بسم الله الرحمن الرحیم

خب در محضر آیات نورانی سوره ی آل عمران، آیات صد و سی و چهارم به بعد هستیم، جلسات گذشته اغلب نکات بحث را در محضرش بوده ایم و خدمت دوستان بزرگوار عزیز عرض شد، آیه ی شریفه: بسم الله الرحمن الرحیم «الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»،[1] و همچنین آیه ی بعد از این نکاتی که باقی مانده بود یک نکته در رابطه به کظم غیظ که یک سیره ی حسنه ی عظیمی است که در مکتب اهل بیت علیهم السلام این سیره به کار گرفته شده است، هم سفارش شده است هم خودشان مظهر به کار گیری کظیم غیظ بودند و همچنین عفو عن الناس، اینکه آیه ی بعد هم چطور عطف بشود – حالا بیشتر توضیح خواهیم داد – به نظرم قبل از این اگر دوستان اجازه بدهند چند روایت در رابطه با کظم غیظ که یک آفتی است در گسست اجتماعی؛ یعنی غیظ یک آفتی است در گسست اجتماعی و کظم غیظ یک راه حل است برای پیوست اجتماعی، چند روایت را در محضرشان باشیم، ان شاء الله سعی میکنیم که سریعتر این روایات را عبور بکنیم و به بحث آیه ی بعدی هم برسیم؛ چون یک سیره ای است که در بعضی از اوقات وقتی فشار بیشتر است سختی ها بیشتر است ممکن است غیظ شدیدتر پیش بیاید و کظم غیظ راه حل است [و] باید گفتگو بیشتر بشود راجع به آن، شاید در بعضی از مواقع مثل الان که مردم گاهی گرفتار بعضی مشکلات هستند منتظر یک جرقه ای است که گاهی یک کسی عصبانی بشود غیظش را بخواهد اعمال بکند، آنچه که از جای دیگری بر سرش آمده است در جای دیگری به کار بگیرد که آنجا نمیتواند، لذا به نظرم میاید که این سنت اجتماعی کظم غیظ که یک سنت ممدوحه است روایاتی از آن را در محضرش باشیم ان شاء الله و استفاده بکنیم.

اولا بحث کظم غیظ به اینگونه نیست که مطلقا غیظ را انسان باید کظم کند و هضم کند و از بین ببرد، آنجایی که غیظ در رابطه با اعمال امر الهی و اقامه ی امر الهی است، غیظ جزء صفات ممدوح است و قطعا کسی اینجا تخطئه نکرده است و امر به کظم نکرده اند، مگر اینکه آنجا هم آن راه حل بالاتری در کار باشد که صبر و تحمل در آنجا کارساز تر باشد که او خودش یک تشخیص دقیق سختی را میطلبد، آن یک امر [دیگر است]، آما به صورت متداول این است که غیظ را به کار بردن در جای اقامه ی دینی که دارد تخطئه میشود دین [و] مورد هجوم قرار میگیرد و حکم دین زیر پا گذاشته میشود، اساسش ممدوح است منتهی با حفظ مراتبش که مراتب به کار گیری غیظ در آنجا چون هدایتگری میخواهد داشته باشد اساس آن حفظ میشود، با این مبنی که اگر هم غیظ به کار گرفته میشود برای هدایتگری است و چون هدایتگری در آن اصل است معلوم میشود جهت میدهد که چگونه باید این به کار گرفته بشود – که آنها حالا دیگر سر جای بحث امر به معروف و نهی از منکر آنجا بحث های مختلفی ذیل این مسأله شده بود – ، خب این یک نکته.

مثلا در رابطه با این مسأله روایات مختلفی هم وارد شده است از جمله مثلا امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید که:«رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُه إِلَّا الشَّرُّ»،[2] در جای اینجوری باید سنگ را از همان جایی که آمده به همان سو دوباره سنگ را برگردانی، شر را فقط شر میتواند دفع بکند، این مال آنجاهایی است که یک فتنه های اجتماعیست و یا یک افراد معاندی در مقابل انسان قرار میگیرند، این بیان این است که رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ یا فَإِنَّ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُه إِلَّا الشَّرُّ، این آنجاست که دیگر اگر این کار را نکنند تعدی از جانب آن معاند شدیدتر میشود جری تر میشود، اما در مطلق این مسأله کظم غیظ ممدوح است، مثلا باز میفرمایند که: «مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وغَضِبَ لِلَّه غَضِبَ اللَّه لَه»،[3] کسی که دشمنی بکند با فاسقین وغَضِبَ لِلَّه غَضِبَ اللَّه لَه، خطاب به اباذر است که یا اباذر اگر کسی این کار را بکند که برای خدا غضب بکند خدا هم برای او غضب میکند؛ یعنی آنجایی که [از] حق این باید [در مقابل] آنچه که به این وارد شده است دفاع بشود خدا هم از این دفاع میکند، خدا برای این غضب میکند، اگر کسی غضبش برای خدا بود خدا هم برای او غضب میکند – خیلی زیباست اینها که میفرماید – «مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وغَضِبَ لِلَّه غَضِبَ اللَّه لَه»، خدا هم برای او غضب میکند، «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّه فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَه»[4] پس امید داشته باش به آن کسی که برایش غضب کردی – که خداست – که برای تو خدا غضب خواهد کرد.

این در رابطه با اصل مسأله که مطلق غیظ و به کار گیری اش غلط نیست بلکه ارتباط با مؤمنین را در جامعه ی ایمانی را به طریق اولی و اوّلی داریم بیان میکنیم و اگر هم در ارتباط با دیگران این کظم غیظ ممدوح است به جهت هدایتگری است نه به جهت اینکه آنها عنادشان شدیدتر بشود.

خب، باز روایاتی که در این باب است من چندتا روایت را با سرعت بیشتری بیان خواهم کرد خدمتتان ان شاء الله، قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم:[5] من كظم غيظه وهو قادر على إنفاذه اگر کسی غیظش را کظم کرد وهو قادر على إنفاذه ملأه الله يوم القيامة رضا؛ یعنی این روز قیامت پر از رضایت میشود، خدا روز قیامت او را پر از رضای خودش، خب آنجا کسی راضی باشد معلوم میشود که این کظم غیظ اینجا آن رضا را به دنبال دارد که وهو قادر على إنفاذه، میتوانست غیظ را به کار بگیرد اما کظم غیظ کرد، یک موقع انسان نمیتواند به کار بگیرد اینجا غیظ را کظم میکند از روی ناچاری [چون] کاری نمیتواند بکند آن کسی که مقابلش است ظالم و قوی هست و چون او نمیتواند این کظم غیظ کرده است، اینجا ممکن است بگوییم این هم خودش را در یک مرتبه ای نجات داده است از این فشار اما در عین حال با آنجایی که قدرت بر انفاذ امر دارد ولیکن کظم غیظ میکند خیلی متفاوت است، قدرتمند اگر درجایی که قدرت و سلطه داشت کظم غیظ کرد مرتبه ی بالاتری است میتوانست انتقام بگیرد سلطه داشت اما کظم غیظ کرد، در روایت بعدی میفرماید که – این هم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است – : [6] کاظم الغیظ کضارب السیف، کسی که غیظش را مینوشد کظم میکند جرعه جرعه فرو می برد [و] کاظم الغیظ است، کضارب السیف، مثل کسی است که در راه خدا شمشیر زده است فی سبیل الله في وجه عدوه و ملأ الله قلبه رضا، قلب او را رضای الهی پر میکند که این نشان میدهد که چقدر غیظ قلب را تحت فشار قرار میدهد چنانچه یک جهاد در راه خدا [و] شمشیر زدن در راه خدا تا پای جان ایستادن است کظم غیظ نحوه ای از این هضم نفس است، نفس را به قتل رساندن است، آن نفس اماره را به قتل رساندن است کظم غیظ – خیلی تعبیر زیبایی است – که کاظم الغیظ کضارب السیف، منتهی آنجا ضارب سیف است علی عدوّ الله اینجا ضارب السیف است علی نفس اماره، نفس درونی انسان که این هم مقاتله است مثل همان است اینجور نیست که بگویی من با یک راحتی میتوانم کظم غیظ کنم نه، غضب وقتی به جوش میاید و تبدیل به غیظ میشود حتما یک پهلوان و قهرمان میخواهد در مقابل این بتواند مقاومت بکند، باید یک جنگجو و مقاتله گر باشد و الا آن هم شکست میخورد، و الا نمیتواند مقابله بکند و الا میریزد بیرون، پس اگر انسان فکر کند با یک راحتی کظم غیظ میشود و بعد هم خدای سبحان ملأ الله قلبه رضا میکند نه [اینطور نمیشود]، این ملأ الله قلبه رضا تناسب دارد با آن حالتی که این اینقدر باید قوا و توان بکار بگیرد تا این کظم غیظ صورت بگیرد.

در روایت دیگر از امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید:[7] و اكْظِمِ الْغَيْظَ وتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ کظم غیظ کن و آن وقتی که قدرت داری بگذر واحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ حلیم باش وقتی که غضب به جوش میاید – حلم در مقابل غضب است – و عرض کردیم که اینجا کظم غیض از غضب بالاتر میاید انسان گاهی باید در رتبه ی غضب خودش را کنترل بکند گاهی وقتی شدت غضب تبدیل به غیظ و اعمال غضب میشود کنترل سخت تر میشود، ولی هم امر به کظم غیظ است هم امر به احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ که حلم عند الغضب هم که قبل از این است و امکان پذیرتر است انسان حلیم باشد آنجا، واصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ آنجایی که قدرت و دولت و سلطه داری بگذر و عفو کن، تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ آن وقت نتیجه و عاقبت برای تو قرار میگیرد که واصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ که عاقبت – که قیامت است – برای توست؛ یعنی در آنجا تو ضرری نمیبینی، اگر در آنجا قرار گرفتی آنجا برای تو نهایت نفع است که صفح در اینجا قیامت و آخرت را برای انسان هموار میکند و قرار میدهد.

و روایت بعدی یک روایت دقیقی است خیلی روایت زیباست، اگر اجازه بدهید صدر روایت را هم من به خاطر زیبایی این روایت [بخوانم و] در محضرش باشیم، هرچند ذیل روایت مرتبط با غیظ است اما صدر روایت هم یک روایت عظیمی است در روابط اجتماعی و شاید کم نظیر است در روابط اجتماعی در بیانش، ان شاء الله این روایت را – با اینکه همه ی روایت را نمیخوانیم اما – صدر و ذیل را به نحوی میخوانیم که ان شاء الله بهره مند باشیم، از امیر مؤمنان علیه السلام میفرماید که: [8] احْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِه عَلَى الصِّلَةِ، روابطت را با برادران مؤمن خودت به گونه ای قرار بده که وقتی او قطع رابطه با تو میکند تو صله و ارتباط برقرار کن – دقت کنید خیلی بحث دقیقی است مرتبه به مرتبه جلو میرویم – پس وقتی که او [ارتباط را] قطع میکند تو صله کن، وقتی که وعِنْدَ صُدُودِه عَلَى اللَّطَفِ والْمُقَارَبَةِ وقتی او منع میکند تو لطافت به خرج بده [و] نزدیک تر شو، تو دور نشو، وقتی او منع میکند دلیل نمیشود که بگویی پس تمام شد حالا که او نمیخواهد من هم نمیخواهم نه، عِنْدَ صُدُودِه وقتی او صد میکند عَلَى اللَّطَفِ والْمُقَارَبَةِ تو بیشتر نزدیک شو به او وعِنْدَ جُمُودِه عَلَى الْبَذْلِ وقتی که او با تو بخل به خرج میدهد اصلا در راه رفاقت حاضر نیست هیچ هزینه ای بکند تو جود داشته باش تو بخشش کن، وعِنْدَ تَبَاعُدِه عَلَى الدُّنُوِّ هرچقدر او خودش را دور میکند تو نزدیک کن، بعد به دنبالش [میفرماید:] وعِنْدَ شِدَّتِه عَلَى اللِّينِ وقتی خیلی با تو تندی میکند عَلَى اللِّينِ تو نرمی کن، تو آنجا کار را جوری کن که آن شدت او آرام بشود وعِنْدَ جُرْمِه اگر مجرم هم هست نسبت به تو در رابطه با این کار او مقصر هست، یا نه [بلکه اینطور معنی کرد که] عِنْدَ جُرْمِه اگر یک جایی یک اتهامی به او مواجه شده است و برای او شکل گرفته است عَلَى الْعُذْرِ تو برای جرم او عذر بتراش که شاید به این جهت بوده است، شاید به این دلیل بوده است شاید مقصودش این بوده است، چه نسبت به خودت چه نسبت به اتهامی که به او شکل گرفته است – همه اینها را خواندم تا [برسیم] به این جمله اش – اینها را بکن [انجام بده]، چرا؟ حَتَّى كَأَنَّكَ لَه عَبْدٌ، امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید: به گونه ای با دوستانت و مؤمنان رفتار بکن که هر چه آنها در مقابل تو توانشان را به کار گرفتند تو مقابل او را به کار بگیر که رابطه بماند [و] اصلاح بشود، بله معلوم است که نمیخواهد بگوید که: حرص طرف را در بیاوری، آخر گاهی آدم مقابلش را به کار میبرد تا حرص طرف را در بیاورد – معلوم است که این نیست – معلوم است که دارد بیان میکند که: حل مسأله را میخواهد که اگر او عصبی هست تو یک کاری بکن که این عصبیت فروکش بکند برای او، اگر او با تو برخورد منع و شدت [دارد] تو با مقاربت و لینت و با اینها برخورد بکن حَتَّى كَأَنَّكَ لَه عَبْدٌ، اگر یک کسی بنده ی دیگری باشد در نظام ارباب و رعیتی آن ارباب تندی میکند رعیت غیر از تحمل چاره چه دارد؟ کجا برود؟ اگر بخواهد برود جرم است، میگیرند او را حَتَّى كَأَنَّكَ لَه عَبْدٌ، اگر انسان در حالت عبدِ کسی باشد آن فرمان و دستور و غیظ و غضب و شدت و اینها را باید تحمل بکند دیگر، [البته حضرت] نمیخواهد نظام ارباب و رعیتی را تصحیح (این عبارت نامفهوم است یا تسهیل است یا تصحیح یا… دقیقه 16:58) بکند [بلکه] دارد مثال میزند که اگر یک همچنین جایی یک همچنین جوری تصویر بشود آن کسی که زیر دست است غیر از این چه چاره ای دارد؟ اما تو این تصویر را اختیاراً ایجاد کن، با اختیار خودت آن را ببین مثالش را، او غیر اختیاری است برای او غیر از این امکانپذیر نیست اما تو این رابطه را اختیاراً محقّق کن حَتَّى كَأَنَّكَ لَه عَبْدٌ مثل اینکه تو بنده ی او هستی، اگر بنده ی او بودی چطور در این جهات صبوری و تحمل میکردی؟

بعد دنبالش میفرماید که: وكَأَنَّه ذُو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ او صاحب نعمت است بر تو، اگر صاحب نعمت است حق مؤاخذه هم دارد، با اینکه مؤمنان در عرض هم هستند کسی بر دیگری صاحب نعمت نیست کسی عبد دیگری نیست اما میگوید مؤمن در حقوق نسبت به همدیگر اینقدر قوی میشود این حقوق ایمانی[شان] مثل این می ماند که این مؤمن عبد آن [مؤمن] باشد – در اجرای حقوق ایمانی – خیلی کارِ سختی میشود اینجوری، [این] امیرمؤمنان علیه السلام است که میفرماید آن کسی که شمشیرش برفراز بود و دشمنان از شمشیر او ترسان بودند و آن سران کفر و شرک را ذلیل کرده بود یک آدم ترسو نیست که از روی ترس و قدرت برخورد نداشتن این حرف را بزند، یک موقع یک کسی ذلیل النفس است این حرف را میزند میگوییم طبعش اینجوری است، طبعش اصلا کشش مقابله ندارد، اما این امیرالمؤمنین است که شمشیر او آخته است و برافراخته است که کسی در مقابل او توان مقابله ندارد، این امیرمؤمنان دارد میگوید اینجوری باش: حَتَّى كَأَنَّكَ لَه عَبْدٌ وكَأَنَّه ذُو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ، اما دنبالش یک استثناء میگذارند، این استثناء بیان یک حقیقتی است که ما متأسفانه این استثناء را اصل میگیریم این اصل را فرع میگیریم، تعبیر امیرمؤمنان علیه السلام این است که: وإِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذَلِكَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِه أَوْ أَنْ تَفْعَلَه بِغَيْرِ أَهْلِه اینی که من برای تو گفتم دوجا پرهیز کن که اینگونه باشی، کجاست این دوجا؟ یکی در مقابل دشمنان اینگونه نباش، اگر دشمنی دارد دشمنی میکند آنجا جای كَأَنَّكَ لَه عَبْدٌ نیست، یکی دیگر آنجایی هست که دوستان هستند اما این دوست دوستی است که این صفت در او به عنوان یک مریضی شده است که اگر این مریضی را تو دامن بزنی به آن با عفو کردن این احساس میکند که باید بیشتر به کار بگیرد در جاهای دیگری، اگر اینجا یک ناراحتی با تو کرد و دید تو تابع شده [و] در مقابل او خاضع شدی، دفعه ی دیگری توقع از بقیه هم پیدا میکند همه همینجور باشند در مقابل او – تعبیر را دقت بکنید – میفرماید: وإِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذَلِكَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِه این عام است البته که این را در غیر موضعش به کار نگیر [و] قرار نده، منتهی این عام که اینجا هست انصرافش به این است که در مقابل دشمنان این را [به کار نگیری]، دومی اش میفرماید: أَوْ أَنْ تَفْعَلَه بِغَيْرِ أَهْلِه، در مقابل آنجایی که اهلی که این را بپذیرد [و] برایش هدایتگری ایجاد کند، دوستانی که اگر یک مریضی شده است برایشان این را آنجا هم به کار نگیر، پس دو جا این را به کار نگیر، یکی: در مقابل دشمنان است، یکی: در مقابل دوستانی است که به این مریضی مبتلی شده اند که خودشان را بر دیگران سر میبینند و دائم دنبال امر و نهی و توقع از دیگران هستند، آنجا باید این مریضی را علاج کرد، راه علاج مریضی گاهی دیگر تمکین در مقابل او و عبد بودن در مقابل او نیست.

دنبال روایت میفرماید که: لَا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَدِيقاً دشمن دوستت را دوست خودت قرار نده، فَتُعَادِيَ صَدِيقَكَ اگر دشمن دوستت را – اینها قواعد است – دوست قرار دادی دوستت را از دست داده ای، لَا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَدِيقاً دشمن دوستت را دوست قرار نده فَتُعَادِيَ صَدِيقَكَ، با دوستت دشمنی کرده ای اینجوری و دوستت را از دست میدهی، وامْحَضْ أَخَاكَ النَّصِيحَةَ حَسَنَةً كَانَتْ أَوْ قَبِيحَةً، نسبت به برادر مؤمنت ناصح باش؛ حالا این ناصح بودن گاهی ممکن است یک جایی باشد که حسنه باشد گاهی ممکن است قبیحه باشد برای او و سخت باشد برایش، در هر دو جا ناصح باش، بعد میفرماید که – اینجا به بحث ما برمیگردد – : وتَجَرَّعِ الْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً – خیلی تعبیر زیبایی است – که [میفرماید:] تَجَرَّعِ الْغَيْظَ[؛یعنی] غیظ را جرعه جرعه بنوش، اینکه تعبیر کرده اند با عنوان «تجرّع» نشان میدهد که انسان نمیتواند یکدفعه سر بکشد این را اینقدر سخت است، باید جرعه جرعه این را بنوشد، جرعه جرعه نوشیدن مثل مکیدن آب که آب را میگویند مستحب است با مکیدن انسان بخورد، جرعه جرعه بخورد، با چند نفس بخورد، یک نفس آب را بالا نبرد تمام بکند، این جرعه جرعه نوشیدن غیظ از این حیث است که اینقدر سخت است که یک جرعه اش را بنوش تا آماده بشوی برای… اما بخواهی یکدفعه همه را کظم بکنی کأنّه انسان منفجر میشود از آن شدت غیظ، از آن شدت حرارت غضب، گاهی ضرر هم پیدا میکند [و] برای همه این امکان پذیر نیست، لذا جرعه جرعه ذره ذره، اول دربش را ببند، گفته اند وقتی که غیظ میگویند، آن کظغم غیظ؛ یعنی بستن سر آن ظرف که پر شده است، سر را ببند بعد کم کم شروع کن این را هضم کردن و جرعه جرعه نوشیدن تا کظم معنا بدهد، این هم نوع کظم غیظ است که خودش یک روش است فقط صرف گفتن کظم غیظ نیست [بلکه] روش دارد که باید اول سر این ظرف را ببندیم تا این غیظ هی اضافه نشود؛ یعنی بستن سر این مثل این است که انسان گاهی صحنه را ترک میکند، مقابله را جدا میکند [و] آن چیزی که باعث اضافه ی شر شدن [است] را جلویش را میگیرد اول، بعد که جلوی اضافه شدن را گرفت آن موقع این را انگار دربش را بسته است جرعه جرعه این را هضم میکند و می نوشد تا این کظم صورت بگیرد.

بعد دنبالش میفرماید: : وتَجَرَّعِ الْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ – چقدر زیباست – جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً ولَا أَلَذَّ مَغَبَّةً – تعبیر خیلی زیباست – ندیدم جرعه ای از این احلی باشد شیرین تر باشد عاقبةً[؛ یعنی] نتیجه اش، که نتیجه ی این احلی است با اینکه تلخ است الان جرعه جرعه نوشیدن آن، اما عاقبتش احلی است، این تلخی ای است که عاقبتش احلی است، اما بکار گیری غیظ ابتدایش شیرین است عاقبتش تلخ است، اما کظم غیظ ابتدایش تلخ است اما عاقبتش شیرین است که [میفرماید:] لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً ولَا أَلَذَّ مَغَبَّةً – «مغبة»؛ یعنی پایانش – ، پایان این لذیذترین است، هیچ جرعه ای مثل این نیست که ابتدایش سخت باشد اما نهایتش در کمال لذت و نهایت شیرینی باشد، تو با دیگران اینجور باشد در رابطه با غلظت و غیظ و دیگران را هم اگر با تو غیظ کردن و غلظت به خرج دادند لِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ لیّن و ملایم باش فَإِنَّه يُوشِكُ أَنْ يَلِينَ لَكَ، اگر تو این کار را کردی از تو سرایت میکند به او مثل یک ذغالی که آتشین باشد یک ذغال خشک را کنارش بگذارند این ذغال آتشین به آن ذغال خشک هم سرایت میکند، لین بودن یک صفت مدح است و لذا چون صفت مدح است و فطری است اگر در مقابل غلظت دیگران انسان ملایم بود این لین به دیگران هم سرایت میکند که میفرماید که ولِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ فَإِنَّه يُوشِكُ أَنْ يَلِينَ لَكَ وخُذْ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ اگر کسی دشمن تو بود با بخشش و فضل با او رفتار بکن در جایی که این دشمنی دشمنیِ بین دوستان و مؤمنان هست و اگر دشمنی در مرتبه ی عناد با دشمنان هم نیست آن هم این اثر را دارد وخُذْ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ – تعبیر خیلی زیباست – أحد الظَّفَرَيْنِ است یا أَحْلَى الظَّفَرَيْنِ – هر دو نسخه درست است – این شیرین ترینِ دو غلبه است، دو غلبه امکان دارد: یا اینکه انسان انتقام میگیرد خب حقش بوده است که انتقام بگیرد، یا بخشیده است او را، آنجایی که کسی به انسان اذیت کرده است [و] غلظت به خرج داده است تو حق داری که نسبت به او غلظت مقابله با او را داشته باشی – این انتقام است – اما اگر تو اینجا عفو و فضل به خرج دادی «أَحْلَى الظَّفَرَيْنِ» است، این شیرین ترینِ دو غلبه است، آن غلبه ی انتقام هم شده است غلبه است اما این شیرین تر از آن است چون انسان بعد از اینکه انتقام خودش را گرفت بعدا گاهی میبیند چه میشود؟ میگوید: کاشکی میبخشیدم او را، مثلا من راحت شدم حالا که فروکش میکند میگوید: میبخشیدمش هم گاهی بد نبود، ولی بخشش اگر کسی کرد هیچگاه پشیمان نمیشود [چون] «أَحْلَى الظَّفَرَيْنِ» است، وإِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ فَاسْتَبْقِ لَه مِنْ نَفْسِكَ اگر هم یک موقع خواستی از برادر ببری از یک کسی خواستی جدا بشوی دیگر رابطه ات را قطع بکنی میگوید: یک بقیه ای باقی بگذار [و] کاملاً همه ی پل ها را پشت سرت نسبت به رابطه ی با او خراب نکن وإِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ فَاسْتَبْقِ لَه مِنْ نَفْسِكَ بَقِيَّةً که يَرْجِعُ إِلَيْهَا إِنْ بَدَا لَه ذَلِكَ يَوْماً مَا این رابطه ایمانی است که اگر در جایی هم انسان ناچار شد با کسی بِبُرَد یک رابطه ای را باقی بگذارد یک پلی را باقی بگذارد که اگر روزی لازم شد هم این رویش بشود به او رجوع بکند هم او امکان داشته باشد به این برگردد – خیلی اینها زیباست – حالا چندتا روایت دیگر هم هست که من میخواستم اینها را تند بخوانم ولی به نظرم بحث غیظ در اینجا که آمده است که وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ باید حقش ادا بشود که چرا در آن جامعه ی ایمانی بعد از جنگ احد به عنوان یک پرچم بلند برافراشته شده است از جانب قرآن کریم که این پرچم کارساز است برای ایجاد وحدت جامعه ی مؤمنین، امام سجاد علیه السلام [میفرماید] : «ما تجرعت أحب إلیّ من جرعةٍ غیظٍ لا اُکافي بها صاحبها»،[9] هیچ جرعه ای از این احب نبوده است نزد من که میتوانستم این را بر سر آن صاحبش خالی بکنم اما فرو بردم و بر سر او نریختم، لا اُکافی بها صاحبها، که با او مقابله نکردم که بر سر او خالی بکنم، در روایت امام صادق علیه السلام [میفرماید]: «ما من عبد كظم غيظا إلا زاده الله عز وجل عزاً في الدنيا والآخرة»،[10] هر بنده ای که کظم غیظ کرد خدای سبحان چون… ببینید یک نکته ی دقیق معرفتی بین کظم غیظ در همه ی مراتب هست [و آن نکته] این است که انسان اگر مورد هجوم قرار بگیرد از خودش دفاع میکند، اگر انسانی هجمه ای بهش بشود دفاع از خودش فطری است [و انجام میدهد]، لذا غیظ در مقابل غیظ فطرت انسان بلکه طبیعت انسان به این امر میکند که در مقابل چیزی که هجوم به تو کرده است تو مقابله بکن تا باقی بمانی، حب ذات فطری است دفاع از ذات هم فطری است هر چیزی که ذات من را مورد هجوم قرار بدهد، متعلقات ذات من را مورد هجوم قرار بدهد، دفاع از ذات و دفاع از کمالات ذات فطری است و کسی نمیخواهد این را جعل بکند، جعل نمیخواهد اصلش فطری است، اما اگر یک موقع به من میگویند کظم غیظ نمیخواهند آن اصل فطری را زیر پا بگذارند [پس] چیجوری سازگار میشود این دوتا را باهم جمع کرد؟ که از یک طرف این فطرت حکم به دفاع میکند – بلکه طبیعت – اینکه میگویم فطرت در رابطه با انسان [است] و اینکه میگویم طبیعت در رابطه با نظام عالم [و] وجود و همه طبیعت این حکم را دارد حیوان هم این حکم در آن هست نبات هم این حکم در آن هست حتی جماد هم این حکم به نحوی در آن هست که همه ی اینها طبیعتشان اقتضا میکند دفاع از ذات داشته باشند و در مقابل کمالات ذاتشان از خودشان دفاع بکنند، لذا سنگ هم در مقابل واپاشی ای که از بیرون بخواهد به او تحمیل بشود مقاومت میکند، آبی که بخواهد شکافته بشود مقاومت دارد منتهی مقاومتش در حد خودش است باید یک قدرت قاهر تری باشد که شکافت را امکان پذیر بکند، اینجا هم همین مسأله است که دفاع از ذات امری فطری است پس کظم غیظ چیجوری جمع میشود با این؟ جمع بین این دوتا چگونه امکان پذیر میشود؟ میگوید: این ذات گسترده تر میشود، وقتی که امر میشود به مؤمن که در مقابل مؤمنان دیگر کظم غیظ کن چنانچه انسان در مقابل خودش غیظ به کار نمیبرد میگوید تو وقتی برادران مؤمنت را میبینی خودت هستند، جامعه ی ایمانی خود تو هست، اینجایی که انسان میخواهد غیظ را به کار ببرد شیطان به دنبال این است غیظ را منصرف کند به سوی خود انسان که انسان خودش خودش را از بین ببرد – دقت میکنید؟ – که همانکه میگویند: حسود خودش را دارد آتش میزند، بیان اینکه غیظ را تو کظم بکن، این [فرد] دارد بزرگ میشود [با این کظم غیظ]، این [فرد] دارد وجود به وجود جامعه ی ایمانی گره میخورد که اینها را خودش میبیند، لذا با این نگاه حب ذاتش و دفاع از ذاتش تخطئه نشده است بلکه ذاتش گسترده شده است، ذاتش به پهنای جامعه ی ایمانی دیده شده است و لذا غیظش را بر سر این جامعه خالی نمیکند، میگوید: این غیظ را نگهدار در آنجایی که در مقابل این جامعه قرار میگیرد اینجا به کار نگیر، در مقابل خودت به کار گرفتن است این، ببینید چقدر بزرگ شدن است در نگاه ایمانی، لذا اینجا میفرماید که: «ما من عبد كظم غيظا إلا زاده الله عز وجل عزاً في الدنيا والآخرة» کسی که کظم غیظ میکند عزت در دنیا و آخرت خدای سبحان به او میدهد، عزتش بالاتر میرود، این عزت غلبه است قدرت است آن منِ توسعه یافته است منِ شامل جمع است که این عزت است که همه ی آنها را خودش میبیند در مقابل خودش نمیبیند، چون عزت این است که انسان یا مالی داشته باشد که با او اظهار قدرتی بکند یا مقامی داشته باشد تا اظهار قدرتی بکند یا فرزندان و کثرتی داشته باشد که کسی جرأت تعدی به او پیدا نکند، اینجا میگوید عزت چگونه ایجاد میشود؟ با کظم غیظ که این مؤمنان دیگر میشوند شؤون تو [و] جنود تو [و] مرتبط با تو [و] حقیقت تو، آن وقت عزّاً لا یُغلب میشوی، عزیزی میشوی که کسی بر تو غالب نمیشود که اینجا میشود همان منِ شامله، نمیدانم توانستم ترسیم مسأله را بکنم؟ که کظم غیظ انسان را بزرگ میکند، نه اینکه انسان کوچک بشود در مقابل از حب ذاتش نکرده باشد حقیر بشود نه، ذاتش وسیع شد و لذا قدرت دفاعش را در مقابلش دشمن این ذات قرار داد، این هم [توضیحِ] وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ، و أصابه الله مکان غیظه ذلک، خدا جزای غیظ او را این قرار داد که وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ، این محسن است که عرض کردیم محسن چکار میکند؟ یک ارتباط با خدا دارد یک ارتباط با مردم دارد که ارتباط مردم نازله ی ارتباط محسن با خدای سبحان است که یک تکه ای از المیزان مانده بود الان که این را گفتم یادم افتاد – که خیلی هم تکه ی مهمی بود – که حالا در یک معنایی در همین روایت الان اشاره ای به آن شد که همین منِ انسان که توسعه پیدا میکند و امر فطری دفاع از ذات و اینها… حالا ان شاء الله دوستان آن را مطالعه میکنند.

خب، این تا اینجا، این روایت شریف روایت بعدی را حالا نمیخوانیم، حضرت آیت الله جوادی حفظه الله در بحث اسوه های کظم غیظ و عفو و احسان دو سه تا مثال را میزند از روایات ما، اولین روایتش روایت زیبایی است، میفرماید که:[11]«عن محمد بن جعفر، وغيره قالوا: وقف على علي بن الحسين در مقابل امام سجاد علی بن الحسین علیهما السلام رجلٌ من أهل بيته آمد درب خانه ی امام سجاد علیه السلام – یا در جمعی که امام سجاد بود – و آمد شروع کرد فأسمعه وشتمه یکجوری که حتما [حضرت] بشنود شروع کرد شتم کردن و دشنام به حضرت دادن، حضرت سکوت کردند فلم يُكلِّمه فلما انصرف وقتی که این برگشت و رفت قال: لجُلسائه: لقد سمعتم ما قال هذا الرجل، وأنا أحب أن تبلغوا معي إليه حتى تسمعوا مني ردي عليه، میگوید که: شنیدید؟ حالا بلند بشویم باهم برویم جوابش را بدهیم ببینید من چجوری جوابش را میدهم؛ یعنی آماده باشید برویم ببینید من چجوری جوابش را میدهم قال: فقالوا له: نفعل همه [گفتند:] میاییم ببینیم حالا در اینجا شما سکوت کردید چجوری جوابش را میدهد، ولقد كنا نحب أن يقول له ويقول، ما دوست داریم شما یک چیزی بگویید ماهم بگوییم؛ یعنی فقط هم راضی نمیشویم شما بگویی؛ أن يقول له ويقول، ما هم چندتا بگذاریم رویش و دیگر هر چه اینجا غصه خوردیم آنجا خودمان را خالی بکنیم فأخذ نعليه ومشى وهو يقول نعلینش را گرفتند و به پا کردند [حضرت] و حرکت کردند، میگوید: ذکرش را دیدیم که دارد حضرت با خودش این زمزمه را میکند: ” والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحب المحسنين ” فهمیدیم نه بابا آنی که ما فکر میکردیم که الان حضرت میرود یک چیزی میگوید ماهم چهارتا میگذاریم روی آن و میگوییم و با یک سرفرازی برمیگردیم و خوشحال که الحمدلله ما غلبه کردیم، بعد میگوید: فعلمنا أنه لا يقول له شيئاً از این چیزهایی که ما فکر میکردیم نمیخواهد بگوید، قال: فخرج حتى أتى منزل الرجل رسیدند – حالا اینها اسم هایشان هم معلوم است در تاریخ که چه کسی بوده است، چجور بوده است خوب است که این روایت همینجور به صورت مبهم آورده است – ، حتى أتى منزل الرجل فصرخ به حضرت بلند فریاد زدند: صرخ به فلانی، فقال: قولوا له: هذا علي بن الحسين، بگویید علی بن الحسین آمده است – امام سجاد – فخرج إلينا متوثِّبا للشرّ میگوید این هم از منزلش با یک غیظی آمد که فهمید که آمدند جوابش را بدهند آمد [و] برای شر آماده بود متوثِّبا للشرّ که آن هم اگر کسی چیزی بهش گفت چهارتا بگذارد رویش [و] جواب بدهد وهو لا يشك أنه إنما جاءه مكافئا له على بعض ما كان منه آمده است تا یک چیزهایی را هم که از این میداند بیان بکند تا جواب او را داده باشد، فقال له علي بن الحسين علیهما السلام: يا أخي إنّك كنت قد وقفت عليَّ آنفا تو لحظات گذشته آمدی فقلت وقلت گفتی و گفتی، فإن كنت قلت ما فيَّ اگر آنهایی که تو گفتی در من هست فأستغفر الله منه آنهایی که به من نسبت دادی و تندی کردی به من گفتی اگر در من هست فأستغفر الله منه، وإن كنت قلت ما ليس فيَّ اگر آنهایی که گفتی در من نیست فغفر الله لك، خدا تو را بیامرزد که اشتباه کردی اینها را گفتی… خیلی حرف دقیقی است، گفته بود یک کسی به خواجه نصیر نامه نوشته بود که تو سگ فلان و فیصار [هستی] گفته بود: والا من هرچه نگاه نمیکنم به قیافه ام خصوصیات سگ را ندارم – حالا بالاخره خیلی هم با لطافت جواب داده بود – ولی اگر بالاخره از پل صراط عبور کرد انسان خلاصه بخشیده شده است اگر عبور نکرد از آن سگ هم بدتر است آدم؛ یعنی اگر با این نگاه که اگر یک کسی یک حرف اینجوری میزند بگوید اگر در من هست از [آن استغفار میکنم]… خب امام سجاد هست معصوم است میداند که نیست اما میشکند صولت طرف را در اینکه اگر بگوید: نه در من نیست خدا تو را بیامرزد فقط، روشی که پیغمبر اکرم هم در قرآن دارد که آنجا اینها آمدند پیش پیغمبر آنجا هم پیغمبر هم با همین نگاه [برخورد کرد]، در جایی که یوسف نبی هم بود با همین [نگاه برخورد کرد]، یوسف صدیق سلام الله علیه وقتی که برادر ها اظهار آن جرمشان را کردند گفتند: – بیان کرده است قرآن – که شیطان بین من و شما جدایی انداخت، نگفت: بین شما و من جدایی انداخت که اول آنها را مقصر ببیند [بلکه گفت] بین من و شما جدایی انداخت – دقت میکنید؟ خیلی لطیف است اینها – «…مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي…»،[12] خیلی لطیف است، یوسف نبی است آن بلا ها را به سرش آورده اند برادرها، وقتی که اظهار میکنند که تو یوسف هستی و فلان و… بعد حضرت بفرماید که: شیطان بین من و شما برادرانم نزغ کرد و… خیلی زیباست، اینجا هم حضرت [امام سجاد] فرمودند: اگر در من هست، اول هم نمیگویند اگر در من نیست [بلکه میگویند:] اگر در من هست پس خدا من را بیامرزد، اگر در من نیست خدا تو را بیامرزد، اینها اصلا صولت طرف را با این برخورد اصلاح میکند، این نگاه هدایتگری است، [در ادامه] میگوید: فقبّل الرجل بين عينيه، آمد جلوی صورت پیشانی [حضرت] را بوسید وقال: بل قلت فيك ما ليس فيك وأنا أحق به، من چیزی گفتم که در تو نیست و من خودم سزاوار تر به آن بودم که این را گفتم و من سزاوار ترم.

این روشی است که همان بحثی را هم که در رابطه با امام سجاد علیه السلام در رابطه با آن جاریه که وقتی که آن ظرف از دستش افتاد سر حضرت شکست بل آن جاریه گفت: و الکاظمین الغیظ بعد حضرت فرمودند که: قد کظمت غیظی، قالت: و العافین عن الناس، قال: قد عفی الله عنک، قالت: و الله یحب المحسنین، قال: اذهبی فأنتِ حرّةٍ لوجه الله، آزادش هم کرد، با اینکه زده است سر را شکسته است اما مرتبه به مرتبه چکار کرد؟ امر الهی و نگاه به خدای سبحان اینجور [است].

حالا روایات دیگری هم هست دیگر؛ چون دو سه تا دوستان سوال داشتند در بین کلام من ادامه دادم حالا در خدمت دوستان در مورد سوال هاشون هستم، بله.

شاگرد: …

نه، این مؤمنان را نمیگوید، در بین مؤمنان اینجور نیست که من اگر یک دوستی دارم حالا مؤمنان دیگری با این قطع رابطه هستند من با آنها ارتباط برقرار نکنم، این دشمن در مقابل… مثل اینکه قبایلی بودند با همدیگر قبایل باهم دشمنانی داشتند، آن دشمنانِ در مقابل نگاه دینی است و الا آنجایی که نگاه دینی است ما وظیفه مان این است که مؤمنان دیگر را هم دوست داشته باشیم، امر اولیه به ما است، امر ثانوی هم نیست، امر اولی هست که دوستان دیگرمان آنها هم مؤمنانند و دوستان [ما هستند]، رُحماءُ بینهم آنجا هم صدق میکند، اما یک موقع هست یک کسی دشمنِ با این دوست من است – دقت میکنید؟ – دشمن است و [جزء] مؤمنان هم نیست که من خودم حکم داشته باشم نسبت به دوستی با او، میگوید: دنبال دوستی با او و ارتباط با نباش، حالا مثلا این مظهرش الان در کشورهای رابطه های اجتماعی خودش را خیلی قوی تر نشان میدهد، در رابطه های اجتماعی حاکمیتی که انسان یک موقع هست که یک کشوری دوستش هست، با دشمن آن کشور که دوستش است دیگر رابطه برقرار نکند که باعث بشود… این در نظام فردی هم همینجوری هست نه با مؤمنان دیگر.

شاگرد: …

سوال ایشان این است که: آیا اینکه میگوییم ایمان در اینجا برادران ایمان آیا شامل مؤمنِ بالفعل میشود که نور فطرتش هم به فعلیت هم رسیده است و ایمان هم آورده است به همین ایمان ظاهری یا نه، اگر کسی نور فطرت دارد ولی هنوز به فعلیتی نرسیده است همان مقدار را دارد آن هم شامل میشود؟ [جواب این است که: بله]، آن را هم شامل میشود منتهی با مراتب، با همین حفظ مراتب، لذا ما میگوییم نسبت به دشمنان هم بخشش [داشته باش، اما] به کدام دشمن بخشش [داشته باش؟] به آن دشمنی که نور فطرتش هنوز باقی است تا هدایتگری دارد اما آنجایی که دشمن معاند است [و] امور فطرت را من النور إلی الظلمات خارج شده است [و] معاند است، آنجا دیگر بخشش معنا پیدا نمیکند، پس مراتب در کار است: در جامعه ی ایمان آن شدّت عفو و کظم است در نسبت به جامعه ای که مؤمنان در آن نه به عنوان مؤمن ایمانی باشند [بلکه] مؤمن فطری [باشند و] فطرت دارند، آنجا هم بخشش ممدوح است و مطلوب است در مقابل کفاری که عناد دارند آنجا بخشش جا ندارد.

شاگرد: …

دارم عرض میکنم که احکامی که خدای سبحان آورده است ما چون شکل گیری فکرمان به صورت فردی بوده است اولین چیزی که خطور به ذهنمان میکند نظام فردیت است، در حالی که حضرات معصومین علیهم السلام آن بیانشان و یا آیات قرآن بیانشان بین این دو حیث تفکیک نمیبینند؛ یعنی هر جا بهانه ای پیش میاید آن حقیقت را از نظام فردی تا بالاترین مرتبه ی اجتماعی اش در این قرار داده شده است، حتی اگر شأن نزول یک شأن نزول فردی هست اما حاجِب نشده است برای آن نظام اجتماعی و نظام حاکمیتی و نظام تمدنی، این مهم است که این باور اگر در قرآن برای ما ایجاد بشود اینجور نیستش [که] ذهنمان ارتکاز اولیه اش و انصرافش به سمت فردیت دیگر برود، بلکه باید دائم یاد بگیریم که این… مرحوم علامه خیلی بیان زیبایی دارند میگویند: «إنّا مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ اَلنَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»،[13] ایشان میفرماید انبیاء اگر… کَلم؛ یعنی جرح یعنی اثر گذاری [وقتی] که [میفرماید:] نُكَلِّمَ اَلنَّاسَ، کَلم؛ یعنی آن جرحی که روی بدن اثر میگذارد، میگوید: ما کلاممان اینجوری است اثر میگذارد، منتهی علی قدر عقولهم، بعد ایشان بیانش این است: علی قدر عقولهم اگر بیان میشود نه به معنای اینکه دیگر بیش از آن کشش ندارد، علی قدر عقول اینها نازل میشود، اما در نزول هیچ چیزی کاسته نمیشود – خیلی دقیق است – که در این نزول چیزی کاسته نمیشود، لذا هرچه این عقل رشد کند [و] بالاتر هم بیاید میبیند این باز کشش دارد و بیان دارد؛ چون از آنجا نشأت گرفته است، ما خواهیم میخواهیم نازل بکنیم محدود میکنیم به حدی که آن طرف دارد یا خودمان داریم، اما آنها که نازل میکنند در حد عقل آنها قرار میگیرد، اما محدود به حد آنها نمیشود، لذا این هرچه هم رشد بکند میبیند همان باز برایش هادی است، لذا هم نظام فردی را شامل میشود هم نظام اجتماعی را، حد نزده اند اینها؛ چون میدانند که اینها نیاز فردی و اجتماعی هست، با این نگاه اگر انسان در هر کدام از اینها برود میبیند تمامش دارد بیان میکند اگر فرد است نظام فردی را اگر جمع است نظام جمعی را، نیازش اگر نیاز فردی است نیاز فردی اش را بر طرف میکند، اگر نیاز اجتماعی و حاکمیتی و بلکه تمدنی باشد آن نیاز را هم بر طرف میکند، این [قضیه در مورد] همه ی آیات قرآن [اینطور است] ادعا نیست، باور به اینکه همه ی آیات قرآن و روایات ما این نگاه را دارد، نازل کردنش حد زدن نیست بلکه نازل کردنش این نزولی است که: و إن من شیءٍ إلّا عندنا خزائنه، با خزائنش همراهش هم است، لذا هر قدر که این بالا بیاید به مرتبه ی خزائن این بیشتر دسترسی پیدا میکند.

خب، در بحث عفو هم روایاتی است که دیگر ان شاء الله دوستان خودشان ببینند که در بحث عفو را دیگر از آن عبور میکنیم، یک روایتی هست این روایت هم دیگر خارج از بحث داریم عرض میکنیم روایت زیبایی است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرمایند که: [14] خیار امتی (في کل قرن) خمسمائة و الابدال اربعون، آن اخیار امت من 500 نفر هستند ابدالشان 40 نفر هستند، بعضی روایات دیگری مثل حاشیه ای که در مصباح کفعمی آمده است از مرحوم کفعمی روایتی را در آنجا ذکر میکنند و بعضی روایات دیگر یک مراتبی را برای افراد و ابدال و اخیار و اینها میشمارند، یک هرمی را قرار میدهند که در این هرم از آن رأسی که امام قرار میگیرد تا آن دامنه ی هرمی که میاید که اینها کسانی که مؤثران در اجتماع در هر دوره ای هستند اینها را جوری قرار میدهد، بعد میفرمایند که: هر کدام از آن طبقات بالا[ی هرم] از دنیا میرود از طبقه ی پایین یک کسی به جای او جایگزین میشود و همینجور تا آن طبقه ی پایین که از عموم مردم یک کسی برای آن طبقه ی پایین این جایگزینی صورت میگیرد، لذا هرم ارتباطی مراتب آن اخیار و ابرار و افراد و ابدال و اینها همیشه در کار هست، این روایت هم همین مسأله را دارد اینجا بیان میکند که: خیار امتی خمسمائة و الابدال اربعون، ابدال چهل نفر هستند آن اخیار 500 نفر، فلا الخمسة ینقصون و لا الاربعون ینقصون هیچگاه نمیشود این 500 تا کم بشود و هیچگاه نمیشود این 40 تا کم بشود، بعد میفرماید که: و کل ما مات بدلٌ هر کدام یکی از این ابدال از دنیا بروند ادخل الله عزّ وجلّ من الخمسمائة مکانه، یکی از آن 500 تا را جایگزین یکی از این 40 تا که از دنیا رفته است میکند، فلا الخمسة ینقصون و لا الاربعون ینقصون هیچ گاه اینها کاسته نمیشود – نکته اش این [است که] میخواستم عرض کنم – یا رسول الله شما دلالت کنید ما را بر اعمال هؤلاء، اینی که انسان را در بین اینها قرار میدهد که اینها میشوند ابدال یا میشوند اخیار یا میشوند افراد، این [شاخصه ها] چیست؟ حضرت فرمودند: هؤلاء یعفون عن من ظلمهم و یحسنون إلی من أساء الیهم و یواسون مما آتاهم الله، اینها کسانی هستند [که] این خصوصیات را دارند: قدرت وجودی شان از فردیت خارج شده است، نگاهشان یک نگاه حب ذات جمعی است [و] منِ شامل جمع دارند که [میفرماید:] یعفون عن من ظلمهم، از کسی که به آنها ظلم میکند قدرت دارند عفو بکنند، یحسنون إلی من أساء الیهم، آنی که به اینها بدی میکند اینها [به او] احسان میکنند [نه اینکه فقط] میگذرند بلکه چه هستند؟ یحسنون علی من أساء إلیهم و یواسون علیم مما آتاهم الله، اهل مواسات هستند با آن چیزی که خدا به اینها داده است؛ یعنی منتظر نمیشوند که کسی نیاز داشته باشد نه، آنی را که دارد مواسات میکند و این مواسات این موکول به نیاز دیگری هم نیست، یواسون مما آتاهم الله، ببینید اینها را سه مرتبه قرار داده است این سه مرتبه خیلی زیباست که: یعفون، یحسنون بعد اینجا [میفرماید:] یواسون، معلوم میشود مرتبه ی مواسات از مرتبه ی احسان بالاتر قرار میگیرد، بعد آن وقت میگوید تصدیق ذلک في کتاب الله و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین که اگر کسی بخواهد به این مقام هم برسد رسیدن به این مقام از راه این سه دستوری است که در این آیه ی شریفه آمده است.

شاگرد: …

آدرس این [روایت را] فرموده اند: الدرّ المنثور: ج 2، ص 325 عامی است روایت بله.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1] . آل عمران: 134.

[2] . نهج البلاغة (صبحی صالح): ص 530، ش 314.

[3] . نهج البلاغة (صبحی صالح): ص 473، خ 31.

[4] . نهج البلاغة (صبحی صالح): ص 188، ش 130.

[5] . تفسیر مجمع البیان: ج 2، ص 392.

[6] . تفسیر مجمع البیان: ج 2، ص 393.

[7] . نهج البلاغة (صبحی صالح): ص 459، نامه 69.

[8] . نهج البلاغة (صبحی صالح): ص 403.

[9] . میزان الحکمة: ج 3، ص 2267.

[10] . کافی: ج 2، ص 110، ح 5.

[11] . بحار الانوار: ج 46، ص 54، ح 1.

[12] . یوسف: 100.

[13] . تحف العقول: ج 1، ص 37.

[14] . کنزل العمال: ج 12، ص 185، ح 34591.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 846” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید