سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين

فتنه انگیزی منافقان بر پایه گفتمان کافران

در محضر آیات ۱۵۶ به بعد سوره‌ آل عمران هستیم. {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ}[1]. باز در این آیات، جنگ اُحُد را از زاویه‌ دیگری تحلیل می‌کنند که تحلیلی بسیار دقیق و ریشه یابی گفتمان‌های آن روز است که ذیل این مسئله، مطرح می‌شود. ابتدای این آیه چنین است {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا}؛ خطاب به اهل ایمان می‌فرماید که مثل کفار نباشید. کفار، گفتمانی داشتند؛ مثل اینکه بگوییم چیزی بین آنها، ضرب‌ المثل باشد و همانطور که ضرب ‌المثل‌ها، از آداب و فرهنگ یک اجتماع نشأت می‌گیرد و اگر اجتماع، مادی باشد، در ضرب ‌المثل‌های اش هم همان نگاه مادی، کاملاً اشباع شده‌ است. بسیار بحث زیبا و دقیقی در اینجا شده است و ان شاء الله دقت بکنیم که روش گفتگو و ریشه‌ یابی را به ما دارد یاد می‌دهد که به ظاهر کلمات، قانع نباشیم و در هر کلامی، بدنبال ریشه‌ کلام و اصل او باشیم. قرآن در اینجا دارد ریشه‌ یابی و ارزیابی می‌کند. در اینجا منافقان در رابطه با جنگ اُحُد، مسلمان‌ها را ملامت می‌کردند و ملامت منافقان، به این بود که اگر از شهر خارج نشده و در مدینه مانده بودیم، مبتلا به این همه شهید یا به قول آنها، کشته نمی‌شدید ولی چون سخن ما را گوش نکردید، مبتلا به این شدید. برای این سخن شان،  ضرب‌ المثلی را که بین کفار رایج بود و از فکر آنها نشأت گرفته بود بین آنها مطرح می‌شد و در هر کس و برای هر کسی که بعنوان سفر طولانی می‌رفت و یا به جنگی می‌رفت و برنمی‌گشت را بکار بردند که اگر با ما بودند، کشته نمی‌شدند {لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا}. {لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ}؛ این لام را چه لام غایت و چه لام عاقبت و نتیجه ای که محقق می‌شود، مفروض بگیریم، غایت آن است که انسان می‌بینید و حرکت به سمت آن می‌کند و عاقبت، آن است که انسان نمی‌بیند ولی مبتلا به آن می‌شود و  نتیجه به آنجا می‌رسد؛ انسان نمی‌خواهد به آن برسد و قصدش هم نبوده است که به او برسد اما اما این حرکتی که می‌کند، منجر به آنجا می‌شود. لذا {لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ} همین می‌تواند غایت باشد یعنی این اصلاً این حرف را می‌زنند تا حسرت قلب‌های شان، بیشتر بشود و این را خدا برای ایشان قرار داد تا حسرت‌های شان با این، بیشتر بشود. اینها که اعتقادی نداشتند که شهدا، زنده‌ هستند و اعتقادی به اینکه حیات، ادامه دارد، ندارند. وقتی این فرد، کشته می‌شد یا می‌مرد، این حسرت برای بازماندگان و بقیه ایجاد می‌شد. چنانچه لام عاقبت هم باشد می‌گوییم به این منجر شد که {لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ} و این حسرت، عاقبت این کار اینها و نه غایتی که از ابتدا در نظر بگیرند، بود. مهم مسئله این است که کلام کفار، اینگونه بود اما منافقین، این کلام کفار را وام گرفتند و در بین مؤمنان آوردند و مطرح می‌کردند تا طائفه مؤمنان را با این کلام، متزلزل بکنند که {لَّوْ کَانُوا عِندَنَا}، اگر اینها پیش ما می‌ماندند و برای این جنگ، از مدینه خارج نمی‌شدند و به اُحُد نمی‌رفتند، {مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا} نمی‌مردند و کشته نمی‌شدند. قرآن، این بیان را ریشه یابی کرده است؛ منافقان نیامدند کلام کفار را بعنوان کفار نقل کنند، بلکه اصل این ضرب المثل و بیان را در جامعه آوردند و در مطرح کردند تا نتیجه بگیرند نتیجه مدنظرشان هم این بود که حسرت و سستی برای مؤمنین و بی اعتنایی نسبت به پیغمبر(ص) محقق شود که بعد از این، پذیرش سخن هم بدنبالش می‌آید که پذیرفتن سخن پیامبر(ص)، به صلاح شان نیست. از یک نقطه عمل می‌خواهند آغاز بکنند و کار را به یک نقطه‌ تفکر در رابطه با رسالت و اصل توحید برسانند. اگر یادتان باشد، در بحث شیطان، مفصل داشتیم که شیطان، از عواطف و احساسات آغاز می‌کند اما او را به تفکر می‌کشاند. غالباً و برای عموم مردم از تفکر نمی‌آید شروع بکند چون تفکر، با تفکر پاسخ داده می‌شود؛ اما از عواطف و احساسات شروع می‌کند و عواطف و احساسات، قدرت تصمیم را زود متزلزل می‌کند زیرا عاطفه و احساس، زود درگیر می‌شود. قبل از اینکه انسان بخواهد بر روی آن فکر دقیقی بکند، به عمل رسیده و منجر شده است و فرصت تفکر زیادی برای انسان باقی نمی‌گذارد. اینها هم در فرصتی که ایجاد شکست برای مؤمنان و قتل نسبت به شهداء آنها محقق شده بود، این مسئله‌ را مطرح کردند و واقعاً با این سخن، نمک زیادی بر روی زخم پاشیده می‌شود و به خصوص کسی که اَلَم و جراحت دیده است، دنبال راهی برای تسکین است و اگر این راه برای تسکین، مبدل به اعتراض به دیگری بشود که چرا این کار را کردند که اینطور باشد و چنانچه کسی این راه را باز کند که اگر نمی‌رفتند، اینگونه نمی‌شد، یکدفعه برای بازماندگانی که اَلَم و درد زیادی برایشان ایجاد شده است، همین امر، یک تنفس می‌شود که چرا اینها را بردند و چرا رفتند. همگان که تحلیل ندارند و ایمان همه، قوی نیست که مسئله از ابتدا، برایشان حل شده باشد؛ عموم مردم و جامعه را باید در نظر بگیریم.‌ الان نگاه کنید به اینکه سطح تفکر در همین جریان غزه و در یک مملکت کوچک، آن میزان بالا رفته است که پدر، دو یا سه تا فرزندش را از زیر خاک در می‌آورند و همه‌ زندگی اش و همسر و فرزندانش، از بین رفته اند، بعد می‌گوید که همه اینها، فدای مقاومت باشد. این نگاه فدای مقاومت شدن، رشد بسیار زیادی است و این نگاه و ناسپاسی نکردن، بسیار رشد بزرگی است و نباید آن را ساده گرفت. اینها هم در کنار پیغمبر(ص) هستند و منافقین، جرأت پیدا کردند و این حرف را می‌زدند.

تحلیل ریشه ای بیانات و گفتمان منافقان

آن‌وقت پیغمبر اکرم(ص)، بجای اینکه بفرماید این، حرکت نفاق است و مربوط به منافقین است، ریشه‌ سخن را که منافقین از کجا گرفتند، باز می‌کند. {لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا}؛ نمی‌گوید “لَا کَالَّذِینَ نافَقوا” و مثل کسانی که اهل نفاق بودند، نباشید. دو حکمت می‌تواند داشته باشد؛ یکی ریشه‌ یابی اصل کلام است که معلوم می‌شود از یک فکر بدون اعتقاد و باور به خدا نشأت گرفته است و لذا اگر مردم این را می‌فهمیدند و روشن می‌شد، موضع شان در مقابل این سخن، صریح می‌شد. یکی اینکه پس این فکر را به کفر نسبت می‌دهد و یکی اینکه مستقیم در برابر منافقین موضع نگرفته است بلکه موضع را روی اصل سخن و کار اینها برده است که هر کسی این حرف را زد و این شایعه را پخش کرد، ریشه اش به کفار وصل است. بسیار زیبا است و ظرافت بسیاری در تبیین است! بجای اینکه با منافقین، در کلام منافقین درگیر بشود که هم کار، سطحی می‌شد چون منافقین، اظهار اعتقاد به خدا داشتند، در روبنا و نه در مبنا درگیر می‌شدند و هم وقتی با منافقین، مستقیماً درگیر می‌شدند، از خودشان دفاع می‌کردند و ممکن بود در این دفاع، عده ای، باور بکنند. اما وقتی قرآن می‌گويد این سخن، سخن کفار و سخن رایج آنها است، دیگر منافق جرأت دفاع کردن پیدا نمی‌کند چون اگر دفاع بکند، خودش را منتسب به کفار کرده و در جرگه آنها برده است. این نحوه‌ گفتگو در جامعه که انسان می‌بیند مرد الهی و رجل الهی، از این نحوه استفاده می‌کند‌. حضرت آقا مکرر از این نحوه بیان استفاده می‌کند؛ مثلاً ببینید در همین تحلیل جریان جنگ غزه، آن را نه بعنوان جنگ بین یکسری از مسلمان‌ها و اسرائیل، بلکه بعنوان جنگ حق و باطل مطرح می‌کند[2] و عمق و ریشه سخن را که اگر کسی در این جریان، به هر نسبتی ارتباط برقرار می‌کند و مدافع می‌شود، دنبال حق است و آن کسی که به هر نسبتی، کوتاهی بکند یا در جبهه‌ مقابل قرار بگیرد، او بدنبال باطل است. لذا مسئله، غیر از این است که بگوییم دو طائفه با هم دارند می‌جنگند. یک جنگ منطقه‌ ای و جنگ دو نیرو نیست؛ جنگ حق و باطل است. این تحلیل، عمق می‌دهد و شوق در با حق بودن، ایجاد می‌کند و نفرت در بودن با لشکر باطل را شدت می‌دهد. آن‌وقت در اینجا می‌فرماید که {لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا}؛ کفار که اینجا نزد مؤمنین نمی‌آمدند تا این سخنان را بگویند؛ حرف شان، خریدار نداشت. اما قرآن می‌گويد {لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ}؛ کفار، به برادران شان می‌گفتند. اگر کفار به کفار می‌گفتند و کاری به مسلمان‌ها و زخم پاشیدن بر زخم آنها نداشتند، چه چیزی مطرح بود که مسلمانان در اینجا، دردشان بیاید؟ چه چیزی مطرح بود که اینجا در تحلیل جنگ اُحُد، بعنوان مسلمانان مطرح بشود؟ علامه طباطبایی(ره) می‌فرمایند این، در رابطه با منافقین نیست و در رابطه با کفار است و صریح آیه {لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا} است؛ اما از یک طرف، فاصله‌ بین کفار و مؤمنان، زیاد است و سخن کفار، در دل مؤمنان و گوش اینها، تأثیر نمی‌گذارد چون بالاخره کفار، خیر اینها را نمی‌خواستند. اینکه کفار را در اینجا ذکر کرده، برای این است که هرچند سخن منافقین است اما این ریشه این سخن منافقین، از ریشه کفر است و سخنی است که کفار، بین هم می‌زنند.

تفاوت بیان واقعه و قاعده در قرآن کریم

 آن‌وقت تعبیر زیبایی را بعضی از بزرگان مانند حضرت آیت الله جوادی آملی در تفسیرشان از فخر رازی در ذیل {إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی} نقل می‌کنند[3]، این است که یک “اِذا” و یک “اِذ” داریم؛ “اِذ” در جایی به کار برده می‌شود که یک موقعیت شخصی است و یک بحث تعین شخصی در واقعی خاص است اما “اِذا” در جایی بکار برده می‌شود که از آن واقعه، یک قاعده می‌خواهند استنباط بکنند و کلی باشد. مثلاً یک موقع می‌پرسند زید کی آمد، در جواب می‌گويند “اِذ طَلَعَت شَمس”؛ یک موقع هم می‌خواهند بگویند “اِذا طَلَعَتِ الشَّمس فَالنَّهارُ مَوجود” که هرگاه شمس بیرون بیاید، آسمان، روشن است. آنگاه که می‌خواهند قاعده ای بگویند که هر گاه خورشید، بالا بیاید، آسمان نیز روشن است با “اِذا” آن را بیان می‌کنند و در آنجایی که یک واقعه شخصی است که مثلاً زید، چه زمانی آمد را با “اِذ” بیان می‌کنند و می‌گویند “اِذ طَلَعَتِ الشَّمس جاء زید”. جای همدیگر هم استعمال می‌شوند اما فصاحت اش در این است که اینگونه به کار برده شود. پس موقعیت “اِذ” و موقعیت “اِذا” داریم. اگر “اِذ” بکار برده می‌شود، مقصود، یک واقعه و اگر “اِذا” بکار برده می‌شود، مقصود، قاعده است. قاعده و واقعه، بسیار متفاوت هستند. در این آیه {إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ} بکار رفته است. سخن کفار این بود که هرگاه کسی به سفر دور می‌رفت (تعبیر {ضَرَبُوا} برای سفر دور بکار می‌رود و تعبیر {فِی الْأَرْضِ}، سفر زمینی دور است) یا اینکه {کَانُوا غُزًّی} به جنگی وارد بشود؛ در این دو موقعیت و نه فقط این دو موقعیت خاص که جنگ اُحُد باشد، اینها می‌گویند {لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا}. اگر نزد ما می‌ماندند و به این سفر دور و جنگ نمی‌رفتند، الان زنده بودند و کشته نشده بودند. این گفتمان آنها، بعنوان یک قاعده است. لذا آن منافق، گفتمان قاعده‌ آنها را گرفته و در واقعه اُحُد، تطبیق کرده است. ریشه یابی قرآن این است که این سخن را با ریشه اش ببینید و جستجو کنید و به ریشه ها متصل نمایید. اگر سخن به ریشه‌ ها و جریان متصل شد و از یک سخن شخصی، بیرون آمد، چون مواضع افراد از یک تفکر نشأت می‌گیرد و چنانچه کسی توانست موضع را به تفکر و جریان برگرداند، لزومی ندارد که در هر موضع گیری، ببیند که این موضع، درست یا غلط است؛ یعنی تا توانست نظام ارتباطی بین آن موضع‌ گیری را با تفکر در بعضی از مسائل و قواعد حاکم بر آن، مرتبط ببیند، می‌بیند که در تمام مسائل دیگر هم همین، سرایت دارد. تا فردی حرف می‌زند، می‌فهمد که از کجا نشأت گرفته و به چه مرتبط و چه را هدف گرفته است و به کجا می‌خواهد برسد و فقط همین ظاهر سطحی نیست. یک موقع کسی می‌گويد که کشور ما، موشک و سلاح و توان نظامی نمی‌خواهد؛ این، یک کلام به ظاهر ساده است. می‌گويد ژاپن، سلاح نداشت و هزینه برای صنعت خود نمود و آلمان هم همین طور بود. اگر این سخن را یک فرد اُمیّ بی سواد بزند، انسان می‌گويد که این فرد، نمی‌داند و چیزی شنیده است، اما کسی که دستش در کار است و تحلیل و جریان را می‌شناسد، می‌داند ژاپن و آلمان، تحت سیطره و حمایت آمریکا حفظ شدند والا اگر ژاپن و آلمان، رها بعنوان یک کشور بودند، تا به حال ده‌ ها گرگ به آنها طمع و نیست و نابودشان می‌کردند و اگر هستند، به این جهت است که به آمریکا دارند باج می‌دهند و او هم از اینها مانند سگ گله، حمایت می‌کند. این تشویق به ایرانی که در مقابل استکبار ایستاده است که بگوییم ایران هم موشک و سلاح نمی‌خواهد و برای چه خودمان را در اینها سرگرم کنیم، معلوم می‌شود که از یک تفکر و نه از یک موضع نشأت می‌گیرد؛ زیرا این موضع، مربوط به فردی ساده بود که جریانات جهانی را نمی‌شناسد ولی کسی که خودش، تحلیل کننده‌ جهانی است و این حرف را می‌زند، نشان می‌دهد که این سخن، از یه عمق دیگری نشأت گرفته است. چه چیزی در کار است که می‌گوید اگر ما سلاح نداشته باشیم، مگر چه می‌شود و اگر ما سلاح نداشتیم، همه را صرف اقتصاد می‌کردیم؛ یعنی فکر می‌کنید آمریکا، آنجا می‌نشیند که اقتصاد ما بعنوان یک اقتصاد متبلور بسیار زیبا، رشد بکند و همه‌ کشورها، این کشور را ببینند و از آن الگو بگیرند و همه از زیر بار استکبار خارج بشوند و به این کشور بپیوندند و بعد چنین کسی بگوید که دیدید ما بدون جنگ، همه را تصرف کردیم. واقعا به اینگونه می‌شود؟ تصور بیان این سخن از یک فرد ساده تا یک فرد پیچیده قوی، امکان پذیر است؟ معلوم می‌شود که پشت پرده، چیزهای دیگری در جریان است که ما نمی‌دانیم چیست. اما پشت پرده‌، یک تفکر دیگری است که اگر این کشور در دراز مدت، توان نظامی را کنار گذاشت و نه هزینه ای زیاد بلکه یک چندم هزینه هایش را هم صرف این کار نکرد، ضربه می‌بیند. بعد می‌بینیم خود همان آلمان و ژاپن هم هزینه و درصد هزینه شان نسبت به حفاظت از خود، بیش از ما است[4]. موضع را باید به ریشه برگرداند. اگر اینجا می‌فرماید این، سخن کفار است، دیگر جواب نمی‌خواهد. تا برای مسلمانان، معلوم شد که این سخن، سخن کفار است، جوابش این است که مؤمن با کافر، در مواضع مختلف است. اما اگر می‌گفت این، سخن منافقین است، اینطور واضح نبود. هرچند که قرآن، جواب هم داده است.

انواع اخوت در قاموس قرآن کریم

{وَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ}، اینها به برادران شان چنین می‌گفتند. واژه اخوان در قرآن، هم به آن اخوت نَسَبی، اطلاق می‌شود مثل یک اخوت که در انساب بین برادران هم خون پدر و مادری یا پدری یا مادری است و هم بر یک نوع اخوت که هم قومی و هم قبیله‌ ای است، اطلاق‌ می‌شود و مثلاً می‌فرماید {وَ إِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا}[5] یا تعابیر اینگونه که قوم شخص را اَخ و برادر ایشان از جهت تشابه قبیله ای و هم قبیله بودن می‌گیرد؛ یک جا هم بر اخوت ایمانی اطلاق می‌شود که آن رَحِم ولایی را منشأ اخوت می‌گیریم که اینها، برادر اما برادر ایمانی هستند. علت این اطلاق‌ها، روشن است؛ یک جا اخوت با پدر و مادر نسبی و یک جا اخوت با پدر و مادر قبیله‌ ای است و آنجا با هم، یک نژاد هستند؛ یک جا هم بحث از نظام ماده، فراتر است و اخوت، بر اساس نظام ایمانی می‌باشد. اینجا اخوت، بر اساس نظام کفر است؛ یعنی نظام ایمانی، یک نوع اخوت ایجاد می‌کند و هم کیشی در کفر هم یک نوع اخوت ایجاد می‌کند که {الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ}[6]. اَخِلّاء هم کسانی هستند که با همدیگر، هم کیشی و هم اعتقادی جدی داشتند و پای کار هم ایستاده بودند و بعد در قیامت، {بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ}[7] می‌گردند و این اتفاق نمی‌افتد مگر برای کسانی که اخوت شان بر اساس، تقوا باشد. اینکه {إِلَّا الْمُتَّقِینَ} را می‌آورد و استثناء می‌کند، نشان می‌دهد اَخِلّاء بودن آنها هم بر اساس تفکر و باور است که این {إِلَّا الْمُتَّقِینَ} معنا می‌دهد. هر مبنای فکری، اخوتش به دشمنی کشیده می‌شود مگر مبنای فکری که بر اساس تقوا شکل بگیرد. اینها، بسیار زیبا است! باید اینها را با نگاه برگرداندن به ریشه‌ ها ببینیم.

اهداف منافقان از فتنه انگیزی و نوع مواجهه قرآن

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: مسئله، این است که مبدأ آن، از طرف کفار بوده و بین مؤمنین هم شیوع پیدا کرده است و اینکه چطور بین مؤمنین شیوع پیدا کرده را داریم بیان می‌کنیم. منافقین چنانکه در آیات بعدی هم بیان شده است و ادامه دارد، از این بیان استفاده کردند و به خصوص با توجه به {لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ} که عاقبت این کار، به حسرت منجر می‌شود، می‌خواستند در مورد مؤمنین هم منجر به حسرت بشود. اگر به حسرت، منجر شد، آن‌وقت پشیمانی از گذشته و اطاعت از پیغمبر(ص) محقق می‌گردد. یعنی یک فکر و جریان ساده نبود؛ یک جریان پیچیده‌ تفکری بود که دنباله داشت، {لِیَجْعَلَ} یعنی عاقبت یا غایت داشت و امری ساده نبود. این {لِیَجْعَلَ الله} که در اینجا بعنوان علت یا غایت یا عاقبت مسئله ذکر می‌شود، نشانگر پیچیدگی جریان است منتهی قالب اش، قالب ساده‌ ای و سخنی رایج بین کفار رایج بوده است.

منافقین، این سخن را گرفتند و از آن، خوب استفاده کردند. الان بسیاری از ضرب ‌المثل‌ها و سخنان است که می‌توانند از نظام کفر، گاهی بصورت ناخودآگاه، تبدیل به گفتمان بین مؤمنین بشود؛ تمثیلاتی مثل “عیسی(ع) به دین خود؛ موسی(ع) به دین خود” یا “چراغی که به خانه روا است، به مسجد حرام است” از این سنخ هستند. این تمثیلات، از یک تفکر باطل نشأت می‌گیرد که نیامده است آن نگاه دینی را ببیند و آن را می‌خواهد بزند اما با یک عمل، یک اقدام، یک احساس، این را شکل می‌دهد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: بله! یعنی چون اعتقاد به خدا نداشتند، همین مسئله برایشان، بسیار سخت می‌شد. لذا قدرت تصمیم برای آنها، ایجاد نمی‌کرد. مثلاً الان وقتی اسرائیلی‌ها کشته می‌شوند، مصداق {لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ} است که برای چه، این فرد کشته شد و در نهایت چنین تلقی پیش می‌آید چون آن انگیزه را ندارد. وقتی نیروی جبهه مقاومت به شهادت می‌رسد، می‌گوید این قتل، در راه خدا و مقاومت بود و حسرت نیست. اما برای آن صهیونیست، حسرت است چون اعتقاد ندارد و حیات بعد از این را باور ندارد. لذا در زندگی، برای کاری که باور ندارد، نمی‌تواند هزینه بکند. اگر هزینه کرد، تبدیل به حسرت برای او می‌شود. چنانچه شکست بخوردند یا خویشاوندی را از دست بدهند، نمی‌توانند تحمل بکنند. برای مؤمن، ضربه گیر در کار است؛ ایمان و اعتقاد به خدا، جلوی سختی این حوادث می‌گیرد و قدرت تحمل می‌دهد و مؤمن، می‌گوید که اینها را به حساب خدا می‌گذارم. اما کافر، چنین نگرشی را ندارد و وقتی این نگرش را نداشت، همه فشارها بر خودش وارد می‌شود و وقتی همه فشارها بر خودش وارد می‌شود‌. وقتی همه فشارها بر خودش وارد می‌شود و قدرت تحمل ندارد، تبدیل به حسرت می‌شود و حسرت، پشیمانی بدنبال می‌آورد. پشیمانی برای فرد، تصمیم دیگری را در زندگی ایجاد می‌کند و اینها بدنبال همدیگر می‌آیند که این فرد، از گذشته اش، پشیمان بشود. اینجا می‌فرماید {إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا}؛ اینکه اول مسافرت طولانی و بعد جنگ را مطرح کرد، لذا بدنبالش {لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا} را در رابطه با سفر فی الارض و {وَ مَا قُتِلُوا} را در رابطه با جنگ، بیان کرد که این دو، لف و نشر مرتب هستند. خداوند در آیه‌ بعدی، ابتدا قتل را مطرح می‌کند {وَ لَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أَوْ مُتُّمْ} که علتش را بعداً بیان خواهیم کرد. حواس مان باشد آنجایی که سیر طبیعی و نگاه مادی و مربوط به کفار و بیان آنها است، اول موت طبیعی چون طبیعت و غالب هم این است و بعد هم قتل را مطرح می‌کند چون غیر غالب و غیر طبیعی است اما آنجایی که در نظام الهی و از دید خدا، مطرح می‌شود، اول قتل و بعداً موت، مطرح می‌شود؛ زیرا شرافت شهادت، مُردن ویژه و در راه خدا است و همین شرافت، باعث می‌شود که خدا، اول او را ذکر می‌کند. این تغییر سیاق، چه میزان زیبا است! اینها ادبیاتی است که ما باید نوع روش گفتمان را از آن یاد بگیریم و فقط شنیدن، مطرح نیست که تحلیل کنیم و بگوییم چه زیبا بیان کرده است. می‌فرماید که باید بیاموزیم و باید اینطور القاء بکنیم و بدون اینکه بخواهید تصریح بنمایید، خود القاء، ایجاد ارزش می‌کند و از یک ارزش، حکایت می‌کند. هم ایجاد ارزش و هم حکایت از ارزش می‌کند. بعد می‌فرماید {لِیَجْعَلَ اللهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ}؛ این {وَ اللهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ}، جواب سخن منافقین است که می‌گفتند {لَّوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا}. خدا می‌فرماید مگر قتل و موت، دست شما و وقایع طبیعی، دست طبیعت است؟ مگر اتفاق و شانس و بخت است که شما به آن معتقد هستید و لذا می‌گویید اگر اینها، نزد ما می‌ماندند، زنده می‌ماندند. می‌فرماید که اینطور نیست؛ بلکه اِماته و احیاء که احیاء، همان بقای حیات(احیاء بعد از احیاء) و اِماته، موت بعد از حیات است، به دست خدا است و خدای سبحان، حاکم است. وقتی جریان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی پیش آمد، ایشان فرمود که این حادثه، توافق آجال بود. نگاه الهی، چنین است. توافق آجال، یعنی این شهداء، قرار بود که تک تک از دنیا بروند و اتفاق و توافق واقع شد (اتفاق به معنی توافق و نه شانس است) که در یک جا از دنیا بروند. اَجَل‌ها رسیده بود اما توافق آجال رخ داد. این تعبیر، بسیار زیبا است! حالا یک تحلیل الهی دارد که آیا کسانی که در جنگ رفتند، اگر نمی‌رفتند، زنده می‌ماندند یا نه. بحث زیبایی دارد که قبلاً هم اشاره به آن کردیم و اینجا هم می‌فرماید {وَ اللهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ} که احیاء و اِماته، در دست خدا و نه در گرو اتفاقات و وقایع دیگر است. اگر اَجَل کسی، رسیده‌ باشد، به هر طوری که ممکن است و به هر وسیله‌ ای که می‌شود، حتی زلزله بیاید و یکدفعه عده ای بمیرند یا اگر در جنگی، عده زیادی کشته و شهید می‌شوند، از دنیا می‌رود. البته نمی‌خواهیم آن کسی که جنگ به راه انداخته است را تطهیر و توجیه بکنیم بلکه داریم بر روی آن آجال بحث می‌کنیم و آن ظالم، چنانچه ظالمانه این کار را کرد، جزاء اش بر سر جای خود، محفوظ می‌باشد اما توافق آجال هم وجود دارد‌. پیش تر عرض کردم که همزمان با دو هفته اول جریان جنگ غزه، در افغانستان هم زلزله شد. توافق آجال، به نحو دیگری پیش آمد و توافق در جای دیگر هم به نحو متفاوتی پیش می‌آید {وَ اللهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ}. ان شاء الله توضیح آیه بعدی را در جلسه آینده عرض خواهیم کرد. نهایتاً این نگاه که برگرداندن سخنان به ریشه ها تا اینکه قدرت دفاع را از منافق بگیرد که منافق، دیگر آن را کلام خودش نبیند و وقتی معلوم شد که این، کلام کفار می‌باشد و منافق، بلندگوی کفار شده است، باعث می‌گردد که هم منافق رسوا شود و هم سعی کند که دیگر، آن عمل را تکرار نکند. وقتی امام(ره) در جریان کسانی که در مسائلی، موضع می‌گیرند و در آن موضع، آمریکا از ایشان پشتیبانی می‌کند، فرمود که این مطلب، نشان می‌دهد این سخن، سخن و کار دشمنان است[8]؛ یعنی دقت کنید که طرفدار این حرف، کیست و این، نشان می‌دهد که از کجا نشأت گرفته است. آن‌وقت همین مسئله باعث می‌شد که بسیاری، جرأت نکنند تا دیگر حرف آنان را تکرار بکنند.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: این نگاه که اینجا دارد بیان می‌شود، ریشه کلام را دارد تحلیل می‌کند و هر چند اینها، بصورت ساده هم دارند بیان می‌کنند اما وقتی معلوم بشود که ریشه کلام از کجاست، خود به خود از تکرار آن، پرهیز می‌کنند. منتهی جریان بود که منافقین، این کار را کردند و در روایت هم بیان شده است که منافقین، این حرف‌ها را زدند[9]. یعنی منافقین بویژه عبدالله بن ابی، این سخن را گرفتند و آوردند. اصلاً در همانجا که عبدالله بن ابی آمده بود، یکسری را در جریان فرستادند تا بتوانند چند طائفه دیگر را جذب بکنند که چند طائفه هم لغزیدند ولی جلوی شان را گرفتند. ارتباط، محفوظ و رفت و آمدها، برقرار بود و در لشکر، از نیروهای او هم برای خبر رسانی و خبر گیری و شایع پراکنی بودند. لذا اینها، به موقع اقدام می‌کردند و یک کار تشکیلاتی جدی و دقیق داشتند. ما، منافقین را بسیار ساده می‌گیریم و الان هم همین طور است.

[پرسش شاگرد]: علامه(ره) می‌فرماید افراد مورد بحث در این آیه، منافقین نیستند.[10] حضرت آیت الله جوادی آملی و برخی مفسران دیگر می‌فرمایند خدا، این کافرین را به اعتبار کارشان، منافقین اطلاق می‌کند و می‌بیند[11]. منتهی علامه(ره)، به لحاظ ظاهر آیه می‌فرماید که کفار، این سخن را گفتند و به اخوان شان هم گفتند و این سخن را به منافقین نسبت نمی‌دهد. اما منافقین با این سخن، موافق بودند و این را بازخورد دادند و لذا اصلاً بحث، بر روی کفار است و منافقین، بازخورد می‌دهند. اما می‌توانیم بگوییم سخن آیت‌ الله جوادی آملی و مفسرین با سخن علامه طباطبایی(ره) و کسانی که تفسیری مانند ایشان دارند، قابل جمع است؛ به طوری که اگر قرآن، به کافرین نسبت می‌دهد، اصل و ریشه اش، سخن کفار می‌باشد که همین طور هم هست اما منافقین، همین حرف را داشتند می‌زدند و ریشه‌ های آن را هم می‌دانستند. لذا اطلاق کفار به اینها هم شده است.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: بله! آنکه مؤمنین است. در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است «{یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذینَ کَفَرُوا} یَعْنِی عَبْدَاللهَ بْنَ‌ أُبَیٍّ وَ أَصْحَابَهُ الَّذِینَ قَعَدُوا عَنِ الْحَرْبِ»[12]. روایت، تفسیر می‌کند که این کفار، عبدالله بن ابی و منافقین هستند که این، جریان تطبیق در تفسیر علی بن ابراهیم است. لذا خود آیه، دلالت ظاهری بر این مسئله دارد و روایت هم مُؤیِّد آن است. ارتباط این دو را با هم مخلوط کردن و به کمک همدیگر، این مسئله را درست می‌کند که منافقین، آن سخن را بازگو کردند و ریشه آن کلام، مربوط به کفار است. لذا می‌توانیم با این نگاه بگوییم که اصلاً خدا، منافقان را کفار خواند. می‌توانیم بگوییم کفار را دارد تخطئه می‌کند که منافقین، پرهیز کنند از اینکه خودشان را به کفار متصل کنند و بایستی دوری نمایند و این حرف را نزنند. بعنوان روایت تفسیر علی بن ابراهیم هم مطرح شده است ولی اِشعارش، بدون مبنا نیست.

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ

[1] آل عمران/156

[2] بیانات رهبر معظم انقلاب مورخ 10/08/1402

[3][3] تفسیر تسنیم؛ ج 16؛ ص 117 و 118

[4] http://fna.ir/3d1079

[5] اعراف/65

[6] زخرف/67

[7] همان

[8] صحیفه امام(ره)؛ ج 17؛ ص 250

[9] المغازی(ترجمه محمود مهدوی دامغانی)؛ ص 229

[10] ترجمه تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 83

[11] تفسیر تسنیم؛ ج 16؛ ص 125

[12] تفسیر قمی؛ ج 1؛ ص 120

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 890” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید