بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا  و نبیّنا ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدییّن المعصومین

در آیه قبلی که در محضرش بودیم و خدمت دوستان بودیم،بحثی که مطرح شد بحث قلب در ذیل آیه بود که قرار بود دوستان بحثی در مورد قلب داشته باشند که ذیل آیه وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[1] آمده بود که ا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَٰكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ [2]فی عینه کلام فی قلوب القرآن.مرحوم علامه این نکته را آنجا عرض کرده بودن که مقصود از معنای قلب در قرآن چیست و چه نسبتی با این قلب سنوبری پیدا می کند؟

بحثی که آن جا مطرح کردند به این نتیجه رسیدند که قرآن ادراکات انسان و مبدا و منشا و حقیقت اداراکات انسان را تابع قلب می داند،اما آیا آن قلب همین قلب سنوبری است یا خیر قابل بحث بود ولی این نکته را مطرح کردند که به دلیل این که اولین بار روح تعلق می گیرد به قلب در وقتی که انسان می خواهد حیات پیدا کند و در آخرین لحظه هم روح از قلب جدا می شود که حیات نباتی حتی بدون عقل امکان پذیر است و این را مویدی گرفتند برای این نکته که اولین و آخرین مرتبه تعلق روح به بدن انسان به قلب است.

لذا همین مسئله که تعلق روح به بدن از کجا آغاز و به کجا پایان پیدا می کند و مبدا و منتهای این تعلق به نسبت بدن کجاست را که قلب بود را قایتی گرفتند بر این که مبدا ادراکات انسان هم در نظام وجودی قلب انسان است؛منتهی نه این قلب سنوبری بلکه این قلب سنوبری مثل آلتی است برای آن حقیقت.چنانچه وقتی می گوییم سمع و گوش،آلتی است برای آن قوه والا قوه سالمه از قوای وجودی نفس است نه این که سمع سامعه باشد,ولی آلت سامعه سمع است،چنانچه آلت باصره بصر است.

این یک نکته که قبلا بحثش را گذراندیم و در کلام فی معنی القلب فی القرآن گذشت.

دوستان زحمت کشیدند و چند کاررا انجام دادند که این چند کار را بنده نگاه کردم که انصافا کارهای خوبی هم بوده است.دو دسته از دوستان روی المیزان کار کردند و مواضع بحث را از المیزان استخراج کرده بودند و در بیشتر مواردش هم تکرار نبوده و قابل ضمیمه کردند به هم است که نتیجه بالاتری هم دارد.

همچنین یکی از دوستان هم بحث قلب را از منظر حضرت آیت الله مصباح که ایشان بحث مفصلی در مورد قلب کردند و آیات قرآن در مورد قلب را جدا کرده و بعد نتیجه گیری کرده اند که یکی از دوستان این بحث را جمع بندی کردند و آوردند.اگر انسان به فرمایشات حضرت آیت الله مصباح نگاه کند،ایشان از ابتدا نظرشان را بیان می کنند و می فرمایند که درست است که این نظر را مرحوم علامه آورده است و می خواهد رابطه  ای بین قلب سنوبری و ادراکات قلبیه به عنوان نفس انسانی رابطه برقرار کند،اما به نظر می رسد که این دو مشترک لفظی هستند و وضع قلب به عنوان قلب سنوبری و وضع قلب به عنوان مبدا ادارکات در قرآن فقط به اشتراک لفظی است.این نظر آیت الله مصباح است ومی فرمایند اصلا ربطی بین این دو نیست و در قرآن هر جا که قلب به کار رفته است به معنای ادراکات منظور همان نفس و روح انسان است و ربطی به قلب سنوبری ندارد.

مرحوم علامه نگاه دیگری داشتند و آن این که انسان به دلیل این که مراتبی از وجود دارد،همان رابطه ای را که قلب با بدن دارد،همان رابطه قلب با بدن که در نازل ترین مرتبه وجود انسان است،همان رابطه را در مرتبه دیگر وجود انسان هم است،لذا همچنان که گوش وچشمی در مراتب باطنی دارد انسان،قلبی هم در مراتب باطنی دارد.

همچنان که گوش و چشم و مراتب باطنی نسبت دارند با گوش و چشم ظاهری و هر کدام از این ها با هم تناسب دارند،هر چند عینیت ندارند ولی تناسب دارند،زیرا حقیقت و باطن این است و آن حقیقت حدود این مرتبه ظاهری را قطعا ندارد،لذا انسان گوش و چشم ملوکتی دارد و گوش و چشم ملکوتی ان جا شاید آلت نمی خواهد اما در عین حال نسبت دارد با همین گوش چشم ظاهری و ادراکات سامعه و باصره ظاهری و با آن ارتباط دارد.

نکته ای که انسان می تواند استفاده کند این است که نظام وجودی که قرآن این مقدار اصرار دارد برای این که قلبی که انسان می شناخته است در رابطه با ادراکات و احساسات،زیرا هم در رابطه با ادراکات و هم احساسات به کار رفته است و هم در رابطه با عدم ادراک،یعنی کسی که قلب دارد ولی از قلب استفاده نمی کند مانند مرض قلب و کوری قلب و قصاوت قلب که همه این ها در قرآن آمده است و اگر وقت شد آیه اش را نیز می خوانیم،همه این آیات نشان مید هد که آنچه که انسان  می شناخته است در رابطه با قلب،قرآن خواسته است که استفاده کند ولکن از این ظاهر هم عبور دهد به مرتبه باطنی،والا لزومی نداشت که از اشتراک لفظی استفاده کند تا این اشتراک لفظی سبب شود ابهام ایجاد شود به جای تبیین.(دقیقه10)

لذا می بینید که حتی از الفاظ مشابه قلب هم استفاده شده است مانند صدر و فواد که به معنای سینه قلب استفاده می شود که علامه فرمودند اگر صدر به کار رفته است به معنای محل قلب است یعنی باز هم صدر با قلب کاملا مرتبط است یعنی همان طور که در ظاهر کاملا ارتباط دارد این هم همین طور در ارتباط است.

به نظر می رسد که دو مبنا در کار است.مبنایی که علامه دارد با مبنایی که آیت الله مصباح دارند و در مبنا با هم اختلاف دارند.

مرحوم علامه عوالم وجودی را تو در تو و متناظر به یکدگیر می داند و در جاهای مختلف به این نکته اصرار دارد و در کتاب های مختلف خویش بارها به این نکته استشهاد کرده و در تبیین مبانی وجودی به این ها استدلال کرده و این عوالم وجودی را متناظر با هم دیگر می داند.از باطنی ترین مراتب وجود تا ظاهری ترین را نازله یک حقیقت واقده و متناظر با هم دیگر می بیند.

از کلام آیت الله مصباح در این جا استفاده می شود که این مبنی را در این جا جاری نمی دانند و در این جا اشتراک لفظی قائل هستند.اشتراک لفظی دلالت بر این می کند که این دو ربطی به هم ندارند و لزومی در تناسبشان نیست.زیرا اگر لزومی در مفهوم جامع بود دیگر اشتراک،اشتراک لفظی نبود.لذا دو مبنی است و اگر کسی مبنای علامه را بپذیرد منحصر به این جا نیست.البته آن مبنای در نظام عرفانی بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.اما مبنای آیت الله مصباح عمدتا در نظام فلسفی بیشتر مورد توجه قرار می گیرد که آن مبنی به حکمت مشی نزدیک تر است اما مبنی علامه به نظام حکمت متعالیه و در نهایت به عرفان نزدیک تر است لذا اگر با همین کلام و با همین مقاله ای که در این جا از ایشان وجود دارد بخواهیم قضاوت کنیم مبنای این دو و به مطالب دیگر آیت الله مصباح نیز کار نداریم و اگر بخواهیم این دو مطلب را که از این دو عزیز آمده است بخواهیم بیان کنیم به این دو مبنی بیشتر بر می گردد از جهت مبناهای فکری که در مسائل دیگر هم می تواند جریان داشته باشد.

 علامه این نظرش در جاهای دیگر هم سرایت دارد ولی حضرت آیت الله مصباح را باید تفحص کنیم و بنده الان سلطه ندارم که ایشان در جاهای دیگر هم از این مبنی استفاده کردند یا خیر ولی می خورد که استفاده کرده باشند در جاهای دیگر هم هر چند لازمه فهمیدنش تحقیق بیشتر است که بخواهیم استدلال کنیم.

مرحوم علامه در جاهای زیادی در المیزان در ذیل مطالب زیادی این مبنی را توضیح دادند و از دوستانی که این مبنی را مقاله کردند نیز تشکر می کنیم که وقت گذاشتند که یکی از این جاهایی که علامه از این مبنی استفاده کرده است در جلد دوم است که دیدیم با هم و جای دیگر که علامه به این مبنی پرداخته است کلام فی معنی مرض القلب است.

به دلیل این که مرض قلب یکی از بحث های دقیقی است که در قرآن مطرح شده است لازمه اش یک تحقیق دقیقی است.

مرحوم علامه نظرش در مورد مرض قلب این است که مرض قلب یک مرتبه قبل از نفاق است.یعنی انسان وقتی آزاد شده از نظام ایمانی و انکار درش کم کم شکل می گیرد و  انحراف از قلب  هنوز کامل شکل نگرفته است می شود مرض قلب و در قرآن کریم هم حداقل دو بار آورده است که در کنار منافقین الذین فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ را آورده است که معلوم میشود این ها غیر از منافقین هستند.

منتهی بعضی دیگری غیر از مرحوم علامه طباطبایی بحث مرض قلب را اشد از نفاق گرفته اند لذا بحث مرض قلب را جای بحث می دانند ولذا این دو مبنا قابل تعمق است که این مرض قلب را حتی در صدر اسلام و اولین سوره ای که نازل شده است که سوره مدثر است در آن سوره و در آیه 31 می فرماید که وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً ۙ وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا ۙ وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ ۙ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ ۚ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَىٰ لِلْبَشَرِ.[3]

سوره مدثر جزو اولین سوره هایی است که بر پیامبر نازل شده است و هنوز نفاق معنا نمی دهد در آن جا و دورانی است که شعب ابی طالب هم هنوز محقق نشده است و سخت ترین دوران برای مسلمانان است. ادامه آیه

پس سه دسته کرده است.مومنین و فی قلوبهم مرض و کافرین.در این آیه شریفه مردم را سه دسته کرده است. فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ را در آن جا ملحق کرده است به کافرین که این دو آنجا می گویند که مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلً [4]،که منظورش از این مثل این است:

 كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ[5]

حالا اگر سیر فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ را و روایاتی که در شان فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ آمده است را نگاه کنیم به این نتیجه می رسیم که سیر شان نزول آیاتی که درش فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ آمده است در آخرین سوره هایی که نازل شده و در اولین سوره های نازل شده هم فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ است در حالی که آن موقع حرفی از نفاق نبوده است.لذا بعضی استدلال کردند که فی قلوبهم مرض از جمله کسانی هستند که اشد از نفاق بودند،یعنی منافقین حرفه ای به طوری که از ابتدا می دانستند که اسلام با آن پیشبینی هایی که در کتب آسمانی آمده است حتما به سرانجام می رسد و به حاکمیت می رسد.خیلی از علائم مثل روز روشن بود برای کسانی که با اهل کتاب ارتباط داشتند می دانستند و تعریفی که قرآن می کند هم این است که می فرماید اهل کتاب می شناختند پیامبر را همان طور که فرزندانشان را می شناختند.یعنی برای این ها کاملا روشن بود ولذا تعبیر کردند که فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ کسانی هستند که حرفه ای هستند و از ابتدا خودشان را جای مومن جا زدند و از منافع اسلام و از نتایجی که اسلام داشت بهره مند بودند اما سختی های اسلام هم در دامن این ها ننشست اما با پیشبینی که داشتند بعدا هم به نتیجه رسیدند.یعنی توانستند حاکمیت بعد از پیامبر را به دست بیاورند و از ابتدا جزو اولین کسانی بودند که ایمان آوردند،اما نه در شعب ابی طالب به همراه پیامبربودند و نه در سختی کنار ایشان بودند!(دقیقه20)

در حالی که همه مسلمانان در شعب بودند ولی یک نفر نبود،لذا بحثی که در شان نزول آیات مطرح می شود  با سیری که دارد وبا آن تحقیقی که آن آقای عزیز کرده بود اگر کسی پی بگیرد شاید این مسئله فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ توانایی این که اشد از نفاق باشد را داشته باشد هر چند فرمایش علامه که می فرماید: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اضعف از نفاق است. و منافقین به کفار ملحق هستند زیرا باطنش ایمان نداشت،هر چند حکم ظاهری بر ظاهر بود و این ها خونشان محفوظ بود و این طور نبود که محدور باشند اما در عین حال منافقین ملحق به کفار هستند زیرا از ته دل ایمان نداشتند هر چند که نفاق امر تشکیکی است.

سوال مخاطب:یک مقداری زندگی خلیفه اول و دوم را زیرو رو می کنیم انقدر زیرکی داشتند از ابتدا یعنی از بیست و سه سال قبل انقدر نقشه داشتند که این ذهن خیلی بالایی می خواهد.با وجود این که آن موقع هم تنها بود و دومی و سومی هم همراهش نبود.

استاد:وقتی به این راحتی بعد از 23 سال جریان پیامبر را عوض می کنند یعنی همین طور است.

یهودی ها از 200-300سال قبل مهاجرت کرده بودند و منتظر بودند.این ها کاملا منتظر بودند زیرا امر محتمل و قوی بوده است و کسانی که زیرک هستند  و به امر قوی و محتمل می رسند خودشان را آماده می کنند و این زیرکی با امداد دیگران است.یعنی به یک فرد نگاه نکنید شاید یک جریان باشد مسئله.حالا الان خیلی نمی خواهیم وارد این مسائل شویم،البته تحقیق تاریخی مانعی ندارد اما بحث این است که یک جریان است نه یک فرد.این شخص با این که سرقبیله هم نبوده است و حتی فرد مهم و بزرگی هم نبوده است آن جا می بینید که جزو احرار بوده است.این مسئله بسیار جای بحث دارد که پیگیری شود و جزو مسائلی می تواند باشد که در قرآن شاید آشکار شود.

لذا در تحقیقات میبینید که منافقین عامل دست این ها بودند.هر وقت می خواستند این ها را الم می کردند.لذا می بینید بعد از جریان فوت پیامبر جریان نفاق تمام می شود و بعد از فوت پیامبر نفاق دیگر مطرح نشد زیرا کسی که این را به کار می گرفت دیگر نیازی به این نداشت و وقتی حضرت علی دوباره حکومت را به دست گرفت دوباره نفاق برگشت.لذا جریان نفاق نیرویی بوده است در دست عده ای دیگر که آن ها جلوی کار نبودند و پشت کار بودند و وقتی که خلیفه دوم می خواهد از دنیا برود می گفت کاش ابو عبیده زنده بود و امر خلافت روشن بود زیرا این سه نفر در سقیفه انتخاب نشدند و از قبلش انتخاب شدند لذا آن جا که دومی به اولی تعارف می کند و بیعت می کند یک بحث فرطه نیست و ناگهانی نیست این بیعت لذا یک عهد سابق بوده است که این ها در بعضی از شان نزول ها و بعضی از جریانات روایی سابق ما بیان می کنند که این ها از دوران خود پیامبر ص این عهد را با هم داشتند که بعد از جریان پیامبر چطور کار تقسیم شود و مقدمات این کار را داشتند و لذا می بینید که دورانی که پیامبر مریض می شوند و می خواهند جیش اسامه را بفرستد و با این که لعن می کند جیش اسامه را این ها نمی روند و حاضر به ترک نمی شوند  و وقتی هم که آن روز پیامبر از دنیا رفتند و این ها در شهر نبودند به سرعت خودشان را رساندند در شهر .البته این بحث خیلی مفصل است که در بحث قلب ما نیست. فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یک دسته از آیاتی است که در قرآن کریم است.درست یادم نیست اما فکر می کنم 11بار فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ در قرآن به کار رفته است که هر بار برای یک داستان خاصی به کار رفته است و هر بار یک تحقیق جداگانه می خواهد.

حضرت آیت الله مصباح تقسیم بندی خوبی کردند در مورد آیات و وقتی که نظرشان را بیان کردند شروع می کنند آیاتی را که مربوط به حقیقت قلب است را بیان می کنند.

گاهی قلب در کنار سمع و بصر آمده است  و هیچ ربطی به سمع و بصر ظاهری ندارد.

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ [6].

و محققا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنکه آنها را دلهایی است بی‌ادراک و معرفت، و دیده‌هایی بی‌نور و بصیرت، و گوشهایی ناشنوای حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراه‌ترند، آنها همان مردمی هستند که غافل‌اند.

قطعا نمی خواهد بگوید که این گوشی که نمی شنود،اما ربطی به این گوش دارد یا خیر محل بحث است.

لذا می فرماید حتی وحی نزل علی قلبک.به پیامبر می فرماید حتی وحی نزل علی قلبک،تفاوت این که نزل علی قلبک با این که عضو دیگری را ذکر نکرده است،بالاخره این ها یک ربط و ارتباطی باید بینشان محفوظ باشد.

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ[7]

وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ ۖ وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا ۚ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا ۚ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ [8]

و بعضی از آنان به سخن تو گوش فرا دارند، ولی ما پرده بر دلهاشان نهاده‌ایم که فهم آن نتوانند کرد و در گوشهای آنها سنگینی نهاده‌ایم، و اگر همه آیات الهی را مشاهده کنند باز بدان ایمان نمی‌آورند تا آنجا که چون نزد تو آیند در مقام مجادله بر آمده، آن کافران گویند: این آیات چیزی جز افسانه‌های پیشینیان نیست.

(دقیقه 30)

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا ۖ فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور[9]

آیا (این کافران) در روی زمین به سیر و تماشا نرفتند تا دلهاشان بینش و هوش یابد و گوششان به حقیقت شنوا گردد؟ که (این کافران را) چشمهای سر گرچه کور نیست لیکن چشم باطن و دیده دلها کور است.

یعنی گاهی از قلب به عنوان تعقل نام برده شده است.همان طوری که علامه فرمود که ما توجه داریم به معنای مغز،اما مغز را یک وسیله برای قلب می دانیم که با آن وسیله یک سری از ادارکات طبق آن وسیله صورت می گیرد،نه این که آن وسیله تعقل دارد اما برای این که از حافظه استفاده کند و برای این که ذخیره کند و برای این که استفاده از مغز به عنوان ابزاری برای تعقل کند این جا می فرماید:

لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا [10]،قلوبی که با این قلب تعقل کند،اندیشه کند و باعث شود بیندیشد.

اندیشه را به قلب نسبت داده است در حالی که می توانست خود تعقل را مطرح کند و ذکر آلت و این وسیله و جزء وجودی را نداشته باشد.

اول حواس ما جمع است که منظور ما از قلبی که در آیات آمده است ما نمی گوییم قلب سنوبری است زیرا قلب سنوبری مثل گوش و چشم قطعا هیچ کدام از ادارکات تابع این ها نیست،اما آیا مشترک لفظی است بین این ها و آن چه که در قرآن آمده و یا این که مشترک معنوی است و مراتب وجودی است!

ما این دومی را طبق نظر علامه می پذیریم  که متشرک معنوی است و یک حقیقت وجودی است که مراتبی دارد،یک مرتبه اش در نظام بدن می شود این قلب و سمع و بصر و یک مرتبه اش در نظام کلامی و مراتب وجودی انسان می شود قلبی که محل تعقل است و محل احساسات باطنی است و …

لذا می بینید که انسان در وحشت ها و خوشی ها و بالاترین جایی که عکس العمل نشان می دهد همین طور است.یک راننده ای داشتیم می گفت که خدا به او بچه ای داده بود که این بچه چند روز پیش وقتی قطره درون دهنش می ریختیم یک لحظه قطره وارد مجرای گلویش شد و داشت خفه می شد و رنگش سیاه شد و کلا از حال رفت و با ترس به اورژانس تلفن زدیم و اورژانس گفت برش گردان و سرش پایین باشد و پا بالا باشد و بیست ضربه به پشتش بزنید و همین طور که می زدیم در آخرین ضربه ها شروع کرد به گریه کردن با این که خیلی طولانی شد این مدتی که بچه که در حال مرگ بود.

می گفت از آن موقع قلبم تپش پیدا کرده است و به دکتر که رفتم گفته به قلبت فشار آمده و باید دوا بخوری.خلاصه این که قلب در آن فشار که یک چیزی را درک کرده است این ادراک نسبت دارد با بدن و ارتباط ایجاد می کند و اولین جایی که با آن ارتباط برقرار می کند قلب است که به سرعت مورد خوشی یا ناخوشی قرار می گیرد که این مثال را هم زدم که مسئله را بفهمید.

همچنین تدبر به کار قلب:  أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا[11]

تدبر را به قلب نسبت داده است.یا می فرماید:

وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا[12]

و (ای انسان) هرگز آنچه را که بدان علم و اطمینان نداری دنبال مکن که چشم و گوش و دل همه مسئولند.

این جا که فواد آمده است در آیاتی که سمع و بصر و قلب را با هم آورده است نشان می دهد که این فواد همان قلب است که در آیات دیگر آمده است منتهی فواد مرتبه ای لطیف تر است که حالا این که چرا فواد را به کار برده است جای بحث دارد.

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ[13]

و محققا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنکه آنها را دلهایی است بی‌ادراک و معرفت، و دیده‌هایی بی‌نور و بصیرت، و گوشهایی ناشنوای حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراه‌ترند، آنها همان مردمی هستند که غافل‌اند.

این هم قلوب را با عدم ملکه در این جا که دارد می آورد که لایفقهون بها معلوم می شود که کار قلب فهمیدن و تقفه است و این جا می گوید که چرا این آلت و این امکان ازش استفاده نشده که لهم قلوب یا لفقهون بها.

لا یسمعون یعنی گوش باید از این شنیدن انتقال پیدا کند به یک حقیقت،یعنی شنیدن برایش محقق می شود ولی انتقال به حقیقت محقق نمی شود لذا این سمع و بصر عادی نیست که نمی شنود.نتیجه ای که باید از این در ورودی وجود انسان باید قرار بگیرد این است که سمع شنیده هایی باید باشد که انسان را به کمال برساند،این سمع صورت گرفته اما به کمال نرسانده است.

مخاطب:اگر این طور باشد باید قلب را هم ؛هم سنخ همین سمع و بصر و این ها در نظر بگیریم.

استاد:منتهی با سلسله مراتب.لا یسمعون نه این که این ها کر هستند لذا بعضی که در قیامت می آیند می گویند لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا

گوش و چشم ظاهری آلاتی هستند برای این که حقیقت سمع و حقیقت بصیرت محقق شود.یعنی همه اینها را با هم هم سنخ می داند.

مخاطب:سمع و بصر که در آیه بود مرحله بعد باشد که هم سنخ همان باشند.

استاد:فواد در آن جا قلوب در این جاست.

مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ[14]

آنچه (در غیب عالم) دید دلش هم به حقیقت یافت و کذب و خیال نپنداشت.

آن جایی که در رابطه با پیامبر است که می فرماید:

وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَىٰ[15]

در حقیقت آن چیزی را که می بیند تکذیب نمی کند.آن رویت قطعا رویت یقینی است و نشان می دهد که علم حضوری هم جزو مراتب این حساب می شود یعنی شهود رویت با شهود سمع با هم متفاوت هستند،لذا کشف سمعی که در حقیقت با کشف بصری با هم متفاوت هستند هر چند به این چشم و گوش نیست،اما تفاوت آن ها نسبت دارد با این چشم و گوشی که بصر و سمع از آن ادراک می گیرد لذا به خدای تبارک و تعالی می گوییم سمیع است و بصیر است،سمیع غیر بصیر است یا خیر از نظر مفهومی؟(دقیقه40)

خب غیریت وجود دارد اما تفاوت آن ها در این رتبه این نیست که وقتی خداوند سمع دارد یعنی گوش دارد اما آن چه که از مسموعات است او از آن اگاه است یعنی او عالم از مبصرات،پس معلوم می شود که مبصرات و مسنوعات نسبت دارند،که حتی سمیع و بصیر با هم متفاوت می شوند ولکن در مراتب همین مسئله آن جا سمیع لا بآله و بصیر لا بآله،اما سمیع غیر از بصیر است.از کجا این را می گوییم؟آیا این که این ها غیر هم هستند راهی برای شناختنش وجود دارد؟بله از راه مبصرات و مصنوعات می شود آن را شناخت.لذا این مبصرات و مصنوعات در این رتبه مرتبت است با سمیع و بصیری که خداوند مبارک است.وقتی تشبیه باشد تنزیه هم باید باشد.

فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا ۖ يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ ۚ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ۖ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ[16]

خدا آفریننده آسمانها و زمین است، برای شما آدمیان از جنس خودتان زنان را هم جفت شما قرار داد و نیز چهار پایان را جفت (نر و ماده) آفرید، و به این تدبیر (ازدواج) شما را خلق بی‌شمار کند. آن خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست و او شنوا و بیناست.

که اولی تنزیه است و دومی تشبیه که یعنی راه بسته نیست مطلقا.راه این که انسان علم اجمالی به خداوند پیدا کند امکان دارد اما از همین راه سمیع و بصیر است.

مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ[17]

آنچه (در غیب عالم) دید دلش هم به حقیقت یافت و کذب و خیال نپنداشت.

آنی که دیدی خطا نکرده است در آن چه که دیده است

افتراعونه الا ما یراه و لقد یراه نزله اخری

که این در جای دیگری و بار دیگری این رویت محقق می شود که اگر دل به حقیقت نگاه حقیقی برسد تکذیب نمی کند،یعنی علم شهودی و یقینی تکذیب بردار نیست،هر چند در مرتبه قبل تکذیب بردار است،لذا هم علم حضوری کار قلب است که آن جا صدق و کذب در کار نیست،هم علم حصولی کار دل است که صدق و کذب بردار است لذا تا وقتیکی که در مرتبه رویت است علم حصولی است و تا وقتی که در مرتبه علم حضوری آن جا متن حضور است زیرا صدق و کذب در مرتبه تطابق با وجود است،می گوییم کاذب است چون تطابق ندارد با خارج یا بالعکس،حال اگر خودش خارج را می بیند آن جا می توانیم بگوییم صدق و کذب دارد؟

وقتی قسمتی از خارج را می بینید آن می شود کذب و صدق بردار،اما اگر خود خارج باشد آن جا دیگر صدق و کذب بر نمی دارد زیرا متن است خودش و صورتی حائل نیست.

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا ۖ فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَٰكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ[18]

آیا (این کافران) در روی زمین به سیر و تماشا نرفتند تا دلهاشان بینش و هوش یابد و گوششان به حقیقت شنوا گردد؟ که (این کافران را) چشمهای سر گرچه کور نیست لیکن چشم باطن و دیده دلها کور است.

این چشم ها کور نیست بلکه در حقیقت قلبش کور است.

حرکت جوهریه در انسان از زمان نطفه آغاز می شود.

إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ [19]،از نطفه آغاز می شود اما انسان نبتدی.یعنی انسان در مرتبه نطفه ،نطفه است اما آن چیزی که مورد آزمایش قرار میگیرد انسان است.

هر چیزی که بگوییم در حقیقت این می شود که ضمیر به انسان برگردد که البته ظهورش در آن رتبه است یعنی فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا ،چه بگوییم در مراتب خلقت جنینی اش سمیع و بصیر میشود و چه بگوییم در مراحل تکامل انسان سمیع و بصیر می شود،چون سمیع و بصیر غیر از چشم و گوش داشتن است،می توانیم بگوییم در جنینی سمیع و بصیر است یعنی ظاهری اما وقتی می گوییم در مراتب تکامل انسان دیگری ظاهری نیست.لذ ا خیلی از انسان ها از دنیا می روند و در مرحله حیوانیت هستند و سمیع و بصیر بر آنها صدق نمی کند.

اگر آیات قرآن را ببینیم با مبنای علامه سازگارتر است.

چون سمع و بصر مرکزشان به قلب بر می گردد و قلب همان حقیقت نفس انسانی بود به لحاظ وجودی سمیع و بصیر آلات قلب می شوند لذا اگر کوری است کوری بر می گردد به قلب،زیرا این سمع وبصر بوده است و این قلب است که باید از این کار بگیرد و نفس است که این ادراک را باید انجام دهد و ادراک انجام نشده است با این که صورت وارد صورت ادراکی انسان شد از صورت سمعی و بصری،اما این کور و کر است که این کوری و کری بر می گردد به قلب با این که این چشم و گوش را اگر آزمایش بکنند از بقیه هم سالم تر است زیرا قلب مرکز ادراکات است.لذا تعبیر روایات هم خیلی داریم که برای قلب هم چشم و گوش دیگری است.

ذن ینفث فیها الوسواس الخناس، واذن ینفث فیهاالملک[20]

گوشی برای شیطان و گوشی برای ملک است.

نزل به الروح الامین علی قلبک

لذا بر قلب پیامبر روح الامین است،قلب که می گوییم مراتب قلب مد نظرمان است و وحی هم که عالی ترین مرتبه ادراک انسانی است آن هم در نبی ختمی که بالاترین ادراک در عالم وجود محقق شده است این با قلب پیامبر بوده است که وحی برش نازل شده است که این رابطه بین ادراک است.

من عرض کردم که آیت الله مصباح این تقسیم بندی را انجام می دهد.

قلب سنوبری نسبتش با سمع و بصر و با مراتب سمع و بصر نسبت دارد،لذا می خواهیم بگوییم که همه این ها را کنار هم می آورد بدون این که قرینه ای به کار بگیرد که اگر مجاز بود این استفاده قلب حتما قرینه وجود داشت اما اگر مشترک معنوی شد قرینه نمی خواهد.

یعنی با مشترک معنوی که مصادق متعددی دارد کاملا سازگار است.

قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَىٰ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ[21]

بگو: هر کس با جبرئیل دشمن است، او به فرمان خدا قرآن را به قلب تو رسانید در حالی که تصدیق سایر کتب آسمانی می‌کند و برای اهل ایمان هدایت و بشارت است.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون[22]َ

مؤمنان حقیقی آنانند که چون ذکری از خدا شود دلهاشان ترسان و لرزان شود و چون آیات خدا را بر آنها تلاوت کنند بر مقام ایمانشان بیفزاید و به خدای خود در هر کار توکل می‌کنند.

اگر وقتی ذکر خدا می شود قلب ها وجل می شود.این در نظام قلب حقیقی که معلوم است اما اثرش در نظام قلب ظاهری هم در افرادی که یاد خدا دارند کاملا آشکار است،منتهی این فقط تپش قلب نیست و این تپش هم یکی از مظاهر بدنی است،یعنی در مرتبه بدنی این مرتبه را دارند.

وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَىٰ رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ[23]

سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا ۖ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ ۚ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ[24]  (دقیقه 50)

 به زودی در دل کافران بیم و هراس افکنیم، زیرا که آنان برای خدا چیزی را شریک قرار دادند که خدا اصلاً بر آن دلیلی فرو نفرستاده است. و منزلگاه آنان آتش است و سرای ستمکاران بد منزلگاهی است.

یعنی معلوم می شود که این فقط اختصاص به مومنین ندارد بلکه در جایی هم که کافر هم هستند این ها هم رعب دارند،یعنی همان وجلی که در قلب مومن ایجاد میشود که مثبت است،منفی اش در قلب کافر الرعب می شود،یعنی این رعب و ترس که او را باعث تنزلش میشود و این وجل که باعث رشد این می شود پس در قلب کافر هم عینا راه دارد.

وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا ۖ إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[25]

اگر ما آن ربط بر قلب او را ایجاد نکرده بودیم وقتی این فرزندش را در آب انداخت به همراه سبد و گهوراه،تعبیر این است که موسی داشت قلبش از جا کنده میشد اگر ما آن اطمینان و آرامش را به قلب او ایجاد نکرده بودیم.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَوْ كَانُوا عِنْدَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذَٰلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ ۗ وَاللَّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ[26]

ای گرویدگان (به دین اسلام)، شما مانند کسانی نباشید که راه کفر (و نفاق) پیمودند و درباره برادران و خویشان خود که به سفر رفته و یا به جنگ حاضر شدند (و مردند یا به شهادت رسیدند) گفتند: اگر نزد ما می‌ماندند به چنگ مرگ نمی‌افتادند و کشته نمی‌شدند. این آرزوهای باطل را خدا حسرت دلهای آنان خواهد کرد، و خداست که زنده می‌گرداند و می‌میراند و خدا به هر چه کنید آگاه است.

این جا هم احساسات باطنی و حسرت است که این را هم جزو خصوصیات قلب می داند.

وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ ۗ وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ[27]

و تا خشم دلهای آنان فرونشاند، و خدا بر هر که می‌خواهد به لطف و رحمت باز می‌گردد و خداوند دانا و درستکار است.

این هم از احساسات باطنی است.پس احساسات و ادراکات است و همه این ها را به قلب نسبت می دهد خب معلوم است که این قلب هم مراتب دارد همچنان که ادراکات قلبیه مراتب دارد.هر کدام از این ها مربوط به مرتبه خودش است.

آن چزی که ادراک شهود وحی را می کند آن در مرتبه ادراک ظاهری نیست بلکه در مرتبه نازل ترش است.پس آنی که ادراک احساس می کند با آنی که ادراک وحی می کند در یک مرتبه نیستند.

به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم‌] نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده می‌شدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ[28]

خدا قرآن را فرستاد که بهترین حدیث (و نیکوترین سخن آسمانی خدا) است، کتابی که آیاتش همه (در کمال فصاحت و اعجاز) با هم مشابه است و در آن ثنای خدا (و خاصان خدا) مکرر می‌شود، که از تلاوت (آیات قهر) آن خدا ترسان را لرزه بر اندام افتد و (با آیات رحمت) باز آرام و سکونت یابند و دلهایشان به ذکر خدا مشغول گردد. این (کتاب) همان (رحمت و) هدایت خداست که هر که را خواهد به آن رهبری فرماید، و هر کس را خدا به گمراهیش واگذارد دیگر هیچ هدایت کننده‌ای نخواهد داشت.

تلین جلودهم تفسیر می شود که این وقتی در نماز ایستاده است و دست و پاهایش و حرکت هایش این طور نیست که بی اختیار باشد بلکه یک آرامشی در وجود این ایجاد می شود.منظور از این تلین جلد نیست اما در جلد هم آثارش آشکار می شود.

ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَىٰ آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا ۖ فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ ۖ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ[29]

و از پی آنان باز رسولان دیگر و سپس عیسی مریم را فرستادیم و به او کتاب آسمانی انجیل را عطا کردیم و در دل پیروان (حقیقی) او رأفت و مهربانی نهادیم و لیکن رهبانیّت و ترک دنیا را از پیش خود بدعت انگیختند، ما بر آنها جز آنکه رضا و خشنودی خدا را طلبند (در کتاب انجیل) ننوشتیم و باز آنها چنان که باید و شاید همه مراعات آن را نکردند، ما هم به آنان که ایمان آوردند پاداش و اجرشان را عطا کردیم و لیکن از آنها بسیاری به راه فسق و تبهکاری شتافتند.

وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ ۗ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

[30] و تا آنکه اهل علم و معرفت به یقین بدانند که این آیات قرآن به حق از جانب پروردگار تو نازل گردیده که بدان ایمان آورند و دلهاشان پیش او خاضع و خاشع شود، و البته خدا اهل ایمان را به راهی راست هدایت خواهد کرد.

قلب در این جا متواضع می شود.این هم در حقیقت یک عنوان است برای قلب.

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا[31]

و همیشه خویش را با کمال شکیبایی به محبت آنان که صبح و شام خدای خود را می‌خوانند و رضای او را می‌طلبند وادار کن، و مبادا دیدگانت از آنان بگردد از آن رو که به زینتهای دنیا مایل باشی، و هرگز از آن که ما دل او را از یاد خود غافل کرده‌ایم و تابع هوای نفس خود شده و به تبهکاری پرداخته متابعت مکن

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[32]

آنها که به خدا ایمان آورده و دلهاشان به یاد خدا آرام می‌گیرد، آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام‌بخش دلهاست.

این ها همه اش در المیزان باز شده و استشهاد شده است به این مرتبه و این بحثی که داریم بخصوص در بحث تمعنه قلوبهم .

وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ ۚ وَجَاءَكَ فِي هَٰذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ[33]

و ما از همه این حکایات و اخبار انبیا بر تو بیان می‌کنیم از آنچه که قلب تو را به آن قوی و استوار گردانیم، و در این شرح حال رسولان آنچه حق و صواب است بر تو آمده و اهل ایمان را نیز پند و عبرت و تذکر باشد.

لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ۖ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَٰئِكَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[34]

هرگز مردمی را که ایمان به خدا و روز قیامت آورده‌اند چنین نخواهی یافت که دوستی با دشمنان خدا و رسول او کنند هر چند آن دشمنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشان آنها باشند. این مردم پایدارند که خدا بر دلهاشان (نور) ایمان نگاشته و به روح (قدسی) خود آنها را مؤید و منصور گردانیده و آنها را به بهشتی داخل کند که نهرها زیر درختانش جاری است و جاودان در آنجا متنعّمند، خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا خشنودند، اینان به حقیقت حزب خدا هستند، الا (ای اهل ایمان) بدانید که حزب خدا رستگاران عالمند.

يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ ۚ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا[35]

ای زنان پیغمبر، شما مانند دیگر زنان نیستید (بلکه مقامتان رفیع‌تر است) اگر خدا ترس و پرهیزکار باشید، پس زنهار نازک و نرم (با مردان) سخن مگویید مبادا آن که دلش بیمار (هوا و هوس) است به طمع افتد (بلکه متین) و درست و نیکو سخن گویید.

این حرفت را جوری نزن که آنی که در قلبش مرض است دلش به تو امیدوار شود یا به سمت تو گرایش پیدا کند.

حالا این که ما در نظام ظاهر چه کنیم که آداب ظاهری قلب ما را کم کم سوق دهد به نظام مراتب باطنی؟!پس همان طور که طهارت ظاهری انسان را به طهارت باطنی می رساند همین وضو از این جا آغاز می شود که از ظاهری به باطنی می رساند این رعایت ظاهر می تواند انسان را به مراتب باطنی هدایت و رهنمود کند،لذا همه این ها با هم ارتباط دارند.ولی اگر گفتیم مشترک لفظی است لزومی در ارتباط این دو نیست در حالیکه در شریعت ارتباط این دو دیده شده است.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

[1] بقره-224

[2] بقره-25

[3] مدثر-31

[4] بقره-26

[5] مدثر-31

[6] اعراف-179

[7] اعراف-179

[8] انعام-25

[9] حج-46

[10] حج-46

[11] محمد-24

[12] اسرا-36

[13] اعراف179

[14] نجم-11

[15] نجم13

[16] شوری11

[17] نجم-11

[18] حج-46

[19] انسان-2

[20] کافی-جلد2

[21] بقره-97

[22] انفال92

[23] مومنون-60

[24] آل عمران-151

[25] قصص-10

[26] آل عمران156

[27] توبه-15

[28] زمر-23

[29] حدید27

[30] حج54

[31] کهف28

[32] رعد28

[33] هود-120

[34] مجادله22

[35] احزاب32

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 412” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید