سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين

شیوه قرآن در بیان معارف در ضمن تحلیل حوادث

 در محضر قرآن کریم و آیات نورانی سوره‌ آل عمران هستیم. آیه‌ ۱۵۴ سوره‌ آل عمران در ادامه‌ آنچه که تحلیل جنگ اُحُد بود، می‌باشد. {ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا یَغْشَی طَائِفَةً مِّنکُمْ وَ طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلهِ یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِم مَّا لَا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ}[1]. معارف بسیار زیادی در این آیه شریفه، گنجانده شده است و آنچه را که درباره توحید افعالی در رابطه با بندگان، مطرح است، در ضمن این آیه شریفه و این واقعه دارد مطرح می‌کند. همانطوری که قبلاً بارها عرض شد، علامه طباطبایی(ره) می‌فرمایند دأب و سیره و سنت قرآن کریم، چنین است که معرفتی اجمالی در رابطه با مبدأ و معاد ایجاد می‌کند که خدایی هست و واحد هست و معادی هست؛ بعد در ضمن حوادث و وقایع و مسائلی که پیش می‌آید و کشش طرح بحث وجود دارد، در آنجا تفصیل توحید و معاد را بیان می‌کند. مردم در جنگ اُحُد، گرفتار شکستی به ظاهر شدند و ضمن این شکست، بسیاری از مسائل توحید و معاد، در آنجا مطرح می‌شود. لذا این روش را بعنوان روشی که در سیره‌ تربیتی و القای معارف تأثیرگذار است را بعنوان راه معرفی می‌کند که نه فقط معارف را القاء کرده است، بلکه القاء معارف را هم بیان کرده است که هر دو را با هم ببینیم. اگر ما بنشینیم و بخواهیم از سر سیر بودن، مباحث عمیق معرفتی را برای مردم بگوییم، آن تأثیر، ایجاد نمی‌شود و حالت کامل آن تأثیر، با این حالت، تحقق پیدا نمی‌کند. باید از قرآن کریم بیاموزیم تا در ضمن هر کدام از آن حالات و مناسبت‌ها اعم از جنگ‌ها، ناراحتی‌ها، پیروزی‌ها و شکست‌ها، قحطی‌ها، فراوانی‌ها، غم‌ها و شادی‌ها، آگاه باشیم تا در آنجا توحید، بصورت درست مطرح بشود.توحید باید در سبک زندگی، روش و عمل انسان دیده بشود؛ نه اینکه فقط در فکر و نظر باشد و انسان، وقتی به صحنه‌ عمل می‌رسد، قدرت تطبیق آن نظر بر عمل را نداشته باشد. این فرد در ذهنش، وقتی که بخواهد از توحید حرف بزند، خوب می‌تواند سخن بگوید اما با اولین مشکلی که در زندگی پیش می‌آید، می‌شکند و می‌بیند تحملی ندارد؛ چون توحید او در صحنه ایجاد نشده بود، کارگشایی هم ندارد. با این نگاه که اگر می‌خواهیم مردم را به توحید آشنا بکنیم، باید در توحید، آنها را همراهی بکنیم تا در صحنه‌ عمل، توحید را بیابند، اینگونه نسبت به توحید و مباحث توحیدی، واکسینه و آشنای عملی می‌شوند؛ آن‌وقت در صحنه مشابه هم می‌تواند تصمیم‌گیری و نگاه و عمل توحیدی داشته باشد. می‌بینیم که فردی، در رابطه با توحید، خوب می‌تواند حرف بزند اما وقتی به صحنه‌ مشکل یا سختی می‌رسد، با خدا دعوا هم می‌کند که چرا چنین شد. صحنه‌ این آیه، صحنه‌ دعوای بعضی است که دین و ایمان را پذیرفتند اما سست ایمان بودند و سست ایمانی شان هم مربوط به این نبود که آگاهی خوبی نداشتند؛ بلکه در صحنه‌ عمل، گرفتاری داشتند و لذا می‌بینید اینجا، کشمکش در رابطه با کسانی است که ضعیف‌ الایمان بودند یا به نحوی بعضی از اینها، منافق بودند. حرف زدن را به خوبی مسلط بودند اما آنجایی که باید اهل عمل باشند، اهل عمل نبودند.

برخوداری انسان به فراخور ظرفیت وجودی از نعمات عام الهی

لذا آیه شریفه، بعد از اینکه در آیه‌ قبل فرمود {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِّکَیْلَا تَحْزَنُوا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا مَا أَصَابَکُمْ}[2] و با همه مباحثی که در رابطه با این دو غم وجود داشت، می‌فرماید {ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا یَغْشَی طَائِفَةً مِّنکُمْ}[3]. بعد از اینکه آن {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} محقق شد، {أَمَنَةً نُّعَاسًا} به وقوع پیوست که یک خواب و چرت و مقدمات خوابی که یک منگی و سبکی است، ایجاد می‌شود که در جلسه قبل در رابطه با آن توضیح دادیم. عرض کردیم {أَنزَلَ عَلَیْکُم}، شمول دارد اما اینکه این مورد، نصیب {طَائِفَةً مِّنکُمْ} شد، به این علت بود که اینها، آمادگی بهره مندی داشتند. لطف خدا، شامل و نعمت او، عام است؛ اما بهره مندان خواستند و منافاتی هم ندارد. اگر در آیات و روایات می‌فرمایند که خدا، در دنیا و آخرت، رحمان یا رحیم به مؤمنین یا رحیم در آخرت است، رحیم است، این رحیم بودن اختصاص از جانب خدا نیست بلکه اختصاص مربوط به مؤمنین است که این رحمت خاص را می‌گیرند. این جان در رابطه با رحمانیت، به نحوی به کمال رسید که آماده‌ بهره‌ مندی از رحیمیت شده است و الا فیض رحیمیه هم برای همه شمول دارد ولی مؤمنین خلاصه بهره‌ مند می‌شوند و این، بخل و منع از جانب خدا نیست بلکه این محرومیت، از جانب عبد است که خودش را محروم کرده است و به اختیار عبد بر می‌گردد. تمام صفات کمالیه خدای سبحان با حفظ این محکم که هیچ انفعالی در او راه ندارد، باید دیده بشود که عمل ما، تغییر در رفتار و فعل خدا ایجاد نمی‌کند چون این، نشانه انفعال است. اما با عمل مان، می‌توانیم خود را از مرتبه اسمی تحت مرتبه اسم دیگری منتقل کنیم و این فیض خدا، شمول دارد؛ مانند بارانی است که می‌بارد و هوایی است که سریان دارد ولی اگر دماغ کسی، کیپ باشد و مشکل تنفسی داشته باشد، هوا در اینکه هوا بودنش، برای من و دیگری فرقی نکرده است، اما دیگری که منعی در تنفس دارد، نمی‌تواند بصورت کامل از این هوا استفاده کند. هوا، از طلق است در آنجایی که مانعی از بیرون هوا نیست و مربوط به درون است. هوا، طلق و مرسل و آزاد است اما بنده و این کسی که داره تنفس می‌کند که ممکن است شش کسی یا ریه اش مشکل داشته باشد، از آیت هوا نمیتواند از این هوا، بهره مندی کاملی پیدا بکند. همیشه نسبت به نعمت‌های الهی، اساس بر این است که خدای سبحان، قائل به تخصیص نمی‌شود چون رحمتش، در ابتداء است و لذا چون ابتدا از رحمت او است، اگر در جایی جزائی هم وجود دارد، جزاء به نسبت این حرکت عبد است که خودش را به رتبه‌ای می‌رساند که بهره مندی اش بیشتر می‌شود. جزا به این معنی نیست که بنده، کاری می‌کند که خدای سبحان از آن نگاه قبلی خود برمی‌گردد و نگاه جدیدی نسبت به این فرد، پیدا می‌کند؛ بلکه این فرد، خودش را از تحت این اسم یا این مرتبه‌ اسم به اسم یا مرتبه دیگری از اسم، انتقال می‌دهد و لایق بهره مندی بالاتر می‌شود. لذا در اینجا هم تعبیر این است {ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ}. خدای سبحان بر همه شما، {أَمَنَةً نُّعَاسًا} را نازل کرد اما این، عده ای را فرا گرفت {یَغْشَی طَائِفَةً مِّنکُمْ}[4]. چرا عده ای را فرا گرفت؟ چون اینها، آماده بودند و اینها مانع نسبت به فراگیری نداشتند. اما مانع دسته‌ دیگر، چنین بود {وَ طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ}[5]. اینها آن میزان به خود مشغول بودند که نگاه شان فقط به خودشان بود و این نگاه به خود، مانع از بهره‌مندی شد. پس با این نگاه، اصل بر بهره‌ مندی است ولی مانع بهره مندی، باعث محرومیت می‌شود. البته قطعاً این طایفه {وَ طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} هم یک دست نبودند؛ همانطور که {یَغْشَی طَائِفَةً مِّنکُمْ} هم یک دست نبودند؛ لذا در بهره‌ مندی هم همه بصورت یک دست و یک اندازه، بهره‌ مند نمی‌شوند.

لزوم تصمیم گیری در شرایط آرام و با طمأنینه

قطعاً در میدان جنگ و آن هم در لحظه فرار، آن آشوب و بحران در وجود هر کسی، سخت‌ ترین لحظه را ایجاد کند و انسان، قدرت تفکر و تصمیم را از دست می‌دهد. مثلاً در رابطه با دوستی، به ما می‌گویند که اگر می‌خواهید کسی را بعنوان دوست انتخاب کنید، سه بار احوال او را را در وضعیت عصبانیت ببینید[6] (نه اینکه او را عصبانی بکنید)؛ اگر در آن حالت دیدید که قدرت و کنترل خودش را داشت و در رفتار و گفتار، از اعتدال خارج نشد، این فرد، سزاوار دوستی است. کسی که در حالت بحران می‌تواند خودش را کنترل کند و از دست اش، خارج نمی‌شود، نشان می‌دهد که قدرتی در وجود این شخص است که می‌تواند برای دوستی، مناسب باشد. چون زندگی هیچ انسانی، خالی از بحران و مشکلاتی که پیش می‌آید، نیست ولی اگر دوست انسان، کسی باشد که این امتحان را پس نداده است، آن‌وقت در موقعیت بحران، می‌تواند به انسان، آسیب برساند و برای انسان، مخل و مضر باشد و چون آن فرد قدرت تصمیم گیری ندارد، در اثر ارتباط با او، انسان هم بسوزد و دچار مشکل بشود. عده ای در اوج بحران، چنین زمینه ای را داشتند و با اینکه داشتند فرار می‌کردند، اما در حال آشوب، از این زمینه، بهره مند بودند و خدای سبحان هم در همین حال آشوب، برای ایشان، {أَمَنَةً نُّعَاسًا} و آرامشی را ایجاد کرد. {أَمَنَةً نُّعَاسًا}، مظهر یک آرامش است که انسان، تصمیمی عاقلانه و با حفظ آرامش بگیرد. لذا به ما می‌گویند اگر عصبانی هستید، چنانچه ایستاده اید، بنشینید و چنانچه نشسته اید، دراز بکشید و چنانچه دراز کشیده اید، وضو بگیرید تا حال تان نسبت به آن حالت تغییر کند و از شدت عصبانیت، کاسته بشود و یک آرامشی ایحاد بشود که منجر به تصمیم صحیح گردد. معمولاً در آن حالت بحران، معمولاً تصمیم‌ها، تصمیم صحیح نیستند و تصمیم، با بغض است و تصمیم با بغض هم انسان را به افراط در تصمیم می‌کشاند که تصمیم صحیح نیست. لذا خدا برای اینکه اینها تصمیم بگیرند، ابتدا آرامشی را برای اینها ایجاد کرد تا با آرامش، قدرت تصمیم پیدا بکنند. این آیه، روش را به انسان‌ها دارد می‌آموزد که در وقت بحران، همان موقع تصمیم‌ گیری نکنید و به تأخیر بیاندازید؛ اگر وقت بحران برای انسان پیش می‌آید، بگونه ای که مجبور است تصمیمی بگیرد، باید سعی کند این تصمیم را با تأخیر انجام بدهد باید سعی کند همان لحظه چنین کاری را انجام ندهد که آن تصمیم، بعداً پشیمانی بدنبالش می‌آید. چنین حالتی، حالت عقلانیت نیست و وقتی انسان به جوش می‌آید، نظام فکری انسان هم تصمیم و تحلیل صحیحی ندارد و مقدماتی که در آن حالت طلب دارد، در نظر او می‌آید. چون وقتی انسان می‌خواهد که تصمیمی بگیرد، تمام مقدمات مرتبط با آن تصمیم، جلوی ذهن انسان، بصورت ناخودآگاه چیده می‌شود؛ هر میزان هم که انسان، قوی تر و آرامش وجودی اش، بیشتر باشد، این مقدمات بدون حب و بغض، چیده می‌شوند و تصمیم ‌گیری، صحیح‌ تر می‌شود. وقتی که بر انسان، حالت حب و بغض غالب است و عصبانی است، آن فرد در حالت عصبانیت، این شدت باعث می‌شود که وقتی این مقدمات را می‌بیند، به آن مقدماتی توجه می‌کند که با این وضع فعلی او، سازگار هستند و سایر موارد، به محاق می‌روند و دیده نمی‌شوند. وقتی دیده نمی‌شوند، تصمیم‌ گیری بدون دیدن آنها، سبب تصمیم غلط می‌شود. لذا به انسان گفته اند که باید حواست باشد تا در وقت عصبانیت، تصمیم نگیری و صبر کنی و با تأنی، تصمیم بگیری. اینجا هم برای اینکه اینها، تصمیم صحیحی را با آن مقدمات ایمان شان، اتخاذ کنند، خود آن حال و شدت فرار و ترسی که ایجاد شده بود، باعث می‌شد که اگر می‌خواستند با همین حالت تصمیم بگیرند، قطعاً تصمیم شان در این بود که فرار را به هر کاری ترجیح بدهند. اما {أَمَنَةً نُّعَاسًا} و یک آرامش و کأنه غفلت از صحنه فرار و جنگ ایجاد می‌شود و لحظه ای با حال آرامش، پیدا می‌شود تا آن حال آرامش، قدرت تصمیم را ایجاد بکند و تصمیم صحیح، گرفته بشود. همین حالت باعث شد تا عده ای در جنگ اُحُد، برگشتند و الا اگر {أَمَنَةً نُّعَاسًا} نبود، صدای پیغمبر(ص) هم باعث نشد تا اینها برگردند {وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ}[7]. این {أَمَنَةً نُّعَاسًا} بود که سبب شد تا اینها، صدای پیغمبر(ص) هم برایشان، شنیده بشود که حضرت(ص)، الان ما را صدا می‌زد و شنیدن این صدا و رها کردن پیغمبر(ص)، غمی است که نمی‌توانیم پاسخگوی آن باشیم و به همین سبب، بازگشت هم محقق شد. چه میزان زیبا دارد تحلیل می‌کند! آیه، روش را دارد ارائه می‌دهد و نتیجه‌ ای را ایجاد می‌کند که در صحنه، چه باید بکنیم. انسانی که در صحنه‌ تعلیم و تربیت، مربی است، باید در صحنه‌ تعلیم و تربیت، به متربی اش بیاموزد که چه زمانی، وقت تصمیم و بهترین وقت تصمیم است و چه وقتی را برای بهترین تصمیم‌ها و عزم‌های زندگی اش و برای مواقعی که گاهی زندگی اش، دچار بحران می‌شود و مجبور است تا یکی از چند طرف را انتخاب بکند، برگزیند و سعی کند خودش را از این وضع اضطرار، کمی خارج کند و در چنین لحظه‌ ای، مثلاً شرایط مکان یا زمانی را برای خودش بگونه ای قرار بدهد که این فشار در کمترین حالت باشد و آن موقع، فکر برای تصمیم بکند و الا در اوج بحران، ممکن است که در تصمیم گیری، فقط مقدماتی که با وضع فعلی او، سازگار است را ببیند و نتواند تصمیم صحیح بگیرد. لذا در ادامه می‌فرماید {أَمَنَةً نُّعَاسًا} را نازل کردیم که عده‌ ای از شما را شامل شد که این عده و {یَغْشَی طَائِفَةً مِّنکُمْ}، از حیث فکری، دسته ای هستند که وقتی دسته مقابل شان، معرفی می‌شوند، معلوم می‌گردد که تفکر اینها چیست. دسته مقابل اینها را {وَ طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} معرفی می‌کند؛ با همین معرفی، مشخص می‌شود آن کسانی که از {أَمَنَةً نُّعَاسًا} بهره مند شدند، فقط نگاه شان به خودشان نبود. بلکه اینها، پیغمبر(ص) و اسلام و جامعه اسلامی را می‌دیدند و چون این حقایق، برایشان نمودار می‌شد، {أَمَنَةً نُّعَاسًا} شامل حالشان شد. اما کسی که فقط خودش و نجات خودش را در حالت سختی می‌بیند و لذا برای او، هیچ کدام از این موارد، انگیزه‌ ای جهت توقف و برگشت ایجاد نمی‌کند. این هم خودش یک دستور عظیمی‌ است که اگر انسان‌ها در نظام تربیت کودک هم می‌خواهند کاری را انجام بدهند، باید از ابتدا بگونه ای نظام حب ذات کودک را رشد بدهند که این حب ذات، فقط {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} نباشد و الا همین کودک، در وقت تصمیم حتی در مقابله با پدر و مادر یا مربی اش، چنانچه مصداق {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} بود، خودش را در مقابل تصمیم‌ صحیح اجتماعی انتخاب می‌کند و خودش را مهم می‌بیند. لذا می‌بینید آن شخص مشهور، می‌گفت که فرزند من، آسیبی نبیند و مشکلی برای او پیش نیاید، حتی اگر همه افراد آسیب ببینند؛ این رفتار، اوج {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} است. در وقت فرار هم هیچ {أَمَنَةً نُّعَاسًا} شامل حال چنین اشخاصی نمی‌شود و لذا می‌بینید که با تمام وجود، فرار هم که می‌کند و می‌رود؛ اما وقتی می‌رود و به آن آرزو و اهداف خود نمی‌رسد، بعد متوجه می‌شود که دیر شده است و دیگر فایده‌ ای ندارد. مصداق {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ}، همین نوع فرار رها کردن است چون {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ}، بر وجود متعالی انسان و من گسترده و توسعه یافته دلالت ندارد بلکه دال بر من نازل بدن است و بدن را من خودش می‌دید و من عالی نداشت و حدش، همان بدن بود و تمام آرزویش، همین راحت بدن بود و چون در جنگ، این سختی و مغلوبیت پیش آمد، تا وقتی که غالب بودند، این فرد احساس غنیمت پیدا کردن داشتند، اما وقتی مغلوبیت پیش بیاید، این افراد با تمام وجود، فرار می‌کنند. چه میزان این آیه، بصورت زیبایی دارد تحلیل می‌کند! گفتمان {یَغْشَی طَائِفَةً مِّنکُمْ}، این است. آن کسانی از آرامش و {أَمَنَةً نُّعَاسًا} بهره مند می‌شوند که ملاک نگاه شان، فقط بدن شان نیست. این مطلب، گویایی و بیان دارد و نباید بگوییم که آنرا مجهول گذاشت و بیان نکرد؛ بلکه بیان آنرا با ضدش بیان کرد که طایفه ای، اینطور هستند و طایفه ای در مقابل آنها هستند که خصوصیات شان را دارد بیان می‌کند. با بیان خصوصیات طایفه مقابل، حرف و گفتمان و تفکر آنها را بیان می‌کند.

خود محوری؛ بنیاد ظن و نگاه جاهلیت

این {أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ}، همّ و همت و غم شان بر خودشان است و آن هم نفس دانی و نه نفس عالی است. در ادامه‌ آیه‌ می‌فرماید که اینها از جهت رفتاری، مبدأ وجودی خودشان برایشان مهم بود و از جهت اعتقادی، {یَظُنُّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ}[8] هستند. ما عرض کردیم که هر نگاهی در دایره‌ نگاه شهودی، مصداق ظن و گمان می‌شود و این، در دایره شهود و عین الیقین و حق الیقین است. هر چیزی در آنجا، ظن است؛ لذا پیش از آن داشتیم که {الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو رَبِّهِمْ}[9]؛ همان کسانی که گمان می‌کردند ملاقات رب می‌کنند، آن‌وقت عمل شان، مثل کسانی است که یقین به این ملاقات دارند. ظن در رابطه با نگاه شهودی که ملاقات رب است، ملاقات رب، شهود است و این علم با اینکه یقین برهانی و علمی داشتند و همین هم باعث حرکت و رشد ایشان شد، در عین حال با نسبت به آن یقینی که با شهود و علم حضوری ایجاد می‌شود، ظن است. هر علمی در دایره‌ حرکتی که می‌خواهد انسان را به سمت خدا و لقاء رب ببرد، به نسبت لقائی که محقق می‌شود، مرتبه‌ ظن است. این ظن، غیر از ظن در مقابل یقین در علم اصول است؛ این ظن، در مقابل یقین علم شهودی‌ است. در اینجا اما این مسئله مطرح نیست؛ این بحث در دایره‌ علم حصولی این دسته است و ظن اینها به خدا، با قرینه {غَیْرَ الْحَقِّ} بیان شده است و آن هم از نوع {ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ} است. همانطوری که در نظام جاهلی، این گمان در وجودشان بود و خدا را برای خودشان‌ می‌خواستند و اگر اعتقادی به خدا بوده است، سبب اش، این بود که خدا، حاجات اینها را برآورده کند و کارهای شان را تنظیم کند و برایشان، راحتی ایجاد نماید؛ در واقع خدا، حد وسطی برای رسیدن اینها به آمال و آرزوها و راحتی های شان است و خدا را هم تا جایی قبول دارند که تابع شان باشد و آرزوهای شان را برآورده می‌کند. هر جا مشکلی پیش بیاید، بدنبالش ببینید که چنین بیانی مطرح می‌شود {یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْءٍ}[10]. آیا کار در دست ما هست یا نیست؟ خودشان را حاکم و فرمانروا می‌بینند که خدا، باید تابع اینها باشد و خدا چه حقی داشته است که اینها را به شکست رسانده است! شکست را اولاً از خدا و نه از خودشان می‌بینند و می‌گویند چرا ما چرا شکست خوردیم چنانچه بر حق بودیم و کارمان، درست بود و خدا، یاورمان بود. یک موقعی هست که مؤمنی اینجا می‌آید تحلیل می‌کند که سنت الهی، نصرت مؤمنین است و من چه کردم که شکست خوردم. بسیار زیبا در عدة الداعی در رابطه با آن عابد بنی اسرائیل نقل می‌کند[11] که هفتاد سال، عبادت الهی کرد و بعد از هفتاد سال، حاجتی از خدا داشت؛ تا پیش از این، حاجتی نداشت و دائماً در حال عبادت الهی و شاکریت بود و بعد از هفتاد سال، حاجتی را از خدا خواست و حاجتش، اجابت نشد. هفتاد سال، یک عمر کامل عبادت حق است. اگر ما در این موقعیت باشیم، چه می‌گوییم؟ اگر ما در سحر، نماز شبی خوانده باشیم و قطره اشکی از چشم مان جاری شده باشد، دیگر آن روزمان، همه اش باید بهشت باشد و هیچ ناملایمتی جلوی مان قرار نگیرد! انسان که صبح بلند می‌شود، این توقع را دارد که ببیند آیا کفشش در جلوی پایش، جفت شده است و ملائکه، همگی دست به سینه جلوی اش ایستاده اند یا نه! چه کسی جرأت دارد به این فرد، نگاه چپ کند که دیگر نماز شب خوانده است! این عابد بنی اسرائیل، هفتاد سال عبادت کرده است و بعد از هفتاد سال عبادت، یک خواهش از خدا داشت که اجابت نشد. در روایتی که درباره این ماجرا است، میخوانیم که تا حاجتش، اجابت نشد، به خودش برگشت و گفت با خودت در این هفتاد سال چه کرده ای که لایق اجابت یک حاجتت نبودی. خودش و عقبه‌ هفتاد ساله اش را متهم کرد که لایق نبوده است. در آن روایت، بیان شده است که در همین لحظه‌ به او یا نبی زمانش خطاب شد که این لحظه‌ عبادت تو، از آن هفتاد سال عبادت، برتر شد. کأنه هفتاد سال عبادت، درسی بود که امتحانش را در آن لحظه، از او گرفتند و یک شکست و ناروایی و نرسیدن به حاجت، امتحانی است که می‌خواهد آزمایش چندین و چند ساله عمل را نشان بدهد که “چند مردِ حلاج هستی”. اگر حاجتش، برآورده می‌شد، این حالت پیش نمی‌آمد و این کمال، محقق نمی‌شد. لذا در این آیه هم در تعبیری که در دنباله آیه می‌آید و ان شاء الله در محضرش هستیم، این مسئله را مطرح می‌کند.

گفتمان سازی و ایجاد جریان تردید در سطح جامعه

بارها عرض کردیم که تعابیر “قالوا” در قرآن را بعنوان یک بحث دقیق ببینید که این {یَقُولُونَ} که در اینجا و جاهای مختلف آمده است و قبلاً هم مفصلاً درباره اش بحث کردیم، نشانگر گفتمان عده ای است که جلو می‌افتادند و با جلو افتادن و مطرح کردن این حرف، عده زیادی تابع شان می‌شدند؛ چون آن دسته پیشتاز، گفتمان داشتند و گفتمان، بصورت موقع مطرح می‌شد و گفتمان بصورت به موقع، بسیار زود اثر می‌گذارد، هرچند ناحق و غلط باشد؛ اما به موقع بودن، تأثیرگذار است. لذا در وقت شکست، اینها آمدند تا اینکه هم سرپوش بر آن رفتار منافقینی که اصلاً نیامده بودند (نزدیک سیصد و چند نفر که اصلاً از ابتدا نیامدند[12]) و هم سرپوش برای فرار خودشان از صحنه خودشان و عدم بازگشت شان بگذارند. با این گفتمان، این هدف را پوشش می‌دهند {هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْءٍ}. آیا واقعاً کار در دست ما بود و اصلاً خدا با ما بود؟ اصل مبدأیت اینها که الهیت شان و بودن خدا با خودشان بود را زیر سؤال بردند؛ نه اینکه خودشان را زیر سؤال ببرند بلکه کار پیغمبر(ص) و مؤمنان را زیر سؤال می‌برند زیر سال که اصلش، این است با اینکه همه پیغمبر(ص)، می‌فرمود، معلوم شد که بر حق نبودیم و مؤمنان بر حق نبودند. میخواهند در بقیه هم تزلزل ایجاد کنند چون در وقتی که توقع پیروزی هم داشتند، شکست خوردند و شکست ایجاد شده است، این گفتمان، بسیار زود با اینکه بصورت سؤالی هم هست و نیامده اند حتی بگویند امر در دست ما نیست؛ با این گفتمان، کار را شروع کردند و جذاب تر هم بود که {هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْءٍ}. گاهی دشمن، بجای اینکه بیاید گفتمان ایجابی را مطرح بکند، با یک سؤال به وقت می‌تواند رفتار ما را کاملاً دچار تشکیک کند و در ما، شک بیاندازد. همین که ما از یقین به شک بیاییم، آن موقع از شک بردن به سمت یقین مقابل، راحت‌ تر می‌شود. این روش، خودش در مجادله و مناظره، یک روشی است که نیازی نیست یکدفعه طرف مقابل را در آنجایی که یقین به خلاف دارد، بخواهی برای او، یقین به وفاق ایجاد کنی. نه! در مرحله‌ اول، باید یقین به خلاف، تبدیل به شک شود و این راه، ساده‌ تر است و اگر او ببیند یکدفعه میخواهد از این مرتبه به مرتبه مقابلش اعتقاد پیدا کند، مقاومت بسیار زیادی می‌کند اما اگر دنبال این بودیم که بگوییم این مقدار، اشکالی ندارد که نگاهی دوباره به یقین خودت بکنی و با یقین، منافاتی پیدا نمی‌کند و یک احتمال خلافی نسبت به این مورد لحاظ کنی، به همین میزان، انسان، راحت تر متقاعد می‌شود و می‌پذیرد. این، روشی است و روش غلطی هم نیست منتهی بکارگیری این روش توسط این افراد، غلط بوده است و الا امام صادق(ع) در محاجاتی که در بحث توحید با بعضی زنادقه ای که خدمت شان می‌آمدند، داشتند و در اصول کافی، ذکر شده است[13]، ابتدائاً فقط القاء شک نسبت به اعتقادات آنها می‌کردند و هیچ چیز بیشتری از القاء نمی‌فرمودند و تنها فرمایش شان این بود که تو اگر چنین می‌گویی، این مسئله را چطور جواب می‌دهی و طرف مقابل هم می‌دید که در اعتقاداتش، جوابی برای این مسئله ندارد و همین مقدار، شک ایجاد می‌شد. در مرحله‌ بعدی می‌فرمودند نسبت به این مسئله چه میکنی و این طرف، مدام میل ایجاد می‌کرد. دشمن و شیطان هم همین کار را می‌کند؛ بسیاری از اوقات، آن حالت شکی که در یقین انسان ایجاد می‌شود، مربوط به اعمال ناصالح انسان است که قدرتی به شیطان می‌دهد تا انسان را از یقین به شک برساند. ما به شیطان، بدون اینکه بحث اعتقادی کرده‌ باشیم، در نظام عملی مان، قدرتی می‌دهیم که ما را از یقین و ایمان مان به مرتبه‌ شک و احتمال برساند. اینجا، پوشش اش هم بسیار خوب است و با این پوشش است که انسان، باید همه‌ مبانی اش، یقینی و برهانی باشد، شک را ایجاد می‌کند تا انسان، آماده برای یقین بالاتر بشود و پوشش هم خوب است و انسان، زود می‌پذیرد و می‌گويد درست است. از این راه، بعداً می‌شود دید که از آن یقین اولیه را از فرد گرفت و این شک را که به او داد، در این شک، رهایش می‌کند و دیگر بنبال بدست آوردن یقین بالاتری نمی‌رود؛ در این حالت شک، مدتی رها می‌شود و در اثر حالت، بعداً تمام اعمال سابق او برایش، شُل می‌شود و تدریجاً وقتی می‌بیند که عقبه یقینی ندارد، اعمال هم شُل و رها می‌شوند و مقابل و ضد آن اعمال سابق، رفتار می‌کند. خیلی از کسانی که بریدند، همین طور بریدند. باید حواس مان باشد که در آنجایی که یقین به ایمان مان دارد به شک تبدیل می‌شود، بسیار مراقب باشیم که چه کرده ایم که اینطور دارد می‌شود. مثلاً می‌بینیم برای نماز شب، رعایت کامل داشتیم اما بعد یکدفعه دارد ضعیف می‌شود که مصداق شک عملی است‌ یا اگر می‌بینیم در نماز اول وقت مان، گاهی شک دارد ایجاد می‌شود و در آن، تأخیر می‌افتد، این هم شک در عمل است و در یقین مان، ایجاد شک شده است. بعد می‌فرماید {یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْءٍ}؛ آنها گفتند آیا کار در دست ما بوده است؟ این {هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْءٍ}، تعریضی هم به جریان خروج از مدینه است که در این جریان، وقتی پیغمبر اکرم(ص) که نظرشان بر این بود که ابتدائاً از مدینه خارج نشوند و در مدینه بمانند ولی رأی اکثریت بر این قرار گرفت که از مدینه خارج بشوند و پیغمبر(ص) هم پذیرفت، در آنجا بود که منافقین گفتند ما نمی‌آییم و چون از مدینه می‌خواهید خارج بشوید، ما نمی‌آییم. حالا بعد که اینجا آمدند و بعد از پیروزی، بعلت رعایت نکردن، کار به شکست منجر شد، اینها دوباره یادآور می‌شوند که اگر کار در دست ما بود، وضعیت به اینجا کشیده نمی‌شد و اگر حرف ما را پذیرفته‌ بودید، اینطور نمی‌شد که الان، این همه شهید و مجروح و شکست ایجاد بشود. این، یک زخم زبان بر کسی که زخمی است و نمک پاشیدن بر زخم در لحظه ای که اوج بحران و اوج حالتی است که مردم در مصیبت‌ هستند و شهدا و زخمی هایشان جلوی چشم ایشان است و شکستی ایجاد گردیده است، می‌باشد. اینجا بلافاصله گفتمان الهی در پاسخ، بطوری بیان می‌کند که به پیامبر(ص) هم خطاب می‌شود که تو هم بگو و گفتمان و بیان داشته باش و نباید در مقابل گفتمان اینها سکوت کرد. {قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِله}[14]؛ اصلاً تو هم که پیغمبر(ص) هستی، کار به دست تو هم نیست. از جایی و یک بابی که می‌خواهد مسئله را کاملاً تثبیت و حل بکند، در آنجا حتی امر را از پیغمبر(ص)، نفی می‌کند و همه امر، در دست خدا است و در آیه ۱۲۸ سوره آل عمران {لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ}[15] هم مطرح شده بود. {یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِم مَّا لَا یُبْدُونَ لَکَ}[16]؛ خدا دارد اینها را نسبت به کنایه ای که زدند، رسوا می‌کند و از این سخنانی که میگویند، مقاصد دیگری دارند که {یُخْفُونَ فِی أَنفُسِهِم} است و آنها را مخفی کرده اند و نمی‌خواهند آشکار کنند. آن چیزی را که آشکار کردند، همین سخن که گفتند {یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْءٍ} بود؛ البته این سخن، یک مرتبه از بیان شان است و تعریض دارند و مسئله، عمیق است و همه سخن شان، همین ظاهر نیست و نباید فریب خورد. {یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا}[17]؛ تعریض شان به این است که همه شهادت شهدا و مجاهدت مجاهدان را زیر سؤال بردند و گفتند غلط بوده است. مثل همین کسانی رفتار کردند که در جریان دفاع مقدس، می‌خواستند این جریان را با بعضی سخنان، زیر سؤال ببرند که شهادت‌های بعدی، همگی به غلط بوده است و باید آنجا، جنگ متوقف می‌شد. این سخن، عین کلام اهل نفاقی است که اینجا زدند و کاملاً تطبیق دارد و باید بدانیم که ریشه این سخنان از کجاست. اگر ولی الهی در تصمیم‌ گیری است و ولی الهی در رأس کار است، اینکه ما {هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَیْءٍ} بگوییم و تشکیک کنیم که کار در دست ما هست یا نیست و آیا بر حق هستیم یا نیستیم، خودش نشان می‌دهد که عمقی وجود دارد و آن، عمق مخفی می‌شود. سخن دیگر و عمق مطلب شان همین {یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا} است و اینکه شهادت‌ها هم بی خود بود.

تأثیرات حوادث متعاقب و همزمان در تدبیر الهی

دیشب من، یک نگاهی داشتم و مشغول مطالعه این آیات بخصوص آن فراز {قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ}[18] بودم، نگاه کردم خدای سبحان در همان حینی که جریان غزه هست و مثلاً ما، حدود دو هزار و چند شهید تا کنون دادیم، کنار این جریان، همین کنار گوش ما، زلزله افغانستان پیش می‌آید که اینجا هم حدود دو هزار تا چهار هزار از مظلومین و مؤمنین در زلزله، از دنیا رفتند. اینها از دنیا رفتند و از مؤمنین هم هستند (از اساس، جزء مؤمنین هستند و به مراتب شان، کاری نداریم)؛ اما اثری که این جریان گذاشت کجا و اثری که آن جریان غزه گذاشت کجا! در {قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُم} به اینها که می‌گفتند اگر در مدینه می‌ماندیم و سخن ما را می‌پذیرفتند، {مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا} محقق می‌شد، خطاب می‌کند چنانچه شما در خانه‌ های تان در مدینه بودید، آنهایی که باید به شهادت می‌رسیدند، آنها می‌آمدند و در صحنه، شهید می‌شدند. یک بحث بسیار زیبایی اینجا دارد! فقط یک نکته خواستم عرض کنم که می‌شد آیا یک زلزله و سیل و بلا و مشکلی پیش بیاید و همین تعداد کشته بشوند ولی این اثر جهانی در مظلومیت و بیان و استقامت و عزت مؤمنان، ایجاد نشود؟ نمونه اش را داریم در کنار خود می‌بینیم که عزتی در این حادثه، ایجاد نشده است و البته نمی‌گوییم این خون‌ها و زیر آوار رفتن‌ها، هدر رفتن است و اینها، انسان‌های خوبی نبودند. نه! این حوادث، همه آزمایشات الهی هستند و هر کدام از این آزمایشات، حتماً برای مؤمنین، نتیجه‌ ای دارد. اما می‌شود که همان مقدار خون ریخته بشود ولی عزتی برای مسلمان‌ها هم دیده نشود. لذا کسانی که می‌گويند چرا این خون‌ها ریخته می‌شود، باید نگاه کنند که خدا، در همان زمان که تقریباً تقارن زمانی هم وجود دارد و هیچ فاصله ای در میان نیست، نشان دارد می‌دهد که در عرصه‌ دیگری هم عده ای از مسلمان‌ها در آنجا از دنیا رفتند اما ارزش کار این‌ها با ارزش کار آنها، چه میزان متفاوت بود و این موارد، اختیاری آن افراد هم نبوده است. نشان می‌داد که در یک روستا در زلزله، نزدیک سیصد نفر از دنیا رفتند و جنازه های شان را کنار هم چیده بودند؛ این وضعیت، با اینکه انسان در مقابل دشمنی قیام کند و وظیفه اش را انجام بدهد و هر چند چنانچه به شهادت هم برسد، متفاوت است. استدلال این دسته در اینجا، همین است که اگر سخن ما را می‌پذیرفتند و در مدینه می‌ماندند، محفوظ بودند و به شهادت نمی‌رسیدند. خدا در آنجا می‌فرماید آنهایی که شهادت برایشان نوشته شده بود، حتی اگر در مدینه می‌ماندید، آنها از خانه هایشان بیرون می‌آمدند و به شهادت می‌رسیدند؛ نمی‌فرماید که می‌مردند. مردن را نمی‌گوید بلکه می‌گوید اینها می‌آمدند چون این نوشته شدن شهادت، خودش ذیل {کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ}، بحث قوی و زیبایی است. قتل، بر اینها نوشته شد و اینها بیرون می‌آمدند تا {وَ لِیَبْتَلِیَ اللهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ}[19] محقق بشود.

لزوم اهتمام به امر مسلمین

نگاه ما پس این است که این جریان، مربوط به همه‌ ما و امروز است تا حواس مان، جمع باشد که مبادا گفتمان موجود در خودمان و جامعه مان، {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} و “نه غزه؛ نه لبنان” باشد. چون گاهی {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ}، فردی و گاهی جمعی است که می‌گویند ما کاری به بقیه نداریم و در لاک خودمان هستیم که این، گفتمان اجتماعی {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} است و اگر این گفتمان در جامعه، جا افتاد، این هم یک گفتمان غلط اجتماعی است که باید مراقب آن باید باشیم. “نه غزه؛ نه لبنان”، همان {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} است و کسانی که این گفتمان را مطرح می‌کنند، مصداق همان {یَظُنُّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ} هستند و ان شاء الله خدای سبحان، ما را گرفتار و مبتلا اینکه فقط خودمان را ببینیم، نکند. خودمان را عالی و جامع ببینیم؛ لذا فرمود «مَنْ أَصْبَحَ لا یَهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ».[20] این روایت، {قَد أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} را با این نگاه می‌خواهد مطرح می‌کند تا نفس فرد، قوی شود و با همه مسلمانان باشد.

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ


[1] آل عمران/154

[2] آل عمران/153

[3] آل عمران/154

[4] همان

[5] همان

تحف العقول؛ ص 357

[7] آل عمران/153

[8] آل عمران/154

[9] بقره/46

[10] آل عمران/154

[11] عدة الدعی؛ ص 177

[12] السیرة النویة ابن هشام؛ ج 2؛ ص 64

[13] بعنوان نمونه به صفحه 73 از جلد اول الکافی رجوع شود

[14] آل عمران/154

[15] آل عمران/128

[16] آل عمران/154

[17] همان

[18] همان

[19] همان

[20] الکافی؛ ج 2؛ ص 163

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 883” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید