سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين

مرور مباحث قبلی در تحلیل فراریان جنگ اُحُد

در محضر قرآن کریم و آیات نورانی ۱۵۳ به بعد سوره‌ آل عمران هستیم. در این آیه شریفه می‌فرماید {إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لَا تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِّکَیْلَا تَحْزَنُوا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَ لَا مَا أَصَابَکُمْ وَ اللهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ}[1] و ان شاء الله در محضر آیه‌ بعدی نیز خواهیم بود. در این آیه شریفه که قسمت عمده بحث درباره آن در جلسه گذشته ذکر شد، تعبیر این است که تحلیل دیگری را باز در رابطه با جنگ اُحُد می‌فرمایند که وقتی فراریان، در حال فرار بودند و دور می‌شدند {إِذْ تُصْعِدُونَ} که عرض کردیم واژه “اِصعاد” با واژه “صُعود” با اینکه ریشه‌ شان یکی است، اما واژه “صُعود” دال بر بالا رفتن و واژه “اِصعاد” به معنی دور شدن است؛ هر چند ممکن است که در “اِصعاد”، بالا رفتن از جایی هم دیده بشود اما اساسش، دور رفتن و پنهان شدن و بسیار فاصله افتادن است. اینها در حالیکه جدا و دور می‌شدند و فرار می‌کردند {وَ لَا تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ} که حواس شان به هیچ چیز دیگر و مسائلی که باید حواس شان به آنها می‌بود، نبود و آن میزان قلب شان اخذ به ترس برای اینکه جان خودشان را نجات بدهند، به حدی اخذ شده بود که {وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ}. با اینکه پیغمبر(ص)، فراریان بخصوص کسانی که در انتهای فراریان بودند را می‌خواندند و صدای پیغمبر(ص) به آنها می‌رسید که معلوم می‌شود فراریان، دسته دسته در حال فرار بودند و همه با هم، یکجا فرار نکردند و مرتبه به مرتبه این فرار شکل گرفت و گروه به گروه، جدا شدند و مؤمنین سست تر و مؤمنینی که ایمان کمی قوی تری داشتند، پس از آنها جدا شدند و دسته به دسته فرار کردند و لذا پیامبر(ص)، آن دسته آخر را که دیرتر جدا شده بودند و صدای حضرت به ایشان می‌رسد، می‌خوانند. {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ}؛ تا اینجا، بحث تحلیل فراریان و دنبال کردن پیغمبر(ص) نسبت به آنها برای بازگشت شان بود که حضرت(ص) می‌فرمود «إلیَّ یا عِبادَ الله»[2] و برگردید که من اینجا هستم و آنها در نگاه اول، گوش نکردند اما بعضی افراد، همین میزان که کمی از کوه اُحُد فاصله گرفتند، به خودشان آمدند. مسئله بعدی این است که چه علتی، باعث فرارشان شده بود که آیه‌ بعد متکفل، بیان بالاتر این مسئله می‌شود که علت‌های فرار هم مختلف بود و ممکن است که این علت فرار، غمی باشد که چطور این همه غنائم و پیروزی را از دست دادیم که غم‌هایی مربوط به آن نگاه و غلبه‌ مادی یا بدست آوردن امور مادی باشد.

علل رها کردن و دور شدن از محضر رسول الله(ص)

تعبیری که گاهی در آیات قرآن آمده است، در دو جا این مسئله که اینها، رسول(ص) را رها کردند، بصورت صریح ذکر شده است و یکجا، در همین آیات است که اینها در حالی فرار می‌کردند که پیغمبر(ص)، ایشان را می‌خواند اما از ترس جان شان، فرار می‌کردند و پیغمبر(ص) را تنها می‌گذاشتند؛ اما در سوره جمعه، بیان دیگری دارد {وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِمًا}[3] که اینها، حضرت(ص) را رها کردند و به سمت کاروان رفتند. اینجا هم بحث از فرار کردن بود اما رها کردن در اینجا، نسبت به حب دنیا بود جمع مال و ثروت و بدست آوردن راحتی و لذت اما در جنگ اُحُد، فرار برای رها شدن از یک سختی بود. پس گاهی آنچه باعث می‌شود که انسان؛ رسول(ص) را تنها بگذارد، بدست آوردن لذت است چنانکه حضرت(ص) را در بین نماز، تنها گذاشتند {وَ تَرَکُوکَ قَائِمًا}؛ بطوری رفتند که بسوی آن لذت، میل پیدا کردند {انفَضُّوا إِلَیْهَا} ولی گاهی هم تنها گذاشتن رسول(ص)، به علت ترس از جان است. البته هر کدام از اینها، عِقابی متفاوت دارند و آنجا که در نماز جمعه بود، پیغمبر(ص) و نماز را ترک کردند و نمی‌فرماید تنها نماز را ترک کردند بلکه حضرت(ص) را رها کردند {تَرَکُوکَ}؛ ارزش گذاری که در دل‌های اینها نسبت به بودن با پیغمبر(ص) یا یک کالای دنیایی بود، کالای دنیایی، ترجیح پیدا کرد. این مورد در وجود همه‌ ما هم هست؛ وقتی که وقت نماز می‌شود، اگر یک موقع، چیزی از دنیا پیش آمد و برای ما ترجیح داشت، باورمان چنانچه این باشد که «قد قامت الصلاة» یعنی الان وقت لقاء شده است، پشت کردن به وقت لقاء و رفتن به سمت دیگر، مصداق همان {تَرَکُوکَ قَائِمًا} است. انسان در آن لحظه، حال خود را که باید ببیند که مصداق {تَرَکُوکَ قَائِمًا} است که به جهات دیگر، توجه و میل دارد یا آماده برای این است که در وقت نماز، به نماز بپیوندد. این مورد هم ادامه دارد و تشکیکی است؛ یک موقع در محضر پیغمبر اکرم(ص)، فرد اعلای آن، محقق و دیده می‌شود و یک موقع است که برای هر کسی در وعده‌ نماز، این مسئله، آشکار می‌شود. پس گاهی، آن میل به لذات است که انسان را از پیغمبر(ص) و اوامر ایشان جدا و دور می‌کند و گاهی به جهت ترس از جان است که عرض کردیم تطمیع، مقدم و معمولاً فراگیرتر است و بعد از تطمیع، تهدید شروع می‌شود؛ لذا تهدید، سخت‌تر است و وقتی تطمیع، تأثیر گذار نبود، شیطان، به تهدید روی می‌آورد. پس تطمیع، فراگیرتر، بیشتر مورد ابتلاء عموم، امکان‌پذیرتر و تهدید، سخت‌تر پیش می‌آید و همیشگی نیست و گاهی اقلّی است و برای هر لحظه نیست اما تطمیع، برای هر لحظه و برای همه امکان پذیرتر است. لذا ترک کردن از سر لذت دنیوی، یک نوع {تَرَکُوکَ} است و فرار از سر ترس که کسی پاسخ ندای حضرت(ص) را نمی‌دهد {وَ الَّرسولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ} هم نوع دیگری از همین مقوله است. بدنبال {وَ الَّرسولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ}، خدای سبحان، کلام را مسکوت گذاشته است که فراریان در قبال ندای رسول(ص) چه کردند؛ در آنجا می‌فرماید {وَ تَرَکُوکَ قَائِمًا} اما اینجا می‌فرماید که شما در حال فرار بودید و صدای پیغمبر(ص) به دسته های آخر رسید اما جواب فراریان را مسکوت گذاشته است. جواب فراریان را تلویحاً با {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} داده است؛ {وَ الَّرسولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ} بعنوان دعا و تقاضای رسول(ص)، فراگیر و همه گیر بود و همه را دعوت می‌کرد اما مثل بارانی که از آسمان می‌بارد، هر کسی به اندازه‌ خودش از آن، بهره می‌شود. این {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ}، کأنه دعوت رسول(ص) است که نتیجه دعوت رسول(ص) این شد که در وجود عده ای از اینها، غم و ناراحتی و تمام غصه شان، این بود که آنچه از غنائم، جمع کرده بودند و پیروزی و غالب شدنی که داشتند و می‌توانستند با آن، تکبری داشته باشند و خودی نشان بدهند را از دست دادند. این غم در هر دو صورت تحلیل این فراز آیه، غم مذموم بود ولی در ادامه می‌فرماید {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} که یا تضاعف غم مذموم است و در جلسه‌ گذشته عرض شد چنین تحلیلی، مطلوب نیست چون با {فَأَثَابَکُمْ} و همچنین {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ}، سازگار نیست. حالت دوم تحلیل هم این است که در {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ}، غم مذموم به غم ممدوح مبدل شد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} که ثواب و پاداش آن غم شما را به غم دیگری مبدل کرد و تبدیل غم مذموم به غم ممدوح صورت گرفت. آیا این تبدیل غم، نتیجه‌ دعوت و نگاه رحمانی رسول(ص) بود که نسبت به اینها، به این صورت در اینجا واقع شد که نگاه رسول خدا(ص)، نفرین آمیز نسبت به اینها نبود؛ بلکه باز هم هدایتگر نسبت به اینها بود و همانطور که در حالت عادی، رسول(ص)، آنچنان دل می‌سوزاند که مثل این بود که در این راه که راه دعوت اینها بود، جانش را داشت فدا می‌کرد و غصه می‌خورد، در {وَ الَّرسولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ} هم این دعوت، به همین نگاه رحیمانه و همراه لطف و رحمت بود و دل او از اینکه اینها دارند آن سرمایه عظیم بدست آمده که همان ایمان به خدا بود را از از دست می‌دهند، می‌سوخت. برای {وَ الَّرسولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ}، جوابی ذکر نشده است و کأنه جوابش در ادامه همین آیه با عبارت {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} که با فاء تفریع آمده و بعنوان نتیجه ذکر شده است، می‌باشد.

مراتب تبدیل غم به تناسب مراتب ایمان

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: بعضی می‌گویند اگر {إِذْ} چون برای آن چند وجه تعلق ذکر می‌کنند- به معنای “اُذکروا” و متعلق به مقدر باشد و به این معناست که آن حالت را به یاد بیاورید، لذا آن {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ}، جوابش نمی‌شود. در بعضی وجوه هم می‌گویند البته آن، جواب است و آیه در اصل به این صورت است {وَ الَّرسولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ إِذْ تُصْعِدُونَ}. اما با آن نگاه که شروع با “اُذکروا” و بصورت مقدمی باشد، آنجا می‌توانیم با این نگاه {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} را خصوصاً با توجه به بیان دنبال آن که دال بر غم مذموم است، ببینیم و معنا می‌کنیم که خدا به شما، این پاداش را داد تا {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ} محقق شود. اگر {غَمًّا بِغَمٍّ} را غم مضاعف بگیریم و بگوییم غم مذموم دیگری بر غم مذموم، مضاعف شد، آنوقت این {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ} معنا نمی‌داد و علت مضاعف شدن غم مذموم، نمی‌توانست باشد. {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا}، یک نوع پاداش است تا شما، حزن بر مافات را که از دست دادید، نداشته باشید. پس معلوم می‌شود چیزی آمده است که جلوی {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا} را می‌گیرد و اگر بخواهد اینگونه باشد، باید غم ممدوح باشد که اگر غم ممدوح باشد، یا باید غم مذموم به غم ممدوح تبدیل بشود و {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا} صدق می‌کند، یا غم ممدوحی که بعضی افراد داشتند تبدیل به غم ممدوح بالاتری می‌گردد و اضافه و مضاعف بشود که تضاعف در غم ممدوح رخ می‌دهد. پس سه حالت داشت که تضاعف در غم مذموم یا تبدیل غم مذموم به غم ممدوح یا تضاعف در غم ممدوح بود. حالت دوم و سوم، با سیاق آیه، صدق می‌کند اما اولی، با سیاق آیات که بخواهیم قبل و بعدش را بصورت همگی و با همدیگر و نه تنهایی ببینیم، صدق نمی‌کند. اگر صرفاً قبل آیه را ببینیم، البته ممکن است تضاعف در غم مذموم هم صدق کند اما اگر قبل و بعد را با همدیگر ببینیم، تضاعف در غم مذموم، صدق نمی‌کند و یا تبدیل غم مذموم به غم ممدوح است و یا تضاعف در غم ممدوح است که این، فضل الهی است.

در رابطه با {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} عرض کردیم سنت‌های زیادی از دل این فراز آیه، بیرون می‌آید و تبدیل غم مذموم به غم ممدوح، خودش یک سنت الهی است و تضاعف غم ممدوح به ممدوح بالاتر هم خودش یک سنت است. ممکن است کسی بگوید در اینجا، هر سه وجه، یعنی هم تضاعف در غم مذموم و هم تضاعف غم ممدوح و هم تبدیل غم مذموم به غم ممدوح، امکان پذیر است. دلیل هم این است که فراریان، با توجه به آنچه در آیه بعدی ذکر می‌شود، مختلف بودند و غم مذموم بعضی چنانکه در آیه بعدی می‌فرماید {وَ طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ}[4]، مضاعف شد زیرا اینها تنها، خودشان مطرح بودند و خودشان را می‌دیدند و کاری به اسلام و پیغمبر(ص) و پیروزی مسلمانان نداشتند و به همین دلیل که فقط خودشان را می‌دیدند، این تضاعف غم مذموم به مذموم بالاتر در مورد اینها، صدق می‌کند و عیبی ندارد. در جایی هم ممکن است تبدیل غم مذموم به ممدوح باشد و دسته وسطی که از جهت ایمانی در مرتبه‌ وسط بودند و ابتدائاً برای اینها، شکست و از دست دادن غنائم مطرح بود اما حالشان در اثر {أَمَنَةً نُّعَاسًا}[5]، بطوری عوض شد که آن غم مذموم، تبدیل به غم ممدوح و حالشان، حال ممدوح شد و لذ اینها هم سود کردند و این هم یک نگاه بر اساس نگاه رحمت الهی است. البته دسته‌ ای از این فراریان هم با اینکه در جو فرار قرار گرفتند، در آن حالت نمی‌دانستند چه کار باید بکنند و بخصوص صدر آیه بعدی {ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا}[6] نشان می‌دهد که این حالت، فراگیری پیدا کرده بود و عرض کردیم غم، پوشاندن کامل  صحنه‌ دل است و “غَمام” هم از حیث همین فراگیر بودن بکار می‌رود و این دسته نمی‌دانستند دارند چه کار می‌کنند و در جو قرار گرفته بودند و کار که سخت شد، اینها هم فرار کرده بودند. اگر هم این دسته فرار کردند اما در دلشان، غم ممدوحی بود که چرا اسلام، شکست خورد و ما، پیغمبر(ص) را تنها گذاشتیم که غم شکست اسلام، غم اول بود و {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} این غم بود که چرا پیغمبر(ص) را تنها گذاشتیم و {أَمَنَةً نُّعَاسًا}، اینها را برگرداند. پس میشود بر سه طایفه هم صدق کند و هر سه قول هم نسبت به دسته ای، صادق باشد و {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} در عین اینکه بصورت کلی بیان شده است که خدای سبحان، غم را به غم تبدیل کرد، منتهی برای هر کدام، به نحوی صادق است. از قرائنی که در آیه بعدی می‌آید، می‌شود استفاده کرد که {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ}، شامل هر سه طایفه بشود. این هم وجه جمعی است که ممکن است بین همه‌ اقوال به لحاظ مراتب فراریان و کسانی که از صحنه فرار کردند، صدق بکند. به نظرم اگر این وجه سوم را ذکر بکنیم و توجه به مراتب افراد بکنیم، می‌تواند برای بعضی، توبیخ و برای بعضی، تشویق و برای بعضی، ظهور مقام باشد؛ بخصوص برای آنهایی که در کنار پیغمبر(ص) ماندند و به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی(ره)، محسنین بودند که خدا، محسنین را هم جزاء می‌دهد و برای آنها هم ممکن است {غَمًّا بِغَمٍّ}، مراتب بالاتری از همین غم ممدوح و غم ممدوح بالاتر باشد که اجر بدنبالش می‌آید و نسبت به زخم‌هایی هم که در این راه خوردند و تحمل کردند، ملحوظ می‌شود. فکر کنم این، یک ارائه کلانی نسبت به مسئله باشد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: برای {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا}، کأنه آیه‌ بعد، متکفل اش می‌شود. در رابطه با {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا}، کأنه اینها که برگشتند و اینهایی که مورد خطاب واقع شدند، اصل بودند و بقیه، مسکوت گذاشته می‌شوند چون شأن آنها، دون شأن خطاب بوده است. لذا برای این سه دسته در اینجا، اگر این تحلیل، صدق بکند، آنوقت چه آن دسته ای که غم شان، تبدیل شد و چه آن دسته ای که غم شان به غم مضاعف ممدوح رسید، مورد خطاب قرار گرفته اند. می‌توانیم با این بیان، این را ذکر بکنیم.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: فرمایش شما این است که می‌گویید {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} را باید تبدیل غم مذموم به غم ممدوح منتهی بصورت مراتبی، در نظر بگیریم. اگر بخواهیم {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} را فقط مذموم در نظر بگیریم، آنوقت بعضی از فرمایش‌هایی که هم در روایات آمده و هم مفسرین ذکر می‌کنند که ظهور سیاق، اصلاً بر این است که همه اینها، مرتکب گناه نشدند و اگر برای همه فقط تبدیل غم باشد، هرچند در اینجا، شمول دارد ولی در آنجا {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} برای همه شامل نمی‌شود. اگر فقط تبدیل غم را در نظر بگیریم، آن کسانی که از اول، غم ممدوح داشتند و اصلاً غم مذموم در وجودشان نیامده بود را باید از دایره آیه خارج بدانیم؛ در حالیکه کأنه آیه، فقط وصف آنهایی که غم شان تبدیل شد، نیست. در ادامه آیه هم می‌فرماید {لِّکَیْلَا تَحْزَنُوا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَ لَا مَا أَصَابَکُمْ} که این {وَ لَا مَا أَصَابَکُمْ}، خودش در اینجا بخصوص با تعلیلی که {وَ اللهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ} در ادامه می‌آید، مدخلیت دارد که این بخش انتهای آیه هم کنایه از این است که آنچه در ظاهر بود و آشکار شد که یا فرار یا شهید و مجروح شدن است، ملاک نیست و خدا به کُنه و درون دل‌ها آگاه است که واژه {خَبیر} به این دلالت دارد که آن خبره، نسبت به معلومات لطیف، آگاه است که در ظاهر، گاهی آشکار نیست؛[7] مثلاً می‌گویند کسی می‌آید و این فرش را با نگاه ظاهری می‌بیند و یک قیمتی برایش می‌گوید. حضرت آیت الله ممدوحی(ره) می‌فرمودند ما فرشی داشتیم که بسیار مندرس شده بود بطوريکه فقط تار و پودش، باقی مانده بود و از فرش‌های قدیمی و دستبافت، محسوب می‌شد و با خود گفتیم ای کاش کسی می‌آمد و این فرش را که این میزان مندرس بود را می‌برد. فرش فروشی را آوردیم که یک قیمت کلان و بسیار خوبی روی آن گذاشت و برای ما، بسیار تعجب آور بود و می‌گفتیم این فرش که قیمتی نداره و چطور چنین قیمتی گذاشته است؛ آن فرش فروش گفت که نقشه این فرش، یک نقشه‌ انحصاری است و هنوز نقشه آن، قابل استحصال است و اگر که ما این فرش را بگیریم، خود فرش به درد ما نمی‌خورد اما نقشه اش، نقشه ای خوب است که از این نقشه می‌توان فرش‌های زیادی را تولید کرد و لذا ما، مبلغ نقشه اش را داریم می‌دهیم که در دست نیست. این چنین فردی، خبیر و خبره است که فقط به ظاهر نگاه نمی‌کند و نگاهش، عمق دارد و از مرتبه‌ ظاهر به عمق مسئله نفوذ می‌کند؛ دیگری هم وقتی چنین فرشی را می‌بیند، عمق و نفوذ پیدا نمی‌کند و می‌گوید این فرش، به درد نمی‌خورد و مبلغی هم بپرداز تا این فرش را بردارم تا از دست آن راحت بشوی. اما فرد خبیر، نگاه می‌کند و خبرگی دارد. لذا خدا به آن عمق و روابط لطیف درونی اینها نگاه می‌کند {وَ اللهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ}. این تعبیر، نشان می‌دهد که در هر صورت، خدا دارد بدنبال راه و محملی برای تصحیح فعل اینها می‌گردد و کأنه خدا در بین همین فراریان، دنبال به عقب برگرداندن است. به همین جهت، این تعبیر در روایت قدسی آمده است «لَو يَعلَمُ المُدبِرونَ عَنّي كَيفَ انتِظاري لَهُم وَ رِفقي بِهِم وَ شَوقي إلى تَركِ مَعاصيهِم لَماتوا شَوقا إلَيَّ»[8]؛ آنهایی که از من فرار می‌کنند، اگر می‌دانستند چه میزان من به آنها مشتاق هستم، از شوق جان می‌دادند. این تعابیر {لَماتوا شَوقا إلَيَّ} و {كَيفَ انتِظاري}، نشان می‌دهد در این فراریان، رگه همان فطرت وجود دارد و خدا می‌خواهد این رگه فطرت را فعال کند. کأنه اینجا هم پیغمبر(ص) در رابطه با آن آیه ای که خدای سبحان نازل کرده است {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ}، می‌خواهد محملی برای اینها ایجاد کنند که بعد از این واقعه، یاد بدهند در مصیبت‌ها و مشکلات چه کار باید کرد که هم نسبت به غصه خوردن که فشار می‌آورد، عیبی نداشته باشد اما این غصه، ممدوح و نه غصه مذموم بشمار بیاید و اجر و نتیجه داشته باشد و در آن، الحاق به مؤمنین ایجاد بشود. پس می‌توانیم بگوییم هم تبدیل و هم تضاعف را شامل می‌شود که هم کسانی که غم الهی داشتند تضاعف در غم پیدا بکنند و به همان کسانی هم که صورت غم شان، بصورت غیر ممدوحی بود یاد می‌دهند که چطور غم را تبدیل به غم ممدوح بکنند منتهی برای آنها، این حالت را ایجاد کردند و برای آنها در حالی که بودند، با {أَمَنَةً نُّعَاسًا} که در آیه بعدی به آن اشاره می‌شود، شوکی وارد شد که آن شوک، یک خواب یا پینکی یا شل شدن در اعضاء و جوارح در اینکه از فرار، باز بمانند، بود. وقتی آدم می‌خواهد برود، پا یکدفعه همراهی نمی‌کند و احساس می‌کند که یک ضعف و فتوری برایش ایجاد شده است. این ضعف و فتور، گاهی ممدوح است و پیغامی دارد و از جانب خدا است؛ با اینکه قاعده، این است که انسان در وقت فرار، همه چیز را روی دم و کول خود می‌گذارد تا فرار کند و حواسش به هیچ جای دیگری نیست، اما یکدفعه می‌بیند کأنه پایش، همراهی نمی‌کند و این همراه نشدن پا، گاهی پیام الهی است که کجا داری می‌روی و برگرد و نگاهت را تغییر بده. در اینجا {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ}، یک تغییر نگاه است و گاهی بصورت تضاعفی و گاهی بصورت تبدیلی است و این، یک کمال است. در زندگی همه‌ ما هم جریان دارد؛ داریم کاری را می‌کنیم و با سرعت می‌رویم ولی موانعی پیش می‌آید که این مانع، سرعتی را که ما پیش بینی می‌کردیم، از کار می‌اندازد و این خودش گاهی برای ما، همان {أَمَنَةً نُّعَاسًا} است که دقت دوباره ای به کار بکنیم و نه اینکه مأیوس از نتیجه باشیم و لذا بدنبالش می‌فرماید {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ}. پس این {غَمًّا بِغَمٍّ}، بسیار مراتب دارد و افراد زیادی را شامل می‌شود و برای اهل دنیا هم می‌تواند تضاعف در غم مذموم را ایجاد کند و شدت حسرت شان را بیشتر کند.

دفع و رفع غم بواسطه رحمت الهی

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: غم مضاعف را به شما می‌دهیم تا در دل شما، این شکست‌ها و سختی ها و شهادت‌ها و جراحت‌هایی که رسید و فراری که از جلوی پیغمبر(ص) بوقوع پیوست، در دل‌تان نیاید و خطوری ایجاد نکند و {غَمًّا بِغَمٍّ} از همین حیث است. یک موقع، این خطور وجود دارد اما می‌خواهد آنرا بردارد که تبدیل است ولی یک موقع است که انسان در مراتب اول، زخمی شده ولی هنوز گرم است و حواسش به آن زخم نیست و وقتی سرد می‌شود، تازه می‌فهمد که در درد و زخمی دارد و او را اذیت می‌کند. بر همین اساس می‌فرماید {غَمًّا بِغَمٍّ} که ما این غم را برای شما محقق کردیم تا وقت گرمی فرار، ترک صحنه، شدت میدان و توجهات، از شما فروکش کرد، دوباره برای شما مایه پشیمانی و حزن و تأسف ایجاد نشود و بخصوص با سیاق {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ} که نسبت به آینده را بیان می‌کند، جنبه پیشگیرانه دارد. یک موقع، حالت دفعی و یک موقع حالت رفعی وجود دارد؛ حالت رفعی در آنجایی است که چیزی پیش آمده و آن، برطرف می‌شود که همان تبدیل است و یک موقع دفعی است و قبل از وقوع حادثه، غمی بوجود می‌آید که توجه را به این جلب می‌کند که از جلوی پیغمبر(ص) فرار کردید و آنچنان دل شما را پر می‌کند که اصلاً متوجه به این نشوید که چه چیزهایی از دست دادید. اصلا ذهن به از دست دادن‌های سابق، نمی‌افتد که این همه اموال و پیروزی اولیه از دست رفت. اینها دیگر در ذهن چون دفعی شد، ایجاد نمی‌شود. پس با توجه به {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ} خصوصاً معطوف به آینده است، یعنی دفعتاً برای شما پیش نمی‌آید؛ هرچند ممکن است نسبت به عده ای با آن نگاه قبلی، رفعی باشد یعنی برای اینها، پیش آمده باشد اما با این نگاه دوم، غم از دل آنها بیرون برود و این غم دوم، بر آن، غلبه بکند. هر دوی اینها باز قابل صدق است. در آیه، معنای بسیاری یافت می‌شود و لذا وجوه زیادی در تفاسیر برای {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} ذکر شده است و هر کدام هم محمل و مستمسکی دارد و چه بهتر اینکه با آن وجه جمع با توجه به مراتب افرادی که بودند و آیه‌ بعد هم این رد بیان می‌کند، قابل توجیه باشد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: درباره {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ}، کسانی که به سیاق قبل و بعد، {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ} را در کنار این آیه می‌بینند، این را یکی از وجوه تقویت قول تضاعف در خیر می‌بینند که قبلش هم {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ} را درباره آنها ذکر کرده است‌ و به همین دلیل، پس نمی‌خواهد دیگر تبدیل آن غم مذموم به غم ممدوح را ذکر کند. لذا آنانی که به تضاعف در غم ممدوح استشهاد می‌کنند، یکی از شواهدشان را {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ} می‌گیرند. هر کدام از مفسران هم به جهتی برای تأیید قول خود، تمسک می‌کنند. لذا علامه طباطبایی(ره) هم به همین {وَ لَقَدْ عَفَا عَنکُمْ} و همچنين {لِکَیْلاٰ تَحْزَنُوا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ} استشهاد می‌کنند برای اینکه بگویند این غم مضاعف در غم ممدوح است. حضرت آیت الله جوادی آملی هم همین نظر را می‌پسندند اما در عین حال، اقوال مختلف دیگری بر این است که آن اقوال هم صائب است. فکر کنم ولی آن وجه جمع، مناسب تر است چون افراد مختلفی در جمع فراریان بودند و همه، از یک دسته و با یک نوع تفکر نبودند و آیه بعدی، این مطلب را صریح تر هم بیان می‌کند. آنوقت می‌تواند این جریان، نسبت به هر دسته ای، خصوصیت آن دسته را بیان بکند. در ادامه‌، در محضر آیه‌ ۱۵۴ سوره‌ آل عمران هم هستیم. این آیه، کمی طولانی تر است اما در عین حال، توضیح و ادامه‌ همین بیان بشمار می‌رود. {ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ} که این {مِّن بَعْدِ الْغَمِّ}، در رابطه با همان {فَأَثَابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ} است که برای هر کسی بود و چه نسبت به دسته ای که غم مذموم داشتند و تبدیل به غم ممدوح شد و چه آنهایی که غم مذموم داشتند و به غمی مذموم تر تبدیل شد و چه آنهایی که غم ممدوح داشتند و به غمی ممدوح تر رسیدند و پاداش بالاتری پیدا کردند.

تنبه و فشل شدن برای درنگ انسان در افعال خویش

{مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاسًا} یعنی حالت چُرتی بر شما حاکم شد. در تعبیر {أَمَنَةً نُّعَاسًا}، واژه اول از ریشه “اَمن” و آرامش می‌آید و واژه دوم، به آن ابتدای خوابی که برای انسان پیش می‌آید که ابتدائاً حالت رخوت و سستی پیدا و بعد، خواب ایجاد می‌شود و اول، خوابی سبک است که انسان احساس می‌کند که بیدار است و گاهی هم اگر به او بگویند خوابت رفته است، می‌گوید من، خوابم نرفته بود و بیدار هستم؛ اما آن کسی که بیدار بود، وقتی به این فرد نگاه می‌کرد، دیگر حالت هشیاری نداشت بلکه حالتش، نیمه هشیاری است. در رابطه با {أَنزَلَ عَلَیْکُم} هم بعضی از واژه “اَنزَلَ” استفاده کرده اند که بگویند چنانکه خدای سبحان وقتی که نازل می‌کند، انفعال در او، راه ندارد؛ پس از جانب خدای سبحان چنین نیست که اگر بعضی‌، حالشان به نحوی باشد، بخاطر اینها “اَنزَلَ” باشد و بعضی حالشان به نحو دیگری باشد و “اَنزَلَ” صدق نکند. آنجا که باران می‌بارد و محل نزول است، برای همه می‌بارد. حالا اگر چیزی استفاده از باران نمی‌کند، او، مانع دارد و در نظام الهی هم “اَنزَلَ” نسبت به خدا، فراگیری دارد ولیکن بهره مندی از جانب کسانی که میخواهند بهره مند شوند، متفاوت است. لذا {ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ} که از طریق آن می‌توان به صحت آن وجه جمع پی برد، یعنی آن غم را خدای سبحان بر همه نازل کرد اما نزول غم برای همه از جانب خدا، از روی انفعال نبود که برای عده ای باشد و برای عده ای نباشد. آن غم را بر همه نازل کرد اما در هر کسی، بگونه ای بود که برای کسی زیادت در غم مذموم شد و در کسی که آمادگی و استعداد بود، غم مذموم اش تبدیل به غم ممدوح شد و در دیگری، غم ممدوح اش مضاعف شد. پس از جانب خدا، مثل بارانی که می‌بارد و ممکن است موجب خرابی چیزی شود و خشتی را خراب کند ولی زراعتی را که نیاز به آب دارد، پرورش دهد و چیزی را که مرده است، زنده کند. برای هر کدام، حالتی دارد و برای یکی، تبدیل و یکی دیگر، تضاعف و یکی دیگر، تخریب است و اینها به خصوصیت باران بر نمی‌گردد بلکه مربوط به ضعف یا قوت قابل است که نوع بهره مندی اش، متفاوت می‌شود. اینجا هم که می‌فرماید {ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیْکُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ}، یعنی ما اختصاصاً چیزی را بر کسی نازل نکردیم بلکه غم را نازل کردیم و فراگیر هم بود.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: سبب آن {أَمَنَةً نُّعَاسًا} چه بود؟ همان غم بود. انزال قرآن و نزول خدای سبحان که بر {أَمَنَةً نُّعَاسًا} تعلق گرفته است، مترتب بر آن غم بود که آن غم، شامل حال سه دسته می‌شد که یا تبدیل یا تضاعف در غم مذموم یا تضاعف در غم ممدوح بود. بلافاصله ببینید هر دو دسته‌ در خوب و بد را در اینجا ذکر می‌کند و نشان می‌دهد {أَمَنَةً نُّعَاسًا}، خوبان و مذموم‌ها را با هم در بر گرفت و شامل همه شد و همه، رخوتی در وجودشان ایجاد شد.

همین {أَمَنَةً نُّعَاسًا} را ما در آیه ۱۱ سوره انفال راجع به جنگ بدر داریم که در آنجا، برعکس این ترتیب ذکر شده است {إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ}[9] که شاید بشود گفت به لحاظ شرایط است. در جنگ‌ بدر، به لحاظ اینکه مجاهدین برای آن کاروان بدر آمده بودند و بعد با لشکر مشرکین مواجه شدند که آنجا پیامبر(ص) فرمود حالا کدام را می‌خواهید انتخاب کنید؟ در آنجا، ابتدائاً یک حالت هیمنه ایجاد شد که آن حالت دیدن هیمنه لشکر در اولین جنگ، اول “نُعاس”، غلبه کرد و سپس بدنبال آن، “اَمَنَه” شکل گرفت. چون مواجهه با یک اضطرابی پیدا می‌کردند و برای اولین بار هم بود. اما در جنگ اُحُد، {أَمَنَةً نُّعَاسًا} است چون اینها می‌خواستند با توجه به سابقه ای که داشتند، پیروز بشوند؛ در آنجا هم احساس اول اینها، احساس پیروزی بود و بعد از اینکه شکست خوردند، این شکست بعدی هم عارض شده بود. لذا تا برای اینها امنیت ایجاد نمی‌شد، “نُعاس” هم در حالت فرار از شکست، امکان پدیر نبود و تا “امَنَه” ایجاد شد، “نُعاس” هم امکان پذیر شد. ولی در جنگ بدر، هنوز جنگی واقع نشده است و لذا امکان اینکه ابتدا “نُعاس” ایجاد بشود و بدنبال آن “اَمَنَه” شکل بگیرد، آسان تر بود و شاید این تفاوت در این دو آیه به همین جهت باشد. در ادامه آیه می‌فرماید {یَغْشَی طَائِفَةً مِّنکُمْ}؛ در واقع با این بیان می‌فرماید که {أَمَنَةً نُّعَاسًا} شامل حال عده ای شد اما {وَ طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} هم مطرح است. نمی‌خواهد که بکوید آن {أَمَنَةً نُّعَاسًا} شامل حال اینها نشد بلکه می‌خواهد بگوید اینها آن میزان به خودشان مشغول بودند که از این نعمت، محروم شدند. خودشان، محروم شدند و محرومیت را به خدا نسبت نمی‌دهد بلکه به همان {طَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} نسبت می‌دهد چون به خودشان مشغول بودند، برایشان این {أَمَنَةً نُّعَاسًا} کارساز نیفتاد؛ همچنانکه قرآن کریم بر دل افراد نازل می‌شود و برای عده ای {شِفَاءٌ لِّمَا فِی الصُّدُورِ}[10] و برای عده ای هم {وَ لَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا}[11] است. قرآن بر آنها هم نازل شده است اما چنانکه در جلسه گذشته از کتاب شریف کافی خواندیم، برایشان شرارت بالاتر در پی دارد و {قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ} را بیشتر می‌نماید.

این مسائل را بر خودمان تطبیق بکنیم و فقط یک امر تاریخی نیست؛ لذا فیض خدای سبحان، همیشه شامل است و همان فیضی را که ولی الهی الان دارد از او بهره می‌برد، برای ما هم هست ولی ما، محروم هستیم به لحاظ اینکه رو بسوی او ندادیم. انسان، هر میزان رو بسوی خدا بکند و جانب او را مراعات نماید، همان بهره مندی که اولیاء دارند را او هم می‌تواند پیدا بکند. از آن طرف، نقص یا بخلی در ظهور و بروز و تجلی نیست بلکه هرچه محدودیت هست، از جانب این طرف است. این، یک اصل عظیمی‌ است. آنوقت حسرت انسان در روز قیامت به این است که {یَا حَسْرَتَا عَلَی مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللهِ}[12]؛ همه را من از دست دادم و اینگونه نبود که خدا ندهد یا تفاوت قائل بشود و به یکی بیشتر و به یکی کمتر بدهد؛ بهره مندی بیشتر هم به لحاظ رو کردن بالاتر او بود و نه به لحاظ اینکه برای من نبود. اگر برای من، چیزی نیست، به لحاظ پشت کردن من بود که محروم شدم.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: برای عده‌ ای، یک چیز ظاهری است و همین که از حالت یک فکر بودن {وَ لَا تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ} بیرون آمدند. این حالت {تُصْعِدُونَ وَ لَا تَلْوُونَ} را یکدفعه با همین {أَمَنَةً نُّعَاسًا}، شل می‌شود. عزمش برای فرار، جزم بود و هیچ شبهه‌ ای هم نداشت که باید با تمام قدرت فرار بکند. نسبت به عده ای، پای شان شل می‌شود و همین جسم، نمی‌تواد فرار کنند. برای عده‌ ای در نظام روانی شان، اختلال پیش می‌آید و یکدفعه می‌بیند که حالت {تُصْعِدُونَ وَ لَا تَلْوُونَ} او، ضعیف‌تر می‌شود و می‌تواند به این سو و آن سو، توجه بکند. برای عده‌ ای دیگر، در مرتبه بالاتری است و یکدفعه می‌بیند ایمان و علمی که داشت، برایش برمی‌گردد و این پوشش، کنار می‌رود؛ این پوششی که او را فراگرفته بود و غمامی که او را در برگرفته بود، کنار می‌رود و ضعیف و شل می‌شود و لذا یکدفعه می‌بیند که از فرارش، پشیمان شده است. پس این مورد، در تمام مراتب، کشش دارد و برای هر دسته ای، بگونه ای ظهور می‌کند که برای ما نیز در کارهای مان، امین طور است. گاهی پا سست می‌شود یا مانعی از بیرون پیش می‌آید یا گاهی می‌بینید که فکر انسان چار تزلزل می‌شود و برایش شک ایجاد می‌شود. همه این موارد را شامل می‌شود و این {أَمَنَةً نُّعَاسًا}، یک علتی است که هم می‌تواند بصورت مادی ظاهری و هم تا نظام روحی_روانی باشد. امر واحدی است منتهی در هر کسی بگونه ای جلوه می‌کند. در حد نگاه مادی ظاهری، شل شدن پاها، جلوه می‌کند. در مقابل نگاه {اِذ تُصْعِدُونَ وَ لَا تَلْوُونَ} است و {أَمَنَةً نُّعَاسًا} می‌خواهد در مقابل آن عزم جزمی که در سابق داشتی و تو را با تمام وجود دور می‌کرد را متوقف کند تا تأمل بیشتری صورت گیرد و ببینی که تصمیم، درست بوده است یا خیر. حتی به {وَ الَّرسولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ} هم توجه نمی‌کردند و لذا در اینجا {غَمًّا بِغَمٍّ} را می‌فرماید که به عقب برگردند. بسیار بحث زیبایی است! اصلاً یک بحث جاری در زندگی است. دسته‌ های مختلف، فقط اینها نیستند که اینجا بیان می‌کند. دسته ای بودند که همان محسنین هستند، اصلاً از کنار پیغمبر(ص) تکان هم نخوردند و مصداق {غَمًّا بِغَمٍّ} برای اینها، یک مرتبه تضاعف در خیرات بود. برای اینها هم این جزاء وجود دارد و سنت الهی است و برای آنانی که ضعیف بودند، می‌فرماید برگردند ولی برای آنهایی که هستند، می‌فرماید آنها درحمت حق هستند و {غَمًّا بِغَمٍّ} پاداشی برای ايشان است و تضاعف در خیر برای کسی که ایستاده است، به نحو اولی برقرار می‌باشد و به طریق اولی مشمول این رحمت و اجر شدن، سبب می‌شود که صراحتاً درباره محسنین، بحث مجزایی مطرح نشود و با توجه به سیاق آیه هم لزومی ندارد.

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ

[1] آل عمران/153

[2] تفسیر نمونه؛ ج 3؛ ص 172

[3] جمعه/11

[4] آل عمران/154

[5] همان

[6] همان

[7] الفروق اللغویه؛ ج 1؛ ص 74

[8] محجة البیضاء؛ ج 8؛ ص 62

[9] انفال/11

[10] یونس/57

[11] اسراء/82

[12] زمر/56

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 882” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید