بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ، لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ، وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ، فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلَا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِتَعْتَدُوا وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلَا تَتَّخِذُوا آيَاتِ اللَّهِ هُزُوًا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ، وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. صدق الله العلی العظیم.[1]

 

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.

سلام علیکم و رحمة الله،

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در بحث المیزان در محضر سوره بقره بودیم و آیات 226 ظاهراً، 225 و همین طور 226. بحثی که در ذیل این آیات 224 تا 227 مطرح شد از جمله مباحثی که در اینجا مطرح شد که گذشت بحث أیمان و قسم بود که گذشت، در بحث أیمان و قسم در آیه شریفه فرمود «وَلا تَجْعَلُوا اللهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ»[2] خدا را مانع در کارهای خیر قرار ندهید که بگویید قسم خوردم که این کار را نکنم، که این نهی شده بود که خدا را مانع در انجام کارها قرار بدهید که بحثش گذشت.

همچنین «لا يُؤاخِذُكُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ»[3] خدا را قسم‌های لغوی..، چون قسم خود قسم صدق و کذب برنمی دارد، نمی‌توانیم بگوییم قسم صادق، قسم کاذب؛ چرا؟ چون قسم انشاء است؛ قسم انشائی صدق و کذب برنمی دارد. لذا چیزی که انشاء است مثل امر و نهی که انشا است خودش صدق و کذب برنمی دارد، اما می‌تواند متعلق قسم گاهی صادق باشد، گاهی کاذب باشد. می‌تواند قسم بخورد بر یک امری که دروغ بوده بگوید مثلاً این صدق است. آن متعلقش می‌تواند کاذب یا صادق باشد، اما خود قسم، نفس قسم انشاء است و انشاء صدق و کذب برنمی دارد.

اما در حقیقت در اینجا «وَلا تَجْعَلُوا اللهَ» می‌فرماید که «لا يُؤاخِذُكُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ» یعنی قسم لغو پذیر است، می‌تواند قسم لغوی باشد، یعنی قصد قلبی نکرده، در قلبش در حقیقت بر این قصدی نکرده، اما قسم بخورد. این قسم قصد لغوی از آن می‌آید از قسم، کذب نمی‌آید اما لغوی می‌آید. لذا در این آیه شریفه «لا يُؤاخِذُكُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ» کسانی که عادت کرده‌اند و قسم خورده‌اند، این هم که گذشت بحثش که «لا يُؤاخِذُكُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ»

دنبال این آیه این بود که «وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ»[4] که اینجا به مناسبت «بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ» یک بحثی مطرح شد که حقیقت اعمال ما برگشت می‌کند به آن چیزی که کسب قلب است. بعد مرحوم علامه فرمودند که کسب قلب در مقابل آن کسب ظاهری که اعمال ظاهری و یا قسم‌های ظاهری بودند، قلب اینجا به چه معنا است؟ یک معنایی مطرح کرده‌اند که احتمالی ادند که آیات هم به این خیلی دلالت داشته باشد و قابل پیگیری دانستند که در این بحث بودیم که قلب این است که مرکز فرماندهی قلب است و اگر مغز را ما ابتدا مرکز فرماندهی می‌بینیم، وسیله و آلت قلب است برای به کارگیری. همچنان که چشم وسیله و آلت دیدن بود و مدرک [9:25] نفس بود از طریق سمع و بصر می‌شنید و می‌دید؛ در نظام ادراکات هم کل ادراکات و فرماندهی، قلب فرمانده است و از طریق آلت مغز این فرماندهی را اعمال می‌کند. دلیلش را هم که اگر یادتان باشد قبلاً آوردند که هم قلب قبل از مسائل دیگر به کار می افتد هم می‌تواند بعد از کار افتادن مغز قلب کار بکند که می‌تواند حیات نباتی ادامه داشته باشد و (10:00) قلب کار بکند ولی مغز دیگر ارتباطش قطع شده باشد. یک بحث مفصلی ذیل این قبلاً گذشت که این نگاه یک نگاه جدی است که اگر خوب پیگیری بشود که ابن سینا هم عرض کردیم همین نگاه را تثبیت کرده، گفته مغز وسیله‌ای است که قلب به کار می‌گیرد، در نگاه امروزی این است که همه ادراکات از طریق چه انجام می‌شود در نگاه علم امروز؟ از طریق مغز انجام می‌شود. نفی نمی‌کند این را، نمی‌گوید این غلط است، می‌گوید این یک ابزاری است در دست قلب. این نفی‌اش دیگر به این راحتی امکان پذیر نیست، اثباتش هم به این راحتی امکان پذیر نیست، اما آیات قلب در قرآن بر این خیلی دلالت دارد که قلب کار است و مدرک است.

اگر آیات قلب بر این دلالت دارد و در قرآن به این خیلی تصریح شده، یک سوژه‌ای است که از جهت پزشکی و طبیعی هم ممکن است بعداً برای این یک در حقیقت حقائق طبی هم در این و از جهت نظام بدنی هم ممکن است در این رابطه‌ای کشف بشود. ولی در نظام قرآنی آیات زیادی است که بعضی‌اش را مرحوم علامه اشاره کردند که در نظام قلب بعضی از آیات را آوردند که مثلاً در حقیقت آیاتی که بود اگر آیات را پیدا بکنیم که. حتی ایشان بحث صدر را آوردند، گفتند صدر هم که آمده «إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»[5] از باب این است که تعلق دارد صدر به چی؟ ظرف قلب است، «إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ» دنبال آیاتی که آوردند که «يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ»[6] «أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ»[7] و همچنین آیاتی که الان من بعضی‌هایش را هم اینجا یادداشت کردم که آیات مختلفی است در رابطه با «وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ»[8] که در حقیقت کسی که..؛ قلب حقیقت این است که قلب صنوبری قطعاً منظور نیست و آن حقیقت نفس و روح انسان است. اما منتها از طریق این ابزار و آلات قوایش اعمال می‌شود. اگر این باشد که یا مثلاً «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‌ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‌ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ»[9] که «عَلى‌ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ» مرکز را در حقیقت قلب گرفته و نظیر  این آیات «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»[10] یا «وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا»[11] که قلب را «عَنْ ذِكْرِنَا» در حقیقت قلبش را منصرف کرده، «أَغْفَلْنَا» غفلت. یا در حقیقت می‌فرماید که بله حالا امثال این آیات در روایاتی که و آیاتی که در رابطه با قلب است خیلی زیاد است، حالا بعضی‌اش را ما اینجا یادداشت کردیم، بیشتر هم است.

این نگاه اگر تثبیت بشود آثار زیادی پیدا می‌کند، چون در نگاه ادراکی اگر نوع ادراک را از طریق قلب اعمالش را بتوانیم تا از طریق مغز بتوانیم، تفاوت ایجاد می‌شود. چون حب و بغض‌ها در قلب اثرش واضح‌تر است، در مغز چی‌ها آثارش واضح‌تر است؟ ادراکات در حقیقت علمی آنجا واضح‌تر است. اگر مرکز به اینجا برگردد، آن وقت حب و بغض‌ها نسبت به ادراکات دیگر مبدائیت پیدا می‌کند، آن وقت این یک بحثِ، یعنی مقدمات می‌شود آن علوم دیگر برای حب و بغض که ایجاد حب و بغض. آن وقت تولی و تبری می‌شود آن وقت در این نگاه ادراکی می‌شود چی؟ اصل، که قلب واضح‌تر و آشکارتر است.

ولی فعلاً به صورت احتیاطی ایشان مطرح می‌کند روی بحث نتیجه نهایی نمی‌آید، قطعی نمی‌گوید. هر چند عرض کردیم که منظور از قلب حتماً قلب صنوبری نیست، اما اگر به عنوان قلب ذکر می‌شود یک نحوه تعلقی با این قلب صنوبری پیدا می‌کند، نحوه تعلقی پیدا می‌کند. همچنان که وقتی ما می گوییم سمیع، بصیر؛ نحوه‌ای با آنچه که از راه ادراکات سمعیه که شنیده‌ها است پیدا می‌کند، یعنی ادراکاتی که صوتی است، ادراکاتی است که به لحاظ سمع به سمع بر می‌گردد با ادراکاتیکه به بصر بر می‌گردد متفاوت می‌شود که رویت ها است، آنجا شنیده‌ها است، اینجا؛ لذا می بینید در خود همین آیات هم خیلی زیبا تعبیری که قبلاً داشتیم اگر یادتان باشد که عرض کردیم که اسماءِ تحت انتهای هر آیه ناظر و علت برای خود آیه است. وقتی که می‌فرماید که «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ  وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ»[12] دنباله‌اش می‌فرماید «وَ أللهُ غَفُورٌ حَليمٌ»[13] خدا غفور حلیم است. که غفور است چون این لغو فی أیمان را می‌آمرزد، غفور است، حلیم است که در حقیقت نسبت به آن کسبی که در قلب می‌شود به سرعت عقاب نمی‌کند. ببینید غفور و حلیم ناظر به آیه است، دنباله بعد «لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[14] کسانی که قسم می‌خورند با همسرانشان نزدیکی نکنند و ارتباط نداشته باشند و چهار ماه بگذرد «فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» اگر چهار ماه شد و برگشتند تا چهار ماه مانعی ندارد، اما اگر چهار ماه شد برگشتند «فَإِنْ فَاءُوا» رجعوا یعنی، «فَاءُوا» یعنی رجعوا «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» خدا در حقیقت آن بقیه‌اش را قسم خوردن، قسم خوردند کار بدی کردند اما می‌آمرزد، چون برگشتند. از این با اینکه حنث قسم کردند، حنث قسم حرام است یا نیست؟ اما چون در اینجا قسم تعلق گرفته بوده به یک امری که مرجوع است، خدا می‌فرماید که با اینکه قسم خوردند قسمشان را می‌بخشد، هر چند کفاره هم دارد. کفاره هم دارد این حنث قسم. اما قسم را می‌آمرزد، «غَفُورٌ» باز هم می‌بینید آیه «غَفُورٌ رَحِيمٌ» اینجا در حقیقت «رَحِيمٌ» یعنی بخشنده است و عقابی هم در کار نیست، هرچند کفاره هم در کار است، اما «غَفُورٌ رَحِيمٌ» است

«وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»[15] اما اگر بعد چهار ماه عزم طلاق کردند «إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» چرا «سَمِيعٌ عَلِيمٌ»؟ خیلی زیبا است می‌گوید اگر عزم طلاق کرد صرف عزم طلاق کفایت نمی‌کند، باید اجرای صیغه بشود، چون اجرای صیغه باید بشود سمیع در اینجا در کار است، یعنی صیغه باید شنیده بشود. ببینید چقدر جالب می‌خواهم بگویم که انتهای آیات که در حقیقت دلالت می‌کند بر اینکه آن آیه در حقیقت علیت دارد برای آیه، می‌بینید اینجا همین چندتا را که مرحوم علامه اشاره می‌کند به آن، چقدر زیبا بیان شده. اگر این کار ردیابی بشود و در قرآن دیده بشود، به عنوان یک فرهنگ در بیاید، بعد خود اسماء تبیین می‌شوند. یعنی اسماء تبیینشان در به کارگیری‌شان در آیات مختلفی که به کار گرفته شده، بهترین تبیین آن آیاتی است که همین اسماء را فروعات را بر آن متفرع کرده. یعنی اسماء را آدم یادداشت بکند، آیاتی که بر این اسماء متفرع شده است را اینها را در حقیقت ذیلش بیاورد، بعد بتواند اینها را تنقیح مناط بکند، بعد می‌بیند که این اسماء چگونه علیت دارند برای این کارها، برای این افعال. می‌شوند افعالی که از این اسم نشأت گرفته شده‌اند. حالا گاهی اسم تکی است گاهی اسم ترکیبی است؛ از اسم ترکیبی مثلاً غفور حلیم است یا غفور رحیم است. غفور رحیم از آن افعالی نشات می‌گیرد. در اینجا غفور رحیم از آن چه نشات می‌گیرد؟ غفران و آمرزشی که همراه با عقاب نیست، رحیم است غفور رحیم است. غفور حلیم این است که می‌آمرزد، اما این جور هم نیست که هیچ در حقیقت نقصانی نباشد، چون کسی که قسم لغوی می‌خورد، قسم لغوی خودش مکروه است، لذا حلیم است این کراهت باقی است با حلیم بودن یعنی خدای تبارک و تعالی می‌گذرد اما در عین اینکه می‌گذرد حلیم است، یعنی این جور است که این نقصانی دارد این شخص، اما حلیم است او. آنجا غفور رحیم است؛ می‌بخشد و برای او عقابی در کار نیست، هر چند کفاره ای در کار است که بعداً ذکر می شود.

می‌خواهم بگویم ببینید اگر این‌ها پیگیری بشود، آن وقت می‌بینید که هر کدام از این‌ها می‌توانند کمک بکنند به تبیین. آن وقت نظام اسمائی اینجوری شناخته می‌شود، نظام اسماء الهی افعال او بر اساس اسماء خیلی در حقیقت..؛ آن وقت یک نظام پیدا می‌کند، می‌توانیم جاهایی هم که آشکار نیست از طریق آشکار شدن آنها این خودش آشکار شدن زبان قرآن می‌شود. یعنی زبان قرآن این جوری چه می‌شود؟ در بعضی جاها معلوم است که این نتیجه‌ای که بر این اسم متفرع است چطوری علیت دارد، در بعضی‌ جاها آشکار نیست پنهان است. آن جاهایی که آشکار است اگر خوب دیده بشود و جمع آوری بشود، (20:00) می‌تواند آنجاهایی را که مسطور است را آشکار بکند، این یک کار کم شده‌ای است در قرآن. شاید هنوز مثلاً آن جوری این نظام..، این البته کار، اگر کسی با این دقت جلو رفت، آن وقت به آن نظام عرفانی که همه عالم را بر اساس اسماء تبیین می‌کند این زبان خیلی نزدیک می‌شود. زبان قرآن نزدیک‌ترین زبان است به تبیین اسمائی عالم؛ چون موردِ آنچه که قرآن آورده افعال ما است، افعال ما را بر می‌گرداند به نظام اسمائی آن وقت. آن وقت بعد می‌توانیم آنجاهایی هم که در قرآن نیامده با این تنقیح مناط حکم اسمائی‌اش را بدانیم که اگر می‌خواهیم در حقیقت در رابطه با آن حقیقت اسمی را مقدم قرار بدهیم تا آن فعل محقق بشود یا مورد آمرزش قرار بگیرد بدانیم کدام اسم است؟ کدام ترکیب است، این ترکیب اسماء چه نتایجی دارد. خیلی کار در حقیقت پیچیده و دقیقی است و خیلی در حقیقت پر اثر و پر نتیجه

شاگرد: ترکیب‌های دوتایی هم می‌توانند … [21:07] ترکیب‌های بیشتر …

استاد: بله ترکیبهای بیشتر هم است،

شاگرد: ……

استاد: بله در قرآن داریم عرض می‌کنیم، در قرآن عمدتاً ترکیب‌ها ترکیب‌هایی دوتایی است یا یکی است. اما در آن جاهایی که در ادعیه آمده، در ادعیه تفاوت می‌کند آن جاها هم یک کار جدی می‌خواهد اولاً اینکه چه اسمی از چه اسمی مشتق می‌شود؟ اشتقاق اسماء که اُم کدام است فرع کدام؟ این در ادعیه آمده. حتی در بعضی از آیات تصریح شده مثلاً باسم کالذی مثلاً …. [21:46] منه مثلاً اسم دیگری را، که آورده این اسمی که از آن این اسم مشتق می‌شود. که خود اینها که در بعضی جاها آمده می‌تواند نشان بدهد که کدام اسماء نسبت به بعضی از اسماء دیگر مادر هستند یا مثلاً در رابطه با خود آن روایت «ان لله إسماً غیرمتصوت» [22:04] که آنجا می‌فرماید که خدای تبارک و تعالی به چهار اسم و آن چهار اسم هر کدام سه اسم که آن..؛ یعنی چهار اسم که یکی‌شان مستأثر بود، سه تایشان آشکار شدند و هر کدام از این سه تا بر چهار رکن و هر کدام از آن ارکان بر سی و شش یا سی اسم در حقیقت مبتنی است در آنجا که می‌آورد که اسماء اینها پشت سر هم، ترتب این اسما که الله تبار و تعالی آن سه تا است که هر کدام بر چهار رکن و هر کدام از آنها بر سی اسم. ببینید ترکیب را خیلی زیبا آورده که ترکیب اسماء و اشتقاق اسماء در آنجا ذکر شده. حالا اینها دیگر یک کار نظام اسمائی جزو پیچیده‌ترین نظام در حقیقت چیست؟ یعنی ما هر چقدر در ترکیب اسماء که حروف به کار ‌برده می‌شود، می‌بینید هر یک حرفی که اضافه است چقدر پیچیدگی زیاد می‌شود در ترکیبات مختلف، در نظام معنا به مراتب نسبت معنا به لفظ چقدر متفاوت است. همین قدر پیچیدگی‌ها و البته در نظام آیات ما و روایات ما بسیاری از اینها را حل کردند و بیان کردند که قابل حل بوده. منتها چه کسی می‌تواند به این راحتی قابل فهم است، چه کسی می‌تواند بفهمد خودش یک ممارست است، هم علمی می‌خواهد هم البته تهذیبی می‌خواهد تا خودشان را نشان بدهند. بعضی‌هایشان ممکن است علی به دست بیاید، اما بعضی‌اش حتماً با ممارست‌های تهذیبی به دست می‌آید.

لذا آن بحث جداولی هم که درست می‌کردند بر اساس اسماء الهی، که اسماء الهی را در جدول آیه آن هزار در هزار قرار می‌داند بعضی از اسماء را، یا حروف اسماء را، آن هم بر همین اساس بود که ترکیبات اینها و حروف حتی ترکیبات اینها آثار ایجاد می‌کند. حالا دیگر این‌ها یک خرده از زبان ما دور می‌شود، ما خیلی هم..؛ اما یک بحث عمیقی در این مسئله است یک بحث‌های عجیبی دارد، یعنی البته لایه‌های اولی‌اش قابل علم حصولی است، خود لایه‌های اولی‌اش خیلی مفید است که قابل علم حصولی هم است. در این بحث بودیم که بحث قلب بودیم. حالا دوستان یک کاری هم در قلب کردند چون امروز به من دادند من انشاالله برای جلسه بعد سعی می‌کنم که او را ببینم کاری که دوستان کرده‌اند جمع آوری را، یک نتیجه گیری از بحث قلب در المیزان انشاالله داشته باشیم. دادند چون امروز به من الان دادند دیگر نشد من قبلش نگاه بکنم، انشاالله نگاه می‌کنم این بحث را تمام می‌کنیم.

«و نرجع الی» اینجا بعد از اینکه قول ابن سینا را نقل کرد که به اصطلاح «الادراك للقلب بمعنى أن دخالة الدماغ فيه دخالة»[16] این را گفت قبلش هم مرحوم علامه گفت «ليس من البعيد أن تكون هذه الإطلاقات في كتابه تعالى»[17] این اطلاقات که در رابطه با قلب آمده «ليس من البعيد أن تكون» این‌ها «في كتابه تعالى، إشارةً إلى تحقيق هذا النظر»[18] که قلب مبدأ اصلی است، این تحقیق این نظر که قلب مبدأ اصلی است و این قول ابن سینا را هم آورد «ولنرجع إلى الآية ولا» در حقیقت «يخلو قوله تعالى (ولكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم)»[19] می‌گوید این آیه که گفت «لكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم»[20] بعد از  اینکه گفت که «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ»[21] نشان می‌دهد که اینجا از مجاز عقلی استفاده کرده، «لا یخلوا عن مجاز عقلی». این «لا یخلوا» بر این می‌آید که «لا یخلوا قوله تعالی … عن مجاز عقلی»[22] که آن مجاز عقلی چیست؟ «فإن ظاهر الاضراب عن المؤاخذة»[23] چون آنجا آمد قسم لغو را بیان کرد؛ اما در بحث دوم نیامد قسم جدی را بیان کند، بلکه آمد تخلف از قسم جدی را، حنث قسم را ذکر کرد که در آن جایی که قسم شکسته می‌شود را که گناه است را اثرش را دارد ذکر می‌کند، این مجاز است که به جای ذکر شق مقابل قسم لغوی که قسم جدی است می‌آید در حقیقت حنث قسم را ذکر کند. آن هم تازه حنث قسم را ذکر نکرد، بلکه چی را ذکر کرد؟ گناهی که بر او مترتب می شود و اثری که بر او مترتب می‌شود. اثرِ بر او را که می‌شود اضراب در..، می‌شود در حقیقت به تعبیر ایشان می‌فرماید که می‌شود در حقیقت بله فان ظاهراً فلان، این «اضراب فی اضراب«، یعنی از یک مرتبه به مرتبه دیگری که دو سه تا واسطه آن واسطه را طی کرده ذکر کرده، اضراب در اضراب است. نه شق مقابل را ذکر کرد، بلکه شکستنش را ذکر کرد. شکستن هم ذکر نکرد، بلکه اثری که بر شکستن مترتب است را ذکر کرد که آن «كسبت قلوبكم»که گناهی است که در قلب ایجاد می‌شود را. پس این اضراب در اضراب است که معلوم می‌شود که مراتب قبلی‌اش هم منظور بوده. لذا تعبیر این است که «لا يخلو قوله تعالى: ولكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم، عن مجاز عقلي فإن ظاهر الاضراب عن المؤاخذة في بعض أقسام اليمين»[24] که مواخذه دارد، که آن کدام قسم بود؟ قسم جدی است «وهو اللغو إلى بعض آخر» از آنکه مواخذه نمی‌کرد که لغوی بود به بعضی آخر که جدی بود «أن تتعلق بنفسه ولكن عدل عنه»[25] باید خودش را ذکر می‌کرد «ولکن عدل عنه إلى تعليقه بأثره وهو الاثم المترتب عليه عند الحنث» آنجایی که نزد شکستن آن اثم و گناه مترتب می‌شود را ذکر کرد «ففيه مجاز عقلي وإضراب في إضراب للاشارة إلى أن الله سبحانه لا شغل له إلا بالقلب»[26] یعنی با این اضراب خدا می‌خواهد نشان بدهد خود قسم خوردن مهم نیست، اثری که بر او مترتب می‌شود اگر حنث قسم بشود آن گناهی که در قلب می‌ماند نتیجه اصلی است. لذا در لغو فی أیمان، که در قلب راه پیدا نمی‌کند را خدا معفو قرار داده، چون به قلب نمی‌رسد. پس اگر آنجا می‌گوییم مورد آمرزش قرار می‌گیرد چون ملاک دارد می‌دهد، چون به قلب نمی‌رسد، عادت کرده مثل تیکه کلام شده برایش. کسانی که مثلاً بنده مثلاً گاهی بله چی میگویم؟ در حقیقت خیلی می گویم ها؟!در حقیقت چی، تکه کلام چی را میگویم خلاصه به نظر شما؟

شاگرد: در حقیقت

استاد: در حقیقت خیلی میگویم، این یک تکه کلام است، حواسم هم نیست گاهی هم می‌خواهم نگویم ولی حواسم نیست. این قصد جدی برایش محقق نمی‌شود در عمدتاً. اما این در حقیقت مواخذه قلبی ندارد چون تکه کلام شده، تیکه کلام شده، الان باز هم گفتم؟ آره دیگر ببین، اصلاً حواسم نیست، این تکه کلام شده این تیکه کلام در حقیقت دیگر در حقیقت، ببین دائم می‌آید. این مواخذه..، این تیکه کلام شده گاهی برش نیست، اثر در قلب ندارد. مثل قسم خوردن برای بعضی‌ها می‌ماند که دائماً در حرف زدنشان چه کار می‌کنند؟ آره والله، نه والله؛ همین جوری این والله دنباله حرفشان دائم می‌آید، هر حرفی دارند می‌زنند.

شاگرد: این مبدایش اختیاری است، پس عقابش باید باشد؟

استاد: گاهی این مبدأ اختیاری‌اش هم نمی‌خواسته گناه بکند. البته اگر ملکه شده باشد آنجا یک بحثی دارد، منتها این ملکه شدنش هم چون الان که دارد به کار می‌گیرد، به کارگرفتن این برای این نیست که (30:00) قصد کرده باشد قسم را. قسم را قصد نمی‌کنند، این تیکه کلام شده، همین تیکه کلام بهترین چیست؟ در کلماتش این دائم به کار می‌برد، قصدش هم قسم نبود، اگر یک موقع هم به او بگویید قسم خوردی، گاهی هم خودش هم تعجب می‌کند که من قسم خوردم؟! یعنی اصلاً توجه چون عادی. این تیکه کلام شده، لذا چون به قلب راه پیدا نمی‌کند تعبیر قرآن «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي»[27] اما این لغو در أیمان هیچ اثری ندارد؟ چرا «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ» اما «إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ» است یعنی این مرجوع است، این در نفس انسان ایجاد در حقیقت آن سرشکستگی را می‌کند یا نمی‌کند؟ آن نقصان است یا نیست؟ نقصان است، نقصان است اما خدای تبارک و تعالی با لطف خودش غفور است، پس معلوم می‌شود که غفور بودن نشان می‌دهد که این نقصان است، حلیم بودن نشان می‌دهد که این نقصان است حلیم بودن نشان می‌دهد که این نقصان است؛ اما خدا غفور است حلیم است. این یک تعبیر مهمی است که ملاک را در آن چیزی که در قلب وارد می‌شود. چون انسان وقتی که صغری کبرای یک قضیه را به هم مرتبط می‌کند یک عقلی ایجاد می‌کند، اما این عقل وقتی که به قلب راه پیدا می‌کند باور ایجاد می‌شود آن ملاک است در نگاه الهی. صرف این عقلی که بین موضوع و محمول ایجاد می‌شود ملاک نیست، در نظام الهی‌ ها! بله در نظام عمومی وقتی شما یک قضیه‌ای را بیان کردید، آثار برایش مترتب است، وقتی شما قسم لغوی خوردید یا در محاکم قسم خوردید، مترتب بر این است که قاضی طبق قسم شما مالی را به کس دیگری به لحاظ قسمی که شما خوردید واگذار می‌کند. این قسم شما کفاره ندارد این قسم، اما گناه است یا نیست؟ اگر بخواهد آمرزیده بشود باید آن مال برگردد به صاحب اصلی‌اش را یا نه؟ غیر از نقصانی که حرام مرتکب شده مالی هم جابه جا شده در اثر قسم این. پس ببینید این مرجوعیت حتی در آنجایی که تیکه کلام شده مرجوعیت در کار است، در قلب انسان اثری که خدای تبارک و تعالی او را به عنوان اثر ببیند چون تیکه کلام شده نیست، اما نقصان است، نقصان است

شاگرد:

استاد: نقصان است، یعنی خود همین که خدای تبارک و تعالی این لفظ الله یا در آن تعبیر چون قسم به والله بالله …الفاظ قسم است دیگر؛ نه هر چیزی هم قسم حساب نمی‌شود، اگر در آنجا این الفاظ را به کار برد، خودبه خود این محروم شده از اینکه نسبت به الفاظ تأثیر و تأثر در وجودش ایجاد بشود یا نه؟ مراقبه نسبت به کارگیری این الفاظ شده نشده؟ یک محرومیت است یا نیست؟ این خود این یک محرومیت است. اما مواخذه‌اش نمی‌کنند بر این قسم به این عنوان که تیکه کلام باشد ها! بله جایی که قصد می‌کند و قسم دروغ می‌خورد این حرام است و حرمت دارد و عقاب هم دارد. اما آنجایی که تیکه کلام شده، در محضر دادگاه اگر می‌رود توجه می‌کنند آنجا دیگر تیکه کلام نیست، آنجا قسم دروغ است.

پس می‌فرماید که این «ولکن عدل عنه إلى تعليقه بأثره وهو الاثم المترتب عليه عند الحنث ففيه مجاز عقلي وإضراب في إضراب للاشارة إلى أن الله سبحانه لا شغل له إلا بالقلب»[28] «لا شغل له إلا بالقلب» یعنی آنچه که مترتب بر قلب می‌شود برای خدای تبارک و تعالی آن مهم است، و الا بقیه چیزها اگر هم افولی، نقصانی در آن‌ها است مورد توجه خدااست؛ یعنی عقاب بر آن مترتب نمی‌شود. این یک قاعده است. اگر این قاعده را به دست آوردیم در خیلی از جاها چه می‌شود؟ مثلاً اگر بچه‌ها در نظام تربیتی، در نظام تربیتی باید به گونه‌ای تأثیر را آدم انجام بدهد که آن چیزهایی که به قلب مرتبط می‌شود روی عاداتشان، روی آن چیزهایی که مثل تیکه کلام می‌ماند، شدت ما مثل جایی که در آنجایی که به قلب می‌رسد یکسان نباشد. گاهی آنی که به قلب می‌رسد اگر او اصلاح شد اینها خود به خود می‌ریزد. یا بودنش مخل نیست مثل آن جایی که در قلب اثر دارد، پس اهمیت در تربیت باید برگردد به آنجاهایی که چیست؟ در نظام قلب تاثیرش محقق می‌شود. به ظواهر عادی فقط لزومی ندارد اگر امر قائل شد بین یکی از این دو تا، که آدم این را از بین ببرد، دو تا کار را می‌بیند در وجود این. این را از بین ببرد، درصددش بربیاید یا او را در صدد به اصطلاح رفعش بر بیاید، این نگاه الهی که قاعده در اینجا می‌دهد می‌گوید آنی که «لا شغل له إلا» آن چیزی که به قلب بر می‌گردد لذا تأثیر در آنجا باید، تربیت در آنجا باید اصل قرار بگیرد. این نتیجه‌ای که از این «أن الله سبحانه لا شغل له إلا بالقلب كما قال تعالى: (إن تبدوا ما في انفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله)»[29] چه ظاهر بکنی چه ظاهر نکنی؛ چون آنی که ظاهر می‌کند از قلب نشات بگیرد یا آنی که ظاهر نکند، پس صرف ظهور ملاک نیست، چی ملاک است؟ آنی که در رابطه قلبی و از قلب نشات گرفته، «إن تبدوا ما في انفسكم»[30] آنی که در نفس شما است، چه آن را اشکار بکنی، چه آشکار نکنی، بر او مواخذه می‌شوی، «إن تبدوا ما في انفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله»[31] البته اگر کسی چیزی را که در قلبش بود آشکار کرد، مفسده‌ای که بر آشکار شدن باشد گناه علی حده‌ای است، اما اساس محاسبه الهی در جایی که در مرتبه آشکار یا پنهان باشد بر آن چیزی است که فی انفسکم است، در فی انفسکم است. آشکار و خفاء ملاکش نیست، اما اگر آشکار شد ضرر دیگری زد، مثل اینکه گناه در حقیقت چیزی گناهی که در نظام وجودی افراد قبحش شکسته می‌شود با ابرازش. خب این یک اثر دیگر است، این هم یک به اصطلاح عقاب دیگری دارد. یا باعث می‌شود یک چیزی در ذهن انسان نسبت به کسی می‌آید، اشکارش نکند، این نیامدن و آشکار نکردن گناه اجتماعی نیست، اما اگر آشکارش کرد یک گناه اجتماعی هم ایجاد می‌شود در روابط به هم خوردگی..؛ این هم اثر جدایش است.

شاگرد: استاد مثلاً طمع تا آشکار نشود یعنی محاسبه منظور عقاب است یا فقط محاسبه خالی است؟

استاد: عرض کردم که آن جایی است که «ما فی انفسکم» خودش منشأ اثر در وجود است، یعنی یک موقع است انسان به قول شما طمع کرده در چیزی اما نمی‌گذارد این به نتیجه برسد،

شاگرد: حسادت را آشکار نمی‌کند

استاد: حسادت را نمی‌گذارد آشکار بشود، می‌خواهد رفعش هم بکند، نمی‌گذارد آشکار بشود، این تا اینجایی که دنبال رفعش است و نمی‌گذارد آشکار شود. اما اگر یک امری باشد که قصدی کرده کاری را انجام بدهد، خود آن قصد نه صرف نیت، صرف خود آن قصد عمل حساب شده؛ چون بعضی قصد سوء را گفتند چیست؟ خدای تبارک و تعالی می‌آمرزد، اثر دارد اما می‌آمرزد، نیت شر را می‌آمرزد، اگر به ظهور نرسد. اما اگر قصدی کرد که آن قصد خودش عمل بود، اگر آن قصد را کرد و آشکارش هم نکرد، او در حقیقت بغض مؤمن را دارد، بغض مؤمن را دارد، این بغض مؤمن خودش یک عمل است، بغض مؤمن داشتن. یک موقع است نه حسادت می‌کند ولی ناراحت هم است، اما خب بغض دارد این دیگر اختیاری است در درونش. حالا فرصت پیدا نکرده ظهورش بدهد ولی بغض دارد. این بغض یک عمل است، این رابطه را دارد که قطع می‌کند ارتباط را جدا می‌کند. اگر آشکارش هم کرد یک گناه علی حده است. لذا ملاک محاسبه «إن تبدوا ما في انفسكم» این را برای چی شاهد آورد؟ برای این که محاسبه الهی بر اساس ما فی انفسکم است، در حقیقت آشکار بودن و مخفی بودن ملاک نیست، آنی که ملاک است ما فی انفسکم است، این یک ملاک است دیگر! ببینید این خیلی کار را چه کار می‌کند برای نظام تربیتی؟ جدی می‌کند که ما فی انفسکم ملاک است، و ظهور و خفاء اگر بر ظهور در حقیقت یک گناه دیگری بار بود و یک مشکل و نقصان دیگری بود باعث می‌شود که او علی حده بشود و الا او نقشی ندارد. حالا این قابل باز شدن است ها! انی مقدار اولی‌اش است.

شاگرد: الان ما در مورد فکر و در مورد آنچه که در قلب رسوخ می کند نسبت به آنچه که ما فی انفسکم مواخذه خواهیم شد، خط کشی داریم؟

استاد: نه خط کشش خیلی سخت است، یعنی خط کش می‌شود پیدا کرد در بعضی از مثال‌ها با بعضی از مثال‌ها، اما خط کش خیلی سخت است. چون نیت شر گفتن با اینکه نقصان است اما معفو است، اما بعضی از درونی‌ها خود شر است نه نیت شر است. تفاوت بین اینکه آن درونی نیت شر است یا شر است، بسیاری‌اش در مرتبه (40:00) مثال آشکار می‌شود، آنجا می‌شود فهمید که این درون این…؛ عرض کردم مثل بغض مؤمن یک عمل است، بغض مؤمن! حتی اگر آشکار نشود، بغض پیدا کرد نسبت به مؤمن؛ این یک عمل است، لذا انقطاع ایجاد می‌کند، بغض نسبت به ولی در حقیقت امام مثلاً زمان خودش یک عمل است، هرچند اگر در نظام عملی‌اش آشکار نشود.

شاگرد: آن آیه‌ای که در قرآن است سوره زلزال می‌گوید «فَمَن يَعمَل مِثقَالَ»[32] الان چه عملی در این بغضی که در درون به هیچ وجه بروزش نداده؟

استاد: عرض کردم دیگر بغض در درون است، زمینه ظهورش پیدا نشد از جهت ظهوری اما بغض داشت.

شاگرد: خودش هم در ظاهر اطاعت کرده

استاد: در ظاهر هم اگر اطاعت کرده رغماً للعمد [40:44] خواسته بکند، مجبور بوده. مثالش مثل منافقی که قبول ندارد اما عمل را مطابق بقیه انجام می‌دهد، نماز هم می‌خواند، اما درونش چی بوده؟ «إن تبدوا ما في انفسكم أو تخفوه» اعتقاد ندارد به این نماز، اعتقاد ندارد به اطاعت، کدام محاسبه می‌شود؟ نماز برایش محاسبه می‌شود یا آن بغض؟

شاگرد: اگر منافقی در کل عمرش یک بار هم این را بروز نداده باشد

استاد: بله منافق است، یعنی آن محاسبه می‌شود که نفاق است، تمام عمرش نماز خواند، می‌گفت دیگر آن آقای ..گفته بود آقا … [41:29] گفته بود طرف خلاصه در دستگاه مرجعیت چایی پخش کن، همه هم او را می‌شناختند، بعد فرمودند یک سرهنگ خلاصه ارتش انگلیس بوده و جاسوس انگلیس بوده. بعد وقتی که انگلیس تصرف کرد آنجا را، دیدند عجب این خودش ریش را تراشیده و آن آقایی که این قدر همه می‌شناختند. خیلی تعجب آور! نماز می‌خواند، با همه روابطش گرم بود، محبت داشت با همه همه چیز اشت، اما همه‌اش برای جاسوسی بوده، آن را مخفی کرده بود آن را آشکار نکرد، کدام محاسبه می‌شود؟ این جوری باشد جاسوس‌ها باید اکثر برهه عمرشان مؤمن باشند و اینها چون از بقیه هم بیشتر اطاعت می‌کنند تا اعتماد بقیه جذب بشود.

امام رحمت الله علیه می‌فرمود که یک کسی .. این منافقین آمدند پیش من با وساطت یک کسی تا عقایدشان را ابراز کنند، من دیدم اینها خیلی معتقدتر از ما هستند، همین شک کردم که اینها شدت این اعتقاد خلاصه..، ببینید این شدت، یعنی این شدت اعتقاد هم می‌خواهد گاهی نشان بدهد اما کدام محاسبه می‌شود؟ پس ببینید این «إن تبدوا ما في انفسكم أو تخفوه» آنی که ما فی انفس شما است و محور وجود شما است را اگر او را آشکار بکنید یا آشکار نکنید. بله یک موقع است انسان نسبت به یک مؤمنی حسادت می‌کند، نه نسبت به مؤمنی، نسبت به یک مومنی حسادت می‌کند. از این هم ناراحت است، دنبال یک راه حلی هم است که بیاید این را برطرف کند. این نه، این ما فی انفسکم محاسبه نمی‌شود. یک موقع است انسان نیت می‌کند قصد می‌کند برود فلان گناه را بکند. قصد می‌کند می‌رود موانع ایجاد می‌شود به گناه منجر نمی‌شود. از قضا یکی می‌رسد مانع می‌شود این را منصرف می‌کند. عیب ندارد این‌ها می‌گوید معفو است، اینها نقصان است اما معفو است. نقصان است چون تجری خودش، نقصان است تجری. قصد کردن گناه یک نوع تجلی است دیگر، نقصان است اما معفو است. اما آنجایی که نه، اگر گناه نمی‌کند هم به قصد نفاق است، به مرزهایش تا حدودی در اینجا…؛ اما خیلی سخت است، یک جاهایی می‌رسد خیلی ظریف می‌شود بین این دو تا. آنجا به این راحتی شناخته نمی‌شود، اما «إن تبدوا» پس ملاک آنی است که در فی انفسکم است

شاگرد: قاطع هم نمی‌شود گفت آنچه که در دل است مواخذه نمی‌شود؟

استاد: نه نمی‌شود گفت، آنچه که در دل است مواخذه می‌شود یا آنچه که در دل است مواخذه نمی‌شود، این جوری نیست. هیچ کدامش به نحو کلیه نیست، بلکه ما فی انفسکم اگر به این معنا گرفتید که ما فی انفسکم به معنایی که قصد قلبی است، هر چند ظهور را عمداً خلاف او نشان می‌دهیم. یعنی عمداً خلاف آن نشان می‌دهیم، آن جاها ما فی انفسکم ملاک است. اما نه دلش نمی‌خواهد از ما فی انفسکم اش هم ناراضی است، اما در درونش این ملکه شده اما ناراضی است، می‌خواهد برطرف کند. این خب ما فی انفسکم از درونش باز هم معارض دارد، از درون ما فی انفس باز هم معارض دارد، چون درون خودش هم به این ناراضی است نمی‌خواهد این جوری باشد. یا قصد گناه کرد، فی انفسکم است دیگر، قصد کرد، اما به گناه منجر نشد، بعد هم خلاصه خوشحال می‌شود. یا نه اصلاً خوشحال هم نمی‌شود. ناراحت هم شاید بشود که چرا نشد، اما معفو است با اینکه نقصان است. این‌ها با هم متفاوت می‌شود. پس یک مرز دقیقی دارد که به این راحتی شناخته نمی‌شود، اما بعضی‌اش افرادش آشکار است، نفاق اشکار است که حتماً مواخذه بر اساس ما فی انفسکم است، نه بر اساس آنی که ظاهر می‌شود.

شاگرد:

استاد: اشکالی ندارد دیگر آنجا چون عمل اختیاری منشأ آن بوده محاسبه می‌شود، در نظام چی؟

شاگرد: در سیئات این جوری نیست؟

استاد: در سیئات اگر ملکه به اختیار محقق بشود، چرا! یک شقی با شقاوت‌های جزئی به شقاوت رسید به راحتی می‌کشد، به راحتی حقی را ضایع می‌کند، به راحتی بگویید یک الان این بیش از این دیگر زمینه پیدا نکرده آیا به همین‌هایی که زمینه پیدا کرد فقط مواخذه می‌شود یا به ملکه‌اش؟ به چی مواخذه می‌شود؟ به ملکه‌اش، لذا آن عذاب خلود یعنی این دیگر. گفتند خلود در عذاب یعنی اینکه هرچقدر این عمر پیدا می‌کرد همین کار را می‌کرد، پس مستحق عذاب خلود است. نگوییم این صد نفر را فقط کشته یا صد تا حق را ضایع کرده، این هم صد تا حقش را در جهنم ضایع کنند. میگویی این به ملکه رسید در این مسئله. چون به ملکه این رذیله رسید، وقتی ملکه شد برایش، هر چقدر عمر پیدا می‌کند «لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عنه»[33] اگر اینها برگردند هر چی برگردند همان کاری را می‌کنند که قبلاً می‌کردند، چون ملکه شده در وجودشان، این در حقیقت تمام آن عمر جاودانه را اگر داشته باشد همین کار را می‌کرد عذابش مطابق آن است.، در نظام ملکه‌ای که اختیار..؛

اما بعضی ملکات از ابتدا در وجود انسان بوده، منتها نه به نحو ملکه. اقتضای شدید است. مثل اینکه بچه از ابتدا می‌بینید بعضی بچه‌ها سخاوت در وجودشان است، بعضی بچه‌ها بخل در وجودشان است از ابتدا، هنوز کسبی هم نشده این، کسب هم نکرده، این‌ها در این مقدار می‌بینید بزرگ هم که می‌شود احساس بخل را می‌کنند نسبت به بقیه که بخل دارد اما ناراحت هم است. می‌گوید کاش که یک راهی بود چه می‌شد؟ می‌فهمد که سخاوت مطلوب است، از بخل خودش هم ناراحت است، اما دارد دیگر! قابل برطرف شدن است البته، اقتضا قریب به فعلیت بر این است، بر دیگری نیست، شجاعت همین جوری، در مقابلش.

«(إن تبدوا ما في انفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله)، وقال تعالى: (ولكن يناله التقوى منكم)[34]»[35] که آن یچزی که از آن قربانی به خدا می‌رسد کدام است؟ بزرگ بودن گوسفند است یا شتر است یا گاو است یا چیست؟ «لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا»[36] لحوم و گوشت اینها به خدا نمی‌رسد، آنی که به خدا می‌رسد چیست؟ «تقوی منکم» ممکن است یک کسی یک خروسی را قربانی بکند، اما با اخلاص تمام، «يناله التقوى منكم» آن فی انفسکم است، این همین را داشت، بضاعتش این بود قربانی کرد. اما دیگری می‌بینید یک گاو هم قربانی کرد تا فخر بفروشد، این «لا یناله التقوى منكم» در حقیقت لحومش نمی‌رسد به خدا، بلکه چه می‌رسد؟ تقوا، هیچ از او نرسیده. «(ولكن يناله التقوى منكم) وفي قوله تعالى: (والله غفور حليم)، إشارة»[37] می‌گوید این آیه، ببینید اینها را من می گویم اینها را جمع کنید، «(والله غفور حليم)، إشارة إلى كراهة اللغو من اليمين»[38] می‌گوید از همین «والله غفور حليم» استفاده می‌شود که کراهت دارد حتی آنجایی که قسم‌های لغوی خورده می‌شود، همین که تیکه کلام شده، همین‌هایی که به صورت عادی قسم می‌خورند این کراهتش استفاده می‌شود؟ می گوید بله کراهت. از چی کراهت را استفاده می‌کنیم؟ حکم شرعی استفاده کرده، از چی استفاده کرده حکم شرعی را؟ از اسمی که ذیل آیه آمده است. یعنی تا این حد می‌شود از اسم ذیل آیه استفاده حکم شرعی کرد حتی. این خیلی قاعده عظیمی می‌شود اگر انسان بتواند این را خوب بپروراند و از آن استظهار بتواند بکند، این «(والله غفور حليم)، إشارة إلى كراهة اللغو من اليمين، فإنه مما لاينبغي صدوره من المؤمن. وقد قال تعالى: (وقد أفلح المؤمنون إلى أن قال والذين هم عن اللغو معرضون)»[39] قطعاً مذموم است و کراهت دارد.

پس باشد که این دیگر می‌خواهیم در قلب بمانیم در بحث قلب تا آن ضمیمه بحث قلب را جلسه آینده برای دوستان انشاالله عمری باشد فرصتی باشد آن بحث را. لذا «للذين يؤلون»[40] را وارد بشویم آن وقت دیگر از آن بحث خارج شدیم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

تا دقیقه 49:50 تایپ شده

[1] بقره، آیات 224 تا 232.

[2] بقره، آیه 224.

[3] بقره، آیه 225.

[4] همان.

[5] لقمان، آیه 23.

[6] انعام، آیه 125.

[7] حجر، آیه 97.

[8] تغابن، آیه 11.

[9] جاثیه، آیه 23.

[10] تغابن، آیه 11.

[11] کهف، آیه 28.

[12] بقره، آیه 225.

[13] همان.

[14] بقره، آیه 226.

[15] بقره، آیه 227.

[16] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 225.

[17] ميزان الحكمه (المحمدي الري شهري، الشيخ محمد) ، جلد : 9 ، صفحه : 498.

[18] همان.

[19] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي    جلد : 2  صفحه : 225.

[20] بقره، آیه 225.

[21] همان.

[22] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي    جلد : 2  صفحه : 225.

[23] همان.

[24] همان.

[25] همان.

[26] همان.

[27] بقره، آیه 225.

[28] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي    جلد : 2  صفحه : 225.

[29] همان

[30] بقره، آیه 284.

[31] همان.

[32] زلزال، آیه 8.

[33] انعام، آیه 28.

[34] حج، آیه 37.

[35] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي    جلد : 2  صفحه : 225.

[36] حج، آیه 37.

[37] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي    جلد : 2  صفحه : 225.

[38] همان.

[39] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي    جلد : 2  صفحه : 226.

[40] همان.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 411” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید