بسم الله الرحمن الرحیم

سوره آل عمران: آیات ۱٣٩ تا ۱۴٨

در محضر قرآن کریم و آیات نورانی سوره ی آل عمران، آیات 139 به بعد بودیم و در ذیل این آیه مرحوم علامه بحثی را به عنوان «کلامٌ فی الامتحان و حقیقته» بیان کردند، قسمتی از این بحث در جلسات گذشته گذشت که اساس بیان آن بحث گذشته بر این بود که: خدای سبحان برای اینکه سنت امتحان و ابتلائش محقق بشود در نظام عالم ذوی شعور یک نظام کلّی دارد که «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»،[1] که هدایت تکوینی همه ی عالم وجود است، به دنبال او یک هدایت تشریعی در کار است، در هدایت تشریعی که برای ذوی شعور است یک هدایت عامه که ارائه ی طریق است که فرمودند که: خدای سبحان برای همه هدایت را آورده است، اما یک هدایت خاصه هم هست که شاید ایصال الی المطلوب می شود، آن ارائه ی طریق بود این ایصال الی المطلوب است که آن «إمّا شاکراً» است که انبیاء و امامان «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»،[2] که این هدایت به امر رساند به مقصود است که رساندن به آن کمال ویژه ی شعور و عقل است، این سه تا هدایت را بیان فرمودند: یک هدایت تکوینی و دو هدایت تشریعی که یکی ارائه ی طریق است و قسمت خاص این ارائه ی طریق آن مقام هدایت خاصه ای است که محقق می شود، «إمّا شاکراً»ـش است که «إمّا کفوراً» نمی پذیرد اما «إمّا شاکراً» این هدایت را می پذیرد، این سه قسم را بیان کردند و بعد فرمودند که همه ی موجودات از درون ذاتشان شک کشش ویژه ای درون ذات اینها خدا قرار داده است تا به آن هدایتی که برایشان قرار داده شده است برسند، این کشش ویژه در نظامِ عالم وجود همان طبیعت عالم وجود است غرایض عالم وجود است، در نظام انسانی وقتی می خواهد این حقیقت خودش را ظهور بدهد می شود فطرت، که آن فطرتی است که از دورن او را می کشاند به آن سمتی که مطلوبش است، اما در آنجایی که غرایض است و طبیعت است مثل جمادات و نباتات و حیوانات که طبیعت در نبات و جماد و غریضه در حیوان – علاوه بر طبیعت – می کشاند به سمت کمالش و آن چیزی که برای او قرار داده شده که «أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا»،[3] که این غریضه ی نحل است – زنبور است – که این کار را انجام می دهد و بقیه ی موجودات این هدایت تکوینی آنهاست که برایشان قرار داده شده است که از درونشان هم آن مقصود و غایتی که دارند کشش هست، شوق است، طلب هست از درونشان به سمت آن غایتی که باید به آن برسند، انسان و موجوداتی هم که کمالشان و هدایتشان تشریعی است چنین شوقی را دارند اما این شوق به عنوان فطرت و در قالب اختیار و اراده خودش را نشان می دهد، اگر آنجا آن شوق به معنای تحقق بود، دیگر بین آن شوق و تحقق فاصله نبود مگر [اینکه] مانعی حاصل شود، اما در انسان چون فاعل علمی است و مختار است این شوق تصور و تصدیقِ به دنبال آن – تصدیق به فائده – را می خواهد و بعد هم شوق مؤکد و بعد اراده را می طلبد، خب پس همان سیستم و نظام در وجود انسان هست منتهی با حفظ نظام تشریع که فطرت این کار را از درون انجام می دهد و انبیاء هم از بیرون این فطرت را تأکید و تأیید می کنند، همچنانکه شیطان هم در مقابل این فطرت مانع ایجاد می کند، پس هدایت تشریعی بر این اساس مطابق هدایت تکوینی عالم با همه ی خصوصیاتی که در نظام تکوین بود در نظام تشریع هم هست و بلکه نظام تشریع هم خودش قسمی از نظام تکوین است [و] در مقابل نظام تکوین نیست، بلکه ظهور تکوینی هدایت در انسان به همین نظام تشریع است که اینگونه است که کمالش را – «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى» را – با این نگاه پیدا می کند، همانجوری که در سوره ی اعلی هم [می فرماید:] «الَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى»،[4] که تقدیر باعث هدایت می شود، تقدیرات آن سلسله ی علل و اسبابی هستند که وفق ایجاد می کنند برای این که به آن کمالش برسد، چنانچه یک گیاه نور خورشید را می خواهد، آب می خواهد، زمین مناسب را می خواهد تا دانه درون آن رشد بکند، این توافق اسباب است که خدای سبحان «قَدَّرَ فَهَدَى» اگر حیوان است آن هم لوازمی را لازم دارد که «قَدَّرَ فَهَدَى»، این فَهَدی کمالات ثانوی اش بود که محقق می شد علاوه بر آن کمال اولی اش که أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ؛ کمال اول ثُمَّ هَدَى؛ کمال ثانوی، این در کل نظام هستی سرایت دارد که: همه سالک هستند، همه در حرکتند، همه مسافر هستند، منتهی این مسافرت در عالم اجسام زمان و مکان را هم می طلبد ولی در مجردات سیر آنها مطابق خودِ آنهاست که زمان و مکان در آنجا نیست، منتهی ما چون عادت کردیم بر اینکه سیر در زمان محقق بشود به طوری که تدریج در آن باشد [و] مبدأ و مقصد جدا باشند، چون این عادت را کرده ایم هر جا سیر و سفر و مسافرت ذکر می شود حتما نگاهمان به این است که چه باشد؟ زمان حائل باشد، تدریج باشد، بین مبدأ و منتهی فاصله باشد زماناً، اما اگر مجردات مدبّرات امر هستند [و] ظهورات دارند که این ظهوراتشان سیر و سفرشان است «يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»،[5] که قوام وجودشان به امر است، این سیرشان به همان امر است که تا هست اینها سیر دارند، حالا آن یک قدری تصورش برای ما سخت تر می شود، خب این خلاصه ای از بحثی بود که جلسه ی گذشته خدمت دوستان عرض شده بود، در دنباله ی این بحث ایشان می فرماید که – چون بحث بحث خیلی دقیقی است خود جملات مرحوم علامه برای افاده مهم است از آن استفاده بکنیم – : والغرض أن كلامه تعالى يدل على أن الأشياء إنما تنساق إلى غاياتها اصلا اینها ریخته شده اند برای اینکه به غایات برسند؛ یعنی آن كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ محقق شده است برای اینکه «فهدی» محقق بشود این خلقت اولیه برای رسیدن به آن خلقت ثانویه و کمالات ثانویه است که اصل آن است [و] این مقدمه است، پس آن أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ مقدمه است برای چه؟ رسیدن به آن غایات، وآجالها که آن اجلی که برای اینها هست، آن مقصدی که برای اینها هست آن هم بهداية عامة إلهية که لا يشذ عنها شاذ هیچ موجودی از این خارج نیست، همه ی موجودات… همانجوری که می گوید: أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ این کل شیء شمول دارد یا ندارد؟ پس لا یشذّ عنها شاذ وقد جعلها الله تعالى حقا لها على نفسه این را یک سنتی قرار داده است خودش از قِبل خودش، نه وَجَب علیه باشد، بلکه چیست؟ وَجَب عنه است، از جانب خدا این لازم شده است نه بر خدا لازم شده، که جعلها الله تعالی حقاً لها علی نفسه، حق برای اشیاء بر نفس خودِ حق قرار داده است این را که وَجَب عنه است دیگر؛ یعنی از جانب خودش لازم شده، وهو لا يخلف الميعاد خدا هم در وعده تخلف ندارد که از همه وفادار تر به عهد و وفا کننده تر به عهد خدای سبحان است دیگر؛ یعنی او مظهر اصل وفای به عهد است که لا یخلف المیعاد، حالا این بحثی که وفای به وعده اگر حسنه است پس برای خدا این حسن احسن است، درست است؟ این قطعی است، میعاد را اگر کسی اعم از وعده و وعید گرفته البته وعید چیست؟ آنجای خودش بحثش آمده که اگر هم آنجا تخلف محسوب نمی شود که خلف وعید باشد، بلکه تفضّل بر آنجا حاکم می شود که یک احسان فوق احسان است که در آنجا اگر ذکر بشود، منتهی اینجا جای وعید نیست، وعید در کجاست؟ وعید در نظام تشریع است که انسانی تخلف کرده باشد و آن تخلف را بخواهد جزایی محقق بشود، عقابی… که آیا وجوب وفای به این وعید است یا فضل بر آنجا حاکم است؟ آن جای خودش است، اینجا هدایت عامه است، در هدایت عامه وعده به معنای آن وعده ی به کمالات بعدی که کمالات ثانویه است می باشد، و لذا اینجا چون وعده است وعده تخلف ازش در او راه ندارد.

خب، بعد می فرماید که كما قال تعالى «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى»؛[6] بر ماست، خودش فرموده است؛ یعنی بر عهده ی من است: إِنَّ عَلَيْنَا، آن هم خدای سبحان، حالا «نا» که در اینجا متکلم مع الغیر است به لحاظ عظمت وجودی است که می خواهد بگوید که: ما وعده را وفا می کنیم یا به لحاظ دستگاه خلقت است با مدبرات امر؛ یعنی خدا با مدبرات امر «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَةَ وَالْأُولَى»،[7] آخرت و دنیا همه چیست؟ سنت ما حاکم است و برای ماست، اینجور نیستش که در دنیا خدا حاکمیت نداشته باشد [و فقط] در آخرت حاکمیت [داشته باشد]، اگر می فرماید: «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»،[8] نه اینکه فقط آخرت محل ملک خداست، آخرت محل بروز این است که خدا حاکم بوده و خدا حاکم هست و خدا حاکم بوده و الا دنیا هم محل ملک حضرت حق است که «وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَةَ وَالْأُولَى» اولی[؛ یعنی] دنیا هم از همین سنخ است.

والآية كما ترى تعم بإطلاقها، این آیه که «إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَةَ وَالْأُولَى»، تعم باطلاقها هم هدایت اجتماعی را شامل می شود هم هدایت فردی را، ببینید این هم یک نحو دیگری از اطلاق، تا به حال اطلاق بر این بود که همه ی اشیاء – کل شیء، اعطی کل شیء – کل شیء که می گوییم؛ یعنی تک تک اشیاء، هر شیء برای خودش چه دارد؟ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى دارد قَدَّرَ فَهَدَى دارد. اما اینجا ایشان می فرماید: اطلاق دیگری می شود گرفت که: علاوه بر اینکه هر شیء در نظام فردی اش این حق را بر خدای سبحان دارد که هدایت او را متکفل باشد، علاوه بر این یک حق اجتماعی در روابط اجتماعی اشیاء هست، حالا این هم در نظام تکوین به نحوی راه دارد که موجودات با هم در ارتباط با هم مکمل هم هستند [و] هر کدام در جای خود قرار گرفتنشان نیکوست، دیده شدن اینها و کمال آنها هر کدام با دیگران محقق می شود؛ یعنی اینجور نیست که تک تک فقط چه باشند؟… همانجوری که در رابطه با قرآن مرحوم علامه می فرماید که: هر آیه به تنهایی معنایی دارد، در سیاق معنایی پیدا می کند، در سوره معنایی پیدا می کند، در کل قرآن معنایی پیدا می کند و بلکه بعضی از آیات اگر یک آیه معنایی دارد جزء آیه هم معنا پیدا می کند که: «قُلِ اللَّهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»،[9] که «قُلِ اللَّهُ ۖ ثُمَّ ذَرْهُمْ» هم معنا پیدا می کند «قُلِ اللَّهُ» هم معنی پیدا می کند – مرحوم علامه می فرماید – در اینجا هم هر شیء برای خودش یک کمالی پیدا می کند، این شیء مرتبط با اشیاء دیگر کمالی  پیدا می کند، مرتبط با کل کمالی پیدا می کند، مرتبط با کل اشیائی که در عالم از ابتدا تا انتها بوده [و] در یک زنجیره ی کل قرار می گیرد کمالی پیدا می کند، لذا در فلسفه داریم که: اگر کسی یک شیء را بخواهد بگوید: نباشد و اینجایش خالی باشد: خِلل یابد همه عالم سراپا، چرا؟ چون اگر این شیء نخواهد باشد علتش هم نباید باشد، اگر علت او نخواهد باشد باید علتِ علت او هم نباشد و این سلسله تا انتها ادامه پیدا می کند [و] نبودن یک چیز اختلال در همه ایجاد می کند، لذا همه ی اشیاء در عالم یا علت هستند یا معلول هستند نسبت به همدیگر، یا معلولی علةٍ ثالثة هستند؛ یعنی باهم متلازمند [و] مرتبطند، هر چند به نظر عادی بیگانه ی از همدیگر بیایند، خیلی دقیق است، لذا اگر یکی را بخواهی برداری [اگر] علت است [و آن را] برداری معلولش نیست، [اگر] معلول است بخواهی برداری علتش از بین می رود، معلولی علةٍ ثالثة باشند به نسبت همدیگر، این را بخواهی برداری علت این می رود علت آن یکی هم می رود، چون معلولی علةٍ ثالثة هستند، پس همه ی هستی به هم مرتبط است، کمال هر موجودی به کمالات دیگر هم مرتبط هست؛ یعنی به ظاهر ما اینها را جدا و بیگانه از هم می بینیم، این در نظام تکوین است، آن وقت در نظام تشریع هم همینجوری [است] بلکه اشد است؛ یعنی هر فردی از انسان ها را که کمال هدایتش را کسی نگاه می کند همین نسبت به لحاظ ارتباط اجتماعی هم چه می شود؟ شدت پیدا می کند؛ یعنی یک انسان اینجور نیست که فقط فرد دیده بشود، هدایت من مرتبط با هدایت جامعه ی من / اطراف من / فرزندان من / آباء من [هست]، لذا تأثیر آباء در ابناء إلی ما شاء الله قوی است، تأثیر محیط در افرادی که در آن محیط هستند قوی است، لذا من بی تفاوت نمی توانم باشم که من به اطرافم کاری نداشته باشم، نظام الهی انسان را مرتبط خلق کرده است و این ارتباط مکمل است، لذا زمان ظهور علاوه بر آن ظهورات شخصی ای که برای افراد قبل از زمان ظهور ممکن بود محقق بشود [و] به کمالشان برسند به یک کمال ویژه می رسند که آن کمال ویژه چیست؟ آن کمال اجتماع است که همه از آن کمال بهره پیدا می کنند، لذا عقول هم در این ارتباط رشد بالاتری پیدا می کند، پس هدایت اجتماعی هم در نظام تکوین ارتباط اشیاء با همدیگر است هم در نظام انسان ارتباط اجتماعی هست، تناظر است بین هدایت فردی و هدایت اجتماعی در نظام انسان با هدایت تکوینی یک شیء با همه ی اشیاء در نظام عالم که هر کدام از اینها دست بخورد دیگری چه می شود؟ آسیب می بیند.

خب،این هم یک نکته که در اینجا گذشت، بعد ایشان می فرماید که پس آیه  کما تری تعمّ باطلاقها الهداية الاجتماعية للمجتمعات والهداية الفردية، مضافةً إلى ما تَدل عليه الآيتان السابقتان که دو آیه ی سوری اعلی بود و أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى بود – این دو آیه – ، فمن حق الأشياء على الله تعالى، پس آن چیزی که اشیاء حق دارند بر خدا چیست؟ یک: چون همه ی اشیاء موجود هستند هدایت تکوینی خدا شامل حالشان باید باشد [و این] حق موجودات است، پس اول این است که: چه انسان چه غیر انسان، چه ذی شعور چه غیر ذی شعور یک هدایت تکوینی به عهده ی خداست که اینها را به کمالشان برساند، خدای سبحان اسباب وجودی اینها را فراهم می کند و اسباب رشد اینها را هم خدا فراهم می کند؛ این در نظام تکوین، یک نطفه که بسته می شود – در نظام تکوین انسان و حیوان فرقی نمی کند – این باید آن سیر تکوینی اش را و کمالی اش را و توافق اسبابش را خدا مهیا بکند برای اینکه این رشد محقق بشود، منتهی در نظام تشریعیِ ذوی شعور علاوه بر این هدایت تکوینی یک هدایت تشریعی هم اضافه بر این در کار است.

بعد می فرماید که: فمن حق الأشیاء علی الله تعالی، یک: هدایت عامه ی تکوینی، هدايتها تكوينا إلى كمالها المقدر لها، دو: وهدايتها إلى كمالها المشرع لها؛ هدایت تشریعی در ذوی شعور، این هم بر عهده ی خداست وقد عرفت فيما مر من مباحث النبوة أن التشريع در آنجا بیان شد که تشریع چگونه تحت تکوین قرار می گرد؟ که خب معلوم است دیگر که تشریع خودش نحوه ای از تکوین است، حالا جلو تر که می رویم یک خورده این را بیشتر ایشان هم اشاره بهش می کنند، كيف يدخل في التكوين وكيف يحيط به القضاء والقدر چون در نظام تکوین قضاء و قدر حاکم است، قدر؛ یعنی اسباب جور بشوند [و] علل مهیا بشوند تا این موجود تکوینی بقاء پیدا بکند، در نظام تشریعی هم اسباب چه هستند؟ خودِ انبیاء هستند، آمدنِ دین هست، رسیدن اوامر و نواهی [است]، ابلاغ است که باید به این برسد، داشتن عقل است از این، امکان انتخاب است برای این که همه ی اینها جزء اسباب می شوند، پس اسباب در نظام تکوین؛ بودنِ علل و اسباب بیرونی است، اما در نظام تشریع بسیاری اش به علل و اسباب درونی بر می گردد، داشتن عقل، ابلاغی که باید به این بشود، بودنِ انبیاء از بیرون، بودنِ فطرت از درون که اینها همه باهم اسباب تکوین می شوند که برای این تشریع را محقق بکند.

خب، فإن النوع الانساني له نوع وجود انسان یک نوع وجودی است که… نوع وجودٍ؛ یعنی یک تکوینش اینجوری است، وجود؛ یعنی تکوین دیگر، انسان نوع و وجودی است که لا يتم أمره إلا بسلسلة من الأفعال الاختيارية الإرادية تکوینش اینگونه است که کمالش را خدا با اختیار و اراده قرار داده است، آن اراده و اختیاری که التي لا تقع إلا عن اعتقادات نظرية وعملية که این حتما باید فکر بکند، اندیشه داشته باشد [و] طبق آن اندیشه آن عمل از او محقق بشود، حالا این یا حکمت نظری است – اعتقادات نظریة است – یا حکمت عملی است – می فرماید: اعتقادات عملیة؛ یعنی آن جهات عملی که حکمت عملی بر می گردد – فلا بد أن يعيش تحت قوانين حقة أو باطلة، اگر اینجوری است پس انسان لازم دارد قوانینی را، عالم قوانینش همان سلسله ی علل حاکم است اما انسان علاوه بر سلسله قوانین حاکم که سنت های حاکم است یک قوانین تشریعی لازم دارد که باید آنجا تحقق داشته باشند [و] نگاشته شده باشند [و] برای مردم بیان شده باشد، حالا این قوانین حقة یا باطلة [باشد] عیب ندارد همه را شامل می شود – دقت کردید؟ – که: قوانین حقة أو باطلة جيدة أو ردية، چون نظام اجتماعی دارند لازم است که این نظام اجتماعی قوانینی حافظ این نظام اجتماعی باشد چون نظام اراده و اختیار است [و] هر کسی به دنبال این است که اراده ی خودش را به سرانجام برساند، بعد چون عالم عالمِ تزاحمات [و] محدودیت است اراده ها در هم تزاحم ایجاد می کند، در عالم تکوین این تزاحم به اینکه: یکی از بین می رود دیگری می ماند است؛ یک درختی که قدرت رشدش بیشتر است این فراتر می رود [و] آفتاب را این می گیرد [و] آن درختی که زیر این قرار می گیرد تحت سایه چه می شود؟ کم کم رشدش کم می شود تا از بین می رود، این قهر است، خودش تکوین الهی است، اما در نظام انسان ها این نیست، می گوید: کمال تو این است که مراقب بقیه باشی، اینجور نیست که تنها خودت بروی هر جایی رسیدی، می گوید: نه، این کمال تو این است که آن کسی را هم که افتاده است دست بگیری:

چو استاده ای دست افتاده گیر…

که این دست افتاده گرفتن جزء کمالش است، جزء بزرگی اش است، اینکه آنها را زیر پا بگذارد له بکند این بزرگی اش نیست، آن در نظام تکوین است که تنازع بقاء ممکن است در بعضی چیزها محقق بشود، اما در اینجا تنازع نیست، اینجا تعامل است، اینجا تحابب است، اینجا محبت است، اینجا آن محبت است که این را بزرگ می کند، محبت است که این را به ثمر می رساند، لذا قوانین می خواهد فلا بد لسائق التكوين حالا که قوانین لازم دارد؛ پس برای سائق تکوین؛ کسی که تکوین را دارد ایجاد می کند – یک قائد داریم یک سائق، سائق آنی است که از پشت هُل می دهد، قائد آنی است که از جلو می کشاند –  لسائق التکوین [؛ یعنی] آنی که تکوین را ایجاد کرده [و] دارد سلسله ی اسباب را محقق می کند فلابدّ لسائق التکوین که خداست از جهت مبدأیت أن يهيئ له، برای این انسان سلسلة من الأوامر والنواهي الشريعة که اینها را باید اوامر و نواهی برای این [قرار دهد] تا راهش را [مشخص کند]، همانجوری که در نظام تکوین علل و مقدرات قرار داده بود حالا در نظام تشریع اوامر و نواهی قرار بدهد، خیلی دقیق است، تطابق تکوین و تشریع را دارد کاملاً نشان می دهد که تشریع مطابق با تکوین است، این قاعده را اگر انسان یاد گرفت و باور کرد یکدفعه برایش افقی گشوده می شود که غیر قابل حد است که تشریع با تکوین تطابق دارد، لذا هر چقدر انسان غور در تکوین بکند به تشریع می رسد، چگونه؟ با هدایت انبیاء که یاد دادند به ما چگونه، با قواعدی که انبیاء آوردند، کتابهای آسمانی، بیانات معصومین، به ما یاد می دهند، لذا کتاب تکوین خودش یک کتاب الهی است، اگر کسی این باور را کرد که: کتاب تکوین یک کتاب الهی است، اگر باور کرد انسان این را آن وقت سیر آفاقی منجر به سیر انفسی می شود؛ یعنی همه ی آنچه که در عالم هست برای انسان پیام دارد تا انسان را جلو ببرد؛ ما من شیءٍ الا و لک فیه موعظة، هیچ چیزی در عالم نیست الا اینکه آن شیء برای تو چه دارد؟ [موعظه دارد]، نه یک موعظه بلکه هر لحظه اش هر ارتباطش برای تو موعظه دارد، انسان آن وقت در این نگاه با هر چیزی رابطه برقرار می کند بی ارتباط از او عبور نمی کند، بی بهره از او عبور نمی کند، بهره ی خودش را می گیرد، حق خودش را از او می گیرد و عبور می کند، منتهی این حقش پیامی است که او دارد، آن کلامی است که او دارد، خدای سبحان دائم دارد با ما گفتگو می کند حالا در بحثِ پایین تر بحثش را عرض خواهیم کرد…

بعد دنبالش می فرماید که: سائق تکوین أن يهيئ له سلسلة من الأوامر والنواهي الشريعة وسلسلة أخرى، دوتا سلسله گفتگو دارد، یک سلسله گفتگوی خدا با ما اوامر و نواهی اش است، یک سلسله گفتگوهای دیگر خدا با ما چیست؟ حوادثی است که پیش می آید که همان علل و عواملی است که در بیرون هست که [می فرماید:] و سلسلة اُخری من الحوادث الاجتماعية والفردية هر حادثه ای که پیش می آید، یک زلزله است در اجتماع، یک جنگ است در نظام اجتماعی یا در نظام فردی یک حادثه است برای این، یک اتفاق است برای این در نظام فردی، چه حوادث فردیه چه حوادث اجتماعیة دائماً اینها دارند گفتگوی خدا با ماست، پس خدا دو جور گفتگو با ما دارد، یک گفتگو: از قِبل اوامر و نواهی دارد که این کار را بکن این کار را نکن، یک گفتگوی دیگر: با حوادث اجتماعی و فردی با ما دارد که «قوله فعله»؛ خدای سبحان با فعلش با ما سخن می گوید «فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ»؛[10] تو با قولت با اراده ات با ما صحبت می کنی، هر حادثه ای که برای انسان پیش می آید نه حادثه بخورد به انسان فقط نه، [بلکه هر آن چیزی که] می بیند [یا] می شنود [یا] پیش می آید [و] برایش محقق می شود، هر کدام از اینها برای انسان گفتگوی خداست با ما؛ یعنی اگر دنبال این هستیم که رابطه با خدا را ببینم رابطه با خدا در هر لحظه، هر ادراکی از ادراکات ما، هر ارتباطی از ارتباطات ما، هر حادثه ای و از طرفی هر امر و نهی ای از اوامر و نواهی الهی گفتگوی خدا با ماست، اگر آدم این را ببیند می شود لحظه ای از گفتگو با خدا انسان خالی باشد؟ مگر مرده باشد، حتی انسان خواب گفتگو دارد یا ندارد؟ حتی انسان خواب احساس دارد، ادراک دارد، خواب خودش یک نوع ادراک است، گفتگو دارد…

شاگرد: …

خب همین نگاه می شود دیگر، «الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ»[11] یعنی چه می شود؟ یعنی دائم الذکر هستند اینها، چجور دائم الذکر هستند؟ دائم الذکر بودنشان چگونه است؟ در هر چیزی گفتگو را احساس می کنند، رابطه را می بینند که «يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ»،[12] بعدا می بیند که با غیر خدا محشور نبوده اما غافل از این بوده يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ کوتاهی کردیم فِي جَنْبِ اللَّهِ؛ یعنی انسان در هر جایی جنب الله بوده است، هر جایی گفتگوی خدا با انسان بوده است اما انسان غفلت کرده، فکر می کرد وقتی نماز چهار رکعتی و دو رکعتی و سه رکعتی اش را می خواند فقط وقت ارتباط با خداست [یا] وقتی که ذکر می گوید به لحاظ لفظی وقت ارتباط است، در حالی که خدا دائما با ما مرتبط است «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُم»،[13] و این معیتش هم گفتگو دارد نه سکوت [باشد]، گفتگویش هم چیست؟ حوادث و وقایع و اوامر و نواهی و حوادث فردی و حوادث اجتماعی همه ی اینها گفتگو است، لذا انسان در هر لحظه خدا دارد بهش پیغام می دهد، اگر پیغام گیر انسان روشن باشد، اگر پیغام گیر خاموش باشد خدا پیغامش می آید اما این نمی گیرد، مثل اینکه الان این همه اینجا موج های مختلفی از کانال های مختلف رادیویی تلویزیونی اینها همه هست اما اگر یک تلویزیونی اینجا روشن نیست یک گیرنده ای روشن نیست خب اینها را نمی گیرد ولی دلیل بر نبودن نیست، این محروم شده است با خاموش بودن، این نگرفته وقتی که آن پیام ها هست، خدا دائما دارد به ما پیام می دهد.

بعد دنبالش می فرماید که: حتى يخرج این دو سلسله: سلسله ی اوامر و نواهی – گفتگوهای گفتمانی خدا که اوامر و نواهی خداست که از طریق انبیاء و کتاب های آسمانی آورده – و گفتگوهای عملی خدا، حوادثی که پیش می آید، این دو گفتگو که گفتگوهای اوامر و نواهی است و گفتگو های حوادث است یخرج بتلاقيه معهما وقتی این دوتا مثل دوتا نهر متلاقی می شوند به انسان می رسند – تلاقی پیدا می کنند – یخرج بتلاقیه معهما ما في قوته إلى الفعل این دوتا نهر عظیم که به انسان می رسند اینها انسان را از قوه و بالقوة بودن به بالفعل تبدیل می کنند، پس بعضی از قوای انسان که به فعلیت می رسد از طریق اوامر و نواهی است، بعضی اش از طریق حوادث فردی و اجتماعی است، حالا عجیبش این است – که دقت بکنید – ببینید هر حادثه ای که برای هر موجودی در عالم اتفاق میافتد برای انسان این امکانِ اتفاق را دارد؛ یعنی انسان استثنای از هیچکدام از حوادثی که در عالم اتفاق میافتد ندارد، این نکته ی اول. نکته ی دوم این است که: برای موجودات وقتی حادثه ای می خواهد اتفاق بیافتد اینجور نیست که از قبل مطلع باشند [و] غصه بخورند که این می خواهد پیش بیاید و اینجور نیست که در وقتی که پیش می آید فکر کنند که این می خواهد با آنها چه کند؟ و اینجور نیست که بعد از اینکه پیش آمد و تمام شد غصه بخورد که چرا این حادثه پیش آمده و این آثار را بر من گذاشته و این مشکلات را ایجاد کرده، اما انسان علاوه بر اینکه آن حادثه ها پیش می آید چنانچه برای همه ی هستی پیش می آید، یک کهکشان، یک سیاره، یک ستاره اگر رو به زوال است غصه نمی خورد که رو به زوال است، چون ادراک نسبت به آینده را اینگونه ندارد که انسان دارد، اما انسان که فاعل علمی است از قبل نسبت به حوادثی که می خواهد برایش پیش بیاید چیست؟ آمادگی می خواهد پیدا بکند و برای مراقبت ایجاد می کند نسبت به او خوف دارد که چه خواهد شد؟ نسبت به آنچه که پیش آمده [و] در [زمان] حال است گرفتار و درگیری اش مضاعف از یک موجودی است که غیر از انسان است؛ یعنی یک حیوان وقتی مبتلی می شود به گرسنگی به گرسنگی مبتلی شده است و این از بین رفتنش هم همان اَلمی است که برایش پیش می آید، اما انسانی که به گرسنگی یا فقر مبتلی می شود علاوه بر گرسنگی که اَلمش هست آن ادراک فقر و ادراک گرسنگی علاوه بر خودِ آن گرسنگی فشار علیحده ایجاد می کند، گاهی آن ادراک فشار بالاتر از خودِ فشار هم هست؛ یعنی می توانند در سطح یک جامعه کاری بکنند با نظام داده ها که چکار بکنند؟ مردم احساس فقر بالاتری بکنند و این الم بالاتر را احساس بکنند و نا امیدی بالاتر را به دنبال خودش بیاورد، دقت می کنید؟ این از اختصاصات انسان است که می تواند علاوه بر اینکه آنچه برای هستی پیش می آید برای این هم پیش می آید منتهی به اضافه ی اینکه قبل و حین و بعدش برای این چه دارد؟ به لحاظ علمی ادراکاتی دارد که آن ادراکات مسأله را عظیم تر از آن می کند که برای موجودات دیگر بوده، لذا بعدش می بینی یک حادثه که برای زندگی یک انسان پیش می آید – چه فردی یا اجتماعی اش – می بینی تا ابدیتش تأثیر می گذارد، فقط این نبود که این در حالش تأثیر بگذارد همینجا باعث می شود یا به شقاوت یا به سعادت می رسد، همینجا باعث می شود موضع صحیح گرفتن نسبت به این و در مقابل این درست عمل کردن این را ابدیتش را به عنوان صلاح قرار بدهد یا ابدیتش را به عنوان شقا قرار بدهد، پس هر حادثه ای که برای انسان پیش می آید مثل یک حیوان نیست که مرتبط با عمر او فقط باشد که 20 سال است 10 سال است 1 سال است، بلکه مرتبط با ابدیت برای انسان است چون عمر انسان ابدیت دارد، نمی دانم توانستم این عرض را بکنم که چقدر اهمیت دارد؟ همه ی آن وقایعی که برای موجودات پیش می آید برای انسان پیش می آید، منتهی در این حیطه که به ابدیت گره می خورد این حادثه…

شاگرد: …

یعنی وقتی به ابدیت گره خورد این حادثه برای انسان اثر ابدی ایجاد می کند، برای حیوان است که یک حادثه برای او حداکثر اثری که می گذارد در یک عمرِ چند ساله ی اوست نه، این اثر برای انسان در نظام روحی اش باقی می ماند و چون نظام روحی ابدی است [و] فقط نظام بدنی نیست هر حادثه ای مرتبط با نظام روحی انسان می شود، هر چند برای بدنش پیش آمده باشد و این باعث می شود مرتبط با ابدیت او انسان را تحت تأثیر قرار بدهد، پس هر حادثه ای و واقعه ای در عالم که برای هر موجودی پیش می آید انسان به لحاظ اینکه مختصر عالم است او نموذج عالم است مرتبط با انسان هم امکان پیش آمدن دارد، غیر از آنکه انسان چون فاعل علمی است اگر حیوان یک حادثه ای در محدوده ی خودش پیش آمد برای او اثر دارد و دیده می شود و اثرش را احساس می کند، اما انسان در هر گوشه ای از عالم حادثه ای پیش بیاید برای این تأثیر گذار است، اینجور نیست که فقط آن حیطه ی بدنش ملاک باشد و چون نظام روحی و نفسی انسان مکان ندارد باعث می شود هر حادثه ای در هر مکانی به این مرتبط است، لذا به ما گفته اند: «من أصبح لا يهتم بأمور المسلمين فليس بمسلم»،[14] اگر کسی ندایی را در هر جایی هم بشنود [و] اجابت آن ندا نکند – ندای مظلوم را – این چون نظام روحی این گسترده است [و] به هم پیوند دارد [و] همه ی انسان ها مثل یک بدن واحد هستند و بلکه نسبت به عالم این پیوند را دارد انسان و این برایش محقق است از جهت علمی، آن وقت نه فقط مکان حائلش نیست بلکه زمان هم حائل انسان نیست، لذا حادثه ای که قبلا پیش آمده موضع انسان را می طلبد [و] انسان نسبت به گذشته بی تفاوت نیست، لذا قرآن سلسله ی انبیاء را و آن ملأ و مطرفین را مطرح می کند که ملأ و مطرفین را لعن انسان را نسبت به آنها که در مقابل انبیاء ایستادند و مانع شدند می طلبد و وقتی که جریان انبیاء را مطرح می کند رحمت انسان و شوق انسان و طلب انسان نسبت به بودنِ با آنها را می طلبد، لذا گذشته ی تاریخ مانع نیست همانجوری که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که: بعدها کسانی به دنیا می آیند که آنها هم تقاضا داشتند که با ما در این جنگ صفین یا جمل بودند و آنها هم همراهِ ما و در ثواب آن کارهای ما شریک هستند؛ یعنی زمان هم حائل نیست، یا کسانی که امروز منتظرند و واقعا منتظرند وقتی که حضرت ظهور می کند خطاب می شود به آنها – وقتی از دنیا رفته باشند – که: اگر می خواهید بلند شوید از قبرهایتان [چون] آن کسی که منتظرش بودید واقعا امروز ظهور کرده و می توانید در کنارش باشید، پس نه آینده ی زمانی و نه گذشته ی زمانی حائل برای انسان نیست، اما حیوان چیست؟ در این محدوده است، هم مکانش حائل است برایش، هم زمان برایش حائل است، این عظمت وجود انسان است که انسان بدن نیست، باور به اینکه انسان بدن نیست خیلی چیزها را دنبال خودش می آورد، پس دو سلسله ارتباطی با انسان پیدا می کنند، یک سلسله ی وقایع و حوادث که فراتر از زمان و مکان اینها رابطه پیدا می کنند، یک سلسله هم اوامر و نواهی الهی است که از طریق انبیاء خدای سبحان رسانده است، اینها می خواهد قوای انسان را به فعلیت برساند، پس هر حادثه ای در هر گوشه ای از عالم می خواهد انسان را به فعلیت برساند، هر حادثه ای در هر زمانی برای به فعلیت رساندن این است، هر حادثه ای مرتبط با آینده که انسان مطلع می شود بر آن برای به فعلیت رساندن انسان است که موضع این نسبت به آن چگونه خواهد بود [و] محبت و بغضش چگونه خواهد بود، پس انسان یک حقیقتی است فرا زمان، فرا مکان، انسان یک حقیقتی است که دو سلسله ی حوادث عالم و اوامر و نواهی می خواهد او را به فعلیت برساند، خیلی بحث زیبا[یی است]… نمی دانم آنقدری که می گویم… امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: دقت کنید در حرف زدن زیاد حرف نزنید که ملالت ایجاد کند شنونده حالش مثل شما نیست که اینجور احساس بکند، گوینده به خاطر گفتنش خودش یک ابتهاجی دارد [اما] شنونده این حالت را ندارد که بخواهد آنجور کیف بکند، لذا مراقب باشید که… البته ما چون می رویم در حال خودمان سیر آفاقی مان تبدیل به سیر انفسی می شود [و] غافل می شویم از اینکه حالا باید حواسمان به شما باشد، در همان ابتهاج خودمان غرق می شویم.

بعد می فرماید که: حتی یخرج بتلاقیه معهما، در این حوادث و اوامر که با هم تلاقی پیدا می کنند نسبت به انسان، ما فی قوته الی الفعل، بالقوه ی او بالفعل می شود فيسعد أو يشقى یا سعید می شود یا شقی می شود ويظهر ما في مكمن وجوده مکامن وجودش [و] پنهانی هایش آشکار می شود، پنهانی ها؛ همان عبارت اُخری بالقوه به بالفعل است به معنایی یا اینکه آن چیزهایی که دلش می خواست اما شرایط پیش نیامده بود، وقتی که مثلا انسان عصبانی می شود گاهی بعضی از امیالش که تا به حال جلویش را گرفته و نگذاشته بروز و ظهور پیدا کنند در آن حالت چه می شود؟ اختیار از کفش خارج می شود بعد می بینی آنها ظهور می کند، یکدفعه می بینی این یک حرفهایی زد [و] یک کارهایی کرد [که] تا به حال سابقه نداشت [و] انسان ندیده بود، مکامن وجودش است یا به تعبیر امیر المؤمنین علیه السلام که آن فلتات لسان و صفحات وجه آشکار می کند آنی را که در درون انسان و ضمیر انسان است، گاهی جلویش را گرفته است اما صورت یک موقع نشانش می دهد، گاهی یک موقع فلته ی لسانی [نشانش می دهد]؛ یعنی یک کلام یکدفعه یک هو می ریزد بیرون این را با اینکه جلوی خودش را هم گرفته بود، مکامن وجود در حوادث و وقایع بیرون ریخته می شود.

وعند ذلك ينطبق على هذه الحوادث وهذا التشريع آن وقت در این حوادث و این تشریع – چقدر دوتا را زیبا آورده – هم حوادث و این تشریع که اوامر و نواهی است اسم این چه می شود؟ اسم المحنة والبلاء ونحوهما، ابتدا اینجا می شود، محنت و ابتلاء اینجا محقق می شود، لذا انسان همانجوری که به حوادث مبتلی می شود به اوامر و نواهی هم مبتلی می شود، لذا می بینید در یک حادثه تکلیف این پیش می آید، همانجوری که عرض کردند انسان چون فاعل علمی است حوادث که پیش می آید برایش در این حادثه تکلیف هم پیدا می کند که برخوردش چگونه باشد، راضی باشد، تسلیم باشد، مخالفت بکند، اقدام بکند، مقابله بکند، چه بکند در اینجا؟ وظیفه اش چیست؟ فقط این نیست که مثل یک حیوان این حادثه بیاید بهش بخورد [و] این هم آخرش این است که درد را می کشد نه، این درد کشیدن تازه یک ابتلاء است، ابتلاء بعدی اش این است که راجع به این چه بکند؟ چه نگاهی داشته باشد؟ چه تحلیلی داشته باشد؟ راضی باشد؟ تسلیم باشد؟ مقابله بکند؟ دعا بکند؟ هر کاری برای اینکه بخواهد انجام بدهد این خودش تازه در کنار هر ابتلائی یک امر و نهی ای است، در کنار هر ابتلائی علاوه بر آن اوامر و نواهی که آمده در هر ابتلائی هم چه می شود؟ یک امر و نهی ای برای انسان ایجاد می شود که باید ببیند آنجا چگونه باید موضع بگیرد، این عظمت وجود انسان است، حالا ان شاء الله توضیح ذلک را که یک قدر بیشترش هم باز می کنند در جلسه ی آینده.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

شاگرد: …

حالا در بحث بعدی اتفاقا همین را می آوریم که: حقایق وجودیه چند ارتباط پیدا می کنند؟ گاهی مرتبطِ با شیطان مرتبط می شوند با انسان، گاهی در ارتباط با خدا مرتبط می شوند، گاهی در ارتباط با ملائکه، گاهی در ارتباط با دیگران، هر کدام از این ارتباطات آن وقت معنایی پیدا می کند و تکلیفی برای انسان می آورد [که] در ادامه ان شاء الله این بحث را تفصیلی تر داریم.

شاگرد: …

ببینید هر کسی یک قصوری دارد یک تقصیری دارد، قاصر است یا مقصر است، مقصر بودن یک تکالیفی را به دنبال خودش می آورد، قاصر بودن یک تکالیفی را، لذا خدا می فرماید: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ»،[15] نوعی تکلیف برای مستضعفین است که قاصر هستند، اما مقصرین یک تکلیفی داشتند که کوتاهی [کردند]، دوتا چوب می خورند، لذا بعضی ها عالمند و عمل نمی کنند یک چوب می خورند که چرا عمل نکردی؟ بعضی ها نرفتند دنبال علم با اینکه می توانستند که ندانستند و نکردند، می گوید: اینها دوتا چوب می خورند که: چرا نرفتید و چرا نکردید؟ پس اگر مقصر باشد حتما دو چوب دارد، اگر قاصر باشد تکلیف از او مطابق قصورش و قاصر بودنش است؛ یعنی نمی توانسته بیش از این، شعور نداشته بیش از این…

شاگرد: …

لذا موجود بسیط کمالش مطابق خودش است «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»ـش مطابق خودش است، نمی شود بگویید که یک حیوانی کمالش آنقدر است دیگری… این عمرش اینقدر است آن عمرش آنقدر است، آن لذتش در دنیا اینقدر است… اینها در نظام استعدادات انسانی هم همینجوری است، اگر شرایط و مقدمات ضعیف تر باشد برای کسی از جهت خلقت الهی از او کمش مقبول است، لذا اگر کسی دارد که مؤونه ی کثیر برای خودش ایجاد نکند عمل یسیر از او مقبول می شود در نظام تشریع هم یک همچنین قاعده ای هم هست، حتی اگر خدای سبحان برای او در نظام وجودی اش به هر دلیلی مقدمات کمی را قرار داده باشد از او به یسیر می پذیرد…

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

(از دقیقه 45:37 تا آخر تایپ نشد / ادامه سوالات)

[1] . طه: 50.

[2] . انبیاء: 73.

[3] . نحل: 68.

[4] . اعلی: 3.

[5] . تحریم: 6.

[6] . لیل: 12.

[7] . لیل: 12 – 13.

[8] . غافر: 16.

[9] . انعام: 91.

[10] . فرازی از دعای هفتم صحیفه سجادیه.

[11] . معارج: 23.

[12] . زمر: 56.

[13] . حدید: 4.

[14] . کافی: ج 2، ص 163، ح 1.

[15] . نساء: 98.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 861” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید