بسم الله الرحمن الرحیم

نام فایل: دروس استاد عابدینی ،شرح تفسیر المیزان، جلسه 409، سوره بقره آیات 224 و225

سلام علیکم و رحمه الله . بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین  الصلاه و السلام  علی محمد وآله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد ) و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

اگر خلاصه دوستان اجازه بدهند ما دیگر از روایات بحث عبور بکنیم

سوال: یک قاعده ای فرمودید که اگر یک ظاهری آیه دارد می شود از روی ظاهر عبور کرد و مراتب دیگر را مثل طهارت را این جا مثال زده بودید شامل بشود این همه جا ما حق داریم در آیات قرآن از این

جواب: اگر منصوص باشد و

حتما باید منصوص باشد؟

جواب: بالاخره باید امکان عبور، منطقی و عقلایی و از راه استظهار باشد. یعنی این جور نیست که بالاخره بی ارتباط هر جوری خواستیم هر جا خواستیم برویم که

سوال: نه نه آن که الفاظ وضع شده اند برای ارواح معنانی آن جا

جواب: ان جا هم همین جوری است. ان جا هم خودش ملاک دارد دیگر. ان جا هم خودش این که الفاظ وضع شده اند برای ارواح معنای ملاک دارد. با ملاکش امکان پذیر است. این جور نیست که به قول بنده خدایی می گفت توحید معانی قائل بشویم. یعنی هر چیز را به هر چیز  مرتبط کنیم. نمی شود که هر چیز را به هر چیز مرتبط کرد. به ذهن من رسیده است که این به آن مرتبط می شود مرتبطش بکنم نه این جوری نیست باید

سوال: پس منصوص بودن شرط نیست؟

جواب: بستگی دارد که می خواهیم این ارتباط را چه جوری پیدا بکنیم. یعنی گاهی می بینید که روایت بیان کرده است ما می فهمیم و می توانیم مراتب دیگرش را از همان به دست بیاوریم. یعنی روایتی امده است تطبیق کرده است این را بر یک مرتبه دیگری، بعد می شود مراتب دیگر ش را هم از همان به دست آورد چون ان جا را ورود پیدا کرده است. گاهی می بینید از استظهار به دست می آید، یعنی هر کدام از این ها چه هست؟ قاعده مند است برای خودش ولی بالاخره اصل مسئله مقبول است. یک موقع هست کسی می گوید اصلا این راه مقبول نیست، یک موقع هست می گوید نه حالا که قبول کردیم البته شرایط دارد این جور نیست که دست انسان باز باشد هر جایی و هر جوری نه دیگر. ان که دیگر آن وقت می شود استحسان آن وقت. باید کاملا منضبط باشد و قابل این که به دیگری ارائه می کنی اگر ذهن منکر ندارد می پذیرد. یک موقع هست یک کسی اصل قاعده را انکار دارد، هر جوری که بروی روایت هم ببری توجیه می کند می گوید نه این هم یک جور دیگری است. اما یک کسی منکر نیست لذا وقتی ارائه می دهند به هر کسی که این جور می گوید این هم می بییند درست است امکان پذیر است. عقول دیگران هم این را تصدیق می کند به مسئله. این هم تازه خلاصه یکی از ملاک ها است. ملاک های مختلفی در کار هست که پذیرش را به دنبال دارد.

سوال: مثلا آیه شریفه اِذهبا الی فرعَونَ اِنَّهُ طَغی[1] را بزرگواری تعبیر می کردند که این یعنی همین الان من مخاطب هستم. پس اذهب الی فرعون نفسه.  نمی دانم می شود این را به آن ارواح معنای ربط داد یا نه

جواب: این را ببینید انتقال عیبی ندارد. یعنی تقریبا بحث انتقال عیبی ندارد، که اِذهبا الی فرعَونَ انَهُ طَغی این انتقال است که در حقیقت گاهی هم در بعضی روایات یک چنین مسئله ای را استفاده کرد در بعضی از آیات دیگر. لذا به عنوان انتقال عیبی ندارد، گاهی به عنوان انتقال است اما گاهی می خواهیم حالا حکم ظاهری هم استفاده بکنیم ان جا یقین می خواهد، اما به عنوان انتقال و استفاده های اخلاقی و موعظه ای گاهی این ها مانعی ندارد در بعضی جاها راحت تر است حکمش تا جایی که می خواهیم حکم فقهی یا حکم یقینی از ان استفاده کنیم. البته خلاصه ان جا ها مطابق همان باید انتقال هم یقینی باشد.

سوال: حالا عرف حاج آقا انتقال نمی گوید عرف می گوید این دارد این جوری تفسیر می کند یعنی این ها تفسیر ایه می داند

جواب: عرض کردم گاهی این تفاسیر را در روایات هم بیان کردند می بینی یک معنای ظاهری را از آن یک معنای چه گرفتند؟ معانی انفسی هم گرفتند، از آن استفاده کردند انتقال پیدا کردند که این به ان حکم انفسی هم سرایت دارد. مثلا می گوید که فَلًیَنًظُرَ الانسانً الی طَعامِه[2] در روایت می فرماید که نگاه بکند به علمش که ِممَن یَأُخذً از چه کسی می گیرد.  این را هم ببیند یک انتقال است ولی انتقال همان معنای طعام را به معنای عامش گرفتند که  وضع الفاظ برای ارواح معنای است ،که این هم طعام است دیگر به این عنوان طعام است در حالی که در نگاه اولی عرف مردم این را طعام نمی دیدند. درست است در نگاه اولی، ولی وقتی که استفاده می شود می بینی نه ان هم طعام است ان هم غذای روح است ان هم عنوان غذا بر آن صدق می کند و این نحو انتقال ها

سوال: در همین نقل و انتقال ها می خواستم ببینم ملاک این هست که ما الان د باره طعام ما این را شنیدیم از امام معصوم این جا بحثی نیست تا کجا مجاز هستم که این جور انتقال هایی داشته باشم از قرآن و این جور استفاده هایی داشته باشم؟ این به استحسان کشیده می شود.

جواب: عرض کردم دیگر تا به استحسان کشیده نشود. همین حکمش (8:29) چه جوری به استحسان کشیده نمی شود؟ تا ان جا که یقینیات انسان تبعیت کند، بیش تر از آن عبور نکند از یقینیات. هر جا غیر یقینی است صبر کند، مکث کند، در ذهن خودش داشته باشد اما مکث بکند تا ببیند به یقین می رسد یا نه. این جلوی استحسان را می گیرد، چون استحسان از راه ظن و گمان جلو می رود انسان. از راه گمان، تخمین می رود جلو ولی وقتی یقینی باشد دیگر نه

در بحثی که قبلا داشتیم که بحث نُسائُکُمً حَرًثٌ لَکُم فَأتوا حَرًثَکُم اَنَّی شِئًتُمً و قَدِّموا لِأَنًفُسِکُمً[3] بود بحث های مفصلی گذشت روایاتی که ذیل بحث بود مختصرش برای دوستان گفته شد اما خلاصه تفصیلش به دوستان واگذار شد تا اصل حکم مسئله هم بیان شد از روایات اما منتها دیگر تطبیق بر روایاتش را دوستان تطبیقش را می کنند. چون در این مسئله روایات زیادی هم وارد شده است که خلاصه اش را عرض کردیم.

 وارد آیه بعدی می شویم که می فرماید آیه 224 سوره بقره و لا تَجًعَلُوا اللهَ عُرضَه لأَیًمانِکُم اَنً تبََرُّوا و تَتَّقوا و تُصًلِحُوا بینَ الناسِ و اللهُ سمیعٌ علیم.ٌ لا یُؤاخِذُکُمُ اللهُ بالَلغًوِ فی أَیًمانِکُم و لکِن یُؤاخِذُکُمً بما کسَبَت ًقلوبُکُم و اللهُ غفورٌ حلیم[4]. این دو آیه شریفه که امروز در محضرشان هستیم تعبیر این است که لا تَجعَلوُا اللهَ عُرضَه معنای اولی، عُرضَه لِأَیمانِکُم خدا را در معرض قسم هایتان، قسم های بسیارتان قرار ندهید، که دنباله اش این باشد که بگویید من قسم خوردم لذا نمی توانم اَنً تَبَروا و تَتَقوا و تُصًلِحُوا بینَ الناس نمی توانم این کار نیک را انجام بدهم. قسم بخورد که انسان یک کار نیکی را نمی تواند انجام بدهد یا انجام ندهد مثلا قسم بخورد که به دیگران کمک نکند بعد یک کسی کمک بخواهد بگوید من قسم خوردم که کمک به کسی نکنم می گوید این کار را نکنید. حالا امروز البته شایع است یک کسی چک دارد مثلا مبتلا شده است به این که دیگری ضامن شده است و این ضمانت درست محقق نشده است و طرف کوتاهی کرده است بعد قسم می خورد که چه؟ دیگر ضامن کسی نمی شوم. خب این دیگر ضامن کسی نمی شوم یک امر نیکی هست یک امر خیری است بعد قسم می خورد که من این امر خیر را دیگر انجام نمی دهم. می گوید لا تََجًعَلوا اللَه ُعرضَه لِأَیمانِکُم اَن تَبَروُّا و تَتَقوا و تُصًلِحوا بینَ الناس این قسم را نخورید که این کار را دیگر نخواهم کرد. این کار نیک را اَنً تَبَروا و تَتََقوا یا این کار تقوایی را، عمل خیر را، عمل صالح را یا در حقیقت و تصلحوا بین الناس یا عملی است که به مردم مرتبط می شود یا به خودش یا به دیگران این قسم را نخورید این معنا یک معنای از آیه هست که معنا لا در تقدیر است لا تَجعَلوا اللهَ عُرضَه لأیمانِکم اَن تَبَروا یعنی لاَنً لا تَبَروا که این قسم بخورید که این کار را نمی کنم. این معنای اول یا نه لا تجعلوا الله عرضه لأیمانکم اگر کسی قسم خورد بسیار بر خد، این محروم می شود از این که به بِرّ و تقوا و صلاح و اصلاح مردم برسد.. یعنی قسم زیاد خودش مانعیت ایجاد می کند. این لا تجعلوا الله عرضه لأیمانکم ان تبروا باز هم معنای نفی را دارد، اما معنای نفی آن به این معنا است که نتیجه قسم زیاد خوردن این است که چه می شود انسان محروم می شود از کارهای خیر و تقوا و اصلاح بین مردم چرا خب معلوم است در نتیجه طبیعی آن هم این است که خدا را در این حالت چه گرفته است خدا را در حقیقت کوچک گرفته است. که این در کارهای دیگر مردم به این اعتماد نمی کنند و خودش هم در حقیقت قدرت اعتماد به نفسش را از دست می دهد. چون کسی که قسم می خورد یعنی حرف من فی نفسه برای خودم و برای شما ملاک نیست، باید یک چیزی ضمیمه اش بکنم تا ملاک بشود. این خودش تخطئه خودش است در حقیقت در نگاه اولی لذا در اجتماع کسی که اهل زیاد قسم خوردن است محکم کاری نمیکند بلکه دارد چه کار می کند؟ دارد خودش را خراب می کند و ضایع می کند و حرفش را نقض میکند یعنی به طرف می گوید که من حرفم بدون قسم چه هست ملاک نیست. خب کسی که می گوید حرف من بدون قسم ملاک نیست و حجیتی ندارد برای تو قسم خوردنش هم چه می شود ان وقت؟ چون کسی که به راحتی حرف خلاف عهد می زند، عهدش را می شکند، حرفش اعتبار ندارد، قسم هم جزء حرف هایش هست یا نیست؟ این ناخودآگاه صدر کلامش و مفهوم کلامش چه دارد نقض قسمش هم می کند که قسم من هم به همین اندازه معتبر است. قسم من است دیگر اگر حرف من اعتبار ندارد قسم من هم حرف من است لذا این هم. لذا خود به خود در نظام اجتماعی این شخص بی اعتبار هم می شود. همه این ها از این کلام استفاده می شود. همه اش هم گفته اند صحیح است و قابل استناد است و می توان به این کلام الهی نسبت داد. پس کثیره قسم خوردن زیاد، خود به خود مذموم است. قسم خوردن در جایی که لازم است به خصوص مثلا گفتند در جای قضاء کسی که قضاء لازم است و حکم لازم است ان جا قسم باید بخورد اگر کسی کثیر القسم شد حکم قسم در اجتماع مختل می شود و مختص به یک جایی که احتیاج موفور به ان هست و احتیاج خاص هست دیگر نمی شود. دائما دارند قسم می خورند دیگر. این قسم را گذاشتند برای جایی که چه باشد برای یک جایی که کار جدی ای از آن می خواهد بیاید که از کار های دیگر آن ساخته نیست، ان جا  قسم را به کار بگیرند. این هم در حقیقت نکته ای است که بعضی ضمیمه کردند. این هم اشکالی ندارد که قسم زیاد، خود به خود اعتبار قسم را کم میکند. گاهی قسم می خورد بر اِخبار است، گاهی قسم می خورد بر انشاء. بر انشاء یعنی این که قسم می خورد یا قسم می دهد کسی را که این کار را بکن برای من. مثل کسی است که می گوید من نذر کردم مادر شما پیاده برود مکه. من نذر کردم که بابای تو مادر تو پیاده برود مکه خب حالا انجام بده دیگر. حالا این هم گاهی قسم می خورد تو را به خدا این کار را انجام بده برای من. خب این دارد قسم می خورد برای او آیا تکلیفی می آورد که قسم خورده شده است برای او؟ می گوید نه برای او تکلیفی نمی آورد من قسم می خورم که تو، تو را به خدا این کار را انجام بده، یا قسمش می دهم من یعنی این جوری که قسم می خورم تو را به خدا این کار را انجام بده. ایا این سبب می شود که برای او تکلیفی بیاید طرف احساس کند پس مجبور است انجام بدهد ان شخص دیگر چون این قسم به خدا خورده است؟ می گوید نه این هم تکلیفی برای شخص مقابل نمی آورد اما بالاخره این خرج کرده است خودش را و خدا را برای این کارش. این خرج کرده است. بله اگر حالا ان دلش رحم می اید با این کار ان جدا است او یک اعتنای به مسئله است، یک تفضلی به مسئله است، یک رعایتی است در مسئله اما برای او تکلیفی آورده نمی شود که اگر بی قسم می گفت و با قسم می گفت برای او تکلیف چه شده باشد تفاوت کرده باشد نه این هم نیست یعنی این هم جزء لا تجعلوا الله

سوال: از این بیان بر می آید که اصل قسم مذموم است بعضی استفاده می کنند اولین کسی هم که قسم خورد شیطان بود ؟

عرض کردم که قسم خوردن را خدای تبارک  و تعالی در قرآن خودش قسم خورده است. متعدد هم قسم خورده است .همان طور هم که عرض کردم قسم هم خورده است به خال و خط و ابرو، چشم و خال و خط و ابرو قسم خورده است به درحقیقت به شمس و قمر که این ها همه تجلیات او هستند مثل این که انسان به چشم و ابروی خودش قسم بخورد. ان هم به تجلیات خودش قسم خورده است. این قسم خوردن اصلش مردود نیست اصلش مردود نیست. اما کجا مصرف بشود؟ کجا استفاده بشود؟ چگونه حد و حدود دارد که این را در بحث قسم مفصل تر می آوریم این جا نمی خواستیم بحث قسم مطرح بشود. این جا فقط داریم این آیه را در رابطه با این مسئله هم در بحث هایی که خدا قسم خورده است، اقسا م سوگند های قرآنی را ان جا و قسم های قرآنی را ان جا احکامش را و حدودش ر ا و مفصلش را انشاء الله مطرح خواهیم کرد و لا تَجعَلوا الله عِرضَه. عُرضَه را هم معنا کردند که به چه معنا است عرضه حالا مرحوم علامه هم خودش وارد می شود لأیمانکم أیمان هم که قسم است اَن تَبَروا و تَتَقوا و تُصلِحوا بین الناس و الله سمیع علیم می فرماید قوله تعالی و لا تجعلوا الله عرضه لأیمانکم  العرضه بالضم من الارض و هو کإرائه الشئ لشئ حتی یری صلوحه لما یریده و یقصده .به نحوی عرضه بشود چیزی برای چیزی که ان صُلوح مسئله را از آن چیزی که اراده کرده است و قصد کرده است ببیند حتی یری صلوحه لما یریده ببیند این صالح برای ان کار است. مثال می زند  کعرض المال للبیع مالش را نشان می دهد تا طرف آن کالا را بفرشد به این. عرض مال برای چه؟ تا بیع تا خرید و فروش انجام بشود. بگوید من  پول دارم این هم پول من است نقد هم هست تا بیع محقق بشود یا عرض المنزل للنزول می رود خانه را می گذارد در  کجا می گذارد در نمایشگاه کلیدش را هم می دهد تا ببرند مثلا ببینند، اجاره بدهند یا بفروشند این هم عرض منزل است برای فرود آمدن و وارد شدن به ان و عرض الغذاء للأکل پشت شیشه این همه ویترین ها همه این ها چه هست همه این ها از همین سنخ است ویترین های مغازه ها همه از باب عرض است که این ها نشان می دهند تا مردم احساس کنند که این صلوحه لما یریده و یقصده به ان چیزی که اراده دارند و مقصدشان هست این صلاحیت دارد برای او دیگر این الان نحوه عرضه الان بیش دیگر تبلیغات هم از همین قسم است دیگر در تلویزیون که می شود این هم نحوه ای از عرضه است دیگر که ان هم دارد عرض می کند تا ایجاد بکند اراده این شخص را تا ببیند این برای ان اراده و قصدش صلاحیت دارد. یری صلوحه لما یریده و یقصده انگیزه ایجاد بشود برای خریدن این نوع جنس، مشخصاتش را می گوید چه مشخصات با چشم دیده بشود، چه با گوش شنیده بشود ،چه در هر چیزی هر جور دیگر ی چه بشود می گویند بعضی مغازه دارها می گویند که مثلا بخور و ببر مثلا. این هم یک نحوه چه هست این هم یک نحوه از عرضه است. همه این ها را شامل می شود که بخور و ببر به شرط خوردن است نخوری هم تازه.. میگوید بخور نخواستی هم نبر ناراحت هم می شود اگر میوه فروش است باز می کند با ان دست های تمیز بعد هم می گوید این را باید بخوری می خواهد بگذارد دهان ادم هم دیگر از بس که خلاصه مهربان هستند. بعد می فرماید که و مِنًهُ ما یُقال للهدف هم چنین گفته می شود ان که برای هدف است که اِنَّهُ آن سیبًلی که می گذارند. سیبل که در حقیقت هدف بر آن جایی که سیبل است. سیبل همان الان نمی دانم فارسی اش چه می شود؟ این هدف مثلا سیبل یک لغتش هست چه می گویند؟ غرض، غرض هم همان هدف است دیگر با عربی است دیگر. غرض و هدف تازه هدف راحت تر است می گویند هدف گیری کن غرض گیری نمی گویند بکن ولی هدف گیری می گویند. این هدف خودش که از ان روشن تر است. نشانه، هم عام است به این جا نمی خورد. نشانه گیری می گویند اما در حقیقت نشانه لذا آن سیبل حالا همان نمی دانم انگلیسی است سیبل همان منظور همان است دیگر حالا بخواهیم اسمش را نیاوریم هدفگیری کردن للهدف اِنه عَرضَهٌ للسهام تا تیرها را به ان چه کار بکنند ان را یک جا قرار می دهند همه به ان توجه می کنند تیرها را به سمت او بزنند و للفَتاه الصالحه هم چنین خلاصه این جا دگر البته این ها همه هم الحمدلله همه ازدواج کردند گذشته از ان ها للفتاه الصالحه للازدواج  می گویند این وقت ازدواج او است. دیگر هدف خواستگاری شدن است که بروند خواستگاری او و للدابَه المُعِدَه للسفر برای ماشینی که اماده است برای سفر، دابه را باید بگوییم امروز ماشین، ماشینی که اماده برای سفر است. این هم ایستاده سر ایستگاه ،راننده اش هم ایستاده است چشم می دواند تا چه بشود من آماده سفر هستم  این همین معده  للسفر است. و هذا هو الاصل فی معناها و اما العُرضَه بمعنی المانع المُعتَرَض فی الطریق مانعی که در طریق قرار می دهند که جلوی راه را ببندد و کذا العُرضَه بمعنی ما یُنصَب لیکونُ مَعرضا لتَوارد الواردات و توالیها ان که نصب شود تا تیر های مختلف بر او وارد شود و توالی پیدا کند فی الورود کالهدف للسهام این ها حتی یفید از این کثره العوارض الی غیر ذالک کثرت از ان اگر بخواهد استفاده بشود در عرضه می گوید این کثرت معنای اولی اش نیست، لازم آن است. این من معانیها فهی  مما لَحِقَها من موارد استعمالِها غیرِ دخیلهٍ فی اصل المعنی پس در اصل معنا دخالت ندراد کثرت اما معمولا با کثرت هم ممکن است همراه باشد. وقتی چیزی در معرض قرار گرفت کثرت ممکن است همراهش باشد پس کثرت بعضی ها معنا کردند در معنای اصلی اش دخیل نیست در لوازمش است، در استعمالش است. و الأَیمانُ جمع یمین بمعنی الحَلًف مأخوذه ٌمن الیمین بمعنی این جا را تند می خوانیم چیزی ندارد که اگر اجازه بدهید به بحث قلبش برسیم .ایشان بعد أیمان را معنا کرده است. أیمان را می گوید به لحاظ این که از دست گرفته شده است دست دادن بعد از ان أیمان و قسمی که می خورند و این دست دادن یعنی وفای به عهد را می خواهد به دنبال داشته باشد یا بیعی را که انجام می دادند به دنبالش دست می دادند تا این چه باشد معنا می گوید این أیمان همان دست راست است، همان دست راست بودن که با ان بعد از بیع این عمل را انجام می دادند این عمل را اسم را بر اساس همان عمل گذاشته اند. این پس خلاصه فَاشًتَقُ مِن آلهِ العَمل اسمٌ للعمل از همان آلتی که برای عمل هست اسم عمل را اشتقاق کرده اند

سوال: مِن یمین هم  از همین أیمان است ؟

جواب: هر چه که به یمین بر میگردد برگشتش به این است. متخَذ از این است. یعنی به دست راست این چه شده است مالک شده است. یعنی همان به دست اوردن است، خریدن است، بیع است که با دست راست تحقق و تنجز پیدا میکند للمُلازمه البته گاهی ممکن است یمینی که به کار برده می شود مربوط به قسم باشد بعد قسم به واسطه به او می خورد یعنی این ها  ممکن است گاهی با واسطه ولی در نهایت یمین برگشت می کند به همین. منتها حتی اصحاب یمین هم ان ها هم یعنی کسانی که از دست راست حرکت می کنند. یعنی جنبه قوی بدن که دست راست است قدرتمند تر از ان جهت است بعد ایشان می فرماید للملازمه بینها بین این ایدی که دست راست است و عمل کما یَشتَقُ من العمل گاهی برعکس است از عمل اسم لآله العمل می گذارند این جا دست ملاک بود از ان عمل را اسم این را گذاشتند روی ان می گوید بعضی وقتها برعکس است انگشت نگاری که می کنند انگشت نگاری یک عمل است منتها  به این دستی که انگشت نگاری با ان می شود به این هم می گویند سبابه. ان سبابه انگشت نگاری است، منتها به خاطر ان عمل چون در حقیقت این انگشت مثلا این انگشت سبابه از آن استفاده می کنند برای انگشت نگاری اسم این را هم گذاشتند چه سبابه یعنی انگشتی که با ان انگشت نگاری می شود. کاسم لاله العمل کالسبابه للاِصًبَع اللتی یَسُبُها با او چه کار می کنند انگشت نگاری می کنند و معنا الایه و الله اعلم و لا تجعلواالله عرضه تتعلق بها أیمانکم اللتی عقدتموها بحَلًفِکم ان ایمانی که عقدتموها ان را گره زدید برای خودتان به حلفکم که اَن  لا تَبرَوا قسم خوردید که لا تبروا و لا تتقوا و لا تصلحوا بین الناس این لا ها چه هستند تکرار شده است دیگر منتها این جا همان یکی که می اید همه را دلالت می کند ان لا تبروا و تتقوا و تصلحوا فان الله سبحانه لا یَرضَی اَن یُجًعَلَ این خیلی بد است که انسان خدا را واسطه بکند برای این که یک کار نیکی را چه کار کند ترک کند. ان یُجعل اسمه ذریعه للامتناع عما اُمِرَ بِهِ خود خدا امر کرده است یا اَمَر َخدا به او مِن البر و التقوی و الاصلاح بین الناس بعد خدا را ما واسطه بکنیم برای این که بگوییم که این کار را نمی کنیم مثل این می ماند که آن وقت تازه اثر بعدش هم این است که کسی که این کار را می کند در بین مردم یک اشمئزازی ایجاد می کند غیر از نفس خودش، اشمئزازی ایجاد می کند نسبت به خدا که این قسم خورده است به خدا که کار خوب برای من نکند. خب مردم بگویند چه می گویند ان جا غیر از خودش که در درونش یک حضاضتی و نقصی است دیگران هم بدشان می آید از خدا  گاهی بدشان می آید که این به خدا قسم خورده است لذا الان کار من را  نمی کند می گوید چون به خدا قسم خوردم. طرف هم می گوید چه بگویم به خدا؟ دیگر این جا می ماند ادم دیگر بعد بغضش در دلش می ماند که این چرا به خدا قسم خورده است این خدا چرا مانع کارمن می شود؟ یعنی هم حضاضت در درون خود  حفظ هست هم  در دیگران ایجاد چه می کند حضاضت می کند و نقص می کند اَن یُجعل اسمه ذریعه للامتناع عما َامَر بِه که خدا امر کرده است من البر و التقوی و الاصلاح بین الناس و یُؤیَدُ ما هذا المعنی ما وَرَدَ من سوء نزول الایه که سبب نزول آیه اش هم در روایت بحثش مفصل می آید که در رابطه با یکی از صحابی بوده است و علی هذا یَصیرُ قوله تعالی ان تبروا بتقدیر لا در این حالت پس باید لا را در تقدیر بگیریم معنای اول. یک معنای ا.ول به تقدیر لا اَی اَن لا تبروا و هو الشائع مع اَن المصدریه اَن مصدریه در جاهایی که می آید شایع هست که لا چه بشود حذف بشود مثال ان را هم این جا زده است یبین الله لکم ان تضلوا[5] یعنی یبین الله لکم ان لا تضلوا این اَن لا، لا افتاده است می گوید این زیاد  است. بله یا کراهه اَن تضلوا و یُمکن ان لا یکون بتقدیر معنای دوم یمکن ان لا یکون بتقدیر لا و قوله تعالی ان تبروا متعلقا بما یَدُل علیه قوله تعالی و لا تجعلوا من النهی ینهاکم الله عن الحلف الکذایی او یبین لکم حکم الکذایی ان تبروا و تتقوا این معنایی می شود که خدا شما را از چنین سوگندی چه کار کرده است بر حذر داشته است که این سوگند باعث می شود که ان تبروا از این که نیکی و این ها را چه کار بکنید نیکی و این چیزهایی که انجام دادید را انجام ندهید یا به این معنا بکنیم که می گوید این جور باشد که از این سوگند نهی نموده است در حالی که احکام برّ و تقوا و اصلاح را برایتان بیان کرده است .خدا شما را نهی کرده است از این که قسم بخورید در حالی که این احکام را برایتان بیان کرده است بر و تقوا و نیکی و اصلاح را برایتان بیان کرده است می گوید با توجه به این که این ها را  بیان کرده است چرا قسم بخورید

سوال: چه ربطی دارد؟

جواب: می گوید قسم خوردن در این جا با این که این ها روشن است ان لا تجعلوا یعنی قسم خوردن ندارد وقتی روشن است انجام دادن دارد دیگر. یعنی قسم بخورید که این ها

سوال: به چه چیز قسم بخورد؟

جواب: حتی مثل این می ماند که قسم بخورد که انجام می دهد حتی قسم بخورد بر این که وقتی دارد کسی حرف می زند دائما دارد ای والله، بلی والله، دائما دارد قسم می خورد وقتی امر روشن است دیگر قسم خوردن ندارد که امر وقتی روشن است وقتی روشن است برایتان و هیچ مجهولی هم نیست همه چیز ان هم آشکار است قسم خوردن عبث است برای شما این معنای دوم هم بدون لا معنا بکنید با این که این ها روشن است قسم خوردن عبث می شود .

سوال: با قسم نخوردن هم می شود؟ خود قسم نخوردن عامل بر و تقوا و این جور چیزها شده باشد؟

لا تجعلوا الله عرضه لایمانکم ان تبروا

جواب: حالا ممکن است که بگوییم که لا تجعلوا نهی شده است در این جا اگر اخباری می خواهیم بگیریم یا نهی ای بگیریم اگر نهی بخواهیم بگیریم می گوییم قسم نخورید در حالی که این ها روشن است. یعنی قسم خوردن چه ربطی ان وقت به این پیدا می کند باید یک ربطی بین این دو تا ایجاد کنیم ربطش با این ها چه می شود باید در حالی که می گوید قسم نخورید مثلا این ها روشن است یعنیباید قسم نخوردنی باشد که  که مرتبط با این ها بشود و هم چنین معنای سومی را کردند که همان معنای کثرت می شود که یمکن ان یکون العرضه بمعنا ما یَقصُر علیه العَرًض فیکون نهیا عن الاکثار من الحلف بالله می گوید لا تجعلوا الله عرضه لایمانکم یعنی این قدر کثیر القسم نباشید در هر کاری هر چیزی همین طور قسم بخورید ان تبروا و تتقوا و تصلحوا در هر کاری که دارید وارد می شوید می خواهید انجام بدهید چه کار کنید قسم بخورید که این بعضی ها عادت کردند این می فرماید که این هم چه هست؟ و المعنی لا تُکثِر من الحلف بالله فانکم اِن فعلتم ذالک اگر این کار را کردید اَداکم الی ان لا تبروا اگر کثیر القسم شدید می رساند شما را که ان لا تبروا و لا تتقوا و لا تصلحوا بین الناس چرا فان الحلاف المُکثِر من الیمین لا یستأذن ما حَلَفَ به این خیلی برایش دیگر ان چیزی که به ان قسم می خورد برایش عظمتی ندارد چیز جلوی دستی اش می شود و یک چیز عادی برایش می شود و یُصَغَر اَمًر ما اَقسَمَ به لکثره تناوله، به آن چیزی که قسم خورده است برایش ان این قدر کثیر باشد یصغر تصغیر می شود کوچک می شود برایش کم می شود لکثره تناوله از بس که عادت می کند به آن لکثره تناوله یعنی لکثره عادته فلا یبالی الکذب این کسی که این جوری است از کذب هم دیگر ابایی ندارد فیَکثُر منه هذا عند نفسه این کذب در نزد او خیلی شدید تر می شود هم چنین کذا این نسبت به خودش است کذا یُهَوَنُ خَطًبَه و یُنزل قَدًره عند الناس شأنش نزد مردم هم پایین می آید چون مردم می فهمند که کلامش اعتبار ندارد که مجبور است با قسم او را جبران کند و کذا یهون خطبه و ینزل قدره عند الناس لاستشعارهم انه لا یری لنفسه عند الناس قدمُ صِدًق خودش احساسش این است که مردم قبولش ندارند مجبور است قسم بخورد تا این جور بشود. خود همین اعتبار خودش را آورده است پایین و یَعتَقِد انه لا یُصَدِقونه خودش فکر می کند مردم تصدیقش نمی کنند فی ما یقول و لا انه یُوَقَر نفسه بالاعتماد علیها خودش به خودش اعتماد ندارد کسی که خودش به خودش اعتماد ندارد دیگران چه طور به او اعتماد کنند ببینید این ها چه قدر از جهت روانی هم اثر دارد خدا دارد باز خیر ما را می خواهد یعنی نمی گوید قسم نخورید به من چون من خلاصه مهم هستم این سر جایش محفوظ است می گوید قسم می خورید حرفتان را دارید خودتان را دارید ضایع میکنید با این نگاه دارید خودتان را کوچک می کنید که در حقیقت مردم به شما اعتماد نکنند. کسی که حرف با یقین می زند حرف با صدق می زند لزومی ندارد قسم بخورد که این باعث باور بشود و لا انه یوقر نفسه بالاعتماد علیها فیکون علی حد قوله تعالی و لا تطع کل حلاف مهین[6] می گوید مثل همین آیه شریفه می ماند که اطاعت نکنید هر کسی که به هر چیزی به هر جایی راحتی قسم می خورد در حالی که مَهین است و خودش پست است و الانسب علی هذا المعنی ایضا عدم تقدیر لا فی الکلام ایشان می فرماید که انسب این است که عدم تقدیر لا فی الکلام بگیریم و القوله تعالی ان تبروا را منصوب بگیریم منتها چون منصوب است نه به  تقدیر لا که نعت شود بلکه به نزع الخافض باشد اَو مفعول له لما یدل علیه النهی فی قوله و لا تجعلوا که ان وقت معنایش را می شود این جوری کرد که اگر کسی قسم زیاد خورد موفق به کارهای خیر و نیک و اصلاح بین مردم نمی شود قسم زیاد انسان را محروم می کند از کارهای خیر

سوال: از کدام عبارت این استفاده شد؟

دارد می گوید دیگر که

سوال: لا تجعلوا الله عرضه لایمانکم ان تبروا ؟

جواب: بله دیگر لا تجعلو االله می گوید اگر کسی اهل قسم زیاد شد محرومیت پیدا می کند نهی است دیگر چرا نهی شده است از قسم زیاد می گوید نهی از قسم زیاد دنبالش محرومیت دارد حالا این محرومیت از جانب خدا است که این را محروم می کند؟ ممکن است. محرومیت از نظام اجتماعی است؟ ممکن است که نظام  اجتماعی او را در نظام اصلاح بین مردم در بین خودشان حکم این را قرار نمی دهند چون ان ها دیگر اعتمادی به این نمی کنند لذا لا تجعلوا الله عرضه لایمانکم را ایشان می گوید چه به نحو مفعول له بگیرید یعنی لِاَجًل این به معنای مفعول له بگیرید چه نه منصوب به نزع خافض بگیرید هر دو معنا همین می شود که حالا اگر بخواهیم معنایش بکنیم می شود خدا را در معرض سوگندها ی بسیار خود قرار ندهید تا در نتیجه موفق به نیکی و تقوا و اصلاح شوید. معنا نفی ای نمی شود که اگر آن کار را کردید  کثرت در عرضه لأیمان قرار دادید، نمی شوید. اگر این کار را نکردید، می شوید. این دو تا معنایش این جور می شود که دیگر لا در تقدیر نیست که اگر ان کار را کردید خدا را کثیر قسم خوردید موفق به این کارها نمی شوید می گوید این کار را نکنید تا موفق بشوید. معنا این جور می شود. و فی قوله تعالی و الله سمیع علیم این در قول تعالی که والله سمیع علیم است در انتهای آیه این آیات سه تا آیه چهار تا آیه که در این جا آمده است که یک فرازهایی هستند این هم یک نکته ای است که بعدا حتما به ان بپردازیم فقط این جا یادمان نرود آیه اول انتهایش می فرماید والله سمیع علیم آیه دوم می فرماید والله غفور حلیم آیه سوم می فرماید فان الله غفور رحیم آیه چهارم می فرماید فان الله سمیع علیم. آیه چهارم و آیه اول نسبتشان مثل آیه دوم و سوم است، نزدیک به هم است. نوع به کار گیری اسماء الهی که اسماء الهی عرض کردیم که در انتهای هر آیه می آید علت ناظر به علت آیه است ناظر به علت آن مضمونی است که در آیه آمده است. یعنی این اسماء دخیل در تحقق آن ها هستند و نسبت دارند با ان ها. علت هستند برای ان ها .این چهار تا آیه با این چهار نحوه اسمی که در انتهایش آمده است نسبت دارند لذا در این جا که اولین آیه است می فرماید فان الله سمیع علیم مرحوم علامه می فرماید که نوع تهدید علی جمیع المعانی که خدای تعالی در این جا  با این والله سمیع علیم تهدید کرده است که فکر نکنید که این کار را که می کنید در مرئی و منظر علم الهی نیست بلکه خدا ناظر است سمیع است و علیم است می شنود قسم های شما را چون قسم از سنخ گفتار است لذا سمیع آمده است سمیع علیم به دنبالش آمده است و الله سمیع علیم که این کلام شما ها را می شنود و علیم است نسبت به این کاری که شما انجام می دهید. پس این تهدید است که این باعث می شود که انسان اگر بداند که خدا می شنود حد اقل قدری رعایت بکند احترام مسئله را نگه دارد پس نوعی تهدید است در این جا نسبت به مضمون آیه ای  که محقق شد که لا تجعلوا الله عرضه لایمانکم با این نگاه که والله سمیع علیم

سوال: در موضوع بحث موضوع این قسم که داریم الان فقط قسم به نام خدا است یا شامل سایر مقدسات هم می شود؟

این جا می فرماید و لا تجعلوا الله یعنی قسم به خدا حالا ببینید قسم به موضوعات دیگر الان جایش این جا نیست اما لا تجعلوا الله است بعضی از این ها ممکن است مشترک باشد به جان پدر و مادرش قسم بخورد خدا من را بکشد اگر مثلا این جور شدم این ها هم قسم است اما این جا موضوع قسم خوردن به خدا است که این آثار را برای ان بار می کند اما خود ان ها اگر به هر مقداری که نازله این مسئله هستند به همان مقدار در این مشترک هستند در بعضی های آن نه ممکن است اشتراک هم نباشد چون قسم به خدا فقط این اثر را دارد اما در اکثرش مشترک است این که انسان قسم بخورد مثلا به جان پدر و مادرش که کار خیر نکند این مشترک است فرقی نمی کند چه به خدا قسم بخوری چه به عزیز و محترمی قسم بخوری که من کار خیر نمی کنم مذموم است دیگر این معلوم است یعنی بعضی اش در حقیقت مشترک است

سوال: این اسماء قوانینی هم، قواعدی هم دارد؟

بله این قواعد دارد این قواعد اسماء که امده است یکی از کارهای نشده است. یکی از کارهای نشده که آقا می گوید این ها را بنویسید برای پایان نامه بزنید تا به اسم پایان نامه من ثبت می کنم بعد اگر کسی موضوع می خواهد این ها همه را سرچ بکنیم یکی از ان مسائلی که کار نشده است یا خیلی کم شده است ولی خیلی هم سنگین و سخت است ولی اگر بشود کار انجام بشود نتایج بسیاری برآن بار است اسمایی است که در انتهای آیه آمده است نظام این ارتباط بین اسماء انتهای آیه با آیه نظام علتش چگونه تبیین بشود این ها حتما رمز گشایی می خواهد. یعنی یک سری اش آشکار است خیلی هایش در المیزان شده است بیان کرده است در تفاسیر دیگر بیان شده است ذکر شده است. منتها اگر این ها جمع آوری بشود دسته بندی بشود بعد برای آن ها قواعد پیدا بشود که کجا خدا این جور استعمال کرده است کجا ان جور آن وقت ان ها رمز گشایی می شود از ان جاهایی که مجهول تر است و سنگین تر است لذا ما ان جا هایی که واضح تر است را اگر احصاء بکنند می توانند به ان جاهایی که سخت تر است دسترسی پیدا کنند. این نظام اسمایی برگرداندن ان نگاه حقیقتی است که اسماء در عالم فقط حاکم است. چون اسما ء در عالم حاکم است هر قاعده و قانون و هر حکم و هر بیان واقعه ای نازله اسمی که باشد در قرآن ان اسم را در انتها آورده است. لذا می شود ا ز این راه نظام اسمایی عالم ارا شناخت. این نگاه یک نگاه دیگر و یک شناخت دیگر است که خدای تبارک و تعالی در قرآن بسیار استعمال کرده است این را لذا ببینید در انتهای آیات چه شده است نزدیک به این در ادعیه است که این زبان منتها در ادعیه برعکس این است؛ در آیات اول واقعه حکم یا ان حقیقت ذکر می شود، در انتها اسم ذکر می شود. در دعا ابتدا اسماء ذکر می شود و بعد تقاضا محقق می شود که سوالی که ما داریم ان تقاضایی که داریم مرتبط است با آن اسمی که ابتدا واسطه کردیم. لذا چون ان جا در خواست است اول اسم را که مناسب است برای اجابت برای این دعا با این که ما نمی شناسیم معصوم این اسم هایی را که در مقدمه آورده است چه دخلی دارد اما اگر توانستیم من یک موقعی شروع کردم یک شاید مثلا مدت طولانی خیلی هم فیش در آوردم برای این که این ها را یک جا  بتوانم کنار هم در نظام، هم ادعیه، هم آیات در بیاورم اما منتها یک کاری به انتها نرسید که به انتها که نه در همان ابتدا ماند چون خیلی وقت می خواهد ولی انسان هر چه جلو می رود می بیند که جای کار خیلی وسیع است و تشابه ها یکی یکی خودشان را نشان می دهند یعنی تشابهات بین این نظام اسمایی یکی یکی بعد وقتی احصاء می کند انسان یکی یکی کنار هم که قرار میدهد حالا هم که آن موقع که ما کار کردیم کامپیوتر نبود ولی الان این نظام کاری که با کامپیوتر شده است خیلی می تواند در حقیقت کار را نزدیک کند مشابهات را انسان کنار هم قرار بدهد و احکامی که متفرع بر این ها است را بتواند تحت یک مجموعه ای در بیاورد می بینید ده تا حکم تحت یک اسم قرار می گیرد یا اسم یک تغییر کوچکی که میکند احکامی که تحت ان قرار می گیرد لذا مرحوم علامه قائل است به ان که و این جزء نظام عرفانی هم هست فقط هم اعتقاد مرحوم علامه نیست که خود ترکیب اسماء اسم جدید تولید می کند مثلا این جا داریم که سمیع علیم یک ترکیب اسم است یا می فرماید که غفور حلیم یک ترکیب جدید اسم است یعنی این غفور با حلیم که ترکیب می شوند این گونه نیست که حتما نتیجه اش یک مرکبی از این دو باشد. غفور حلیم خودش یک اسم است که این ترکیب اسماءء در نظام عرفانی تعبیر می کند نکاح اسماء، نکاح اسماء مولِد دارد  و ولد دارد که ان ولد خودش یک حقیقتی است که ان هم در حقیقت یک اسمی است یک اسم جدیدی است مثلا مثال می زنند واحد قهار می شود احدیت لمن الملک الیوم لله الواحد القهار [7]مرحوم علامه می فرماید لمن الملک لله الواحد القهار می فرماید در روز قیامت روز ظهور احدیت است .احدیت با واحد قهار می شود واحد قهار با هم می شوند احد که حدر حقیقت حالا از این سنخ ایشان بعضی کار ها را هم کرده است عرفا هم بعضی کارها را کردند نسبت به بعضی این جمع آوری و رسیدن به این غایاتی که در نظام اسمایی امده است از کارهای عظیمی است که روی زمین مانده است و زیاد نشده است درست است سر نخ هایی شده است درست است تلنگر هایی جاهای مختلف زده شده است به خصوص درالمیزان خیلی به این توجه شده است چون ایشان به این اعتقاد داشته است اما جمع آوری بشود یک جا شاید حالا این کاری که اخیرا نور در تحقیقات المیزان دارد می کند یا کاری که موسسه امام دارند می کنند در المیزان مفصل، این دو تا کار مثلا شاید اگر بیاید بشود مثلا تسهیل بشود در نتیجه گیری ولی یک کار کیفی است تا کمی ولی کمیت می تواند مقدمه ای برای آن کیفیت قرار بگیرد خلاصه توصیه می کنیم اگر کسی حوصله دارد، وقت دارد و دقت دارد و می خواهد این را بالاخره جزء برنامه های کاری اش در تعطیلات یک وقت وسیعی قرار دهد

سوال: نظام اسمایی عالم اگر در بیاید فایده اش چه هست؟

جواب: نظام اسمایی عالم، نظام علّی عالم است. یعنی شما مثلا می پرسید نظام سببیت عالم آدم بشناسد چه فایده ای دارد این نظام سببیت است وقتی نظام سببیت را کسی شناخت علم به سبب وسعت نتیجه را به دنبال دارد. ملاک دست انسان می آید. علم به اسباب اگر علم انسان از راه اسباب شد نه از راه مسبب ها ملاک دست انسان می آید العله تُعَمِم و تُخَصِص اصلا یک چیز دیگری می شود لذا به این فقط واقعه منحصر نمی شود. این می شود یک حکمش آن وقت ان می شود مبدئیت برای این. از این حکم و احکام نظیر این تحت این اسم می توانیم بفهمیم چه احکام دیگر ی ممکن است در کار باشد لذا حضرات معصومین که می توانستند به راحتی به قرآن استناد بکنند یکی از علت هایش این بود که از راه علت به این احکام علم داشتند منتها آن علم شهودی است. بله علم شهودی با طهارت و معرفت هر دو محقق می شود اما این علم حصولی است این هم یک نازله ای از ان هست به همین مقدار نافع است اما ان علم ان ها، علم شهودی به آن حقایق هست

سوال: از همین چهار تا آیه می شود الان نتیجه بگیریم که اسم دوم عام تر از اسم اول است همیشه؟

حالا باشد این ها را الان نتیجه نگیریم زود نتیجه نگیریم ولیکن جا دارد این ها به آن تذکر داده شده است که اسم اول و دوم چه نسبتی با همدیگر پیدا می کنند وقتی دو تا با همدیگر می آیند مبنای این که ترکیب می شوند چه معنایی است، مبنایی که عام و خاص باشند به چه معنایی است این ها باید جزء آن نظامات باشد همیشه این جور نیست گاهی می بینید اسم دوم خاص تر است چون ترکیب ایجاد می کند یا نه این دو تا با همدیگر هر دو از یک سنخ عام و خاص نیستند مثلا مثل واحد قهار که واحدیت یک حقیقتی است و قهاریت یک حقیقت دیگر است که احدیت ترکیبی از این دو می شود بین اسماء الی ماشاء الله ترکیب امکان پذیر است و اگر کسی به آن راه پیدا کرد می تواند حقایق جدیدی را از آن چه که ذکر نشده است به دست بیاورد.

سوال:این علیتی که فرمودید هست آیا از این نظام علم حصولی به آن علیت آدم می تواند برسد یا فقط می تواند..

جواب: به نحو حصولی

سوال: خب این نحو حصولی اش علیت دارد؟

جواب: بله دیگر یعنی ما الان علم ما به عالم چه جور است که علت ها را می شناسیم معلول هایش را می شناسیم یعنی ما الان مثلا مثال می زنم با این که علت معده است ولی حالا آتش را می بینیم می دانیم می سوزاند هیچ نزدیک آن نمی شویم اگر یک موقع هست انسان آتش را دست زده بود و سوخته بود این از راه مسبب به سبب رسیده است اما اگر علم پیدا کرد که هر آتشی می سوزاند دیگر سراغ هیچ آتشی  دست نمی برد.ببینید چه قدر نتیجه دارد علم حصولی هم هست یا حتی دست نزده است بسوزد بلکه به او گفتند  دست بزنی می سوزاند این دیگر خیلی حصولی می شود ولی با ین حال می داند هر آتشی را دست بزند می سوزاند با این که هزاران میلیاردها آتش تا به حال نیامده است این در نظام حیوانات هم گاهی هست یعنی حیوان به صورت غریزی از دشمن خودش مثلا می بینید گوسفند از گاو در نمی رود با این که خیلی بزرگ است اما از یک گرگی که ممکن است کوچک تر از خودش هم باشد فرار می کند با این که این گرگ را تا به حال ندیده است اما این علم را دارد که این دشمن است با این که این گرگ جدیدی باشد تا به حال هم ندیده باشد دشمنی اش را هم ندیده باشد خب این در غریزه در انسان هم این علم حصولی نتایج خیلی زیادی به بار می آورد بله علم حضوری تفاوتش با علم حصولی قابل قیاس نیست ولی علم حصولی هم بی اثر نیست در این که انسان به نتایج زیادی برسد. حالا این را یادتان باشد که این اسماء را جزء کارهایتان البته یک کار جمعی می طلبد این کار یک کار فردی نیست یک کار عقل جمعی می طلبد که با جمعی بتوانند این کار را بکنند منتها فردی اش هم حالا اگر کسی پیدا نکرد امکان پذیر

وارد این قسمت شدیم که و قوله تعالی لا یُؤاخِذُکم الله باللغو فی اَیمانِکم الی آخر الایه ایشان می فرماید که اللغو من الافعال ما لا یَستتبع اثرا آن جاهایی که اثر ندارد لا یستتبع اثرا اثری به دنبالش نمی آید این را می گویند لغو من الافعال این لغو از افعال لا یؤاخذکم الله باللغو فی ایمانکم خدا شما را به قسم هایی که عادت کردید دائما می خورید أخذ به ان ها نمی کند لا یؤاخذکم الله چون قصد نکردید او را در حقیقت نیت نکردید لفظ شده است خدای تبارک و تعالی أخذ نمی کند شما را به معنای این که دیگر شما واقعا در درونتان قصد قسم ندارید حقیقتا بلکه مثل تکه کلام شده است برای شما خدا أخذ نمی کند اما آیا این وجود خودش در نسبت به دیگران یا خودش ضایع نمی شود خب چرا این سر جایش است که در بین دیگران این ضایع می شود اما خدا أخذ نمی کند او را لا یؤخذکم الله باللغو فی ایمانکم اما و لکن آیه می فرماید و لکن یؤخذکم بما کسبت قلوبکم اما آن که در دل نیت می کنید و قصد دارید ان جا البته آن کسب ان است. حقیقت انسان آن است که در دلش جا می گیرد نه ان که بر زبانش فقط جاری می شود اما آیا به این معنا است که ظاهر هیچ حجیتی ندارد؟ هیچ اثری ندارد گفتند نه این جوری نیست که ظاهر هیچ اثری نداشته باشد آیا ظاهر را (48:8) و لغو است در نظر خدا می فرماید نه این جوری نیست لذا ظاهر خیلی وقت ها انسان را به سمت بالا ولی تا وقتی در حد ظاهر بماند البته خدا در حد ظاهر را مؤاخذه نمی کند بعد می فرماید و اثر الشئ یختلف باختلاف جهاته و متعلقاته فللیمین چند تا اثر را می شمارد فللیمین اثر من حیث انه لفظ یک اثر از این که لفظ است یک اثر دارد و اثر من حیث انه موکد للکلام یک اثر هم این است که تأکید کلام است و اثر من حیث انه عقد، یمین، عقدی به دنبالش می آورد همین که قسم خورد یعنی من به آن پایبند هستم و ملزم هستم یعنی این عقد ایجاد می کند و اثر من حیث حَنًثِه و مخالفه مُؤَداه یک اثر دیگر ش این است که اگر شکست این کفاره دارد این هم یک اثر است که اگر شکست کفاره دارد و هکذا که هکذا یعنی آثار دیگر هم دارد الا ان المقابله فی الایه بین عدم المؤاخذه علی لغو الیمین و بین المؤاخذه علی ما کسبت القلوب و خاصه من حیث الیمین تدل علی ان المراد بلغو الیمین ما لا یؤثر فی قصد الحالف اصل در قصد حالف هیچ تأثیری ندارد می گوید این ها مؤاخذه نمی شوند و هو الیمین الذی لا یعقد صاحبه علی شئ من قوله لا و الله و بلی والله عادت کرده است به خدا قسم همین دائم تا حرف دارد می زند در کلامش چند بار قسم می دهد می گوید خدا این را أخذ به  تو نمی کند اما آیا این آثار در وجودش دارد یا ندارد سر جای خودش محفوظ است ان. خدا أخذ نمی کند چون لفظ است فقط  و الکسب هو الاجتلاب می گوید کسب با اکتساب چه فرقی دارد؟ کسب جلب منافع است به عمل. تفاوتی که گذاشتند بین کسب و اکتساب این است که کسب را عام گرفتند اکتساب را فقط برای جلب منعت گرفتند کسب را برای منفعت  برای خودش و غیر خودش گرفتند. اکتساب جلب منفعت برای خودش است اما کسب جلب منعت برای خودش و غیرش است. گاهی کاری می کند که به دیگری نفعی می سد این کسب اطلاق می شود اما اکتساب ان چیزی است که در درون خودش تأثیر می گذارد فقط. ولی کسب آن چه که در درون  خودش تأثیر می گذارد و به دیگری هم اثر می گذارد هر دو. خب اکتساب باب افتعال  است پذیرش در آن آمده است لذا به همان نفس خودش منحصر می شود. این هم یک تفاوتی است که ذکر شده است هو اجتلاب المنافع بالعمل بصنه  أو حرفه أو نحوهما و اصله فی اقتناء، اقتناء یعنی همان به دست آوردن ،کسب. فی اقتناء ما یرتفع به حوائج الانسان المادیه اصلش این است ثم اِستُعیر لکل ما یجتلبه الانسان هر چیزی که انسان انجام می دهد بعمل من اعمال من خیر او شر ککسب المدح و الفخر و حسن الذکر بحسن الخلق و الخدمات النوعیه اعمالی که برای کمک به مردم است خدمات نوعیه یعنی به مردم انجام می دهد و هم چنین کسب الخُلق الحسن و العلم النافع و الفضیله بالاعمال المناسبه لها و کسب اللوم و الذم همه ان ها کسب اطلاق می شود و اللعن و الطعن والذنوب و الآثام، آثام نسبتشان با ذنوب این است که ذنوب گناه است آثام نتیجه گناه است. آثام آثار گناه است و نحوها بالاعمال گاهی می بینید که قرآن به عنوان آثام ذکر می کند گاهی به عنوان ذنوب، ذنوب خودِ گناه است، آثام آثاری که بر گناه مترتب می شود، نتایجش می شود. البته گاهی ذنوب هم که دنباله است به معنای ذَنَبَ، دنباله گاهی به معنای آثار به کار برده می شود اما اگر ذنوب و آثام کنار هم آمدند ذنوب اصل گناه است و آثام نتیجه گناه است. و نحوها بالاعمال المستتبعه لذالک فهذا هو المعنی الکسب و الکتساب و قد قیل فی الفرق بینهما قیل یعنی مرحوم علامه می فرماید این کسب و اکتساب یک معنا می دهند  اما گاهی گفتند فرق دارد گفتند چه فرقی اَن الاکتساب اجتلاب الانسان المنفعه لنفسه و الکسب اعم مما یکون لنفسه او لغیره مثل کسب العبد لسیده و کسب الولی للمُوَلی علیه و نحو ذالک این ها عنوان  کسب پیدا می کند و کیف کان فالکاسب و المکتسب هو الانسان کاسب و مکتسب فقط در مورد انسان به کار برده می شود در مورد غیر انسان به کار برده نمی شود یعنی فاعل ارادی اختیاری که با علم انجام می دهد فاعل عن علم است که حتما کسب و اکتساب جایی است که فعلی هست ارادی هم هست عن علم هم هست تا کسب و اکتساب معنا بدهد ما می خواستیم این کلام فی المعنی القلب را هم بخوانیم که دیگر حالا می گوید اگر بیش تر بخوانی بقیه هم پا می شوند می روند.

 و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

[1] .سوره طه آیه 43

[2] .سوره عبس  آیه 42

[3] .سوره بقره آیه 223

[4] . سوره بقره آیات 224و225

[5] .سوره نساء آیه 17

[6] .سوره قلم آیه 10

[7] .سوره غافر آیه 16

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 409” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید