بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ، فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ، وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لِأَزْوَاجِهِمْ مَتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ، كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ، وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. صدق الله العلی العظیم.
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
انشاالله که این ایام بر همه مؤمنین و شیعیان مبارک باشد و دست توسل ما به دامن اهل بیت علیهم السلام روز به روز محکمتر باشد و این قروۀ محکم الهی را انشاالله بهتر و محکمتر از قبل انشاالله تمسک داشته باشیم تا آن محبت حقیقی در دل همهمان انشاالله جا بگیرد؛ که به قدری که بشناسیم انشاالله محبت هم ایجاد میشود. انشاالله محبتش را ایجاد کنند شناختش را هم بدهند، هر دویش را خودشان بگیریم و کاری به کار اینکه ما چه لیاقتی داریم نداشته باشند. هم محبتش را اعطا کنند و هم انشاالله معرفتش را و هم تبعیتش را انشاالله به ما اعطا بکنند.
در بحث المیزان شریف بودیم در آیات ۲۲۸ تا ۲۴۳، با اینکه بحث یک بحثِ احکام است، آن هم احکام طلاق است در این آیات شریف، اما در کنار این احکام که خودش از یک خزانه غیب الهی نازل شده و روش زندگی را برای انسان با نگاه الهی ترسیم کرده که جا به جای آیه هر کجایش دست زدیم معلوم شد چقدر عمیق است، در عین حال در کنار همین حقایق احکامی، حقایق معارف و اخلاق هم اشباع شده، که نشان میدهد که در نگاه قرآنی بیان احکام و ابلاغ احکام حتماً باید با نظام اخلاق و معرفت باشد. و احکام را لیسیده و جدا بیان کردن، درست است برای استنباط باید آن مباحث فقهی و روایات و اصول و امارات را، تکتک را نگاه کرد تا به استنباط رسید، اما در مقام بیان و ابلاغی که میخواهد به مردم بشود باید با هم اینها مزج شده باشند. و اگر رساله و یا توضیح المسائلی نوشته میشود برای متخصصین است که آنها اینها را یکجا در دست داشته باشد تا برای ابلاغشان به مردم از روش جمع بین احکام و اخلاق و اعتقاد استفاده بکنند؛ و الا بنا بر این نیست که احکام را لیسیده و جدای از اخلاق و معارف بیان بکنند. او در حقیقت جای بسیاری از احکام جای نزاع و دعوا است؛ یعنی حکم متعالی دین در وقت نزاع و دعوا است. ما آنجایی است که میخواهیم مرزها را تعیین کنیم. اما نگاه دین مال این است که علاوه بر اینکه جایی حکم دعوا را معین میکند، حقوق و تکالیف را معلوم میکند، دعوت به تعالی کرده، همانجا هم باید آن نگاه متعالی را همانجا اشباع میکند تا در همانجا هم انسان به کمال برسد.
حتی در اینجا که طلاق است ببینید چقدر استفادههای اخلاقی و اعتقادی زیادی در همین مباحث میشود، چون نتیجهای که بر این میخواهد مترتب باشد یک نتیجهای است که انسان میخواهد به کمال برسد. یعنی اینکه احکام به تنهایی و به عنوان یک جسد، یک جسدِ بی روح، آن تأثیر هدایتگری را در نظام الهی ندارد که انسان این جسد بی روح را فقط بخواهد. بلکه این جسد با آن روح است که یک حقیقت زندهای میشود که انسان. لذا ازدواج برای سکونت است. احکام طلاق هم اگر جعل شده، آن هم در اطاعتش و رعایتش انسان باز به سمت توحید امکان حرکت پیدا میکند، نه اینکه در آنجاها دیگر در طلاق…، در ازدواج امکان پذیر باشد در طلاق امکانپذیر نباشد. و این به فرمایش مرحوم علامه فقط به رعایت کردن ظواهرِ تنهای احکام نیست که خشک و بیروح باشد، بلکه این احکام با آن نگاه روحی که در این دمیده میشود آن مقصود الهی است که حالا این را بیان خیلی خوبی در اینجا انشاالله دارند که استفاده میکنیم که نوع نگاه ما باید حتماً همین جور باشد که ما به عنوان مبلغ حتماً باید احکام را با آدابش، با آن نگاه متعالیاش، با مقدمهچینی پیش و پسش باید احکام را در یک قالبی قرار بدهیم در بیان، که آن باعث بشود شوق به انجام ایجاد میشود و نه فقط احساس کلفت نمیکند مکلف، بلکه احساس شوق میکند در انجام او. چون میبیند همین دارد سوق میدهد، منتها با این نگاه که دائماً این سوق را در آن برایش ببینیم و الا گفتن احکام به تنهایی و گفتنِ نکن و بکنِ به تنهایی که انجام بده و انجام نده، آن شوق در اطاعت را و محبت نسبت به خدا را به تنهایی ایجاد نمیکند؛ چون بسیاری از احکام در وقت دعوا است که آنجایی که وقت نزاع است مرز دعوا را معین کرده. ولی مرز تعالی کجا معلوم میشود؟ در اخلاق، مرز تعالی همین حکم فقهی در اخلاق معلوم میشود که به او دعوت شده انسان. اما اینجا هم گفتهاند اگر به مرز دعوا رسیدید این هم قانون است که از این دیگر پایینتر و از این کمتر دیگر نمیشود پایینتر بیایید، باید این را هم رعایت بکنید.
اگر این نگاه باشد آن موقع احکام نمیشود تمام دین، بلکه احکام گاهی میشود کف دین؛ که آنجایی که جای دعوا هم است نه آغاز دین. گاهی فکر میکنند کف دین یعنی آغاز دین، یعنی دین را باید از اینجا آغاز کرد. نه، آغاز دین هم نیست اما به معنای این است که همه احکام البته از این سنخ نیست، بعضیهایش آغاز دین است؛ اما بعضی از احکام جای آنجایی است که نزاع است، (10:00) بیان نزاع است. آنجایی که نزاع در آن شده، دارد محل نزاع را روشن میکند. این حکم دین به تنهایی محل نزاع نیست؛ بلکه این حکم مربوط به مورد موطن نزاع است، اما دین در اینجا آن حکمش آن حکم متعالی است که دعوت کرده به مرتبه اخلاق و معارف از همین حکم. آنجا در حقیقت حکم دین میشود. که حالا این بیان یک بیان دقیقی است که حالا دوستان انشاالله در همینجا مرحوم علامه هم در اینجا و یکی دو صفحه بعد این را بیان میکند.
۲۳4. در آیهای که قبل بودیم که بیان شد که «الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»[2] که از همین موارد بود که طلاق دو تا است، یعنی طلاق رجعی « الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ» به قرینه مرتان معلوم شد که طلاق رجعی منظور است « فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ » یا رجوع میشود در طلاق دوم. امساک یعنی نگه داشتن و رجوع کردن «بمعروف»، که معروف هم یعنی آن چیزی که متعارف بین مردم است در نگه داشتن این حد اولیه. اما «أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ» یا نه، رجوع نمیشود او را رها میکنند و دیگر رجوع نمیکنند تا عده سر بیاید، منتها «باحسان». که باحسان را بعد بیان کردند که یعنی آن چیزی که داده شده به او، هبههایی که شده، مهری که داده شده، آنها را برنگردانید. این فوق معروف است. پس احسان فوق معروف است.
ببینید دارد بیان طلاق را میکند اما در همین جا هم حکم را به نحو متعالی بیان میکند. چقدر زیبا است که اگر طلاق میخواهد در عده هم رجوع نکند، این عدم رجوع که اگر رجوع باشد به معروف است، اگر نه رجوع نیست و رها کردن است تا عده بشود و دیگر رابطه زوجیت تمام بشود، «باحسان» است. «احسانٍ» سختتر از معروف است بالاتر از معروف است. میگوید این را کجا رعایت کند احسان را؟ میگوید آنجا اگر زندگی خواستید تشکیل بدهید به یک حداقلی که میتوانید رعایت بکنید معروف کفایت میکند که زندگی تشکیل بشود. حداقل را برای ادامه زندگی شرط دیده.
اما اگر میخواهید رها بکنید، چون این زن در اینجا آسیب دیده است از جهت روحی و از جهت زندگی آسیب دیده است، مرتبۀ عرفی کفایت نمیکند برای او. اگر میخواهید شما طلاق را رجوع نکنید دیگر در آن ایام به او باید «باحسانٍ» باشد؛ یعنی چیزی باشد که مصداق احسان باشد. از جمله یکی از مصادیقش این است که اگر چیزی به او هبه کردید، اگر مهریهای به او پرداخت کردید، در صدد گرفتن دوباره آنها بر نیایید که این احسان باشد که صدق احسان بکند در عرف. چون صدق معروف یعنی آن روابط عرفیه، صدق احسان یعنی فوق مسائل عرفیه که مردم این را احسان میبینند، مردم این را یک نیکی میبینند، یعنی از او یک کمال و کرامتی میبینند که انجام داده. احسان یعنی این.
معروف هم خودش یک مرتبه بالاتری است. ببینید معروف یعنی مردم این را میپسندند. ببینید یک منکر داریم، معروف در مقابل منکر است. منکر آن است که مردم او را زشت میپندارند، مردم او را تقبیح میکنند. طلاق اصلاً یک جایی است که دارد زندگی از هم میپاشد، یک اختلاف است، جای اختلاف است. میگوید مرزش کجا است اگر میخواهید برگردید، در عده میخواهید رجوع کنید؟ میگوید مرزش این است که مردم برگشتن تو را برگشتن صحیحی ببینند؛ یعنی احساس کنند که تو میخواهی زندگیات را ادامه بدهی، ضراراً نیست، در مقابل ضرارا است. یعنی این که ضرر نمیخواهی بزنی به این که بخواهی اسیرش کنی، بخواهی اذیتش بکنی. این از باب اذیت. چون سابق از این در قبل از اسلام حکم این بود که، حکمی که رعایت میکردند عرب که هزار بار هم میتوانستند طلاق بدهند و دوباره رجوع بکنند و کس دیگری در آن عدهای که اینها رجوع بکنند..، لذا این حکم ضراری شده بود که موردی پیش میآید که میآیند شکایت میکنند بعد آیه نازل میشود که نه، دو بار اگر این طلاق صورت گرفت در رجعی، دفعه سوم دیگر این حق رجوع با این شخص نیست و باید عده سر بیاید و وقتی عده سر آمد همه علی السوا هستند نسبت به این. خود این شخص هم قطعاً دیگر نسبت به بقیه پس از آنها است؛ چون باید حتماً یک کس دیگری او را بگیرد و ارتباط باید باشد و بعد اگر طلاق داد یا مُرد آن شخص، این میتواند دوباره به او برگردد و عقد جدیدی با تراضی طرفین. در رجوع حق با مرد است که رجوع بکند، یعنی اگر مرد خواست رجوع بکند زن نمیتواند مانع بشود؛ اما در طلاق سوم که عده گذشت، دیگر حقی برای مردن نیست، این تراجع است. یعنی هر دو باید طلب داشته باشند، هر دو بخواهند «أن یتراجعا»[3] هر دو تراجع طرفینی است. اما در عده رجعیه اگر مرد، در حقیقت چون طلاق را مرد جاری کرده، قصد برگشتن بکند کفایت میکند در اینکه این زندگی دوباره چی بشود؟ منتها میگوید این حدش این است که معروف باشد. اینها را خدمت دوستان گذشت و تا صفحه …
شاگرد: طلاقهای این دوره الان مرد اگر دوباره بخواهد هم زن دیگر این طلاق دادگاهی دادهند، دیگر دوباره
استاد: آن طلاق دادگاهی اگر مصداق طلاق خلع و مبارات باشد حکم خودش را دارد. طلاق خلع و مبارات دیگر حکمش را دوستان خواندهاند. یک موقع است زن..
رجوع ندارد اگر طلاق خلع باشد و آن طلاق بائن نه، طلاق بائن رجوع ندارد. لذا اگر زن مهرش را بخشید به مرد و گفت من مهرم را نمیخواهم یا اگر گرفته بود پس داد، این یا چیزی را به مرد داد که در قبال او مرد حاضر باشد او را طلاق بدهد، این میشود طلاق خلع. طلاق مبارات یعنی مرد نمیخواهد طلاق بدهد در طلاق خلع، اما زن طالب طلاق است. چون زن طالب طلاق است طلاق خلع با این، عده هم دارد، اما بائن است یعنی مرد حق رجوع در عده دیگر ندارد اگر این را گرفت. آنجا حق است. اگر در دادگاهها این انجام میشود از باب طلاق خلع باشد که دیگر رجوع برای مرد نیست که زن میتواند بگوید که من طلاق گرفتم و بائن است دیگر حق.. . اما اگر دادگاه طلاق رجعی داده باشد، اگر به فرضی باشد که به نتیجه رسیده باشد وکالتا از جانب مرد طلاق رجعی داده باشد نه طلاق بائن، البته آنجا جای رجوع است، منتها ممکن است دادگاه این را، رجوع را محدود کرده باشد به حکم دادگاه، بگوید حق رجوع برای این نباشد یا با رجوع به دادگاه امکان بازگشت باشد، یا با تراضی طرفین امکان رجوع باشد. اگر آن شده باشد، آن شرط شده از طریق دادگاه. و الا حکم طلاق رجعی فقط رجوعش به مرد است.
طلاق مبارات هم که دو طرف همدیگر را نمیخواهند که آن طلاق بغض مباغضه دو طرف است که آن هم شرایط خودش را دارد که آن هم طلاق بائن است. در اینجا تا «بیانُهُ» رسیدیم. چون «بیانُهُ» بیان همین بحثی است که عرض کردیم، دیگر نکته را تندی میخوانیم تا انشاالله به بحث « ان التقييد بالمعروف والاحسان لنفى ما يوجب فساد الحكم المشرع المقصود»[4] این تقیید به معروف و احسان مال این است که اینجایی که جای بغض و جدا شدن و اینها بوده، آن فساد حکمی که مشروع شده و تشریع شده و مقصود است، او نفی بکند آن فسادی را که کنار این ممکن است باشد.
«والمطلوب بتقييد الامساك بالمعروف نفي الامساك»[5] چون امساک، نگه داشتن است. امساک نگه داشتن است، در مقابل تسریح که رها کردن است. یعنی تسریح یعنی رها کردن؛ عرض کردیم مثل شتری که رها میکنند تا آزادانه هر کجا خواست حرکت بکند، این میگوید «او تسریح» از همین تسریحی که در آزاد کردن شتر و رها کردن است به کار رفته. امساک نگه داشتن با حفظ است؛ یعنی «امساک بالمعروف»[6] نگه داشتن با حفظ را می گویند چی؟ چون یک موقع است نگه داشتن است فقط، نگه داشتن با حفظ میشود امساک، در آن حفظ خوابیده در این نگه داشتن. در تسریح هم رها کردنی که دیگر حقی برای خودش نمیبیند و ارتباط قطع شده و هیچ حدی دیگر به آنجا نمیزند خوابیده
«والمطلوب بتقييد الامساك بالمعروف نفي الامساك الواقع على نحو المضارة كما قال»[7] اگر نحو ضرر زدن باشد، اینجا معروف آن را نفی میکند. که «امساك بالمعروف» میگوید پس امساک ضرری نباید باشد که زن در اینجا متضرر باشد. میخواهد برگردد تا زن را اذیت بکند، طلاق نمیدهد تا او را مورد آزار قرار بدهد، رجوع میکند تا او را مورد آزار بیشتر..، میگوید این نفی شده در اینجا که امساک ضرری منفی است.
«كما قال تعالى : ولا تمسكوهن»[8] میگوید تسریح به این هم شده « ولا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا»[9] اینها را نگه ندارید، نگه داشتنی که باعث ضرر زدن به آن خانمها باشد «لتعتدوا» تا تعدی کرده باشید، اعتدا کرده باشید، اعتدای ضرری «والمطلوب في مورد التسريح نفي أن يأخذ الزوج بعض ما آتاه للزوجة من المهر»[10] میگوید «مطلوب فی مورد التسریح» این است که اگر گفته «تسريح بالاحسان» یعنی چی؟ «تسريح بالاحسان» میگوید یعنی اینکه « نفي أن يأخذ الزوج بعض ما آتاه للزوجة من المهر»[11] بخواهد برگردد، اگر قسمتی از مهر را داده برگردد بگیرد (20:00) «ولايكفي فيه تقييد التسريح بالمعروف»[12] اینجا کفایت نمیکرد که بگوید که «التسريح بالمعروف». اگر میگفت « التسريح بالمعروف » ممکن بود عرف مردم بگویند بابا این میخواهد طلاق بگیرد زن، خب مرد هم پولی خرج کرده بوده، پس پس بگیرد. این معروف است ممکن است بگویند در یک مثل معامله حالا که این میخواهد برگردد و جدا بشود، او هم حقوقی را که صرف کرده چه کار بکند؟ این میشد معروف « التسريح بالمعروف »[13] این میشد. اما اگر میگوید «التسريح بالاحسان» یعنی نه این فوق این است. یعنی حتی اگر مردم عرفی میبینند گرفتن پول را، خدا میفرماید که نه، احسان این است که نباید بگیری، این طلاقی است که، رها کردنی است که خدا قرار داده است «ولايكفي فيه تقييد التسريح بالمعروف كما فعل في الآية الآتية»[14] که در آنجا تسریح بمعروف ذکر شده در آن حدش، حالا بیان میشود.
«فإنّ مطالبة الزوج بعض ما آتاه زوجته»[15] یعنی در همین جا هم که دارد طلاق میدهد باز نگاه متعالی به طلاق است، نه نگاه دعوایی به طلاق است. یعنی نگاه متعالی به طلاق باعث میشود که «تسريح بالاحسان» باشد. ببینید حکم در اینجایی که جای دعوا و معارضه است، اگر این است، آن وقت ببینید حکم در جاهایی که جای معارضه نیست چگونه است. چقدر نگاه متعالی در اینجا قوی دارد اشباع میشود، اینجایی است که بالاخره راه طلاق باز شده دشمنی و کینه هم پیش آمده بوده.
شاگرد: استاد یعنی میشود گفت چون آنجایی که دعوا نیست و مرد میخواهد برگردد فرموده معروف؟
استاد: نه، عرض کردم که در این جایی که دعوا است نمیخواهم قیاس کنم بگویم آنجایی که معارضه نیست ببینید چقدر احسان بالاتر است. بحثم در این است در جعل حکم، که در جعل حکم ببینید در جایی که دعوا هم است، دارد باز دعوا را با ملایمت و ملاطفت و کرامت دارد حل میکند و تمام میکند در دعوا هم. ببینید در آنجاهایی که دعوا نیست، در آنجاهایی که دعوا نیست ببینید لطافت و کرامت چگونه اشباع شده، یعنی آنجاها که دعوت به کرامت است اصلش، اینجا هم که جدایی است، با اینکه جدایی ظاهراً با کرامت نگاه اولش سازگار نیست، اما این هم آمیخته کرد با کرامت. آنجا گاهی ذاتش کرامت است. اینجا کاری کرده اگر ذاتش هم کرامت نیست اقلاً صفاتش صفاتِ کریمانه باشد. مقصودم این بود که « ولايكفي فيه تقييد التسريح بالمعروف كما فعل في الآية الآتية فإنّ مطالبة الزوج بعض ما آتاه زوجته وأخذه ربما»[16] میگوید اگر بخواهد اخذ بکند «ربما لم ينكره التعارف الدائر بين الناس»[17] مردم این را منکر نبینند، متعارف ببینند که برگردد آن چیزهایی که داده بوده را بگیرد «فزيد في تقييده بالاحسان في هذه الآية دون الآية الآتية»[18] در اینجا اضافه کرده، نه در آینده «ليستقيم قوله تعالى ولايحلّ لكم»[19] چون بعدش دارد بلافاصله میگوید « ولايحلّ لكم أن تأخذوا ممّا آتيتموهنّ شيئاً» تا آن چیزی که دادید پس نگیرید. که این احسان را در چی دیده خودش، بیان احسان؟ در آن چیزی که داده شده و پس نگرفتن میشود احسان
«وليتدارك ذلك» [23:13] همچنین احسان در اینجا «يتدارك ذلك ما يفوت المرأة من مزية الحياة التی في الزوجية والالتيام النكاحي»[20] آن چیزی را که باعث شده که این آسیب ببیند از جهت روحی و اجتماعی، این احسان جبرانکننده او باشد «ولو قيل: أو تسريح بمعروف ولايحلّ لكم»[21] دنبال آیه بیاید «فاتت النكتة»[22] این دوتا نکته چی میشد؟ هر دو نکته اینجا از بین میرفت و دیده نمیشد.
« إلا ان يخافا الا يقيما حدود الله»[23] چرا «ان يخافا»؟ که خوف آورده؟ میگوید خوف یک غلبهای است که زن در آن کفایت میکند. چون ما نمیتوانیم به یقین برسیم که حدود الهی اینجا شکسته میشود یا نه. میگوید همین خوفِ شکسته شدن و عدم اقامه حدود الهی، همین کفایت میکند در اینکه عمل مطابق او باشد « إلا ان يخافا » در آنجایی که میترسید حدود الهی شکسته بشود، اشکالی ندارد که از آن اجوری که دادید پس بگیرید، از آن اجرتی که دادید یا هدیهای که دادید پس بگیرید آنجا اشکالی ندارد. یعنی پس پسگرفتن در نگاه اولی ممدوح نیست، تسریح به احسان است. اما اگر جایی دیدید که نه نخواهید آن کار را بکنید باعث میشود که مثلاً طلاق صورت نگیرد، که طلاق انجام نشود، و این طلاق انجام نشود ممکن است که این تباغض بین طرفین بسیار به دین و ایمان همدیگر هم بدبین بشوند، بگوید آن خدایی که مثلاً الان پیش میآید، آن خدایی که حق طلاق را برای مرد قرار داد، من اصلاً آن خدا را هم قبول ندارم، مثلاً به تباغض اینجوری بکشد که نتواند « الا يقيما حدود الله » اگر کار به جایی رسید که بغض اینها و تباغض اینها این احکام را زیر سؤال میبرد و اینها را نسبت به این باعث میشد که کمکم بی اعتنا بشوند و کم اعتنا بشوند، آنجا میگوید اشکالی ندارد « إلا ان يخافا الا يقيما حدود الله ، الخوف هو الغلبة على ظنهما ان لا يقيما »[24] آن غلبه ظنی است « ان لا يقيما حدود الله، وهي اوامر» الهی «و نواهي» الهی «من الواجبات والمحرمات في الدين، وذلك»[25] چه جوری این «لا يقيما»؟ «ذلك إنما يكون بتباعد أخلاقهما»[26] هی از جهت اخلاقی روز به روز تنزل بکنند، به طوری که همدیگر را میبینند به نفرت بیشتر هی مبدل بشود «بتباعد أخلاقهما وما يستوجبه حوائجهما»[27] در ارتباط با همدیگر نفرتهایشان هی بیشتر بشود «والتباغض المتولد بينهما من ذلك»[28] باعث بشود که آن حقایق احکام الهی با این کار زیر پا گذاشته بشود و آنها دیده نشود.
شاگرد: استاد الان این «الا» به امساک خورده؟
شاگرد2: به احسان خورده
استاد: نه به احسان خورده
استاد: از احسان که باعث تباغض نمیشود که؟
شاگرد: نه، «تسریح باحسان» این تسریح باحسان، تسریح به احسان رها کردن است. میگوید الا آن جایی که تسریح به احسان نخواهد باشد، آنجا که « ان لا يقيما » تسریحی که اگر بخواهند به احسان بکنند باعث بشود که اگر بخواهد مرد این کار را بکند نمیکند، از آن منصرف میشود. میبیند نه این نمیصرفد برایش، یا همه زندگیاش همین بوده که داده به این. لذا نگه میدارد میگوید بگذار باشد. میگوید اگر اینجوری شد که نخواستید احسان بکنید یا رها نکردید، یعنی به خاطر اینکه احسان نمیتوانستید بکنید؛ البته آنجا اشکالی ندارد که زن چه خودش مهریه را بدهد، چه خودش برگردد که میشود طلاق آن موقع بائن، طلاق بائن میشود با این نگاه اگر زن خودش داد. یا اگر نه، مرد آنچه را که موجود باشد بخواهد برگردد و بگیرد، او در حقیقت اگر ملکیتِ تصرف شد حالا آن شرایط آن چیز را پیدا میکند که بین عمودین و بین زوجیت این چه جور، هدیه تا چه حدی میشود برگشت پذیر باشد که احکامش جزئیاتش را آنجا می گوییم.
شاگرد: …
استاد: یخاف دو طرف هستند دیگر
شاگرد: …
استاد: چرا دیگر طلاق بائن دیگر، طلاق بائن یعنی زن خوف این را دارد که باعث بشود که «ان لا يقيما» باشد حاضر است مهرش را ببخشد تا طلاقش داده بشود، طلاق بائن! «إلا ان يخافا» نسبت به هر دو صدق میکند. آن وقت اگر این شد، یعنی عمدتاً این آیه، قسمت آیه را به طلاق بائن زدند این را، إلا ان يخافا را موردش را طلاق بائن گرفتند که طلاق خلعی باشد یا مباراتی باشد که در آنجا میتوانند این برگشتها و این اجور را برگردانند و بگیرند.
شاگرد: مگر حکم اضافه نبود این؟ احسان گفتید حکم اضافه است، چون آیه بعدی میآید میگوید تسریح آن به معروف، دیگر در حکم اضافی که «إلا ان يخافا» …
استاد: حالا الان بیان میکند که…، بیانی دارد که اگر یک جایی « لا يحل لکم ان تأخذوا » که آمده بعدش « لا يحل لکم ان تأخذوا »[29] دنباله همین بحث است که اگر حلال نیست، دادن هم آن وقت حلال نیست. اگر گرفتن حرام باشد، به تبعِ حرمت گرفتن، دادن هم حرمت پیدا میکند. آن وقت این « إلا ان يخافا » جواز است که اگر جایی حرام نیست، آن طرف دادنش هم حرام نیست. حالا این را بیان میکند.
«فإن خفتم ألا يقيما حدود الله فلا جناح عليهما » پس « إلا ان يخافا الا يقيما حدود الله فإن خفتم» میگوید اگر این باشد، میگوید اما اگر ترسیدید « فإن خفتم » تعبیر زیبایی است که میگوید چرا يخافا را تبدیل کرد به خفتم؟ یعنی از تثنیه تبدیل کرد به جمع. چون تشخیص این خوف و تشخیص این ظن و گمان مربوط به اجتماع است، نه مربوط به فقط مرد و زن. چون مرد و زن در حالت عدم تعادل هستند در این رابطه، نظر آنها در اینکه « ألا يقيما حدود الله » ملاک نیست. ملاک در اینجا چیست؟ به دیگران که رجوع میکنند می گویند الان وقتش است که دیگر از هم جدا بشوید، فایدهای ندارد این زندگی. پس « فإن خفتم » جمع برمی گردد یعنی مرد و زن در کنار خانواده اینها و اجتماع. چقدر تعبیر قرآن دقیق و زیبا است ببینید عدول از یک ضمیری به ضمیر دیگر چقدر در آن معنا ایجاد میشود، حکم ایجاد میشود. « فإن خفتم ألا يقيما » اگر ترسیدید که « ألا يقيما » آن دو نفر اقامه حدود را نتوانند بکنند « ألا يقيما حدود الله فلا جناح » اگر شما، مردم این تشخیص را دادند « فلا جناح عليهما » حالا بر آنها گناهی نیست، بر آنها اشکالی نیست که « فیما افتدت به » در آن چیزی که فدیه گرفته میشود، یعنی بدل، یعنی « فيما افتدت به » آن که بدل داده میشود آنجا « لا جناح » حرمت برداشته شده (30:00) در اینکه مرد مهرِ زن را بگیرد، برگرداند برای خودش و بگیرد. اینجا حرمتی نیست. در آنجایی که دو طرف بودند «آتيتموهن شيئا من اجورهن» از مهریهاش مثلاً چیزی را داده بود، آنجا حرام بود گرفتن مهریه دوباره. وقتی که آن گرفتن آنجا حرام بود، میگوید با اینکه آنجا حرام بود اینجا امکان گرفتن در حقیقت حرام نیست. در اینجایی که طلاق، طلاق خلعی میشود یا طلاق مباراتی میشود. طلاق خلعی در اینجا مانعی ندارد.
شاگرد: اگر قید برای احسان باشد، احسان که فراتر از مهر منظورش است دیگر
استاد: حالا احسان فراتر از مهر است، فراتر را هم شامل میشود، اما نسبت به مهر وجوبی است و حرمت اخذ دارد، نسبت به فراتر احسان صدق میکند.
شاگرد: دیگر وقتی آنجا وجوب باشد، احسان معنا نمیشود
استاد: عرض کردم که در نسبت به مهر دارد حکم وجوبی صادر میکند، میگوید حتی عرف ممکن است این را معروف بین عرف چی باشد؟ معروف بین عرف این باشد که بگویند خب این مهریهاش دارد پس میگیرد، دارد طلاق را بهم میزند، اشکال نداشته باشد. میگوید نه، حکم الهی وجوبش بر اساس احسان است که این مهریه را بگیرد یا اگر نداده بدهد. چون ممکن است یک موقع داده باشد پس نگیرد، اگر نداده بدهد، لذا عرف ممکن است بگویند که این دوتا بالاخره دارند جدا میشوند از همدیگر، هدایایی که بوده یا مهریهای که بوده یا اینهایی که بوده پس بگیرند یا نگیرند؟ میگوید آنی که واجب است که، خدا میگوید که نه این هم از مصادیق احسان است که حق پس گرفتن ندارید، حرام است. آنی که واجب نبوده، مثل هدایایی بوده که عین آنها باقی است، حالا این را بحث کردند که اگر عین باقی باشد، اگر عین باقی نباشد تا چه حدی میشود؛ اینها را دیگر در جزئیات است بحث است. همین مقدار است که احسان جامع میشود و شامل این هم میشود.
شاگرد: می شود گفت که آن … [31:56] که خورده که حدود خدا زیر سوال نرود، از این باب است که آن احسانها و معارفی که فرمودید تا جایی است که احکام زیر سوال نرود یعنی در نظام خانواده.
استاد: احسان این طرف نیست
شاگرد: احسان زیادی کرد چون حقوق مثلاً فرض کنید تمکین و فلان و اینهایش دارد در واقع زیر سوال میرود؛ تا ایجا دیگر احسان …
استاد: این در جدایی است، «تسریح باحسان»، یعنی نگفته در نگهداری به احسان، گفته در تسریح، نه تسریح
شاگرد: …
استاد: نه الا دارد استثنا میکند از کجا؟ « تسريح باحسان الا ان يقيما» یعنی آن قبلی که حکمش معلوم است، آنکه امساک به معروف است الا ندارد در آنجا؛ چون امساک به معروف نگه داشتن. این جا که «تسریح باحسان» است، میگوید در اینجا که در حقیقت تسریح به احسان است. حالا اگر کسی تسریح به احسان را طلاق سوم گرفت، یک نوع حکم پیدا میکند که در طلاق سوم که دیگر امکان رجوع هم نیست، یا اگر نه، اعم گرفت از طلاق اول و دوم و سوم که بعضیها اینجا اختلاف شده، چون ما نمیخواهیم خیلی در جزئیات نظرات برویم من نگاه کردم اما خیلی نمیخواهم در جزئیات نظرات هم برویم، هر کدامش آن وقت یک معنا پیدا میکند در این مسئله. همین مقدار ما فقط داریم آن روح مسئله را در اینجا وگرنه احکام مسئله تمامش قابل دقت با روایات مسئله است که باید آن روایات کامل دیده بشود تا آن جزئیات احکام مسئله هم روشن بشود.
مرحوم علامه از ابتدا شرط کردند، گفتند که ما در تفسیر المیزان احکام را در حد لزومِ فقط معنای آیه بیان میکنیم و الا چون بحث احکام مفصلاً در فقه میشود ما ورود به آن مفصلات پیدا نمیکنیم. به همین نسبت هم ما هم سعی کردیم که اینجوری رعایت کنیم که این آیات آن نگاه روح به مسئله را در آن اشباع بکنیم که آن چیزی که الان کمتر دارد دیده میشود؛ و الا خود جزئیات احکام جای بحث با روایات دارد و نتیجه گیری از آیه به تنهایی هم کفایت نمیکند، باید روایت هم دیده بشود.
«فإن خفتم ألا يقيما حدود الله فلا جناح عليهما فيما افتدت به »[30] که این تعبیر افتتاح که در اینجا آمده که بدل است، خود همین تعبیر نشان میدهد که ایطا و اعطا نیاورد، بلکه افتدا آورد. افتدا نشان میدهد در مقابل یک چیزی است، در مقابل یک چیزی است که اگر این پول را زن میدهد در مقابل این است که آن حق طلاقی که برای مرد بود دیگر برای مرد ساقط بشود و طلاق را بدهد، طلاق را انجام بدهد یا از بعضی از چیزها بگذرد. این افتدا است، تعبیر به « فيما افتدت » است که بدل دادن است یعنی یک مُبدَلُمنه و یک چیزی میخواهد که این در مقابل او قرار بگیرد. که این هم نکته دقیقی است که ببینید چقدر هر تعبیری که در قرآن میآید همهاش بدون اینکه گاهی تسریحِ بخواهد در قبل کرده باشد، همان لغت دارد معنا را بیان میکند
« فلا جناح عليهما فيما افتدت به » در آن چیزی که بدل داده، به عنوان افتدا اینجا به کار برده « العدول عن التثنية أن یخافا إلى الجمع إن خفتم» «في قوله : خفتم ، كانه للاشارة إلى لزوم ان يكون الخوف خوفا يعرفه العرف والعادة»[31] باید مردم بشناسند. حالا عرف عادت یا خانوادهها که « حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا»[32] همه اینها را گفتهاند، گفتهاند ممکن است که این «خفتم» مقصود عرف باشد، ممکن است بگویند این «خفتم» مقصود آن حکمها باشند در کنار اینها که با هم جمع حساب میشوند
«لاما ربما يحصل بالتهوس والتلهي أو بالوسوسة ونحوها »[33] که در مورد دعوا اینها خیلی شایع است بین دو نفر. پس تشخیص این مسئله که « ألا يقيما »[34] به عهده عرف است بر اینها. باید اینها رجوع کنند ببینند عرف این تشخیص را میدهد، اگر داد آن موقع میتوانند این جور عمل بکنند. «ولذلك عدل أيضا عن الاضمار فقيل ألا يقيما حدود الله»[35] حدود الهی را دوباره به صورت ضمیر ذکر نکرد، بلکه به صورت صریح ذکر کرد «ولم يقل فإن خفتم ذلك لمكان اللبس»[36] که اینجا لبس و پوشش پیش میآمد. ضمیر را اظهار کرد تا نشان بدهد که مقصود ما از اینکه گفتیم « ألا يقيما » یا تشخیص، تشخیص در حدود الهی است. حدود الهی را اظهار کرد تا آن شدتش را نشان بدهد که اینجا هیچ پوششی ایجاد نشود که حدود الهی تبرز [36:18] داشته باشد که شکستن او مقصود است که آن پوشیده حساب نشود آن حدود الهی.
«أما نفى الجناح عنهما »[37] اینکه از هر دو نفی کرد که «فلا جناح علیهما» «مع ان النهي في قوله : ولا يحل لکم ان تأخذوا »[38] میگوید با اینکه «لا يحل لکم ان تأخذوا » به مردها خطاب بود «لا يحل لکم» بر شما حلال نیست که بگیرید؛ یعنی به مردها. با اینکه اینجا گفت «لا جناح عليهما» میگوید این با اینکه «لا يحل لکم ان تأخذوا إنما تعلق بالزوج فلان حرمة »[39] این خیلی قاعده قشنگی است، میگوید اگر جایی خدا چیزی را حرام میکند گرفتنش را، این ملازم است با اینکه دادنش هم حرام است؛ مگر قرینه این را از اول روشن کرده باشد که نه دادنش حرام نیست. اگر جایی لذا راشی و مرتشی هر دو چی هستند؟ حرمت بر هر دو است. اگر رشوه را لعن میکند که رشوه گیرنده را، رشوه دهنده هم به همین نسبت مورد حرمت است. مگر استثنا در جایی باشد که حیات و ممات رشوه دهنده در گروی این رشوه دادن باشد که آن حکم ثانوی میشود و الا حکم اولی حرمت در آنجا است. اگر بود که فقط راشی گرفتن رشوه حرام است، کفایت میکرد که رشوه دهنده هم چی بود؟ دادن رشوه هم حرام بود. این تلازم قطعی است در احکام ما. اگر جایی تخصیص خورده، آن مربوط به حکم دومی است که آمده تخصیص زده. عیب ندارد. اما نگاه اول اگر تخصیص نخورده باشد، تلازم بین طرفینی است در همه. این خیلی بحث مهمی است در احکام، یک قاعده است قاعده فقه
« فلان حرمة الاخذ على الزوج توجب حرمة الاعطاء على الزوجة»[40] اگر اینجا زوج حرام است گرفتن، بر زوجه هم دادن در این مال حرام میشود. چرا حرام میشود؟ میگوید این «من باب الاعانة على الاثم والعدوان»[41] دلیلش هم این است که اگر به او میگوید نگیر، اگر این بدهد، این اعانه کرده بر اسم عدوان. باعث شده، این از باب اسم عدوان این خودش میشود حرام. لذا رشوه دهنده هم اگر رشوه بدهد، فقط بر گیرنده حرام بود از باب اعانه بر اسم عدوان در حرمت دارد کمک او میکند.
«إلا في طلاق الخلع» که «فيجوز توافقهما على الطلاق مع الفدية»[42] البته با فدیه و بدل آنجا میشود «فلا جناح على الزوج»[43] در اینجا چون حلیت آمد در دادن این، گرفتن آن هم مانع ندارد. یعنی اگر به زن میگوید که تو این مال را میتوانی بدهی، به مرد هم جواز حلیت پیش میآید که تو هم میتوانی بگیری. آنجا به مرد میگفت تو نگیر، حرام است؛ به زن هم حکم میشد که دادن پول از جانب تو هم حرام است. اینجا به زن میگوید که میتواند این پول را بدهد، به مرد هم میگوید وقتی که او میتواند بدهد تو هم میتوانی بگیری. دو طرف حلال میشود.
«فلا جناح على الزوج ان يأخذ الفدية ، ولاجناح على الزوجة ان تعطي الفدية وتعين على الاخذ»[44] و اعانه کند او را، مرد را بر اخذ، اشکالی ندارد « فلا جناح عليهما فيما افتدت به»[45] در اینجا جناحی بر هیچکدام نیست. « تلك حدود الله فلا تعتدوها ومن يتعد حدود الله»[46] اینها حدود الهی است که از آن تعدی نکنید. ببینید « تلك حدود الله فلا تعتدوها » بعد بلافاصله قضیه را از یک صغرایِ در مورد خاص یک دفعه تبدیل میکند به یک کبرای کلی که « تلك حدود الله » این احکامی که در اینجا (40:00) گفتیم حدود الهی است « فلا تعتدوها » از اینها تعدی نکنید. اما بلافاصله « ومن يتعد حدود الله » دیگر اینجا این حدود الهی دوم عام است، کبرای کلی است « ومن يتعد » این کبرا است « ومن يتعد » هر کسی از حدود الهی در هر کجا تعدی بکند، آنجا در حقیقت « ومن يتعد حدود الله فأولئك هم الظالمون »[47] که این ظلم است که حالا خودش ظالم است.
بعد اینجا دوباره میفرماید که « المشار إليه هي المعارف المذكورة في الايتين»[48] در آن چیزی که تلک بود، تلک که آمد، تلک حدود الله، آن مرجع ضمیر تلک چیست؟ « معارف المذكورة في الايتين» در این دو آیه، یعنی آن احکامی که در این دو آیه آمد « وهي احكام» منتها میگوید این معارف، احکام فقهیه ای است که همراه با اخلاق است. از اینجا ایشان شروع میکند بحث جالبی را «وهي احكام فقهية مشوبة بمسائل اخلاقية ، وأخرى علمية مبتنية على معارف اصلية، والاعتداء والتعدي هو التجاوز»[49] پس اگر میگوید تلک، یعنی تمام احکام و اخلاق و معارف، همه را دارد شامل میشود که همه را یکجا کرد که این یک ضمیر به همهاش برگشت، فقط به احکام نمیخواهد بگوید. میگوید این حدود الهی، اینها با هم است «تلک حدود» این حدود الهی است «وربما استشعر من الآية عدم» از اینجا یک تفتنی ایشان و انتقالی پیدا میکند «وربما استشعر من الآية عدم جواز التفرقة بين الاحكام الفقهية والاصول الاخلاقية»[50] امکان تفرق نیست، جایز نیست تفرق. نه اینکه خوب است که انسان احکام را با اخلاق بگوید؛ نه، عدم جواز تفرق است. یعنی جدا کردنشان اشکال پیدا میکند در مقام بیان برای مردم.
حالا این غیر از آن است که رساله نوشته میشود یا کتابهای فقهی نوشته میشود. آن کتاب فقهی برای متخصص است، رساله برای متخصص است که متخصص مبین باشد برای مردم، مبلغ این را بیان میکند یعنی این در دست داشتن «من لا یحضره الفقیه» از همین باب است دیگر، میگفتند مسائل را یک جا جمع کند که همه را در ذهنش ممکن است نباشد برای پاسخگویی، کنار هم قرار بگیرد. اینجا تعبیر «عدم جواز التفرقة بين الاحكام الفقهية والاصول الاخلاقية ، والاقتصار في العمل بمجرد الاحكام الفقهية»[51] این عدم جواز اینجا هم میآید. یعنی عدم جواز در «الاقتصار في العمل بمجرد الاحكام الفقهية والجمود على الظواهر والتقشف»[52] تقشف همان پوست است «فیها، فإن في ذلك إبطالا لمصالح التشريع»[53] اگر کسی این کار را کرد مصالح تشریع را چه کار کرده؟ ابطال کرده «وإماتة لغرض الدين وسعادة الحياة الانسانية ، فإن الاسلام كما مر مرارا دين الفعل دون القول»[54] دینِ چی است؟ آن فعل است، فقط حرف که نیست. میخواهد متحقق بشود «و شريعة العمل دون الفرض»[55] یک فرضهای ذهنی فقط نیست که! شریعت العمل است که میخواهد در منطقه عمل انسان را سوق بدهد به هدایت، نمیخواهد فقط یک حرفهایی شنیده بشود و عمل بدون هدایتگری در آن باشد «ولم يبلغ المسلمون إلى»[56] اگر مسلمون نرسیدند به آن چیزی که باید برسند « من الانحطاط والسقوط » به آن انحطاط و سقوط اگر رسیدند «إلا بالاقتصار على اجساد الاحكام والاعراض عن روح احکام وباطن احکام، ويدل على ذلك ما سيأتي من قوله تعالى : ( ومن يفعل ذلك فقد ظلم نفسه)[57]»[58] اگر کسی این کار را کرد ذیل این آیه، میگوید ما بیانی داریم..
ورق بزنید «ومن يفعل ذلك» دوتا سهتا فراز بعد از این میآید «ومن يفعل ذلك فقد ظلم نفسه إلى آخر الآية إشارة إلى حكمة النهي عن الامساك»[59] نگه ندارند « للمضارة فإن التزوج لتتميم سعادة الحياة»[60] تزوج برای تتمیم سعادت حیات است که سعادت حیات تمام بشود « ولایتم ذلك إلا بسكون كل من الزوجين إلى الآخر»[61] دقت میکنید که گفتیم که چی است؟ آن زوجیت برای سکونت است که آیه شریفه چی بود «لتسکنوا الیها»[62] که این برای سکونت، حکمت در حکم دخالت دارد. میگوید اگر ضراراً خواست نگه بدارد، یعنی غایت سکونت … [44:32] غایت سکونت در آن نیست، لذا این حکم باطل است اگر خواست ضرارا نگه دارد.
«فإن التزوج لتتميم سعادة الحياة ، ولایتم ذلك إلا بسكون كل من الزوجين إلى الآخر وإعانته في رفع حوائج الغرائز ، والامساك خاصة رجوع إلى الاتصال والاجتماع بعد الانفصال والافتراق»[63] این امساک یعنی برگشتن به اجتماع بعد از افتراق. یعنی رجوع در عده بود دیگر امساک. میگوید « وفيه جمع الشمل بعد شتاته»[64] جمع الشمل بعد شتاته، یعنی بعد از این که پراکندگی ایجاد شد دوباره میخواهند جمع شوند «وأين ذلك من الرجوع بقصد المضارة»[65] اگر کسی به قصد مضارة برگشت، این جمع شمل نشده، این سکونت محقق نشده، لذا حرام است به اینجور برگشتن. اینجور برگشتن ضراری که بخواهند ضرر بزنند از منظرِ.. ، ایشان میفرماید این جمع بین این حکم و مقصود و غایت « فمن يفعل ذلك أي امسك ضرارا فقد ظلم نفسه حيث حملها»[66] میگوید اولین « اولئك هم الظالمون» که آمد در انتهای آیه « اولئك هم الظالمون»، میگوید « اولئك هم الظالمون» از اول به خودش ظلم کرده که در اینجا هم فرمود «ومن يفعل ذلك فقد ظلم نفسه»[67] چرا اگر کسی ضراراً خواست نگه دارد؟ میگوید فقد ظلم نفسه. چون این سکونت را از خودش دارد سلب میکند «حيث حملها على الانحراف عن الطريقة التی تهدي إليها فطرته الانسانية. على انه»[68] غیر از اینکه خودش به خودش ظلم کرده « اتخذ آيات الله هزوا يستهزء بها»[69] آیات الهی را مسخره کرده است «فإن الله سبحانه»[70] دقت میکنید این نکته دقیقی است «لم يشرع ما شرعه لهم من الاحكام تشريعا جامدا يقتصر فيه على اجرام الافعال»[71] اینجوری نیست که فقط این صورت احکام را میخواسته جعل بکند. این صورت را به خاطر غایتی جعل کرده، که اگر کسی این صورت را خواست ظاهرش را خوب رعایت بکند اما آن غایت را رعایت نکند، استهزا به احکام کرده.
همان جور که از مرحوم حاج شیخ عبدالکریم نقل کرده بودند که گاهی کسی صورت احکام را رعایت میکند اما از شمر بدتر است، که این از شمر بدتر بودن یعنی به سمت آن نگاه متعالی که غایت برای این احکام بوده اصلاً نظر ندارد، اصلاً کاری به آنها ندارد. این ممکن است کسی فقط صورت احکام را رعایت بکند اما از شمر بدتر باشد. چون او غایت را اصلاً داخلش ندید.
لذا این تعبیر ایشان هم این است که «لم يشرع ما شرعه لهم من الاحكام تشريعا جامدا يقتصر فيه على اجرام الافعال أخذا وإعطائا وإمساكا»[72] چه دادن، چه گرفتن، و امساکاً و تسریحاً و غیر ذالک، رها کردن، نگه داشتن «بل بناها على مصالح عامة يصلح بها فاسد الاجتماع» را «ويتم بها سعادة الحياة الانسانية» را «وخلطها بأخلاق فاضلة» ای که «تتربى بها النفوس ، وتطهر بها الارواح»[73] که ارواح با این طهارت پیدا. در جهت او است، نه در جهتی که فقط صرف احکام بخواهد رعایت شده باشد و انجام شده باشد. میخواهد از این احکام عبور کند برسد به آن، راهی برای رسیدن به او به غیر از احکام نیست، قطعاً راه فقط این است. اما این راه هم اینجور نیست که در اینجا بماند، اگر در اینجا ماند به غایت نرسید این هم خطا کرده. آنی هم که بخواهد به آنجا برسد به غیر از این راهی ندارد، باید از راه احکام برود. «وتصفو بها المعارف العالية : من التوحيد والولاية وسائر الاعتقادات الزاكية ، فمن اقتصر في دينه على ظواهر الاحكام ونبذ غيرها وراء ظهره فقد اتخذ آيات الله هزوا»[74] این هم مسخره به آیات است. چون یک واحد است، اگر جزء اش گرفتید « نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»[75] میشود و آیات الهی را در حقیقت مسخره کرده است. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
تا دقیقه 48:00
[1] بقره آیات 238 تا 245.
[2] بقره، آیه 229.
[3] بقره، آیه 230.
[4] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 234.
[5] همان.
[6] همان.
[7] همان.
[8] همان.
[9] همان.
[10] همان.
[11] الطّلاق (التعليقة على تحرير الوسيلة) (الصانعي، الشيخ يوسف) ، جلد : 1 ، صفحه : 507.
[12] همان.
[13] همان.
[14] همان.
[15] همان.
[16] همان.
[17] همان.
[18] همان.
[19] همان.
[20] همان.
[21] همان.
[22] همان.
[23] بقره، آیه 229.
[24] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 234.
[25] همان.
[26] همان.
[27] همان.
[28] همان.
[29] التفسير الوسيط لطنطاوي (طنطاوي، محمد سيد) ، جلد : 1 ، صفحه : 516.
[30] بقره، آیه 229.
[31] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 234.
[32] نساء، آیه 35.
[33] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 234.
[34] همان.
[35] همان.
[36] همان.
[37] همان.
[38] همان.
[39] همان.
[40] همان.
[41] همان.
[42] همان.
[43] همان.
[44] همان.
[45] همان.
[46] همان.
[47] بقره، آیه 229.
[48] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي جلد : 2 صفحه : 235.
[49] همان.
[50] همان.
[51] همان.
[52] همان.
[53] همان.
[54] همان.
[55] همان.
[56] همان.
[57] بقره، آیه 231.
[58] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي جلد : 2 صفحه : 235.
[59] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 236.
[60] همان.
[61] همان.
[62] روم، آیه 21.
[63] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 236.
[64] همان.
[65] همان.
[66] همان.
[67] بقره، آیه 231.
[68] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 236.
[69] همان.
[70] همان.
[71] همان.
[72] همان.
[73] همان.
[74] همان.
[75] نساء، آیه 150.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 417” دیدگاه میگذارید;