بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحیم. اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمین. وَالصَّلاۀُ وَ السَّلام عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطّاهِرینَ. اللهُمَّ صَلّ عَلی مُحَمّد وَ الِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنَ الدّائِم عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین اِلی یَومِ الدّین.
در محضر سورۀ آل عمران، آیات 123 به بعد هستیم و ان شالله از نورانیّتآیات بهره مند باشیم و حَشر با این آیات برای ما، هر آیه ای، خودش اثری دارد و خاصیّتی دار. ان شالله خاصیّت ها و اثرهای این آیه ها بر ما مَلکه شود و در وجود مان ایجاد شود و معرفت نسبت به آن ها و عزم نسبت به عمل به آن ها پیدا کنیم.
این آیات شریف در رابطه با استقامت و تأثیرگذاری است که در جنگ بدر برای مؤمنان ایجاد شد و این باور در مؤمنان، در صبر و استقامت شان باعث نُزول ملائکۀ الهی شد و چه نُصرت هایی که امروز ما به شدّت به او نیاز داریم و امروز جریان اقامۀ حاکمیّت الهی حتماً با این استقامت و صبر اگر توأم شود و همراه شود، به مراتب شاید تأثیری که می تواند داشته باشد غیر قابل قیاس با این که این نگاه فقط یک صحنۀ درگیری ظاهری دو قوّه و دو توان باشد، باشد.
نه، این جا الهیّت در مقابل کُفر قرار گرفته و هر چقدر این الهیّت قوّتش قوی تر باشد به عزّت الهی این الهیّت توان پیدا می کند نه به عرصۀ فقط توان مادّی.
باید در توان مادّی انسان با تمام قوایش حرکت کند اما نگاه او این است که اَنَّ العِزَّۀَ لِلّهِ جَمیعاً[1] این باور را نیاز داریم. آن گاهی که انسان در حالت سختی و فشار قرار می گیرد، به سرعت به سوی خدا گرایش پیدا می کند، اما آفت زمانی که انسان قدری توانایی هایش افزوده می شود این است که انسان از خدا دورتر می شود و اگر این دورتر شدن ادامه پیدا کند، به دنبال آن، شکستی است که ایجاد می شود. چون خدا مؤمنان را دوست دارد، حتماً در عرصۀ درگیری، آن جایی که اتّکای شان به خدا نباشد، مبتلای شان خواهد کرد، حتّی اگر تعدادشان، عدّه شان و عُدّه شان از کُفّار بیشتر باشد. حتّی اگر وسائل شان، تجهیزات شان بیشتر باشد، مبتلا خواهد کرد تا این جهت گسترش پیدا کند. حالا در این جا می فرماید که:
بِسمِ اللّه الرَّحمَنِ الرَّحیم. وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون[2] خیلی زیبا است. یک آیه ای برای ما است که الان ما را مورد خطاب قرار می دهد که خدای سُبحان می فرماید که وَ لَقَد نَصَرَکُمُ الله بِبَدر خدای سُبحان شما را در بدر نُصرت کرد. جنگ بدر، ابتدا مسلمانان چون اولین جنگ بود، به دنبال کاروان قُریش بودند. دوستان، همه یادشان است. این جمع به راه افتادند تا انتقام شان را از مصادرۀ اموال شان در مکّه که برای مهاجرین اتفاق افتاده بود و فشارهایی که ایجاد کرده بودند، از کاروان قُریش مصادره کنند تا آن جُبران فشار و زحمتی را که بر مصادره ای که کرده بود ایجاد کنند، اما خدای سُبحان این را به یک جنگ تبدیل کرد که مشرکان متوجه شدند و آن کاروان را نجات دادند و در قِبال آن لشکری به سرعت تجهیز کردند و در برابر مسلمان ها قرار گرفتند. به طوری که در خلاصه آیات دیگر دارد که مسلمان ها دوست داشتند فقط با آن کاروان درگیر شوند، اما خدای سُبحان قرار داد بر این که با این لشکر مواجه شوند.
اثری که در مواجۀ با این لشکر ایجاد شد به مراتب از جهت تثبیت حاکمیّت الهی بیشتر بود ولی مؤمنان فقط به دنبال یک تقاص مالی بودند. اما خدای سُبحان او را به یک عزّت سیاسی تبدیل کرد که این ها در عرصۀ اولین جنگی که در حاکمیّت مسلمان ها ایجاد شد، یک عزّت و شوکت پیدا کردند. به طوری که یک سال مشرکان در کُما بودند و در آن تحیّر از این شکستی که برای شان ایجاد شده بود. کار خیلی عظیمی بود که خودِ این تحلیل، واقعاً جای خودش را دارد که خدای سُبحان این کار را چرخاند. بعد این جا می فرماید: وَ لَقَد نَصَرَکُمُ الله اصلاً آن جا خدا شما را نُصرت کرد بِبَدرٍ در جنگ بدر. حالا بدر، نامگذاری بدر به چه جهت است، آیا به جهت این بوده که این چاه آب زُلالی داشته که وقتی ماه در آن منعکس می شده، به لحاظ زُلال بودن تلألؤ داشته یا این که آن جا در حقیقت، به لحاظ آن فَوَران و شدّت آب بوده که به عنوان بَدرِ و چیزی که فراوان باشد یا صاحب آن، اسمش بَدر بوده که آن منطقه به نام بَدر نامیده شده. عناوین مختلفی است. این ها خیلی برای ما اهمیّتی ندارد که راجع به آن بخواهیم گفتگوی زیادی داشته باشیم که وَ لَقَد نَصَرَکُمُ الله بِبَدر بِبَدرِ هم یعنی فی بَدرٍ یعنی در آن مکانی که بَدر بود وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ما قبلاً هم عرض کردیم، گاهی اَذِلَّه از ذَلول است گاهی اذِلّه از ذَلیل است. ما در ریشه، یک ذَلیل داریم و یک ذَلول داریم.
ذَلیل آن جایی است که وَهن و بیچارگی و خواری است، ذلَّت، همین که متعارف ما است. یک ذَلول داریم که نرمی و ملایمت است که آن می گویند این چیست؟ مَرکبی است ذَلول، رام، رام بودن. مَرکب ذَلول یعنی مَرکب رام.
پس، این دو ریشه هر دو از یک ریشه است اما در به کارگیری آن ها که ذَلیل باشد یا ذَلول باشد این دو معنا را می دهند. جایِ هم به کار رفته اند. این طور هم نیست که مطلق باشد اما در عِین حال این دو معنا از این دو ریشه استفاده می شود.
اَذِلّه جمع است. حالا آیا جمع ذَلول است؟ نه. جمع ذَلول، اَذّلّه نیست. جمع ذَلول، ذُلَل است. جمع ذَلیل، اَذِلّه است. اذِلّه، جمع قّلّه است. یعنی دو چیز در این قرار گرفته. یکی ذلّت است، یکی قِلّه است. به خاطر این که جمع، قِلّه شده، خودش کنایه از قلّۀ و کَمی هم است. پس دو چیز در آن اشباع شده. یکی ذلّت، یکی قِلّه.
قِلّه خیلی مذموم نیست. به این جهت که این ها کم بودند. چکار کنند؟ غیر از این چاره نداشتند. اما ذلّت، به چه معنا می شود؟ با وجودی که پیغمبر اکرم ( لی اله علیه و آله و سلّم) در میان این جمع بوده، جمع قلّه با وجود پیغمبر مانعی ندارد؟
كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ[3] این عیبی ندارد که قلیل بودن، مذموم بودن را به دنبال ندارد، اما ذلیل بودن، مذموم بودن است. خوار بودن است. ذلّت است. آن وقت در کنار پیغمبر، این ذلّت به چه معنا می شود؟
نمی شود که در جمعی پیغمبر باشد یا جمعی مؤمنان باشند، بعد اطلاق ذلّت به آن ها کنیم. درست است که مؤمنان نسبت به هم، رُحَماءُ بَینَهُم وَ اَشدّاءُ عَلَی الکُفّار[4] یا در حقیقت، اَذِلَّۀٍ عَلَی المُؤمِنین[5] که آن جا نسبت به مؤمنین با هم اَذلّه هستند، نرم هستند، رام هستند، این جا اذلّه به کار رفته ولی مربوط به ذلول است نه مربوط به ذلیل است. آن جا اَعِزۀٍ عَلَی الکافِرین[6] هستند، اذِلّه هستند نسبت به مؤمنان،نه خوار و خفیف نسبت مؤمنان هستند. مؤمنان نسبت به هم نرم هستند. آن لینَ را دارند، نرمی دارند که لِنتَ لَهم که در مورد پیغمبر اکرم به کار رفته. پس، این ذلّت در این جا به چه معنا می شود؟
دقیقه 10 تا 20:
وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ در حالی که شما اذلّه بودید، این اذلّه یا به لحاظ کُفّار است که وقتی مؤمنان را می دیدند و قلیل می دیدند، نه تنها قلیل کمّی بودند، بلکه قلیل کیفی بودند، به چه معنا؟ نه سلاح داشتند، نه مَرکب داشتند. یعنی همه سلاح نداشتند، دیگر یک مرد جنگی، دیگر اقلّ چیزی که می خواهد بجنگد باید یک اسلحه دست او باشد، یک شمشیری باشد، نِیزه ای باشد. می گویند این ها همه نداشتند، بعضی از شرکت کنندگان در جنگ سلاح داشتند. حالا مَرکب که هیچی. مَرکب را می گوییم بالاخره پیاده نظام، می دوند، اما آن جایی که سلاح دیگر جزو ضروری است. کُفّار وقتی به این ها نگاه می کنند، الان ما باشیم، یک عرصه ببینیم، 1000 نفر در یک طرف، خلاصه همه با مَرکب های آن چنانی و با سلاح مُرصح10:59، همه ایستادند، با خُود و زره و همه چیز. طرف دیگری، لباس مناسب تن شان نیست، نه لباس جنگ. چون مسلمان ها در یک فقر شدیدی زندگی می کردند. لباس مناسب نیست. غیر از این که لباس جنگ ندارند. کلاه خُود کو؟ زره کو؟ این ها که هیچی، شمشیر و نیزه کو؟ حالا اسب و مَرکب و شتر هیچی. آن ها را اصلاً حساب نمی کنیم. دو تا، سه تا مَرکب در کُلّ بوده و سلاح همه نداشتند.
این در چشم کُفّار وقتی یا هر کس بی طرف بایستد و این ها را با هم نگاه کند، می گوید اَنتُم اَذِلّه این از چشم دیگران، این أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ یعنی از چشم دیگران. این یک نکته.
یک نکتۀ دیگر این است که این أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ به لحاظ این است که همان طوری که امام حسین ( علیه السّلام ) می فرمایند إِلَهِی كَیْفَ أَسْتَعِزُّ وَ فِی الذِّلَّهِ أَرْكَزْتَنِی[7] خدایا من چگونه احساس عزّت کنم در حالی که تو مرا در یک جایی قرار دادی که عِین ذلّت و بیچارگی عالَم دنیا، عِین بیچارگی است وَ كَیْفَ لا أَسْتَعِزُّ [8] و چگونه احساس عزّت نکنم در حالی که وَ إِلَیْكَ نَسَبْتَنِی[9]. یعنی حیث مؤمنان وقتی خودشان به خودشان نگاه می کنند بدونِ حیث انتصابی شان به خدا، اذلّه هستند. هیچ چیز ندارند. این اذلّه بودن، صفت مدح می شود یا صفت ذمّ می شود؟ صفت مدح می شود که ببیند هیچ چیز ندارد. صفت مدح است که در آن چه که بدونِ استناد با خدا، خودش را که نگاه می کند می بیند که هیچ چیز ندارد. یعنی فقر، که اَلفَقرُ فَخری[10] فقر و بیچارگی به درگاه الهی، عِین فخر برای مؤمن و برای انسان است. پس این اذِلّه می تواند یکی به لحاظ چشم دشمن و بیگانه باشد. یکی به لحاظ دیدنِ خود بدونِ ارتباط با خدا باشد. اَنتُم اَذِلَّه اگر آن نُصرت خدا نبود، وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ اگر آن نُصرت نبود، أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ شما خودتان به مثابۀ
یکی از حضار: در هر دو حالت، این ذلّت سرجای خودش است.
استاد: نه خیر. وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ نُصرت خدا آمد در حالی که شما قبل از این نُصرت در اذلَّه بودید. یعنی نُصرت مثل یک روحی بود آمد در این بدن، این بدنی که ذلیل بود حالا با این نُصرت، عزیز شد.
یک حیث هم ممکن است این باشد که اگر بدونِ پیغمبر به این ها نگاه کنند، اَنتُم را بدونِ نگاه به پیغمبر ببینند که این پیغمبر و آن فرمانده که ارتباط را ایجاد می کرد نبینند، همۀ این ها هم با هم قابل جمع است. هیچ مشکلی هم با هم این حِیث ها ندارد که انتصاب به این دو، سه مدل امکان پذیر است.
این هم اَنتُم اذِلَّه که خیلی بحث زیبایی است. ذیل آن هم تفسیری که مرحوم علّامه دارد هم در تفاسیر دیگر آمده، حالا ان شالله اگر شد یک تطبیقی هم از متن می کنیم.
دنبال آن می فرماید فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون تقوا، یک امر عامّی است با انواع حرکت ها و سِیر ها امکان پذیر می شود. لذا یک موقع می فرماید فَاتَّقُوا الله وَاصبِروُا صبر داشته باشید، تقوا داشته باشید و صبر پیشه کنید، یک موقع می فرمایند تقوا پیشه کنید لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون یک موقع می فرمایند تقوا پیشه کنید تا فلان پیش بیاید.
مَن یَتَّقِ الله یَجعَل لَهُ مَخرجا[11]، هر جا تقوا مناسب صدر و ذیل آن حکم موضوعی که می آید، تقوا معنای خودش را پیدا می کند.
یک معنای عام دارد که در همه دمیده، یعنی جانب خدا حکم خدا را دیدن. اما یک معنای خاصّی در کنار این عام است که آن معنای خاصّ چیست؟ یعنی اگر شما در یک جریانی قرار گرفتید، تقوای او، تقوای خاصّ آن مرحله است، نه تقوای عُمومی فقط. تقوای عُمومی را همیشه می طلبد، اما هر جایی هم تقوای خاصّ خودش را می طلبد. این جا که در جنگ است، چه تقوایی را می خواهد؟ این جا مرتبۀ جنگ است. میدان نزاع و نبذد است. اگر میدان مبارزه و نبرد است، فَتَّقُ الله این جا، تقوای جنگی و سیاسی و حاکمیّتی را می خواهد، آن هم عرصۀ دو لشکر حقّ و باطلی که آن ها درصدد از بین بردن لشکر اسلام بودند که اسلام را محو کنند و این ها درصدد دفاع از دین و اسلام و حاکمیّت دینی بودند. تقوای این جا، غیر از آن نگاه عام، حتماً جهت خاصّ دارد که تقوای است که به آن حال جنگ و آن حال دعوای حاکمیّتی و اقامۀ حاکمیّت الهی بر می گردد.
توانستم عرض را برسانم؟ این یک قاعده است. هر جا دیدید یک موضوع خاصّی آمده، به دنبال آن تقوا آمده، آن تقوا ناظر به آن موضوع خاصّ است. و الّا این طور نیست که هر جا خدا بگوید فقط تقوا پیشه کنید، این تقوا پیشه کردن، تقوای عام هر جایی درست است، اما در هر جایی رنگ آن موطن را پیدا می کند. شرائط و رعایت احکام آن موطن را پیدا می کند. پس تقوا در جنگ، خودش حالا باید در آیات و روایات و سیره گشت و تقوای جنگ را پیدا کرد. اگر امیر مؤمنان ( علیه السّلام ) در لشکرکشی ها و بیانات شان، پیغمبر اکرم در سیره و سنّت شان، وقتی جنگ می شد احکام الهی را در موطن جنگ، در جریان اسیر گرفتن، کُشتن، مبارزه، آب بستن، جریانات مختلف، آن جا می آید بیان می کند، نوع نگاه به دشمن، نوع هدایتگری که باید ایجاد شود، اتمام حجّتی که باید باشد، تمام این ها تقوای جنگ می شود.
تقوا در جنگ، برای خودش احکام دارد. لذا برای او باید آن تقوا را با موضوع خودش کاملاً توجه کرد تا تأثیرگذار باشد. تا نگوییم که حالا وسط میدان جنگ، خدا می گوید تقوا پیشه کنید. مثلاً برویم الان روزه بگیریم؟ برویم الان بایستیم نماز بخوانیم؟ آن ها به عنوان تقوای عام، همه جا دمیده. اما این جا ناظر به احکام آن جا است که به خصوص وقتی که جنگ پیش می آید، خیلی از احکام احتمال زیرپا گذاشته شدن شان شدید می شود. چون وقت غلیان احساس است. وقتی خون ریخته می شود، آن جوشش در نظام عصبیّت ها ایجاد می شود. یک کسی فامیلش، نزدیکش، دوستش، آشنایش، جلوی رویش کُشته شده، شهید شده یا از آن طرف کُشته شده، حتماً آن جا ها احساسات بر عقلانیّت ها غلبه می کند. چنان چه پیش آمده بود.
مثلاً در بعضی از جنگ ها که بود در آن مقابله، مثلاً یکی از لشکر اسلام، یکی از لشکر کُفر را کُشته بود که پدر یکی از کسانی بود که در لشکر اسلام بود. بعد او هم عصبی شد. شمیر را در آورد و این را کُشت. با این که لشکر اسلام بود. اما دید پدرش کُشته شده، پدرش لشکر کُفر بود اما وقتی دید کُشته شده، یکدفعه آن غلیان ایجاد می شود. یکدفعه آن شدّت ایجاد می شود. احساس تحریک می شود. شمشیر کشید، این را کُشت. یعنی اگر آن تقوای جنگ رعایت نشود، آن حالت کنترل احساس تحت زَمام کامل الهیّت قرار نگیرد، آن جا خیلی سخت است.
لذا امیرالمؤمنین در جنگ جمل وقتی که بر جملیّون پیروز شدند، اجازه نداد لشکر وارد بصره شود. اردوگاه لشکر را خارج از بصره زدند، حضرت 40 نفر را انتخاب کرد که این هایی که فرار کردند و در بصره رفتند و دارند آن جا توطئه می کنند و جلسات تشکیل می دهند و جولان می دهند، احساس می کنند در امنیّت هستند، 40 نفر را با خودشان.
بعد هم به این 40 نفر تأکید کرد حقّ ندارید اگر زن ها به شما توهین کردند، جسارت کردند
دقیقه 20 تا 30:
فحش دادند، حتی با شما گلاویز شدند، درگیر شوید. این ها کسانی شان کُشته شدند. این ها کسی از دست داده اند. این ها تحریک احساسات شدند. شما حقّ ندارید با این ها درگیر شوید. مردها جلو نمی آمدند، چون مردها رفته بودند و در بصره پنهان شده بودند، رفته بودند در خانه ها پنهان شده بودند. حضرت هم فرمود هر کس از خانه ها جائی پنهان شد، کسی را بیرون نیاورید. در خانه ای رفت که آن جا مرکز توطئه بود و خانم ها هم آن جا میدان دار بودند و در حُجره های آن کسانی بودند که حتّی مثل مَروان در آن خانه پنهان شده بودند، حضرت گفت من می دانم این جا کسی هست، می دانم این جا مرکز توطئه است، اما در حقیقت کاری ندارم و آن وقت دم در، یک خانمی از لشکریان حضرت، شروع به توهین و جسارت کرده بود. آن طرف هم حالا ضربه ای زده بود، یک کاری کرده بود. حضرت آمدند تا شنیدند. او را خواباندند و بر او تازیانه زدند. خیلی سخت است. امروز خلاصه، یک جایی که آقا می فرمایند که این جا، حدود را حفظ کنید. خیلی سخت می شود. آدم ببیند که یک شهیدی از شهدای ما را شهید کرده اند، با شدّت و حدّت، اما باید تقوا را رعایت کرد. خیلی سخت است. نمی توانیم ما هم مثل آن ها بی رحم شویم. ما باید شجاع باشیم. باید قوی باشیم. اما بی رحم نباید باشیم. همان جایی هم که حکم را داریم اجرا می کنیم، قصاص را داریم انجام می دهیم، همان جا هم حال مان، حال این است که امیرمؤمنان ( علیه السّلام) وقتی از کُشته های جملی عبور می کرد، گریه می کرد. بعد می فرمود با دست خودم، دست خودم را جدا کرده ام. یعنی نگاهی که این هم فرزند کشور ما بوده، این هم جزو ما بوده اما دشمن توانست با نفوذ این را از ما جدا کند. حسرت این که این را از ما جدا کرد، در دل مان باید باشد. این نگاه، ببین چقدر متفاوت می شود. خیلی دور شدیم.
و تقوا در رابطۀ با جنگ با این نگاه در عرصۀ جنگ، تقوای شدیدتری است، از عرصّ تقوا در مرتبۀ حالت صلح. در حالت صلح که احساس ها جریحه دار نیست، امکان رعایت حدود الهی بیشتر است. اما وقتی که انسان در آن عرصه قرار می گیرد، حدود خیلی به هم ریخته می شود. امکان تجاوز به حدود نسبت به انسان خیلی شدید می شود. لذا این تقوا در این جا، اشدّ از تقوا در مرتبۀ صلح و حالت عادّی است.
لذا خدا می فرمایند که فَاتَّقُوا الله لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون تقوا را پیشه کردید، شکر ممکن است برای تان مقام شاکریّت محقّق شود. چون صحنه، صحنۀ سنگینی است. این رعایت تقوا، انسان را به مقام شاکریّت می رساند. مرتبۀ شاکر بودن جزو آن مراتب عظیم کمالی است. اگر این جا، کسی در این صحنه توانست مرتبۀ تقوا را رعایت کند، این تقوا با این که در معنای عام، در جای دیگری بوده، اما این تقوای خاصّ، در این لحظۀ خاصّ، در این حالت های خاصّ، انسان را به مقام شکر می رساند. آن وقت، مقام شکر، انسان را به مقام بهره مندی بالاتر می رساند. حالا در آیات بعدی ببینید.
إِذْ تَقُولُ این اِذ تَقُول، عطف به چه باشد؟ آیا در حقیقت، وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ اِذ تَقُول دنبالۀ این است؟ یا وَاللهُ وَلیُّهُما وَ لَقَد نَصَرُکُمُ الله این ها بیان همین مسأله است؟ این ها احتمالات مختلفی دادند. ما بیشتر حالا می خواهیم در همان معنا باشیم. این ارتباطات را دوستان، خودشان در تفاسیر، همه را نوشته.
اِذ تَقُول لِلْمُؤْمِنِينَ این جا هم، خطاب را به که دارد می کند؟ به پیغمبر. عرض کردیم چرا التفات صورت گرفت؟ چون این ها، آن جا از جریان جنگ اُحُد فرار کردند، چون فرار کردند قابلیت تخاطب مستقیم را خدا از آن ها سَلب کرد. به تخاطب غیر مستقیم از طریق پیغمبر تبدیل کرد. لذا اِذ تَقُول لِلمُؤمِنین پیغمبر تو به مؤمنین گفتی اَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ [12]سه آیه نازل شده، دو تای آن در همین سورۀ آل عمران است، آن آیۀ سوم در سورۀ انفال است. همان اوائل سورۀ انفال، می فرماید: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ[13] شما در جریان جنگ که، قبل از آن هم خیلی توضیح آن زیاد است، زیبا است که اگر کسی از آن آیه 7 شروع کند، وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ خدا به شما وعده داد یا پیروزی بر لشکر آن ها را یا به دست آوردن آن غنیمت های آن قافلۀ تجارتی را، إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ یا آن تجارت قافله را یا غلبه بر لشکر را، إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ اَنَّهَا لَكُمْ آن برای شما خواهد شد وَ تَوَدُّونَ منتها شما دوست داشتید؟ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ شما دوست داشتید که آن کاروان تجارتی را نصیب تان کند أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ آن روزی شما شود وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ اما خدا دنبال احقاق حقّ بود نه دنبال غنیمت گرفتن وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ این ها همه امروز سرایت دارد، گاهی ما در یک جایی، در یک عرصه ای وارد می شویم. به دنبال یک کاری بودیم، بعد یکدفعه می بینیم به یک عرصۀ دیگری تبدیل می شود. به ظاهر سخت تر است اما خدا ایجاد می کند تا آن احقاق حقّ و ابطال باطل در آن جا ریشه ای درست شود. این جا یک سرشاخه است. آن جا ریشه است. اساس است و می فرماید وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ[14] خدا دنبال این بود که قطع دابر کافرین را کند. لذا قطع دابر کافرین با آن جنگ و غلبۀ بر لشکر محقّق می شد.
لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ[15] این ها آیات سورۀ انفال است. حالا مقصودمان این آیه بود:
إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ وقتی شما با لشکر کُفر در جنگ بدر مواجه شدیدکه تعداد شما خیلی کم بود و آن ها زیاد بودند، به خدا متوسل شدید، یعنی آدم وقتی در شدّت قرار می گیرد ناله اش به درگاه خدا بیشتر است. اگر می دیدند مساوی هستند، این حال برای شان پیش نمی آمد. اگر می دیدند تعدادشان زیاد است، این حال پیش نمی آمد. اگر می دیدند دفعۀ قبل کم بودند و غلبه کردند، حالا دفعۀ بعد این حالت برای شان پیش نمی آمد. می گفتند کم هستیم، غلبه می کنیم، مثل دفعۀ قبل. حتی کم هستند اما اِذ تَستَغیثُونَ می گفت کسی من دیدم که یک پیرزنی داشت می رفت. یک سبد یا زنبیلی دست او بود. با سختی می برد. دیدم یکی از این مَشتی ها، داشی ها آمد دید این طوری است، از او گرفت و تا دم خانه اش برد. دیدم چه روحانیّتی بر او مستولی شد که این کار را کرد. من این روحانیّت را که دیدم بعد دیدم یک جای دیگری، یک کس دیگری من هم به طمع او رفتم که آن روحانیّت را پیدا کنم. رفتم و گرفتم. دیدم آن طوری نمی شود. یعنی آن داشی و مَشتی به هوای به دست آوردن به طمع این نبود. او برای این بود که این کار را کند خدا دوست دارد. همین مقدار. این منتها در این که خدا دوست دارد آن هم پیش می آید. آدم اَجر آن را می بیند. اگر این طوری شد دیگر آن جا وقتی معاوضه شد و عوض شد، خدا می گوید من اَجر را به تو می دهم اما اَجر آن دیگر این روحانیّت نیست. اَجر آن چیز دیگری است. یک راحتی دیگری برای تو ایجاد می کنم.
اِذ تَستَغیثُونَ رَبَّکُم فَاسْتَجَابَ لَكُمْ شما تقاضا کردید، یکی از تقوای جنگ این است. آن جا که گفتیم تقوای جنگ، یکی از تقوای جنگ، استغاثۀ به سوی خدا است.
اِذ تَستَغیثُونَ رَبَّکُم فَاسْتَجَابَ لَكُمْ خدا هم برای شما اجابت کرد. چگونه اجابت کرد؟ تقوای جنگ، استغاثه، با جواب تناسب پیدا می کند. جوابش چیست؟ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ[16] هزار مَلَک را که مُردِف هستند. مُردِف یعنی 29:38 یعنی ردیف دارند، پشت سر دارند، عقبه دارند. می گویند شما سر سفره، مادر غذا را کشیده، گذاشته. می گوید بخورید. این پشت بند دارد. یعنی تمام نشده. این پشت بند دارد. همان مُردِف بودن است. یعنی عقبه دارد. بعداً طبق طبق دوباره می آید. همین مقدار نیست. فعلاً این مقدار است که سر سفره باشد.
دقیقه 30 تا 40:
بعد دنباله دارد. این مُردِف بودن، یعنی 30:02 بودن، پشت سر داشتن، ردیف داشتن. أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ این مُردف بودن خیلی زیبا است. یعنی حدّ ندارد. چقدر است؟ می توانست از اول بگوید این مقدار. اما نمی گوید این مقدار. چرا؟ به تقاضا و استغاثۀ این ها بستگی دارد. یعنی در مرتبۀ استغاثه، اگر احساس نیازشان این بود که به اندازۀ دشمن بشوند که آن ها 1000 تا بودند، این ها اگر این مقدار در ذهن شان باشد، 1000 تا نازل می شود. اما اگر این ها غلبه را بخواهند، کاری به تعداد ندارند، خدا می فرماید من مُردف می فرستم. مُردف چیست؟ حدّ ندارند. هر چه لازم باشد برای غلبه می آید.
تعداد مهم نیست که این مُردف بودن در قرآن خیلی زیبا است. یعنی دارد نحوۀ استغاثه، که استغاثۀ این ها، این ها را مُردف کرد، نحوۀ تقاضای این ها، این 1000 تا را با عقبه قرار داد. چون استغاثۀ این ها با عقبه بود. استغاثۀ این ها فقط برای غلبه نبود. اگر استغاثه فقط برای غلبه بود، این هم یک تعدادی که غلبه امکان پذیر بود را انجام می دادند. اما استغاثۀ این ها از روی اظهار عجز شان به درگاه الهی بود و احقاق کلمۀ الهی بود. لذا خدای سُبحان هم مُردف نازل کرد.
ما با نگاه خودمان حدّ می زنیم. اجابت ها را ما محدود می کنیم. علّامه در جلد یک یا دو، ذیل این روایت که در یک جا در بحث جهاد می آورد، اِنَّ العَطایا اِلی قَدرِ نیّات[17] عطایای خدا از جانب خدا بی حدّ است اما چرا قَدر نیّات است؟ چون ما در نیّت های مان حدّ می زنیم. این خیلی حرف بلندی است که اِنَّ العَطایا اِلی قَدرِ نیّات[18] و الّا اگر عطایا از خداست، از کوزه همان تراود که در اوست. این مَثَل است اما مَثَل همه جا سرایت دارد. اعطای الهی مطابق خدای سُبحان، نامحدود است. خدا حدّ نمی زند. حدّ از جانب او نیست. حدّ از چه جهتی می شود؟ از نگاه ما، فکر ما، لذا این جا بلافاصله اِذ تَستَغیثُونَ رَبَّکُم شما به جانب خدا استغاثه کردید، فَاستَجابَ لَکُم خدا هم اجابت کرد. اثر این استغاثه را دارد در اعطا می گوید. چگونه اعطا شد؟ اَنّی با تأکید، با من، من این کار را کردم. توسل شان به اسباب نبود، استغاثه شان به جانب ربّ بود که اِذ تَستَغیثُونَ رَبَّکُم فَاستَجابَ لَکُم خدا هم بی واسطه اجابت کرد کَاَنّی مُمِدُّکُم بِاَلفٍ مِنَ المَلائِکَۀِ مُردِفین[19] که این ها مُردف هستند، 33:11 هستند و دنباله دار هستند. تمام شدنی نیستند. حالا این مُردف بودن، به تعداد است؟ ممکن است. چنان چه در آیات بعد می آوریم. به قوّت و شدّت است. یک مرتبه از قوۀ آن الان اظهار می شود، اما مُردف است، تمام شدنی نیست. اثر آن ادامه دارد. این هم ممکن است. این هم شدنی است که اِرداف هم از جانب تعداد و عقبۀ بعد باشد. این هم به لحاظ نگاه مؤمنان است. که اگر کثرت را ملاک ببیند، ارداف آن هم کثرت عددی می شود. اگر آن ها عقبه را با یک جهت الهی نگاه کنند، یک مَلَک هم کفایت می کرد که این بتواند همه را غلبه کند.
حالا این ها هم خیلی الان نمی خواهیم به آن بپردازیم، چون در سورۀ انفال است.
در سورۀ آل عمران این جا، اِذ تَقُول لِلمُؤمِنین اَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ[20] آن جا چه بود؟ مُردَفین. این جا چه است؟ مُنزَلین. اِذ تَقُول تو به مؤمنین گفتی آیا کفایت نمی کرد لَن یَکفیَکُم که همزۀ سؤال این جا آمده، استفهام آمده، لَن تعبید نیست. لَن نفی اَبد نیست. بلکه لَن تأکید است. یعنی این تأکید است که دارد در این جا می کند. لذا با قرینه در این جا، اَلَنْ يَكْفِيَكُمْ آیا کفایت نمی کند شما را أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ که امداد کند، امداد، مدَّ، کشیده شدن است. یک بسط داریم. یک مدّ داریم. مدّ، کشیده شدن در نظام ظاهر است که این کشیده شدن در نظام ظاهر می تواند از یک طرف باشد، می تواند از اطراف باشد، همه طرف باشد.
امداد در قرآن عمدتاً حضرت آیۀ الله جوادی می فرماید امداد در قرآن، عمدتاً به معنای حُسن به کار رفته. عمدتاً در قرآن، مدَّ به معنای ذم به کار رفته باشد. لذا این جا هم به صورت اَن یُمِدَّکُم آمده، به نحو امداد است. آن جا به معنای مدَّ، اما گاهی به جای هم استعمال شده اند اما کثرت استعمال در آن جایی است که امداد به معنای مدّ است و مدّ به معنای ذم است. حالا ایشان شواهد آن را هم آورده. من الان دیگر فرصت نمی شود که در محضر آن باشیم.
اِذ تَقُول لِلمُؤمِنین اَلَنْ يَكْفِيَكُمْ آیا کفایت نمی کند شما را أَنْ يُمِدَّكُمْ امداد کند شما را خدا، بسط از جانب درون است و عُمق. مدّ از جانب بیرون است و ظاهر. أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّکُم امداد کند در نظام ظاهری برای شما به چند نفر؟ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ که سه هزار نفر شما را امداد کنند. آن جا فرمود چند نفر؟ 1000 نفر مُردَفین. آیا این 3000 نفر جمع دوباره ای بودند که بعد از 1000 نفر آمدند و یک 5000 نفر هم که دنبال آیۀ بعد است بِخَمسَۀِ الافٍ مِنَ المَلائِکَۀِ مُسَوِّمین[21] که آن ها مُسوِّم هستند. این ها مُنزَل هستند، آن ها مُردِف هستند که هر کدام یک پسوندی دارند که آن پسوند، کارشان را نشان می دهد. مأموریت شان را آشکار می کند. حالا ان شالله بیشتر عرض خواهیم کرد. که آیا یک 1000 نفر، یک 3000 نفر، یک 5000 نفر می شوند 9000 نفر، این طوری است؟ یا خیر، 1000 نفر مُردِف آمدند. دو هزار نفر به آن مُردِفین ملحق شدند ، 3000 نفر شدند، نه 3000 تای مستقل غیر از آن 1000 تا آمده باشند که آن 1000 نفر که مُردِف بودند با 2000 تایی که به آن ها ملحق شدند، حالا در یک مرحلۀ دیگری، 3000 تا شدند و 2000 تای دیگر دوباره به این ها ملحق شدند، 5000تا شدند. آیا این طوری است؟ یا آن طوری است؟ حالا این ها را یک مقدار جلوتر می گوییم.
آیا این نزول ملائکه اِذ تَستَغیثُونَ رَبَّکُم بِاَلفِ مِنَ الملائِکَۀ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ این اجابت به این معنا بود که این ها به صورت ظاهر و آشکار و مادّی و افراد زمینی آشکار شدند؟ به طوری که هم مؤمنین آن ها را ببینند و هم کُفّار ببینند که جمعیّت این ها زیاد شده باشد و در لشکر تأثیرگذار باشند؟ آیا این طوری است؟ استبعاد ندارد.
این که بگوییم که خدای سُبحان بتواند در مرتبۀ ظاهر، مثل این که مثلاً برای مریم (سلام الله علیه) وقتی کهَ تَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا[22] آیا مریم او را دید یا ندید؟ دید. اما خودِ این دیدن، گاهی ممکن است به نحو مادّی باشد که خدای سُبحان، مَلَک را تنزّل دهد که آن به خصوص ملائکه متعلّق به ارض هستند که آن ها هم ملائکۀ ارضیه هستند تا مرتبۀ ظاهر این جسمانی و مادّی باشد که حالا اگر جسمانی و مادّی شد، آیا تکلیف پذیر می شود؟ این ها همه بحث است که دنبال آن می آید. اما اگر کسی گفت لزومی ندارد که در مرتبۀ مادّی و جسمانی باشد. روئت حتماً در مرتبۀ جسمانی و مادّی نیست چنان چه تَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا [23]در مرتبۀ ثمثّل است. مریم دید، حتّی اثر حامله شدن مریم بود، اما در عِین حال، مادّی نبود. چنان که روایات هم مؤید این مسأله هستند. این ها نازل شدند. دیدن کفّار و دیدن مؤمنان هم محقّق شد، اما در مرتبۀ مادّی نبود. این هم یک بحث است. این هم محذور ندارد.
یک مرتبۀ دیگر این است که این ها نازل شدند اما چه کسانی دیدند؟ آیا کفّار این ها را دیدند؟ آیا مؤمنان این ها را دیدند؟ یا خیر، اصلاً روئتی محقّق نشد ولی آثار وجودی این ها آشکار شد. چنان چه وقتی که می گوییم ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱستَقامُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ ٱلمَلَـائِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَ لَا تَحزَنُواْ[24] که این خوف و حزن را از وجود این ها برد که وقتی
دقیقه 40 تا 50:
که می گوییم حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا[25] که به طوری می شود که ملک در وجود مؤمنان نازل می شود و مؤمن قوّت پیدا می کند، از چیزی نمی ترسد. هراسی ندارد. توانائی پیدا می کند. یک نفر در مقابل 10 نفر. و این ها اگر که مثلاً در جنگ بدر 313 تا بودند، در مقابل دشمن که اگر 1000 نفر بوده باشند، این 313 نفر، إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ[26] هر کدام شان، 10 نفر شوند، 3130 نفر می شوند. این 3130 نفر به راحتی در مقابل 1000 نفر می توانند غلبه کنند. این هم امکان پذیر است. یا این که حتی، نه در جان مؤمنان نازل می شود بلکه در مقابل کفّار تزلزل و رُعب ایجاد می شود که 41:11 رُعب است. این هم ممکن است که آن ها ترس در وجودشان زیاد می شود. به طوری که مثلاً در لشکر جالوت، این که خدای سُبحان آن سنگی را که داوود پرت کرد، این سنگ به پیشانی جالوت خورد و از اسب به زمین افتاد. وقتی این فرمانده از اسب به زمین افتاد، لشکر تار و مار شد. با همۀ قدرت و عظمت و شدّتی که داشتند در مقابل 313 نفری که لشکر طالوت بودند، در بعضی نقل ها آمده که لشکر طالوت با همۀ تسویه ها که شد، از آن ابتدا که جمع زیاد بودند و بعد عدّه ای نیامدند و بعد وقتی به رود رسیدند باز عدّه ای تسویه شدند تا آن جایی که رسیدند 313 نفر باقی ماندند در مقابل لشکر رزم دیده ای که لشکر جالوت بود و این ها یک لشکر رزم نادیده، سلاح کامل نداشته، این ها هم فراریان و تبعیدی های بنی اسرائیل بودند که آمده بودند طالوت به عنوان رهبرشان و فرمانده قرار گرفت که جریان ظهور هم با 313 نفر است. یعنی این عدد، خیلی عدد زیبا و عجیبی است که چه رمزی در آن است. این هم یک نکته.
یک نکتۀ دیگر این است که 1000،3000،5000 چرا این تصاعد؟ نمی گوید 1000،2000؟ 1000،4000؟ دقت کردید؟ 1000،3000،5000.
اولاً اعداد اول هستند از جهت 1 و 2 و 3. اما خود این را باید رویش کار کرد. من یک اعتقادی دارم. اعتقادم را باور کردم. فقط یک نظریّه نیست. به آن باور دارم. اگر در قرآن به یک قالبی توجه می کند این قالب، قابل پیاده کردن است. قابل اقتدا است. اگر مثلاً می فرماید إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا [27] و دنبالۀ آن می فرماید الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ از چه شروع می کند؟ دیگر از عِشرُون در این مرتبه شروع نمی کند، بلکه ضعف است. می فرماید اِن یَکُن مِنکُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَين[28] یعنی آن جایی که قوّت بود از کجا تعداد را شروع کرد؟ از بیست. آن جا در ادامه، 100 را مثال زد که 100، 1000 می شود. بیست می شود 200. بعد آن جایی که ضعف بود از کجا شروع کرد؟ از 100 شروع کرد. اتفاقی نیست. چون عدد 20 یک عدد رُندی به نسبت 10 و 100 نیست. می توانست بگوید اگر10 تا بودید، بر این مقدار. اگر 100 تا بودید بر این قدر. اگر 1000 تا بودید بر این قدر، این ها اعداد رُند است. اما وقتی می آید 20 را انتخاب می کند حتماً یک جهتی در آن است. لذا قابل بحث است. آیا در دسته بندی های نظامی، آیا می شود از این تعداد بهره مند شد؟ که بگوییم 20 یک قالب دارد. دسته های 20 تایی آن، قالب در جایی است که آن صبوری در یک اوج است. در آن جایی که صبوری در اوج نیست؛ در یک مرتبه است، قالب ها را باید 100 تایی در نظر گرفت. من به این باور دارم. حالا این لازم دارد که بحث های کناری دیگری، که ما می توانیم قالب ها را از آن چه که در قرآن و روایات و سیره و سنّت به کار رفته، به دست بیاوریم. قالب ها منحصر در این نیست که ما خودمان این فکر را کنیم، محتوا را از دین در آن بریزیم. نه، قالب ها هم قابل استیاد است. اخباری گری هم نیست. چون استنباط قالب ها توسط عقل، اشدّ و سخت تر از استنباط محتوا است،یعنی هر چقدر که استنباط محتوا سخت است، استنباط قالب اشدّ است. یعنی عقل بیشتری را می طلبد تا بتواند این را به نتیجه برسد که این ها را برای رفع 45:27 می گوییم که یکدفعه بعضی ها سوء تفاهم نشود. حالا ان شالله در ادامۀ آیه باز در محضر آیات خواهیم بود که أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ[29] که این مُنزَلین یک بحث زیبایی دارد ان شالله هم تطبیق مرحوم علّامه در این دو آیه و هم بقیۀ نکات باقی مانده، ان شالله در جلسۀ بعد در محضر دوستان هستیم.
والسّلامُ عَلَیکُم وَ رَحمَۀُ الله وَ بَرَکاتُه
اللهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
[1] آیۀ 65، سورۀ یونس.
[2] آیۀ 123، سورۀ آل عمران
[3] آیۀ 249، سورۀ بقره
[4] آیۀ 29، سورۀ فتح
[5] آیۀ 54، سورۀ مائده
[6] همان.
[7] دعای عرفه امام حسین علیه السّلام
[8] همان
[9] همان
[10] بحارالانوار، ج69، ص55
[11] آیۀ 2، سورۀ طلاق
[12] آیۀ 124، سورۀ آل عمران
[13] آیۀ 9، سورۀ انفال
[14] آیۀ 7، سورۀ انفال
[15] آیۀ 8، سورۀ انفال
[16] آیۀ 9، سورۀ انفال
[18]همان
[19] آیۀ 9، سورۀ انفال
[20] آیۀ 124، سورۀ آل عمران
[21] آیۀ 125، سورۀ آل عمران
[22] آیۀ 17، سورۀ مریم
[23] همان
[24] آیۀ 30، سورۀ فصلت
[25] آیۀ 65، سورۀ انفال
[26] همان
[27] آیۀ 65، سورۀ انفال
[28] آیۀ 66، سورۀ انفال
[29] آیۀ 124، سورۀ آل عمران
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 835” دیدگاه میگذارید;