بسم الله الرحمن الرحیم

نام فایل: دروس استاد عابدینی، شرح تفسیر المیزان، جلسه 398، سوره بقره آیات 221 تا 224.

وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ، وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ، نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.[1]

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام علیکم

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین

در محضر آیه ۲۲۱ سوره بقره بودیم و قسمتی از مطالب این آیه در جلسه گذشته خدمت دوستان بیان شد و انشاالله نکات بعدی که در خدمتش هستیم نکات مفیدی است که از بحث‌های کاربردی هم است، در عین اینکه خود بحث بحثِ کاربردی است، آن نکاتی هم که انتزاع می‌شود از بحث و مرتبط با بحث است می‌تواند به عنوان کلیدی نسبت به مباحث دیگر برای انسان مورد استفاده قرار بگیرد. چون گاهی آیات قرآن کریم در عین اینکه دارند یک حکمی را بیان می‌کنند در ضمن بیان یک حکم، قواعد کلی بسیاری را همانجا بیان می‌کنند که آن قواعد کلی قابلیت این را دارد که در آیات دیگر و مباحث دیگر هم به کار گرفته بشود. لذا استفاده این‌ها تا حدی که فرصت اجازه می‌دهد و خیلی به حاشیه نرویم و از بحث دور نشویم هم قابل تذکر است و پیگیری.

در آیه شریفه همان جوری که جلسه گذشته عرض کردیم که اولاً حکم نکاح مشرکات است و حکم نکاح مشرکین است و در این دوتا بحث خیلی فروعاتی ذکر می‌شود. اولاً در جایی که به عنوان خیر آمده، اینجا خیر گفتیم تعیینی است نه تفضیلی که گذشت، نه اینکه نکاح مشرکات خوب است نکاح أمۀ مؤمنه بهتر است. «خیرٌ به» معنای افضلیت نیست بلکه به معنای تعیین است که اصلاً نکاح مشرک با نکاح أمه قابل قیاس نیست و نمی‌شود این دوتا را خوب و خوب‌تر دید که با خیر آمده، لذا خیر در اینجا تعیینی است.

نکته دیگر این بود که تفاوت بین مشرک و مؤمن است نه تفاوت بین ازدواج با مشرک با ازدواج با مؤمن. این نکته دقیقی است اگر تفاوت بین ازدواج مؤمن و ازدواج مشرک بود، اصل الازدواج دو شاخه داشت: ازدواج با مؤمن، ازدواج با مشرک، می‌گفتیم ممکن است این اصل الازدواج خیر باشد، ازدواج با مؤمن بهتر باشد. اما بحث این است که قرآن کریم تعلیل می‌کند ازدواج با مشرک را و ازدواج با مؤمن را به رابطه بین مؤمن و مشرک، به قیاس بین مؤمن و مشرک.

اگر قیاس بین مؤمن و مشرک شد، مشرک به هیچ وجه خیرتی در او نیست تا اینکه خیر و اخیر در کار باشد، خوب و خوب‌تر در کار باشد. این هم یک نکته دقیقی است که تعبیر قرآن این است که عبد مؤمن «خیر مِن مشرک» است؛ یعنی تعبیر در آنجا است که أمه مؤمنه خیر از مشرک بهتر از مشرک است، نگفته ازدواج با أمه مؤمنه بهتر از مشرک است که ازدواج قابل این باشد که در ذهن توهم این بشود که ازدواج با مشرک، ازدواج با أمه عبد مؤمن. این نیست. می‌گوید عبد مؤمن یا أمه مؤمنه بهتر از مشرک و مشرکه هستند. پس قیاس را برده روی کجا؟ خود بین مؤمن و مشرک. اگر قیاس رفته بین خود مؤمن و مشرک، برای مشرک هیچ جای خیریتی باقی نمی‌ماند. پس خود این نشان می‌دهد قرینه است بر اینکه خیر در تفضیل به کار نرفته، در تعیین به کار رفته، تفضیلی نیست خیر که اخیر باشد یعنی بهتر که خوب و خوب‌تر باشد. نه، در اینجا نشان می‌دهد که خیر به معنای تعیین است چون بین مؤمن و مشرک خوب و خوب‌تر نیست، بلکه بد و خوب است. اگر بد و خوب است بد هیچ راهی ندارد تعیین است، فقط خوب است.

بین خوب و خوب‌تر انسان مختار است بگوید من حالا خوب‌تر را انتخاب نکردم ضرر کردم اما خوب را انتخاب کردم. آنجا تفضیل است اما بین خوب و بد تفضیل نیست، بین خوب و بد تعیین است که باید انسان بین حلال و حرام، حتماً بین حرام و حلال باید حتماً حلال را انتخاب کند. اما بین حلالی که مستحب است یا مستحب مؤکد است، انسان می‌تواند مستحب را انتخاب کند مستحب مؤکد و خوب و خوب‌تر را، مستحب مؤکد را انتخاب نکرده از دست داده، این در حقیقت یا بین واجب و مستحبی که از آدابش باشد بهتر از او باشد، کنار واجب، نه خود مستحب، یعنی مستحبی که همراه با واجب می‌شود که افضل بشود که همراه با او بشود. این می‌گوید اینجا نیست بلکه بین خوب و بد است، چون بین خوب و بد است پس تفضیلی نیست و تعیینی است.

این نکته دقیقی است که در خیلی جاهای دیگر می‌تواند سرایت پیدا بکند. این از آن نکاتی است که در خیلی از جاهای دیگر، یعنی ما بسیاری از عناوین را می‌بریم روی یک موضوع بالعرضی که آن موضوع بالعرض ملاک ما قرار می‌گیرد، در حالی که موضوع باید برگردد روی موضوع خود مؤمن و مشرک. یعنی در روابط بین مؤمن و مشرک، روابط باید به عنوان مؤمن و مشرک دیده شود، نه روابط دیده شود؛ که بگوییم روابط با مشرک، روابط با مؤمن، بعد بگوییم روابط اصلش خیر است، بعد رابطه با مؤمن بهتر از رابطه با مشرک است. می‌گوید همان جوری که مؤمن و مشرک با هم تقابل دارند، باید بقیه عناوین را با این قیاس بکنیم. البته جای بحث دارد که در بعضی از جاها عنوان خاص می‌تواند محور قرار بگیرد. اما اینجا قرآن ازدواج را به عنوان یک مدل ارائه کرده که ازدواج که رابطه نزدیکی است که می‌خواهد برقرار بشود، این رابطه حقیقتش بین مؤمن و مشرک است. ملاک بین مؤمن و مشرک بودن و این دو تا ارزش را دیدن است، نه ازدواج با مؤمن و ازدواج با مشرک که قابل این باشد که یک کسی بگوید این ازدواج اصلش خیر است. پس در حقیقت حالا مؤمن بهتر از مشرک است، ازدواج با مؤمن بهتر از ازدواج با مشرک است. نه، قرآن این را برده روی خود مؤمن و مشرک، این بحث دقیقی است و قابل کلید است برای خیلی از…،

از آن جمله مباحثی که در اینجا ضمنی مطرح شده اما دلالتش را به عنوان یک کلید بحث می‌توانیم، یک قاعده می‌توانیم از آن انتزاع بکنیم همین است که اینجا القاء قاعده کرده است که بسیاری از عناوین وقتی که به عنوان موضوع ثانوی دیده می‌شوند آنجا یک جور قضاوت می‌شود، اگر به عنوان موضوع اولی دیده بشوند یکجور. اگر مؤمن و مشرک را ما به عنوان موضوع ثانوی ببینیم و ازدواج را موضوع اولی ببینیم قضاوت ما به گونه‌ای است، اگر مؤمن و مشرک را موضوع اولی ببینیم (10:00) قضاوت ما متفاوت می‌شود. پس در حقیقت در اینجا می‌فرماید که مؤمن خیر از مشرک است و مؤمنه بهتر از مشرکه است. اگر اینجوری شد، آن موقع بحث این که أمه مؤمنه باشد یا حر در حقیقت مشرکه باشد، چون ملاک بین ایمان و شرک بود أمه مؤمنه افضل است، نه به معنای افضلیت بلکه به معنای تعیین است، که این در حقیقت تعیینی در حقیقت برای انسان این صحیح است و او در حقیقت که حر مشرکه باشد حتی اگر اموال دارد حتی اگر زیبا است حتی اگر امکانات دارد و مکانت قوی دارد در اجتماع، این‌ها هیچ کدام ترجیحی بر این که انسان او را رها بکند و این را در حقیقت انتخاب بکند اجازه داده نشده. این یک نکته.

شاگرد: این بیان … [10:53] و روبرو اینها قرار دادن یکجور تاییدی برای آن بالاخره جایگاه انسانی که در ذهن مردم است از بابت … و جمیل و اینها [11:02]

استاد: نه علتش این است که شرایط زمانی که بود ازدواج با أمه را همه تحقیر می‌کردند و ازدواج با أمه تحقیرآمیز بود؛ لذا چون ازدواج با أمه تحقیرآمیز بود و امساک داشتند از این، دارد می‌شکند آن جو را؛ که حتی مؤمنی که ضعیف‌ترین جایگاه طبقاتی را در یک اجتماع دارد از جهت نگاه شما، از جهت آن نظام طبقاتی که شما می‌شناسید، می‌گوید حتی او برتر است از مشرکی که بالاترین جایگاه طبقات اجتماعی را که شما می‌شناسید دارد. یعنی این بر اساس نگاهی است که دیگران دارند که در اجتماع رایج است. می‌گوید این در حقیقت یک کد هم است آن وقت آیا این کد، این نکته دقیقی هم است، آیا این کد قابل سرایت است به این که در مراتب ایمان همین را سرایت بدهیم؟ یعنی اگر انسان خواست در حقیقت ازدواج بکند، مراتب ایمان اگر یک کسی ایمانش بالاتر بود بر تمام خصوصیات دیگر غلبه داشته باشد؟ آیا می‌توانیم این را بگوییم یا نه؟

شاگرد: در روایات هم مویدش است.

استاد: در بین خلاصه مؤمن و مومن‌تر افضلیت است، نه تعیین. در اینجا تعیین بود. در اینجا بین در حقیقت مؤمن و کافر تعیین بود مؤمن. حق انتخاب نداشتیم. وظیفه ما به عنوان در حقیقت امر حلال فقط این بود و آن دیگری حرام بود. اما در جایی که انسان بین مؤمن و مومن‌تر مختار می‌شود، هیچگاه به معنا تعیین نیست که مومن‌‌تر لازم و واجب باشد و مومن مرجوح در حقیقت حرامی باشد، نه آنجا افضلیت است. افضلیت هم به این معنا که ملاکات دیگر هم در کار می‌آیند. ممکن است یک کسی که از جهت ایمانی درجه‌اش به رتبه کسی که از جهت ایمان بالاتر نیست، کمتر از او باشد این رتبه‌اش، اما کمالات دیگری را دارد، که به ضمیمه آن کمالات این در حقیقت در زندگی این وقای و حفظ بالاتری را ایجاد می‌کند تا آن کسی که مومن‌تر است اما آن کمالات را ندارد و این در حقیقت وقتی در زندگی می‌آید نگاه می‌کند می‌بیند که ممکن است در حقیقت برای این آن مشکلات ایجاد بشود.

پس اگر افضلیت شد، به عنوان یک ملاک افضلیت است، ملاک‌های دیگر بر افضلیت هم کنار این دیده می‌شوند، لذا در روایت هم به این تصریح شده که این به عنوان یک ملاک افضلیت درست است، اما نه به عنوان تنها ملاک. و این نمی‌تواند بقیه ملاک‌ها را کنار بزند بگوید اگر در حقیقت این بود بقیه حتی اگر جهات دیگری کامل‌تر هم از بقیه بودند حق ندارید به آنها اعتنا بکنی و این را انتخاب بکنی، نه. پس اولاً به عنوان افضلیت است در بین مؤمن و مومن‌تر، این نکته مهمی است ها، در طول زندگی از این آیه استفاده می‌شود، بین مؤمن و کافر در حقیقت تعیین است، نه بین مؤمن و مومن‌تر. که اگر بین مؤمن و مومن‌تر بود تعیین معنا نمی‌دهد بلکه افضلیت است، بیش از افضلیت در آنجا نیست. ببینید اینها نکاتی است که ضمنی است اما ضمنی‌هایی است که از آن حکم در می‌آید.

وقتی از امام صادق علیه السلام اگر اشتباه نکنم سؤال می‌کنند که آیا اذن پدر در قرآن کریم مثلاً ذکر شده؟ به همین آیه استناد می‌کند «وَ لَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ»[2] ببینید اینها ضمنی است یعنی وقتی آیه لسانش را تغییر می‌دهد که اول فرمود «لَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ»[3] مردان زنان مشرکه را نگیرند، اما وقتی می‌خواهد بگوید زنان مردان مشرک را نگیرند، نمی‌گوید زنان مردان مشرک را نگیرند، می‌گوید مردان مشرک را به زنان ندهید، برای زنان مردان مشرک را نگیرید «لَا تَنْكِحُوا» دقت می‌کنید که باب را برد در باب افعال برد، که نگیرید؛ این در حقیقت این هم یک نکته دقیقی است که حضرت هم استشهاد کردند.

شاگرد: از این بحث می‌شود ازدواج بین شیعه و سنی را هم استخراج کرد؟

استاد: بین شیعه و سنی که جای خود دارد، ما الان می‌خواهیم بین در حقیقت چی ایجاد کنیم؟ بین مسلمان و مؤمن با اهل کتاب. می‌خواهیم بگوییم که مشرک حالا دایره‌اش اخص است، شامل اهل کتاب هم نمی‌شود، در این آیه‌ها، با استدلال از این آیه. حالا این دلایل دیگر را هم ضمیمه می‌کنیم عنوان دیگری پیدا می‌کند؛ اما از این دلیل اگر بخواهیم استفاده بکنیم که آیا از این دلیل استفاده می‌شود که فقط مسلمان با مسلمان باید ازدواج کند، مسلمان با بت‌پرست نمی‌شود، مسلمان با اهل کتاب، آیا باید اینجوری استفاده کنیم؟ می گویند نه، از این آیه شریفه استفاده نمی‌شود که مسلمان در حقیقت با اهل کتاب نمی‌تواند ازدواج کند؛ چون حالا عنوان مشرک را می‌خواهیم باز کنیم بگوییم عنوان مشرک بر چه کسانی صدق می‌کند؟

شاگرد: در همین جا تقدم ایمان بر جایگاه اجتماعی هم دیده می‌شود،

استاد: بله

شاگرد: یعنی شما گفتید که بقیه چیزها هم باید در کنارش ببینیم ولی باز هم ایمان..

استاد: درست است، اما ببینید داریم در رابطه با چی، ببینید عرض کردم بلافاصله عرض کردم که وقتی که ما داریم حیثیت حفظ انسان را مطرح می‌کنیم ممکن است یک به اصطلاح شخص باایمان مثلاً مسنی باشد یک شخص در حقیقت ایمانش کمتر باشد اما جوان باشد، اینجا چه کار بکنیم؟

شاگرد: این آیه باز نسبت به آن ساکت است، اینجا در مقابل این که ایمان و جایگاه اجتماعی..

استاد: اگر گفتیم این افضلیت مطلق است، اگر گفتیم افضلیت مطلق است؛ یعنی هر عنوان دیگری کنارش باشد این افضلیت یک مثالی زدم که دیگر ایشان هم بگوید نه، اگر می‌گفتم حالا خوشگل است اگر می‌گفتم مثلاً.. این‌ها ممکن بود مثلاً آدم اینجا بالاخره بگوید نه ما خوشگل نمی‌خواهیم ما باایمان می‌خواهیم، اما گفتم پیر و جوان، دیگر اینجا کسی اشکال نمی‌کند، اینجا دیگر کسی إن قلت نمی‌کند. می گویید اگر اشکال بکند همین الان اقدام کن، ببینم انجام می‌دهی یا نمی‌دهی.

شاگرد: پولدار باشد

استاد: حالا آن پولدار هم که نقض است باز هم دیگر، آن هم نقض است، می‌گوید پولدار بودنش علت است نه به ایمانش. پس اگر ما این نگاه را داشتیم که اینجا در کنار بقیه به جهت خاصی.. یک موقع می گویید آقا به من گفتند که یک کسی را اکرام کن، این اکرام کردن «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[4] اکرام به طریق اولی بر می‌گردد به أَتْقَا. معلوم است! اما یک موقع است می گویند تو می‌خواهی زن اختیار کنی، آیا باید مومن‌تر را بگیری ولو هر شرط دیگری داشته باشد؟ نه اینجور نگفتند.

شاگرد: یعنی یک شأن اجتماعی وجهی داریم

استاد: بله دیگر، شأن اجتماعی هم به عنوان یک.. چون ازدواج یک شأن اجتماعی است آیا در این شأن اجتماعی من باید فقط ایمان را انتخاب کنم؟ می‌گوید نه اختیار دادند به من؛ مذموم هم نیست بلکه تازه تاکید هم کردند کسی باشد که این شرایط را داشته باشد، کفویت داشته باشد با شما اینجور باشد آنجور باشد، یکی از علایم کفویت ایمان است. لذا در حقیقت به ما اختیار دادند و همه‌مان هم عرفاً هم همین کار را می‌کنیم شرعاً هم مجاز است. چون حفظ می‌خواهند ایجاد کنند. اجتماعی که مرد جوانی زن پیری را بگیرد به خاطر ایمانش، آن حفظ در این اجتماع ایجاد نمی‌شود آن سکون ایجاد نمی‌شود. او تکلیف انجام داده، در حقیقت مثل نماز خواندن می‌شود برایش که تکلیف دارد انجام می‌دهد، ازدواجش هم می‌شود یک تکلیفی برایش. آنجا شوقی در او ایجاد نمی‌شود، ذوقی ایجاد نمی‌شود. بله اگر یک کسی دیگر هیچ چیزی برایش مطرح نبود دیگر پیر و جوان فرقی نمی‌کرد، می‌گفت دیگر آن پیر و جوان فرقی نمی‌کند او دیگر اصل این است که می‌خواهد یک تکلیفی را انجام بدهد. اما اینجور نیست ازدواج «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا»[5]. و این در.. لذا فرزند می‌خواهد، فرزند خواستن اینها جزو.. «تناکحوا تناسلوا»[6] جوری نکاح بکنید که تناسل هم.. پس تناسل دیگر فقط به ایمان نیست، تناسل امکان تناسل می‌خواهد باید جوان باشد باید امکان تناسل داشته باشد، این‌ها همه نشان می‌دهد که در حقیقت بین مؤمن و مومن‌تر برای انسان یک ملاک افضلیت است ایمان. ایمان بالاتر یک ملاک افضلیت است. این اختیار دادند به ما.

داشتیم وارد بحث مشرک می‌شدیم. در بحث مشرک یکی از بحث‌های مهمی که در بحث مشرک مطرح است اطلاق شرک در قرآن به کی شده؟ مرحوم علامه یک بیانی دارند که بین مهمی است که می‌فرمایند گاهی شرک در فعل است، گاهی شرک در تسمیه و صفت است. (20:00) یعنی ما گاهی یکی را می گوییم مشرک به عنوان اینکه صفت شرک در او تحقق دارد، یک موقع یک کسی را می گوییم مشرک به عنوان اینکه فعل شرک در او سرایت دارد. آنجایی که فعل شرک است مشرک تسمیه نیست، ما نمی‌توانیم به او بگویم مشرک از جهت اسمی، هر چند فعلش فعل شرک آمیز باشد؛ مثل «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»[7] ما نمی‌توانیم به همه مردم به غیر از معصوم بگوییم مشرک، با اینکه فعلشان در این آیه می‌فرماید از جهت فعلی این‌ها مشرک هستند؛ ولی از جهت اسمی و تسمیه که صفت شرک باشد، صفت شرک باشد تسمیه بشود آیا حق داریم به همه مردم بگویم مشرک؟ می‌گوید نه اینجوری نیست. خود مشرک پس یک امر تشکیکی می‌شود. آنجایی که در فعل است امکان تسمیه نیست.

اینجا معلوم است به مؤمنین نمی‌شود گفت مشرک در تسمیه، به مشرکین هم که از جهت تسمیه مشرک هستند مثل بت پرستان که مشرک گفتند باز یقینی است. این یقین این طرف است، این هم یقین این طرف است که به این نمی‌شود گفت مشرک به عنوان اسم. وسط این‌ها یک عده‌ای می‌مانند که آن عده چه کسانی هستند؟ مثلاً اهل کتاب، اهل کتاب را آیا ما می‌توانیم اطلاق مشرک برایشان بکنیم و بگوییم این آیه شاملش می‌شود؟ اگر بگوییم اهل کتاب مشرک هستند این آیه شاملشان می‌شود، اگر نه از اطلاق اسم شرک که مشرکات و مشرکین باشند خارج باشد، این شامل حالشان نمی‌شود. این را باید تحلیل کنیم، اینجا جزوِ، اگر ما گفتیم مشرک عام است حتی به جایی که به فعل هم باشد صدق می‌کند. اگر اینجوری باشد هیچکس با هیچکس نمی‌تواند ازدواج کند فقط معصوم حق دارد معصوم را بگیرد. چون «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»[8] حتی به مخلص فقط از این شرک خارج است.

آن دیگر امر الهی نیست آن دیگر امر الهی نیست آن خارج از دین است. ازدواج مشرک با مشرک آن خارج از دین است.

نه آن دیگر کار دین نیست، دین نمی‌آید بگوید مشرک برود مشرک را بگیرد، چه کار دارد به آن؟ اصلاً حکم آن، آن تابع دین نیست که بخواهد حکمی برایش بگوید این «الخبیثات للخبیثین»[9] مال فاسق است، یعنی فاسقی که دیندار است ولی خبیث است؛ لذا حکم دین دارد، حکم دین باید برایش بیان بکند. نمی‌آید بگوید که مشرک برود مشرکه را بگیرد، به او می‌گویند تو چه کاره هستی داری برای ما تعیین تکلیف می‌کنی؟ اصلاً تو چه حقی داری؟ نه الخبیثات حق برای دین است چون این فاسق است ولی اهل ایمان است، اهل اسلام است؛ ولی در حقیقت خبیث است، فاسق است این اینجا دارند.

پس اینجا بحث ما اگر معلوم بشود که مشرک در قرآن استعمالش بر کی شده چگونه است، نقش پیدا می‌کند از این آیه. البته آیات دیگر داریم که اهل کتاب را جوازشان را یا عدم جوازشان را بیان می‌کنند که حالا عرض خواهیم کرد. پس مشرک اینجا باید معلوم بشود. اگر مشرک بخواهد امرش معلوم بشود باید آیات دیگر را ببینیم. در آیات دیگر، اهل کتاب در کنار مشرکین آمدند که وقتی که مثلاً آیه می‌فرماید که «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ»[10] «و من المشرکین»، چون و المشرکین مجرور آمده دیگر «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ» یعنی «و من المشرکین» یعنی اهل «كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ» یعنی کافر دو قِسم است: کافر اهل کتاب، کافر مشرک. کافر اسم عام است هم بر مشرک اطلاق می‌شود هم بر اهل کتاب، هر دوی اینها را می گویند کافر. اما آیا به عنوان مشرک هم بر کافر اطلاق می‌شود؟ می‌گویند نه، مشرک بر کافر اطلاق نمی‌شود.

لذا ایشان ببینید حالا این بیان را می‌کند تا این را تا برسیم به این صدر اینجا، حالا یکی یکی شواهد قرآنی‌اش هم می‌رود تا اطلاقش معلوم بشود. قولوا تعالی «وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ»[11] این «حَتَّى يُؤْمِنَّ» هم باز یک نکته دارد. نکته «حَتَّى يُؤْمِنَّ» یعنی شرک سابق مانع ازدواج لاحق نیست. اگر شرک، ایمان آمد و این مشرک به مؤمن تبدیل شد شرک سابق دیگر مانع نیست. پس شرک تا وقتی که متلبس به شرک باشد مانع است. این هم یک نکته. «حَتَّى يُؤْمِنَّ» غایت دارد. ایمان که آمد شرک سابق دیگر مانع نیست. این هم نکته مهمی است که اگر این‌ها دقیق در قرآن بیان نمی‌شد و برای ما نبود، یعنی اگر می‌گوید «وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ» در مامضی که قطعی بود مشتق، پس مشرک را ما حق نداشتیم بگیریم، حتی کسی که در قبل مشرک بوده دیگر، چون اطلاقش بر او حقیقت بود دیگر، اما می‌گوید «حَتَّى يُؤْمِنَّ» در اینجا تغییر کرده «قال الامام الراغب فى المفردات اصل النكاح للعقد ثم استعير للجماع»[12] بعضی مشهور برعکس می گویند اما در لغت راغب استفاده خوبی کرده، می‌گوید آنچه که برای رابطه زناشویی در حقیقت به کار رفته در قرآن به عنوان آن فعل، هیچ گاه اسم صریحی به کار نرفته در لغت عرب. در لغت عرب آنچه که به عنوان رابطه زناشویی در فعل استعمال می‌شود، همیشه بالاستعاره است. لذا اگر جایی در حقیقت  مثل اینجا مثلاً نکاح را می‌بینید که بر آن رابطه دلالت می‌کند و اگر بر آن رابطه اسم گذاری شده، معلوم است که در حقیقت اصل نکاح برای رابطه چه بوده؟ اصل نکاح برای عقد بوده، نه برای آن رابطه. و الا اگر برای آن رابطه بود، لفظ به این صریحی به کار نمی‌رفت. این برای خود عقد به کار رفته، برای عقد برای لفظ برای در حقیقت مقدمات بصراحة به کار می‌رود الفاظ این جوری. اما برای نفس رابطه در کلام عربی هیچ گاه لفظ صریح به کار نمی‌برند. لذا این سنت لفظ عرب است که این گونه وضع را این جور قرار داده؛ ایشان هم استفاده خوبی کرده، «أصل النكاح للعقد ثم استعير للجماع»[13] پس از آن استعاره شد برای جماع؛ چون وضع اولی به عنوان لفظ صریح برای جماع به کار نمی‌رود. الفاظ صریح را برای رابطه به کار نمی‌برند، چون این لفظ صریح است حتماً برای خود عقد فقط به کار رفته، که آن در حقیقت خواندن صیغه است، خواندن صیغه است برای اوبه کار رفته، نه برای رابطه؛ چون  صریح به کار برده نمی‌شود در لغت عرب «ومحال ان يكون في الاصل»[14] محال است راغب می‌گوید که در اصل برای جماع باشد «ثم استعير للعقد» چرا؟ «لان أسماء الجماع، کلها كنايات» همه آنها در لغت عرب کنایی است،.این یک سنت در لغت عرب است، کد است، کلید است که همیشه حواسمان باشد اگر یک جایی دیدیم لفظ صریحی است حتماً نشان می‌دهد که این لفظ صریح برای آن عمل وضع نشده، بالاستعاره بر او دارد به کار برده می‌شود.

«لاستقباحهم ذكره كاستقباح تعاطيه»[15] همچنان که در حقیقت اینها دارند یاد کردن آن عمل را با این استقباح دارند، زشت می‌پندارند. همچنان که خود عمل را در حقیقت با آن لفظ زشت می می‌پندارند. تعاطیه یعنی آن عمل را، خود همان فعل را «ومحال أن يستعير من لا يقصد فحشا»[16] اگر کسی بخواهد فحش بدهد برای آن عمل آن وقت اسم صریح به کار می‌برد، یعنی اگر کسی در لغت عربی لفظ صریح برای آن رابطه به کار ببرد، دارد فحش می‌دهد، یعنی آنجا بحث تبیین نیست، بحث فحش است، «ومحال أن يستعير من لا يقصد فحشا اسم ما يستفظعونه لما يستحسنونه» «وهو جيد» این کلام را مرحوم علامه می‌فرماید که «انتهى» کلام راغب «وهو جيد غير أنه يجب أن يراد بالعقد علقة الزوجية» عقد که می گوییم منظور علقه، نه عقد به معنای صیغه لفظیه فقط خوانده بشود، نه علقة الزوجية است «دون العقد اللفظي المعهود.»

«والمشركات اسم فاعل من الاشراك»[17] حالا وارد بحث مشرک می‌شود همین جوری که عرض کردم این را می‌خواهد تبیین بکند بحث مهمی است، «والمشركات اسم فاعل من الاشراك بمعنى اتخاذ الشريك لله سبحانه» این معنای اول است «ومن المعلوم أنه ذو مراتب مختلفة» مشرک مراتب مختلفی دارد، یعنی تشکیکی است، «بحسب الظهور والخفاء نظير الكفر والايمان، فالقول بتعدد الاله واتخاذ الاصنام والشفعاء شرك ظاهر» اگر کسی گفت خدا چند تا است؟ این شرک ظاهر است، بالاترین اشد مرتبه شرک می‌شود آنجایی که خدا را چند تا بدانند؛ این اشد مرتبه شرک است «وأخفى منه ما عليه أهل الكتاب» اهل کتاب خدا را واحد می‌دانند؛ اما در عین حال که خدا را واحد می‌دانند نوبت نبی ختمی را قبول ندارند و نبوت خاصه را وقتی قبول ندارند خود نبوت خاصه خودش می‌شود از مراتب شرک بالله، چون نبی واسطه بین خدا است اینها در حقیقت نبوت‌های دیگر را یک چیزهای دیگر به عنوان شرک قائل می‌شوند.

شاگرد:

استاد: حالا همین را بیان می‌کند «وأخفى منه ما عليه أهل الكتاب من الكفر بالنبوة ـ وخاصة ـ إنهم قالوا:»[18] می‌گوید خود نبوت به خصوص در نبوتی که اینها می گویند «عزير ابن الله» یا می گویند «و المسيح ابن الله» که نبوت را فرزند خدا می‌داند، نه واسطه در رسالت، یعنی واسطه در ابلاغ. این‌ها نوبت را چه می‌دانند؟ خودش را ابن روح القدس می گویند. با اینکه می‌دانند أب یعنی آنی که بالاتر است، یعنی اینها بر می‌گردانند در نظام تبیین‌شان این شرک ظاهر نیست که مثل بت پرست ها باشد، این را می دانید که آنها در تبیین‌شان نمی‌گویند ما مشرک سه تا خدا این جور قائل هستیم در عرض همدیگر؛ (30:00) که این اقانیم ثلاثه که می گویند اینها را در حقیقت جوری تبیین می‌کنند که با توحید سازگار است. تبیین‌شان این است که این توحید در وحدت است، توحید در کثرت است، یعنی وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است، در تبیین‌های دقیقشان متکلمین‌شان یعنی منافات ندارد شما ما را مشرک ندانید که ما بگویید که سه تا، نه. این وحدت در کثرت است، بر خلاف آن نگاه اول. هر چند قرآن می‌فرماید که این کثرت است برای اینها.

بعد می‌فرماید که «إنهم قالوا : عزير ابن الله أو المسيح ابن الله، وقالوا : نحن أبناء الله وأحبائه»[19] نه فقط پیغمبرانشان را، بلکه می گویند «نحن أبناء الله وأحبائه  وهو شرك» این هم یک مرحله شرک است. با اینکه به خدا قائل هستند، اما در این مرتبه که می‌آیند تفاوت با مشرک پیدا کردند، اما این تفاوت باز هم شرک را بر آنها بار می‌کند «وأخفى منه القول باستقلال الاسباب» این دیگر مبتلابه همه ما است. اخفای از این شرک شرکی است که برای اسباب چه قائل هستند؟ استقلال. تشنه می‌شود آب می‌خورد، آب را سیراب کننده می‌داند، چند نفر از ما آب را سیراب کننده نمی‌دانیم؟! اگر کسی آب را خورد گفت خدا سیراب می‌کند، این استقلالی برای سبب قائل نشده؛ اما اگر آب را خورد گفت آب سیراب می‌کند، این هم یک شرک است. «أخفى منه» این دیگر ایشان حالا این را یک مرتبه کرد، این خودش ده‌ها مرتبه است، «القول باستقلال الاسباب والركون إليها»[20] یا اگر در ظاهر هم می‌گوید نه خدا همه کاره است، ولی «الرکون إلیها»[21] دارد یعنی در نظام عملی همین جوری عمل می‌کند، غیر از این راهی نمی‌بیند. لذا ببینید تعبیر ابراهیم وقتی که می‌گوید اسماعیل را گذاشت با مادرش در یک زمین «غَيْرِ ذِي زَرْعٍ»[22] نه بائر، که بگوید حالا بالاخره زحمت می‌کشند. نه به «غَيْرِ ذِي زَرْعٍ» اصلاً امکان زراعت در آن نیست. بعد آنجا می‌گوید خدایا تو به اینها ثمرات بده. یعنی می‌داند که خدا برایش امکان ثمره دادن..؛ نه اینکه برود یک جایی پیدا کند یک زمینی باشد که قابل زراعت باشد ولی حالا زراعت ندارد، می‌گوید خدایا بالاخره یک چیزی از این برویان برای اینها، چون اینجا زمین است، آماده است این قدرش را درست کرده خودش با عقل خودش.

بنده خدایی بود می‌خواست یک پرنده‌ای را آزاد کند گفت برویم یک جایی رفت یک جایی بعد گفت اینجا حالا درخت و اینها است، معلوم است بالاخره آبی است، نانش را هم خدا بزرگ است، یعنی آبش را خلاصه ما برای او پیدا کردیم، نانش هم خدا برایش پیدا کند! حالا اینجا هم گاهی ما می‌بینیم زمین قابل زراعت پیدا می‌کنیم می گوییم زراعت ندارد، حالا آنکه خدا بلد است، بالاخره زراعت را ایجاد می‌کند در آن. این در حقیقت باز هم رکون به اسباب است، این دیگر خیلی ما الهی باشیم این جوری می‌کنیم دیگر. ولی ابراهیم خلیل می‌گوید به «غَيْرِ ذِي زَرْعٍ» یعنی اصلاً جای امکان زراعت نبوده، امکان محصول نبوده. وقتی آنجا می‌گوید خدایا تو به آنها ثمرات بده، این نشان می‌دهد که دیگر به سبب عادی هیچ اعتمادی ندارد، هیچ اتکایی نکرده، فقط می‌بیند خدا قادر است بر همه اینها.

می‌فرماید که «وأخفى منه القول باستقلال الاسباب والركون إليها وهو شرك، إلى أن ينتهي»[23] مراتب شرک خفی «إلى أن ينتهي إلى ما لا ينجو منه إلا المخلِصون» حالا نمی‌گوید مخلَصون نمی‌خوانیم «إلا المخلِصون» مگر تا یک مرتبه‌ای که دیگر مخلصون از او در حقیقت چه هستند؟ یعنی خود در حقیقت کسانی هم که شرک خفی نسبت به رکون به اسباب، آن هم الی ماشاءالله مراتب است، همان‌هایی هم که می گویند نداریم و نمی‌شود و در گفتار می‌بیند همین گفتارش عین رکون است. «وهو الغفلة عن الله» می‌گوید آن مخلِصون از چی در حقیقت در امان هستند؟ «وهو الغفلة عن الله والالتفات إلى غير الله» نه اینکه قائل باشند به اینکه اینها اثر دارند، «الغفلة عن الله والالتفات إلى غير الله» در … «عزت ساحته، فكل ذلك من الشرك، غير أن إطلاق الفعل» این دقت بکنید این یک قاعده، این یک قاعده در قرآن، این فقط هم به این نیست ایشان می‌گوید این سرایت دارد در همه صفات، در همه در حقیقت کمالات.

«غير أن إطلاق الفعل غير إطلاق الوصف والتسمية به» اگر کسی فعلی از او سر زد مشرکانه، آیا دلیل بر این است که اسمش را بگذاریم مشرک؟ می‌گوید نه، اطلاق فعل غیر از اطلاق وصف و تسمیه است. تسمیه یعنی نامیدن، وصف یعنی خلق، ملکه. می‌گوید هیچ گاه اگر یک فعلی از کسی سر زد، مثل این نیست که او به این متصف است و اسمش هم به آن اسم نام گذاری بکنیم «كما أن من ترك من المؤمنين شيئا من الفرائض»[24] اگر کسی مؤمنی یک فرضی یک واجبی را ترک بکند «فقد كفر به» به این کافر شده، «لكنه لا يسمى كافرا» اسم این را نمی‌گذاریم کافر، فعلش کفر است در فعل، اما اسم کافر بر او صدق نمی‌کند.

«قال تعالى:» می‌گوید مثالش «(وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ»[25] این «وَمَنْ كَفَرَ» ببینید به صورت فعل آمده، «مَنْ كَفَرَ» یعنی به صورت فعلی آمده، کسی که کفر ورزید به حج و نرفت و خودش را مستطیع ندید و نرفت حج را انجام نداد «وَمَنْ كَفَرَ» به این در حقیقت حج «وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ»[26] این نگفته این کافر است، گفته چیست؟ «مَنْ كَفَرَ» این در حقیقت کفر، یعنی کفر عملی است. کفر عملی در حقیقت اطلاق لفظ کافر.

پس ببینید در قرآن اگر جایی در حقیقت عنوان فعل می‌آید با جای عنوان تسمیه می‌آید، متفاوت است، اینجا متفاوت است. یا اگر در جایی عنوان تسمیه می‌آید اما موکول به یک فعلی کرده فقط او را. یعنی این اسم را به لحاظ آن فعل دارد اطلاق می‌کند. این‌ها همه با هم متفاوت است، باید حواسمان باشد قرینه‌ها را دقت بکنیم در اینجا. لذا اگر در اینجا آمده مشرکات یا مشرکین بدون قرینه، نشان می‌دهد که این مشرک کدام مشرک است؟ مشرک در فعل است یا مشکل در تسمیه؟ مشرک در تسمیه است، نگفته اینها در حقیقت کسانی که در حقیقت شرک ورزیده‌اند در فعلی آورده باشد، بلکه مشرک را به عنوان اسم آورده. پس اگر در اسم آورده این غیر جایی است که به عنوان فعل «ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[27] الا در حقیقت شرک در آنجا دارند به عنوان در حقیقت مقام فعل، یعنی ایمان را در کنار چی آورده؟ ایمان را در.. که قرینه می‌شود برای این که این مشرک بودن مشرک در حقیقت چیست؟ قرینه در کار است در اینجا. یا به صورت لفظ فعل می‌آورد یا با قرینه می‌آورد که این نشان می‌دهد منظور از مشرک مشرک اطلاقی نیست.

«وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ وليس تارك الحج كافرا»[28] این را هیچ کسی نمی‌تواند به او بگوید کافری که از دین خارج است «بل هو فاسق كفر بفريضة واحدة، ولو أطلق عليه الكافر»[29] اگرچه اطلاق کافر برایش بشود «قيل»[30] اگر بشود می گویند «كافر بالحج»[31] یعنی کافر خاص، کافر بالحج.

شاگرد: بین این تسمیه و آن عمل چه رابطه‌ای است چرا اینجوری است؟

استاد: وقتی فعل شدت پیدا بکند وقتی فعل به مرحله اعتقاد برسد، یعنی حج را انجام نمی‌دهد به عنوان این که دین را در حقیقت منکر است، این می‌شود کفر. یعنی زمینه دارد ایجاد می‌کند.

شاگرد: در غیر این کفر نمی‌شود؟

استاد: نه دیگر در غیر، نه دیگر اگر کسی حج را ترک بکند..

شاگرد: نه منظورم این است که خداوند متعال این استعمالی که کرده، می‌توانست یک جور دیگر استعمال بکند..

استاد: کجا را می گویید؟

 شاگرد: همین جا که فرموده «و من کفر» می‌توانست بگوید «و من فسق» «و من اعرض» «و من» نمی‌دانم چی

استاد: نه هر کدام از این‌ها یک مرتبه‌ای است، «و من کَفَرَ» این هم به این عمل خاص کفر ورزیده، اما این نمی‌خواسته از دین خارج بشود، یعنی در حقیقت نسبت به این است. یک موقع است یک کسی حال ندارد این کار را انجام بدهد، خوشش هم نمی‌آید می‌گوید این کار را نمی‌کنم من. کفر ورزیده به این. اما یک موقع است که یک کسی دین را منکر است، این عمل را انجام نمی‌دهد چون دین را منکر است.

شاگرد: هر دو تای اینها را می‌شود بگوییم «و من کَفَرَ»؟

استاد: بله دیگر، هر دو را می‌توانیم بگوییم «و من کَفَرَ»، اما منتها «من کَفَرَ» آن تسمیه می‌شود، «من کَفَرَ» این فعل می‌شود. یک فعلی است. یعنی اگر به اعتقاد رسید می‌شود در حقیقت کفر تسمیه‌ای؛ اگر در مرتبه فعل بود فقط، می‌شود کفر در مرتبه عمل. اصلاً این یک قاعده مهمی است دیگر که فعل در مرتبه فعل و عمل کفر است اما کفر عملی است، مثل شرک عملی. اما کفر در مرتبه اعتقاد باید در مرتبه اعتقاد کشیده بشود. لذا برای ما اگر کسی مؤمن است می‌خواهد کافر بشود احراز می‌خواهد کفرش. اما از آن طرف هم اگر کافر است به صرف ظواهر کفایت می‌کند برای ایمانش، به صرف ظواهر کفایت می‌کند. «و ليس تارك الحج كافرا بل هو فاسق كفر بفريضة واحدة»[32] زیاد اینها را از این طرف اگر سفتش بکنید آن وقت همه از دین خارج می‌شویم ها! بالاخره خیلی چیزها را ما کافر هستیم یعنی انجام نمی‌دهیم، خیلی چیزها را، مستحبات مگر در دایره ایمان نیستند! اگر کسی مطلقا ترک کند مستحبات را، مطلقا ترک بکند؛ اصرار بر ترک بشود دیگر، اصرار بر ترک بشود. مثل این که در آنجا اصرار بر فعل در جایی که صغیره باشد اصرار بر صغیره مگر کبیره نمی‌شود، اگر کسی اینها را بگوید مطلقا مستحبات را یک کسی ترک بکند، آن وقت اصرار بر چه می‌شود؟ خیلی می گویم دقت نکنیم در این چیزها، باید همان بگذاریم به همان کلیات باقی بماند که اقلاً در دایره ایمان باقی بمانیم خلاصه.

شاگرد: … مقداری دقت ازز آن طرف آمدیم کفر را بگیریم که همان کفری که به مرتبه اعتقادی‌اش کشیده، آن وقت مشکل ندارد که! اهل کتاب هم مشرک بشوند چه مانعی دارد مشرک بشوند؟

استاد: خب نکردند. ما ببینید الان..

شاگرد: علامه یک مقدار دارد سخت می‌گیرد.

استاد: نه اینجوری نیست اتفاقاً بقیه هم همین را فرمودند. غیر از دو نفر که قائل هستند مثل شیخ طوسی و در حقیقت شاید صاحب مجمع البیان، مرحوم طبرسی، (40:00) که این شرک را عام گرفته‌اند و در حقیقت بقیه اینجور نگرفته‌اند.

شاگرد: در روایت است «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»[33] دلیل استفاده کردند برای..

استاد: آن یک بحث دیگری است که آن را در حقیقت در آنجا احکام متفاوت می‌شود. در آنجا که «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» را استفاده کردند آنجا حکم خاص می‌آورند قرینه هم می‌آورند روایات هم می‌آورند که عام است در آنجا، می گویند آنجا شرک به معنای عام است، چون مرتبه فعل را..

عرض کردم ببینید آنجا مرتبه فعل را به لحاظ این حکم ملحق می‌کنند به شرک در مرتبه اعتقاد. آنجا حکم در مرتبه.. می گویند اینها در حقیقت به کثرات قائل هستند، ملحق می‌کنند. بعد هم می گویند نجسٌ در آنجا به لحاظ در حقیقت ذاتی و عرضی بودن باز تقسیم می‌کنند که آیا ذاتی است یا عرضی است در همان «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ». که آنهایی که می گویند ذاتی است برمی گردند به این که مشرک هستند اهل کتاب، اهل کتاب را مشرک می‌دانند. اما این حکم را در رابطه با ازدواج را چون آیه دارد خودش، آیه مستقل دارد که حالا آیه‌اش را هم می‌خوانیم خدمتتان، خودش آیه دارد؛ منتها ما فعلاً داریم این آیه را بررسی می‌کنیم. بدون این که آن آیه را ببینیم که ببینیم رابطه آن آیه با این آیه آیا اگر این مشرک عام شد اهل کتاب را شامل می‌شود، آن وقت آن آیه می‌شود ناسخ این، ناسخ می‌شود. اما اگر این خودش مشرک را در همین حد دلالت داشت ناسخ نیست؛ بلکه این آیه سر جایش محکم است قاطع است آن آیه هم سر جایش محکم است قاطع است، چون هر کدام روی یک موضوعی بودند. آن نسبت به اهل کتاب دارد حکم را بیان می‌کند می‌گوید جایز است، این نسبت به در حقیقت یه مشرک دارد بیان می‌کند می‌گوید نه حرام است. لذا این دو تا آیه به.. اصل هم در این است که نسخ صورت نگیرد، اصل این است که نسخ نباشد، مگر چاره‌ای غیر از او نباشد که به نسخ قائل بشویم. حالا این را ببینید: استقرار صورتی دارند بر آن نظام اصل صورت می‌دهد ایشان. «و کذا..» می‌گوید این فقط در رابطه با مشرک نیست‌ها، هر صفت کمالی یا هر صفات نقصی همین است. «و کذا..» اگر یادتان باشد مرحوم علامه در ذیل «ان الذین آمنوا..» گفت «الذین آمنوا..» چون الذین آمده، به صورت اسمی آمده «الذین آمنوا..» «و الذین کفروا..» آنجا می‌گفت که ایمان اعلایی ایمان چیز مطرح است خاص است نه ایمان عمومی، تثبیت را می‌رساند، فعل ایمان نبود تثبیت ایمان بود. در شرک و در کفر هم همینجور «و الذین کفروا..» را هم می‌گفت «و الذین کفروا..» اینطور نیست که بر همه صدق بکند «و الذین کفروا..» چیست؟ یادتان است آنجا یک بحثی داشتند قابل استفاده است آنجا هم که به صورت.. یعنی جایی که به صورت اسمی می‌آید به قرینه دیگر هم در کار نباشد که منظور از این اسم یک فعل خاص است اگر نباشد، آنجا اطلاقش سبب می‌شود که شدتش را نشان بدهد. اینجا می‌فرماید که سایر صفات مستعمره در قرآن هم همینجور هستند؛ مثل صالحین، قانتین، شاکرین، متطهرین، فاسقین، ظالمین، همه اینها. وقتی به صورت اسمی می‌آید این غیر از آن است که یک بار از آن صادر بشود بگوییم صالح است. می گوییم به صرف یک بار صالح اطلاق نمی‌شود اسم. این در حقیقت عمل صالح انجام داده، اما این فعل صالح انجام داده. اگر بخواهیم اسم صالح بگذاریم، اسم صالح در کجا است؟ در آنجایی که تسمیه صدق بکند، در آنجایی است که این صفت شده باشد برای او، بارها مکرراً در وجود او تثبیت شده باشد. قانتین، شاکرین همین جور است.

شاگرد: می گویند «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»[34] می گویند حتی یک گناه هم باعث می‌شود که امامت به منصبش نرسد … [43:30]

استاد: نه دیگر چرا؟

شاگرد: چون آنجا صفت ظالم استفاده می کند.

استاد: آنجا قرینه در کار است. می‌گوید که اگر در حقیقت «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»، یعنی آنجا مرحوم علامه هم استدلال کردند. ابراهیم خلیل «وَ مِن ذُرِّيَّتِي»[35] برای کی خواست؟ یا برای فرزندان مشرکش می‌خواست، یا نه مشرکین را، ابراهیم اهل این نبود که برای مشرکین..، یا برای این که شرک رویشان غلبه دارد و ایمانی هم گاهی از آنها سر می زند، آیا ابراهیم برای این‌ها می‌خواست؟ می‌گوید یا در حقیقت می‌ماند چهار فرض دارد، یکی این که آن مشرک است؛ یکی این که شرک غلبه داشته باشد هنوز هم مشرک باشند گاهی اعمال صالح هم سر بزند؛ یکی این که الان مؤمن شدند اما قبلاً مشرک بودند؛ یکی هم که از اول مؤمن باشند. آنی که از اول مؤمن باشند «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» که اصلاً شامل او نمی‌شود چون در حقیقت اینها ظلمی نداشتند؛ آنی هم که الان مشرک باشد ولی گاهی هم یک عملی از او سر بزند که عمل خوبی باشد و اونی که از اول مشرک بوده تا الان هیچ عمل خوبی.. این دو تا هم که ابراهیم نمی‌خواهد که «وَ مِن ذُرِّيَّتِي» که اینها بشوند امام، می‌خواهد؟ آدم معمولی هم این را نمی‌خواهد. فقط می‌ماند کی؟ فقط می‌ماند کسی که الان مؤمن است ولی قبلاً مشرک بوده. تنها فردی که برای این باقی می‌ماند از جهت دعای ابراهیم که صدق بکند و خدای تبارک تعالی نقضش بکند به این که ابراهیم خواسته بوده کسی که الان مؤمن باشد، این را دفع توهم کرده خدا، که اگر تو می گویی و «وَ مِن ذُرِّيَّتِي» یعنی ذریه ای که اهل ایمان هستند و این اهل ایمان شامل می‌شود کسانی را که از ابتدا اهل ایمان بودند تا الان، و کسانی که اول ظالم بودند و چی بودند ولی الان مؤمن هستند، فقط این دو فرد را می‌شود.

شاگرد: لازم نیست اینجوری باشد، اهل ایمان است ولی تک‌گناه‌هایی هم از او سر زده باشد.

استاد: دارم همین را عرض می‌کنم. می گویم قبلاً، همین را داریم می گوییم دیگر، می گوییم قبلاً ظالم بوده، الان.. ما دیگر از شما سخت‌تر می‌گیریم می گوییم قبلاً در حقیقت ظالم بوده، الان دیگر چیست؟ می گوییم ابراهیم این را خواسته، فقط این را خواسته از خدا که «وَ مِن ذُرِّيَّتِي» خدا می‌گوید «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ». یعنی آن.. لذا چون ابراهیم آنها را نخواسته بود اصلاً که الان ظالم هستند بالفعل، که اصلاً نمی‌خواسته تصور ابراهیم که بشوند اینها امام. یعنی ابراهیم آیا در مخیله شما می‌آید ابراهیم یک کسی را که ظالم است بخواهد برای امام؟ نه، به قول شما یک کسی که تک گناهی دارد، یک کسی که در حقیقت ممکن است یک لحظه بلغزد، ابراهیم این را ممکن است خواسته باشد برای این که خدایا اینها را مؤمن هستند، غلبه هم ایمان است، اما گاهی از دستشان یک چیزی در می‌رود. ابراهیم بگوید خدایا «وَ مِن ذُرِّيَّتِي» همه اهل ایمان ذریه من که از جمله کسانی هستند که از اول مؤمن بودند و کسانی که مؤمن هستند اما گاهی هم یک چیزی از دستشان در می‌رود، می‌گوید این را خواسته باشد. خدای تبارک تعالی می‌گوید نه اینها را شامل نمی‌شود «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» این قرینه به این قطعی در کار است. دیگر بیش از این الان اینجا این آیه نمی‌شود. شما این آیه را رجوع کنید به سر جایش. آمده گذشته چون، آیه گذشته

شاگرد: چرا استعمال ظالم می‌کند، هی دوباره قرینه بیاورد؟ در مشرک هم …

استاد: نه دیگر،

شاگرد: .. مشرکون استعمال صفت می‌کند می‌گوید با قریه می‌فرماید فعل است،

استاد: این که خیلی واضح است که.. اینجا که می‌گوید «وَ مِن ذُرِّيَّتِي» می‌گوید «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»، «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» وقتی که می‌گوید «لَا يَنَالُ..»

شاگرد: می گویم از این استعمال‌ها هم می‌شود فهمید که خیلی انگار فرقی نیست،

استاد: نه اتفاقاً.. ببینید رجوع کنید این را به بحث «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» مؤکد اینجا بحث ما است. نه فقط مناقصش نیست بلکه مؤکد است، یعنی الان شما دارید خلاف استدلال را بیان می‌کنید توجه نداری، خلاف استدلال را داری بیان می‌کنی، «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» یعنی اصلاً مؤکد بحث ما است در اینجا، مؤکد این بحث است.

بعد می‌فرماید که «إلى غير ذلك لاتعادل الافعال المشاركة لها في مادتها»[36] می‌گوید اگر صفات مستحمله در  قرآن «لاتعادل الافعال المشاركة لها في مادتها» در ماده مشترک هستند. یعنی ماده شرک هم در فعل است هم در صفت است، می‌گوید اینها در ماده مشترک هستند هر دو شرک است اما شرک فعلی با شرک صفتی متفاوت است. «و هو ظاهر فللتوصيف و التسمية حكم، ولاسناد الفعل حكم آخر»[37] این یک قاعده است که ایشان این قاعده را خیلی هم در مسائل مختلف می‌تواند تسری‌اش بدهد، در تمام قرآن ایشان قائل است که این رعایت شده. و اگر جایی خلاف این باشد حتماً قرینه گذاشته. چون اصل این است. به غیر از این اگر بخواهد به کار برود قرینه می‌خواهد. «على أن لفظ المشركين في القرآن» که حالا مقصود ما این مقدمه بود برای این که بگوییم «على أن لفظ المشركين في القرآن غير ظاهر الاطلاق على أهل الكتاب بخلاف لفظ الكافرين»[38] لفظ کافر اطلاق دارد، اما لفظ مشرک بر اهل کتاب صدق نمی‌کند، لفظ کافر هم برای اهل کتاب صدق می‌کند هم بر مشرک، اطلاق دارد. «بل إنما أطلق فيما يعلم مصداقه على غيرهم من الكفار»[39] که فقط بر غیر اهل کتاب از کفار صدق می‌کند مشرک، «كقوله تعالى: (لم يكن الذين كفروا من أهل الكتاب و المشركين[40]»[41] یعنی مشرکین را در کنار اهل کتاب آورده، از اقسام کافر آورده. «(لم يكن الذين كفروا» دو قسم دارد: اهل کتاب و المشرکین. پس اهل کتاب و مشرکین دو فرد کافر می‌شوند «حتى تأتيهم البينة)»[42] پس اگر قسیم هم شدند، مشرک و اهل کتاب قسیم هم شدند، مشرک دیگر بر اهل کتاب صدق نمی‌کند و الا ذکر عام بعد الخاص می‌شد در اینجا، اینجا قبیح می‌شد در اینجا که اهل الکتاب و المشرکین. پس اهل کتاب در قبال مشرکین هستند. هر چند در کافر بودن شریک هستند هر دو. ولی نسبت به شرک، اهل کتاب مقابل شرک هستند چون در کنار هم آمدند قسیم همدیگر هستند هرچند مقسمشان کافر است، ولی قسیم همدیگر هستند. «حتى تأتيهم البينة) و قوله تعالى: (إنما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام)[43]»[44] همچنین «قوله تعالى: (كيف يكون للمشركين عهد)[45]»[46] با این که تمام این آیات که «إنما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام» همه بالاتفاق اهل کتاب را ورود و خروجشان را به مسجد الحرام جایز می‌دانند. اهل کتاب را جایز می‌دانند اما کی را جایز نمی‌دانند؟ مشرکون را. «و قاتلوا المشركين»[47] هم که آمد اهل کتاب را نگفتند آنها اهل ذمه بودند آنها در حقیقت پیمان داشتند آنها عهد داشتند، (50:00) آن‌ها سر جای خودشان محفوظ بودند اما قتال با.. اگر یادتان باشد در بحث جهاد هم گفتیم اولین مرتبه قتال با کی نازل شد؟ همانجا تقسیم کردیم، اولین مرتبه با مشرکین مکه، بعد با اهل کتاب. یعنی در مرتبه اولی که قتال با مشرکین آمد، قتال با بت پرست‌ها بود و همان در حقیقت مشرکین، نه با اهل کتاب. لذا با اهل کتاب پیمان‌ها را گفت مؤکد کنید اما با مشرکین پیمان دیگر معنی ندارد در آنجا. که آنجا قتال.. یعنی بین مشرک و اهل کتاب در همانجا هم … [50:35] تا چهار مرتبه تا همه را شامل شد که دیگر در حقیقت آنها هم به لحاظ پیمان‌شکنی اهل کتاب بود.

شاگرد: بالاتفاق ورود به مسجد الحرام را جایز می‌دانند برای اهل کتاب؟

استاد: در اهل کتاب در حقیقت مشرکونی که در اینجا می گویند «نجسٌ» نه، آن حالا حکم کفار را که اهل کتاب را نجس می‌دانند آن حکمش جدا است. اما در رابطه با «إنما المشركون نجس» اتفاق در رابطه با مشرکین است که آن جنگ بهتر شاهد بود. به نظر من اگر جنگ را ایشان می‌آورد بهتر از این بود. «كيف يكون للمشركين عهد» برای مشرکین عهد نیست در حالی که برای اهل کتاب عهد است یا نیست؟ در  قرآن بالاتفاق برای اهل کتاب عهد ذکر کردند، بلافاصله پیمان‌های آنها را لازم الاجرا دانستند. اما برای مشرکین عهد قائل نیستند.

و همچنین «و قوله تعالى: (و قاتلوا المشركين كافة)»[48] که همه اینها اختصاص دارد به مشرکین، «و قوله تعالى»[49] اگر آن «إنما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام» را ایشان نمی‌آورد، بقیه آیات اتفاقی است. «و قوله تعالى: (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم)[50]»[51] که اگر مشرکین را هرجا که یافتید، این اهل کتاب را شامل نمی‌شود «إلى غير ذلك من الموارد. و أما قوله تعالى: (و قالوا كونوا هودا أو نصارى تهتدوا قل بل ملة إبراهيم حنيفا و ما كان من المشركين)[52]»[53]. اینجا که «و ما كان من المشركين» آمده بعضی‌ها خواستند بگویند که هود و نصارا، یهودی‌ها و نصارا مشرکین هستند، می‌گوید نه «قالوا كونوا هودا أو نصارى تهتدوا قل» آن‌ها چون یهودی‌ها اینجور می‌گفتند و نصارا که یهودی باشید یا نصرانی تا هدایت بشوید. می‌گوید نه بفرمایید به پیغمبر می‌فرماید «قل بل ملة إبراهيم حنيفا و ما كان» ابراهیم «من المشركين» ابراهیم از مشرکین نبود. یعنی یهود و نصارا بودن را نمی‌خواهد بگوید که مشرک هستند. دلیلش هم آیه بعد هم همینجور است که او بیشتر دلالت دارد. «ما كان إبراهيم يهوديا و لا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلماً و ما كان من المشركين»[54] که مشرک در مقابل مسلم آمده، مشرک در مقابل یهودی و نصارا نیامده، مشرک در مقابل مسلم آمده که این تسلیم خدا است، کسی که تسلیم خدا است. در مقابل تسلیم خدا می‌شود مشرک، کسی که تسلیم خدا نیست. که ابراهیم تسلیم خدا بود، حنیفِ یعنی تسلیم خدا است. آن بالا هم حنیف همین معنا آن وقت می‌شود. لذا مشرک در مقابل حنیف می‌آید.

شاگرد: الان که این آیه هم همه یک کاسه شدند در مقابل مسلم!

استاد: نه چرا؟

شاگرد: چرا دیگر! می‌گوید مسلم نیست، مسلم است از مشرکین نیست. قبلش هم گفته یهودی و نصرانی نیست، یعنی چی؟

استاد: دیگر همین است. حنیف بودن چون قبلی می‌گوید حنیفاً، حنیفاً «و ما كان من المشركين» مشرک در مقابل حنیف است. حنیف کیست؟

شاگرد: یهودی و نصرانی می‌روند داخل مشرکین

استاد: نه. یهود و نصرانی دین الهی را داشتند، اما تعینی از تعینات حنیف هستند؛ چون تعینی از تعینات حنیف هستند حنیف به معنای اطلاقی نیستند. لذا دین یهود و نصارا اصل دین‌شان اصلش از حنیفیت بوده، اما یک تعینی از حنیف است حنیف مطلق نیست. چون اینجوری است حنیف مطلق نیست، مشرک اطلاق به آن‌ها نمی‌شود، چون جزو ادیان الهی هستند. اما در عین حال مشرک در مقابل حنیفیت مطلقه است که هر چیزی که حنیف نباشد مشرک است.

در این دومی صریح‌تر می‌شود «حنيفا مسلماً و ما كان من المشركين» این تسلیم خدا است، هر کس تسلیم خدا نباشد مشرک است و الا خود یهود و نصارا هم مشرک نمی‌شوند. «(ما كان إبراهيم يهوديا و لا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلماً و ما كان من المشركين)، ففي إثبات الحنف له عليه‌السلام تعريض لاهل الكتاب، و تبرئه لساحة إبراهيم عن الميل عن حاق الوسط إلى مادية اليهود محضا أو إلى معنوية النصارى محضا»[55] که آنها در دو طرف افراط و تفریط بودند «بل هو غير يهودي و لا نصراني و مسلم لله» ابراهیم مسلم است برای خدا «غير متخذ له شريكا المشركين [54:27] عبدة الاوثان.»[56] یعنی غیر از این که یهود و نصارا نیست، مشرک هم نیست که هیچ در حقیقت شریک ندارد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

تا 54:40 تایپ شد.

[1] بقره، آیات 221-224.

[2] بقره، آیه 221.

[3] همان.

[4] حجرات، آیه 13.

[5] روم، آیه 21.

[6] جامع الأخبار، ج1، ص101.

[7] یوسف، آیه 106.

[8] همان.

[9] نور، آیه 26.

[10] بینه، آیه 1.

[11] بقره، آیه 221.

[12] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 202.

[13] همان.

[14] همان.

[15] همان.

[16] همان.

[17] همان.

[18] همان.

[19] همان.

[20] همان.

[21] همان.

[22] ابراهیم، آیه 37.

[23] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 202.

[24] همان.

[25] همان، آل عمران، آیه 97.

[26] همان.

[27] یوسف، آیه 106.

[28] آل عمران، آیه 97.

[29] الميزان في تفسير القرآن (العلامة الطباطبائي) ، جلد : 2 ، صفحه : 202.

[30] همان.

[31] همان.

[32] همان.

[33] توبه، آیه 28.

[34] بقره، آیه 124.

[35] همان.

[36] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه202-203.

[37] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه203.

[38] همان.

[39] همان.

[40] بینه، آیه 1.

[41] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه203.

[42] بینه، آیه 1.

[43] توبه، آیه 28.

[44] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه203.

[45] توبه، آیه ٧.

[46] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه203.

[47] توبه، آیه 36.

[48] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه203.

[49] همان.

[50] توبه، آیه 5.

[51] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه203.

[52] بقره، آیه 135.

[53] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه203.

[54] آل عمران، آیه 67.

[55] الميزان في تفسير القرآن، العلامة الطباطبائي، جلد2، صفحه203.

[56] همان.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 398” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید