بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ، وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَبَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ، وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ، فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ. صدق الله العلی العظیم.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام علیکم، اسعد الله یومکم انشاالله. انشاالله که زیر سایه حضرت ابوالفضل مورد شفاعت حضرت باشیم و زندگی‌مان زندگی تحت ولایت اهل بیت انشاالله در دنیا و آخرت و تحت شفاعتش انشاالله در آخرت باشیم انشاالله. انشاالله در دنیا هم روزی‌مان بشود که زیارت امام حسین علیه السلام و حضرت عباس برای همه‌مان مکرر انشاالله خدای تبارک و تعالی قرار بدهد.

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

خب در بحث آیات طلاق بودیم که در عین حال این آدم هرچی ای‌ات مختلف را همان جوری که برادر بزرگواران هم الان تلاوت کردند و همچنین آیاتی که در آن هستیم، هر چی گوش می‌کنیم و هر چی می‌بینیم تازه هی داریم به عظمت قرآن و اینکه ما چی دستمان است و چگونه بلد نیستیم آن را درست مطرح بکنیم. واقعاً اگر همین آیات طلاق را که جزو سخت‌ترین آیات هم حتی محسوب می شود درست تبیین بشود، بهترین جاذبه‌های دین ما همین آیات هم می‌تواند باشد، آن‌هایی که گاهی ما فکر می‌کنیم اینجاها دیگر جای سخت است. حتی آن جایی که بحث محلل مطرح می‌شود بالاترین دفاع از حقوق خانواده است در آنجا که می‌خواهد آن بحث را با این شدت مطرح کرده، بالاترین دفاع از حقوق خانواده است و استحکام خانواده را سبب بشود با یک چیزی که دیگر شدیدترین چیز در نزد مرد و زن باشد، تهدید کرده، تا این قوام خانواده و حقوق زن به راحتی ضایع نشود. اگر اینها را قدرت بر تبیین درست پیدا بکنیم می‌فهمیم که چقدر خدای تبارک و تعالی احکام را زیبا برای ما قرار داده و مطابق با فطرت است.

در خدمت آیاتی بودیم که آیات 228 به بعد بودیم که این قسمت آیه را که 228 را خواندیم در آیه 229 و بلکه 230 این دو آیه بودیم که در قسمت آیه 229 بحث در این بود که بسم الله الرحمن الرحیم «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا»[2] «مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ» آن مهری می‌شود که داده شده به او «إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ»[3] که اگر دیدید که نه ممکن است اگر نخواهید از او مهر بگیرید، ماندن زن پیش شما باعث چه بشود؟ حدود الهی شکسته بشود، آنجا «فَإِنْ خِفْتُمْ»[4] اگر دیگران هم تشخیص دادند که این باعث این می‌شود «أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا»[5] که طلاق خلعی صورت بگیرد، مهرش را ببخشد و شما در حقیقت از هم جدا بشوید «فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ»[6] در آن چیزی که زن فدا می‌دهد و بدل می‌دهد «تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ»[7] این حدود الهی است «فَلاَ تَعْتَدُوهَا»[8] از حدود الهی تعدی نکنید، اعتدا نداشته باشید. که اگر «وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ»[9] کسی که از حدود الهی تعدی بکند «فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[10] که این اول ظلمی را به خودش کرده و بعد هم به نظام اجتماعی که دیروز بحث این را که ظواهر احکام یک روحی دارد که آن روح احکام از این ظواهر باید به روح رسید، تنها راه رسیدن به آن نظام روحی از راه ظواهر است؛ اما اگر کسی در ظواهر باقی ماند و به آن روح احکام نرسید و در همین جا باقی ماند، استهزاء به احکام شده. آنجا استهزاء به احکام شده.

دقت بکنید که تنها راه رسیدن به روح به آن حقیقت روحیه از راه چیست؟ همین احکام، راه دیگری در کار نیست، چون انسان جسمانیة الحدوث است و روحانیة البقاء باید همین احکام در عالم دنیا همین راه فقط تنها راه رسیدن است. اما اگر کسی فقط در این‌ها ماند و آنها را تمسخر کرد که این استهزاء که ارتداد می‌آورد اگر تمسخر کرد، اگر هم غفلت کرد استهزاء و … [6:28] است اما نسبت به این مرتبه کفر نیست، ارتداد نیست که در همین مرتبه خوش بماند، همه اینها را رعایت بکند اما همان جور که عرض کردیم از شمر انسان بدتر باشد اما همه احکام را به ظاهرش چه کار بکند؟ همان جور که از مرحوم حاج عبدالکریم نقل شده به ظاهرش انجام بدهد اما از شمر بدتر؛ امکان پذیر است چون روح در او ایجاد. این‌ها می‌خواهد انسان را عبور بدهد، بعضی‌ها استهزا و … [6:52] می‌کنند، می گویند پس هدف چون آن است اگر از راه دیگری هم رسیدیم عیبی ندارد، دل پاک باشد. این غلط است، راه رسیدن به او فقط از این طریق است، امکان ندارد دل پاک بشود بدون اینکه این راه طی بشود. لذا راه رسیدن از این راه است. اما ماندن در این مرتبه هم و نرسیدن به هدف هم، نقض غرضی است که از این احکام جعل شده. چون این‌ها طریقیت دارد. درست است طریق منحصر است، اما طریقیت دارد، طریق منحصر است اما طریقیت دارد. باید به آن روح رسید «فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»[11] در آیه بعد هم باز همین است «فَإِن طَلَّقَهَا»[12] اگر در حقیقت این را طلاق دادند آن خانم را «فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ»[13] تعبیری که

شاگرد: …

استاد: «وفي الآية التفات عن خطاب الجمع في قوله : ولا يحل لكم ، وقوله : فإن خفتم»[14] این دو تا جمع آمده «إلى خطاب المفرد»[15] خطاب مفرد چیست؟ «تلك حدود الله».[16] «تلک» ما یک موقع آن می گوییم، یک موقع آنی راکه می‌بینی، داریم تلک را اشاره می‌کنیم به کسی که مخاطب ما است، می گوییم تلک یعنی آنی که تو می‌بینی، پس در اینجا در حقیقت آن کافی که در اینجا برای مخاطب ما آمده آنی که تو می‌بینی، در این اشاره حتماً چه شده؟ اگر انسان خودش باشد و خودش، که اشاره نمی‌کند که! اشاره را به چه کسی می‌کند؟ یک کسی که آنجا است می گوییم این، آن. این و آن به لحاظ اشاره است برای کس دیگر، لذا گاهی آنی که به آن اشاره می‌شود، به آن کسی که داریم برایش اشاره می‌کنیم گاهی مفرد است گاهی چیست؟ جمع است، گاهی می گوییم تلکم، یعنی آن کسانی که مخاطب هستند را جمع می‌آوریم که شما مخاطب هستید، هر چند خود آن شیء مفرد باشد. اولئک هم همین جوری است. اولئک هم مفرد است به لحاظ آن کاف. یعنی داریم آن گروهی را که تو می‌بینی، آن گروهی را که تو می‌بینی به لحاظ دیدن تو مفرد است هر چند به لحاظ آن گروه جمع است. پس اینجا که دارد می‌گوید که در تلک و اولئک به مفرد در حقیقت اینجا التفات کرده، پس اولئک را نگویید جمع است و چطور مفرد اینجا به عنوان مفرد؟ مفردش به لحاظ آن کافش است که در حقیقت می‌گوید آنی که تو می‌بینی، آن گروهی که تو می‌بینی، این بیان این است اینجا می‌فرماید که..، چند التفات در اینجا صورت گرفته «عن خطاب الجمع» «ولا يحل لكم»[17] و هم چنین «فإن خفتم إلى خطاب المفرد فی قوله: تلک»[18] همچنین ثم دوباره از اینجا به جمع «فلا تعتدوها، ثم إلى المفرد»[19] دوباره «فاولئك».[20] این اولئک در نظر ایشان همان مفردی است که در آنی که آن گروهی که تو می‌بینی. «فيفيد» این عدول، التفات از جمع به مفرد و دوباره به جمع و دوباره به مفرد (10:00) ذهن را ایجاد تنشیط و نشاط می‌کند. «فیفید تنشيط ذهن المخاطب وتنبيهه للتيقظ ورفع الكسل في الاصغاء»[21] در شنیدن او را کسالت را از او دور می‌کند.

پس التفات‌ها جهات متعددی دارد گاهی برای نشاط است، برای این است که از آن حالت یکسانی خارج کند، گاهی نه ایشان اگر کسی التفات‌هایی را که ذکر کرده در همین المیزان جمع کنند یک مقاله بکنند که انواع علت‌هایی که برای التفات آمده را ذکر کرده، گاهی برای تنبه بیشتر است، گاهی برای ایجاد عظمت است، گاهی برای تحقیر است. هر کدام از اینها در جاهای مختلفی چه شده؟ علت مختلفی در جای خودش دارد که از قرائن به دست می‌آید، اینجا برای تنشیط و نشاط و عدم تکرار است چون بحث طول کشیده بوده، چند بار در حقیقت التفات صورت گرفته تا این حالت از جمع به فرد و دوباره از فرد به جمع و دوباره به فرد رفتن، این هی ذهن را از آن حالت یکنواختی خارج بکند.

این‌ها اسلوب بیان هم است که آدم کسانی که اهل منبر هستند اگر بلد باشند بتوانند به کار بگیرند، این می‌تواند ناخواسته بدون اینکه آن به اصطلاح مخاطب توجه تفصیلی داشته باشد، در این التفاتات تأثیر خودش را بگذارد. ما در عربی شاید مثلاً برای مخاطب است، اما در فارسی می‌توانیم نظیر این را به کار بگیریم و اثرگذار باشد.

«قوله تعالى: فإن طلقها» این قسمت آیه را هم حالا ما مجبور هستیم تند تند نکاتش را بگوییم خیلی نکات دارد «فإن طلقها فلا تحل له حتى تنكح زوجا غيره»[22] این تعبیر «فإن طلقها» که در این آیه 230 آمده «فلا تحل له من بعد» برای او دیگر حلال نیست، طلاق سوم است، «فلا تحل له من بعد حتى تنكح زوجا غيره»[23] تا اینکه زوج دیگری او را به نکاح در بیاورد. اینکه «تنکح زوجا غیره» ببینید نکاح خودش زوجیت است، زوج هم آمده، اگر می‌فرمود که «حتی تنکح غیره» کفایت می‌کرد یا نمی‌کرد؟ «حتی تنکح غیره» زوج اینجا چه کاره است پس؟

شاگرد: زوج یعنی آن رابطه باید برقرار بشود

استاد: نکاح باید آن رابطه باشد، زوجیت یعنی چه؟ زوجیت یعنی ازدواج، اما «تنکح زوجا» که دو تا را آورده، یعنی غیر از اینکه از این استیناس کردند، این را به عنوان یک دلیل نمی‌گیرند، روایات دلیل مسئله است، اما چی شده؟ استیناس است که هر دو تکرار شده در صورتی که در جاهای دیگری این «تنکح» کفایت می‌کرده و آمده؛ ولی در اینجا که طلاق سوم است، نکاح بعد از این طلاق را با « تنکح زوجا غیره» آورده که حتماً باید چه باشد؟ غیر از ازدواج با شخص دیگر باید ارتباط و مباشرت هم محقق شده باشد، که این مباشرت را در همین جا اشباع کرد «تنکح».

«تنکح» باز دوباره از آن استفاده دیگری می‌شود، اگر یادتان باشد در آن جایی که مربوط به «وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ»[24] که آنجا به صورت باب افعال آورد، یعنی دخترانتان را به مشرکین «وَلَا تَنْكِحُوا» به مشرکین ندهید دخترانتان را. نشان می‌داد اذن پدر شرط است در دختر، در اینجا می‌فرماید که «حتى تنكح زوجا غيره»[25] تنکح فاعلش خود آن زن است، «تنكح زوجا غيره» نشان می‌دهد که در اینجا دیگر اذن پدر شرط نیست. ببینید این‌ها چقدر از آیه به کارگیری الفاظ چقدر دقیق است، «تنكح زوجا» دلالتی دارد. تنکح خودش دلالتی دارد که اذن پدر در کسی که دو بار خلاصه ازدواج کرده و بار سوم طلاق گرفته، سه بار طلاق گرفته، دیگر این در حقیقت یک بلوغی پیدا کرده، این چه الان باکره باشد چه غیرباکره باشد، در اینجا اطلاق دارد.

البته قابل تقیید است در روایات. اگر روایات فرمودند که اگر باکره باشد حتماً اذن می‌خواهد، این اطلاق تقیید خورده. اما اگر در آنجا تقییدی نزده باشند، کفایت می‌کند در اینجا که بگویند تنکح چه باکره چه غیر باکره، رشیده و غیر رشیده را در اینجا شامل می‌شود. کسی که سه بار ازدواج کرده و طلاق گرفته. بله نادر است که کسی که سه بار ازدواج کرده و طلاق گرفته باکره باشد، اما در عین حال اگر فردی و موردی پیش آمد و این گونه بود، اشکالی ندارد که از اطلاق آیه. البته باید رجوع به روایات کرد تا ببینیم که حکم تمام مسئله در تمام آیات و روایات چه می‌شود. ولی نسبت به این آیه اطلاق دارد که باکره و غیر باکره را دیگر اذن پدر در این آیه طبق این آیه‌ ها! نگوییم عمل به همین کنیم، باید روایات مسئله و بقیه و قدر مطلق و مقیدهای دیگر هم دیده بشود؛ اما داریم به نسبت به این آیه شریفه تنها عرض می‌کنیم خدمتتان.

این هم یک نکته دیگری که «حتى تنكح زوجا غيره». که «إلى آخر الآية»[26] که آخر آیه در اینجا می‌شود که «فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا»[27] اگر آن شخص که این را دوباره گرفته، یعنی زوج بعدی این را گرفته بود، طلاق داد«فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا»[28] و عده گذشت این می‌تواند شوهر اول به او رجوع بکند. منتها رجوع دو طرفی است «يَتَرَاجَعَا» تراجع یعنی دو طرف با تراضی عقد جدیدی ببندند. این یک نکته. اگر فرمود «فَإِن طَلَّقَهَا» آیا اگر مُرد مرد، در اینجا آن شوهر دوم، این شوهر دوم مرد و این به طلاق نکشید، آیا از این آیه که گفته شرط است در اینجا مفهوم دارد؟ یعنی «فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا» یعنی اگر مرد دیگر نمی‌شود رجوع بکند آن مرد؟ می‌گوید چرا اگر مُرد هم آن شوهر دوم و در حقیقت، منتها به شرطی که همان نکاح هم صورت گرفته باشد علاوه بر زوجیت، آنجا می‌تواند بعد از عده وفات، منتها اینجا بعد از عده وفات است دیگر باید تحمل بیشتری بکند، چهار ماه و خرده‌ای است که این باید چهار ماه و خرده‌ای باید رعایت بکند تا این در حقیقت رجوع به او تراجع امکان پذیر باشد. پس این تراجع نسبت به به اصطلاح کسی که می‌میرد هم صدق می‌کند.

شاگرد: نکاح هم می‌فرمایید باید باشد، یعنی بعد از زوجیت نکاح هم باید محقق شده باشد؟

استاد: بعد از چی؟

شاگرد: بعد از تحقق زوجیت

استاد: بله دیگر، حتماً این به اصطلاح مباشرت باید باشد.

شاگرد: فرض این است که این هنوز طلاق سوم نداده. طلاق اولش دستش است، طلاق اولش را داده که …

استاد: نه «فَإِن طَلَّقَهَا» آنجا یک طلاق اول باشد که طلاق دوم باشد، نه. این «طَلَّقَهَا» در اینجا طلاق سوم است که در آیه آمده «فَإِن طَلَّقَهَا» به قرینه آیه قبل که آنجا در حقیقت «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ»[29] بود، این دارد بقیه حکم را بیان می‌کند، بقیه حکم چیست؟ «فَإِن طَلَّقَهَا» یعنی طلاق سوم، که رجوع هم در آنجاها محقق شده بوده در دو طلاق و حالا طلاق سوم. حتی اگر طلاق صورت بگیرد، عده تمام شود، عده تمام شود برگردد، رجوع صورت نگرفته باشد، حکم طلاق سوم چگونه می‌شود؟ آیا در عده باید رجوع کند تا طلاق سوم معنا بدهد؟

منتها این در آن طلاقِ، نُه طلاقی که حرمت ابدی را می‌آورد، می گویند این باید شرطش این است که در عده رجوع کرده باشد در هر دو تای با.، تا آن با نهمین بار بشود حرمت ابدی. و الا اگر که عده سرآمده باشد و بعد دوباره عقد کرده باشند، آن حرمت ابدی صدق نمی‌کند. یا کسانی که عده ندارند و از عده در حقیقت عده ندارند آنجا اگر طلاق نُه بار هم بشود حرمت ابدیه نمی آید. حالا این هم اینجا موضوعش اینجا نیست ولی جزو فروعات این مسئله است.

«إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ»[30] «إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ» در حقیقت چیست؟ این «إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ» قبلاً گفت چی؟ « إِلاَّ أَن يَخَافَا» اینجا که می‌فرماید «أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا»[31] اگر می‌توانند حدود الهی را رعایت بکنند اینها تراجع داشته باشند، یعنی اگر این ظن به اینکه حدود الهی را رعایت بکنند، اگر برگردند آیا ازدواجشان باطل است یا باطل نیست؟

شاگرد: چرا باطل باشد استاد؟

استاد: اگر اینجا گفته «إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ» «يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا» این‌ها رجوع بکنند تراجع داشته باشند عقد جدید، اگر گمان دارند که می‌توانند حدود الهی را رعایت بکنند. اگر گمان ندارند که بتوانند حدود الهی را رعایت بکنند یا اصلاً به این فکر نکردند که می‌توانند رعایت بکنند یا نکنند.

شاگرد: ارشادی است.

استاد: این حکم ارشادی است، بیش از این نیست. لذا در حقیقت اگر یک موقعی هم حتی بدانند که نمی‌توانند حدود الهی را رعایت بکنند، رجوع تراجع اشکالی ندارد، عقد باطل نیست.

شاگرد: حکم ارشادی از لسان خود آیه به دست می‌آید یا قرائن دیگر؟

استاد: چون حدی در اینکه حدود الهی را چگونه می‌خواهند رعایت بکنند معلوم نیست در اینجا، یکی. یکی هم روایات در این مسئله حاکم است در اینجا. لذا این حکم حکمِ ارشادی است، لذا در آن جاها عقد را باطل نمی‌دانند.

شاگرد: طلاق سوم می‌خواهد محلل باشد، چون دیروز هم گفتید که عقابی است که ….. [19:44] یعنی ترجیح این به این است که این ازدواج سوم ادامه پیدا کند، یا نه محلل ترجیح دارد به اینکه محلل طلاق بدهد که آن فرضیه آقای حائری «از شمر بدتر است» می‌خواهم بگویم کان زوجتین [20:00] (20:00) به این است که این در این زوجیت سوم زندگی بکند دیگر «فَإِن طَلَّقَهَا» می‌تواند حالا «أَن يَتَرَاجَعَا»

استاد: بستگی دارد، اگر یک موقعی آن محلل به عنوان محلل ازدواج کرده یعنی زن می‌خواسته برگردد به آن و رضایت داده به این، که این باعث بشود که بتواند برگردد به آن و آن هم راضی است آن مرد سابق

شاگرد: عقابی است

استاد: دارم عرض می‌کنم ، خب این عقاب است! اگر این جوری باشد خب این ترجیح به آن است که این ازدواج را بکند و ازدواج دائم هم باید باشد، عقد موقت هم نمی‌شود، آمیزش هم باشد بعد جدا بشود. آن در حقیقت اصلاً مثل این می‌ماند که زن اصلاً به این امید این کار را دارد می‌کند. این معلوم است ترجیح در اینجا

اما اگر نه، این طلاق سوم را گرفت و دیگر نمی‌توانست با آنها ازدواج بکند، رفت یک ازدواج دیگری کرده، با رضایت و طیب خاطر. زن این را می‌خواهد، اصلاً این بعدی را می‌خواهد. حالا اینجا بگوییم این مستحب است یا مطلوب است که این طلاق بدهد تا برود دوباره او را بگیرد؟ نه این جوری نیست، حتی اگر آن مرد هم بخواهد او را، دیگر در اینجا مطلوبی در کار نیست، چون زن با تراضی خودش رفته این شخص را گرفته و اصلاً می‌خواسته که با این شخص بعدی زندگی بکند. اما اگر این دو تا بعد از زندگی مشترک دیدند می‌خواهند همدیگر را و دوباره می‌خواهند، منتها راهش این است که چنین کاری بشود. اگر به این قصد این اقدام را بکنند، حتی آن مرد می‌رود یک کسی را پیدا می‌کند، می آید می‌گوید بابا تو بیا شوهر این بشو و این را بعدش طلاق بده، به عقد دائم هم باید باشد دیگر، بعد تا ما بتوانیم به هم برسیم حتی خودش مجبور است که نرود سراغ یک رقیب. یک رقیب عشقی نشود که دیگر کار سخت بشود، یک کسی پیرمردی را پیدا بکند. پیرمرد هم از قضا گرفته بود و دیده بود که خب چرا رها بکند؟ یک عقد دائمی خلاصه مفت و مجانی برایش جور شده، رها نکرده بود و همان بلاها به سر زن و شوهر عاشق آمد که هر دو مردند. آنجا البته دیگر. ولی در هر صورت که مطلوبیتی ندارد.

شاگرد: اگر زن و شوهر عاشق بروند درد بکشند، عقابشان است دیگر.

استاد: عقابشان است، اما اگر که ‌خواستند به عنوان محلل کسی را بیاورند..؛ یک موقع یک کسی است می‌رود شوهر دیگری می‌کند اصلاً بحث محلل نیست. معلوم است که آنجا دیگر زن و شوهر شدند.

شاگرد: …

استاد: بله حالا بعد دارد که اینها خانواده را دوست دارد که حالا در نتیجه کلی یک بیان می‌شود که اصلاً دین دوست دارد که اگر این طلاق گرفت عده هم گذشت تمام شد عده گذشت تمام شد طلاق اول و دوم، باز هم اولویت به این است که همسر سابق برگردد. می‌گوید اگر دیدید دارد می‌روند مثلاً این زن شوهر سابقش را می‌خواهد و شوهر سابق هم می‌خواهد برگردد، اطرافی‌ها اینجا چه کار؟ اینجا گِل نکنند که بگویند نه دیگر حالا راحت شدی برای چه؟! یعنی معلوم می‌شود که این مطلوبیت حتی بعد از گذشتن عده در طلاق اول و دوم هم همین مطلوبیت باز هم باقی است. بالاخره دلش نمی‌خواهد اینکه یک خانواده که شکل گرفته، تا آن جایی که ممکن است می‌خواهد این را حفظ بکند، به پاشیدگی نرسد. این خودش نشانه یک اجتماع را هم می‌رساند. یعنی این روحیه در نظام خانوادگی که سلول اجتماع است، نشان دهنده این است که در اجتماع چه رابطه‌ای باید باشد بین روابط اجتماعی. به آنجا هم سرایت می‌کند.

بعد داشتیم این را عرض می‌کردیم خدمت شما که «إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ» اینکه «إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ» می‌گوید این «إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ» حدود الله اول برگشت می‌کند به این تراجع، یعنی تراجع با حفظ حدود الهی باشد؛ اما «وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ» یک قضیه کلی است که چون تلک آمده، تمام احکام اینجا که آمده تمام احکام، چه احکام این آیه، چه احکام آیات قبل و این آیه را شامل می‌شود. پس این حدود الهی که تکرار شده دلیل بر این است که این تکرار نیست بلکه اصلاً خود این حدود با آن حدود متفاوت است؛ آن حدود اولی فقط تراجع را شامل می‌شد و این حدود دومی تمام احکامی که در این مسئله آمده در این آیات را شامل می‌شود؛ که این احکام متعددی بود، فقط تراجع نبود

«وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»[32] این «لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» هم گاهی در حقیقت به عنوان عالم ذکر می‌شود و گاهی به عنوان «لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» تعبیری که این را حضرت آیت الله جوادی کردند تعبیر لطیفی است «لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» یعنی این‌ها یک در حقیقت خاندان اهل علم هستند، این‌ها ریشه در اهل علم، یعنی کسی که «لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» یعنی اهل تحقیق، اهل علم دقیق، اهل پژوهش، اهل تعمق در دین. اما عالم فقط علم را دارد، اما «لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» نسبت به دانشمندانی که ریشه دار هستند در این مسئله اهل تحقیق و پژوهش؛ فقط علم ظاهر…؛ لذا این تعبیر هم خیلی زیبا است که این مسئله نشان می‌دهد که «تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» یعنی آن علت احکام را، آن تبین حقیقی و حدود الهی را چه کسی می‌تواند در حقیقت خوب بفهمد؟ آن «قَوْمٍ يَعْلَمُونَ» نه هر عالمی تازه. یعنی این قومی که صاحب علم هستند و ریشه و نژاد علمی دارند، نه ریشه و نژاد یعنی جد اندر جد عالم باشند؛ خب اینکه وراثت که نیست در اینجا. ریشه و نژاد یعنی عمق وجودی‌اش در جریان علم است، به علم عشق دارد شوق دارد، اهل پژوهش است، اهل در حقیقت تحقیق است. این آیه شریفه حالا تطبیقش هم در اینجا ببینید نکاتی که باقی مانده را عرض می‌کنیم

شاگرد: …

استاد: عرض کردم که نشان می‌دهد که این مسئله سخت‌تر از فقط علم است، شناختش؛ بلکه باید عالمی باشد که اهل چی باشد؟ در نظام علمی رشد کرده باشد، آنجا اهل علم باشد، اهل پژوهش باشد. مثل این ماند که بگویید که مثل این می‌ماند که بگویید در یک جمع علمی می‌توانند این را بفهمند، یعنی یک حرکت جمعی علمی است، «لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» این‌ها حدود الهی است که مثل یک حوزه‌ای مثلاً الان، یک جمعی از محققین می‌توانند این را بفهمند. دیگر حالا اینها از آن می‌شود استیناس کرد، حالا دیگر در حد آنچه که از ظاهر اولی است این است که «قَوْمٍ يَعْلَمُونَ» با عالم تفاوت دارد؟ البته تفاوت دارد. اما حالا چه نکات دیگری می‌شود از آن استیناس کرد و اگر شاهدی در جای دیگری پیدا کردیم بتوانیم استناد هم به قرآن بدهیم با آن شواهد، او البته بحث بیشتری را می‌طلبد.

بعد می‌فرماید که در تطبیق آیه «فإن طلقها فلا تحل له حتى تنكح زوجا غيره إلى آخر الآية»[33] که «بيان لحكم التطليقة الثالثة وهو الحرمة حتى تنكح زوجا غيره، وقد نفى الحل عن نفس الزوجة مع ان المحرم إنما»[34] می‌گوید گفت که از..، نفی کرد حلیت را از نفس زوجه، با اینکه گفت یعنی «طلقها فلا تحل له» برای مرد «لا تحل» آن در حقیقت زوجه برای مرد. چرا به زوجه را گفت؟ در حالی که خواستگاری و ازدواج با او و ارتباط با او حرام بود، ازدواج با او و ارتباط با او حرام بود، چرا می‌گوید «لا تحل له» زوجه برای او حلال نیست؟ می‌گوید چون هر دو تا را می‌خواهد با این با همین برساند، لزوم دیگر بر دو تا، بیان دو تا نباشد. لذا می‌فرماید که «وقد نفى الحل عن نفس الزوجة مع ان المحرم إنما هو عقدها أو وطئها ليدل به على تعلق الحرمة بهما جمیعاً، وليشعر قوله تعالى: حتى تنكح زوجا غيره، على العقد والوطئ جمیعاً»[35] «تنكح زوجا غيره» که این «تنكح زوجا غيره» را بعضی استفاده کردند که گفتند که تکنح آن دلالت بر آن رابطه می‌کند و زوجین دلالت بر زوجیت می‌کند. «على العقد والوطئ جمیعاً، فإن طلقها الزوج الثاني فلا جناح عليهما أي على المرأة والزوج الاول ان يتراجعا إلى الزوجية بالعقد بالتوافق من الجانبين، وهو التراجع»[36] در اینجا تراجع است، «وليس بالرجوع»[37] که در عقد اول و دوم چی بود؟ رجوع بود ولی در.

ببینید چقدر اینها هر کدام نکته‌ها زیبا است، این حقوق به این دقت با این..، چقدر ظرافت دارد، یعنی این جور نیست که عقد اول با عقد سوم یکی باشد، رجوع در عقد اول و دوم امکان پذیر است، چقدر باید این حکم چی شده باشد؟ جانب سبقت رحمت بر؛ بعد هم باید این کسی که طلاق گرفته این خانم، در خانه این مرد حق دارد بماند، مرد باید آنجا خرج او را بدهد، مسکن او را تأمین بکند، باید هزینه‌های او را مطابق همان دوران زوجیت برای او داشته باشد، تا این‌ها همه زمینه باشد برای بازگشت، که این ارتباط همین مقدار شوق و علاقه و یادآوری خاطرات خوش. می‌گوید حالا خاطرات بد یادآوری می‌شود. این بالاخره فراغ که الان باید فراغ داشته باشند، مرد نباید کنار زن باشد، اما زن می‌تواند در آن مسکن ساکن باشد و حق مسکن دارد، حق خوراک دارد، همه اینها از برای زن است.

شاگرد: …

استاد: حالا دیگر آن هم برای جذب است دیگر، منتها خب این ارتباط ندارند دیگر. اگر رجوع کرد یک کسی بود می‌گفت که آره این حالا از باب اینکه بالاخره ایشان می‌گفت این طلاق گرفته بود، بالاخره مرد طلاق داده بود زن را. اما خلاصه این می‌آمد سر می‌زد، بعد به زن هر دفعه می‌گفت که بیا من را مشت و مال بده در دوران عده. خب این اگر مشت و مال می‌دهد بالاخره رجوع است دیگر. این خودش نحوه رجوع هر کدام انواع و اقسامی دارد. می‌گوید بعضی‌ها دلشان آب شد. خوب است عیب ندارد خب این هم بالاخره آب شدن هم بلکه انشاالله محبت بیشتر بیاورد.

«وليس بالرجوع الذي»[38] البته بعضی‌ها مجرد هستند اینجا می‌آیند این جلو هم می‌نشینند، هی آدم نگاه به اینها می‌کنند می‌گوید اینها چرا؟ یک دعا بکنید انشاالله به حق حضرت عباس همه جوان‌های ما انشاالله به راحتی مسکن، اشتغال و خلاصه انشاالله اشتغال و مسکن و ازدواج انشاالله برایشان فراهم بشود انشاالله. (30:00) بعد می‌فرماید که از جمله آن مجردهایی جلسه‌مان، به ویژه مجردهای جلسه‌مان.

«وليس بالرجوع الذي كان حقا للزوج»[39] رجوع فقط حق زوج بوده، اما تراجع حق طرفینی است «في التطليقتين الاوليين، وذلك إن ظنا ان يقيما حدود الله»[40] این «إن ظنا» هم در اینجا عرض کردیم که یک به اصطلاح اطمینان عرفی است و یک حکم ارشادی است و حکم مولوی نیست که اگر گمان نداشتند، این به اصطلاح چه بشود برایشان؟ لذا این «إن ظنا» خودشان هم ….

شاگرد: ظن و گمان تقریباً آن حالت عقد قلبی است، یعنی بالاتر از آن گمانی که ما در ذهنمان است.

استاد: بله دیگر، عرفا این را در حقیقت قصدشان این است که رعایت بکنند. عرفی است دیگر «إن ظنا» یعنی عرفاً این را اینها این جور می‌بینند. مردم هم این جور می‌بینند که اینها قصدشان این است که زندگی بکنند، چون می‌خواهند برگردند تا  زندگی بکنند. وقتی می‌خواهد برگردد تا زندگی بکند، این در حقیقت برگشتن و زندگی کردن است، قصدشان این است نمی‌خواهند همدیگر را آزار بدهند که! چون اصلاً عقد و ازدواج برای «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا»[41] است.

بعد می‌فرماید «ووضع الظاهر موضع المضمر في قوله تعالى: وتلك حدود الله، لان المراد بالحدود»[42] می‌گوید چرا تلک آورد؟ و به اصطلاح ظاهر را که حدود بود در اینجا، موضع مضمر قرار…؛ ضمیر نیاورد، نگفت تلک در حقیقت آن ضمیر برگرداند به آن حدود قبلی؟ اینجا فرمود که «لان المراد بالحدود غير الحدود.»[43] این اسم ظاهری که حدود آورده در اینجا، غیر است؛ چون دو تا با هم متفاوت هستند که عرض شد «وفي الآية من عجيب الايجاز»[44] اینجا می‌فرماید ایشان در این آیه شریفه «من عجيب الايجاز» مختصرگویی، «مايبهت العقل، فإن الكلام على قصره»[45] با این کوتاهی کلام و این آیه‌ای که این قدر کوتاه است از جهت طولش «مشتمل على أربعة عشر ضميرا مع اختلاف مراجعها واختلاطها من غير» با اینکه مراجعش مختلف است و مرجع ضمیرها مختلف است، اما «من غیران يوجب تعقيدا في الكلام، ولا إغلاقا في الفهم»[46] حالا این را بعضی‌ها تفصیلاً در بعضی از روایات در بعضی از تفاسیر آورده‌اند «وقد اشتملت»[47] در عین حال «هذه الآية والتي قبلها»[48] و آیه قبل «على عدد كثير من الاسماء»[49] اسماء مُنَکَرِه، اسمایی که شناخته شده نیست، جدید است. اسماء جدید را آورده، مثل چی؟ مثل «والكنايات» کنایات هم «من غير ردائة في السياق»[50] اما سیاق کلام هیچ در حقیقت گنگ نشده؛ در حین اینکه اسماء جدیده و اسمائ ناشناخ..؛ مثل اینکه انصاف، معروف، تسریح، احسان، هر کدام از اینها یک لفظ جدید است؛ با اینکه این جور آمده اما سیاق کاملا روشن است «أربعة اسماء منكرة، وقوله تعالى:» پس همچنین کقوله و قوله «مما آتيتموهن شيئا»[51] «مما آتيتموهن» که می‌فرماید از اینجا «مما آتيتموهن» همان منظور چیست؟ مهر است که «كني به عن المهر»[52] کنایه شده از این «مما آتيتموهن»[53] از همان مهر. و همچنین «وقوله تعالى: فإن خفتم»[54] که از این «وجوب كون الخوف جاريا على مجرى العادة المعروفة»[55] است چون گفت خفتم، شما، یعنی جمع آورد و همچنین «وقوله تعالى: فيما افتدت»[56] که از چی؟ از آن مال خلعی در حقیقت که زن چیزی را می‌دهد تا مرد طلاق بدهد، کنایه از همان خلع است.

«وقوله تعالى: فإن طلقها، اريد به التطليقة الثالثة، وقوله تعالى: فلا تحل له، أريد به تحريم العقد والوطئ، وقوله تعالى: حتى تنكح زوجا غيره، أريد به العقد والوطئ معا كناية مؤدبة، وقوله تعالى: ان يتراجعا»[57] این هم کنایه شده به آن از عقد. ببینید همه اینها که تراجع را آورده عقد منظور است که عقد طرفینی باشد. «وفي الآيتين»[58] علاوه بر اینها «حسن المقابلة بين الامساك والتسريح»[59] امساک و تسریح مقابل همدیگر هستند، این هم یک حُسن است، «وبين قوله ان يخافا ان لا يقيما حدود الله وبين إن ظنا ان يقيما»[60] باز هم ببینید اینها چقدر زیبا این دو تا کنار..؛ و همچنین «والتفنن في التعبير في قوله: فلا تعتدوها، ومن يتعد.»[61] که در یک آیه پشت سر هم آمده. «فلا تعتدوها» همان «ومن يتعد» است اما تفنن در تعبیر اینها را مختلف کرده. بعد «قوله تعالى» را

«وإذاطلقتم النساء فبلغن أجلهن» این آیه شریفه هم که آیه بعد است، دنباله همین آیه می‌فرماید که «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لَّتَعْتَدُواْ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»[62] اینجا می‌فرماید که «وإذاطلقتم النساء فبلغن أجلهن إلى قوله: لتعتدوا، المراد ببلوغ الاجل الاشراف على انقضاء»[63] ببینید قبلاً داشت که تا مهلت باقی است مرد می‌تواند رجوع کند، اینجا می‌فرماید که «فبلغن أجلهن» از اینکه بعدش فرموده که این می‌تواند، تعبیر به امساک و تسریح آمده که «بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» می‌گوید می‌تواند هم امساک کند هم رها کند. معلوم می‌شود که هنوز در عده است. اگر بعد از عده باشد «بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» اگر تمام شده باشد، دیگر امساک معنا ندارد. این دوباره عقد جدید می‌خواهد، از این قرینه بعدی استفاده می‌کند «إِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» یعنی کِی است؟ آخرین ایام عده است. به مرد دارد یک هشدار جدی‌تری می‌دهد. قبلاً گفته بود در ایام عده تو می‌توانی رجوع کنی، اینجا می‌گوید «إِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» این مشرِف شد به پایان. حواست باشد که اگر مشرف شد به پایان، پایان پیدا کند، عقد جدید می‌خواهد ها! اما الان هنوز می‌توانی امساک کنی و او را رجوع کنی و او را حفظ بکنی «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» منتها این «أَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» اگر ما این جوری گرفتیم، امسکو می‌تواند دو فرد داشته باشد: یکی این که در همان آخر ایام عده رجوع کند امساک صدق می‌کند و می‌تواند، بعد از تمام شدن عده باشد امساک یعنی عقد جدید. با عقد هم بعضی‌ها گفته‌اند امساک به آن صدق می‌کند. اما مرحوم علامه می‌فرماید نه، این معلوم می‌شود که همان آخر عده و اشراف به عده است؛ این فردش است.

می‌فرماید که «المراد ببلوغ الاجل الاشراف على انقضاء العدة فإن البلوغ كما يستعمل في الوصول إلى الغاية كذلك يستعمل في الاقتراب منها»[64] که نزدیک باشد «والدليل علی ان المراد به ذلك قوله تعالى: فأمسكوهن بمعروف أو سرحوهن»[65] سرحوهن در مقابل این آمده است دیگر، رها کردن است، این امساک نگه داشتن است که قبلاً هم آمده بود «إذ لا معنى للامساك ولا التسريح بعد انقضاء العدة»[66] بعد از انقضا فقط تسریح است، رها کردن است. ایشان می‌فرماید. بعضی‌ها خواستند بگویند نه امساک حتی رجوع عقد بعد از چیز هم امساک صدق..؛ می گویند زنش را برای خودش نگه داشت بعد از این هم. یعنی این نگه داشتن صدق می‌کند. ولی ایشان می‌فرماید نه.

«وفي قوله تعالى»[67] اما اینجا که آمد «سرحوهن بمعروف» قبلاً داشتیم «سرحوهن» به چی؟ باحسان. مگر نداشتیم در آیه؟ «تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ» می‌گوید چرا ..؟ می‌گوید آنجا که آیه قبل بود که «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ»[68] آن تسریح به احسان مال این است که رها کردن به احسان است و نگه داری به معروف است، یعنی بحث در نگه داری و رها کردن آن عقد است و آن به اصطلاح اصل عقد است. در اینجا نه، در اینجا زندگی است. اگر می‌فرماید که «أَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» یعنی زندگی کردن با او. آنجا رجوع بود. در آنجا رجوع به معروف بود، اینجا امساک به معروف. امساک به معروف در اینجا یعنی زندگی کردن. اگر می‌خواهید برگردید «أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» آنجا تسریح باحسان، یعنی اگر هم می‌خواهید رهایش کنید رجوع نکنی و عقد کنی، از حقوق برنگردان چیزی را، از اموالش چیزی نگیر. اینجا که می‌فرماید «سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» یعنی اگر رها کردی او را، او را در حقیقت در زندگی‌ات جوری بگذار علیه او بدگویی نکن که این امکان ازدواج دیگری پیدا نکند «سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ» او را رها کن به صورتی که امکان ازدواج دیگر برایش باشد، حتی اگر زن مقصر است، چون ممکن است که این زن بعد از این طلاق متنبه بشود.

«إذ لا معنى للامساك ولا التسريح بعد انقضاء وفي قوله تعالى: ولا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا»[69] می‌گوید دنبال آیه که فرمود که «ولا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا» امساکتان امساک ضرری نباشد تا بخواهید به او تعدی بکنید، «ومن يفعل ذلك فقد ظلم نفسه[70]»[71] که احکام را اگر کسی روحش را نادیده گرفت از اینجا دیروز خواندیم. اگر روح احکام را کسی نادیده بگیرد، این استهزاء به احکام است. لذا در نماز میگویند اگر کسی تکرار هی خواست بکند تا درست فکر کند ادا کند، تکرار اگر از یک حالتی، از یک حدی گذشت، استهزاء به نماز می‌شو،د اینها همه روح نماز است، روح نماز چه می‌شود؟ هر چیزی که آن روح نماز را خدشه دار بکند، استهزاء به او تلقی می‌شود، هر چند بخواهد تاکید در ظاهر باشد. لذا وسوسه در ظاهر باعث استهزاء در چه می‌شود؟ به احکام می‌شود. استهزاء به احکام خودش می‌شود حرام، می‌شود در حقیقت آنجا مبطل، اگر استهزاء به احکام تلقی بشود.

لذا تعبیر در اینجا این است که می‌فرماید که «ومن يفعل ذلك فقد ظلم نفسه» اولین ظلمی که کرده به چه کسی کرده؟ به خودش. دیگری را در حقیقت (40:00) بدگویی کرد در مقابل آن، برای آن زن بدگویی کرد، اما ظلم کرده به کی؟

«نهى عن الرجوع بقصد المضارة كما نهى عن التسريح بالاخذ»[72] چطور قبلاً گفت التسریح بالاحسان، که برنگردد مهر را بگیرد! اینجا هم می‌فرماید که اگر رجوع به قصد مضاره باشد «كما نهى عن التسريح بالاخذ من المهر في غير الخلع»[73] در خلع می‌شود در حقیقت بدون احسان باشد «ومن يفعل ذلك» در اینجا که بحثش گذشت، تا رسید به چی؟ «والمراد بالنعمة» این بحث مراد به نعمت هم همین جور که دارید می‌خورید حالا ما چون چهار پنج دقیقه وقت داریم استفاده می‌کنیم. نعمتی که در اینجا آمده. ببینید یک بحث زیبایی است، چرا تعبیر کرد که در اینجا «واذكروا نعمة الله» در انتهای آیه می‌فرماید که «واذكروا نعمة الله علیکم»؟ با اینکه بحث احکام بود، تکالیف بود! «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ»[74] این نعمت را قدر بدانید، می‌گوید چرا؟ تعبیر این است که آن جایی که انسان در ابتدای کار تکلیف می‌بیند، آن مال ابتدای حرکت انسان است که تکالیف به سوی انسان سوق پیدا می‌کند. اما وقتی چشید این احکام را و دید چقدر شیرین هستند، این‌ها تبدیل می‌شوند به نعمت. لذا آن جایی که می‌فرماید «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»[75] نعمت یعنی دین تمام شد با این حکم آخر، با این تکلیف آخر. لذا نعمت آنجایی است که انسان وقتی که تکلیف برایش شیرین می‌شود، می‌شود نعمت. اینجا تعبیر کرده در اینجا با اینکه جای قهر است و جای به اصطلاح آن همه تعدی، اینجا «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ»[76] این نگاه را، در احکام نگاهتان به چی باشد؟ به عنوان یک نعمت باشد. «وَاذْكُرُوا» یاد کنید «نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ» که این هم «وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ»[77] که انشاالله بعدش دیگر

«والمراد بالنعمة في قوله تعالى: واذكروا نعمة الله عليكم، نعمة الدين أو حقيقة الدين وهي السعادة التی تنال بالعمل بشرائع الدين كسعادة الحياة المختصة بتألف الزوجين»[78] به این آیا که این دو تا زوجیت که ایجاد می‌شود «فإن الله تعالى سمى السعادة الدينية نعمة كما في قوله تعالى»[79] سعادت دینی را که همه آن دین است نعمت نامیده «كما في قوله تعالى» «الیوم اکملت لکم دینکم» «وأتممت عليكم نعمتي)»[80] و همچنین «وقوله تعالى: (وليتم نعمته عليكم)».[81] این «ليتم نعمته عليكم» آیه شریفه؛ قبل آیه خدای تبارک و تعالی آنجا به اصطلاح بحث همین جا است دیگر! بله همین جا است که بحث وضو را می‌فرماید که آن بحث وضو را آن دستور وضو را آخرش «وليتم نعمته عليكم» همچنین «وقوله تعالى: فأصبحتم بنعمته إخوانا)»[82] که این آیه شریفه است که همان آیه معروف  «اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»[83] که اینجا می‌فرماید که این «فَأَصْبَحْتُمْ» که این نعمت در حقیقت وقتی که نعمت مطلق می‌شود، می‌شود ولایت. یعنی احکام دین نعمت خاص هستند، وقتی که این احکام دین به صورت مطلق دیده بشود در آیات می‌شود ولایت. لذا در همان آیه شریفه هم که می‌فرماید «أتممت عليكم نعمتي» قبلش چی بوده؟ «الیوم اکملت لکم دینکم و أتممت عليكم نعمتي» تمام و کمال را.

بعد اینجا هم که می‌فرماید «فأصبحتم بنعمته إخوانا» این اخوت بعد از آنکه در حقیقت عداوت بود، این نعمت اخوت، اخوت نازله ولایت است، اخوت نازله ولایت است؛ که این هم یک نکته که نعمت به صورت مطلق می‌شود ولایت «وعلى هذا يكون قوله تعالى بعده: وما أنزل عليكم من الكتاب والحكمة يعظكم به، كالمفسر لهذه النعمة، ويكون المراد بالكتاب والحكمة ظاهر الشريعة»[84] و باطن شریعت یعنی «أحكامها وحِكمها» هم ظاهر را شامل می‌شود هم باطن را، «أعني أحكامها وحكمها»[85] حِکَم شریعت را هم شامل می‌شود.

بعد ایشان می‌خواهد بگوید که ممکن است مراد از نعمت چیز دیگری باشد که آن را بخواهد ذکر بکند «ويمكن أن يكون المراد بالنعمة مطلق النعم الالهية»[86] نه فقط این زوجیت را در اینجا یا دین را «التكوينية وغيرها»[87] که دین و تکوین را همه را شامل بشود  «فيكون المعنى: اذكروا حقيقة معنى حياتكم وخاصة»[88] اگر این جوری شد آن وقت بحث خیلی عمیق می‌شود، که ببینید همه اینها در راستای آن حیات تکوینی است، در راستای آن نعمتِ، تطابق بین تشریع و تکوین می‌شود حالا دیگر این تتمه‌اش باشد

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

تا دقیقه 45

[1] زمر، آیه 46-49.

[2] بقره، آیه 229.

[3] همان.

[4] همان.

[5] همان.

[6] همان.

[7] همان.

[8] همان.

[9] همان.

[10] همان.

[11] همان.

[12] بقره، 230.

[13] همان.

[14] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 235.

[15] همان.

[16] همان.

[17] همان.

[18] همان.

[19] همان.

[20] همان.

[21] همان.

[22] همان.

[23] بقره، آیه 230.

[24] بقره، آیه 221.

[25] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 235.

[26] همان.

[27] بقره، آیه 230.

[28] همان.

[29] بقره، آیه 229.

[30] بقره، آیه 230.

[31] همان.

[32] همان.

[33] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 235.

[34] همان.

[35] همان.

[36] همان.

[37] همان.

[38] همان.

[39] همان.

[40] همان.

[41] روم، آیه 21.

[42] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 235.

[43] همان.

[44] همان.

[45] همان.

[46] همان.

[47] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 236.

[48] همان.

[49] همان.

[50] همان.

[51] همان.

[52] همان.

[53] همان.

[54] همان.

[55] همان.

[56] همان.

[57] همان.

[58] همان.

[59] همان.

[60] همان.

[61] همان.

[62] بقره، آیه 231.

[63] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 236.

[64] همان.

[65] همان.

[66] همان.

[67] همان.

[68] بقره، آیه 229.

[69] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 236.

[70] بقره، آیه 231.

[71] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 236.

[72] همان.

[73] همان.

[74] بقره، آیه 231.

[75] مائده، آیه 3.

[76] آل عمران، آیه 103.

[77] بقره، آیه 231.

[78] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 237.

[79] همان.

[80] مائده، آیه 3.

[81] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 237.

[82] همان.

[83] آل عمران، آیه 103.

[84] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 237.

[85] همان.

[86] همان.

[87] همان.

[88] همان.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 418” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید