سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و اللّعن الدّائم على اعدائهم اجمعين من الان إلی قيام يوم الدّين

اهمیت و مراتب القاء در قلوب

در محضر آیات نورانی قرآن کریم و آیات ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره‌ آل عمران هستیم که برادر عزیزمان تلاوت کردند. در محضر نکاتی از آیه ۱۵۱ در جلسه‌ گذشته قرار گرفتیم. آیه شریفه که در رابطه با جنگ اُحُد و تحلیل جنگ اُحُد بود، در ادامه‌ آیات سابق و مرتبط با آنها، تحلیل دیگری را در رابطه با آن مباحث سابق دارد بیان می‌کند. نکته‌ ای که ابتدا در این آیه در محضرش هستیم، این است که الفاظی در این آی بکار رفته که هر کدام بار معنایی خاص خودش را دارد. تعبیر {سَنُلْقِی}[1] در کنار اینکه هم “اُلقی” در این لفظ مهم است که بحث انداختن و القاء می‌باشد و یکی هم متکلم مع الغیر بودن که هر دو این نکته ها، دقیق است. بحث متکلم مع الغیر بودن را در جلسه‌ گذشته اشاره کردیم که خدای سبحان با عظمتش و تشکیلاتش و دستگاه الهی، در اینجا تجلی می‌کند و لذا از تعبیر {سَنُلْقِی} که خودش نشان دهنده‌ نوعی از سیطره است. عرض کردیم که این مراتب در جاهای مختلف قرآن ذکر شده است. عرض شد در آیه دیگری هم، تعبیر {سَأُلْقِی}[2] آمده که آنجا، متکلم وحده است. با اینکه {سَنُلْقِی}، عظمت دستگاه الهی است اما {سَأُلْقِی} بی‌ واسطه بودن و متکلم وحده است که خدا، اثر و تأثیر را بی‌ واسطه دارد ایجاد می‌کند؛ آن هم یک نحوه‌ ای از عظمت و سیطره است. پس گاهی برای محبت از ضمیر متکلم مع‌الغیر استفاده می‌شود اما محبت بالاتر این است که متکلم وحده در رابطه با مؤمنین باشد و آن تناسب حکم و موضوع برقرار شود. گاهی هم این تعبیر، نسبت به کفار است که {سَنُلْقِی} یک مرتبه از عظمت است اما {سَأُلْقِی} که بعنوان متکلم وحده می‌آید که بدین معنا است که خودم و نه فقط دستگاه الهی، متکفل این کار می‌شوم. این شدت آن مرتبه‌ سطوت الهی را آشکار می‌کند که اینها در تناسب حکم موضوع خودش را آشکار می‌کند. آن موقع خود ماده‌ “أُلْقِی” که در اینجا آمده است، گاهی این “أُلْقِی”، انداختن است که مثلاً وقتی به مادر موسی(ع) خطاب می‌شود آن تابوت را بیندازد، این انداختن همان لفظ “اَنبِذ” و گاهی انداختن مترداف با لفظ “أُلْقِی” است. این دو با هم متفاوت است که اهل لغت بیان کرده انو که در “أُلْقِی”، غیر از اینکه انداختن است، ارتباط بین آن کسی که می‌اندازد، با آن چیزی که به طرفش افتاده میشود، ارتباطی برقرار می‌گردد. که این هم یه نکته‌ دقیقی است که در آین آیه وقتی می‌فرماید {سَنُلْقِی}، کانه تا آن مرتبه تأثیر، آن ارتباط خدای سبحان هم محفوظ است. {سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ}[3] که ما تا آن مرتبه‌ نهایت تأثیر هم همراهی را داریم و اینطور نیست که با فاصله و از دور، این رعب، انداخته شده باشد. این هم خودش یک تاثیر علی عده دارد که در آن، حالت القاء و رابطه، خوابیده شده است. این هم یک نکته در ماده‌ بحث بود. بعد هم تعبیر {فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا} آمده است که القاء یک مرتبه در صحنه چشم است و چشم می‌بیند؛ بطوری که با دیدن چشم، رعب ایجاد می‌شود که مثلاً می‌فرماید ما شما را در چشم آنها، کم نشان میدهیم {یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ}[4]. درست است که قلب، بواسطه‌ دیدن چشم، تأثیر و تصمیم می‌گیرد اما گاهی بواسطه‌ دیدن، قلب به تصمیم می‌رسد و گاهی بصورت القاء به درون خود قلب است که این القاء، به شکل بی واسطه به مرکز تصمیم‌ گیری وارد می‌شود. این تعابیر، تعلیم هم هست. در عین اینکه خدای سبحان، از فعلش دارد حکایت می‌کند، در نظام مدیریت ادراک، یک تعلیم است که ما در هر جایی، چگونه باید عمل بکنیم. گاهی باید در حواس طرف مقابل تصرف ایجاد بشود و گاهی باید در قلب طرف مقابل تصرف شود؛ این، بستگی به آن دارد که طرف مقابل ما در چه موطنی قرار داشته باشد. یک موقع طرف مواجهه، عموم مردم هستند که برای عموم مردم، باید در حس چشم شان تصرف صورت بگیرد و یک موقع در فرماندهان جبهه‌ مقابل است که باید در قلب شان، تأثیر محقق بشود. اینجا هم می‌فرماید درست است که ما، رعب را در قلب آنها قرار دادیم، اما اساس این را در قلب فرماندهان شان قرار دادیم که اینها در تصمیم‌ گیری برای این جریان که پس از فرار و شکست خوردن مسلمانان در جنگ، با توجه به اینکه ابوسفیان، یک فرمانده جنگی قوی از جهت طراحی و حیله ها و نقشه هایی که داشت، بوده و در طول تاریخ، نقشه های دقیقی داشته است و در طراحی ها، بعنوان کسی که یک طراح قوی می‌باشد، مطرح می‌شود و هوش سرشاری در این مسئله داشته است، می‌توانستند وقتی که جریان فرار مردم از جنگ محقق شد و عده‌ ای هم به کوه‌ ها پناه بردند، بعنوان بهترین فرصت به مدینه‌ ای که خالی از نگهبان و محافظ است، هجوم کنند و سد دفاعی مدینه، شکسته شود. معمولاً فرماندهان در این مواقع، تصمیم قطعی خودشان را می‌گیرند؛ اما همین جا بود که در جریان حمراء الاسد، بعد از اینکه ابوسفیان کمی از اُحُد دور شد، به ذهنش آمد چرا ما حمله نکردیم تا کار را تمام کنیم. خود فرمانده هم دیر به تصمیم رسید و هم وقتی به تصمیم رسید و قرارشان بر حمله شد {سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا} محقق شد. عبارت {الَّذینَ کَفَروا}، دال بر تثبیت کفر است و لذا غالباً فرماندهان را شامل می‌شود و به تبع آن، به عموم هم می‌رسد. این نکات، بسیار ظریف و دقیقی در استفاده از آیات قرآن است که اینجا خدای سبحان، مدیریت ادراک را در رابطه با نگاه فرماندهان ایجاد کرد و در آنجا رعب را ایجاد نمود. اگر برای مردم بخواهی ایجاد رعب بکنی، به نحوی است و اگر برای فرماندهان شان بخواهی، به نحوه دیگری از نقشه و بیان را می‌طلبد و لذا تعبیر اینجا با این نگاه، {سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ} است. هرچند که درست است اگر این القاء، از حواس هم آغاز می‌شد، به قلب می‌رسید اما در اینجا دارد که القاء، آن رابطه ای است که عرض کردیم در آن، ارتباط خوابیده است و به قلب متصل می‌شود. با این تعبیر، معلوم می‌شود از اینجا آغاز شد و از مرتبه حس نبود که تا به قلب برسد. بر خلاف بعضی از جنگ‌های دیگری که از حس شروع شد تا به قلب منجر شد، اینجا مستقیماً این القاء الهی در قلب دشمنان ایجاد شد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: بله! یکی از دلایل دیگر هم همین است که حالا در ادامه‌ بحث، مطرح می‌شود و این بحث است که چون در آیه قبلی فرمود {بَلِ اللهَ مَوْلَاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ}[5] که خدا، بهترین نصرت را می‌کند. اینکه خدا، بهترین ناصر است، یعنی بهترین نصرت از او صورت می‌گیرد و آن، نصرتی است که هم در آن، القاء قرار وارد و هم {سَنُلْقِی} در آن، بعنوان متکلم مع الغیر است و هم {فِی قُلُوبِ} و نه بواسطه ای که از حس برسد، می‌باشد؛ چون آنچه که از حس به قلب می‌رسد، خود وجود واسطه، ضعیف اش می‌کند. اما آنجایی که تصمیم از درون قلب و القاء در خود قلب محقق می‌شود، عمقش بیشتر و تأثیرش، ماندگارتر و شدتش، بالاتر و تزلزل اش، کمتر است. آن چیزی که انسان را از حس به قلب می‌رسد، همین واسطه است که نشان می‌دهد که این، حسی بوده تا به اینجا رسیده است و واسطه‌ی حسی، حد دارد و تأثیرش هم محدود است. اما آنجایی که از قلب آغاز می‌شود، حدش مثل واسطه حسی نیست و لذا شدتش و امکانش، بالاتر است. به همین علت هم برای رعبی که در اینجا ایجاد شد، از تعبیر {فِی قُلُوبِ} استفاده شد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: عرض کردم که فعل “قَذَف” مانند آنچه در آیه {قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ}[6] آمده است، مانند القاء، به معنی انداختن است اما “القاء”، انداختنی است که ربط و ارتباطش تا مربوط الیه و تا درون قلب، کشیدن می‌شود. اما در “قَذَفَ”، ممکن است که این افتادن، با فاصله صورت بگیرد اما در “القاء”، ربط و ارتباط تا رسیدن به نتیجه محفوظ است. لذا در “القاء”، یک حالت لقاء و رابطه نزدیک خوابیده است که این هم خودش، مهم است. عرض کردیم که تفاوت “قَذَفَ” با “اَلقی”، این است که در “اَلقی”، آن رابطه خوابیده است اما در “قَذَفَ”، صرف انداختن که ممکن است با فاصله هم باشد، قرار داده شده است. در روایت هم داریم «أَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشاء»[7]؛ البته باید بحث شود که چرا در آنجا علم با “قَذف”، آمده است که ان شاء الله در جای خودش، بحثش بیشتر مطرح می‌شود. در ادامه آیه از کلمه {اَلُّرعبَ} استفاده می‌کند که این کلمه در این آیه شریفه، در عین اینکه معنایش ترس است، پر بودن و ترسی که فراگیر می‌باشد، خوابیده است. یک موقع هست که انسان می‌ترسد ولی در عین حال، حواسش به جهات مختلف دیگری هم هست. چون خوف و رعب، مراتب دارد و انواع الفاظ را در این مسئله داریم. رعب در آنجایی بکار برده می‌شود که ترس، همه دل را پر کند و فراگیر باشد که در رعب، یک ملأ و پر بودن، اشباع شده است. چه میزان خداوند در اینجا از آن نعمت الهی استفاده کرده است که هم از “القاء” و هم از {سَنُلْقِی} بعنوان متکلم مع الغیر بهره برده و بعد هم {قُلُوب} را بکار گرفته و اینجا هم {اَلرُّعب} و نه از کلمات دیگر، استفاده نموده است تا این ترسی که از دستگاه الهی بر جان اینها بصورت بی‌واسطه القاء شده است، تمام وجود اینها را فرا بگیرد که راهی و احتمالی برای بازگشت، باقی نگذارد. تک‌ تک کلماتی که بکار برده شده، چه میزان متناسب است! همه مؤید یک امر فراگیری است که از جانب خدای سبحان در قلوب کسانی که اهل کفر هستند، استقرار یافته است. البته در مقابل اش هم تمام اینها امکان‌پذیر است؛ یعنی در نظام تثبیت ایمان هم بنا به درجات خلوص، خدای سبحان گاهی “القاء” و “نُلقی” را بکار می‌برد و قلب را هدف گیری می‌کند و بواسطه‌ وسائط، به انسان نمی‌رسد. خدا، آن رابطه را تا قلب، خودش متکفل می‌شود و ارتباط را برقرار می‌کند. آنجا هم فراگیری را بکار می‌برد یا گوشه‌ ای از خطورات در انسان ایجاد می‌شود که هر کدام از اینها، مراتبی دارد. پس همانطوری که وقتی می‌خواهد مرتبه‌ حفظ الهی را در مقابل دشمنان ایجاد بکند و اینگونه دشمنان را مورد رعب فراگیر در قلب و آن هم با تعبیر {سَنُلْقِی} قرار دهد، در مقام تثبیت و حفظ مؤمنان هم همه‌ این مراتب، به درجات خلوص ایمان و اضطراری که مؤمنان پیدا می‌کنند، امکان پذیر است. اینها، بسیار زیباست که انسان چقدر می‌تواند رابطه با خدا داشته باشد! مراتب قُرب با مراتب بُعد، کاملاً در دو طرف مسئله، تناسب دارد.

فقدان سلطان؛ عامل تزلزل مشرکان

نکته‌ بعدی در الفاظی که در این آیه شریفه آمده، این است که چرا این القاء با تعبیر {سَنُلْقِی} و در قلب و بصورت فراگیر بود؟ دلیلش این است که {بِمَا أَشْرَکُوا بِاللهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا}[8]؛ اینها شرک به خدا داشتند در حالیکه هیچ سلطان و دلیل و برهانی بر مسئله و اعتقادشان نداشتند. حالا این عبارت، دو فرد و مصداق دارد؛ یکی، فرد تامی است که اینجا بعنوان مصداق مطرح می‌شود که همان ابوسفیان و فرماندهان لشکر کفر که اینطور رعب، در تصمیم گیری شان ایجاد شد و یک فرد دیگری که در همین جنگ اُحُد ایجاد شد، کسانی بودند که فرار کردند. آنهایی هم که در جنگ اُحُد، فرار کردند، فرارشان از رعبی بود که آن رعب، به همین جهت {أَشْرَکُوا بِاللهِ} بود. اما شرک در اینجا، شرک عملی و نه شرک نظری بود که اعتقاد مشرکان را داشته باشند. یعنی در این آیه، مراتب بیان خوابیده است. مصداق اولیه این آیه، فرماندهان لشکر دشمن هستند اما به همین نسبت طیف لشکر دشمن و به همین نسبت، فراریان از لشکر اسلام را هم شامل می‌شود که اینها هم رعب در دلشان افتاد. اما این رعب، از عدم ایمان محض شان بود {وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِکُونَ}[9]؛ همراه ایمان شان، شرک داشتند و این شرک باعث شد که فرار از صحنه‌ جنگ داشته باشند. شرک اینها در دلشان بود و در حقیقت وجودشان، یقین در رابطه با توحید نبود. برهان توحید و یقین بر توحید در نظام عملی و سلطان نداشتند. آن کسی هم که مشرک است، سلطان ندارد و وقتی سلطه و سلطان ندارد، پناه ندارد و متزلزل است. به مقداری که کار انسان، مبتنی بر یقینی واقعی نباشد، تزلزل مترتب میشود؛ لذا بدنبال این مطلب، بلافاصله می‌فرماید {وَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ}[10]. کلمه “مأوا” که نقش اسم مکان دارد، به معنی محل رجوع و بازگشت است. منتهی بدنبال اینکه بازگشت را می‌فرماید، این دلالت هم وجود دارد که یک مبدأیت نسبت به نار وجود داشت که این بازگشت صورت گرفته است. {مَثوی}، جای قرار است. در ابتدا رجوع و بازگشت به آتش است اما بدنبال این بازگشت، {مَثوی} شکل می‌گیرد که {مَثوی}، محل ثبات و قرار و بودن تام است. چه میزان این آیه، سیر را زیبا مطرح می‌کند! اینها بدلیل {مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا}، تزلزل پیدا کردند و وقتی این تزلزل، محقق شد، بدنبالش {مَأْوَاهُمُ النَّارُ} و بازگشت به آن چیزی که در وجود اینها غالب بوده است، شکل می‌گیرد. بعد از این هم که بازگشت شکل می‌گیرد، قرار در آنجا محقق می‌شود که این، {مَثْوَی الظَّالِمِینَ} است و از لفظ {اَلظَّالِمینَ} هم استفاده می‌کند که مرتبط با آیه {إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ}[11] است که شرک در حقیقت، ظلم است و مراتب شرک، مراتب ظلم است و مراتب {بِمَا أَشْرَکُوا بِاللهِ}، مراتب {مَثْوَی الظَّالِمِینَ} را می‌سازد. لذا شرک عملی، ظلم عملی را بدنبال دارد و شرک نظری و عملی، ظلم نظری و عملی را بدنبال دارد.

شرک خفی و پنهان در میان مؤمنین

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: قابل صدق است منتهی شاید مقصود اولیه آیه نباشد. عرض کردم که مقصود اولیه آیه، کفار و بلکه فرماندهان کفار است. اما آیه دلالت بر تمام مراتب کفر و شرک و تمام مراتب فرار و ضعف، صدق می‌کند. لذا خدا، در مورد مؤمنین، جزائاً این {سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا} را محقق می‌کند که به مراتب شرک شان، مراتب جزاء شان تنظیم می‌شود. به این عنوان که کفر عملی است، مشکلی ندارد؛ چون اینها در فرصتی که داشتند تا این کفر و شرک عملی را از خود دور کنند، در جنگ مبتلا به این فرار شدند. لذا در آن شریفه که در ادامه خواهد آمد، می‌فرماید {إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا}‌[12]. این آیه، قطعاً مربوط به مؤمنان است که وقتی دو لشکر رو به روی هم قرار گرفتند، پشت به صحنه جنگ کردند و این هم بدلیل {اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا} بود. بعضی کسب‌ها و اعمال سابق شان که همان کفرها و شرک‌های عملی بوده است که تصحیح نکردند، باعث شد که اینجا به فرار مبتلا بشوند. لذا این خطاب، هشداری است که انسان فکر نکند که این آیه، شامل حال ما به هیچ وجه نیست و فقط دشمنان و مشرکان بیرونی را شامل می‌شود. به همین نسبتی که شرک عملی در وجود ما است، مخاطب این آیه، ما هم می‌توانیم باشیم و خطر برای ما هم وجود دارد که خدای ناکرده، {وَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ} برای مؤمنانی که درجه خلوص تامی از ایمان را هم ندارند، محقق بشود. در طول تاریخ هم بسیار رخ داده است که افرادی بریدند و جدا شدند و مراعات و مراقبه و جبران، نسبت به مراتب ظلم و شرکی که داشتند، نکردند و لذا یکدفعه در یک بحبوحه مثل جنگ اُحُد، ساقط شدند و از جلوی پیغمبر(ص) و جنگ، فرار کردند. خب تا حدودی توانستیم در محضر این الفاظی که در این آیه بود، باشیم و یک تعبیر کلی هم از آیه قبل داشتیم.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: اینکه {مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا} که در وجود اینها نازل بشود. چون سلطان، یک امر و حقیقت وجودی و یقین بیرونی است و اگر این می‌خواهد در قلب شکل بگیرد، اعتقاد می‌خواهد. لذا این اعتقاد، باید از آن حقیقت بیرونی و سلطان حقیقی که خود خدای سبحان است، جاری بشود و در مقابل این سلطنت، تزلزل است. لذا آن سلطان، حقیقت وجود بیرونی است و هر میزان رابطه با خدا، قوی‌ تر بشود، سلطان و سلطنت و سلطه قوی‌ تر می‌شود و بدنبالش، اعتقاد شکل می‌گیرد. در {مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا}، این حقیقت، نازله می‌شود؛ لذا خدا در وجود ما که قرار نمی‌گیرد اما آن نازله و بهره‌ ای از او، در وجود انسان می‌تواند باشد که یقین و برهان نمونه‌ ای از آن است، میتواند شکل بگیرد. حالا بعضی از مباحث دیگری هم هست که آیات بعدی به این مباحث، میتواند نزدیکتر بشود ولی اساسش، نزول آن سلطنت که سلطان هم خود خدای سبحان است، رخ می‌دهد که این افراد، این سلطان را ندارند. هر میزان مؤمن از خدا عملاً دورتر باشد، تزلزلش هم بیشتر می‌شود و تا بجایی می‌رسد که شرک عملی و نظری محقق شود که آن، مطلق بی‌ پناهی است. لذا اینها، پناه و آرامش نداشتند و این، بعنوان یک دستورالعمل کلی است که هر جا مشرکین و کافرین باشند، {مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا} است. لذا اگر مؤمنان با آرامش و وحدت، رابطه‌ حمله‌ خودشان نسبت به آنها را شکل بدهند، تفرّق در آنها، بسرعت شکل می‌گیرد. لذا این {مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا}، ناظر به این است که در وجودشان، آرامشی یقینی ندارند و لذا نسبت به اینها، تفرّق و فرار، زود شکل می‌گیرد. این هم در تحلیل، مژده ای برای مؤمنان است که وقتی {مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا} را می‌گوید، عقبه‌ وجودی اینها را دارد بیان می‌کند و می‌فرماید که به توپ و تانک ظاهری شان، نگاه نکنید؛ عقبه‌ وجودشان خالی است و وقتی عقبه‌ وجودی، خالی است، این توپ و تانک بزودی شکسته می‌شود. البته شرطش این است که طرف مقابل و جبهه مؤمنین، مصداق {یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا} باشد و یقین در وجودشان شکل بگیرد. همانطور که در جریان نبرد اسرائیل و حزب‌ الله در آن جنگ‌های مختلف دیدیم که آن همه توپ و تانک در مقابل {یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا} که در وجود نیروهای حزب الله محقق شده بود، نتوانست مقاومت بکند و صهیونیست‌ها، در این مسئله، عقب نشینی کردند.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: بله! درجات کفر و شرک مربوط به این می‌شود که چه میزان انسان، نسبت به خدای سبحان، عملاً و اعتقاداً (چون عملاً و اعتقاداً و شرک عملی و اعتقادی، موضوعیت دارد)، باور و یقین و معرفت داشته باشد و باور و یقین عملی و همچنین معرفت نظری توأمان شود. این دو هر میزان قوی تر شوند، قدرت عمل این انسان، بالاتر می‌رود و هر میزان ضعیف‌ تر باشد، تا بجایی می‌رسد که شرک نظری و عملی کامل را دارد که این، در اوج سخاوت سخافت و تزلزل است. پس آنکه مؤمن محض است، در اوج یقین قرار دارد و آنکه در اوج شرک است،  مانند ابوسفیان در اوج تزلزل قرار دارد.

تحلیل توحیدی از صحنه نبرد حمراء الاسد

لذا این تصمیم‌ گیری برای صرف نظر کردن از حمله به مدینه، شاید از یک سردار عادی هم شکل می‌گرفت. وقتی که لشکر، اینطور فرار کرده و طرف مقابل تا مرز مدینه آمده است و فاصله‌ ای ندارید و مدینه هم، بی‌ پناه است و شما اگر این حمله را بکنید، کار مسلمانان هم تمام شده است، در این مسئله، به قدرت تفکر و رسیدن به هدف نمی‌رسد و برمی‌گردد. خدای سبحان می‌فرماید این رویداد را ما انجام دادیم و شما باید درست تحلیل بکنید و نگویید که به ذهن شان نرسید. گاهی آدم می‌گوید که عجب جنگ، یک جنگاور را به خود مشغول کرد و به ذهنش نرسید که کار را تمام کند! مگر می‌شود که یک فرمانده جنگی، این میزان، غافل باشد؟ آن هم از این مسئله‌ به این میزان واضح و بلافاصله به اندازه ای که کمی دور می‌شوند، غفلت شود؟ در نقل تاریخ دارد که می‌گفتند چرا این کار را نکنیم؛ یعنی همانجا هم باز حجت را برایشان تمام می‌کند که این ابتلاء، برای مؤمنان باشد که اینها، بخواهند برگردند و بعداً دوباره با آن جریان مجروحان، پیغمبر(ص) این کار را بکنند. می‌گوید «أَنَّ أَبَا سُفْيَانَ وَ الْمُشْرِكِينَ لَمَّا ارْتَحَلُوا يَوْمَ أُحُدٍ مُتَوَجِّهِينَ نَحْوَ مَكَّةَ انْطَلَقُوا حَتَّى إِذَا بَلَغُوا بَعْضَ الطَّرِيقِ نَدِمُوا وَقَالُوا بِئْسَ مَا صَنَعْنَا قَتَلْنَاهُمْ حَتَّى إِذَا لَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ إِلَّا الشَّرِيدُ تَرَكْنَاهُمُ ارْجِعُوا فَاسْتَأْصِلُوهُمْ فَلَمَّا عَزَمُوا عَلَى ذَلِكَ قَذَفَ اللهُ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ حَتَّى رَجَعُوا عَمَّا همّوا به»[13]؛ بعد از جنگ که پیروز شده بودند و می‌خواستند به مکه بازگردند، گفتند که کار بدی کردیم وقتی با اینها جنگیدیم و فقط فراریان باقی مانده بودند، آنها را رها کردیم. گفتند برگردیم و اینها را مستأصل و کارشان را تمام کنیم و تصمیم گرفتند عزم شان را جزم کردند تا به مدینه بروند. اینطور نبود که یادشان نباشد یا حواس شان، متمرکز نباشد. تصمیم شان را گرفتند و عزم شان را هم جزم کردند اما تا خواستند حرکت بکنند، گفتند به چه دلیلی این کار را بکنیم. بخصوص با خبرهایی که از پیغمبر(ص) رسید که ایشان، مجروحان را دارند جمع می‌کنند، از همین مجروحان، ترس در وجودشان افتاد. در برابر افراد سالم اینها به اضافه سایرین، جنگیده و پیروز شده بودند اما از طایفه مجروحین اینها که عده‌ زیادی هم نبودند، ترسیدند و این ترس را خدا در قلب شان انداخته است. معلوم است که محاسبه عادی و دو دو تا چهار تا، نیست! لذا ما ببینیم چه کسی در قلب اینها، می‌اندازد که افغانستان را بگیرند و با طالبان بجنگند یا عراق را بگیرند و صدام را بکشند و چنین شرایطی را برای ما بوجود بیاورند. اینها، مصداق {سَنُلْقِی فِی قُلُوب الَّذِینَ کَفَرُوا} است. بعد هم که حمله کردند و پیرامون ایرانی که در دوران اصلاحاتی بود که که آن تفرق و تشتت درونی، حاکم شده بود، آمدند اما به ایران، حمله نکردند و بعداً هم خودشان گفتند که نمیدانیم چرا حمله نکردیم در حالیکه آن موقع، بهترین فرصتی بود که ما، این کار را بکنیم! دقیقاً مثل همین جریان حمراء الاسد بود. از درون کشور هم از آمریکا، حمایت می‌شد و پایگاه داشتند و افرادی، چنانچه حمله می‌کردیم، از ما پشتیبانی می‌کردند. خودشان هم نمی‌دانند چرا این کار را نکردند! متوجه {سَنُلْقِی فِی قُلُوب الَّذِینَ کَفَرُوا} نیستند. خدا، این رعب را در قلب شان انداخته است؛ منتهی این باورها و تحلیل‌های الهی، در وجود ما کم است و گاهی آن باور و ایمان مان، به آن شدتی که بایسته است، محقق نمی‌شود. ابن عباس در ذیل این آیه نقل می‌کند «ان الله قذف في قلب أبى سفيان الرعب يوم أحد بعد الذي كان منه فرجع إلى مكة فقال النبي(ص) ان أبا سفيان قد أصاب منكم طرفا و قد رجع و قذف الله في قلبه الرعب»[14]. پیغمبر(ص) می‌فرماید وقتی که اینها غلبه کردند و اینطور پیروزمندانه هستند، از شما سیلی خورده اند. چه زمانی این را پیغمبر(ص) دارد می‌فرماید؟ وقتی که آنها پیروز شده بودند و می‌خواستند بیایند تا ریشه اینها را از بین ببرند اما ترسیدند و برگشتند و از دست شما، سیلی خوردند. در حالی برگشت که در قلبش، رعب قرار گرفته بود. همچنین این مطلب، روایت شده که بعد از این جریان، وقتی کفار وارد مکه شدند «رُوِیَ أَنَّ الْکُفَّارَ دَخَلُوا مَکَّهً کَالْمُنْهَزِمِینَ مَخَافَهً أَنْ یَکُونَ لَهُ الْکَرَّهً عَلَیْهِم»[15]. از ترس اینکه مبادا لشکر اسلام دنبال شان بیاید و تعقیب شان کند، اینطور وارد مکه شدند. بعد از پیروزی که طبعاً باید با تمام افتخار وارد و داخل در مکه می‌شدند، مثل فراریان وارد شدند. پیامبر(ص) هم فرمودند «نصرت بالرّعب مسيرة شهر»[16]؛ خدا، من را به رعب با فاصله یک ماه دوری از آنها، نصرت کرد. گاهی این نصرت به رعب هم متفاوت است؛ گاهی انسان؛ در برابر لشکر پیش رو، نصرت به رعب می‌شود و دشمنان، می‌ترسند و گاهی قبل از اینکه بخواهند از فاصله طولانی حرکت بکنند، این نصرت به رعب در خطور اینان شکل می‌گیرد و از همان عزم و جزم شان، مورد رعب قرار می‌گیرند و حرکتی هنوز نکرده اند. لذا در اینجا هم میگوید وقتی که اینها تصمیم گرفتند این کار را بکنند با اینکه قدمی برنداشته بودند، «قذف الله في قلبه الرعب»[17] محقق شد و در همان مرتبه‌ تصمیم، رعب در آنها ایجاد شد. این، بسیار عالی است! مراتب رعب به مراتب ایمان برمی‌گردد. ما اینها را اقلاً اگر می‌توانستیم برای وجود مؤمنان و دغدغه مندان و باورمندان جامعه، این باور را شکل دهیم (چون آن اسکلت جامعه را مؤمنان، شکل می‌دهند) که این تحلیل‌های الهی را در صحنه و عرصه‌ جامعه در وقایعی که پیش می‌آید، داشته باشند، چنانکه حضرت آقا بسیار با نگاه الهی، مسائل را ترسیم می‌کنند، آن موقع این باور، ایمان و قدرت اجتماع را بالا می‌برد. در مقابل به همین نسبت، دشمن و مشرکین، به ضعف کشیده می‌شدند.

لزوم تحلیل توحیدی در نظام داده ها و اراده ها

متأسفانه تحلیل‌های ما، تنها بر اساس نظام دو دو تا چهار تا است که البته من نمی‌گویم این تحلیل، نباید باشد؛ حتماً باید باشد و حتما محاسبات و داده‌ های محاسبه ریاضی در مسئله، حتماً باید دیده بشود و {وَ أَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ}[18]، شامل همه اینها می‌شود. اما در عین حال ما فقط در مرتبه بدن نیستیم و نظام روحی و الهی را داریم. باید تحلیل ما با تحلیل کفار، بعنوان کسی که مؤمن به خدا است، متفاوت باشد. در همه چیز باید چنین باشد؛ هم در آمادگی و هم در تحلیل بعد از واقعه که صحنه چطور بود. متأسفانه عادت مان بر این شده است که ما هم مثل کسی که خدا را باور ندارد، صحنه را چه در مواجهه و چه پس از مواجهه، تحلیل می‌کنیم و از تحلیل الهی و این باور که قدرت الهی هم در کار است، تا همین باعث شود که ایمان هم مضاعف بشود، غفلت می‌کنیم. منتهی از آن طرف هم یک موقع قدرت عمل را کسی ممکن است حذف بکند که حتماً این نگاه هم صحیح نیست‌. حتماً عمل، مطابق با {إِنَّ اللهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ}[19]، دخیل است که خصوصاً آیه بعد، بیشتر ناظر بر این مسئله می‌باشد که چطور شد که شکست خوردید. می‌گويد که شکست شما، منسوب به فعل شما ولی پیروزی شما بدست ما بود. شما تا وقتی مطیع باشید، قطعاً پیروزی در کار است اما در جایی که اطاعت خدا را کنار بگذارید و رها بکنید، آنجاست که شکست، عارض شما می‌شود. پس خدا با ما، عقد اخوت دائمی نبسته است. اگر ما دست مان را رها کنیم، این عقد اخوت، باطل و حمایت الهی، برداشته می‌شود. هرچند پس از این حالت هم {عَفَا اللهُ عَنْهُمْ}[20]؛ خدا بخشید و دوباره فرصت داد.

[پرسش شاگرد]

[پاسخ استاد]: نگاه این است که اگر کسی فقط تحلیل مادی و غیر توحیدی کرد، آن هم مرتبه‌ ای از شرک است و آن هم باعث شکست می‌شود. اما اگر تحلیل الهی کرد، هم تثبیت دل مؤمنان است و هم دشمن در طرف مقابل، مرعوب‌ تر می‌شود. دشمن هم وقتی اینها را می‌بیند، ملاحظه می‌کند کأنه یک نفر نیستند و باور به {إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا}[21] وجود دارد، یک نفر را هم در اینجا و هم در آنجا می‌بیند. چون این فرد، بر مبنای باور، حرکت می‌کند، دشمن هم او را وسیع می‌بیند و دشمن هم وجود آن مؤمن را وسعت یافته می‌بیند و همین، باعث رعب می‌شود. یک نفر را ده‌ نفر می‌بیند و لذا ترس بیشتری هم پدید می‌آید. به مقدار باور ایمان این فرد، حضورش هم در صحنه برای کافرین، بیشتر دیده و ترس در قلب کافرین بیشتر ایجاد می‌شود. در محضر این آیه شریفه بودیم و حرف راجع به این آیه شریفه و اینکه مراتب شرک را خصوصاً در نظام عملی، بسیار نپرداختیم و نمی‌خواستیم حالا دل مومنان را هم بسیار خالی بکنیم. اما بدانیم که شرک عملی هم هست که الان ممکن است در جامعه‌ ما، شرک عملی و عدم ایمان عملی و باور عمومی و ایمانی عملی به خدا، هر میزان کم رنگ تر باشد، نصرت الهی هم به تناسب او، کم یا زیاد می‌شود. خدا، منفعل نیست اما قابلیت نصرت از این طرف، از دست می‌رود. این را هم حتماً در نظر داشته باشیم که خدا، انفعال در مقابل عمل ما ندارد و بلکه در اینکه مراتب ایمان را داشته باشیم، مراتب قابلیت نصرت را هم پیدا می‌کنیم و اگر این مراتب را پیدا نکردیم، مراتب را ما از دست می‌دهیم. لذا نصرت الهی، دائمی است و ما هستیم که زیر پرچم این نصرت و زیر چتر این نصرت، قرار نمی‌گیریم و بهره‌ مند نمی‌شویم. این را حتماً باید در نظر داشته باشیم که انفعال به خدا راه ندارد و انفعال مربوط به طرف ماست و در کم یا زیاد شدن باور، بروز می‌یابد. آیه بعدی خودش باز یک آیه بسیار کلیدی در تشخیص پیروزی ها و ضعف‌ها و شکست‌ها و مسئولیت‌ها است که در آنجا، به چه کسی متوجه می‌شود. ان شاء الله خدای سبحان، ما را از ایمان عملی و نظری و یقینی و به خودش ایمان عملی و ایمان نظری باور یقینی و عزم عملی، بیشتر بهره مند و نصرت خودش را شامل حال ما بگرداند و همچنین رعب خودش را شامل حال دشمنان ما قرار بدهد و برای این جمهوری اسلامی که آرزوی همه انبیاء از ابتدای تاریخ تا امروز بوده است را در پناه الطاف عزتمندانه و اسم عزیز خود، روز به روز عزت و حکمت و قدرت و هدایت بالاتر قرار بدهد و دشمنانش را ضعیف‌ تر و ذلیل‌ تر و نابود بگرداند ان شاء الله.

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ

[1]آل عمران/151

[2]انفال/12

[3] آل عمران/151

[4] انفال/44

[5] آل عمران/150

[6] حشر/2

[7] مشکاة الأنوار؛ ص 325

[8] آل عمران/151

[9] یوسف/106

[10] آل عمران/151

[11] لقمان/13

[12] آل عمران/155

[13] معالم التنزیل؛ ج 1؛ ص 522

[14]الدر المنثور؛ ج 2؛ ص 102

[15] بحارالأنوار؛ ج 20؛ ص 28

[16] تفسیر الصافی؛ ج 1؛ ص 391

[17] المناقب؛ ج 1؛ ص 126

[18] انفال/60

[19] رعد/11

[20] آل عمران/155

[21] فصلت/30

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 878” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید