بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ، لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ، وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ، فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.[1]
بسم الله الرحمن الرحیم، لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ، رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُطَهَّرَةً، فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ، وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ، وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ، إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أُولَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ، جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ.
سلام علیکم،
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
این صلوات مثل اینکه «يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ»[3] خیلی از یک راه دوری انگار این صلوات صدایش میآمد. حالا انشاالله آن «وَ قَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً»[4] باشد یک صلوات نزدیک انشاالله و بلند.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
بحثی که در خدمت دوستان بودیم بحث در قلب بود که دیروز مقداریش گذشت و امروز انشاالله این بحث را به سرانجام میرسانیم با اینکه ممکن است یک قدری خروج از روال عادی بحثمان داشته باشیم، اما یک بحث کلیدی است که در خیلی از جاها به کار میآید همان جوری که دیروز شروع کردیم. ما در بحث قلب و مباحث این چنینی یک مبانی را اول گذراندیم، از جمله یکی از مبانی که در مقدمه المیزان گذشت این بود که الفاظ وضع شدند برای ارواح معانی یا اغراض، که بارها به این مرحوم علامه استشهاد کردند. لذا از جهت وضعی، این از جهت وضعی، از جهت وضعی اگر قلب گفته میشود که قلب صنوبری مصداقش باشد و قلب ادراکی مصداق دیگری برای او باشد، مجاز در اسناد نیست، مجاز در اطلاق و استعمال نیست. بلکه تمام اینها میتوانند آن حقیقتی را که وضع شده بوده برای قلب را شامل بشود و تفاوت قلب و عقل و روح و نفس و اینها هم محفوظ باشد در نظام ادراکی. حالا چرا قلب و نه نفس و نه روح و نه اطلاقات عقل و مانند اینها چه تفاوتی میکند، این در مفصلات تا حدی بیان شد شاید امروز هم انشاالله بیان بکنیم.
اما اصل این است که این وضع، از جهت وضعی مانعی ندارد که قلب اطلاق بشود هم قلب صنوبری منظور باشد بالحقیقه به اشتراک معنوی نه به اشتراک لفظی، که این قلب مقصود باشد و مراتب قلب هم، این یک نکته. از جهت الهی و نقلی تعبیری که در روایات ما و یا آیات ما وارد شده «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[5] همه آنچه که در مراتب عالی است نازله اش در مراتب پایینی نازله او محقق است « وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ » از این طرف خلاصه هر چیزی « وإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا » هر چیزی که شما برخورد میکنید از این طرف (10:00) که در مراتب نازله است، خزائن آن پیش ما است.
بله ممکن است چیزی در خزائن باشد ولیکن تنزل تا مرتبه جسم پیدا نکرده باشد، ممکن است؛ اما هر چیزی که در مرتبه جسم است نازله آن مرتبهای است که عندنا است « وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» این هم از جهت وجودی و نقلی؛ که آنچه که در پایین است یک نازله ای است از آن چیزی که در بالا است؛ لذا قلبها در مراتب و طول هم قرار میگیرند، این مرتبه نازله هم نازله ای از آن..، لذا بکار بردن قلب در قرآن، هم از جهت لفظی مجاز نیست که بگوییم که مجاز در خلاصه کلمه است که قلب را مقصودش دیگری است اصلاً و چیز دیگری است، نه مجاز نیست بلکه این وضعش بالحقیقه و بالاشتراک معنوی بود که وضع الفاظ برای ارواح معانی بود. هم از جهت حقیقی و وجودی مجاز نیست و بیارتباط، چرا؟ چون «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» ارتباط محفوظ است، هرچند در هر مرتبه و مصداقی خصوصیت خاص هم دارد، ولی این نازله آن است. این نازله بودن رابطه را برقرار میکند؛ لذا اینجور نیست که فرق نمیکرد اگر میفرمود که و ما این را نازل کردیم «نَزَّلَ عَلَى قَلْبِكَ» یا بگوید نزل علی مثلاً یدک؛ اینجور نیست که فرق نکند، خدای تبارک و تعالی را به کار میبرد هر چیزی را فرقی نمیکرد، نه، «نَزَّلَ عَلَى قَلْبِكَ» نزل علی قلبک است منتها در مراتب این قلب، نه این قلب صنوبری که، مراتب دیگر! آن نزول نشان میدهد که کدام مرتبه و کدام در حقیقت حقیقتِ این منظور است؛ اما این یک حقیقت ذو مراتب است که از این قلب آغاز میشود تا آن قلبی که «لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَلا سَمائِی وَلکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ»[6] [12:04] یعنی آن قلب عبد مؤمن است که محل تجلی است، در حقیقت «قلب المومن عرش الرحمان»[7] است که عرش الهی در آنجا است که همان جوری که قلب مقام عرش را دارد در بدن، قلب مقام عرش را دارد در بدن و سینه مقام کرسی را دارد در بدن، آن عرش و کرسی در مراتب وجود عالم تا میرسد به عرش الهی که عرش ذات است و کرسی است و بعد سماوات سبع است. آن عرش و کرسی که محل فرماندهی و عرش فرماندهی است، در نظام وجودی اگر بخواهد تجلی پیدا کند میشود قلب، در مقام مادی میشود قلب انسان در نظام انسانی میشود قلب انسان در همین نظام مادیاش، در نظام بالاتر..، اینها مسامحه نیست، اینها استحسانات ذوقیه نیست. این مال این است که یک مبنایی را که دیروز بیان کردیم، مبنایی را قبول داریم که یک تشابه کاملی در مراتب وجودی عالم وجود دارد که این تشابه باعث این میشود.
شاگرد: این بیانی که الان فرمودید دلیل نمیشود که در تمام مواضعی که فرضاً قلب استعمال شده یا کلمات دیگر، تمام این مراتب باشند
استاد: یا باید قائل بشویم به مجاز
شاگرد: بالاخره یک خصوصیت
استاد: ببینید یا باید قائل بشویم به مجاز یا باید بگوییم که اگر قلب به کار برده میشود و قلب را مردم میشناختند که چیست که این قلب صنوبری هم یک مصداقش است یک فردش است، که از این میتوانستند به آن پی ببرند، از این میتوانستند به آن راه پیدا بکنند، از خصوصیات این میتوانستند به خصوصیات آنها به اجمال راه پیدا بکنند یعنی راه اجمالی برای شناخت است. همان جوری که اگر خدای تبارک و تعالی اطلاق شده سمیع است و بصیر، که از این سمع و بصری که در اینجا است راهی برای شناخت او بود به اجمال، با طرد حدود، حفظ کمالات و طرد حدود؛ غیر از آن است که سمیع خدا را بگویید که سمیع خدا فرقی نمیکند از مسموعات باشد یا از مشمومات باشد یا از مذوقات باشد یا از مبصرات، خب تفاوت میکند یعنی آن سمیع با بصیر تفاوت میکند؛ لذا مرتبط است بله اما تفاوت دارد. البته تفاوت هم دارد، مصداقهای مراتب مصداق هستند. وقتی مراتب مصداق شدند این حفظ با مراتب مصداق میشود..
شاگرد: چرا به نحو ضرب المثل نمیگوییم که روح معنایش، یعنی مثلاً میگوید قلب من را شکاندی، در قلب من جا داری، هیچ کدام عرف درست است معنای قلب را نمیفهمد ولی در هیچ مرتبهای این قلب را در نظر نمیگیرد
استاد: چرا ببینید همه آنها هم از همین نازل است قلب من را شکاندی غیر از دست من را شکاندی است. یک موقع طرف میگوید دست من را شکاندی، یک موقع میگوید قلب من را شکاندی، از قلب من را شکاندی چه استفادهای میشود؟
شاگرد: وجود من و تو
استاد: خب دیگر چون قلب عرش الرحمان است، عرش وجود انسان است. یعنی وقتی که قلب را شکستی یعنی تو آن مرکز وجود من را شکستی، غیر از این است که بگوید در چشم من تیر زدی، با اینکه چشم هم نسبت به دست و پا شرافت دارد از یک جهاتی. لذا اگر بزند چشمش را کور بکند در نظام تمثیل، ضرب المثل میگوید تو چشم من را درآوردی مثل اینکه، این در ضرب المثل تفاوت میکند با اینکه تو قلب من را جراحت دادی، قلب من را شکستی، خب معلوم است داریم همین را میگوییم. اتفاقاً شما موید ما هستید.
شاگرد: تیر هم به قلب میکشند
استاد: بله دیگر عاشقها هم دیگر آن مرکز وجودشان.
استاد: حالا آن را هم می گوییم یعنی آن را هم داریم میرسیم. حالا ببینید یکی یکی داریم، اول از چی شروع کردیم؟ از لفظ بعد آمدیم در نقل، گفتیم قرآن و روایات، در روایات میفرماید که « أَنَّ فِي اَلْعَرْشِ تِمْثَالَ جَمِيعِ مَا خَلَقَ اَللَّهُ»[8] تمثال نه یعنی عکسشان، یعنی مطابق آنچه که عرش عالم وجودی است، در حقیقت این شی آنجا هم ظهور و بروزی دارد. که این هم « أَنَّ فِي اَلْعَرْشِ » حالا روایات اینجوری هم مفصل است فقط به هر کدام به یک دانه دارم اشاره میکنم. این هم در نظام روایی ما که رابطه محفوظ است بین بالا و پایین، ارتباط کاملاً محفوظ است.
در نظام حکمی و فلسفی هم ما قائل هستیم به اینکه «النفس» ببینید حالا آن حرفهای مختلفی دارد در نظام حکمی، این هم حالا یک قسمتیاش را عرض میکنیم. اگر بیان میشود که « ان البدن مرتبة نازلة للنفس»[9] بدن نازله نفس است، با اینکه نفس جسمانیت الحدوث است و روحانیت البقا است، اما بدن نازله نفس است. بدن نازله نفس است یعنی اینکه این بدنی که ما در اینجا میبینیم این بدن به تدبیر و امر نفس است که دائماً دارد میچرخد و نازله او است و ظهور او است؛ لذا حاکمیت با نفس است در بدن. نفس انسان حاکمیت در بدن دارد و این حاکمیتش باعث میشود که بدن تحت اراده او و اختیار او میچرخد. منتها این نفس که میخواهد ارادهاش را در بدن اعمال کند، نزدیکترین جا..، با اینکه به همه اعضای بدن ارتباط دارد و تعلق دارد، اینگونه نیست که به یک جا مرتبط باشد و به بقیه نباشد. نفس در حقیقت چیست؟ آن وقت این هم تعبیری که نفس در بدن است که غلط است دیگر، بدن در نفس است همان جوری که دنیا در آخرت است نه آخرت در دنیا. این هم بدن در نفس است نه نفس در بدن، حالا یک تعبیری دیگر اینجا همین قدر عنوانش را بگذریم که بدن در نفس است.
این تعبیری که تعلق نفس است به بدن، یک مرکزیتی دارد که این ارتباطش را از آن طریق با تمام بدن چی انجام میدهد؟ به نحو عرش، به نحو در حقیقت..، یعنی عرش نفس در بدن میشود قلب، مرکز فرماندهیِ..؛ طبق آیات قرآن که قبلاً این را مرحوم علامه هم بیان کرد که اولین جایی که حیات تعلق میگیرد به آن، قلب است و بعد همینجوری مبصوص [18:49] میشود و پراکنده میشود و آخرین جایی هم که حیات از او منفصل میشود، همان جوری که خواندیم قلب است که باز ممکن است مرگ مغزی، اما اگر کسی میتواند حیات، در حقیقت حیاتش، قلبش باقی مانده باشد.
این هم یک بحثی که بدن نازله نفس است که اگر بدن نازله نفس شد نسبتها محفوظ است. اگر در نفس، نظام ادراکات برمیگردد به یک مرکز اصلی که دارد در نفس، در نظام ارتباطی در بدن هم، نظام آن مرکز فرماندهی میشود چی؟ آن مرکز. با اینکه بحث کردیم اینها قلب را، عقل را، مغز را ما حواسمان هست ها! مرحوم علامه یادتان است که گفت ما از مغز غافل نشدیم اما می گوییم مغز هم یک وسیلهای است در خدمت قلب با این نگاهی که قرآن دارد، با این نگاهی که از روایات استفاده میشود. این هم یک نگاه که حالا اگر ما هرچقدر.
آن وقت یک نگاه دیگر این است که در نظام فلسفی بحث دقیقی این هم، هر قدر آن حقیقتی که بر وجود انسان حاکم میشود، اگر حیوان است، چون وهم بر حیوان حاکم است تمام قوای انسان میشود وهمانی، یعنی باصره حیوان، (20:00) سامعه حیوان، شامه حیوان، ذائقه حیوان، لامسه، آن وقت همه اینها چی هستند؟ حد موجودیشان کجا است؟ چون آخرین رتبه وجود حیوان وهم است تمام اینها، آخرین، این سلطان قوا در وجود حیوان وهم است، واهمه است که این دیگر مشهور است در فلسفه. اگر وجودی هرچقدر آن سلطان وجودیاش قویتر بشود، تمام این قوا چی میشوند؟ تمام این قوا تابع آن آخرین رتبه میشوند. اگر در وجودی، آن مرتبه وجودیاش رسید به یک کمال عالی، تمام قوای ظاهری تحتِ تصرف و تدبیر او هستند. دیگر نمیشود این را با یک کارد جراحی، چشم این را با چشم دیگری میشکافیم میبینیم یک جور است. این چشم یک آلت و وسیلهای بود که حقیقتی که این به آن قائم بود آن مرتبه جانی بود که این را داشت اداره میکرد؛ لذا رتبه این در مرتبه جانش است نه در رتبه خودش؛ با اینکه بدن این مثل بدن بقیه است اما رتبه این بدن، شرافت این بدن به شرافت جانی است که در او است. اینگونه نیست که هیچ تفاوتی نکند از جهت نظام وجودی. بله از جهت نظام فیزیکی ما همین را میبینیم از این، از آن هم میبینیم. اما در نظام وجودی! نظام وجودی چون بدن نازله نفس است و وقتی جانی به مرتبهای از کمال رسید تمام سلول سلولِ بدن این چی شده؟ لذا نور اینها و نطفه اینها در ارقام و اصلاب محفوظ میبوده، این باید کاملاً در ارقام و آباء طاهرین باید این نقل پیدا میکرده، این جان میخواهد به او تعلق بگیرد. این هم یک نکته دیگری که اعضا و جوارح ما رتبه وجودیشان و حقیقتشان تابع آن آخرین مرتبه وجودی است. هرچقدر آن آخرین مرتبه..، لذا قلب کسی که در یک رتبه قرار میگیرد با اینکه از جهت ظاهری با قلب دیگری یکسان است اما از جهت وجودی، تعلق این قلب به حقیقتی است که تابع آن مرتبهاش میکند. لذا این قلب کشش دارد با آن رابطهای که با نفس دارد و نازله او است رتبهاش رتبه چی باشد؟
شاگرد: در پیوند اعضا و اینها، اینها سنخیتهای … [22:43]
استاد: اشکالی ندارد، عرض کردم که وقتی که این پیوند خورد میشود چی؟ تا پیوند خورد و او قبول کرد، یعنی او را توانسته از سنخ خودش بکند و تابع او شده، چنانچه اگر یک قلب مؤمنی را بگذارند در بدن کافری، آنجایی که تحت تدبیر است ملاک است. بله، اگر این تدبیر بعد از مرگ هم تا حدی باقی باشد مثل قبوری که مثلاً ما میرویم سر خاک قبور چه کار میکنیم؟ ارتباط وقتی که تا حدی محفوظ است آن رابطهها تا حدی ادامه دارد. مثل اینکه میرویم آنجا فاتحه میخوانیم و آنها میفهمند و ادراک میکنند چون یک تعلق است. سر قبر دیگری بروی فاتحه بخوانی با سر قبر این بروی متفاوت است برایش، بله اگر از دور بخوانیم بگویی نمیتوانم بروم نزدیک، عیبی ندارد، او دور و نزدیک ندارد اما سر قبر دیگری بروید، برای او فاتحه بخوانی یا برای این بروی اینجا فاتحه بخوانی متفاوت میشود چون این تعلق دارد به این بدن
شاگرد: مثلاً مادر مؤمنی قلب بچهاش را میبخشد به یک کسی، حالا طرف …
استاد: اشکالی ندارد عرض کردم که
شاگرد: میگوید قلب بچهام میزند. واقعاً روح مومن با قلب اینجا ارتباط دارد با قلب این کسی که در بدن این دارد میزند؟
استاد: شاید مثل به بدن که تعلقی دارد این نحوهای از تعلق باقی باشد، شاید تأثیر هم بگذارد این بُعدی ندارد؛ چون بالاخره قلب فصل مفصلی است در فلسفه که اگر دوستان خواستند میتوانند رجوع بکنند، تأثیر و تأثر نفس و بدن در همدیگر، تأثیر و تأثر نفس و بدن! به خصوص با این مبنا که النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقا. که جسمانیة الحدوث و روحانیة البقا باشد، تأثیر و تأثر در طرفین یک طرفه نیست. در نظام وجودی مثلاً ملائکة الله مدبرات عالم هستند. «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ»[10] آنجا یک طرفه است؛ یعنی از جانب ارض به سما تأثیر گذاشته نمیشود که مجردات متأثر بشوند، تأثر در آنجا راه ندارد. اما حتی اگر فرمودند «…» [24:58] آن بحثش جای خودش. اما در نظام بدنی تأثیر و تأثر دائماً چیست؟ طرفینی است؛ هم از بدن است در نظام رولی، هم از روح است در نظام بدنی. این تأثیر و تأثر تا در نظام بدن هستند است. البته هر قدر نفسی عظیمتر بشود تأثیر بدن در او کمتر میشود و تأثیر نفس در بدن بیشتر میشود. این قطعی است هر چقدر نفس قویتر میشود خب تاثرش کمتر میشود دیگر، تاثیرگذاری اش بیشتر میشود.
یک بحثی را مرحوم فیض دارد در کتاب المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء، جلد پنجم محجه، خیلی بحث خوبی است یک کتابی دارد، چون کتاب کتاب است دیگر، در این هشت جلد کتابهای مختلفی است. این اولین کتابی که برای به تعبیر خودش «من… من المحجة البیضاء» [25:50] از اینجا آغاز میکند، اولین فصلش کتاب الشرح العجایب القلب است. در کتاب شرح عجایب القلب خیلی فیض خوش قلم است با اینکه خب بعضی از مطالب را هم از احیا گرفته و آنجا دارد تهذیب میکند و تغییر داده، اما شاید آن اصلِ چینش مربوط به احیا است، اما فیض هم انصافاً خوشقلم است. در این کتاب شریف همان صفحه اول جلد پنجم که آغاز میشود، اینجا شروع میکند اول با حمد و ثنا، بعد شرف انسان را بیان میکند که این شرف با معرفت محقق میشود. بعد میگوید «فالقلب هو العالم بالله ، وهو العامل لله»[11] قلب هم عالم قلب است همه عامل قلب است، اینجا با بیان « وهو الساعي إلى الله و هو المتقرب الیه وهو المكاشف »[12] بعد شروع میکند صفات قلب را. کدام قلب را دارد میگوید؟ حالا خودش بیان میکند. «وهو المكاشف بما عند الله ولديه»[13] «وإنما الجوارح أتباع له وخدم وآلات يستخدمها القلب»[14] ببینید این هم قلب ظاهری است که آلات و جوارح در خدمت او قرار گرفتند و اینها را به کار میگیرد، هم قلب نظام وجودی انسان است که آلات و جوارح از جمله خود قلب به استخدام آن قلب هستند، همه اینها را در همین خطبه اولش آورده، خیلی هم زیبا است. ادامه هم دارد شما «وهو المثاب والمعاقب وهو ال..»[15] همه اینها را دارد که حالا از اینجا هر کدامش هم ناظر به یک…، اینجور نیست که مترادف گویی خواسته بکند. یعنی در همین خطبهای که تقریباً یک صفحه و نیمی طول کشیده، تقریباً تمام مطالب راجع به قلب را که در روایات و آیات و مطالب مفصلۀ حِکمیه بوده، همه را به اختصار در یک سلک و یک نخ تسبیحی بین اینها دوانده، در اینجا با یک عبارات زیبایی آورده که هم در حقیقت..، این در همان در انتهایش هم آورده، از اواسطش هم آورده که معرفت نفس «هو الذي إذا عرفه الإنسان فقد عرف نفسه وإذا عرف نفسه فقد عرف ربه وهو الذي إذا جهله الإنسان فقد جهل نفسه وإذا جهل نفسه فقد جهل ربه ومن جهل قلبه فهو بغيره أجهل. و أكثر الخلق جاهلون بقلوبهم وأنفسهم وقد حيل بينهم وبين أنفسهم فإن الله يحول بين المرء وقلبه وحيلولته بأن لا يوفقه لمشاهدته ومراقبته»[16] بعد همینجور ادامه دارد «وكيفية تقلبه بين إصبعين مع أصابع الرحمن»[17] این جاهل به این است که چگونه تقلب دارد قلب، که به اصطلاح «القلوب بين أصبعين من أصابع الرحمن »[18] دو انگشت الهی که صفات جلالی و جمالی حق میشوند که بین این دو تا دارد قلب را دائماً بین خوف و رجاء، بین جلال و جمال دارد دائماً این را تربیت میکند. بین «إصبعين مع أصابع الرحمن» است و کیفیت تقلب بین « إصبعين مع أصابع الرحمن»[19] «وأنه كيف يهوى مرة إلى أسفل السافلين»[20] گاهی چگونه این قلب ساقط میشود تا «أسفل السافلين وينخفض إلى أفق الشياطين وكيف يرتفع أخرى إلى أعلى عليين ويرتقي إلى عالم الملائكة المقربين. ومن لم يعرف قلبه ليراقبه ويراعيه ويترصد ما يلوح من خزائن الملكوت عليه وفيه فهو ممن قال» اگر کسی مراقب قلبش نباشد «ممن قال الله تعالى فيه: «ولا تكونوا كالذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم أولئك هم الفاسقون»[21] فمعرفة القلب وحقيقة أوصافه أصل الدين وأساس طريق السالكين»[22] بعد شروع میکند از اینجا.
ایشان میفرماید که برای اینکه ما بحث قلب را آغاز بکنیم یک نکتهای را از ابتدایش مطرح میکنیم، چون اشتراک در الفاظ به کار رفته و خیلیها نتوانستند این مسائل را با همدیگر حل بکنند، ما شروع میکنیم این بحث را بیان کردن (30:00) که رابطۀ بین این معانی و الفاظ چیست، این حقایق و الفاظ واحدهشان چیست. اینجا یکی از آن بزنگاهها است که خوب هم جمع کرده. چند تا لفظ را اینجا بیان میکنند؛ یکی لفظ قلب است، یکی لفظ روح است، یک لفظ نفس است، یک لفظ عقل است؛ که ایشان این چهارتا لفظ را بیان میکند که چطور اینها بعضیها فکر کردند اشتراک لفظی دارند که بین معانی مختلفی، در حقیقت اطلاق شدند به معانی مختلف، اما اشتراکشان اشتراک لفظی نیست بلکه اشتراکشان اشتراک معنوی است و رابطه دارند با همدیگر، این را خواسته بیان بکند.
که موضع بحث ما اینجایش است که «بيان معنى النفس والروح والعقل والقلب وما هو المراد بهذه الأسامي»[23] فیض یک کسی است که در روایات محدث است دیگر، یعنی مرحوم فیض به عنوان محدث در تاریخ شناخته شده، در تاریخ علما آن کتاب شریف وافی که در روایات واقعاً کم نظیر است جمع کرده، جزو کتب جامع روایات است که از همان اولین باب شروع میکند تا انتهای همه ابواب را هم دارد کتاب وافی شریف و گاهی هم بیانهایی را ذیلش آورده، هم جامع بین کتب اربعه است هم کتب دیگر. یکی از کتابهایی که جامع است کتاب وافی است. حتی تفسیرش هم که تفسیر صافی و اصفا و یک مصفا است، هر سه تفسیر تفسیرِ روایی هستند دیگر که صافی بعد اصفا که خلاصه آن است و مصفا که خلاصه اصفا است. همه اینها هم تفاسیر روایی هستند که روایات ذیل آیات … به عنوان یک محدث شناخته شده است. ایشان حالا دارد با این نگاه ببینید بیان میکند.
ایشان میفرماید که این چهار اسم در ابواب مختلفی به کار رفتند و چون مختلف به کار رفتند، حتی بین فعول علما اختلاف شده در برداشت از اینها، گاهی خلط شده در برداشت از این معانی مختلفه که ایجاد شده، لذا میگوید به خاطر اینکه جلوی این خلط گرفته بشود ما اینها را به صورت مستقل هر کدامشان را اطلاقاتشان را معنا میکنیم «اللفظ الأول لفظ القلب وهو»[24] خود لفظ قلب میگوید که چون در آن بحث اینها شاید فیض قائل به آن وضع الفاظ در اینجا نمیخواسته باشد بر اربعات، اما جوری بیان کرده که به او برسد، بدون اینکه ذکر او باشد به او برسد. میفرماید که لفظ قلب اطلاق شده برای دو معنا «أحدهما اللحم الصنوبري الشکل»[25] که همین قلب درون سینه ما است که میشناسیم که «المودع في الجانب الأيسر من الصدر وهو لحم مخصوص وفي باطنه تجويف» سوراخهایی دارد «وفي ذلك التجويف دم أسود و هو منبع الروح»[26] روح یعنی روح بخاری دیگر، حقیقت روح بخاری یعنی حرارت که در بدن ما است از آنجا نشأت میگیرد و معدن آن روح است «ولسنا نقصد الآن شرح شكله وكيفيته فلا يتعلق الأغراض الدينية وإنما يتعلق بذلك غرض الأطباء» آن مورد چیزمان در حقیقت موضوع بحث اطبا است؛ در اینجا مورد بحث «وهذا القلب موجود للبهائم» این قلب را حیوانات هم دارند «بل هو موجود للميت»[27] حتی آن انسانی هم که مرده این قلب را دارد، هنوز میتوانیم به عنوان آن لحم در درون میت این قلب را ببینیم. هرچند کار نمیکند اما است. « ونحن إذا أطلقنا اسم القلب في هذا الكتاب لم نعن به ذلك» این را مقصودمان نیست «فإنه قطعة لحم لا قدر له»[28] [33:54] این ارزشی فی نفسه بهتنهایی ندارد «وهو من عالم الملك والشهادة إذ تدركه البهائم بحاسة البصر فضلاً عن الآدميين والمعنى الثاني هو لطيفة ربانية روحانية» که در حقیقت «لها بهذا القلب الجسماني تعلق»[29] که بین آن لطیفه روحانیه با این قلب جسمانی رابطه است، تعلق است، ارتباط است. نه اینکه با بقیه ارتباط ندارد این قلب روحانی، اما رابطه ویژه با این دارد «وتلك اللطيفة هي حقيقة الإنسان وهو المدرك العالم العارف من الإنسان وهو المخاطب والمعاتب والمطالب ولها علاقة مع القلب الجسماني وقد تحيرت عقول أكثر الخلق في إدراك وجه علاقته»[30] اما در اینکه وجه علاقه چگونه است، چه رابطهای بین این قلب مدرِک، این قلب مطالب و معاقب و معاتب با این قلب صنوبری لحمی چه ارتباطی است، میفرماید که «وقد تحيرت عقول أكثر الخلق في إدراك وجه علاقته فإن تعلقها به» بعضیها خواستند بگویند که « يضاهي تعلق الأعراض بالأجسام »[31] مثل عرض به جسم است که مثلاً یک محلی باشد این به او تعلق میگیرد، یا اوصاف به موصوفات است، از این سنخ باشد « أو تعلق المستعمل للآلة بالآلة » یا یک کسی است که وسیلهای را دارد، بیلی دستش است این بیل آلت و وسیله است، یا چشم مثلاً وسیله و آلت برای دیدن است « أو تعلق المتمكن بالمكان » کسی که یک جایی نشسته آن مکان او را « وشرح ذلك مما نتوقاه لمعنيين»[32] میگوید ما این بحث را حالا شرح میکنیم « مما نتوقاه لمعنيين أحدهما أنه متعلق بعلوم المكاشفة»[33] گاهی از راه مشاهدات که ما آن را اینجا بیان نمیکنیم، اما از راه علوم معامله که همین علومی که الان دیده میشود و در دسترس همه است از آن طریق این را..،
بعد هم بحث این که حقیقتش چیست، آن حقیقت حقیقتِ قلب و حقیقت این قلب که رابطه دارند، میگوید البته این جزو آن اسرار الهی است که باز شدنش هم خیلی زحمت دارد « فليس لغيره أن يتكلم فيه والمقصود أنا إذا أطلقنا »[34] [36:22] بعد شروع میکند ایشان روح هم همین جور معنا میکند که روح چیست، اطلاقات روح. بعد شروع میکند نفس را میگوید و اطلاقات نفس که اینها هم هرکدام خیلی زیبا است اطلاقات مختلف نفس که به خصوص از نفس اماره، نفس لوامه، آیا اینها نفوس مختلفه ای در وجود انسان هستند؟ یا نه یک حقیقتی است که وقتی تعلق به این طرف میگیرد میشود نفس لوامه، وقتی تعلق به آن طرف میگیرد میشود نفس اماره، وقتی که به حالت اطمینان میشود میشود نفس مطمئنه، نه نفوس مختلفه ای باشند همان جوری که در کلام امیر مومنان علیه السلام با کمیل آمده که نفوسی در کار است که این نفوس که اینجور نیست که در آنجا تمایز آنها، تمایز به ذوات باشد، بلکه تعددشان به فعلشان است، تعددشان به فعلی است که به آن تعلق میگیرد. لذا در مجردات تعدد به افعال تعلق میگیرد که این یک نکته دقیقی است.
لذا این بحث را بعد میآورد روی بحث عقل مطرح میکند که بعد در بین اینها آن وقت میخواهد قلب را دوباره وارد میشود و مفصل بیان جنود عقل را میکند و اینکه در روایات و آیات، عقل بر چی اطلاق شده. بعد چرا خدای تبارک و تعالی عقل را ناظر بر چی در نظام وجود قرار داده، چه نسبتی با خودش دارد که این بحث هم از آن بحثهای جالبی است که بعضی علمای دیگر هم آوردند که نسبت قلب با عالَم در همین نظام ظاهریِ مادی مظهرِ ذات است چنانچه جوارح مظهر اسما هستند. اینها را ببینید نکات دقیقی است که قلب در عالم جسمانی بدنی مظهر ذات است، لذا وقتی که میخواهند حقایق میگوید «نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ»[35] این آن وقت خوب معنا پیدا میکند. چرا؟ وحی اگر میخواهد نازل بشود بر این مرتبه نازل میشود، بر این حقیقت نازل میشود که هیچ تعینی از آن تعینها چیست؟ چون این مظهر است، [38:25] در مراتب بالا هم هرجا اطلاق قلب میشود، هر جا اطلاق قلب میشود در مراتب، در آن مرتبه مظهریت ذات را دارد در آن مرتبه. و حتی عقل، حتی عقل مظهریت ذات را ندارد، با اینکه عقل هم یکی از آن حقایق است. حتی روح هم..، ببینید بعضی از اینها حالا در نظام معرفتی که فیض گفت از اینها عبور میکنیم مطرح نمیکنیم، حتی روح گاهی مظهریتش مظهریت احدیت است اما مظهریت قلب، مظهریت ذاتیه است که مظهر؛ این بحث، اینها یک اجمالاً اشاره کردیم یک خرده تا دقیقتر از آن بحثی بشود که گذشت. حالا اگر تا اینجا دوستان سوالی دارند من دیگر اینها را بیشتر نگویم چون یک خرده اصطلاحی نشود. من ابا دارم که در مسائل اینجوری وارد مباحث اصطلاحی بشوم. حالا نوشتم، دلم هم تحریک میشود بعضیهایش را بگویم اما خلاصه عبور میکنیم که دیگر اصطلاحی نشود در مباحث
شاگرد: نسبت قوه عاقله با قلب را بفرمایید
استاد: نسبت چی را؟
شاگرد: قوه عاقله، تعقل با قلب
استاد: عرض کردم که « لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا »[36] دیروز داشتیم که، یعنی عقل به آن نسبت میشود یکی از ظهورات قلب، با آن نسبت در آن مرتبه، اما عقل خودش یک تعین دارد چون عقل از عقال است، از بند است، از دسته شدن است. اما قلب چیست؟ تقلب در آن است و، تقلب نه تقلب کردن است؛ یعنی دگرگونی، دائماً از حا..، یعنی آن حالت آزاد بودن را از روی به روی، (40:00) لذا « قَلب المؤمن بین اِصبَعَین مِن اَصابِع الرّحمن »[37] که جلال و جمال را، همه را شامل میشود.
شاگرد: جنود عقل و جهل
استاد: عرض کردم که عقل به این عنوان شأنی از قلب بشود؛ عیبی ندارد جنود عقل یا جنود جهل که میآورند این میشود یک شأنی از قلب در آن نگاه! چون این مظهریت ذات را دارد. حالا این بحث دارد دیگر، این را بیشترش را به همین فیض رجوع بکنید. حالا البته دوستانی که یک خرده مثلاً تخصصیتر هستند میخواهند گاهی رجوع بکنند، این بحث را در کتب عرفانی البته خیلی مفصل آمده، دیگر این را هم بگوییم که یک خرده در کتب عرفانی خیلی آمده و حتی در مثلاً فصوص محی الدین «فص حکمة القلبیة فی کلمة شعیبیة» بعد آنجا رابطه بین شعبههای مختلف و قلب را آنجا بیان میکند و حقیقت قلب را. چرا در حقیقت اصلاح قلب، .. این هم آنجا. دوستان دیگر هم که میخواهند باز رجوع بکنند به کتب عرفانی مفصل آوردند این را، بحث قلب را از آن عوالم مراتب خمسۀ قلب را که آن وقت اینها همه شامل میشود. همچنان که عوالم وجودی انسان متعدد است قلب، به لحاظ قلب انسان مراتبی دارد که مراتب پنجگانه است. من اینها را نوشتم ولی به شما دیگر همین قدرش را میگویم که دیگر خیلی تخصصی نشود. حالا اگر باز سوالی دارند دوستان در این فرصت من دلم میخواست که این بقیه نکاتی را هم که علامه در اینجا دوستان آوردند بیاورم اما، آیاتش را هم بیاورم اما اگر دوستان سؤال دارند سؤال والا است.
شاگرد: …
استاد: حالا الان نمیخواهیم به این وارد بشویم، نه همین قدر یک اشاره کردیم، نمیخواهیم وارد بشویم چون این بحث تخصصی است.
شاگرد:
استاد: حالا دیگر ببینید الان وارد به این نمیشویم چون اینها بحث تخصصی است، عمداً من میگویم به این وارد نمیشویم. من آمادگی دارم ولی وارد نمیشویم.
شاگرد: می شود یک خرده بیشتر از نتایج این توضیح بدهید که اگر قلب مرکز باشد و عقل مرکز نباشد.
استاد: یکی از نتایج عمدهاش این است که همان جوری که ما برای اینکه اسم سمیع و بصیر خدا را بشناسیم و در خودمان مراقبه نسبت به سمیع و بصیر ایجاد کنیم، چون اسماء الهی در وجود انسان تأثیرات و مراقبهای میآورند دیگر. اگر انسان حقیقت قلب را و آن حقایقی که در طولش برای قلب است را بشناسد، مراقبه نسبت به همین قلب و راهی برای شناخت آن مراتب قلب از همین قلب امکان پذیر میشود برایش. یعنی راهی برای شناختن آن مراتب نهایی قلب از کجا امکان پذیر میشود؟ از همین قلبی که..، مثل این که سمیع و بصیر را از کجا میشود ابتدائا شناخت؟ اولین راه شناختشان؟ از همین سمع و بصری که در اینجا است هی تنزیهاش میکنیم از حدود، ولی از همینجا. یعنی از جای دیگری شروع نمیکنیم، از همان سمع و بصری که ما سمیع و بصیر هستیم نسبت با همین سمع و بصر، از همین جا آغاز میکنیم تا میرسد با نفی حدودش به کجا؟ به سمیع و بصیری که خدا را بشناسیم. لذا اگر کسی این قلب را با این نگاه، نگاه بکند، این مثل این میماند که این نازله را میگیرد تا با این به مراتب بالای قلب راه پیدا بکند. و الا اگر آن قلب در مراتب بالایی، بدون ارتباط با این چیزی که ما محسوس و مشهود است برایمان، بخواهیم رابطه برقرار کنیم، مجهول مطلق میشود برایمان، هیچ راهی برایش نداریم. برای اینکه راه ارتباطی برقرار بشود برای شناخت و مراقبه و بهتر رسیدن، از کجا باید این حرکت کند؟ از همین قلبی که در،
لذا ببینید در آن نظام دینی چرا اینقدر اعمال به قالب تاکید شده، اعمال قالبی، اعمال ظاهری، چرا اینقدر تاکید شده؟ چرا اینقدر در نظام اعمال اصرار شده به نظام اعمال؟ چرا؟ به نظام اعمال ظاهری؟ چرا اینقدر تاکید شده؟ مال این است که نسبت بین این اعمال ظاهری و باطنی محفوظ است. یعنی از همین ظاهر به باطن حرکت صورت میگیرد، از همینجا، نه اینکه صرف تعبدی باشد که بگوییم تعبدی انجام میدهیم تا خدا یک نتیجهای..، نه میگوید اصلاً رابطه است بین همین ظواهر و بواطن. لذا باطن همین ظاهر هستند. اگر حرکت از، لذا در نظام قلب هم همین جوری است که از همین قلب ظاهری، رابطه با آن مراتب بالاتر است و میتوانیم از همین راه شناخت و مراقبه نسبت به آنها را بهتر پیدا بکنیم، راه مراقبه را نسبت به آن مراتب بالاتر پیدا بکنیم.
شاگرد: قلب سلیم هم …
استاد: همه همینها میشود دیگر، ببینید قلب سلیم، قلب مریض، قلب سقیم، خلاصه همه اینهایی که در قرآن به کار رفته یا در روایات به کار رفته، بله همه اینها از همین سنخ میشود، مرتبط است.
شاگرد: مراقبت از قلب به چی نشان میشود؟
استاد: مراقبت از قلب با شناخت قلب است. قلب ببینید همانجور که مثلاً تقلب در آن زیاد است و رفت و آمد زیاد است، یک موقع است این رفت و آمدها را اصلش را ممدوح میگیرد انسان، در رفت و آمدهای در یک جهت قرار میدهد. اما یک موقع است این رفت و آمدها را رها میکند. اگر قلب را رها بکنید علقه های زیادی به این و آن پیدا میکند. لذا حالا در نظامِ..، دیگر حالا وارد نشویم. همین تکثراتی که ایجاد میشود قلب کشش تکثرات را خیلی دارد. تقلب در آن است، دگرگونی در آن است، دائماً از این رو به آن رو شدن..، اگر این مراقبه بشود این مراقبه میتواند او را، تکثراتش را در جهت ممدوح به کار بگیرد؛ یعنی آن تکثرات بشوند در یک راستا برایش، تکثر هستند، قلب از تکثر خارج نمیشود اما تکثری که منشاء عبور از تکثرات میشود؛ یعنی خود این میتواند حرکت را ایجاد بکند.
شاگرد:
استاد: بله دیگر، داریم از آن وقت تا حالا اصلاً قلب را داریم می گوییم برای همین است که قلب مراتب دارد دیگر یعنی قلب. بله دیگر عرض کردم مظهر ذات است دیگر یعنی خزائنش میشود کجا آن وقت؟ خزائن بعضی از اسما، یک اسم الهی، بعضی از جوارح خزائنشان یک اسم الهی است. مثلاً سمع و بصر خزینهاش سمیع و بصیر میشود، علم هم خزینهاش میشود علیم، اما قلب خزینهاش میشود: در یک مرتبه میشود عرش الهی، که عرض کردیم در یک مرتبه میشود عرش الهی، در یک مرتبه دیگری میشود مظهریت ذات. مظهریت ذات که خودش به تنهایی بروز و ظهور ندارد، هر دفعه یک جلوهای از جلواتش بروز و ظهور دارد. در نظام بدنی هم قلب را به تنهایی ما نمیتوانیم در نظام تنهایی..، هر جا که میبینید در یک بروز و ظهوری، در یک ادراکی، در یک احساسی، در یک رابطهای که دیده میشود قلب آشکار میشود. این تعبیر در مظهریت ذات است که در هر رتبهای مظهریت ذات خودش را به گونهای نشان میدهد که با بقیه..، لذا مدبر بقیه جوارح است. لذا از قلب است که..، ارتباط همه جوارح با قلب است که عرش الهی است در نظام بدن ارتباطات برقرار میشود. لذا اگر کسی مراقبت نسبت به قلبش داشته باشد، مراقبت نسبت به اعضا و جوارح هم ایجاد میشود و اگر مراقبت نسبت به اعضا و جوارحش دارد باید از مراقبه اعضا و جوارح به مراقبه قلب برسد و الا اگر متوقف بشود او نفعی ایجاد نکرده، دستش را مراقبه میکند. اما اگر این دست مراقبهاش به مراقبه قلب منجر نشود این به نتیجه نرسیده، به عرش نرسیده. میشود از برهان إنی از این رسید به او، منتها به شرطی که از این برسیم به او، متوقف در این نباشیم. لذا این نگاه در نظام جوارح به نحوی است در نظام بالاتر و بالاتر و مراتبش همه همین ادامه دارد.
شاگرد: بحث اینکه اگر ما قلب را مرکز قرار بدهیم به جای مغز در نظام تربیتی اثر …
استاد: بله تأثیر میگذارد.
شاگرد: … [48:48] ایشان تاکید دارند که عقل نظری از عقل عملی مجزا است. و این تاثیر تاثر را خب نمی دانم حالا من متوجه نشدم.
استاد: ببینید در عموم مردم، علامه هم میفرماید روش قرآن در عموم مردم حرکت از عقل عملی است. یعنی لذا ایشان میفرماید که اعمال زیاد را دین آورده، در عموم مردم سازندگی از کجا آغاز میشود؟ در اعمال! از اعمال آن وقت به کجا میرسد؟ به عقل نظری آن وقت. یعنی از آنجا بعد عبور میدهد اینها را. لذا جسمانیة الحدوث بودن و روحانیة البقا بودن هم لازمهاش این است که از کجا آغاز بشود؟ از آنی که به نظام محسوس و مشهود نزدیکتر است. لذا نظام عقل نظری به نظام محسوس و مشهود نزدیک نیست، اما نظام عقل عملی به محسوس و مشهود نزدیکتر است. لذا به دنبال «يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»[38] تزکیه و تعلیم. تزکیه به چی بر میگردد؟ به عقل عملی. تعلیم به چی برمیگردد؟ (50:00) به عقل نظری، پس با تزکیه و. لذا در نظام قلب هم آن وقت مقدم میشود با این نگاه بر عقل. کانه «يُزَكِّيهِمْ» میشود که آن نظام قلب «وَيُعَلِّمُهُمُ» میشود نظام عقل، که آن میشود به دنبال این که اگر « يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ » که « يُزَكِّيهِمْ » مقدم بر چیست؟ لذا نظام عقل عملی که « اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ »[39] … [50:25] که عقل عملی است که با نظام محسوسات ظاهرتر و آشکارتر است آن وقت آن نظام قلبی..، این نظام قلب، آثار تربیتیاش را اگر کسی رویش کار بکند و بعد همین کتاب مرحوم فیض را ببینید در نظام تربیتی را مرحوم فیض خیلی خوب بیان کرده؛ یعنی دیگر اگر، مفصلترین بحث، ۸۶ صفحه راجع به این بحث کرده. من الان یک صفحهاش را خواندم برایتان، ۸۶ صفحه راجع به این بحث کرده که دیگر اگر دوستان مفصلش را خواستند، البته مراتب قلب هم اگر کسی خواسته میتواند به مصباح الانس صفحه ۲۱ آن طرح قدیم رجوع بکند. این هم یک ماخذ دیگری برای کسانی که میخواهند مراتب قلب را، تفصیل قلوب را ببینند آنجا رجوع بکنند. و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم.
تا 51:10 تایپ شده
[1] بقره، آیات 224 تا 230.
[2] سوره بینه (8 آیه).
[3] فصلت، آیه 44.
[4] مريم، آیه 52.
[5] حجر، آیه 21.
[6] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۵۵ , صفحه۳۹؛ عوالي اللئالي لابن جمهور الاحسائي ج 7: 7.
[7] بحارالأنوار، ج 55، ص 39؛ شرح الأسماء الحسنى، ص 34.
[8] تفسير الصافي ج۳ ص۱۰۵؛ بحار الأنوار ج۵۶ ص۳۶۱.
[9] عيون مسائل النفس (حسن زاده الآملي، الشيخ حسن) ، جلد : 1 ، صفحه : 215.
[10] سجده، آیه 5.
[11] بحار الأنوار – ط مؤسسةالوفاء (العلامة المجلسي) ، جلد : 70 ، صفحه : 34.
[12] «وهو الساعي إلى الله، والمتقرب إليه، المكاشف» (البحر المديد في تفسير القران المجيد (ابن عجيبة) ، جلد : 2 ، صفحه : 319).
[13] همان.
[14] بحار الأنوار – ط مؤسسةالوفاء (العلامة المجلسي) ، جلد : 70 ، صفحه : 34.
[15] همان.
[16] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول (العلامة المجلسي) ، جلد : 9 ، صفحه : 378.
[17] همان.
[18] «إن قلوب بني آدم بين أصبعين من أصابع الرحمن» (أخرجه مسلم ص1140، كتاب القدر، باب 33: تصريف الله تعالى القلوب كيف شاء، حديث رقم 6750 [17] 2654.)
[19] همان.
[20] بحار الأنوار – ط مؤسسةالوفاء (العلامة المجلسي) ، جلد : 70 ، صفحه : 35.
[21] حشر، آیه 19.
[22] بحار الأنوار – ط مؤسسةالوفاء (العلامة المجلسي) ، جلد : 70 ، صفحه : 35.
[23] ميزان الحكمة (المحمدي الري شهري، الشيخ محمد) ، جلد : 3 ، صفحه : 2600.
[24] المحجة البيضاء نویسنده : الفيض الكاشاني جلد : 5 صفحه : 5.
[25] همان.
[26] همان.
[27] همان.
[28] همان.
[29] همان.
[30] همان.
[31] همان.
[32] همان.
[33] همان.
[34] إحياء علوم الدين (الغزالي، أبو حامد) ، جلد : 8 ، صفحه : 6.
[35] بقره، آیه 97.
[36] حج، آیه 46.
[37] بحار الأنوار ج67 ص39.
[38] جمعه، آیه 2.
[39] الكافي، ثقة الإسلام كلينى، ج۱، ص۱۱.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 413” دیدگاه میگذارید;