سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
بحثی که در خدمتش بودیم بحث شخصیت زن در اسلام بود که مرحوم علامه در جلد دوم المیزان این را به مناسبتی که در آیات خاصی بود مطرح فرمودند و قسمتی از این بحث مطرح شد تا اینکه این بحث حق قانون طبیعی هم مطرح شد. مرحوم شهید مطهری بحث را البته در دو مقاله عرض کردیم مفصل وارد شدند و قسمتی از دو مقاله را برای دوستان به قدری که لازم بود گفتیم، فقط خلاصه آن را من به عنوان این که خود شهید مطهری خلاصه کرده عرض خواهم کرد خدمتتان که ایشان خودش خلاصه کرده، خلاصهاش را بگویم بد نیست که هم یادآوری بشود. ایشان میفرماید که خلاصه مقاله قبلی، «حقوق طبیعی..»؛ صفحه ۱۶2 جلد ۱۹ مجموعه..، مبانی طبیعی حقوق خانوادگی. «حقوق طبیعی..»، این خلاصه است، «حقوق طبیعی از آنجا پیدا شده که طبیعت هدف دارد و با توجه به..»، این نکته دقیقی است که علامه هم خیلی به آن اصرار دارد، «حقوق طبیعی از آنجا پیدا شده که طبیعت هدف دارد و با توجه به هدف، استعدادهایی در وجود موجودات نهاده و استحقاقهایی به آنها داده است.» هدفداری طبیعت، استعداد برای رسیدن به این هدف، استحقاقها برای این استعدادها. «انسان از آن جهت که انسان است از یک سلسله حقوق خاص که حقوق انسانی نامیده میشود برخوردار است و حیوانات از این نوع حقوق برخوردار نمیباشند. راه تشخیص حقوق طبیعی و کیفیت آنها مراجعه به خلقت و آفرینش است. هر استعداد طبیعی یک سند طبیعی است برای یک حق طبیعی.» این هم خلاصه بیان خوبی است، «هر استعداد طبیعی یک سند طبیعی است برای یک حق طبیعی»؛ این همان بحث تطابق تکوین و تشریع است که خیلی ایشان رویش استفادههای خوبی کرد در این موضوع. «افراد انسان از لحاظ اجتماع مدنی، همه دارای حقوق طبیعی مساوی و مشابهی میباشند و تفاوت آنها در حقوق اکتسابی است که بستگی دارد به کار و انجام وظیفه و شرکت در مسابقه انجام تکالیف.» پس حقوق طبیعی یک حقوقی است، حقوق اکتسابی که بعد ایجاد میشود اختلاف در حقوق اکتسابی الا ماشاالله است، یک کسی به اوج فعلیت میرسد یکی هم در همان مراحل اولیه حرکتی نمیکند. پس تفاوتها عمدتاً مربوط به حقوق اکتسابی است. «علت اینکه افراد بشر در اجتماع مدنی دارای حقوق طبیعی مساوی و متشابهی هستند این است که مطالعه در احوال طبیعت انسانها روشن میکند که افراد انسان برخلاف حیوانات اجتماعی از قبیل زنبور عسل، هیچ کدام طبیعتاً رئیس یا مرئوس، مطیع یا مطاع، فرمانده یا فرمانبر، کارگر یا کارفرما، افسر یا سرباز به دنیا نیامدهاند.» در زنبورها اینجوری است ولی در انسان اینجوری نیست که از اول اینجوری به دنیا، اینها با اکتساب تحصیل میشود. «تشکیلات زندگی انسانها طبیعی نیست»، در نظام اجتماعی تشکیلات طبیعی نیست. «و کارها و پستها و وظیفهها به دست طبیعت تقسیم نشده است.» دقت میکنید اینها نکتههای دقیقی است، برخلاف زنبور، برخلاف مورچه، برخلاف آن موجودات اجتماعی خاص که تقسیم طبیعی دارند. «فرضیه تشابه حقوق خانوادگی..»، این هم یک نکته دیگر، «فرضیه تشابه حقوق خانوادگی زن و مرد مبتنی بر این است که اجتماع خانوادگی..»؛ یک فرضیه تشابه حقوق خانوادگی زن و مرد داریم یک فرضیه عدم تشابه، میگوید فرضیه تشابه حقوق خانوادگی مبتنی بر این است که خانوادهها هیچ تفاوتی بینشان نیست چنانچه در اجتماع، تا حالا در اجتماع را داشت میگفت، میگوید همانجور که در اجتماع تفاوت نیست تفاوتها به اکتساب است، میگوید بعضیها آمدهاند گفتهاند در خانواده هم هیچ تفاوتی نیست، تشابه اختلافها به اکتساب است، بعضیها خواستهاند این را بگویند. ایشان میگوید که نه، حقوق خانوادگی با حقوق اجتماعی متفاوت است. در حقوق اجتماعی (10:00) مثل ریاست و مرئوسیت، مثل مثلاً مطیع بودن و مطاع بودن، فرمانده یا فرمانبر بودن، آنها حقوق اکتسابی است؛ اما در حقوق خانوادگی این نه، قسمتی از حقوق خانوادگی حقوق طبیعی است نه حقوق اکتسابی، لذا از ابتدا خود طبیعت و خلقت این تفاوت را گذاشته چنانچه در زنبورها تفاوت در نظام اجتماعیشان بود، این در نظام خانوادگیشان است. کأنه نظام زنبور عسل در نظام اجتماعیشان همان نظام خانوادگی است که در انسانها است در نظام خانوادگی، منتها آیا در نظام خانوادگی هم همه حقوق طبیعی است؟ میگوید نه، همه این حقوق طبیعی نیست حقوق اکتسابی هم داریم. میتواند بعضی از مسئولیتها را کسی با اکتسابش بهتر اداره بکند بعضی از مسئولیتها هم نه، مرد نمیتواند بزاید، این دیگر یک حقوق طبیعی است. این زاییدن یک حق طبیعی است که برای زن در نظر گرفته شده است و همچنان که وزنههای بسیار سنگین و کارهای خشن کار مرد است. این کار طبیعی و نگاه طبیعی است که اینها را حالا ایشان میخواهد..، میگوید «فرضیه تشابه خانوادگی زن و مرد مبتنی بر این است که اجتماع خانوادگی مانند اجتماع مدنی است. افراد خانواده دارای حقوق همانند و متشابه..»، که این را قبول ندارد ایشان، «زن و مرد با استعدادها و احتیاجهای مشابه در زندگی خانوادگی شرکت میکنند و سندهای مشابهی از طبیعت در دست دارند. قانون خلقت به طور طبیعی برای آنها تشکیلاتی در نظر نگرفته و کارها و پستها را میان آنها تقسیم نکرده»؛ این قانون تشابه نظام خانوادگی. «اما فرضیه عدم تشابه حقوق خانوادگی مبتنی بر این است که حساب اجتماع خانوادگی از اجتماع مدنی جداست. زن و مرد با استعدادها و احتیاجهای مشابهی در زندگی خانوادگی شرکت نمیکنند و سندهای مشابهی از طبیعت در دست ندارند. قانون خلقت آنها را در وضع نامشابهی قرار داده»؛ نه کاملاً مغایر اما عدم تشابه در زندگی اینها است، در عین مشابهتهای خاصی که دارند عدم تشابهها هم در یک سری کارها است. «و برای هر یک از آنها مدار و وضع معینی در نظر گرفته است.» بعد ایشان این را مفصل وارد میشود که تفاوت زندگی خانوادگی و زندگی طبیعی که دوستان خودشان انشاالله اینها را میخوانند دیگر، که حالا نکات مختلفی را گفته، من زیر بعضیهایش هم خط کشیدم اما دیگر، خب اینها را پس این قسمت را خودتان میخوانید مقالات بعدیاش هم است و نکات زیادی را هم از روانشناسها و از فلسفه قدیم آورده، از روانشناسها آورده، این یک نکته.
یک کتاب دیگری است به اسم کتاب زن در آیینه جلال و جمال که دوستان حتماً دیدند از حضرت آیتالله جوادی. ایشان هم در این بحث، نکتۀ اصلی بحثش این است که انسان یک حقوقی در انسانیت دارد، تمام کمالات، ارزشها و آن اهداف نهایی قرب به خدا، زن و مرد در آن تفاوت نمیکند چون مربوط به نظام روح است و در روح، زن و مرد معنا ندارد، در ملائکه زن و مرد معنا ندارد. این نظام روحی است و آیات زیادی را هم میآورد، استدلالهای زیادی را هم میکند دوستان خودشان رجوع کنند فقط روح مسئله را بگویند. میفرماید آنچه که سبب تفاوت زن و مرد است نظام بدن است یعنی همان نظام طبیعی که علامه هم میفرماید. نظام طبیعی وقتی تفاوتهایی را داشت حقوق و استعدادها و اعمال و احکام خاصی را هم به نسبت این جعل کرده که این تفاوتها در این مرتبه است، اما اشتراکها در نظام قرب الی الله است که عرض کردیم یک هدف واحدی برای زن و مرد است اما در عین اینکه یک هدف واحدی است، همهاش هم به سمت خدا و قرب الی الله و رجوع به سوی خدا است این هدف واحد، مسیر مختلفی دارد لذا در قسمتی از مسیر اینها با همدیگر، در قسمتی از مسیر با هم مختلف هستند. آنجایی که پای بدن در کار است و مسیر به مسائل بدنی مرتبط میشود تفاوتهایی هم در کار است که باعث میشود که احکام این دو با هم متفاوت بشود اما آنچه که فقط به جان بر میگردد و به نسبت مسائل ارزشها و آن حقایق وجودی و قرب الی الله است آنجا فرقی نمیکند در آن صفات ارزشی مثل مسائل اخلاقی، در مباحث علمی اعتقادیِ عقل نظری تمام اینها مشترک هستند و هیچ تفاوتی در این مسئله با همدیگر در رسیدن و قربشان الی الله، آقای جوادی میفرمایند ندارند..
شاگرد: ملکات اخلاقی جزو نظام بدن حساب میشود یا نظام روح؟
استاد: پایه در بدن دارد، ببینید مثلاً اگر ما میگوییم که زن میخواهد به شرح صدر و صبر برسد، ببینید صبر یک ارزش اخلاقی است اما دو مسیر برای رسیدن به صبر داریم. یک مسیر است که زن میگویند که این حُسن تبعل صبر برای او ایجاد میکند، در مرد مثلاً میخواهیم بگوییم که صبر مثلاً در میدان جهاد صبر برای او ایجاد میشود.
شاگرد: نه آن جایی که تفاوت گذاشتند مثلاً گفتند غرور زن خوب است ولی برای مرد بد است، بخل برای زن خوب است برای مرد بد است یا مثلاً..
استاد: حالا میرسیم یعنی فعلاً در..، فعلاً در آنجاهایی که کاملاً مشترک هستند این بحث است، کاملاً آنجاهایی که مشترک هستند و این اشتراکشان منتها راههای مختلفی دارد، دقت میکنید راههایش مختلف است مثل صبر، مثل شرح صدر، مثل حسن خُلق، مثل تمام مسائل، روابط..؛ میگوید این اصل رابطه داشتن حسن است اما خب زن رابطه داشتنش خاص است، محارم خاص خودش و عدم تبرز میشود؛ مرد هم به نحوی با روابط خاص خودش و عدم نظر و نگاه و آن مسائلی که به او در این مسائل پیش میآید. هر کدام در عین اینکه هدف واحد است مسیرهای احکام مختلفی را هم پیدا میکند. ایشان روح مسئلهاش در قسمت اول کتابی که دو بخش کرده یکی زن در عرفان، یکی زن در قرآن، در این زن در قرآن آن وقت خیلی شواهد برای این آورده، مفصل آورده در مباحث مختلف، حتماً دوستان این را هم بخوانند نکات ارزنده زیادی هم در این ۱۵۰ صفحه اول که ایشان بحث کردند آوردند. حالا من دلم میخواست بعضیهایش را بخوانم اما دیگر، تقریباً امروز نشستم قسمت اولش را تقریباً خواندم ولی..، این هم یک کتاب.
یک کتاب دیگری است زن و بازیابی هویت حقیقی، مربوط به صحبتهای مقام معظم رهبری است در رابطه با زن که اینها را در آوردند، این کتاب هم در فصول مختلفی تدوین شده، من توصیه میکنم به دوستان حتماً در رابطه با نگاه به زن از منظر نگاه امام به زن و آن نگاهی که امام داشتند که یک نگاه ویژهای بود، این میتواند مفسر خوبی برای آن نگاه باشد که از همان منظر به این مسئله منتها با نگاه کاربردیتر، جزئیتر به بحث نگاه شده، فصلبندی شده دستهبندی شده، فصول اصلی، بخشهای اصلی و فصول جزئی دارد و فهرست مفصلی دارد. چون سخنرانی بوده کتاب تدوینی نبوده و نگارش نبوده، سخنرانیها را جمع..، اما در عین حال نکات بسیار ارزشمندی، نگاه زن در نظام فردیاش، زن در نظام اجتماعی، زن در نظام خانواده، زن با توجه به تمدن غرب، زن در نگاه اسلام، همه اینها را در این چه کار کردند؟..
شاگرد: صحبتهای امام است یا آقا؟
استاد: این صحبتهای مقام معظم رهبری است. بعد خلاصه در اینجا ریز، خلاصه گفتم که این تفسیر کلمات امام است این هم نگاه خوبی است. مثلاً خانواده در غرب و فرهنگ غربی، خانواده در اسلام، بعد بحث سیمای زن در بُعد خانواده، اینها همه را باز سرفصلهای اصلی و فرعی ایشان در اینجا آورده، این هم کتاب بسیار خوبی است در بحث زن دوستان رجوع کنند.
یک کتاب دیگری است که سیمای زن در کلام امام خمینی آن هم از منظر امام، بحث زن را در کلمات امام در آوردند که این چند کتاب را فعلاً، حالا کتابهای دیگری هم است به عنوان مکمل بحث که ما نمیرسیم این بحثها را نکاتش را همه را مطرح بکنیم اما فقط به عنوان منابع بحث، دوستان میتوانند رجوع بکنند و استفاده بکنند.
در المیزان بودیم خب چون میخواستیم بحث خودمان را هم جلو ببریم بعد از معرفی اینها، رسیدیم به بحث «ثم إن اشتراك القبيلين» ایشان پس از اینکه حقوق فطری را مطرح کردند و بحث برگشت مباحث اختلافی را به نظام فطرت مطرح کردند، ایشان میفرماید که این نظام تسویه حقوق در نظام اصل انسانیت بین زن و مرد که ارادهاش آزاد است، مالکیتش آزاد است، محدودیتی به مالکیت او نخورده، ارادهاش آزادی دارد، اینها که در اسلام است که برای زن و مرد قرار داده شده، در عین حال عدل اجتماعی اقتضا میکند همچنان که یک مسئولیتی را میخواهند بدهند به یک کودک، این مسئولیت را نمیدهند در جایی که یک بزرگ میخواهد، به یک کم سواد نمیدهند در جایی که یک باسواد میخواهد. مسئولیتهای اجتماعی هم دوگونه است، بعضی از مسئولیتها مرد در آنجا بیسواد است و ضعیف است زن باید آن مسئولیت را داشته باشد؛ در بعضی از مسئولیتها..، نسبت طبیعت مرد و زن را داریم میگوییم، آنجا مرد قویتر است و مرد متکفل این مسئولیتها باید باشد. پس اینگونه نیست که اگر یک جایی میفرمایند که این مرد قویتر از اینجا است یعنی مطلقا مرد قویتر است، نه در این حقوق مرد قویتر است، در حقوق دیگری هم میفرماید زن قویتر است لذا اگر آن مسئولیتهای زنانه را به مرد واگذار کنند از عهده او به خوبی بر نمیآید و اگر آن مسئولیتهای مردانه را به زن واگذار کنند از عهده او به خوبی بر نمیآید. لذا اسلام به مناسبت همان نظام طبیعت آنها، کارها و وظایف اجرایی خاصی را هم به عهده گذاشته بر اساس طبیعت آنها، کارها و وظایف اجرایی خاصی را به عهده آنها گذاشته، غیر از آن است که ارزشهای اخلاقی، معارف اینها برای هر دوی اینها راهش باز است (20:00) و امکان رسیدنش است. حالا این را میفرماید که «ثم إن اشتراك القبيلين اعني الرجال والنساء في اصول المواهب الوجودية اعني، الفكر والارادة المولدتين للاختيار يستدعي اشتراکها مع الرجل»[2] پس هر دو در این مشترک هستند و این مستدعی این است که «في حرية الفكر والارادة اعني الاختيار»[3] هر دو میتوانند دین خودشان را خودشان انتخاب بکنند، اعتقاد خودشان را خودشان انتخاب بکنند. در انتخابات میخواهند شرکت بکنند، به کسی رأی بدهند هردو خودشان میتوانند رأی بدهند. مرد نمیتواند زن را مجبور کند در این نگاه، بگوید باید به این رأی بدهی، اختیار دارد، اینها حقوق اراده و اعمال اختیار آنها است. «فلها الاستقلال بالتصرف في جميع شؤون حیاتها الفردية والاجتماعية عدا ما منع عنه مانع»[4] البته یک جاهایی اصطکاک پیدا میکند حقوق، آنجاها برایش حد تعیین شده که چی..، اما در آن جاهایی که اصطکاکی نیست هیچ حدی ندارد. همچنان که مرد هم جایی اصطکاک پیدا میکند حد برایش پیدا شده، یعنی اینگونه نیست که فقط برای زن در ارادهاش حدی قرار داده باشند، برای مرد هم در ارادهاش حدودی قرار داده شده. «وقد اعطاها الاسلام هذا الاستقلال والحرية»[5] با توجه به آن سابقهای که از ادیان مختلف نقل شد و دورانهای مختلف، دوستان خوب تصویر میکنند که این حریت و استقلالی که زن در اراده دارد و در تملک دارد اصلاً یک بحث غیر قابل قیاسی میشود در زمان چهارده قرن پیش، که امروز ممکن است یک خرده عادیتر شده باشد برای ما و طبیعی باشد اما با آن بحثی که داشتیم قبل که چقدر آن موقع نسبت به زن حتی در حد یک حیوان گاهی نگاه نمیکردند، مایملک مرد بوده نه چیزی جدا و انسان اطلاق نمیشده، جزو اموال حساب میشده و در همین حد برای او ارزش قائل بودند که در اقوام [21:56] مختلف ذکر شد. حتی به طوری بود که با مرد وقتی میمرد دفن میشد در بعضی از..، زنده زنده دفن میشد. «وقد اعطاها الاسلام هذا الاستقلال والحرية على أتم الوجوه كما سمعت فيما تقدم، فصارت بنعمة الله سبحانه مستقلة بنفسها منفكة الارادة والعمل عن رجال و ولايت الرجال و قيمومت رجال»[6] این به طور مطلق آزاد است. اگر در جایی تلازمی، قاعده و عقدی محقق میشود زن اختیاراً در آنجا خودش را تحت آن عقد چکار میکند؟ غیر از آن ولایت پدر که در کار است که حالا جای خودش بحثش را میکنیم، نسبت به همسر، اختیار همسر است که ولایت همسر را بپذیرد یا نپذیرد. اگر ازدواج نخواست بکند آن ولایت در کار نیست. اگر اختیاراً پذیرفت آن رابطه عقد، آن نظام را برایش ایجاد میکند. قهری نیست که قطعاً باید اینجوری بشود نه، اگر در حقیقت یا حتی حد و حدودی برای هم گذاشتند اشکالی ندارد این را باز گذاشتند. پس اصل ازدواج کردن زن یک امر اجباری و اضطراری نیست. درست است که اسلام توصیه اکید دارد، سوق داده، جوری نظام طبیعت این را فراهم کرده که به این سمت برود اما اگر نرفت و نخواست این تحمیلی برایش نیست. «واجدة لما لم يسمح لها به الدنيا في جميع ادوارها» جوری این بیان را در رابطه با استقلال اراده و برای زن قرار داده که «لم يسمح لها به الدنيا في جميع ادوارها وخلت عنه صحائف تاريخ وجودها»[7] هیچ کدام از تاریخ ثبتی در این مقدار ارزشی که اسلام برای زن قرار داده ثبت نکرده «فلا جناح عليكم فيما فعلن في انفسهن بالمعروف»[8] شما حق ندارید جلوی آنها را بگیرید بعد از اینکه طلاقشان دادید. دیگر حقی از شما بر گردن آنها نیست، هر کاری خودشان خواستند در نظام اختیارشان آنها مختار هستند منتها البته بالمعروف یعنی آن حدود عرفیه دیگر، حدود عرفیه دیگر در همه جایی معلوم است. مرد هم به این حدود عرفیه ملتزم است یعنی خارج از نظام عرف نباشد که قبیح عرفی باشد این اشکالی ایجاد نمیکند. «لكنها مع وجود العوامل المشتركة المذكورة» که تا حالا گفتیم «في وجودها تختلف مع الرجال من جهة أخرى، فإن المتوسطة من النساء تتأخر عن المتوسط من الرجال في الخصوصيات الكمالية»[9] تا این را بشنویم از اول، در این جمله اول میگوییم خب پس معلوم میشود ایشان هم قیاس کرده، گفته که این در یک جاهایی زن ناقص است و مرد کامل، میگوید حواستان باشد اینکه من دارم میگویم این «في الخصوصيات الكمالية من بنيتها»[10] در بعضی از خصوصیات کمالیه با اینکه این دو صنف از یک نوع هستند میتوانیم بگوییم غالباً این صنف در این خصوصیت کمالیه برتر است و آن صنف در خصوصیت کمالیه دیگری برتر است. یعنی هر کدام مزایایی دارند از جهت قوه طبیعی و بنیه استعدادی که این را نسبت به او، در رسیدن به آن هدف ممتاز میکند. این جور نیست که فقط یک طرفه باشد که مرد اینجا برتر باشد و زن همیشه پستتر باشد حالا دنبالش میفرماید؛ پس یک «فإن المتوسطة من النساء» این غالب هم است «متوسطة من النساء تتأخر عن المتوسط من الرجال في الخصوصيات الكمالية من بنيتها» در بعضی از بنیهها که چی هستند؟ «كالدماغ والقلب والشرائين والاعصاب والقامة والوزن»[11] از جهت مغزی، قلبی، شرائین و اعصاب یعنی رگها و بعد هم نظام عصبی «والقامة والوزن» اینها در حقیقت مرد در نظام وجودیاش آن وزانت و برتری بیشتری دارد. لذا مناسب همین نظام طبیعت تکالیفی برایش قرار داده شده است. نظامهای اجرایی مناسب همینها قرار داده شده است. «على ما شرحه فن وظائف الاعضاء»[12] آنها در همان جا بیان شد. یک بحث طبیعی است یعنی میگوییم ما اینجا متکفلش نیستیم بلکه خود نظام پزشکی در تشریح اینها اینها را بیان کردند که نظام عصبی زن چگونه است، نظام رگهای مرد و زن چگونه است، نظام قلب و مغز زن و مرد تفاوتهایشان چیست، میگوید این نظام طبیعی است، اصلاً کاری به نظام بیان ما الان ندارد، این دو تا را آنها بیان کردند. «واستوجب ذلك أن جسمها» چون در اینها یک حالت نسبت به مرد ضعیفتری دارد در مقابلش یک چیزهایی ایجاد شده است «واستوجب ذلك أن جسمها ألطف وأنعم كما أن جسم الرجل أخشن وأصلب»[13] اینها دارد به طور متوسط میگوید، حالا ممکن است یک مردی مثل حضرت یوسف باشد که لطافتش از همه زنها بیشتر باشد اما در عین حال آن لطافت مردانه است نه لطافت زنانه، این هم در نظر بگیرید که لطافت حضرت یوسف لطافت مردانه است در عین اینکه لطیف است و زیبا است. «وأن الاحساسات اللطيفة كالحب ورقة القلب والميل إلى الجمال والزينة أغلب عليها من الرجل»[14] یعنی در زن چون تفاوتها در آن مبدأ بود نتایج چی میشود؟ در طبیعت این طرف چی میشود؟ این طرف که باز هم نیاز انسانی است، این طرف که مطلوب انسانی است، نمیشود جمع کرد بین هم آن خشونت و صلابت آن طرف، هم لطافت و رقت این طرف، اگر انسان در نظام وجودیاش، هم در نظام تربیتیاش و کودک حملش و تربیتش رقت و احساسات و آن تحمل و اینها را میخواهد خب این باید در نظام طبیعت جوری برای این آماده بشود، میبینید در نظام خود حیوانات هم باز همین گاهی این مسئله است که میبینید تفاوت بین نر و ماده اینها در همین مسئله است. قوت و ضعفها، لطافتها و شدتها در همانجا هم دیده شده.
شاگرد: بالاخره شما این ضعف را دارید سرایت میدهید به خود طبیعت؟
استاد: چی را سرایت میدهیم؟
شاگرد: ضعف را، چون که شما بالاخره در نظام مادی خودمان بالاخره شما تعقل را بالاتر و بهتر از عدم تعقل میدانید یا نمیدانید؟
استاد: نسبت به چی؟
شاگرد: نسبت به هرچی، نسبت به صنف انسان.
استاد: ببینید تعقل از عدم تعقل برتر است، اما تعقل از لطافت برتر است؟ جای بحث دارد، تعقل باید ببینید تعقل در جای خودش بهتر است اما لطافت در جای خودش. پس دارد این را ایشان میگوید، میگوید شما نیایید تعقل را با لطافت و آن جزئیات احساس قیاس کنید.
شاگرد: قیاس اشتباه است؟
استاد: بله دیگر، یعنی این دو تا در دو موضوع..، این لازمه طبیعت این است که در تعقل قویتر میشود به طور متوسط، به طور متوسط نه همه، بعضی از مردها هر کارشان بکنی از پایینترین زن هم از جهت عقل پایینتر است، کودنتر است. متوسط دیگر داریم میگوییم، دیگر حالا نمیخواهد همه افراد را بگویند این جوری است. میگوید این حکم هم و قانون هم بر اساس نظام توسط و غالب است. نمیشود بگویید اگر شما این تکالیف را گذاشتی پس باید دائم استثنا بگذاری، میگوید این استثناها در نظام قانونگذاری اگر بخواهد بشود هی باید استثناها هم استثنا بخورد چون در بین خود استثناها هم دائماً ترکیب است. لذا قانونگذاری به صورت مطلق است بر اساس نظام غالب، بر اساس نظام غالب. استثنائاتش هم به صورت کلی است باز، یعنی استثنائات هم به صورت کلی است که آنها هم به صورت مطلق استثنا همیشه است که حالا بحثش.. . پس اگر اینجوری شد اگر آقایان در نظام متوسطشان این خصوصیات را دارند، در این خصوصیات از زن برتر هستند این گونه نیست که بگوییم مرد از زن برتر است. (30:00) میگوید خانمها هم به لحاظ ضعف نسبت به این خصوصیات، منشأ کمالات دیگری میشوند که آن کمالات را خانمها برتر هستند به طور متوسط و قطعاً آقایان نسبت به این مسئله ضعیفتر هستند به طور متوسط. لذا به خاطر همین دو نوع طبیعت، دو تکلیف و دو وظیفه در نظام اجتماعی و طبیعت خدا به عهده اینها گذاشته، هر کدام را..؛ اگر قرار بود مردها با این روحیهشان بخواهند بچهها را بزرگ کنند چند روزه به طور متوسط، چند روزه همه بچهها را میانداختند دور، حوصله نداشتند این همه صبر کردن و تحمل. این نظام، بله با اینکه [3:38] مرد از زن استقامتش و لطافتش بیشتر است اما به طور متوسط خانمها در این مسئله قویتر هستند. لذا جزئیبینی، توجه به جزئیات در خانمها بیشتر است؛ بعد خلاصه در احساسات خانمها حواسشان جمعتر است؛ در روابط، میبینید مادری که در یک خانواده است مدیریت احساسات بین خانواده را مادر معمولاً میکند، مدیریت احساس! مدیریت احساسی در خانواده توسط مادر است. لذا مادر که..، من متعدد خانوادههایی را دیدم که مادر که از دنیا میرود بعد میبیند که روابط آن خانواده گسسته میشود از همدیگر، یعنی پدر آن قدرت مدیریت احساسی را ندارد. مدیریت گاهی بالاخره مالی، مدیریتهای دیگر را مرد ممکن است، اما مدیریت احساسی کمتر در مردها که بتوانند روابط را حفظ بکنند. مثلاً آدم، دیگر تجربه است دیگر، مثلاً ما میخواهیم برویم و بیاییم یک جایی، مثلاً میبینید ماها حواسمان خیلی به این نیست باید این هدیه را این جوری بخریم، این روحیه آنها آن جوری، این را بگیریم، ما حالا هرچه باشد این را برمیداریم، اولین چیزی که دستمان برسد، بعد میگوید آقا حساب کتاب دارد، میگوید آقا آن که آمده اینجوری آورده پس باید مقابلش اینجوری باشد، باید رعایت بشود، اگر شما میخواهید ببرید، این بارها بالاخره اینها را..، این مدیریت احساسات است که در روابط استحکام ایجاد میکند. مردها اگر قرار بود مدیریت احساسات بکنند همه چیز از هم گسسته میشد، این احساسات ایجاد ارتباط نمیکرد؛ البته به طور متوسط.
شاگرد: در مقام ارزشگذاری باید چه کار بکنیم یعنی مثلاً الان بخواهیم..
استاد: در مقام ارزشگذاری، ارزشگذاری هر چیزی را در جایگاه خودش. اگر قرار است که جایی تعقل حاکم باشد به طور متوسط باید حکم به مرد داده بشود. اگر در جایی بنا است احساسات ارزشگذاری بشود باید اینجا وظیفه را برای زن قرارداد به عنوان مدیر احساسی، تقسیمبندی معلوم است، متفرع است بر همان استعداد و توانی که است. «واستوجب ذلك أن جسمها ألطف وأنعم كما أن جسم الرجل أخشن وأصلب»[15] لذا این خشن بودن و محکمتر بودن، لذا میبینید خانمها وقتی در خانه غالباً نمیتوانند یک کاری را از جهت سنگینی یا مثلاً در یک شیشه باز نمیشود، دیگر اینها در خانهها میدهد دست مرد، خب این اخشن و اصلب بودن به طور متوسط است. این در زن ضعف نیست، این خودش یک کمال است برای او در نظام وجودی خودش که این هم برای مرد هم در نظام وجودی خودش یک کمال است که خود اینها ارتباط را محکمتر میکند. چون وظایف حیات همه اینها را میطلبد هر کدام به دیگری محتاج میشوند در این مسئله و همین باعث میشود استحکام رابطۀ حیات ایجاد بشود و ارتباط ایجاد بشود و اگر این نبود تمام نگاه چیز اساس بر فردیت میشد، هر کسی به سمت خودش میرفت کاری به بقیه نداشت مگر یک جایی مضطر بشود ناچار بشود، نه این از اول نظام وجودی را در تمام تار و پودش در نظام ارتباط خانوادگی به صورت طبیعی قرار داده که همه به هم محتاج باشند و این رابطه ایجاد بشود.
شاگرد: در نظام غرب فردیت اینقدر تقویت شده به خاطر همین نیست که این سیستم را به هم زدند؟
استاد: این سیستم وقتی به هم میخورد میبینید که، ببینید یک سری دنبالش مجبور میشوند وقتی که این سیستم و حق طبیعی را انکار میکنند آن وقت میرسند به یک چیزهای دیگری که غیر طبیعی است. بعد میبینید به همجنسگرایی میرسند در اطفای غریزه شهوت، یعنی اینها هم توی فردگرایی است، یعنی اینکه نیاز طبیعی را به سمت اشباع غیرطبیعی بردن، این نیاز طبیعی است. بعد مجبور هستند برای اینکه آن نیاز اشباع بشود برایش لوازم دیگری باز تعریف بکنند. میبینید هی دنبالش چی میشود؟ چون به غیر طبیعی رفتند، این غیر طبیعی اطفاء نمیشود، مجبور میشوند هی دوباره به دنبالش لوازمی و لوازمی و لوازمی، تا بتوانند جای او را به نحوی بخواهند پر کنند و پر هم نمیشود. چون این از تعادل خارج میشود دیگر، وقتی از تعادل خارج شد اشباع نمیشود. این نیاز را میخواهند انکار کنند، این نیاز بهترین رابطه ایجادکننده بین نظام مرد و زن است و نظام خانواده است.
بعد میفرماید که «وأن الاحساسات اللطيفة كالحب ورقة القلب والميل إلى الجمال»[16] اگر نبود این جمالگرایی که در زنها است..؛ من در یک خوابگاهی بودم، دو نفر در این خوابگاه بودند با هم از دو تا از این کاردانیها بود، بعد این یکی از اینها هم مهمان این بود آمده بود اینجا از دانشگاه بغلیاش که به اصطلاح کارشنا..، آنها مختلط بودند این کاردانیها مختلط نیستند، میدانید کاردانیها، کاردانیهای مثلاً آموزشگاههای فنی حرفهای است اینها مختلط نیستند. بعد این طرف میگفت خوش به حالت..، این که در آن دانشگاه..، میگفت خوش به حالت تو صبح بلند میشوی شسته و نشسته میروی سر کلاس ولی من بیچاره وقتی بلند میشوم باید یک ساعت با خودم ور بروم، وگرنه اصلاً اینجوری نیست، کلاس اولم را حذف میکنم تا آماده بشوم چون دخترها آنجا هستند. اگر نبود این نظام زینتطلبی و جمال و جلوهگری و اینها، اصلاً نظام عالم به همین مقداری هم که الان دست و پا شکسته در عالم میبینید همینها هم در کار نبود. تمام اینها سرمنشاء آن برمیگردد از همان خلق و خوی زنانه که مرد هم کیفش را میکند. زن تدبیرش را میکند، زحمتش را میکشد، مدیریتش را، البته گاهی هم پدر مرد را در میآورد، یعنی بیچارهاش هم میکند، بدهکارش هم میکند، تجملگرایی، اما در حد معقولش سبب لطافت روح مرد هم میشود. اگر نبود این جمالها و لطافتها، معلوم نبود که مرد در نظام آن اخشن و اصلب بودنش تا کجا پیش میرفت. این مرد را زن کشیده به سمت جمالگرایی و لطافت، اینقدر از در حقیقت صدها دریای جمال و احساس و لطافت عبورش داده باز هم اینقدر خشن است، باز هم اینقدر خشن است. البته تازه بعد از این که همه شستند او را با همه این آبهای لطافت در طول تاریخ بشریت، تازه هنوز خشونت با مرد..، البته این هم مربوط به مردهای سابق بود مردهای الان که ظاهراً دیگر چیزی از آنها خبر..؛ یک روانشناس غربی گفته بود که اگر زنها تابعیت ندارند نسبت به مردها، مال این است که مردها دیگر مردانگیت ندارند وگرنه اگر مرد مرد..، او گفته بود اگر مرد مردانگیاش قوی بود، زن میطلبید در وجودش که تابع این مرد باشد نه اجبار بشود. اصلاً این را دوست دارد زن که تکیه کند به یک مرد، یعنی مردی که ضعیف النفس میشود، ضعیف الاراده میشود، تکیهگاه قوی نمیشود زن هم دیگر به او..، لذا زن به خودش..، مرغ میگویند وقتی که خروس نداشته باشد..، این را ابن سینا میگوید مرغ وقتی خروس نداشته باشد خودش آن پشتش خار در میآورد پایش که بتواند دعوا بکند از خودش دفاع بکند اما وقتی خروس پیشش باشد آن در نمیآید، یعنی آنجا تکیه میکند به خروس، خروس از او دفاع میکند اما وقتی خروس نداشت، لذا زنهای امروز هم خودشان قدرت دفاع پیدا کردند چون مردها در حقیقت مردانگی نیستند که درک [37:50] کنند. این هم خلاصه یادتان باشد من نگفتم این را آن روانشناس نقل کرده ولی حرف بدی نیست، یعنی این هم حرف بدی نیست بله.
بعد میفرماید که «والميل إلى الجمال والزينة أغلب عليها من الرجل كما أن التعقل أغلب عليه من المرأة، فحياتها حياة إحساسية كما أن حياة الرجل حياة تعقلية»[17] منتها به ما گفتند که، اینجوری حالیمان کردند که حیات احساسی حیات بدی است، حیات تعقلی حیات خوبی است پس حیات زن حیات بدی است و حیات مرد حیات..؛ این غلط است حیات احساسیه در جایی که احساس طلب میکند او حاکم است، در جایی که تعقل میطلبد حیات تعقلیه حاکم است و چون انسان جامع بین حیات تعقلی و حیات احساسی است جامع بین این دو تا را میطلبد لذا خانواده میشود جامع بین حیات تعقلیه و حیات احساسیه در اوج خودش، لذا این باعث میشود که کمال محقق بشود.
شاگرد: …
استاد: حالا آن بحثش را قبلاً کردیم که چرا کودک در دامن مادر رشد میکند، چون محسوس کردن معقول از اینجا آغاز میشود، تقدم و تأخر به معنای مطلق نیست. بله در یک جایی که باید تعقل به کار گرفته بشود..، اما در یک جایی که میخواهد رشد ایجاد بشود، رشد از کجا ایجاد میشود؟ انسان همانجور که جسمانیة الحدوث است روحانیت البقا، همانجور که جسمانیة الحدوث است و روحانیت البقا، در نظام احساس اول رشد میکند. لذا اگر دوران احساسش و رشد احساسش، آنجایی که ادراکات احساسیاش میخواهد محقق بشود درست رشد نکند ادراکات تعقلیهاش هم با انحراف مواجه میشود. پس اگر در ابتدای رشد همراه مادر درست رشد محقق نشود، قدرت صورتدهیِ محسوس به معقول خوب صورت نگیرد، در دورانی که میخواهد با صور تعقلیه محشور باشد آنجا میبینید که قدرت ندارد ضعف دارد. اینها بحث تربیتیاش است دیگر.
«ولذلك فرق الاسلام بينهما في الوظائف والتكاليف العامة الاجتماعية التی يرتبط قوامها بأحد الامرين»[18] که قوام اجتماع به دو امر است اهل تعقل و الاحساس، دو تا قوام دارد، «فخص» چون دو تا (40:00) قوام دارد و هر کدام در یکی از این ستونها مسلط هستند، این دو ستون را برای اقامه این حیات اجتماعیه لازم دیده «فخص مثل الولاية والقضاء والقتال بالرجال لاحتياجها المبرم إلى التعقل والحياة التعقلية إنما هي للرجل دون المرأة ، وخص مثل حضانة الاولاد وتربيتها وتدبير المنزل بالمرأة، وجعل نفقتها على الرجل، وجبر ذلك له بالسهمين في الارث»[19] این هم نکته جالبی است، میگوید نفقه زن را هم به خاطر اینکه بتواند در نظام احساسیاش قوی باشد و مبتلا نشود به کار کردن بیرون که خشونت پیدا کند، صلابت پیدا بکند به اینها مبتلا نشود، زن را اینجوری اسلام میپسندد که در آن تواناییاش و استعدادش به فعلیت کامل برسد. لذا تدبیر منزل را، تربیت اولاد را، حضانت اولاد را برای زن قرارداد، «وجعل» به خاطر این «نفقتها على الرجل» تا این به بیرون کشیده نشود که اوقاتش در آنجا کشیده. «وجبر ذلك له بالسهمين في الارث» برای او دو سهم در ارث گذاشت چون به او گفت نفقهاش بر مرد واجب است، دو تا برای این قرار داد که «وهو في الحقيقة بمنزلة ان يقتسما الميراث نصفين»[20] مثل این میماند که میراث را دو قسمت بکنند «ثم تعطى المرأة ثلث سهمها للرجل في مقابل»[21] همان که قبلاً گفتیم اگر ۱۸ سهم بکنید ۱۲تا برای..، یعنی 6 به ۶ بود درست است؟ ۶ به ۶، سه تا از روی زن بردارید بدهید به مرد، مال مرد 6تایش میشود چند تا؟ 9 تا؛ مال زن میشود 3 تا؛ با هم میشود ۱۲ تا دیگر. بعد میگوید حالا این 9 تا را مرد نصف بکند نصفیاش را بدهد به زن، نفقه و واجب [41:41]؛ حالا این را میخواهد به صورت ۱۸تایی بگوید که تقسیم دیگر به نصف و کسر نخورد. «وهو في الحقيقة بمنزلة ان يقتسما الميراث نصفين ثم تعطى المرأة ثلث سهمها» یک سومش را بدهد به مرد «في مقابل نفقتها» در مقابل اینکه مرد او را نفقه میدهد به او «بنصف ما في يده» نصف خودش را میدهد به این، این ثلثش را میدهد به مرد «فيرجع بالحقيقة إلى أن ثلثي المال في الدنيا للرجال» دو ثلث برای مردان است، دقت بکنید چقدر زیبا است! «ملكاً وعيناً»[22] به اسم مردان است، سند به اسم مردها زدند. ملكاً وعيناً یعنی سندِ دو ثلث اموال به اسم مردان است؛ اما «وثلثيها للنساء انتفاعاً»[23] اما دو ثلثِ اموال در دنیا نفعش و انتفاعش برای زنها است. دو ثلث مالکیتش به اسم مردها است، این هم خلاصه با پنبه سر بریدن است دیگر؛ مالکیت دو ثلث اموال، طبق نگاه اسلامی با ارث به اسم مردها میشود ولی سهم زنها در انتفاع دو ثلث است. میگوید دو ثلث این، دو ثلث آن میشود چهار ثلث که، این میشود چهار سوم، سه سوم که اصل است، اما این چهار! میگوید این است که یک سوم از او را این برمیدارد از آن دو ثلث مرد را، میگذارد روی یک سوم خودش در انتفاع، میگوید به اسم تو باشد ولی به کام من، به اسم تو است، اسلام میگوید به اسم مرد باشد اما خود اینکه به اسم مرد باشد و صرف زن بشود نحوه مدیریت است، نحوه رابطه است. با اینکه انتفاع را زن برده، دو ثلث انتفاع را برده اما در عین حال از کانال مرد این دو ثلث انتفاع را برده «وثلثيها للنساء انتفاعا فالتدبير الغالب» چون به اسم مرد است این مالکیت «إنما هو للرجال لغلبة تعقلهم، والانتفاع والتمتع الغالب للنساء لغلبة إحساسهن» احساس میکشاند به مصرف، به بکارگیری، به نفع؛ لذا میبینید تمام اینها «وسنزيده إيضاحا في الكلام على آيات الارث إنشاء الله»[24] این هم در اینجا.
شاگرد: استاد این مرد زنی که اینجا داریم به عنوان نمونه تقسیم میکنیم آن را، همیشه که مرد نفقه این زن را..
استاد: غالب است دیگر، نه دیگر این غالب است دیگر، زن یا شوهر دارد یا پدر دارد غالباً؛ یک موقع زنی پیدا کنید که نه شوهر داشته باشد نه پدر این خاص است.
شاگرد: یعنی در تقسیم ارث فرض بر این است که همه خانوادهها یک پسر دارند یک دختر دارند..
استاد: نه آنجاها، نه دیگر نه، آنجا اگر دختر و پسر نداشتند فقط دختر داشتند خب همهاش را میدهند به دختر، غیر از آنکه مال ابوین است بقیهاش را میدهند به دختر، دیگر آنجا تقسیم نمیکنند. فرض در اینجا است که اگر دو تا باشند این است. یعنی آنجایی که دختر باشد که فقط یک سوم به او نمیدهند که بگویند حالا چون پسر نیست تو هستی فقط یک سوم به تو میدهیم، آنجا غیر از آن سهم پدر و مادر که حذف میشود بقیهاش مال او است دیگر، او همه ارث را میبرد. اما در جایی است که فرض این است که دو تا خواهر و برادر هستند، هر دو در کار هستند. خب این فإن قلت دیگر..
شاگرد: پس آن کسی که سهم دو ثلث را می گیرد، آن مردی که دو ثلث را می گیرد با آن مردی که یک ثلث را نصف را می گیرد با هم فرق می کنند
استاد: اینها به صورت غالب است، ببینید اینها به صورت..
شاگرد: اینها از هم متفاوت هستند، این با داداشش تقسیم میکند شوهرش به او میدهد..
استاد: این به صورت ببینید در جامعه ما همه مردان ارث میبرند و در جامعه ما همه مردان دو سوم میبرند نسبت به زن یک سوم، این در همه جامعه است یعنی در یک جامعه این مثل آبی میماند که در یک استخر بزرگ میریزید، شما میگویید این تکه آب با آن تکه آب خلاصه..، میگوید بابا این یک امر ارتباطی است لذا یک امر ارتباطی حیات زنده دارد این اجتماع، که این تعامل بین اینها در کل همین نتیجه را ایجاد میکند. هرچند ارثی که الان برده میشود دو تا خواهر و برادر هستند نه زن و شوهر، ارث مربوط به خواهر و برادر است نه زن و شوهر، اما در عین حال آن مرد هم برادر یک خواهری است این زن هم خواهر یک برادری است، در کل همین مسئله است. این دیگر ببینید اینها در نظام اجتماعی اگر بخواهید یکییکی بکنید در هر جایش باید بگویید این اینقدر پول دارد او آنقدر؛ یک نظام کل است که پوشانندگی دارد برای هم، پوشانندگی دارد. بله ممکن است یک زنی اینقدر پدرش ثروتمند باشد وقتی از دنیا میرود صد برابر مرد دارایی داشته باشد از همسرش بالاتر هم باشد. این دیگر در نظام تکمیل جامعه است به صورت کلی، دیگر این استثنائات شاخص نیست. انشاالله این کتابها را حتماً ببینید، اینها در نتیجه بحث مفید است انشاءالله. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
[1] بقره، آیه 164 تا 176.
[2] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 274.
[3] همان.
[4] همان.
[5] همان.
[6] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 274-275.
[7] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 275.
[8] بقره، آیه 234.
[9] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 275.
[10] همان.
[11] همان.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] همان.
[18] همان.
[19] همان.
[20] همان.
[21] همان.
[22] همان.
[23] همان.
[24] همان.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 437” دیدگاه میگذارید;