بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين

مرور مبحث نظام سلسله ای عالم تکوین و تشریع

در بحثی که در ذیل آیه ۱۵۵ سوره آل عمران داشتیم، مفصلاً راجع به آن در جلسه سابق، گفتگو شد. بخصوص این فراز آیه که از قواعد مهم قرآنی است، اشاره دارد که سلسله حوادث عالم با همدیگر، زنجیره و مرتبط هستند و نمی‌شود که انسان بگوید دست به این سلسله می‌زنم ولی توقع ندارم که سلسله زنجیره بعد آن، محقق بشود؛ چنین چیزی، امکان پذیر نیست. دست به هر از کدام از این حوادث که بزنی، چون زنجیره هستند، این تکانه و حرکت، به همه منتقل خواهد شد و اثر این کار شما، به همه منتقل می‌گردد. در جلسه گذشته، در وجود خود شخص، این مسئله را مطرح کردیم که گناهان گذشته و آینده اش با یک گناه جدیدی که ایجاد می‌شود، همگی قوت پیدا می‌کنند و خذلان برای آینده از یک سو، محقق می‌شود. از طرف دیگری، روح ایمان، ضعیف می‌شود و وقتی این روح، ضعیف شد، باعث می‌شود که اعمال صالح هم در رتبه نازل تری قرار بگیرند و تأثیر و حیات تمام اعمال گذشته ما، پائین تر می‌آید. نسبت به اعمال آینده هم این تأثیر، جدی تر می‌شود که اسمش را توفیق می‌گذاریم و یک عمل، زنجیره ای از اعمال را بدنبال خودش می‌کشاند که اگر قبلاً بوده و می‌خواست محقق بشود مثل اینکه انسان، نمازهای واجب اش را می‌خواند و اعمال واجب اش را انجام می‌دهد و در کل اگر انسان، یک عمل صالح انجام داد، توفیق انجام این اعمال را در رتبه بالاتری پیدا می‌کند. انسان، در اثر اینکه به کسی صدقه داده است، در نمازش یکدفعه می‌بیند که حالش، منقلب است و توجه اش، بیشتر است و گاهی می‌بینید که در ابتدا، به نظر نمی‌آمد که حواسش، جمع تر باشد اما این حالت را در حین نماز، احساس می‌کند. در اثر کار و کمکی که برای کسی محقق کرد، یکدفعه می‌بینید که توفیق و مقبولیت عملش، بالاتر می‌رود که این هم، یک توفیق است. توفیق، گاهی اینگونه است که عمل جدیدی، ایجاد می‌گردد و گاهی اینگونه است که آن عمل سابق، در رتبه بالاتری انجام می‌شود و همین هم به اعمال سابق باز می‌گردد. چنانکه گاهی عمل سابق انسان، باعث می‌شود که عمل صالح انسان، هرچند انجام می‌شود، اما در مرتبه پائین تر و غفلت و بی توجهی، محقق می‌گردد که این هم، یک خذلان است. خذلان، فقط ایجاد گناه نمی‌کند بلکه گاهی عمل صالح را پائین تر می‌آورد و این پائین تر آمدن عمل صالح در درجه قبولی هم فقدان بزرگی است و حسرت بسیاری بدنبال آن می‌آید.‌ در جلسه گذشته عرض کردیم که این سلسله حوادث، فقط در مسائل تکوین، نیست بلکه در نظام تشریع هم هست که الان بعضی مثال‌های آن را بیان کردیم که در نظام تشریع، توفیق و از دست دادن است و در نظام تکوین، یک عمل تکوینی، اعمال واقعی و تکوینی دیگری را بدنبال خودش، محقق می‌کند. علامه طباطبایی(ره)، این بحث را در ادامه بیان می‌کنند و ان شاء الله تطبیق اش هم خواهیم کرد که هر کاری در این عالم انجام می‌دهیم، یک زنجیره و به هم مرتبط است و لذا اینجا فرموند [و هوى النفس للشيء هوى لما يشاكله][1]. این تعبیر، از آن تعبیرات مهمی است که باید بعنوان یک قاعده، در کل قرآن ببینیم. وقتی که من، یک کار غلط و معصیتی نعوذ بالله انجام می‌دهم، هوای نفس خاصی نسبت به آن مسئله بود که میل پیدا کردم و آن کار را انجام دادم. از این سخن، قدر مشترک و بحث کلی تری در می‌آید که هوای نفس من است. وقتی شما به چیزی، میل پیدا کردید، هوای نفس نسبت به این شئ خاص، شما را می‌کشاند. چون هوای نفس، تقویت شده، هر آنچه که شبیه تر باشد به آنچه میل نسبت به آن پیدا شده است، سرعت اش هم بیشتر می‌باشد و هرچه شباهت کمتر شود، تأثیر میل هم در آن، ممکن است کمتر باشد اما اساس، هوای نفس می‌باشد که در وجود انسان، تقویت شده است. لذا هر آنچه به هوای نفس، نزدیک باشد، این میل تقویت شده، به سمت آن، حرکت می‌کند. در امور خیر هم همین گونه است؛ کسی که نسبت به خیری، قدمی بر می‌دارد، او را نسبت به خیرات شبیه، مایل می‌کند و خیرات شبیه را آسان می‌سازد و برای او، ممکن تر می‌شود. این ممکن تر شدن، به لحاظ استعداد قریب است و نگوییم که نمی‌شود امکان، به امکان بیشتر تبدیل شود. امکان ذاتی، امکان بالاتر ندارد اما امکان وقوعی و استعدادی، امکان بالاتر دارد که استعداد قريب است و آنچه استعداد بعید بود، به استعداد قریب، تبدیل و امکان پذیر تر می‌گردد. لذا با این نگاه، هر فعلی از افعال ما و حتی افعال مباح، انسان را به سمت [لما يشاكله] سوق می‌دهد و می‌کشاند. اگر انسان، اختیاراً کاری را ترک کرد، قدرت اختیارش، بالاتر می‌رود. در همان نظام مباحات هم با اینکه اگر انسان، عمل مباح را با اینکه مباح است و نه حرمت و کراهت و نه وجوب و استحباب داشت، نه بعنوان بدعت که حرام یا مکروه باشد بلکه به این جهت که سعی می‌شود در دایره وجودی، استحباب و وجوب بجای مباح، جاری باشد و پرهیز هم از حرام و مکروه باشد را ترک کرد و خود نگه داری نمود و عمل مباح را به عمل مستحب تبدیل ساخت، اراده اش قوی تر می‌شود. این هم یک سلسله زنجیره است که قدرت اراده انسان، بالاتر می‌رود. مثلاً وقتی انسان به خیابان می‌رود، نگاه کردن به در و دیوار و مغازه و ماشین، از جهت حرمت، حرمتی ندارد وقتی که حرامی بر آن مترتب نباشد؛ اما مصداق اشتغال نفس است و اگر نفس انسان در اینجا مشغول به این مباح شد، انسان را به همین مقدار از اینکه آن فراغت نفس و تمرکز او، بر امر واجب مستقر باشد، دچار اختلال می‌کند و هرچند اختلال اش در این مقدمات، حرام نبوده است، اما در نتایج، بسیاری امور را از دست می‌دهد و لذا انسان در این موقعیت، خود را کنترل می‌کند. البته کنترل اش هم به این عنوان نیست که من در خیابان راه می‌روم و نگاه نمی‌کنم و بعد هم در اثر همین عدم نگاه، ماشین به او بزند که مشخص است این کار، عقلایی نیست. بدانیم که یک نگاه، چه میزان اشتغال نفس بدنبال دارد و صحنه در وجود انسان، تثبیت می‌شود‌. اگر این زنجیره را باور کردیم، آن‌وقت در هر کاری که داریم انجام می‌دهیم، وقتی بدانیم که یک زنجیره کار است و ما را به زنجیره سابق هم متصل می‌کند، مراقبه انسان هم نسبت به هر کاری، بسیار بالاتر می‌رود. علت اینکه ما، نه شوق مان به طاعت و نه نفرت مان از معصیت، زیاد است، این می‌باشد که اینها را منفصل و تنها می‌بینیم و می‌گوییم به این گناه، مبتلا شدیم یا این طاعت را از دست دادم؛ اما اگر ببینیم و باور کنیم و برای ما بصورت یقینی محقق بشود که زنجیره ای است، آن‌وقت انسان از دست یک گناه، راحت می‌تواند خلاص شود اما از دست یک زنجیره، به راحتی خلاصی ندارد. بخصوص هر میزان این گناه، باقی بماند، این زنجیره هم قوی تر و اتصالات اش، محکم تر و جدا شدن از آن، سخت‌ تر می‌گردد. یک کلام است که از آیه قرآن {إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا}[2] بدست می‌آید. {بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا}، امر ساده ای، سابق بر این بود اما نتیجه اش چنین شد که از جلوی روی پیغمبر(ص)، فرار کردند و ایشان و مسلمانان را تنها گذاشتند و به واسطه شکستی که ایجاد شد، ذلت در دین ایجاد و دل‌های بسیاری نسبت به اسلام، گریزان گشت و شوق و سروری در دل دشمنان در اثر اینکه غلبه خود را دیدند، بوجود آمد. علت همه‌ این حوادث، همان فرار و {اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا} بود.

اقسام عفو الهی به تناسب عفو شدگان

چند نکته دیگر در این آیه هست که در تفصیل کلام علامه(ره) می‌آید. یکی اینکه در انتهای این آیه شریفه، {إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ}[3] آمده است. در حالیکه همین مضمون را در آیات قبل داشتیم که {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ}[4] و در اینجا هم فرمود {وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ}[5]. تفاوت بین این دو سیاق چیست؟ علت عفو را در یک جا، موکول به فضل حق کرده است و آنجایی که علت عفو، موکول به فضل می‌باشد، عفوی امتنانی و محقق و با فضل الهی است اما در اینجا، عفوی است که بدنبالش می‌فرماید {إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ}. حلیم، کسی است که در عقابش، عجله ندارد “لا یَعجَل عِقابُه”[6]. اگر کسی در عقاب خود، عجله ندارد و مهلت می‌دهد، عفو می‌کند و غفور هم هست ولی غفور حلیم می‌باشد چون مهلت داده و غفران اش، همراه با حلم و مهلت دادن است. این عفو، بالاتر است یا عفو قبلی؟ عفو قبلی، بالاتر است چون افراد مخاطب، متفاوت می‌شوند و نشان می‌دهد که مخاطبان این دو سه آیه ای که در کنار هم آمده است، یک دسته ای هستند که عفوشان با {وَ اللهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} است و یک دسته‌ ای هم هستند که عفو شدند اما بواسطه {وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ} که وجه تأکیدی تر دارد (از واژه “اِنَّهُ” بهره نبرد و {إِنَّ اللهَ}، ظهور دارد و عظمت و سطوتی را نشان می‌دهد که دو بار تکرار شده است) در حالیکه در آنجا بود که خدا، ذو فضل است. مفسران از این استفاده کرده اند که شاید عفو اول، مربوط به کسانی باشد که وقتی فرار کردند، به سرعت برگشتند و ملحق شدند اما عفو دوم، مربوط به کسانی است که فرار کردند و رفتند و برنگشتند اما با این حال مورد عفو پس از اینکه به مدینه آمدند، قرار گرفتند؛ چون پیغمبر(ص) در آنجا، عفو عمومی دادند که حتی کسانی که فرار کامل کرده بودند، محقق نمودند. یک موقع هست که تصرف شیطان در حد وسوسه است؛ یک موقع، تصرف شیطان در حد عمل به آن معصیت است و یک موقع هم هست که تصرف شیطان، در حد اصرار بر آن عمل می‌باشد. در آن تصرفی که وسوسه است، توبه هم نمی‌خواهد و عفو هم شمول دارد؛ در آن تصرفی که عمل، محقق شده است اما اصرار بر آن نیست، {عَفَا اللهُ} و {ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} وجود دارد و شامل است؛ در آنجایی که عمل شده و اصرار بر آن شده که در جنگ اُحُد، همان فرار است که حتی پس از {أَمَنَةً نُّعَاسًا} برنگشتند و اصرار بر فرار داشتند، شاید {إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ} مربوط به همین افراد باشد. باید بدانیم که عفو خدا، یک موقع در یک مرتبه، {ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} است و یک موقع عفو او، در مرتبه {إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ} است و از این شدیدتر هم امکان پذیر است و آن، در جایی است که باب توبه، بسته شود. اما بسته شدن باب توبه، با کلیاتی که ما داریم که تا جان به حنجره نرسیده است، باب توبه، باز است، منافاتی ندارد چون اگر باب توبه بسته شد، از جانب خدا بسته نمی‌شود بلکه امکان توبه از جانب بنده، برداشته می‌شود و بنده، آن میزان در معصیت فرو می‌رود که اصلاً برای او، خطور در برگشتن هم پیش نمی‌آید و دیگر وجود، عایق شده است و هر چه و به هر نحوی که آن {تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا}[7] به آن فرد، متوجه و رحمت خدا بر او، شامل می‌شود که برگردد، بیشتر فرو می‌رود و {طَبَعَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ}[8] و {خَتَمَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ}[9] محقق می‌شود. مهر بر دل این فرد، خورده شده است و ختم را هم خود فرد بر دلش زده است و الا خدا با کسی که دشمنی ندارد و خود اینها، قلب شان را ممهور به این برنگشتن، نکردند و این امر، از جانب بنده است. پس اینکه تا جان در گلو هست، امکان بازگشت وجود دارد، منافاتی با این مورد ندارد که کسانی تا جایی جلو بروند که بگوییم اینها، دیگر توبه نخواهند کرد. اگر بیان روایات این است که اینها، توبه نخواهند کرد و یا می‌فرماید توبه اینها، پذیرفته نخواهد شد، به این معنا نیست که توبه می‌کنند ولی پذیرفته نمی‌شود؛ بلکه حاکی از این است که دیگر برای اینها، توفیق توبه بدست خودشان محقق نمی‌شود. این هم دسته آخری است که راه توبه برای شان بسته می‌شود و از دایره اهل ایمان، خارج می‌گردند و مؤمنین، نیستند.

استعداد و بستر وقوع اعمال

نکته دیگر از این آیه این است که گاهی، واژه “زَلَّ” و گاهی واژه “اَزَلَّ” و گاهی واژه “اِستَزَلَّ” داریم که اولی، به معنای لغزش و دومی به معنای لغزاند و سومی به معنای لغزیدن اش را طلب کردن است. در این آیه، از “اِستَزَلَّ” استفاده شده است {إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ} که این بیان، به این معنا است که شیطان، بدنبال لغزاندن اینها بود و شیطان، طلب لغزیده شدن از اینها داشت. منتهی بدون مقدمات نبود و بواسطه {بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا} چنین شد؛ یعنی شباهت و آمادگی دیده بود و استعداد و امکان بود لذا {اسْتَزَلَّهُمُ} محقق شد. آنجایی که شیطان، در موضع {اسْتَزَلَّهُمُ} است، حتماً باید شباهت و سازگاری باشد. در نگاه اول، اساس بر این است که فطرت بر انسان، حاکم می‌باشد و هر گناه و طاعتی که از انسان سر می‌زند، سابقه باید به استعداد قریبی مرتبط باشد. اما شما می‌گویید اگر چنین است، اولین گناه، چطور سر زده است؟ درباره اولین گناه در انسان‌های بعدی، به اقتضاء نطفه ای که در آنها بوده است، یکسری استعدادهای قریب را در آنها بوجود آورد که می‌بینید گاهی کسی و بچه ای از زمان کودکی، سخاوت مند است و بعضی، سخت‌ تر هستند و اینها در اختیار بچه بعضاً نیست اما استعداد قریب در وجودش به لحاظ آباء و اجداد و ما قبل او، سرایت دارد و در اختیار پدر و مادر هم بعضاً نیست و آنها هم چنین نبودند، اما می‌بینید به چندین نسل قبل باز می‌گردد که آثار، باقی است. اما هر چیزی استعداد قریب قبلی را می‌خواهد و نه به معنای جبر که این فرد، لازم باشد با او، ارتباط بگیرد و هر چه که بود، حتماً محقق شود. استعداد قریب باعث می‌شود که عمل، راحت تر مطابق آن، صورت بگیرد اما این استعداد قریب، حتماً وقتی استعداد است، جهت مخالفش هم امکان پذیر است؛ اگر استعداد است، باید چنین باشد و الا علت است و دیگر، استعداد نیست اگر قطعی می‌بود. تا به وجود انسانی می‌رسد که گاهی سابقه هیچکدام از اینها در او نیست و سؤال می‌شود که این، چطور ممکن است. انسان، یک فطرت و یک طبیعت دارد؛ فطرت انسان، انسان را به سمت {فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا}[10] می‌کشاند که فجور و تقوا را می‌شناسد و نسبت به فجور، گریزان و نسبت به تقوا، مایل است و حتی اینکه فجور، مقدم بر تقوا ذکر شده است، به این معنا است که گریز از بدی، ساده تر می‌باشد. بحث در نظام وجود و تکوین را می‌فرماید و نگاه الهی را بیان می‌کند و وقتی در این نگاه الهی می‌فرماید {فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا}، گریز از بدی را در ابتدا قرار داده است و میل به خوبی، با ضمیمه گریز از بدی شکل می‌گیرد. در فطرت انسان، شوق به کمال و گریز از نقص، قطعی است اما میل به طبیعت، در مقابل قرار می‌گیرد و میل به طبیعت، همان طلب کردن لذت است و انسان، آن مورد ملایم طبع اش را می‌خواهد هرچند که این ملایم طبع، به جهاتی منع از او باشد و متعلق به فرد نباشد. طبیعت در جدال با فطرت، قرار می‌گیرد و گاهی از نقطه اولیه درونی، غلبه می‌کند. غیر از آن نظام بیرونی که مُعدّ است و همان گناهان سابق می‌باشد، در نظام درونی هم طبیعت، مُعدّ برای راحتی بدن و نه راحتی نفس است و لذا ممکن است گاهی راحت نفس با راحت بدن، متفاوت باشد؛ چنانکه انسان روزه دار می‌یابد که راحت نفس در نخوردن و راحت بدن، در خوردن است و اینجا، تعارض پیدا می‌شود و این طبیعت در مقابل نظام فطرت قرار می‌گیرد. آن‌وقت در اینجا می‌بینید که اگر نفس، قوی نباشد و تابع بدن بوده و بدن، قوی شده باشد، حکم بدن بر حکم نفس(نفس به معنای عام مد نظرمان نیست بلکه نفس به معنای مرتبه کمال است)غلبه می‌کند.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: فاعل شیطانی، مُمِدّ این است و شیطان، استفاده از آن قدرت طبیعت می‌کند و لذا «إنَّ الشيطانَ يَجري مِنِ ابنِ آدمَ مَجريَ الدَّم»[11]. در نظام طبیعت بدنی، اینها را مدام قدرتمند تر نشان می‌دهد و همین قدرتمند تر نشان دادن، باعث می‌شود که وسوسه شیطان، به همین نسبت در انسان، تأثیر بگذارد. اگر وسوسه شیطان نباشد، قدرت غلبه برای انسان، راحت تر است اما وقتی تزئین محقق می‌شود {زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ}، این امر، عظیم تر از چیزی که هست، به نظر می‌آید و میل انسان نسبت به آن، شدید تر می‌گردد . نقش {زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ}، همین است که جلوه گری آن طبیعت‌ها را بیشتر بکند و لذا میل و محبت و نیاز انسان به آن، بیشتر دیده شود. یک بحث مفصلی البته درباره زینت، نیاز است اما همین مقدار هم مفید است.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: اگر استعداد قریب انسان، مایل به صلاح باشد، کاری که انجام می‌دهد، بسیار راحت تر است. کسی که در کشور کفر زندگی کرده باشد، آباء و اجدادش، همه استعداد قریب آن عمل معصیت را برای او ایجاد کرده اند؛ اما اگر این فرد، برید و در مقابل این عمل، مقابله نمود و آنرا انجام نداد، اجر این فرد با آن فرد اولی که استعداد قريب مایل به صلاح را دارد، با اینکه هر دو، یک عمل انجام داده اند، متفاوت است. گاهی مثال می‌زنم که کسی در شهری مذهبی، با روسری و کسی در شهر کفر، با روسری بیرون بیاید، هر دو به لحاظ فیزیکی، یک کار انجام داده اند اما آن کسی که با روسری در شهر کفر، بیرون آمده، تمام آن جاذبه های جذب کننده را کنار زده و مقابله کرده است و آن کسی که در شهر مذهبی با روسری بیرون آمده است، با تمام مواعظ و نصحیت‌ها و فشارهای پدر و مادرش که باید چادری باشی، چادر را کنار گذاشته و با روسری حاضر شده است. این فرد اول، چادر را کنار گذاشته و با روسری، حاضر شده و زحمت بسیاری کشیده که از آن مرتبه تا این مرتبه آمده است اما فرد دوم، بی حجابی را کنار گذاشته و با روسری بیرون آمده و با تمام آن جاذبه ها، مقابله کرده است. آیا می‌توانیم بگوییم که جزای هر دو نفر در مرتبه روسری سر کردن، یکسان است؟ استعداد قریب و بعید هم همین طور است. آنکه استعداد قریب اش برای عمل صالح است، به یک نحو، جزاء داده می‌شود و آنکه استعداد قریب اش در فساد بوده است اما به هر دلیلی توانست نگاه فطرت اش را غلبه بدهد و مقابله کند و همین مقدار جلو بیایید، با اینکه هر دو، یک قدم برداشته اند، اما یک قدم فرد دوم، هزار واحد انرژی برده تا این قدم را برداشته است و یک قدم فرد اول، هزار واحد انرژی را شاید تفویت کرده و از بین برده تا یک قدم آمده است. با این نگاه، به آن مقدار انرژی که مصرف می‌شود که کار است(در نظام فیزیکی به مقدار انرژی به ضمیمه مسافت، کار می‌گویند) با آن مقداری که طی شده و پیش آمده است، تفاوت دارد و فقط این ملاک نیست که بگوییم هر دو، یک قدم به جلو آمده اند و هر دو، روسری بر سر دارند؛ بلکه آن مقدار انرژی و کاری که در وجود این افراد شکل گرفت تا یک قدم بردارند و هر کدام به مرتبه ای برسند، مورد عنایت است. «أَلاَ وَ إِنَّ اَلنِّيَّةَ هِيَ اَلْعَمَلُ»[12]؛ نیت فرد اول بر این بود که از چادر به روسری برسد ولی برای فرد دوم، این بود که از بی حجابی به روسری برسد و این دو در جزاء، بسیار متفاوت هستند. البته اگر کسی در خانواده خوبی بود و تمام انرژی اش را هم صرف برای صلاح کرد، این، یک نعمت و موهبت الهی است که می‌تواند سرعت سیر این فرد را بالا ببرد اما در عین حال، توازن بین عمل صالح و ناصالح ایجاد شده است که برای این فرد، عمل ناصالح، بسیار سخت است و لذا اگر انجام داد، عقاب بسیار شدیدتری دارد اما برای فرد دیگر، عمل صالح، بسیار سخت است و اگر به هر زحمتی که بود، آنرا انجام داد، جزاء بسیار بالاتری دارد. هر دو در عدالت الهی، جایگاه و توازن ویژه خود را دارند.

تسلط شیطان؛ معلول وجود زمینه در اعمال انسان

علامه(ره) در اینجا می‌فرمایند [استزلال الشيطان إياهم إرادته وقوعهم في الزلة و لم يرد ذلك منهم إلا بسبب بعض ما كسبوا في نفوسهم][13]. پس تصرفات شیطان در وجود ما، یکسان نیست و به مقداری که از ما، روی و رابطه می‌بینید، قدرت وسوسه اش هم بالاتر می‌رود. پس اگر کسی به شیطان روی ندهد، قدرت شیطان هم به طرف ضعف می‌رود و اگر می‌بینیم قدرت شیطان، در ما شدید است، به این علت است که به او، روی دادیم و وقتی تبعیت اش کردیم، این تبعیت‌ها، به شیطان قدرت می‌دهد. پس اگر در این مسائل تصرفات مانند جن زدگی و امثال آن، گاهی سخنانی مطرح می‌شود، آنجایی که ما قدرت به شیطان بدهیم، او هم قدرت پیدا می‌کند و باور به او کنیم، قدرت می‌یابد. اما اگر این باور برای ما ایجاد نشد و نگاه مان به خدا و تصرفات و حفظ الهی بود، قطعاً او هم قدرت پیدا نمی‌کند حتی اگر واقعاً یک جنی باشد که بخواهد در ما، تصرفی بکند. اما اگر روی به او دادیم و باورش کردیم و زمینه ایجاد نمودیم، او هم قدرتمند تر می‌شود. اگر عملی از ما محقق شد و شیطان دید که این عمل، مناسبتی با او دارد، طمع و وسوسه و قدرتش، بالاتر می‌رود. شیطان از خود اعمال ما، قوت در سلطه بر ما پیدا می‌کند. [فإن السيئات يهدي بعضها إلى بعض][14]؛ بعضی‌ سیئات، به بعضی سیئات دیگر، کشیده می‌شوند. آن‌وقت اصلاً باور فرد نمی‌شود که اگر من در اینجا سخن شیطان را گوش کردم، یک جای دیگر با همین، گردن من را می‌خواهد بگیرد! لذا می‌بینید که شیاطین انس هم یک ملایمتی با شما در مسئله ای نشان می‌دهند ولی غایت شان، کار دیگری است که از شما می‌خواهند؛ اینجا مشغول تطمیع است تا در جایی، یک تصرفی را بخواهد که اصلاً قابل باور نبود. لذا اگر دیدیم در جایی، کسی به ما دارد محبت غیر متعارف می‌کند، باید بسیار مراقب باشیم که مصداق [يهدي بعضها إلى بعض] نباشد و البته نمی‌خواهیم ریشه بد گمانی را بکاریم و بگوییم بدگمان باشید. [فإنها مبنية على متابعة هوى النفس][15]؛ این کشیده شدن معاصی، مبنا دارد و مبنای آن، این است که هر دو، متابعت نفس هستند و مشاکلت دارند. [و هوى النفس للشيء هوى لما يشاكله][16]؛ اگر در جایی، میلی به بدی بود، آن بدی‌های دیگر هم با این، نسبت پیدا می‌کنند و شباهت دارند و به آنها هم انسان، میل می‌یابد. علامه(ره) می‌فرمایند اگر ظالمی را لعن کردید، حواس تان باشد که خودتان، ظالم نباشید و ظلمی به کسی نکرده باشید چون وقتی دارید لعن ظالم می‌کنید، می‌گویید که “فلانی، ظالم است و هر ظالمی، ملعون است، پس فلانی هم ملعون باشد”، این قیاس، تحت یک کبری کلی قرار می‌گیرد. بعد هم وقتی اینکه “فلانی، ظالم است و هر ظالمی، ملعون است” را دارید بیان می‌کنید، یعنی اگر خودتان هم ظالم باشید، خودتان را هم دارید لعن می‌کنید.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: بله دیگر! استثناء می‌آوریم و می‌گوییم غیر خودم، همه ظالم هستند! این، سخن بسیار بلندی است. [و هوى النفس للشيء هوى لما يشاكله]، از آن مسائل عظیم است که اگر انسان، بداند که هر چیزی با مشابهات خود، مشاکله پیدا می‌کند و میل به آنها می‌یابد، آن‌وقت نسبت به هر بدی و دوستی با بد، یک مبدأ درونی در دوستی با این بد، ایجاد شده است. لذا ابن سینا وقتی دید که جاهلی آمد و از او تعریف کرد، به خداوند گفت که من چه کردم و این فرد، چه شباهتی و احساس تشابهی بین من با خودش دیده است که از من تعریف می‌کند. یکدفعه یک بنده خدایی که ضد انقلاب بود را دیدم که به من می‌گفت شما چه میزان خوب هستید و بیایید امام جماعت مسجد ما بشوید! به خداوند گفتم این فرد، چه شباهتی در وجود من در ضد انقلاب بودن دیده که این میزان، مورد خوشایند او واقع شده است. بسیار تفحص کردم؛ البته همین مقدار احساس مشابهت هم ممکن است در جهت دیگری بوده باشد اما با خود گفتم بروز این فرد با ضد انقلاب بودن اش بود ولی با همه این بروز ضد انقلابی، چیزی در من دید و احساس کرد که سازگار با او است. حالا ممکن است که بگوییم انسان، بر حسب فطرت، باید خوش بین باشد و شاید این، در اثر فطرت مشترک بوده است اما در عین حال باید حواس مان هم به [و هوى النفس للشيء هوى لما يشاكله] باشد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: نه! نمی‌گوییم که ظالم را نباید لعن کرد! باید ظالم را بصورت اشد هم لعن کرد اما باید خودمان را از دایره ظالم بودن بیرون بکشیم و جبران نماییم. همین لعن باعث بشود که از ظالم بودن، بیرون بیاییم و به خداوند بگوییم اهل ظلم نزد تو، چه من بخواهم و چه نخواهم، ملعون هستند؛ پس از تو می‌خواهم که من، جزء ظالمین نباشم و توفیق بیرون رفتن از ظلم را به من عطا کن. علامه(ره) در ادامه هم {وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ} را مورد بحث قرار می‌دهند که این عفو، شامل همه می‌شود و به همین علت، دسته دوم هم که {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ}[17] بودند را شامل می‌شود و بدنبال همین شمول، {غَفُورٌ حَلِیمٌ} در انتهای آیه می‌آید. این غفران توأم با حلم، نشان می‌دهد که مهلت هم داده شده است. لذا بسیاری از کسانی که در جنگ اُحُد فرار کردند، بعداً جزء کسانی نماندند که مؤمن بمانند با اینکه در اینجا {غَفُورٌ حَلِیمٌ}، شامل حالشان شد اما {غَفُورٌ حَلِیمٌ} و نه {ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ} بود. اگر ذو فضل بود، توفیق بیشتری پیدا می‌کردند تا اینکه {غَفُورٌ حَلِیمٌ} محقق گردد. علامه(ره)، در ادامه بحث هم معنای عفو و مغفرت در قرآن را مطرح می‌کنند که ان شاء الله اگر توفیقی بود، در محضر تطبیق این قسمت، هستیم.

تاثیر ادعیه مؤمنین در نصرت الهی و استقامت مجاهدین

دوستان غفلت از این نکنند که دیشب دیدند خدای سبحان چگونه بالاخره اثر گذاری کرد و باور بکنیم که از مصادیق امدادهای الهی بوده است. باور بکنیم که صلوات‌ها و {أمَّن یُجِیبُ}[18] ها و دعاهای ما، قلوب مؤمنین را که دیشب هم سوخت و شاید بسیاری، دیشب اشک ریختند که مردم غزه در این مشکل، چگونه شب را صبح می‌کنند و بچه ها و مردان و زنان چه وضعیت و دلهره‌ هایی دارند که بسیار شرایط سختی را رقم زده است، به هم متصل می‌کند و آثار بسیاری دارد که رحمت خدای سبحان، بیش از گذشته به جوش بیاید و این به جوش آمدن هم یعنی که ما، شامل حال رحمت بیشتر الهی باشیم و امدادهای بیشتری از خدای سبحان شامل حال ما بگردد. به طریق عادی، این پیروزی‌ها، عادی نیست؛ نمی‌خواهیم بگوییم که مجاهدین غزه، تدبیر و نقشه و توانمندی ندارند، اما دشمن با محاسبه همه اینها، دنبال این بوده است که ضربه خود را بزند. آن هم دشمنی مثل آمریکا و اسرائیل معلون که هر دو در در کنار همدیگر می‌نشينند و تمام توان شان را جمع می‌کنند اما نمی‌دانند که مسلمانان و مؤمنان، خدا دارند و {وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللهُ وَ اللهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ}[19] . این برگشتن و عقب رفتن را بعنوان یک مقام امداد الهی در عین اینکه مجاهدت مجاهدان سر جای خود بوده است، ببينيم و مقام شکر و تضرع مان به درگاه الهی بیشتر بشود. برای پیروزی بالاتر مردم غزه و سرکوبی دشمنان شان و قوت و استحکام قلوب مؤمنان، صلوات بلندی مرحمت کنید.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ

[1] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 50

[2] آل عمران/155

[3] همان

[4] آل عمران/152

[5] آل عمران/155

[6] مجمع البیان؛ ج 2؛ ص 569

[7] توبه/118

[8] نحل/108

[9] بقره/7

[10] شمس/8

[11] بحارالأنوار؛ ج 60؛ ص 332

[12][12] وسائل الشیعه؛ ج 1؛ ص 51

[13] تفسیر المیزان؛ ج 4؛ ص 50

[14] همان

[15] همان

[16] همان

[17] آل عمران/154

[18] نمل/62

[19] بقره/54

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 887” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید