سلام علیکم و رحمت الله بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلاه و سلام علی محمد و آل طاهرین اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و لعن دا ملا ادائهم اجمعین الی یوم الدین

بحث ما در تفسیر شریف المیزان ذیل آیات سوره‌ی آل عمران آیه‌ی ۱۳۹ به بعد بود که مرحوم علامه ذیل آیه‌ی ۱۴۱ یا ۱۴۲ ام حسبتم ان تدخل الجنه ولما یعمل الله الذی الامنو من کل این آیه‌ی شریفه بحث امتحان و حقیقت امتحان و اختبار را مطرح کردند در ذیل این بحث شریف بحث هدایت به اصطلاح عامه را مطرح کردند که اعطا کل شی خلقه ثم هدی الذی قدر فهدی ذیل این آیات شریف و هم‌چنین که این هدایت تکوینی بود و هم‌چنین هدایت تشریعی را که در ضمن هدایت تشریعی دو هدایت را هدایت عامه باز در تشریعی که انا هدیناه السبیل را برای همه‌ ما آشکار کردیم علمها فجورها تقواها به همه الهام فجور و تقوا را برای همه قرار داده‌ایم که در کنار این یک هدایت خاصه است که بعد از این ارائه شد عده‌ای به این هدایت خاصه می‌رسند اما شاکرا و اما کفورا که اما شاکرا هدایت خاصه ایصال الی المطلوب است خوب در ضمن این بیان که ایشان مقدمه‌چینی کردند فرمودند همه‌ی حوادث و همه‌ی اوامر و نواهی برای ابتلای انسان است صحنه‌ی ابتلا صحنه‌ی همه‌ی حوادث هستی و صحنه‌ی همه‌ی اوامر و نواهی است هر کدام ابتلاعی است هیچ واقعه‌ای برای انسان هیچ پیامی برای انسان نمی‌رسد به انسان مگر اینکه برای او ابتلاعی است اینکه گاهی ابتلا را به یک واقعه‌ی عظیم فقط معنا کردن مال این است که آنجا ابتلای سنگین است بسیاری از ابتلاعات روزانه‌ی ما چون ساده و سبک است دیگر ما نگاه ابتلا به آن نمی‌کنیم به راحتی از آن عبور می‌کنیم در حالی که همین این هم ابتلاعی برای انسان است و ابتلا و امتحان آنجایی است که انسان می‌خواهد یک حقیقت مقتفی و پنهان در وجودش آشکار بشود و یا یک قوه‌ای به فعلیت برسد هرجا که قوه‌ای از انسان به فعلیت می‌رساند و یا یک حقیقت مخفی از او را آشکار می‌کند و یا یک حقیقت آشکار غیر واقع را که این برای خودش قرار داده بود او را معلوم می‌کند که در این رسوخ ندارد و وجود ندارد و این ظاهرسازی بوده است پس گاهی پنهان را آشکار می‌کند گاهی ظاهر را رسوا می‌کند معلوم می‌شود که این برای این نبوده است هرکدام از این‌ها در دایره‌ی امتحان و ابتلا گنجانده می‌شود خوب با این نگاه به جریان ابتلا و امتحان از صبح که انسان نفس از خواب بلند شدنش ابتلا است چون یک واقعه است خود خوابیدن و خواب دیدن و خواب بودن این‌ها خودش ابتلا است خود بیدار شدن و مرتبط شدن به افراد ابتلا است همه‌ی این‌ها برای این است که یک واقعیت‌هایی از وجود انسان از قوه به فعلیت برسد یا از خفا به علن برسد یا اگر در علن بوده و این واقعی نبوده و ظاهر سازی بوده آشکار بشود که این ظاهرسازی بوده خوب در همه‌ی این‌ها این‌ها دست دارند این‌ها نقش دارند خدای سبحان هم در این نسبت حوادث را و همه‌ی اوامر و نواهی‌اش را برای همین مسئله قرار داده است تا موضع انسان نسبت به این حادثه و این امر و نهی چگونه کمال برای او ایجاد کند و یا در حقیقت سقوط برای او ایجاد کند که همان به فعلیت رسیدن است خوب ذیل این مسئله ایشان آیاتی را دارند ذکر می‌کنند رسیدیم به این‌جا که و لذلک سمه الله تعالی هذه التصرف الهی من النفسه صفحه ۳۵ جلد چهارم المیزان که از جانب خدای سبحان این تصرف محقق می‌شود که این دو قسم که یک تصرف تشریع است اوامر و نواهی و توجیه الحوادث البلا و هم‌چنین آنچه که حوادث به سوی او رو می‌آورند این‌ها را چه نامیده سمه الله بلا و ابتلا این‌ها را ابتلا نامیده و الفتنه و قال بوجهه عام حالا چندین آیه را از آیات را به عنوان نمونه مرحوم علامه بنایشان بر این است که اگر چند آیه می‌آورد هر کدام از این‌ها نماینده‌ی آیاتی است که اگر آیات بسیار است این‌طور نیست که از بین مثلا ۳۰ آیه ۵ تا می‌آورد نه این ۵ تا ۵ نمونه‌ی یعنی ۳۰ تا را برای خودش بعد از این‌ها عنوان‌گیری که می‌کند می‌بیند که مثلا ۵ تا از این‌ها نماینده‌ی همه‌ی این‌ها هستند این ۵ تا را به عنوان نمونه می‌آورد نه فقط به عنوان ۵ تا از ۳۰ تا بلکه به عنوان ۵ دسته از آیات ابتلا است به این عنوان می‌خواهم عرض بکنم حالا این‌جا ایشان می‌فرماید که یکی از آیات بسم الله الرحمن الرحیم انا جعلنا ما الی الارض زینته لها لنبلوهم ایهم احسن عملا ببینید این دسته آیات به کدام دسته آیات می‌خورد حوادث و وقایع چون اینجا بحث اوامر و نواهی در کار نیست که انا جعلنا ما الی الارض آنچه که در روی زمین است را زینت برای ارض قرار دادیم حالا انسان مرتبط با این زینتی که برای ارض است نه برای انسان برای ارض است این زینت وقتی برخورد می‌کند مواضع انسان نسبت به او که او را زینت خودش ببیند یا زینت ارض متفاوت می‌شود من اگر چیزی را زینت خودم ببینم قلبم به سمت او میل پیدا می‌کند و طالب آن می‌شوم اما اگر چیزی زینت ارض بود ومن به ارض احتیاج داشتم به هر جهتی آن زینت ارض را زینت ارض دیدم نوع رابطه‌ام با او متفاوت می‌شود بهره‌مند می‌شوم از او اما زینت خودم نمی‌بینم اما در آنجایی که انسان زینت خودش ببیند پایش می‌ایستد محبت خودش را هم برای این قرار می‌دهد دفاع از آن هم می‌کند تا جانش را هم گاهی در راه آن فدا می‌کند چون خودش را می‌بیند اینکه خدا اینجا می‌فرماید که انا جعلنا ما الی الارض زینتا لها زینت قرار دادیم ما ارض را این زینت انسان نیست زینت ارض است آنوقت چه ربطی به انسان پیدا می‌کند لنبلوهم تا انسان‌ها در این ارتباط مورد ابتلا قرار بگیرند که آیا تشخیص‌‌شان درست است که این زینت ارض است یا تشخیص‌شان غلط است که این زینت من است چون انسان قسم خورده است که لیزین ان لهم ما فی الارض تزیین می‌کنم برای این‌ها آنچه که مربوط به ارض است تزیین‌اش به چگونه است که این زینت تو است تزیین شیطان این است لیزین ان لهم ما فی الارض را به اینکه این زینت تو است تا وقتی زینت خودش دید آنوقت زندگی می‌شود لعب و لهو بر این اساس که ان ملحیات الدنیا لعب و لهوا این می‌شود لعب و لهو چون بر اساس چیزی قرار گرفت که شیطان زینت قرار داده بود رابطه‌ی انسان در این نگاه ابتلاعش ساقط شدن است اگر که زینت ارض را زینت خودش دید ببینید ما نسبت‌هایی که با عالم برقرار می‌کنیم تابع یک نوع معرفت ما است که آن معرفت ما باعث می‌شود بازوهای ارتباطی ما با عالم و حوادث عالم متفاوت باشد اگر من دنیا را یعنی عمر انسان را فقط همین صد سال دانستم خوب این صد سال اگر فقط عمر باشد هرچیزی ارزشش به قدر این است که چند سال از این صد سال را تشکیل می‌دهد آنوقت ارزش‌گذاری می‌شود اما اگر عمر انسان ابدیت بود آغاز داشت ولی بی‌پایان ابدیت بود آن‌وقت ارزش همان چیزی که مثلاً سی سال عمر من را مشغول می‌کند از صد سال یک سوم است حدودا ولی نسبت به ابدیت چقدر است سی نسبت به ابدیت نسبتی ندارد پس آنجایی که من سی را از صد می‌بینم ارزش آن یک سوم عمر من است حدودا و این یک سوم عمر ارزش دارد بها دارد لذا من باید با همین نگاه به آن توجه بکنم اما اگر شما عمر را ابدی دیدید آن‌وقت سی سال نسبت به ابدیت نسبتی پیدا نمی‌کند لذا  فدا کردنش و گذشتن از او ساده می‌شود من اگر یک موقع بفهمم صد هزار تومان یک جایی سرمایه گذاری می‌کنم صد میلیون تومان گیرم می‌آید صد هزار تومان را حتی احتمال می‌دهم ممکن است از دست برود ولیکن احتمال صد میلیون به دست آوردن برایم مطرح می‌شود سرمایه‌گذاری می‌کنم منتهی احتمال عقلایی اما اگر بگویم صد هزار تومان را می‌گذارم ممکن است صد و پنج هزار تومان سود ببرم ولی احتمال دارد که صد هزار تومانم هم برود این‌جا دیگر این کار را نمی‌کنم می‌گویم آن ارزش ندارد چون آن اصل خود این تمام آن چیزی است که هست لذا شیطان به دنبال این است که لیزین لهم ما فی الارض را آن چیزی که در ارض هست را برای این زینت کند یعنی نشان می‌دهد مال تو است در حالی که خدا می‌فرماید انا جعلنا ما الی الارض زینتا لها این‌ها زینت ارض هستند نه زینت انسان آنوقت مواضع انسان در ابتلاعات و بهره‌مندی از این زینت کاملا متفاوت می‌شود اسم این تصحیح نسبت‌ها است یعنی اگر انسان نگاهش و معرفتش در نظام مبدا یک نگاه صحیح باشد در تصمیم‌گیری‌ها ارزش‌گذاری‌ها کاملا از او نشات می‌گیرد که عمرش مثلا صد سال است یا ابدیت است عمده‌ی ما در تصمیم‌گیری‌هایمان و ارزش‌گذاری‌هایمان در قسمت اعظم عمرمان این است که حقیقتا فقط حیات دنیا را قائل هستیم و آن حقیقت آخرت را یک نگاه اجمالی به آن داریم اما باور به ان نداریم لذا در تصمیم‌گیری‌هایمان بر اساس نظام دنیا و حیات دنیا ارزش‌گذاری می‌کنیم ارزش‌گذاریمان بر این اساس است لذا قرآن کریم هم به شدت دارد این را … (۱۱:۵۶) که کسانی که ان الذین لا یرجون لقا الاخره لا یرجون لقاعنا و یرجو به الحیات الدنیا و طمعنه که این‌ها چند تاکید لا یرجون لقاعنا یرجو به الحیات الدنیا وطمعنه اطمینان‌شان رضایت‌شان به این است این‌ها یک جور برخورد می‌کنند اما آنهایی که من کان یرجو لقا ربه فل یعمل عملا صالحا که او به دنبال این عمل صالح برمی‌آید و نوع کارش متفاوت می‌شود پس آیه‌ی شریفه می‌فرماید که این یک ابتلا است که ما زینت ارض قرار دادیم آنچه که بر روی ارض است و شیطان این را زینت تو نشان می‌دهد تصمیم تو در این ارتباط که این زینت تو است یا زینت ارض است باعث می‌شوند اگر نعوذ بالله مثلا کسی فرش خانه‌اش سوخت می‌بیند خودش دارد می‌سوزد چون زینت ارض را زینت خودش می‌بیند دارم مثال می‌زنم که این تفاوت‌ می‌کند با کسی که بهره‌مند می‌شود از این‌ها اما این‌ها را خودش نمی‌بیند و این‌ها را زینت خودش نمی‌بیند در حد بهره‌مندی از این‌ها بهره دارد اما اینطوری نشده است که دلش به این‌ها گره بخورد زینت این شدن یعنی دلش به این‌ها گره می‌خورد که اگر دل گره خورد آن‌وقت از بین رفتن آن از بین رفتن خودش می‌شود به دست آوردن آن به دست آوردن خودش می‌شود با این نگاه اصلا تفاوت نگاه ایجاد می‌شود چیزی را که شیطان زینت ارض است زینت من نشان بدهد با اینکه این‌ها وجود منفصل هستند اما شیطان وجود مرتبط نشان می‌دهد این اساسش بر این است لذا این می‌شود ابتلا یک ابتلای سنگین همه هم به آن مبتلا هستند به اصطلاح کوچک و بزرگ بچه و پیر به این ابتلا مبتلا هستند بچه در حد بچگی‌اش پیر در حد پیری‌اش لذا آنچه که بچه در حد بچگی به آن مبتلا است که لهو و لعب است که لعب است و نوجوان لهو است و جوان زینت است و میانسال در حقیقت آن تفاخر است و در کهنسالی تکاثر است که انما الحیات الدنیا لعب و لهو و زینته و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال یک حقیقت واحده است که از کودکی آغاز شده است آنوقت در هر سنی به جلوه‌ای بروز می‌کند که اگر این جلویش را در هر سنی گرفت این می‌تواند در مرتبه بعدی هم در امان باشد والا تفاخر همان زینت در دوران جوانی است و تکاثر همان تفاخر در به اصطلاح میانسالی است منتهی ما در نگاه اول احساس می‌کنیم لعب و لهو و زینت و تفاخر و تکاثر پنج چیز است در حالی که این پنج اشتداد و شدت یک حقیقت واحد است که از کودکی آغاز شده است به عنوان لعب اما این لعب به لهو در دوران نوجوانی و به زینت در دوران جوانی و تفاخر و تکاثر در میانسالی و کهنسالی تبدیل می‌شود این‌ها ابتلا است یعنی آن چیزی که این نیست این دیده شود زینت خوب است لعب و لهو خوب است اما لعب و لهو و زینت و تفاخر و تکاثر این نیست این از این می‌توانست بهره‌مند باشد که آن بهره‌مندی به طوری که خودش نبیند اینکه انسان مال جمع کند خوب است تکاثر بد است پز دادن به این بد است اینکه انسان فرزند داشته باشد خوب است اما تفاخر بد است مال و منال را به رخ دیگران کشیدن بد است اما بهره‌مندی که بد نیست زینت بد نیست اما زینت را برای به رخ کشیدن و جلوه دادن بد است والا اصل زینت که ممدوح است ان الله جمیل یحب الجمال هم‌چنین سرگرمی و لعب در کودکی و نوجوانی که مناسب سن او است اما ذات او اگر یک کودکی و نوجوانی به طوری شد که سرگرمی تمام وجودش شد این در تربیت اشکال ایجاد شده است همان‌طوری که تفاخر و تکاثر اشکال ایجاد کرده است لذا کودکی که از صبح که بیدار می‌شود سر این بازی و سرگرمی است و دائما به این مشغول است این مبتلا شده به این حیات دنیا در همین سن کودکی مبتلا شده است به حیات دنیا تکلیف ندارد حرام نیست اما در نظام تربیتی محیط و اطرافیان او کوتاهی کردند که این در این طریق قرار گرفته است که به سرگرمی یا لعب چه شده سرگرمی آنجایی است که برد و باخت دارد لعب آنجایی است که فقط بازی است بازی کودکانه سرگرمی نوجوانانه که این دو در طول هم دیگر هستند خوب این آیه‌ی شریفه که انا جعلنا ما الی الارض زینت لها لنبلوهم چطور با اینکه او زینت ارض است لنبلوهم ایهم احسن عملا چون شیطان این زینت را زینت تو نشان می‌دهد و انسان در این ابتلا لنبلوهم مورد ابتلا واقع می‌شود که ایهم احسن عملا و درست تشخیص می‌دهند در آیه بعد می‌فرماید که انا خلقنا الانسان من النطفه امشاج  انسان از ابتدا به صورت یک استعداد فقط نطفه‌ی امشاج یعنی استعداد و قوه نه نطفه امشاج یعنی یک نطفه بدبو به اینکه شکل گرفته به اصطلاح جماد است این را نمی‌خواهد بگوید یک نطفه‌ای که می‌خواهد انسان بشود اما اینجا استعداد محض است که لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناهو اسفل السافلین بهترین رتبه اما نقطه‌ی شروع کجا است اسفل السافلین پایین‌ترین رتبه وجود صفر نقطه صفر از اینجا می‌خواهد آغاز کند اما این نطفه تمام مرتبه‌ی انسانیت کامل را هدف‌گیری کرده است لذا با این نگاه که انا خلقنا الانسان من النطفه امشاج اما نبتلیهم فجعلناه السمیع و البصیرا هر ابتلاعی که پیش می‌آید باعث می‌شود که این من الله سمیعا بصیرا این سمیع و بصیر نه چشم و گوش است سمیع بصیر است یعنی این قوایش به فعلیت می‌رسد این مظهر سمیع حق و مظهر بصیر حق می‌شود همچنان که خدای سبحان سمیع بصیر است این موجود در حقیقت انسانی که از نطفه امشاج حرکتش را استعداد محض حرکتش را آغاز می‌کند به مرتبه سمیع بصیر که می‌بیند هر آنچه دیدنی است می‌شنود هر آنچه شنیدنی است که این می‌شود مرتبه علم سمیع بصیر دو اسم از جنود علم هستند دو اسم از اسماء تحت پوشش العلم هستند که این به مرتبه عالم بودن می‌رسد که این سمیع بصیر می‌شود همچنان که خدای سبحان سمیع بصیر است پس این به فعلیت رسیدن است در آیه بعد می‌فرماید لنبلوکم به الشر و الخیر فطنتا که گاهی به شرور شما ببینید تا به حال چه بود چند مرتبه از بحث ابتلا بود یک بحث ابتلا اولی آن چیزی بود که زینت زمین زینت تو نشان داده بشود دیگری این بود از استعداد محض حرکت بکند تا به فعلیت محض سمیع و بصیر برسد سومی این است که ابتلاعات انسان‌ گاهی شرور هستند به اصطلاح گاهی خیرات هستند گاهی مصائب هستند گاهی در حقیقت نعمت‌ها هستند گاهی فقدانات هستند گاهی در حقیقت وجودات هستند این‌ها باعث ابتلا هستند تا معلوم بشود که انسان در مرتبه فقدانات آن صفات صبرش بیرون می‌ریزد به فعلیت برسد در مرتبه وجودات و نعمت‌ها صفات شکرش ونبلوکم به الشر و الخیره فطنتا و همچنین کانه یریدو بهی ما یفصله قولی می‌گوید این آیه شاید در ایه دیگری تفصیلش آمده ببینید چقدر آیات با هم تناظر دارند این‌ها که فه امن الانسان اذا مبتلاهو ربه و اکرم و نعمه فه قولوا ربی اکرمنه و اما اذا مبتلاهو و قدر علیه رزقه فه قولوا ربی اهانه که آنجایی که به او داده می‌شود این می‌گوید من لایق بودم خدا داده است یعنی انما  … (۲۰:۵۱) من لایق بودم خودم زحمت کشیدم خدا هم داده است خدا را هم قائل است اما آنجایی که سختی و فشار است می‌گوید خدا من را خوار کرد نمی‌گوید من لایق بودم و خدا آن را در حقیقت محقق کرد اینجا نمی‌گوید من خوار بودم نمی‌گوید من لایق بودم آنجایی که بهره‌مندی است می‌گوید من لایق بودم خدا هم داد آنجایی که نداری است می‌گوید خدا اینطور خواسته دیگر نداده است اما من لایق نبودم اینطور نمی‌گوید ببینید دو نگاه را که این بالخیر و الشر فتنه خود این یک فتنه است موفق از این فتنه در نیامد که وقتی آن جا بهره‌مندی بود به خودش نسبت داد و وقتی آن سختی بود به خدا نسبت داد بعد در آیه بعد می‌فرماید انما اموالکم و اولادکم فتنه تا اینجا یک سری از این‌ها مربوط به خود انسان بود یک سری مربوط به آنچه که در بیرون بود اینجا یک سری از بیرونی‌هایی است  که اتصالش با انسان زیادتر است اموال من اولاد من آنجایی که اموال من و اولاد من است اجزای بیرونی خود انسان است پس یک موقع از اجزای درونی است نطفتاً امشاج است یک موقع از اجزای بیرونی است اموال است و اولاد است این هم یک نوع ابتلا است پس ببینید آیات را هر کدام به عنوان یک نمونه دارد می‌آورد هر کدام بیانی دارد غیر از بیان دیگری تکرار نیست در مثال‌هایی که در این آیه آورده است بعد می‌فرماید که بله انما اموالکم و اولادکم فتنه و در آیه بعد می‌فرماید ولکن این‌ها دیگر چون فرصت نیست جای باز شدن دارد ولی عبور می‌کنیم ولکن لنبلوکم بعضکم به بعض حالا در اینجا بعضی از افراد به بعضی دیگر ابتلا پیدا می‌کنند این هم یک نوع ابتلا است پس گاهی به خودش مبتلا است گاهی به شیطان مبتلا است گاهی به اموال و اولاد مبتلا است گاهی به استعداد مبتلا است که استعدادش است تا به فعلیت برسد گاهی انسان‌ها به یکدیگر مبتلا می‌شوند لنبلو بعضکم به بعض و همچنین در آیه بعد کذلک نبلوهم به ما کانو یفسقون که این آیه سوره اعراف ناظر است به جریان اصحاب ثبت است وقتی که مورد ابتلا قرار گرفتند در امر و نهی الهی که آن امر و نهی این بود که شنبه‌ها ماهیگیری نکنید ماهی‌ها شنبه می‌آمدند در رودخانه‌های نزدیک منزل این‌ها و چون خانه‌ها خانه‌های ساحلی بود و رودخانه‌ها از کنار خانه‌ها می‌گذشت تا به دریا بریزد این ماهی‌ها می‌آمدند به جلوی خانه‌های این‌ها خودشان را بالا پایین هم می‌انداختند و این‌ها می‌دیدند که نباید ماهی بگیرند روزهای دیگر نبود هرچه می‌گشتند تک تک ماهی پیدا می‌شد اما اینجا گله‌ای و جمعی و دسته‌ای ماهی‌ها می‌آمدند جلوی این‌ها رژه می‌رفتند ما باشیم چه کار می‌کنیم روزهای دیگر مبتلا باشیم به گرسنگی و نبود ماهی و سخت بودن و غذایشان هم ماهی بوده است و روزی که منع آمده اینجور خلاصه چه باشد رژه دسته جمعی ماهی‌ها باشد خوب این‌ها هم یک کلکی را سوار کردند وقتی ماهی‌ها می‌آمدند جلویشان یک توری قرار می‌دادند جلوی خروجی این‌ها که ماهی‌ها شنبه بیایند نتوانند خارج بشوند یکشنبه می‌گرفتن‌شان می‌گفتند ما که شنبه کاری نکردیم شنبه فقط جلویشان را بستند شکار نکردند اما با خدا کله ملق بازی نمی‌شود بعد این‌ها مورد عقاب الهی قرار گرفتند که آن عذابی که برای اصحاب ثبت نازل شد کذلک نبلوهم به ما کانوا یفسقون چرا این‌ها را مورد ابتلا قرار دادیم یک فسقی در درون این‌ها بود فسقت التمر هسته خرما جوانه می‌زند و می‌آید بیرون می‌گویند فسقت التمر یعنی درونش آشکار شد آن چیزی که در درون بود به بیرون ریخته شد درست است این‌جا می‌گوید کذلک نبلوهم به ما کانوا یفسقون آن فسقی که در درون این‌ها بود اما پنهان بود با این ابتلا ما آن فسق را به بیرون ریختیم گاهی یک باطنی خیر است آشکار می‌شود با ابتلا گاهی یک باطنی شر است آشکار می‌شود با ابتلا پس آشکار شدن گاهی باطن شر است گاهی باطن خیر است که در ابتلا ظاهر می‌شود کذلک نبلوهم به ما کانوا یفسقون همچنین در آیه دیگر و قال لیبلی المومنین منه بلا حسنا که خدای سبحان ابتلا برای مومنین را آن ابتلا برای کفار بود برای فاسقین بود این ابتلا برای مومنین است ببینید هر آیه یک معنای جدا از آیه دیگر دارد به عنوان نمونه بیان می‌کند که بلای برای مومنین بلای حسن است که این در ضمن آن آیه شریفه است که فلم تقتلوهم انا الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی المومنین بلا الحسنا که این کمال است  رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی به اینجا برسد انسان در رشد که بشود دست خدا بشود ابزار خدا که این اراده‌اش می‌شود اراده الهی خیلی زیبا است که اینجا هم یک رشد است در آیه بعد می‌فرماید احسبا الناس ان یتربه ان یقول امنا و هم لا یفتنون و لقد فتنن الذین من قبلهم فلیعلمنا الله الذین صدقو و لیعلمنا الکاذبین که این سنت خدا را درباره همه‌ی انسان‌ها نه فقط مومنین یا کفار بلکه سنت عام که جاری است در این آیه شریفه بیان می‌کند که احسبن الناس ان یترک ان یقولوا امنا به صرف گفتن ایمان که اهل ایمان مورد ابتلا قرار می‌گیرند تا معلوم بشود آن کسی که کافر است در ابتلای قبلی رفوزه شده است آن کسی که مومن اظهار به ایمان می‌کند در ابتلاعات بالاتر باید امتحان بالا بشود که اظهار ایمان است یا نه ان کنتم المومنین هم است عمل به ایمان هم است و قال فی مثل ابراهیم حتی در مورد ابراهیم خلیل می‌فرماید اذ ابتلا ابراهیم ربه بالکلمات خلاصه اگر کسی می‌خواهد بحث امتحان و ابتلا را دسته‌بندی بکند این آیاتی که ایشان آورده هر کدامش یک باب را آغاز کرده است یک فصل را قرار داده است که می‌تواند ذیل آن فصل آیات متعددی را قرار بدهد این کار هر کسی نیست باید یک سلطه پیدا بکند به تمام این‌ها بعد بیاید دسته‌بندی بکند سیر هم دارد این استعداد و آمادگی اولیه خود انسان شروع می‌شود بعد ابتلاعات به بعدی‌ها ابتلاعات به اشیا ابتلاعات به شیطان ابتلاعات به مومنین تا ابتلای انبیا که انبیا هم ابتلا دارند برای مدارج و ربوبیت‌شان که اذ ابتلا ابراهیم ربه بالکلمات و به دنبالش در حقیقت در قصه‌ی ذبح اسماعیل ان هذا لهو البلا المبین آیه خیلی زیبا است که در مورد حضرت موسی هم و فتناک فتونا نه یک بار چندین بار و متعدد فتناک فتونا تو را متعدد مورد فتنه و آزمایش قرار دادیم خوب این‌ها خیلی زیبا بود و الا غیر ذلک من الایات والایات کما تری حالا یک دسته‌بندی مختصر می‌کند والایات کما تری تعممه مهنت والبلا به الجمیع ما یرتبد به هل الانسان هر چیزی که مرتبط به انسان باشد من الوجودهی آن چیزی که مربوط به خودش است که گفت نبتلیه آن آیه که فرمود نبتلیه من النطفته امشاج نبتلی خودش یا نه و اجزای وجودهی کم سمع و البصر که آن هم ابتلا دارد در دیدن و شنیدن هم انسان مبتلا می‌شود در خود همین‌ها والحیات والخارج من وجودهی المرتبط به نحو کل اولاد والازواج این هم مورد ابتلا است یعنی خارج از وجود انسان است اما مرتبط با انسان است مثل اولاد و ازواج است والعشیرته  و الاصدقا والمال و الجا و الجمیل … (۲۹:۴۸) و همچنین و کذا مقابلات هذه الامور گاهی با مقابل این امور مورد ابتلا قرار می‌گیرد گاهی با منافع است گاهی با مزار که … (۳۰:۱) این‌ها چند قاعده دارد بیان می‌کند تعدوا کلوا ما یرتبد بهل  الانسان من اجزا العالم و احوال این اجزا فتنه و بلا من الله سبحانه به نسبه علیه هر ارتباطی فتنه است و امتحان است هر ارتباطی امروز بچه در این سن است یک ابتلاعی است در سن دیگری است یک ابتلاعی است کودک است به دنیا آمده است یک ابتلاعی است کودک رشد کرده شیرین زبان شده یک ابتلاعی است کودک حالا به مدرسه می‌خواهد برود یک ابتلاعی است کودک حالا می‌خواهد مشغول کاری بشود ازدواج یک ابتلاعی است نوه پیدا می‌کند ببینید در یک رابطه لحظه به لحظه برای انسان ابتلا است در بقیه هم همسرش است همین‌طور است خانه‌اش است زندگیش است وسایلش است دیدن و شنیدنش است همین طور است هر دیدن و شنیدنی یک ابتلا است یعنی یک صحنه‌ای که یک دفعه جلوی چشم انسان قرار می‌گیرد حتی غیر اختیاری چشم انسان به صحنه‌ای می‌افتد یک ابتلا است برای اینکه معلوم بشود این نسبت به این چه موضعی می‌گیرد آنجایی که اختیاراً نگاه می‌کند یک ابتلا است که چرا نگاه کرد و در ادامه این نگاه چه عکس‌العملی پیدا می‌کند یک ابتلا است ببینید این نگاه چقدر می‌تواند انسان را لحظه به لحظه مراقبتش را شدت بدهد که این مراقبت لحظه به لحظه لازم است چون در هر دیدن و شنیدن در هر ارتباطی یک ابتلا است که دارد محقق می‌شود بعد می‌فرماید این به اصطلاح یک تعمیم بود که عمومیت بود که تعدوا کلوا ما یرتبدو بالانسان من اجزا العالم و احوال این اجزا فتنه و بلا من الله سبحانه به نسبه علیه و فیها در این آیات تعمیم آخر یک وجه دیگری هم از تعمیم و عمومیت است که عمومیت می‌دهد این هم زیبا است من حیث الافراد فلکل مفتنون مبتلون من مومن کافر و صالح و نبی چه نبی باشد چه دون نبی چه مومن باشد چه کافر باشد مراتب ایمان مراتب کفر تمام این‌ها ابتلا در کار است هیچ‌کسی از این ابتلاعات در امان نیست پس یک ابتلا نسبت به هر جزئی از انسان نسبت به هر جزئی از عالم است یک عمومیت دیگر در اینکه همه افراد به این مبتلا هستند و هیچ کسی از این ابتلا خالی نیست و همچنین می‌توانیم بگوییم در هر لحظه انسان‌ها ابتلا در کار است خوب فحیه سنت جاریه لا یستثنا منها هیچ کسی از این استثنا نشده است پس این سنت عام الهی در هر لحظه‌ای است … (۳۲:۵۳) سنت الالهیه الجاریه و هی سنت العملیه یک سنت عملی است که متکعد علی سنت اوخری این یک سنت عملی است در عرصه‌ی عمل انسان است اما الا سنت الاخروی تکوینه که یک سنت تکوینی الهی است سنت الهدایته العامه الالهیه من حیث تعلقعوها همان سنت تکوینی وقتی به مکلف تعلق می‌گیرد می‌شود این پس تشریع از اقسام تکوین است درست است پس تشریع در راستای تکوین است سنت تکوینی الهی که اعطا کل شی خلقه ثم هدی قدر فهدی وقتی به انسان تعلق می‌گیرد در راستای تکلیف نه آن هم در تمام عرصه‌ها انسان یک سنت تکوینی در او هست از همان سنت‌هایی که در تمام موجودات هست انسان هم همان‌ها را دارد اما در دایره انتخاب و اراده‌اش همان تکوین مرتبط با این می‌شود تشریع فلذا تشریع از اقسام تکوین است نه در عرض تکوین تشریع در عرض تکوین نیست تشریع از اقسام تکوین است در ادامه‌ی تکوین است و هی آن سنت تکوینی چه بود سنت الهدایته العامه الالهیه که من  حیث تعلقوها این سنت هدایت الهی به مکلفین که باشد می‌شود این سنت امتحان و ابتلا من حیث تعلقوها بالمکلفین کل الانسان پس موجودات دیگر مورد ابتلا نیستند چون اختیارا و ارادیا تصمیم نمی‌گیرند در انتخاب موجودات دیگر چه هستند یفعلون ما یعمرون هستند مثل ملائکه مطابق امر حالا اوها الا ربک النحل من الجبال بیوتا به نحل آنطور نهی می‌شود و همان فعل را دارد و غیر از آن هم ندارد نحلی که از ابتدا بوده است تا امروز همان کار را می‌کند تغییری هم در کارش ایجاد نشده است آن هم به وحی هست منتهی نه وحی تشریع وحی تکوین درست است همان اسمش را بگذارید غرایزی که خدای سبحان در موجودات آنجا ابتلا نیست ابتلا در کجا است در جایی که پای علم اراده و اختیار و دو راه مقابل بودن شکل بگیرد ملک هم اختیار دارد اراده دارد اما آنجا دو راه در مقابلش نیست که یفعلون ما یعمرون است پس امتحان اختصاص دارد به انسان و آنچه که به انسان ملحق می‌شود مثل جن بله آن غفلت از ذکر در آنجا رسیدن اجلشان است نه غفلت به معنای این که تا به حال با علم به این توجه می‌کردند و الان از علم به علم‌شان غافل شده‌اند اگر هم برای موجودات علم قائل می‌شوند علم حصولی نیست علم حضوری است که علم به علم نیست یعنی علم به علم باعث تکلیف می‌شود نه صرف علم علم به علم است که ملاک تکلیف است که آنجا غفلت معنا می‌دهد آنجا در حقیقت توجه و ذکر معنا می‌دهد ذکر در مقام علم حضوری ذکر عام است اما ذکری که در مقام غفلتی که در مقابل دارد ذکر خاص است که همان علم حصولی را شامل می‌شود بعد ایشان می‌فرماید حالا از اینجا می‌خواهد این بحث را مرتبط کند به بحث‌های قبلی که داشتیم یک بحث جالبی است پس می‌فرماید کل انسان و ما یتقدمها و ما یتاخره انها آن انسان و ما یتقدمها مقدمات و قدرهایی است که تا اینجا رسیده است تکلیف در این دایره است قدرها و  عللی که در دایره رسیدن به انسان قرار می‌گیرد دو آن چیزی که تاخر از انسان دارد آجالی که در انتظار انسان است پس انسان به واسطه مبدایتش و منتهایش مورد ابتلا قرار می‌گیرد که دایره تکلیف و ابتلا در دایره ابتدا و انتهای انسان هستند نه انسان بریده انسانی که امروز هست فقط مورد تکلیف و ابتلا نیست انسان با مبداییتش با سلسله به علل مرتبطش و انسان با سلسله غایاتش و سلسله علل غایی‌اش که به منتهی می‌رسد این مورد ابتلا قرار می‌گیرد این خیلی بحث عظیمی است بعد می‌فرماید و منهنا ینظر غیر القابله لنسخه این قابل نسخ هم نیست چون اگر بخواهد ابتلا در زندگی هر کسی برداشته شود باید با قطع ارتباط از علل قبل و قطع از نگاه به غایت این منقطع بکنند تا ابتلا برداشته بشود اگر بخواهد علتی در عالم برداشته بشود باید تمام سلسله علل برداشته بشود و لذا همه‌ی عالم خلل یابند سراپای اینطور نیست که بگویی فقط این را پس ابتلا امکان برداشته شدن در عالم ندارد چون کمال این و فعلیت این در راستای این ابتلا است و تمام این سلسله مقدمی عالم برای این بود که ابتلا شکل بگیرد و تمام معادی که برای انسان قرار داده شده برای این است که این ابتلا به نتیجه و نهایت برسد که اگر کسی خواست یک ابتلا را بردارد باید تمام سلسله علل مبدایی و غایت را بردارد این برداشته شدن همه هستی است و منهنا ینظر غیر القابله لنسخه فان انتساخها عین الفساد التکوین و هو محال راه ندارد که تکوین را بردارند تشریع بود اما وقتی تشریع را بخواهی برداری عین فساد تکوین بود چون باید تمام علل و غایات را برداری که این یعنی تشریع را برداشتن … ( ۳۸:۴) همه جا دلالت می‌کند که خلق بالحق است این بالحق بودن یعنی غیر قابل برداشت یعنی امکان برداشته شدن در کار نیست ثبات دارد حق یعنی آن چیزی که ثابت است و قابل از بین رفتن است و ما یدالله علی البعص حقا یعنی اگر بخواهی ابتلا را برداری بعص را باید برداری و چون بعص حق است پس ابتلا امکان برداشته شدن ندارد و ما خلقنه السماوات و الارض و ما بینهما الا بالحق اجل المسمی که این اجل مسمی هم حق است که آن غایات است خلقش هم که مبداییت آن است حق است پس هم مبداییت حق است سلسله علل هم سلسله غایات حق است و قالو تعالی  … (۳۹:۳۲) انما خلقناکم عبصا و انکم علینا لا ترجعون که این هم نشان می‌دهد که عبص نبودن در مقابل حق است یعنی حق است عبص نیست که این عبص نبودن یعنی غایت دارد چیزی که غایت ندارد عبص است بازی که غایت ندارد عبص است لذا آن‌چیزی که غایت دارد نمی‌شود این‌جا خیلی عبص باشد بی‌غایت باشد بله بعد می‌فرماید که و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما لاعبین این بازیچه نیست که بی‌غایت باشد ما خلقنا هما الا باالحق و لکن اکثرهم لایعلمون من کان یرجو لقاان فان الله اجل الله حتماً آن عجله الهی خواهد رسید که آن عجله الهی لقای خدای سبحان است که آن مراتب غایات است الی غیرها الایات فان الجمیلها تدل علی ان  الخلقته بالحق ولیست باطله مقطوعا ان الغایت خلقت حق است و مقطوع و بریده از غایت نیست غایت داشتن حق بودن است در مقابل عبص بودن  که غایت ندارد بله و اذا کانت امام الاشیا غایات و آجال الحق اگر جلوی اشیا و در آن مقصد اشیا آجالی است که حق است و من ورائها پس این از جهت غایات و من ورائها مقادیر الحق قبل از این هم علل و اسباب است آنها مقدرات و حق است پس هم مقدرات و علل و اسباب قبلی حق است هم غایات حق است انسان بین این دو حق واقع شده است که غیر قابل زوال است پس امتحان امکان برداشته شدن ندارد چون امتحان آن مقادیر حقه‌ای که می‌رسد به انسان تا انسان را در مقابل با غایات حقه‌ای که در کار است انتخاب این را آشکار بکند فعلیت این را محقق بکند و من ورائها این من ورائها همان‌هایی هستند که از پشت هول می‌دادند آنهایی که ساعق بودند از پشت هول می‌دادند غایات چه بودند آن‌هایی که از جلو می‌کشیدند جذبه‌ای که از جلو می‌کشیدند که ربطش داد به همان و معها و سومی هم این است که با این انسان‌ها با این اشیا هدایته حقته فلا مناسعه تصادونها عامه از این اصطکاک عمومی چاره‌ای نیست که انسان باید با توجه به آن قبل و آن‌چه که در بعد است و آن‌چه که در امروز است این تصادون و اصطحکاک را محقق بکند تا معلوم بشود چند مرده حلاج است و ابتلا من باب تکلیف من ما خاصه به امور یخرج به الاتصالها ما فی قوتها من الکمال  و النقض آنچه که در وجود این بالقوه بود از کمال یا نقص یا سعادت یا شقاوت به فعلیت برسد تا این‌ها معلوم بشود و هذه المعنا فی الانسان المکلف بالتکلیف الدینه به امتحان و ابتلا این را در انسان مکلف اسمش را می‌گذارند ابتلا و امتحان فبهم ذلک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. والسلام علیکم و الرحمته الله و برکاته.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 865” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید