نگاه می‌فرماید: «جهاد المرأة حسن التبعل»[5]. یعنی مثل جهاد سخت است. انسان باید خیلی از خودش، خانم توانایی (10:00) بگذارد، ایثار داشته باشد، از خودگذشتگی داشته باشد، خیلی باید از مسیر نفسش عبور کند. مثل انقطاعی که یک مرد برای جهاد از خانه و زن و فرزند و اموالش انقطاع ایجاد می‌کند تا برود تا در مرز جهاد قرار بگیرد، این حسن تبعل و شوهرداری، انقطاع از بسیاری از حوائج نفسانی است. از بسیاری از آن میل‌های درونی است که میل درونی‌اش اینها را می‌طلبید اما حسن تبعل و شوهرداری آنها را می‌طلبد؛ لذا این از اینها به سمت آنها می‌رود به تبعیت از امر الهی. این می‌شود جهاد برای او. واقعاً مثل جهاد سخت است! در جایی که انسان از..؛ خدا نفرموده که مثلاً اینجا واجب است. حالا در واجبات که جای خودش را دارد. نفرموده واجب است. اما این حسن تبعل است، خوب شوهرداری است.

این خوب شوهرداری را اگر رعایت کرد؛ خیلی سخت است که انسان ببیند یک عقیده‌ای به خصوص جایی که عرض کردم گاهی عقیدۀ آن مرد و آن نگاه مرد..؛ عقیده که می‌گوییم نه اعتقادات یعنی توحید و اینها، نه یعنی همان نگاه. نگاهش نگاه غلطی هم است حتی، ولی این خانم با یک ایثار و گذشت و از خود گذشتگی تحمل می‌کند و زندگی را حفظ می‌کند. حالا نگویید که بحث طلاق آیا پس چرا وارد شده؟! او دیگر مال یک جایی است که جای تحمل نیست یکی، دوماً آن مال کسی است که تحمل و اینها را نمی‌خواهد بکند. چون این تحمل کردن که وجوبی نیست. آن مرز دعواست. اگر به یک جایی رسید این خانم گفت من نمی‌خواهم تحمل بکنم، من آن حسن تبعل و جهاد را نمی‌خواهم. وجوبی که نیست، مرز واجبش یک حدی است. برای مرز واجب طلاق هم دیده شده. یا نه، زن می‌بیند که بودن با این مرد برایش غیر از آن خلق‌و‌خو، فقط تحمل خلق‌و‌خو است، بلکه گرفتار شدن به منجلاب فساد و وسائل دیگری است. خب آنجا دستش باز گذاشته شده در اینکه بتواند؛ اگر نمی‌تواند جلوی او را بگیرد اقلاً خودش را نجات بدهد. مصادیقش دیگر معلوم است.

شاگرد: این تبعل که داریم در مقابلش هم روایاتی دربارۀ حسن همسرداری برای مرد داریم.

استاد: ولی هیچ کدامش مثل این جهاد تلقی نشده. آنچه که از مرد حالا می‌آورد بعضی روایاتش هم در اینجا، بعضی‌هایش را نقل می‌کند. البته بعد در اینجا اشاره می‌کند ولی بحثش در جای دیگری انشاءالله اگر فرصتی شد آن روایت را هم می‌آوریم. در رابطه با آن مسئله برای زن مثل جهاد برای مرد است، ولی برای مرد به عنوان یک فضیلت است.

شاگرد: همین سختی‌ها را دارد برای مرد هم..؛

استاد: دارد اما زن راه نجاتش منحصر است در این، مرد چون راه‌های دیگر هم دارد این هم به عنوان یک فضیلتی برایش ذکر شده. لذا می‌بینید که..؛

شاگرد: می‌گویم شاید آن بالاتر از جهاد باشد.

استاد: حالا این ناسیونالیستی‌اش نکنید دیگر! حالا اینجا خانم‌ها حاضر نیستند ولی بالاخره روح دین که حاکم است خلاصه.

شاگرد: فی زماننا هذا جاها برعکس شده

استاد: حالا آن بحث دیگری است. اگر مرد زن شده و زن مرد شده، آن یک بحث دیگری است. ما داریم در آنجایی که زن زن است و مرد مرد است صحبت می‌کنیم. به قول آقا گفته بود اگر که الان زن‌ها تبعیت ندارند مال این است که مردها مرد نیستند. یعنی آن مرد هم مرد نیست که این زن هم تبعیت ندارد. آن یک بحث دیگری است، آن در حقیقت به هم ریختن نظام به اصطلاح آن حقیقت زنانگی و مردانگی، آن بحث دیگر است. اما فعلاً بحث در آنجایی است که ما داریم الگوی جامعۀ سالم را نگاه می‌کنیم، بعد ببینیم با این جامعه، از اینجا به سمت آن جامعه سالم چگونه می‌شود. اول این را قبول بکنید، بعد می‌بینیم از اینجا به آنجا چگونه می‌شود حرکت کرد.

شاگرد: حسن تبعل از آن طرف می شود

استاد: حالا بله دیگر، حالا بعد ببینیم که شاید تکالیف..؛ زن باید برود کار بکند، خلاصه نفقۀ مرد را بدهد؛ اگر دیدید تا آنجا کشید. بعد مرد هم باید حسن تبعل؛ اسم دیگری باید گذاشت که دیگر خیلی هم برای مرد هم دیگر آبروریزی نشود؛ آن را گذاشت بله.

بعد این می‌فرماید که این «جهاد المرأة حسن التبعل» اگر شقوقش و مصادیقش و شئون مسئله باز بشود، خیلی بحث عظیمی است و قابل باز کردن است که واقعاً روحیۀ زن با ایثار سازگار است، منتها روحیۀ مرد با سختی که بکَنند او را ببرند این ایثار محقق می‌شود. روحیه زن با ماندن و گذشت محقق می‌شود؛ منتها ماندن در خانه، گذشت از خودش، از منش. این برای زن این‌جوری جهاد محقق می‌شود. بالاخره دو نفر که کنار هم قرار می‌گیرند..؛

من داشتم یک عقدی را می‌خواندم یک جا. برای خودم تصور کردم که این عقدی که الان..؛ نه برای خودم ها! برای کس دیگری داشتم می‌خواندم. این عقدی که دارد الان اینجا محقق می‌شود، ببین نماد چه حقیقتی از تمام مراتب عالم است! از اسماء حضرت حق تا عالم جبروت، تا عالم ملکوت، تا رسیده در اینجا که زوجیتی که بین دو نفر با این کلام ایجاد می‌شود، این زوجیت نماد یک زوجیتی است که در عالم ملکوت است، نماد زوجیتی است که در عالم جبروت است، و نماد زوجیت و ارتباطی است که در عالم اسماء الهی است که آنجا تناکح اسماء و ارتباط محقق می‌شود که این نازلۀ آن است. و این کلام یکدفعه چه دگرگونی ایجاد می‌کند که؛ این را کی می‌تواند بگوید؟ این را معصوم فرموده که این کلام می‌تواند آن نماد را محقق بکند، می‌تواند آن حقیقت را چه کار بکند؟ همین کلام می‌تواند محقق بکند که با کلام در حقیقت حرام حلال می‌شود و با کلام در حقیقت حلال حرام می‌شود که اگر طلاق باشد که این کلام چقدر آن عمق را دارد که اگر این شقوق مسئله که از آن مرتبۀ عالی تا اینجا این «جهاد المرأة حسن التبعل» تمام مراتب حقیقتش دیده بشود تا این مرتبۀ آخری که این حسن تبعل را تناظرش با مرتبۀ ملکوت و مرتبۀ جبروت و مرتبۀ اسماء چگونه می‌شود، اینها خیلی عظیم و معناهای بلندی است و شاید این معارف اگر درست مطرح بشود دقیق مطرح بشود، قبولش برای زنان خیلی زیباتر و جذاب‌تر هم باشد راحت‌تر هم باشد؛ تا اینکه فقط به صورت صرف تعبدی؛ آن هم جای خودش کمال است. صرف تعبدی به عنوان یک حکم واجب است این کار را بکنی، آن هم جای خودش کمال است. اما اگر این کمال با آدابش مطرح بشود، قطعاً پذیرشش خیلی ساده‌تر و روان‌تر می‌شود و برای آنها هم قابل توجیه‌تر می‌شود البته.

شاگرد: مصداقش مهم‌تر از همه کفر و ایمان است، با یک «اشهد ان لا اله الا الله».

استاد: بله یکی از مصادیقش هم همان کلمة الاسلام است که «الاسلامُ یجُبُّ ما قبلَه»[6] که جب آن قبل هم می‌شود با همین. یکدفعه دگرگونی و تحول نسبت به تمام سابقه محقق می‌شود. اینها ببینید کلام است دیگر، ولی کلام نازلۀ حقیقت است. لذا اینجا هم «جهاد المرأة حسن التبعل» یک کلام است در اینجا آمده، اما این کلام چه مراتبی دارد و چه شئونی که از آن نکاح به خصوص در بحث ازدواج و کلمۀ نکاح.

«و من أجمع الكلمات لهذا المعنى مع اشتماله على اس ما بني عليه التشريع ما في نهج البلاغة، و رواه أيضاً في الكافي بإسناده عن عبدالله بن كثير عن الصادق (عليه السلام) عن علي عليه أفضل الصلاة و السلام، و بإسناده أيضاً عن الأصبغ بن نباتة عنه (عليه السلام) في رسالته إلى ابنه» اینها همه مقدمه بود. یعنی همۀ اینها مقدمه که «ان المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة»[7] که این هم یک کلامِ در حقیقت واقعاً یک تابلو است. یعنی اگر این تابلو را درست علم کنند و شرح بکنند که خانم‌ها ریحانه هستند نه قهرمانه، که الان خلاصه کاملاً قهرمان در حقیقت خانم است.

این «ان المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة» که گل است. لذا ببینید که تعبیری که حضرت آیت الله جوادی هم دارند خیلی زیباست! می‌فرمایند که چیزی که نفیس است، زودتر مراقبه نسبت به او شروع می‌شود، از او زودتر نگهداری آغاز می‌شود که نکند آفتی به او برسد. لذا خانم‌ها از 9 سالگی تکلیف می‌شوند. مراقبۀ نسبت به این گل شدیدتر است. آن کسی که یک خرده وجودش نسبت به این خشن‌تر است؛ نمی‌خواهیم بگوییم مردها خشن‌ هستند؛ نسبت به این گل خشن‌تر است، او نگهداری‌اش این‌قدر مراقبه نمی‌خواهد. یک درخت ساده این‌قدر مراقبه نمی‌خواهد که او ممکن است گرما و سرما هم حفظش بکند، اما گل حتماً با کمترین گرما و سرما این آسیب می‌بیند. لذا خدای سبحان مراقبۀ از او را به سرعت و در اوایل سنین آن نوجوانی قرار داده که به آفتی مبتلا نشود تا این گل پژمرده بشود. از همان‌جا مورد شرافت و تکلیف او را قرار داده که مشرف به تکلیف الهی شده. هم نشان دهندۀ این است که چون شرط تکلیف عقل است و بلوغ است، نشان دهندۀ این است که این عقل و بلوغ در خانم‌ها، در به اصطلاح دختران زودتر محقق می‌شود. مشرف به تکلیف شدند. هم نشان می‌دهد حساسیت (20:00) تأثیرپذیری در خانم‌ها خیلی شدیدتر است که از دوران زودتری این حساسیت مورد دقت قرار می‌گیرد و مورد نظر قرار می‌گیرد که حواس جمع باشد که به آسیبی مبتلا نشود. اینها خیلی دقیق و زیباست ها! آدم اگر دین را با این منظر نگاه بکند، نگاه خدا را به انسان با این نگاه ببیند، فقط از منظر تکلیف و واجب بودن نبیند، بلکه واجب را هم در این نگاه ببیند. من نمی‌گویم از منظر واجب بودن دیدن بد است ها! می‌گویم او را با این نگاه اگر ببینید لطیف‌تر می‌شود.

شاگرد: استاد این فرمایش اینجا ما با یک نگاه عرفانی داریم نگاه می‌کنیم به تکالیف حقوق الهی؛ الان می‌گوییم این ظریف‌تر است حساس‌تر است، اما اگر به آن سبک آن بچه وقتی نگاه می‌کنیم کسی که تازه سن 9 ساله دارد، این کلفت است این سختی است. پس این ظرافت را بیشتر تحت فشار می‌گذارد.

استاد: ببینید کلفت یعنی در آنجا تکلیف یعنی کلفت، او در حقیقت خودش آن شعور نهایی را ندارد که! اما چه کسی این را تکلیف کرده و کلفت را ایجاد کرده؟ دو طرف دارد؛ چه کسی این را ایجاد کرده؟ یک خدای حکیم و علیمی که توان این را می‌شناسد، کمال این را هم می‌داند، آغاز حرکت را هم برای این می‌داند از کجا مناسب‌تر است. او قرار داده. ما داریم این را تحلیل می‌کنیم الان. ما یک موقع می‌گوییم آقا از چشم او نگاه کن. ما از چشم او الان نگاه نمی‌کنیم، ما از چشم تکلیف داریم نگاه می‌کنیم نه از چشم مکلف. اگر از چشم مکلف ببینیم، می‌گوید من نمی‌خواهم این‌جوری تشرف را. می‌گوید من این تشرف را نمی‌خواهم، بعضی‌هایشان می‌گویند نه همه‌شان. بگوید من نمی‌خواهم این تشرف را. مثل مردی می‌ماند که مکلف شده، بگوید من نمی‌خواهم تکلیف را. ما الان از چشم تکلیف داریم می‌بینیم نه از چشم مکلف؛ که اگر مکلفی که او را تکلیف کرده که خدای سبحان است با این عظمت، چرا زود تکلیف کرده؟! چرا این حقیقت محقق شده، داریم این را تحلیل می‌‌کنیم. نمی‌خواهیم از منظر..؛ وگرنه ما الان هم ما خودمان اگر خودمان باشیم و خدا، به خدا می‌گوییم خدا چرا ما را تکلیف، چرا این احکام باشد؟ ما نمی‌خواهیم. طرف می‌گوید آقا من نمی‌خواهم خوب باشم! چرا خدا من را می‌خواهد به زور خوب کند. ولم کند دیگر، دست بردارد. اگر به این بگذاریم که ما تا تُک دماغ‌مان را هم نمی‌بینیم که بخواهیم تعیین تکلیف بکنیم، چه برسد بخواهیم ابدیت را ببینم. بعداً اگر رسید به آنجا، همین این پشیمان می‌شود، می‌گوید چرا خدا؟! تو که می‌دانستی، من نمی‌دانستم. نمی‌گوید؟ می‌گوید خدا تو که می‌دانستی، من جاهل بودم. حالا تو چرا نگاه به من کردی، به حرف من گوش کردی. آنجا بعداً دعایش را به جان خدا می‌کند که زودتر این را تکلیف کرده و ما هم همین‌طور.

اینجا می‌فرماید که «ان المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة». حالا انشاءالله اگر بعدها فرصت شد این بحث «ريحانة و ليست بقهرمانة» جای باز شدن در نظام اجتماعی امروز با این نگاه‌ها و مصداق‌یابی که آیا این کارها که ما امروز داریم می‌کنیم، کدامش مخالف با این نگاه است. این «ان المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة» گاهی مرزهای وجوبی را گاهی معین می‌کند بعضی از مراتبش، بعضی از مراتبش مرزهای تعالی را معلوم می‌کند. ممکن است حرام نباشد بعضی از مرزها و وجوب نداشته باشد انجامش، اما تعالی است، مرز تعالی است. پس تفاوت هم باید بگذاریم که مرز تعالی و مرز وجوب و حرامش. همیشه در دین این دو تا را حواسمان باشد که مرز تعالی را با مرز وجوب و حرام خلط نکنیم و الا آن کسی که می‌خواهد در مرز وجوب حرکت بکند لزومی ندارد او را به زور در مرتبۀ تعالی ببریم. او همین مقدار را انجام داد دایرۀ اسلام و ایمان بر او صدق می‌کند. اما مراتب ایمان بر کسی صدق می‌کند که در مرز تعالی حرکت بکند. اگر نخواست، دیگر آنجا اختیاری‌اش است.

اما مرز اسلام و ایمان، مرز وجوبی است. نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم مومن باشم، نمی‌خواهم مسلم باشم؛ آن را نمی‌تواند. بگوید اما می‌تواند بگوید من مراتب ایمان را نمی‌خواهم، مراتب کمالی‌اش را نمی‌خواهم. اشکالی ندارد، آن مرز تعالی است. آنجا در حقیقت وجوبی برایش قرار داده نشده. در تکالیف هم همین‌طور، یک مرز وجوبی داریم یک مرز تعالی داریم. حالا انشاءالله اگر فرصت شد بعدها این بحث را در بحث‌های دیگری عرض خواهیم کرد.

دنبال این بحث یک تطبیقی ایشان می‌کند. آنجا فرمودند که «و ما رَوی ذلک» یا «ما رُوِیَ فی ذلک عن النبی صلى‌الله‌عليه‌وآله»[8]

شاگرد: قهرمان در لغت به معنای خادم ترجمه شده. قهرمان مثلاً جنگی این‌ها نیست.

استاد: به معنای چی شده؟

شاگرد: «كتب إلى قهرمانه، هو كالخازن و الوكيل و الحافظ»[9]

استاد: همان می‌شود دیگر. یعنی آن الگو، آن در حقیقت..؛

شاگرد: «و القائم بأمور الرجل»[10] قهرمان را به این معنا کرده.

استاد: اینکه خادم نیست که!

شاگرد: «لیست بقهرمانه» یعنی کسی که مکلف است امور را پیگیری بکند، زیردست آدم است، این‌جوری.

استاد: از قهرمان آنچه که..؛ حالا باید لغت را بیشتر دید؛ من رجوع نکردم، روی اصل ارتکازی که در ذهنمان بوده. روی اصل ارتکاز؛ من رجوع نکردم حقیقتاً، ولیکن استدلالی هم که شده بر این اساس و نگاه‌هایی هم که شده، همه آن نگاه را کردند. ممکن است معنای آن‌جوری هم گاهی در لغت به کار رفته باشد، اما آنی که مشهورر است از این روایت استفاده شده، قهرمانه یعنی آنی که در رصد کارهای سخت قرار می‌گیرد، کارهای بزرگ را او انجام می‌دهد، کارهایی که یک کسی باید انجام بدهد که توان و شدت در آن لازم است. یعنی ریحانه گل است، نمی‌شود آن را..؛ حتی تکان دادن سریع گل گل را خراب می‌کند و از بین می‌برد. حتی بو کردن زیاد گل به نحوی که او را بخواهی بد..؛ آن هم خرابش می‌کند. یعنی باید تعادل را و ظرافت را در آن مرتبه دید، در مقابل آن نگاه لطافت و ظرافت این طرفش شدت است در قهرمان. شدت است، آن سطوت است. که شدت و سطوت که از خصوصیات مرد بود در آن است و آن ظرافت و لطافت در ریحانه است که همان‌جوری که رقت احساسات هم همان‌جوری که قبلاً هم بیان شده. این بر همان اساس مرحوم علامه هم اینجا..؛

شاگرد: این گفته «هو مسیطر الحفیظ علی ما تحت یدیه» [26:33]

استاد: این همان «مسیطر الحفیظ» همان با نگاه مردانه می‌آید دیگر. «اَلرِّ‌جَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» که همان..؛ که این « قَوَّامُونَ» مسیطر بودن است، حفیظ بودن است، مدافع بودن از این است که آن به عهدۀ زن نیست که مدافع باشد. از چی؟ در آن نگاه سخت افزاری. البته مدافع نرم‌افزاری است. مدافع نرم‌افزاری با روحیۀ لطیف سازگار است که حالا آن بعد. اما مدافع سخت‌افزاری که شمشیر دستش بگیرد بخواهد دفاع بکند، در حقیقت وظیفۀ زن بر این قرار نگرفته است.

بعد می‌فرماید که همچنین روایت شده از پیغمبر صلوات الله و السلام علیه (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) «إنما المرأة لعبة من اتخذها فلا يضيعها»[11] این دو تا روایت که ایشان پشت سر هم آورد مقصود دارد. این لعبه بودن همان ریحانه بودن است؛ نه لعبه یعنی بازیچه، اسباب‌بازی. ما در نگاهمان، لعبه در نگاه مجرب وقتی که قرائن دیده نمی‌شود می‌گویند لعبه اسباب‌بازی است. «فلا يضيعها» با آن سازگار نیست و الا اسباب‌بازی را که کسی دستور به حفظش نمی‌دهد که! این ریحانه بودن که حساسیت مسئله است، با همین لعبه بودن که این ظریف است، این خشن نیست، این قابل کارهای سخت نیست. لذا لعبه است «فلا يضيعها» او را در حقیقت..؛ «من اتخذها» کسی که او را می‌گیرد و با او رابطه «فلا يضيعها» این را حرام نکند خراب نکند ضایع نکند. یعنی حفظ حدودش سخت است که اگر بخواهی این لطافتش را رعایت بکنی، باید حواسش خیلی جمع باشد که ضایع نشود که تعبیرِ..؛ دو تا را که پشت سر هم آورد مرحوم علامه، که این دو تا تناظر دارند با همدیگر؛ که آن ریحانه بودن همین لعبه بودن است.

لذا بعضی‌ها خواستند از لعبه بودن یک استفادۀ غلطی بکنند که این اسباب‌بازی مرد است. نه اصلاً در نگاه دین چنین نگاهی نبوده و نیست و نخواهد بود. یعنی در نگاه دینی روایات ما این‌جوری نگاه ندارد. از اول تا حالا هم که داریم می‌خوانیم چه قرآنش، چه مسائل دیگر این‌جور نگاه نیست. بله ممکن است بعضی از نگاه‌ها بر این اساسی که از آن فرهنگ‌های دیگری در ذهن شکل گرفته بوده یا فرهنگ‌های مرسوم غلط، این دنبال یک چیزی باشد که بخواهد این را توجیه بکند. اما با توجه به این نگاهی که اینها را با هم باید همه را منظومه دید، این لعبه بودن همان ریحانه بودن است که این نگهداری‌اش و حفظ حدودش سخت است. لذا این مرد نمی‌تواند بدونِ..؛ یعنی حالا الان را، امروز را بخواهیم بگوییم؛ بدون آموزش، بدون فهم، بدون رعایت بخواهد این را ارتباط برقرار کند، حدودش ضایع می‌شود.

شاگرد: لفظ لعبه را باید یک‌جوری ترجمه بکنیم دیگر چی می‌خواهید ترجمه بکنید؟

استاد: داریم در جمله معنا می‌کنیم دیگر. «فلا يضيعها» دارد چه کار می‌کند؟ بیانش است «من اتخذها فلا يضيعها».

شاگرد: «يضيعها» با هر دو معنا قابل تطابق است؛ چه به معنای وسیلۀ (30:00) لهو و لعب باشد می‌شود با آن «فلا يضيعها» را معنا کرد..؛

استاد: یعنی «و لاتسرفوها»، یعنی بخورید و بیاشامید «و لاتسرفوها»، یعنی این‌جوری. یا مثلاً این..؛

شاگرد: … [30:11] که دارید از آن استفاده می‌کنید، یک بچه‌ای یک اسباب‌بازی برایش می‌خرند، می‌گویند خرابش نکن دیگر، مگر نمی‌خواهی از آن استفاده کنی.

استاد: درست است! ببینید وقتی که یک اسباب‌بازی را می‌گویند خراب نکن، یک حکم عمومی است، فقط اسباب‌بازی هم نیست. این حکم عمومی است نسبت به همۀ وسایل، همۀ ابزار، همۀ ابزار زندگی است که آدم باید..؛ اما وقتی اختصاص پیدا می‌کند به حکم و قرینه در کار است که یک راوایت تنها که نیست که! عرض ما همین است یک روایت تنها نیست. این روایت ناظر به روایات مختلفی است که در یک مجموعه است. شما این کتاب آقا که کتاب قشنگی است حالا هر چند جمع‌آوری است که انسان 250 ساله می‌گوید همه را با هم در یک مجموعه نگاه کنید. این کلام را مثل کلام متصل ببین که قرینه‌ها قرینه‌های متصله است نه منفصله؛ که جمله جملۀ چی باشد؟ منفصل از بقیۀ جمله‌ها بخواهید معنا کنید. می‌گوید آن فرهنگ را بروید؛ به خصوص این روایت قبلی که ایشان کنار این قرار داد، تعمد داشت؛ که این روایت را کنار این قرار داده یا آن روایت قبلی را که با آن تفصیل آورده، اینها را کنار هم که قرار بدهیم می‌بینیم یک منظومه است، یک حرف را دارد بیان می‌کند، یک بیان را در آن دارد و درست هم است که..؛

شاگرد: این روایت قرینه می‌شود برای معنایی که ایشان فرمودند.

استاد: «فلا يضيعها»؟!

شاگرد: بله این «كيف تعانق المرأة بيد ضربت بها»[12]

استاد: اتفاقاً این که دارد تأیید حرف ما را می‌کند. اسباب‌بازی را بعد از اینکه انداختی، می‌توانی برداری با آن بازی کنی. ولی اینجا می‌گوید که، در روایت می‌فرماید که «و قد كان يتعجب رسول الله (صلى الله عليه واله وسلم) كيف تعانق المرأة بيد ضربت بها»[13] با آن دستی که زدی او را، بعد می‌خواهی با این دست نوازش بکنی؟ اصلاً راه ندارد. دیگر آن کسی را که این‌جوری با او..؛ اسباب‌بازی که این مشکل را ندارد که! اسباب‌بازی پرتش کن آن طرف، با لگد بیندازش آن طرف، بعد هم دوباره بردار با او بازی کن.

شاگرد: هر وسیله‌ای اقتضائات خودش را دارد.

استاد: عرض کردم شما کامپیوتر را بگذار کنار، مدتی هم به آن نگاه نکن، بعد هم دوباره بردار؛ آن کار می‌کند.

شاگرد: …

استاد: احسنت! اگر گفتید قوانین حاکم بر خودش است، یعنی همان ظرافت‌ها و لطافت‌ها بر این حاکم است.

شاگرد: از لفظ لعبه نباید فرار بکنی، می‌گوید وسیلۀ لهو و لعب است، با یک نگاه، از یک جهت

استاد: اگر کسی خواست بگوید..؛ اگر زن برای مرد لعبه است، مرد هم برای زن لعبه است. ما از این فراری نداریم که بالاخره اینها از هم به اصطلاح منتفع می‌شوند و لذت می‌برند. کسی که از این فراری نیست. اما با آن نگاه هر دو لعبه هستند. یعنی یک طرفه نیست که بگویی مرد از زن لذت می‌برد و اسباب‌بازی است ولی زن از مرد لذت نمی‌برد، او فقط اسباب‌بازی طرف است.

شاگرد: ولی چون معمولاً از این طرف بوده، کتک‌کاری از این طرف بوده، حضرت گفتند «فلا..؛»

استاد: عیبی ندارد! شما در حقیقت بفرمایید این لعبه بودن دو طرفه است که در موارد استفاده..؛ اما چون این طرف حدود را کمتر رعایت می‌کند..؛ خب اینکه مؤید ماست. این لعبه بودن را ما همان ریحانه گرفتن است، همان لعبه بودن است. گل هم یک لعبه است. مگر گل لعبه نیست؟ خدای سبحان گل را هم برای انسان، دیدنش را و هدیه‌اش را و بو کردنش را این هم یک لذت است و یک بازی است برای انسان. اینکه عیبی ندارد که! اسباب‌بازی حتماً به این نیست که توپ فوتبال باشد که آدم شوت بزند که! همان دیدن هم می‌شود یک نوع لعبه. عیبی ندارد! اگر لعبه را به این معنای عام گرفتیم، هم مرد برای زن لعبه است هم زن برای مرد لعبه است، هیچ اشکالی ندارد. منتها به مرد تذکر می‌دهند چون معمولاً به قول شما مرد این حدود را کمتر رعایت می‌کند. ولی بدانیم که هر لعبه‌ای لوازم و اقتضائات خودش را دارد. این لازم و اقتضا همان ریحانه بودن است در اینجا که باید آن نگاه را به آن کرد و با آن لطافت با آن برخورد کرد. «مرحبا بناصرنا» آن هم کلام را دقیق‌تر کرد ایشان.

بعد می‌فرماید دنباله‌اش که «و قد کان یتعجب رسول الله صلی الله علیه و سلم کیف تعانق المرأةُ بیدٍ ضُرِبت بها» چگونه؟ این راه ندارد! این رابطه رابطه‌ای نیست که از یک طرف خشونت در آن اِعمال بشود و از طرف دیگری بخواهی اِعمال لطافت بکنی؛ این راه ندارد! او در حقیقت دیگر وقتی زدی، دیگر رابطه را به هم زدی. دیگر نمی‌شود حالا دوباره بعد از یک فرصت کمی بخواهی..؛ نه، آن جبرانش خیلی سخت است. این تعبیر پیغمبر است «ففِی الکافی اَیضاً بِاِسنادِهِ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم: أَ يَضْرِبُ أَحَدُكُمُ اَلْمَرْأَةَ ثُمَّ يَظَلُّ مُعَانِقَهَا»[14] می‌خواهد از این طرف بزند، از آن طرف دست به آغوش او بیندازد؛ راه ندارد! این امکان‌پذیر نیست. دیگر آن‌جوری آن زن برای این دیگر زن نیست، آن رابطه دیگر رابطه نیست. دیگر او می‌شود در حد یک جبر، یک تحمل. دیگر آن رابطۀ تعالی نیست، امکان‌پذیر نیست. نمی‌گوید نمی‌شود ها! می‌گوید تعالی ندارد در آن. آن دیگر با میل به طرف تو نیست، او مثل یک دیوار است کنار تو. آن‌وقت اگر مثل دیوار شد، اولین متضرر خودت هستی نه دیگری. اولین متضرر خودت هستی که دیگر دیوار که شد، دیوار برای تو دیگر آن نفع و لذت و لطافت را ندارد.

شاگرد: …

استاد: آن در شرایط خاص، مرد را اعدام هم می‌کنند. فرقی نمی‌کند، آن دیگر در همه جا است. آن هم احکام است دیگر. در احکام است دیگر، اگر شراط خاص شد..؛ آن شرایط خاص است دیگر، آن شرایط خاص حاکم بر اینهاست. معلوم است خب دیگر! مثل آنجا می‌ماند که مرد را بگویید اصلاً از کوه بیندازش پایین. آن هم جزو شرایط خاص است دیگر. ولی دلیل نمی‌شود که بگوییم پس اگر این‌جوری است، مرد را می‌شود از کوه انداخت پایین، باید همان‌جور همیشه به او نگاه بکنیم هر مردی را، چون یک بار می‌شود از کوه با یک حکمی انداختش پایین. آن حکم خاص است، خودش به سر خودش آورده یک کاری را که شرایط..؛ آن زن هم به سر خودش یک کاری را آورده که لازم است که اگر هم..؛ حالا ضرب..؛ بعداً می‌گویند که به سواک. با چی او را بزنی؟ می‌گویند با چوب سواک. چوب سواک چیست؟ همین نرمه است که می‌گویند با او بزنش. حالا در روایت می‌گوید با او بزنش، با چوب سواک بزن. آن هم تا ضرب که می‌گویند که آن تعبیر آیه چی است که ابتدای آیه می‌فرماید که به اصطلاح کناره گرفتن؟ اول می‌فرماید که «فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ»[15] سه مرتبه را بیان می‌کند. حالا اگر درست خواندم یا غلط خواندم نزدیک به این است. بعد در ذیل آن آیه «وَاضْرِبُوهُنَّ» هم می‌گوید که ضربش هم با چوب سواک است. چوب سواک هم که دیدید چی است دیگر؛ دیگر گفتن نمی‌خواهد دیگر. حالا آن..؛ یا آن با جاروست، آن جارویی که مثلاً شاخه شاخه نازک دارد با او. این دیگر بحث دیگری است. یا آنجا گفته بود من صد ضربه می‌خواهم..؛ چهل ضربه نمی‌دانم چند تا ضربه گفتم؛ گفت حالا با چوب جارو بزن که اگر حالا قسم هم یاد کردی، با او بزن که حالا آن خودش یک ناز کردنی می‌شود و الا..؛ آن را هم بالاخره درستش کردند.

«ثُمَّ يَظَلُّ مُعَانِقَهَا» «و أمثال هذه البيانات كثيرة في الأحاديث».[16] بعضی این دوستان خیلی ناراحت شدند، اخم‌هایشان رفته در هم، می‌گویند خلاصه پس نزنیم دیگر از این به بعد! نزنیم یعنی خلاصه! نزنیم هم خلاصه یعنی نزنیم دیگر! می‌گوییم می‌خواهی بزنی بزن، ولی بالاخره آن دیگر «کیف» «أَ يَضْرِبُ أَحَدُكُمُ اَلْمَرْأَةَ ثُمَّ يَظَلُّ مُعَانِقَهَا» آن را از دست دادید دیگر. خودتان می‌دانید!

بعد می‌فرماید که «و من التأمل فيها يظهر رأي الإسلام فيها»[17] و از تأمل در این روایات، رأی اسلام در این مسئله روشن می‌شود. خب یک خرده طول کشید. «و لنرجع إلى ما كنا فيه من حديث أسماء بنت يزيد الأنصارية فنقول» شرح آن روایت را می‌خواستیم بکنیم، قبلش چند تا روایت خواندیم. «يظهر من التأمّل فيه و في نظائره ـ الحاكية عن دخول النساء على النبي»[18] که این نشان می‌دهد که زنان می‌آمدند پیش پیغمبر و سوال می‌کردند. وارد می‌شدند بر مجالسی که پیغمبر بوده. در مسجد پیغمبر می‌نشست، جای خاصی که دیگر نبود که به اصطلاح جای..؛ در همان مسجد که می‌نشست، همچنان که مردان می‌آمدند خانم‌ها هم می‌آمدند و سوال می‌کردند. «عن دخول النساء على النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم، و تكليمهنّ إيّاه فيما يرجع إلى شرائع الدِّين، و مختلف ما قرّره الإسلام في حقّهنّ ـ أنّهنّ»[19] حتی دارد که مخفی‌ترین مسائلشان را که مربوط به احکام زنان است، می‌آمدند به پیغمبر نشان می‌دادند که آیا این از مصداق این مثلاً حکم است یا مصداق آن حکم است؟! دستمالشان را می‌آوردند نشان می‌دادند که این مثلاً حکمش این می‌شود یا آن؟! تا این مرتبه ارتباطات مثلاً در مسائل جزئی بوده، می‌آمدند.

«و اختصاصهنّ بالاُمور المنزليّة من» می‌گوید با اینکه «في حقّهنّ ـ أنّهنّ علَى احتجابهنّ و اختصاصهنّ بالاُمور المنزليّة من شؤون الحياة غالبا». با همۀ اینها «لم يكنّ ممنوعاتٍ من المراودة إلى وليّ الأمر»[20]. آمدن و دین‌شان را یاد گرفتن و سوال کردن ممنوع نبودند. می‌آمدند، رفت‌وآمد داشتند. با اینکه تبرج و رفت‌وآمد از آنها پسندیده نبوده، ولی این دو تا تنافی بین‌شان نبوده. این دو تا منافی هم نبوده، این قابل جمع بوده. و الا پیغمبر می‌فرمود تو چرا آمدی؟ به مردت می‌گفتی بیاید این سوال را از من بپرسد، به شوهرت می‌گفتی، به پدرت می‌گفتی، به فرزندت می‌گفتی او بیاید. می‌نوشتی نامه تا من جواب کتبی به تو بدهم مثلاً، جواب کتبی برایت..؛ نه، حضرت تشویقش هم کرد در سوال، و بعد گفت ببینید چه کسی می‌تواند این سوال را بکند، چه کسی تا حالا این سوال را کرده! این تشویق است دیگر.

«و السعي في حلّ ما ربّما كان يشكل عليهنّ (40:00). و هذه حرّيّة الاعتقاد التي باحَثْنا فيها»[21] این همان در حقیقت آزادی اراده‌ای است که در زن گفتیم که زن دارد در اعتقادش، در پذیرشش آزادی اراده دارد، آزادی تفکر دارد. کسی نمی‌تواند این را محدود بکند، بگوید تو باید همان فکری را بکنی که شوهرت می‌کند، همان نظر را داشته باشی که شوهرت دارد. نه، در نظر و رأی و اراده آزاد بود. هر چند در قواعد خاص هم اطاعتش سر جایش بود که باید انجام می‌داد، اما در آزادی اراده و فکر و اعتقاد، کسی نمی‌توانست این را محدود بکند. «و هذه حرّيّة الاعتقاد التي باحَثْنا فيها في ضمن الكلام في المرابطة الإسلاميّة في آخر سورة آل عمران» سورۀ آل عمران که حالا دوستان می‌توانند این را هم رجوع بکنند آنجا مسئله را..؛

«و يستفاد منه ومن نظائره أيضا: أولا: أن الطريقة» حالا چند تا استفاده ایشان می‌کنند. «أن الطريقة المرضية في حياة المرأة في الإسلام أن تشتغل بتدبير امور المنزل الداخلية» در نگاه دین، زن پسندیده شده است برایش و آنی که طریق مرضیه است این است که «تشتغل بتدبير امور المنزل الداخلية»[22] به داخل منزل اشتغال داشته باشد و آن امور را چه کار بکند؟ متأسفانه ما الان وقتی که خانم‌ها غرغر [41:16] می‌کنند، می‌گویند کسی که خانه‌دار است نمی‌گویند خانه‌دار، می‌گویند بیکار است. خانه‌دار باز بنویسند خوب است. خانه‌دار یک عنوان است و..؛ اما بیکار، بیکار یک مذمت است صفت ذم است. اما خانه‌داری را باید صفت..؛ ممکن است الان خانه‌داری هم بین بعضی‌ها صفت ذم تلقی بشود، اما عنوانش را می‌شود درست کرد، تصحیح کرد که عنوان صفت ذم نباشد.

«أن تشتغل» همین به تدبیر امور منزل خانه‌داری «بتدبير امور المنزل الداخلية وتربية الأولاد، وهذه وإن كانت سنة مسنونة غير مفروضة» سنت مسنونه است، نه مفروض و واجب. واجب نبوده اما یک سنتی است که خانم‌ها برایشان این پسندیده بوده و انجام هم می‌دادند. هم شرع این را پسندید هم خانم‌ها انجام می‌دادند. البته آقا می‌گوید قبلاًها ها، الان نه. «غير مفروضة لكن الترغيب»[23] البته هنوز ما الحمد لله جمع کثیری؛ جمع کثیر که می‌گوییم غالب، هنوز الحمد لله این‌جوری است و این فرهنگ غلبه نکرده، اما نماد هجمه‌اش قوی است، هجمۀ قوی دارد.

«لكن الترغيب و التحريض الندبي» از این طرف، ترغیب و تحریض ندبی در کار است «و الظرف ظرف الدين، و الجو جو التقوى – و ابتغاء مرضاة الله، و إيثار مثوبة الآخرة على عرض الدنيا، و التربية على الأخلاق الصالحة للنساء كالعفة و الحياء و محبة الأولاد، و التعلق» می‌گوید اینها اصلاً در وجود زن اینها اقتضایش بوده، … [42:54] فعلیت هم پیدا می‌کند. «و محبة الأولاد، و التعلق بالحياة المنزلية، كانت تحفظ هذه السنة»[24] این خصوصیات وجود زن «تحفظ هذه السنة» هنوز، اینها حفظ می‌کند.

«و كان الاشتغال بهذه الشؤون و الاعتكاف على إحياء العواطف الظاهرة المودعة في وجودهن يشغلهن» اینها را مشغول می‌کند «عن الورود في مجامع الرجال» همین کارها اینها را مشغول می‌کرد و چون مطابق ذوقشان هم بود، اینها را عمدتاً منع می‌کرد از اینکه «الورود في مجامع الرجال» داشته باشند «و اختلاطهن بهم في حدود ما أباح الله لهن»[25] همان حدودی که برایشان مباح هم است. از آنجا هم دیگر مشغول می‌شدند، به آنجا هم نمی‌رسیدند. حتی این رفت‌وآمدهای مباح هم برایشان چه می‌شده؟ مشغول بودند به آن به اصطلاح مستحبات و آن فضائل، از این باز مانده بودند، انجام نمی‌دادند.

«و يشهد بذلك بقاء هذه السنة بين المسلمين على ساقها قرونا كثيرة بعد ذلك حتى نفذ فيهن الاسترسال الغربي المسمى بحرية النساء في المجتمع، فجرت إليهن و إليهم هلاك الأخلاق» این بود تا وقتی که سنت غربی در تبرج زن‌ها به عنوان آزادی زن آمد جلو، و آنها خواستند آن اخلاق استرسال، رها بودن غربی، او را بخواهند به عنوان آزادی زن در جوامع «فجرت إليهن و إليهم» هم به سوی زن‌ها هم مردها «هلاك الأخلاق و فساد الحياة و هم لايشعرون، و سوف يعلمون» الان هنوز نمی‌فهمند، ولی بعدها آثارش در یک طولانی مدت که فرهنگ بشود بعد می‌بینند دیگر آن موقع جبرانش هم خیلی..؛

«ولو أن أهل القرى آمنوا واتقوا لفتح الله عليهم بركات من السماء، و أكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم و لكن كذبوا فاخذوا»[26] تکذیب کردند و اخذ شدند به آن تکذیبی که پیدا کردند. «و ثانيا: أن من السنة المفروضة في الإسلام منع النساء من القيام بأمر الجهاد كالقضاء و الولاية»[27] آنی که مفروض در اسلام است، منع از این بوده که در اینجا در همین روایت هم این خانم کاملاً خودش به این مسئله اظهار داشت و پیغمبر هم تأیید کرد که از این روایت کاملاً استفاده می‌شود و نفی‌ای واقع نشده.

«ثالثا: أن الإسلام لم يهمل أمر هذه الحرمانات»[28] اگر جایی در اسلام حدی گذاشته، این یک قاعده است، جبرانش را هم قرار داده. یعنی انسان در جایی، هر جایی حدی را از جانب خدا برای انسان قرار داده، چه بر مرد چه بر زن حدی قرار داده شده باشد، حتماً جبرانش قرار داده شده. یعنی انسان را نه از لذتی می‌خواهند محروم بکنند نه از کمالی و سعادتی می‌خواهند محرومش بکنند. اگر در جایی چیزی را برای انسان حد زدند که این کار را نکن، حتماً به نحو اتم او را جبران کردند در نظام انسانی. این یک قاعده است که در نظام به اصطلاح سعادت حتماً رعایت شده است. «الإسلام لم يهمل أمر هذه الحرمانات كحرمان المرأة من فضيلة الجهاد في سبيل الله دون أن تداركها»[29] این مصداق برای آن است، این صغرای برای آن کبری است. می‌گوید اگر اینجا گفته که جهاد نرود، تدارک کرده این را برای زن.

«و جبر كسرها بما يعادلها عنده بمزايا و فضائل فيها» که «مفاخر حقيقية، كما أنه جعل حسن التبعل مثلا جهادا للمرأة، و هذه الصنائع و المكارم أوشك أن لايكون لها عندنا – و ظرفنا هذا الظرف الحيوي الفاسد»[30]. می‌گوید ما چون ظرف حیوی حیاتی که الان داریم در آن زندگی می‌کنیم یک ظرف فاسد فکری شده، نمی‌توانیم این را گاهی بفهمیم که «جهاد المرأة حسن التبعل» یعنی چه؛ که در نظام سالم نقش زن در حفظِ آن اجتماع چقدر عظیم است به عنوان «جهاد المرأة حسن التبعل» که آن جهاد بیرونی اگر محقق بشود و این جهاد درونی از درون نباشد، تمام موریانه از درون این جامعه را از بین می‌برد و آن جهاد بی‌اثر می‌شود. اگر کشورگشایی بشود ولی از درون خانه‌ها این فساد شروع کند مثل موریانه وارد شدن و این آرامش و طمأنینه نباشد، هیچ رشد الهی محقق نمی‌شود. چون فرصت نیست ببخشید، می‌خواهیم به یک جا..؛

«و ظرفنا هذا الظرف الحيوي..» «أوشك أن لايكون لها عندنا» با این ظرف «قدر، لكن الظرف الإسلامي الذي»[31] در آن مجموعه‌ای که اسلام ارائه می‌دهد، آن منظومه‌ای که آن ارائه می‌دهد «يقوم الامور بقيمها الحقيقية»[32] هر چیزی قیمت حقیقی خودش را پیدا می‌کند. این  «جهاد المرأة حسن التبعل» در آن ظرف که نگاه بشود کاملاً قیمتش معلوم است.

«و يتنافس فيه في الفضائل الإنسانية المرضية عندالله سبحانه، و هو يقدرها حق قدرها»[33]. «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[34]. این «نُنَزِّلُهُ» همان «يقدره» است که «و يتنافس فيه..؛» «و هو يقدرها حق قدرها. يقدر لسلوك كل إنسان مسلكه الذي ندب إليه»[35] برای هر..؛ در این ظرف اسلامی «يقدر» در آن ظرف «لسلوك كل إنسان مسلكه الذي ندب إليه» برای زن و برای مرد مسلکش را معلوم کرده، راه را روشن کرده. «و للزومه الطريق الذي خط له» خطی که برایش ترسیم شده را روشن کرده، مهمل نگذاشته. «من القيمة ما يتعادل فيه أنواع الخدمات الإنسانية و تتوازن أعمالها فلا فضل في الإسلام للشهادة في معركة القتال و السماحة بدماء المهج ـ على ما فيه من الفضل ـ على لزوم المرأة وظيفتها في الزوجية»[36] می‌گوید او فضلی بر این ندارد در اتیان امر دین. اگر او خدایی که گفته به مرد برو جهاد کن تا خون تو ریخته بشود، تا با ریخته شدن اولین قطرۀ خون تو، فلان حقیقت و فلان نتایج محقق بشود، همان خدا به این زن گفته خط تو این است که در خانه آرامش ایجاد بکنی با حسن تبعل. همان امر در آنجا با این امر تطابق دارد. یک واحد او را امر کرده و این دو تا را یکی مأموریت دیده. این مأموریت کامل با همدیگر رسانندۀ انسان است به آن نتایج.

اگر اینجایش را کسی نخواست انجام بدهد فقط آن را انجام بدهد، ان هم نتیجه پیدا نمی‌کند. آن خون ریخته شدن هم بی‌نتیجه می‌ماند. خیلی قشنگ اینها را چه کار کرده؟ منظومۀ دین را..؛ که هر کسی..، اگر آنها که در تنگۀ احد بودند که می‌گفتند ما اینجا چه کار بکنیم؟! ما فقط ایستادیم، ما اینجا ایستادیم آنها دارند می‌جنگند. آنها حالا هم که جنگیدند پیروز شدند دارند غنیمت می‌برند، ما اینجا ایستادیم. اگر آنجا تنگه را خالی نکرده بودند، جنگ احد مغلوبه نمی‌شد. آیا اجر کسانی که در تنگه ایستاده بودند با اینکه نمی‌جنگیدند فقط ایستاده بودند، با کسانی که داشتند آنجا شمشیر می‌زدند و مجروح می‌شدند، یکسان نبوده؟! که پیغمبر می‌گوید اگر ما تا مکه هم اینها را دنبال کردیم شما از اینجا تکان نخورید، اینجا را خالی نکنید. امر پیغمبر بوده. به اینها می‌گوید (50:00) بروید با شمشیر با اینها بجنگید، به آنها می‌گوید همانجا بایستید، شما را ببینند از این منطقه کسی نتواند حرکت بکند. خب وقتی آن تنگه را..؛ این هم همین نگاه است که اگر منظومه رعایت نشود، این وظیفه را انجام ندهد، آن جهاد او هم هیچ ارزشی ندارد، آن هم مغلوبه می‌شود.

«فلا فضل في الإسلام للشهادة في معركة القتال و السماحة بدماء المهج ـ على ما فيه من الفضل» با همۀ فضائل «على لزوم المرأة وظيفتها في الزوجية، و كذا لا فخار لوال يدير رحى المجتمع الحيوي، و لا لقاض يتكي على مسند القضاء، و هما»[37] حاکم بودن فی نفسه که ارزش ندارد، غیر از اینکه امر الهی باشد. قاضی بودن که ارزشی ندارد مگر به امر الهی باشد. می‌گوید امر الهی است که قاضی را ارزشمند می‌کند و حاکم را حاکم الهی می‌کند. همان امر الهی می‌گوید زن وظیفه‌اش این است که این باشد. هر سۀ اینها یک حکم برایشان است؛ قاضی است و آن حاکم است و این زن است که در خانه به او می‌گوید این کار را بکن.

«و هما منصبان ليس للمتقلد بهما في الدنيا لو عمل فيما عمل بالحق و جرى فيما جرى على الحق إلا تحمل أثقال الولاية و القضاء» غیر از سنگینیِ آن چیزی به عهدۀ این نیست که!  «و التعرض لمهالك و مخاطر تهددهما حينا بعد حين في حقوق من لا حامي له إلا رب العالمين و ( إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ ) ـ فأي فخر لهؤلاء على من منعه الدين الورود موردهما»[38] اگر یک کسی وارد شد در اینجا که دین گفته نکن، وارد شد؛ یک زنی رفت قاضی شد. چی شده؟ این ارزش است؟! چون امور دنیا که ارزشمند نبود در نظر الهی! امور دنیا به لحاظ اطاعت ارزشمند بود. اگر کسی رفت اینجا، هیچ نه فضیلت است نه ارزش است. هیچی نیست هیچی، بلکه مذمت است، بلکه در حقیقت خالی کردن سنگری است آن تنگه‌ای است که چی شده؟ آن تنگه را خالی کردن است که همۀ آن فوندانسیون نظام وجود از هم متلاشی می‌شود. اگر با این نگاه انسان‌ها..؛ چقدر زیبا بیان کرده مرحوم علامه در اینجا. «فأي فخر لهؤلاء على من منعه الدين الورود موردهما، و خط له خطا و أشار إليه بلزومه و سلوكه»[39]

حالا دیگر بقیه‌اش را هم خودتان بخوانید. این نکته‌هایش دیگر ادامۀ همین بحث را بیان کرده. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

جلد 4 را بیاورید، چون مواضع دیگری از این بحث است. چون آن «اَلرِّ‌جَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» یک بحثی دارد در همین جلد است. بعد در بحث ارث هم یک بحث دیگری مانده. این دو تا بحث را هم اگر انشاءالله..؛ چون یک بحث دیگر را هم ایشان دارد حالا اگر شد آنها را..؛ سه چهار تا بحث در این جلد دارد. چون بحث سورۀ نساء هم است در این جلد چند جا متذکر به این بحث شده ایشان.

تا دقیقۀ 52:40

[1] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 350.

[2] همان.

[3] همان.

[4] همان.

[5] همان.

[6] مسالك الأفهام إلى آيات الأحكام (الفاضل الكاظمي) ، جلد : 2 ، صفحه : 14.

[7] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 350.

[8] همان.

[9] لسان العرب، ج۱۲، ص۴96.

[10] همان.

[11] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 350.

[12] همان.

[13] همان.

[14] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 350-351.

[15] نساء، آیه 34.

[16] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 351.

[17] همان.

[18] همان.

[19] همان.

[20] همان.

[21] همان.

[22] همان.

[23] همان.

[24] همان.

[25] همان.

[26] همان.

[27] همان.

[28] همان.

[29] همان.

[30] همان.

[31] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 351-352.

[32] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 352.

[33] همان.

[34] حجر، آیه 21.

[35] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 4 ، صفحه : 352.

[36] همان.

[37] همان.

[38] همان.

[39] همان.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 443” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید