سلام علیکم و رحمة الله

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین، الصلاة والسلام و علی محمد و آله طاهرین، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم، ولعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الي یوم الدین.

در محضر کافی شریف، کتاب الحجة، باب 89، بَابُ مَا يَجِبُ عَلَى النَّاسِ عِنْدَ مُضِيِّ الامَامِ[1] هستیم. در این باب شریف سه روایت دارد؛ ان شالله امروز در محضر این روایات خواهیم بود. در ادامه روایات کتاب الحجة، به این باب رسیدیم که وقتی که یک امامی از دنیا می‌رود تکلیف مردم نسبت به شناخت امام بعدی چگونه است؟ ممکن است کسانی در غیر شهر امام زندگی کنند تا بفهمند که امام از دنیا رفته و مطلع شوند و بشناسند که امام بعدی کیست؛ با توجه به حدیث متواتر و مشهور «من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهليّة»[2] اگر در این دوره کسی از دنیا برود که هنوز به اصطلاح آن امام جدید را نشناخته و امام قبلی هم از دنیا رفته، تکلیف این چیست؟ یا اگر در شهری باشد که امام باشد، اما امام آشکار نباشد به طوری‌که امام رضا علیه السلام چند سال، شاید حدود چهار سال بعد از اینکه به امامت رسیدند، هنوز اظهار امامتی نداشتند و در خفا بود و امثال این‌ها، تکلیف کسانی که در این دوران از دنیا می‌روند و امام شان را نشناختند، امام قبلی از دنیا رفته، اگر کسی حالا نفهمد امام قبلی از دنیا رفته به هیچ وجه، خوب او هنوز تکلیفی به دوشش نیامده؛ اما اگر فهمید که تک امام قبلی از دنیا رفته وظیفه‌اش شناخت امام بعدی است؛ تا نشناخته دوران بدون امامت است برای این «مات ميتة جاهليّة» یا برای این راهی گشودند؟

یک نکته اساسی این است که چرا این قدر جریان شناخت امام حی لزوم دارد و اینقدر تاکید شده [است]؟ اگر کسی تکلیفش را می‌داند مثلاً چیز جدید برایش عارض نشده و آن تکالیف سابق هم برایش معلوم بود از جانب امام و رسیده بوده، به تکالیفش عمل کند آیا این کفایت می‌کند؟ می‌گویند خیر، حتما باید امام جدید را بشناسد و فرصت این هم برای شناخت امام جدید ضیق است در یک سعه نیست که حالا ببینیم [و] کارهایمان را بکنیم هر موقع فرصت شد می‌رویم تا ببینیم که امام کیست، خیر، می‌گوید یا باید شخصا اقدام کنند بروند به دنبال شناخت، اگر حتی شهر دور هستند یا وظیفه‌شان این است که عده‌ای را مامور کنند تا این عده بروند در حقیقت و امام را بشناسند و بیایند به بقیه بگویند تا بقیه هم مطلع شوند؛ یعنی یا باید خودشان حرکت کنند یا نماینده بفرستند که این‌ها بروند و تحقیق کنند تا برگردند. در این مدت که این‌ها یا خودشان حرکت کردند یا نماینده‌ای از این‌ها، عده‌ای رفتند و به دنبال شناخت امام هستند اگر کسی از دنیا برود یا در مسیر رفتن برای شناخت امام از دنیا برود یا منتظر برگشتن نماینده‌شان باشد تا خبر را بدهد از دنیا برود در این مدت مشمول «من مات ميتة جاهليّة» در حقیقت کسی که «لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهليّة» نمی‌شود. پس نشان می‌دهد ارتباط با جریان امام و شناخت امام حی یک مسأله‌ ساده فقط برای تشخیص تکلیف ظاهری نیست که انسان مسائلش را مستحدثه بخواهد بپرسد و بشناسد که اگر مسائل مستحدثه ای نبود و احکام سابقش هم پرسیده بود از امام قبل محذوری نداشته باشد؛ خیر، خود اینکه انسان با امام حی باید مرتبط باشد چه مسأله‌ای داشته باشد، چه مسأله‌ای نداشته باشد، چه سوال جدیدی برایش پیش آمده باشد، چه سوالی پیش نیامده باشد. خود این ارتباط مدخلیت دارد که از جمله آن، این است که اگر مسائل مستحدثه ای پیش بیاید می‌پرسد؛ نه اینکه علت مسائل مستحدثه باشد که اگر مسائل مستحدثه نبود لزومی برای تفحص یا عجله ای برای شناخت نباشد نیست؛ بلکه خود رابطه با امام این دخالت را دارد که انسان باید امام حی داشته باشد و با امام حی مرتبط باشد و تابع باشد. حالا این ارتباط می‌تواند یک کسی در خراسان باشد [یا] امام حی در مدینه باشد؛ اما بداند امام حی دارد این لازم است، این باید باشد؛ نشان می‌دهد جریان امامت فقط دائره شناخت احکام نیست؛ بلکه داشتن امام خودش مدخلیت است در این مسأله دارد. چنانچه ما در مسأله تقدیر اعمال قائل هستیم به اینکه خدای سبحان، از طریق نظام وسایط و نظام نبوت و وسایط در هر زمانی انسان کامل آن دوره که نبی است یا وصی، آن انسان کامل تقدیرات بر آن نازل می‌شود و تقدیرات از امام حی به در حقیقت بقیه می‌رسد و همچنین در عرض اعمالی که در جانب قوس صعود داریم قائل هستیم به اینکه روایات متعدد، متواتر بلکه در نظام به‌خصوص در نظام شیعی که ذیل آیه ﴿وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۖ﴾[3] آنجا دارد که هر کاری می‌خواهید کنید؛ اما اعمال مؤمن و غیر مؤمن، اعمال همه، نه فقط مؤمنین، بر و فاجر، مؤمن و کافر، همه بر خدای سبحان و رسول اکرم [صلی الله علیه و آله] و المؤمنون، که مؤمنون تعبیر بر این است که حضرات معصومین [علیهم السلام]، نحن المؤمنون و بعد در آنجا دارد که بر امام حی باعث می‌شود از طریق امام حی این عرضه اعمال صعود می‌کند. بر همه حضرات معصومین [علیهم السلام] و پیغمبر [صل علی علیه و اله] عرضه می‌شود؛ اما صعود این از طریق امام حی است که نشان می‌دهد از یک سو تقدیر اعمال دائما از طریق امام حی است از یک سو تقدیر اعمال در قوس نزول است و از طریق دیگری عرض اعمال در قوس صعود و کمال باز از طریق امام حی است که اگر امام حی را کسی بشناسد آن وقت این شناخت هم فقط یک شناخت ظاهری و تنها نیست که مثلا امام من، امام کاظم علیه السلام است یا امام رضا علیه السلام است این را هم شامل می‌شود، این هم کف کار هست که این شناخت هم به‌خصوص در دوران خودش یک مرتبه‌ای از معرفت بود به طوری‌که کسی که در دورانی که شبهه‌های مختلف باشد بفهمد و بشناسد و بتوان از شبهه‌ها خارج شود و امام خود را بشناسد خودش یک معرفت بود هر کسی این توان را نداشت؛ حتی بین یاران و حواریون حضرات معصومین [علیهم السلام] گاهی اختلاف ایجاد می‌شد که امام بعدی کیست و این دسته‌های مختلفی که گاهی پیش آمده و شکل گرفته همه از اختلاف اصحاب حضرات نشأت گرفته، نه از بین مردم عادی. پس معلوم می‌شود خود این مرتبه شناخت هم در آن دوره‌ها یک مرتبه‌ی عظیمی است و همینطور مراتب شناخت. هر چقدر مراتب شناخت بیشتر امکان‌پذیر باشد لازم هم هست. اینگونه نیست که بگوییم که حالا ما فهمیدیم اسم این دوازده امام ما چیست؟ پس خیال ما راحت است. این آغاز کار است. آغاز تحصیل برای یادگیری و ارتباط با امامت است؛ اما حتما پایان کار نیست. هرچقدر این نظام معرفتی قوی‌تر باشد آن «مات ميتة» چه می‌شود؟ ضعیف‌تر می‌شود و هر چه این ضعیف‌تر شود پس یک امر تشکیکی است. اینطور نیست که یا «مات ميتة جاهلیه» یا مات ميتة مثلا علمیه که در حقیقت این نیست بلکه مراتب دارد. بله اگر کسی نام هم نمی‌دونست آن دیگر آخرین مرتبه معرفت است که ندارد؛ اما نام را دانست کفایت می‌کند برای کسی که امکان‌پذیر بوده اگر فقط قناعت به این کند با این فقط بخواهد حرکت کند این هم مرتبه‌ای از «مات ميتة جاهلیه» شامل حالش خواهد شد. پس این نظام را با این نگاه صورت کلی مسأله را بیان کردیم که شناخت امام حی مدخلیت دارد در عین اینکه ما قائل هستیم که غایب این‌ها مثل شاهد این‌ها است. در عین اینکه قائل هستیم که این‌ها همه‌شان «یَرَوْنَ مَقَامِی وَ یَسْمَعُونَ کَلاَمِی وَ یَرُدُّونَ سَلاَمِی‏»[4] و اینها را قائل هستیم و این طور نیست که بگوییم اگر امامی از دنیا رفت رابطه‌اش با انسان قطع شده؛ چنانچه در لحظه موت انسان وقتی حال احتضار به او دست می‌دهد؛ چه مؤمن، چه کافر، همه حضرات معصومین [علیهم السلام] همه، نه فقط امام حی، همه حضرات معصومین [علیهم السلام] بر بالین او حاضر می‌شود و این به مقداری که محب باشد و اهل طاعت خودش را محب آن‌ها می‌بیند و به قدری که اهل جدایی بوده و بغض بوده مبغض می‌بیند نسبت به آن‌ها، که این‌ها نشان می‌دهد که همه حضرات دست اندرکار وجود ما هستند نه فقط امام حی؛ اما امام حی در تمام مراتب وجود ما که از مرتبه‌ی جسد، مرتبه‌ی در حقیقت نقص و مرتبه‌ی روح تأثیر گذار است و آنها هم از طریق امام حی این ارتباط را برقرار می‌کنند در عین این که «کُلُّهم نورٌ واحِد»[5] است در عین این که ما آن گونه که نسبت به شهدا قائل هستیم که ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾[6]  این رزق خوردن آنها و زنده بودن آن‌ها و حیات آن‌ها را قائل هستیم به طریق اولی حضرات معصومین [علیهم السلام] این حیات را دارند و ناظر هستند ولذا توسل به آن‌ها و ارتباط با آن‌ها هیچ مانعی ندارد و شاید هم اگر به هر کدام از حضرات که تجلی خاصی دارند انسان متوسل می‌شود به تعبیری که بعضی بزرگان دارند به آن حیث از امام حی هم متوسل شده چون این‌ها همه مظهر جامع هستند اگر بعضی تجلی خاص داشتند در دوره‌ای، مربوط به دوران بوده که ظهور و بروز خاص آن‌ها را اقتضا کرده و چون آن دوران و اقتضا باعث می‌شود انسان توجه ویژه‌، اگر حالش آن حال باشد پیدا کند از طریق آن رابطه با امام حی خود هم به همین نسبت چه شده؟ مرتبط شده؛ یعنی وقتی امام رضا علیه السلام را توسل به او پیدا می‌کند تضرع به او پیدا می‌کند حال ارتباط در حقیقت با او ایجاد می‌شود و نجوا با امام، در عین حال که با امام رضا علیه السلام هست با امام زمان [عج] هم هست؛ چون همه این‌ها از طریق امام حی که او در حقیقت امامت الان بر دوشش هست دارد محقق می‌شود. این هم خلاصه بحث مهمی است که ضرورت شناخت امام حی در هر زمانی بلافاصله بعد از اینکه امام قبلی از دنیا رفت حتما باید این شناخت محقق شود و امروز هم حتما این جریان به نحو اولی محقق است که شناخت امام غایب نه فقط به معنای اینکه اسمش و رسمش چیست؛ بلکه به معنای خود اینکه کار امام در دوران غیبت چگونه است؟ فعالیت امام در این عصر چگونه است که امام حی لازم است؟ این گونه نیست که معضل باشد؛ بلکه مباشر است و فعال است؛ منتهی بدنش و جسمش از ما غایب است که این شناخت چیست؟ همان «آمنوا بسواد علی بیاض»[7] است که به سیاهه ای که بر سفیدی است ایمان آوردند.

یکی از حضار: نامفهوم 14:22 اکثر شیعیان هم این قابلیت را دارند چون نجوای باطنی با امام را اینقدر قاطع نمی‌داند.

استاد: حالا نجوای باطنی را نمی‌بینند؛ نمی‌شود نسبت داد به جاهلیت برای مردم، مراتب مردم مختلف است عرض کردیم با حفظ مراتب؛ یعنی این کسی که عرض کردیم در دوران غیبت باورش نباشد که امامی هست و حتی بگوید ممکن است بعدا به دنیا بیاید حالا امامی نیست که البته جاهلیت جهلا است این جاهلیت «ميتة جاهلیه» است؛ اما اگر کسی گفت امام هست دست‌اندرکار هم هست ولی من راهی ندارم، من ارتباطی نداشتم دلم هم می‌خواهد؛ اما پیش نیامده، نتوانستم، درست است؟ تا قدری که توانسته‌ام اجمالا به دنبال همین مقدار اجمالی، این‌ها مانعی ندارد. این‌ها مراتب است دیگر؛ البته از یک عالم به غیر از یک کسی که در یک مرتبه ساده است توقع است؛ لذا با عالم این ارتباط قوی‌تر طلب می‌شود و الا ممکن است یک عامی در یک دوره‌ای با یک شناختی میته جاهلیه از دنیا نرود؛ ولی یک عالم با آن مرتبه شناختی که آن عامی داشت این از دنیا برود ولی میت جاهلیت از دنیا رفته باشد؛ چون تواناییش برایش بوده لیکن فعلیت ایجاد نکرده [است]. این اساس بحثی است که رابطه با امام حی که فعال است دست‌اندرکار است در بین مردم است ارتباط برقرار است لازم است این نظام وجود انسان در نظام تربیتی چه کار می‌کند؟ سوق می‌دهد حاکمیتی، تربیتی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی در همه عرصه‌های وجودی انسان این امام چه می‌شود؟ دست‌اندرکار می‌شود مرتبط می‌شود حالا به قدری که توانست؛ اما اگر فقط به صرف اینکه ما ائمه را اسماشون را بدانیم این ارتباط با امام حی تلقی نمی‌شود. اینکه طلب امام حی اینقدر شدت پیدا کرده شناخت او اینقدر شدت پیدا کرده که هر کسی احساس می‌کند امکان ارتباط است. حالا اگر من دور هستم هرگاه لازم باشد سفر آغاز می‌کنم تا به محضر برسم نماینده می‌فرستم تا جواب من را بیاورد که این ارتباط، داشتن ارتباط نه فقط سوال مستحدثه بلکه داشتن ارتباط مدخلیت تام دارد که این در وجود شیعیان که انحصار دارد شیعیان در اینکه با اینکه هزار و اندی سال از آغاز آن پایه گذاری مذهبشان می‌گذرد؛ اما امام حی دارند امام در صحنه دارند درست است؟ بسیاری از ادیان و مکاتب امام تاریخی دارند امام در گذشته دارند حتی اگر جریان مسیحیت مطرح می‌شود جریان مسیحیت اسلام قائل شد به اینکه مسیح زنده است عیسی علیه السلام، و الا آن‌ها خودشان چه بودند؟ آن‌ها در حقیقت گفتند که چه هست؟ آن در حقیقت به سلیب کشیده شد و به قتل رسید؛ اما اسلام مدعی این شد و لذا این‌ها در مقابل حکم اسلام حتی مقاومت کردند تا مدتی که ﴿وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ﴾[8] برای آن‌ها در حقیقت چه شد؟ این مشکل پیش آمد و «شبه لهم» و تشبیه پیش آمد این نگاه به امام حی جزء آن زیبایی‌های مذهب شیعه است که بی‌نظیر است و حتی اگر یک مکتبی امروز مثلا الان یک نفر را دارد این چند سال بعد که صاحب مکتب از دنیا برود باز مکتب چه می‌شود؟ تاریخی؛ چون دیگر اینطور نیست که، بله ممکن است یک کسی باشد که اظهار او را کند؛ اما دیگر آن امام مکتب نیست. ما قائل هستیم به اینکه امام مکتب مان دائما باید یک کسی باشد که زنده باشد.

خوب، در محضر روایات بابی

یکی از حضار: نامفهوم 18:28

استاد: بله، ما نسبت به همه انبیا این نگاه را داریم از یک طوری که همه انبیا را به عنوان اولیای الهی قائل هستیم که این‌ها حیات جسمی ندارند؛ اما حیات روحی و امداد دارند و لذا توسل به حضرات انبیا علیهم السلام به عنوان یک توسل ممدوح است به عنوان یک مقام شفاعت و استفاده است به طوری که مثلا پیغمبر اکرم [صلی الله علیه و آله] در معراج شان، در هر آسمانی در معراج [است] در دوران حیات [است] با نبی از انبیا ارتباط برقرار می‌کردند که آن نبی تکفل امری را داشت؛ مثل مدبرات امری که تدبیر امر دارند انبیا در ورود به آسمان‌ها و سلوک به اصطلاح انسان‌ها در امت ختمی نقش دارند چون شئون پیغمبر اکرم [صل الله علیه و آله] هستند علاوه بر آن بعضی از انبیا که چند نفر هستند مثل  خضر سلام الله علیه، عیسی سلام الله علیه و همچنین الیاس سلام الله علیه و ممکن است بعضی از انبیا، بله؟

یکی از حضار: نامفهوم 19:36

استاد: بعضی از انبیای دیگر، حالا در ادریس اختلاف بیشتر است؛ چون الیاس و ادریس را گاهی اوقات یکی می‌دانند بنابر آن که در حقیقت این‌ها حیات هم دارند نقش دارند نقش ویژه دارند لذا خضر سلام الله علیه در مراتب مختلفی حاضر می‌شد و اظهار داشت و لذا در مورد الیاس سلام الله علیه ماموریت‌هایی را تعریف می‌کنند که کارهایی را انجام می‌دهد و شاید مأموریت عیسی علیه السلام یکی از مأموریت‌های اساسی اش در دوران آخرالزمان است که آنجا تشریف می‌آورند و مسیحیتی را که در مقابل مسیحیت اصیل هستند عیسی علیه السلام در مقابل آن‌ها می‌جنگد و آن‌ها را رام می‌کند و آن‌ها را در حقیقت مطیع می‌کند و بعد می‌آید محضر امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، منتهی همه کسانی که از انبیا گذشته هستند در این دوران، دیگر عنوان نبوت ندارند؛ یعنی عیسی علیها السلام الان به عنوان نبی نیست. خضر [سلام الله علیه] و الیاس [سلام الله علیه] و ادریس [سلام الله علیه] بنابر آن که اگر باشند دیگر عنوان نبوت ندارند؛ چون نبوت ختم شده [است].

یکی از حضار: عیسی [سلام الله علیه] الان مثل امام زمان [عج] فعالیت دارد؟

استاد: بله، به عنوان شئون، به عنوان شئون نه به عنوان استقلال؛ یعنی به عنوان شأن همانگونه که آنجا پشت سر امام می‌آید اینجا هم به عنوان شئون، چنانچه انبیا دیگر هم به عنوان  شئون فعالیت دارند آن جنبه فعالیت انبیا مشترک است؛ یعنی اینطور نیست که ابراهیم خلیل [سلام الله علیه] الان بیکار باشد،؛ اینطور نیست هود نبی [سلام الله علیه] بیکار باشد؛ تمام شده باشد؛ منتظر هستند تا ببینند خیر، دست‌اندرکار عالم هستند و این‌ها جزء مدبرات عالم و سالکان را امداد می‌کنند. هر کدام‌شان به مناسبت ظهور و بروزی که اسمی که در آن‌ها حاکم است به اصطلاح چه دارند؟ امداد دارند به خصوص انبیای که موکل بر آسمانهای هفت‌گانه هستند امدادشان ویژه هست؛ مثل حضرت موسی [سلام الله علیه]، حضرت هارون [سلام الله علیه]، حضرت ادریس [سلام الله علیه] و آدم سلام الله علیه که هفت نبی که در حقیقت هر کدام موکل بر آسمانی هستند این‌ها امدادشان ویژه هست در عبور هم اعمال ما، هم به اصطلاح امداد ما.

یکی از حضار: نامفهوم 21:46‌ امامت و… جایگاه امامت در توحید، این معنای تام که امام زمان [عج] را بشناسد؛ ولی در اتفاقات تاریخی با نامفهوم 21:57 ما بگوییم می‌شناسد امام را ولی بعد از امام نمی‌داند چه کسی امام است ارتباط برقرار نشده. اگر کسی به امام معرفت پیدا می‌کند مطمئنا بحث جانشین، بحث بعد از آن هم نامفهوم 22:11.

استاد: خود این که جانشین بعد چگونه است یک ابتلا بوده برای رشد؛ لذا این ابتلا ایجاد می‌شد در ابتدایش هم عده‌ای ریزش پیدا می‌کند. گاهی تقیه بوده گاهی رشد، گاهی به واسطه‌ی تقیه بوده گاهی هم به واسطه‌ی رشد، که اصلا این ابتلا..؛ لذا می‌پرسیدند از حضرات که بعد شما چه کسی است؟ حضرات گاهی می‌فرمودند که چه کسی است گاهی هم نمی‌فرمودند. ارجاع می‌دادند به روش، به راه که باید این راه را پیش بگیرید. الان این روایات در محضرش هستیم همین را می‌خواهد بیان کند. می‌فرماید که «يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ قُلْتُ لابِي عَبْدِ الله (عَلَيْهِ السَّلام) إِذَا حَدَثَ عَلَى الامَامِ حَدَثٌ» اگر یک امامی برایش اتفاقی افتاد و از دنیا رفت «كَيْفَ يَصْنَعُ النَّاسُ» مردم چکار کنند؟ تکلیف مردم چیست؟ «قَالَ أَيْنَ قَوْلُ الله عَزَّ وَجَلَّ» ببینید راه را نشان می‌دهد. نمی‌خواهد بگوید من از دنیا رفتم بعد من رجوع کنید مثلا به فرزندم موسی بن جعفر، خیر، راه را نشان می‌دهد «أَيْنَ قَوْلُ الله عَزَّ وَجَلَّ» چرا به این آیه قرآن که راه را نشان داده توجه نمی‌کنید. این آیه قرآن چیست؟ آیه نفر، آیه نفر می‌دانید که شأن نزول آیه نفر در رابطه با چه بوده؟ در رابطه با بحث جهادی بود که عده‌ای تخلف کردند. سوره توبه، وقتی عده‌ای تخلف کردند بگو به جهاد نرفتند بعد آیه این گونه است: بسم الله الرحمن الرحیم؛ ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ﴾ آن سه نفری که بهانه آوردند و در جنگ حاضر نشدند « حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ» از جانب خدای سبحان بر پیغمبر اکرم [صلی الله علیه و آله] به اصطلاح تکلیفی ایجاد شد که همه با این‌ها قطع رابطه کنند؛ لذا بر این‌ها زمین تنگ شد. «حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ» با همه گستردگی که زمین داشت برای این‌ها چه شد؟ هیچ کسی دیگر به این‌ها اعتنا نمی‌کرد. همه طردشان کردند. چرا؟ چون در جنگ حاضر نشده بودند. «وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنفُسُهُمْ» خودشان از خودشان هم دیگر سخت شان شده بود دیگر. «وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١١٨» که توبه کردند و خدا توبه شان را پذیرفت بعد آیه بعد و آیه بعد، من فقط عنوانهایش را بگویم ﴿مَا كَانَ لِأَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ وَمَنۡ حَوۡلَهُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ ٱللَّهِ﴾ چرا تخلف می‌کنند؟ نباید تخلف کنند. بعد دنبال آیه می‌فرماید که «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ» آیه 122، سوره توبه، «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً» چرا همه مؤمنان وقتی اعلام جهاد می‌شود حرکت نمی‌کنند؟ چرا؟ این آیات که نازل شد دسته‌ی آیات، چه شد؟ یک دفعه طوری شد که وقتی هر جنگی حتی اگر جنگ کوچکی هم بود همه مردم حرکت می‌کردند تا مشمول این آیه نشوند این آیاتی که در اینجا آمده و این فشارها نباشد و این تهیجی که ایجاد شده بود مردم حرکت می‌کردند. بعد این آیه نازل شد آیه نفر، به دنبال این که «وَ مَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فرْقَةٍ» اگر همه رها کردید و فقط همه رفتید جنگ و به دنبال کسانی که عالم شوند تا بتوانند شما را تحت تعلیم قرار دهند احکام را به شما برسانند شما را مطلع کنند عده‌ای نرفته باشند از بین جمع شما، این را هم تحذیر کردند که یک دفعه افراط و تفریط نشود. آنجایی که عده‌ای می‌ماندند از جنگ و نمی‌رفتند و حالا که اشتیاقی به جنگ ایجاد شده و فشار آمده همه در حقیقت به سمت چه بروند؟ به سمت حرکت به جنگ کنند یک طرف را یک دفعه تعطیل کنند. به قدری که جهاد لازم دارد باید رفت؛ اما در کنارش این را هم  باید یک مأموریت دید. خیلی زیباست. مأموریت فرهنگی به‌خصوص با توجه به اینکه جنگهای بسیاری بر پایه فرهنگی هم می‌چرخد. اینجا دو جهت را با هم در جنگ فرهنگی جمع می‌کند؛ یعنی اگر خلاصه جنگ، جنگ نرم‌افزاری هم باشد که دیگر آن نفر همه به‌خصوص، منتهی با این نگاه عمیق که «فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ ف ِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُم»[9] و همینطور باعث شده بود که مردم شهرهای مختلف در دوران غیر جنگ هم هر کسی به اصطلاح یک چیزی را می‌خواستند بفهمند احساس می‌کرد باید حرکت کند بیاید کجا؟ مدینه، خدمت پیغمبر اکرم [صلی الله علیه و آله] سوال کند. اینجا راه نشان داده شد یکی برای آن افراطی که حواستان باشد وقت جهاد هم عده‌ای باید برای تعلیم برود که این‌ها حتما همیشه یک…، نه عده‌ای از جهاد معاف هستند. اینطور نیستند که یک عده‌ای می‌روند اینجا، یک عده می‌روند جهاد، خیر. ممکن است کسی که دفعه قبل جهاد رفته این دفعه برود برای چه؟ برای نفر و تفقه، دقت می‌کنید؟ برود سوال بپرسد. اینطور نیست اگر یک عده‌ای جهاد برداشته شده باشد؛ اما می‌گوید این هم یک مأموریت لازم است.

نکته‌ی دیگر این است که آن‌جایی که می‌خواهند در غیر ایام جهاد است یک عده‌ای می‌خواهند تعلیم پیدا کنند لزوم ندارد که همه راه بیفتند و بیایند بپرسند بروند؛ بلکه یک عده‌ای را به‌عنوان‌ رفت و آمد این‌ها رفتی باشند گروهی باشند که این‌ها چه کنند؟ این‌ها بلد باشند در رفت و آمد، بقیه بدهند به این‌ها سوالاتشان را و تعلیمشان را و آنچه که لازم دارند و این‌ها بروند و بیایند نه این که بروند بمانند، این‌ها چه هستند؟ یک موقع است فقط می‌خواهد، دوست دارد عالم شود. دوست دارد عالم شود. می‌گوید خیر، دوست دارم عالم شوم فقط خیر. تعبیر این است که «فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» لِيَتَفَقَّهُوا یک غایت است. «وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا» یک غایت دیگرش چیست؟ انذار قوم است که باید برگردند تا در حقیقت «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» تا بتوانند آن تاثیرگذاری را هم ایجاد کنند.

خوب، داشتیم این آیه را، شأن نزول را عرض کردیم. حالا می‌فرماید چرا برای شناخت امامت به این روش تمسک نمی‌کنید که قرآن بیان کرده که اگر امامی از دنیا رفت حتما یک گروهی از هر جایی باید چه شود؟ این‌ها گسیل شوند حرکت کنند به مرکز امامت. بروند آنجا. «فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قَالَ هُمْ فِي عُذْرٍ» اگر این گروه را به اصطلاح گسیل کردند حرکت دادند «قَالَ هُمْ فِي عُذْرٍ دَامُوا فِي الطَّلَبِ» تا وقتی این گروه بروند خبر پیدا کنند امام بعدی چه کسی است، بشناسند بعد برگردند به این‌ها خبر بدهند «فِي عُذْرٍ» این‌ها عذر دارند؛ یعنی مردم می‌دانند امام قبلی از دنیا رفته امام بعدی را هم هنوز نشناختند ممکن است یک سال هم طول بکشد. در این عرصه تا این‌ها بروند بشناسند و برگردند این یک سالی که این‌ها در این عرصه‌ی نداشتن امام ظاهری هستند «فِي عُذْرٍ»[10]. بعضی روایات دارند خیلی زیبا است آن نگاه هم، که می‌فرمایند اگر ما نشناختیم امام را چه کنیم؟ می‌فرمایند: آن‌ محبت‌ها و بغض‌های سابق را حفظ کنید. محبت‌ها و بغض‌های سابق را حفظ کردن؛ یعنی آنچه که از قبل می‌دانستید را خوب حفظ کنید تا آن شناخت بعدی به واسطه‌ای محقق شود که در روایات اینجا هم باز این مسأله یک راه است خودش این هم، این روایت اول [است].

روایت دوم این است که یک مقدار طولانی است باید تندتر بخوانیم. «عَنْ عَبْدِ الاعْلَى قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ الله (عَلَيْهِ السَّلام) عَنْ قَوْلِ الْعَامَّةِ» از این روایت عامی سوال شد. « رَسُولَ الله (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه) قَالَ مَنْ مَاتَ وَلَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» این روایت شریف که بیان می‌کند «فَقَالَ الْحَقُّ وَالله». این روایتی که به صورت عامی نقل شده. روایت درستی است. ما هم قبول داریم. این روایت را ما هم تایید می‌کنیم «قُلْتُ فَإِنَّ إِمَاماً هَلَكَ وَرَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لا يَعْلَمُ مَنْ وَصِيُّهُ لَمْ يَسَعْهُ ذَلِک» اگر کسی بخواهد… حالا کسانی که اهل تسنن هستند «من لم یعرف امام زمانه» را چه می‌دانند امام را؟ حاکم می‌دانند؛ چون حاکم می‌دانند امام را، می‌گویند هر کسی روی کار آمد ما در حقیقت امام مان را شناختیم. بالاخره در شهرها، آن شهرها حاکم می‌گذارند، معلوم می‌شود. به نامش سکه می‌زنند، به نامش بیانیه می‌زنند، معلوم می‌شود چه کسی است. جایی هم نمی‌خواهد برویم. لزومی هم ندارد. ما حرکت کنیم بله، خود در حقیقت چه می‌شود؟ آن‌ها می‌فرستند. آن‌ها از این جهت… اما ما قائل به چه هستیم؟ امام «مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» را در ارتباط با شناخت امام می‌دانیم نه حاکم. این تفاوت بین به اصطلاح آن دو مبنا است که آن‌ها هم می‌گویند امام؛ اما امامشان مقصود حاکم و خلیفه‌ای است که تعیین می‌شود. خوب، بعد می‌فرماید که امامی که قبل بود از دنیا رفت هلک؛ یعنی مات، «هَلَكَ وَرَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لا يَعْلَمُ مَنْ وَصِيُّهُ» یک کسی است از شیعیان شما در مشهد، در خراسان، حالا خراسان اطلاق بر افغانستان و هرات… چون ایالات اینجا همه آن وقت می‌شد که این فاصله‌های دور «رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ» شاید بعضی از قفقاز را هم مثلا به نحوی شامل می‌شده. «لا يَعْلَمُ مَنْ وَصِيُّهُ لَمْ يَسَعْهُ ذَلِكَ» این امکانش شناخت برایش نیست چه کند؟ از اینجا چه کار کند؟ در خراسان، مدینه چه کند؟ می‌فرماید: «قَالَ لا يَسَعُهُ إِنَّ الامَامَ إِذَا هَلَكَ» حضرت می‌فرماید: چرا امکان پذیر نباشد؟ وقتی که امام از دنیا می‌رود «وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِيِّهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِي الْبَلَدِ» وقتی امامی از دنیا می‌رود وقعت… در اینجا نسخه بدل رفعت هم داریم. نسخه بدل رفعت، رفعت؛ یعنی علامت امام بعدی بلند می‌شود. وقعت یعنی در حقیقت ظهرت .اگر وقعت خواندید یا رفعت خواندید هر دو نسخه به معنای ظهرت، «ظهرت حُجَّةُ وَصِيِّهِ» آن وصی بعدی، حجتی که بر او اقامه شده، دلیلی که بر او اقامه شده «عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِي الْبَلَدِ» قرار داده شده که در آن شهری که امام هست. ببینید این را قبلا هم داشتیم. نکته‌ی خیلی جالب و دقیقی است در نظام امامت. قواعدی است برای امام بعدی که این قواعد ظاهری است. اولا؛ آن نسبت ملاک هست که امام بعدی، فرزند امام قبلی است یک مورد استثنا داشته او را هم تصریح کردند و بیان کردند امام حسین و امام حسن علیهم السلام. بقیه حضرات معصومین به‌عنوان چه هستند؟ فرزند هستند. چرا؟ تا اینکه کسی که به دنبال امام می‌خواهد قرار بگیرد در یک صحرای بیکران افراد دچار تیه نشوند که بگوید چه کسی از بین مؤمنان، همه امکان دارد چه باشند؟ امام آن بعدی باشد. خیر، امام معین است. در یک بیت خاصی است. آن هم از فرزندان، فرزند اکبر است که بزرگترین فرزند است مگر اینکه فیه در حقیقت چه باشد؟ فیه در حقیقت نقصی باشد؛ مثل اینکه در حقیقت پای لنگی باشد یا چشم کوری باشد یا در یک نقص ظاهری، که نقص ظاهری رابطه را ضعیف می‌کند یک قدری اشمئزاز ایجاد می‌کند در زمان امامت که می‌خواهد امام شود؛ لذا می‌بینید که  خیلی دایره پیدا کردن چه می‌شود؟ محدود می‌شود و امکان‌پذیر؛ یعنی اگر یک کسی می‌آید دنبال از یک شهر دوری هم، این سنت را یاد داده بودند می‌آیند به دنبال فرزندان آن امام بگردد که بین فرزندان آن امام، دنبال فرزند اکبر آن امام می‌گردد. در فرزند اکبر آن امام اگر عیبی و مشکلی نباشد دیگر از جهت تعیین، تعیین پیدا کرده. احتیاجی به این ندارد که حتی این عالم باشد. این شخص که بتواند چند سوال قوی علمی کند تا بشناسد این امام هست یا نیست؛ اما اگر تشابه ایجاد شد، اگر خفا در کار بود آن موقع نوبت به سوال هم برای آن عده‌ای که عالم هستند که آنها نماینده هستند می‌رسد که آنها مرجع دیگران می‌شوند برای شناخت امام. حالا دقت کنید که میفرماید که «عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِي الْبَلَدِ». خیلی زیبا چیده شده است. این کار، غیر از آنکه در نظام باطنی امامی که می‌خواهد محقق شود باید آبا و اجدادش بهترین‌ها باشند وقتی می‌خواهد آبا و اجداد بهترین‌ها باشند قطعا فرزند امام اولی از بقیه هست؛ چون پدرش امام بوده، دقت می‌کنید؟ خود این نسل را از آن باب طهارت مولد، در آن لیاقت و استعداد و اخذ بالاتر، این را شدیدتر می‌کند. این هم خلاصه علی حده است؛ اما اینها در به اصطلاح در بحثهای سابق این را داشتیم دیگر. «وَحَقُّ النَّفْرِ» حق فعل ماضی است دیگر. «وَحَقُّ النَّفْرِ» آن ثابت بودن نفر، آن «حَقُّ النَّفْرِ» یعنی حقق، حق اینجا دیگر فعل ماضی است؛ یعنی ثابت است نفر، درست است نفر، برای چه کسی؟ «عَلَى مَنْ لَيْسَ بِحَضْرَتِهِ». آنهایی که حاضر در آن شهر نیستد [و] در شهرهای دیگر هستند؛ مثل کسی که در خراسان است. «إِذَا بَلَغَهُمْ» وقتی به آنها رسید که امام از دنیا رفته امام قبل، بله؟

یکی از حضار: «نامفهوم 36:32‌»

استاد: خیر، اگر بگوییم این حق را دارد؛ یعنی لزوم نیست. خیر این حق یعنی ثَبَتَ وَجَبَ. این تکلیف است برایش اصلا، که بر او است که چکار کند؟ پس آن کسی که در خود شهر است می‌فرماید: «رفعت (ظهر) حُجَّةُ وَصِيِّهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ» آن آشکار است. از همانجا یک نگاه کند می‌تواند بفهمد. اما کسی که دور است چه؟ او برایش «حَقُّ النَّفْرِ» برایش لازم است، ثابت است. «عَلَى مَنْ لَيْسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ» وقتی خبر وفات امام قبلی رسید. «إِنَّ الله عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ قُلْتُ فَنَفَرَ قَوْمٌ فَهَلَكَ بَعْضُهُمْ» این سوال را هم خوب، می‌گویند یک عده راه افتادند. حالا که راه افتادند آنهایی که منتظر هستند منتظرند در شهر، این‌هایی که راه افتادند دارند می‌روند وسط راه یک عده شان مردند. بالاخره سفرها طولانی بوده. از خراسان گاهی ممکن است یک ماه طول بکشد تا به مدینه برسند و بفهمند. «فَهَلَكَ بَعْضُهُمْ قَبْلَ أَنْ يَصِلَ فَيَعْلَمَ». آیا این امام با شناختن برایش حساب می‌شود یا ميتة جاهلیه حساب می‌شود؟ «قَالَ إِنَّ الله جَلَّ وَعَزَّ يَقُولُ وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى الله وَرَسُولِهِ» حضرت هم یک آیه قرآن برای شاهد می‌آورد «وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى الله وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى الله[11]». این تکلیفش را محقق کرده. اجرش با خدای سبحان است و برای این معامله کسی می‌شود که امامش را شناخته و دانسته «قُلْتُ فَبَلَغَ الْبَلَدَ». حالا در راه سالم ماندند به آن شهر رسیدند. «فَبَلَغَ الْبَلَدَ بَعْضُهُمْ» بعضی از آنها رسیدند. «فَوَجَدَكَ» این مطابق با واقع آن دوره خیلی بوده که خیلی‌ها وسط راه مریض می‌شدند مشکلات پیش می‌آمده. «فَوَجَدَكَ مُغْلَقاً عَلَيْكَ بَابُكَ» رسیدند به شما، چقدر هم ادب کرده. نگفتند مثلا بعدی، می‌گوید رسیدند به شما. شما امام هستید الان، درست است؟ آمدند در شهر، دیدند که شما در را بستید و ستر را کشیدید و پرده را کشیدید. «مُرْخًى عَلَيْكَ سِتْرُكَ» و پرده کشیدید؛ یعنی خبری نیست از شما. کسی نمی‌تواند ارتباط بگیرد کسی نمی‌تواند بفهمد شما امامت را به عهده گرفتید یا نگرفتید. «لا تَدْعُوهُمْ إِلَى نَفْسِكَ» شما هم دعوت نکردید. آشکار نکردید کسی را به خودت دعوت نکردید که من امام هستم. «وَلا يَكُونُ مَنْ يَدُلُّهُمْ عَلَيْكَ» کسی هم به این‌ها اعتماد نکرد؛ چون شیعیان اعتماد نمی‌کردند به هر کسی، هر چیزی بگویند. ای بیچاره‌ها آمدند آنجا خوب صحنه را دقت کنید. مطابق آن دوره، که کسی هم به آنها حرفی هم نزده از این در به آن در، هر جا هم سراغ می‌گیرند باید با تقیه سراغ بگیرند؛ نمی‌توانند علنی هم بگویند. کسی هم جرات نمی‌کند به این‌ها چیزی بگوید. «وَلا يَكُونُ مَنْ يَدُلُّهُمْ عَلَيْكَ فَبِمَا يَعْرِفُونَ ذَلِكَ» این‌ها چه کار کنند؟ غریب هم هستند. حالا یک کسی آشنا است می آید، می‌داند مثلا باید برود پیش محمد بن مسلم، زراره، این‌ها را می‌شناسد؛ اما وقتی یکی غریبه آمده این‌ها را از کجا بشناسد. آن‌ها هم اعتماد به این نمی‌کند. «قَالَ‏ بِكِتَابِ الله الْمُنْزَلِ» به کتاب خدا که نازل شده رجوع کند. «قُلْتُ فَيَقُولُ الله جَلَّ وَعَزَّ كَيْفَ» چگونه به کتاب خدا؟ خوب اگر میخواست به کتاب خدا [رجوع کند] در شهر خودش هم بود. این همه راه را آمده اینجا، حالا به کتاب خدا به کتاب خدا رجوع کند. «قَالَ أَرَاكَ قَدْ تَكَلَّمْتَ فِي هَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ» این چه کسی است؟ این به اصطلاح یعقوب بن شعیب است. می‌گوید یعقوب قبلا به شما گفتم این‌ها را. دوباره دارید تکرار می‌کنید. این هم معلوم می‌شود که باید حواسمان باشد حرفهای تکراری طلب نکنیم عمر امام را بیخودی هدر ندهیم. بله؟

یکی از حضار: نامفهوم 40:18

استاد: راوی بود، آهان آن روایت بعدی  عبد الاعلی، ببخشید. به عبد الاعلی می‌گوید قبلا این‌ها را برای تو گفته‌ام. «أَرَاكَ قَدْ تَكَلَّمْتَ» با تو گفته شده. «في هَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ» گفته شده این حرف‌ها قبلا، تو حرف زدی؛ یعنی تو گفتی، سوالهایت را هم کردی تَكَلَّمْتَ؛ یعنی قبلا راجع به این سوال کردی «قُلْتُ أَجَلْ» بله. خودش هم یادش بود که سوال‌ها را کردم این‌ها را. «قَالَ فَذَكِّرْ». حالا منتهی حضرت به صورت خلاصه به او می‌گوید. «فَذَكِّرْ مَا أَنْزَلَ الله فِي علي (عَلَيْهِ السَّلام) » ببین آن چیزهایی، آیاتی که در رابطه با امیرالمؤمنین علیه السلام [است و] این هم یک راه است. آن یک راه بود نفر، درست است؟ حجت تمام، یک راه دیگر چیست؟ می‌گوید حالا اگر به بن بست رسیدید نفر هم صورت گرفت چکار کنید؟ می‌گوید نسبت به آن چیزهایی که محقق شده بوده آیاتی که در شان نزول امیرالمؤمنان بوده، شناختی آنها را، قبلی‌هایی که شناختی آن‌ها را، راه شناخت قبلی‌ها را دوره کن. آنچه که از قرآن بوده «فَذَكِّرْ مَا أَنْزَلَ الله فِي علي (عَلَيْهِ السَّلام)». خصوصیاتی که خدا برای وصی و ولی فرموده در این‌ها چه کار کنید؟ نسبت به امیرالمؤمنین آشکار بود، شأن نزول ها بود، آن‌ها را دوره کن ببین در بین کسانی که موجود هستند چه کسی می‌تواند این خصوصیات را داشته باشد؟ خوب معلوم است که عصمت یکی از شرایطش بود. ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣﴾[12] یکی از شئونش بود. ببین خیلی از دایره خارج می‌شوند. خيلی‌ها که نقص دارند، نقصان داشتند، معصیت داشتند، خطا داشتند، اشتباه داشتند این‌ها از دایره حتما خارج می‌شوند؛ لذا می‌فرماید که نگاه کن آنچه در رابطه با امیرالمؤمنین است «وَمَا قَالَ لَهُ رَسُولُ الله (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه)» و آنچه که پیغمبر فرمود «فِي حَسَنٍ وَحُسَيْنٍ (عَلَيْهما السَّلام)» چرا فرمود پیغمبر؟ به این عنوان که دیگر ممکن است شأن نزول آيات در مورد این دو فرزندی که کوچک بودند گاهی نباشد؛ لذا سخن پیغمبر را در مورد این‌ها ببین «وَمَا خَصَّ الله بِهِ عَلِيّاً» و آن چیزهایی که خدا اختصاص داد به آن اختصاصات امیرالمؤمنان را، اختصاصات امیرالمؤمنین، اختصاصات شخصی نیست؛ بلکه اختصاصات چیست؟ حقوقی نظام امامت است. هر خصوصیتی که امیرالمؤمنین در موردش ذکر شده این خصوصیت حق امامت است؛ لذا اگر تو شناختی میفهمی که باید امام چه خصوصیاتی داشته باشد. این هم زیباست دیگر، که حضرات معصومین همه وجودشان نظام شخصی دیگر ندارد در آن، نظام این‌ها نظام چیست؟ نظامشان نظام امامت است. چنانچه انبیا بزرگ ما چنین حالتی را داشتند که می‌فرماید بله، «وَمَا قَالَ فِيهِ رَسُولُ الله (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِه) مِنْ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِ وَنَصْبِهِ إِيَّاهُ» ببین آن نص ها را که چگونه حضرت را منصوب کرد و وصیت کرد مثل حدیث غدیر «وَمَا يُصِيبُهُمْ وَإِقْرَارِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ بِذَلِكَ وَوَصِيَّتِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَتَسْلِيمِ الْحُسَيْنِ لَه» آنجایی که امر به امام حسن رسید و امام حسین تسلیم او بود. «بِقَوْلِ الله النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَأُولُوا الارْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ الله[13]» تطبیق بر همین جریان کرده أُولُوا الارْحامِ بَعْضُهُمْ را. «قُلْتُ فَإِنَّ النَّاسَ تَكَلَّمُوا فِي ابي جعفر (عَلَيْهِ السَّلام)» این طرف می‌گوید خوب در رابطه با پدر شما که امام باقر [علیه السلام] بود یک اختلافاتی پیش آمد. «فَإِنَّ النَّاسَ تَكَلَّمُوا فِي ابي جعفر (عَلَيْهِ السَّلام) وَيَقُولُونَ كَيْفَ تَخَطَّتْ مِنْ وُلْدِ أَبِيهِ مَنْ لَهُ مِثْلُ قَرَابَتِهِ وَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْهُ وَقَصُرَتْ عَمَّنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْهُ». می‌گوید چگونه امامت تجاوز کرد مِنْ وُلْدِ أَبِيهِ از فرزندان پدر؟ پدر را چه کسی گرفته مِنْ وُلْدِ أَبِيهِ را؟ امام سجاد علیه السلام؛ منتهی امام سجاد علیه السلام فرزندی به نام زید دارد ولی زید فرزند امام سجاد [علیه السلام] ادعای امامت نداشت و سن او هم از امام باقر علیه السلام چه بود؟ بیشتر بود یا کمتر؟

حضار: نامفهوم 44:37

استاد: بیشتر بود یا کمتر بود؟ کوچکتر بود، زید کوچکتر بود؛ اما یک زید بن حسن داریم که قبلا هم خواندیم قضایای آن را، در صفحه‌ی…

یکی از حضار: «نامفهوم 44:54»

استاد: زید بن حسن بزرگ قوم بوده در زمان امام باقر علیه السلام. اکبر فرزندان امیرالمؤمنین [علیه السلام] حساب می‌شده در زمان چه کسی؟ این زید بن حسن. می‌گوید چرا امام باقر [علیه السلام] از زید بن حسن، نه زید بن علی که فرزند امام سجاد [علیه السلام] باشد که آن کوچکتر بوده؛ اما از زید بن حسن که چیست؟ بزرگتر است. چرا پس امام باقر [علیه السلام] این کار را کرد؟ این شبهه مطرح شد که «كَيْفَ تَخَطَّتْ مِنْ وُلْدِ أَبِيهِ مَنْ لَهُ مِثْلُ قَرَابَتِهِ» این هم فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام بوده «وَمَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْهُ» و این چه بوده؟ و این اسن از امام باقر [علیه السلام] هم بوده «وَقَصُرَتْ عَمَّنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْهُ» اگر قرار بود که کوچکتر باشد خوب کوچکترهای بعدی چرا پس مورد توجه قرار نگرفتند؟ اگر قرار بود بزرگتر باشد بزرگتر از این در کار بوده؛ منتهی این بزرگتر را در چه دایره‌ای دید؟ در دایره امیرالمؤمنین علیه السلام که زید بن حسن حالا می‌شود چه؟ بزرگتر فامیل در آن جا. با این نگاه.

این را در صفحه، روایت 58 صفحه کتاب ما، نمی‌دانم کتاب شما چه به اصطلاح چیز می‌شود در آن باب چه می‌شود آنجا آوردند. بد نیست برای یک موقعی که شبهه در ذهنتان نماند. در آن روایت داشت که حسین ابن ابی العلا دارد که از امام صادق علیه السلام، برای اینکه اختلاف بیندازد آن حاکم عمر ابن عبدالعزیز اختلاف بیندازد یا بخواهد مثلا اکرام کند ولی اکرامش مشکلات ایجاد کند این است که «كَتَبَ إِلَى ابْنِ حَزْمٍ» به حاکم مدینه «أَنْ يُرْسِلَ إِلَيْهِ بِصَدَقَةِ عَلِيٍّ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ» آن کتاب به اصطلاح صدقات علی علیه السلام را و عثمان را و عمر را که کتاب صدقات داشتند که این‌ها وقف کرده بودند می‌گوید این‌ها را بیاور و «وَ إِنَّ ابْنَ حَزْمٍ بَعَثَ» ابن حزم چه کار کرد؟ «بَعَثَ إِلَى زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ كَانَ أَكْبَرَهُمْ» فرستاد سراغ چه کسی؟ سراغ زید بن حسن که بزرگترین فرد ذکور خانواده چه بود؟ امیرالمؤمنین علیه السلام حساب می‌شد. «وَ كَانَ أَكْبَرَهُمْ» درست است؟ بعد می‌گوید از او سوال کرد، «فَسَأَلَهُ الصَّدَقَةَ» کتاب صدقات را خواست آن وقت زید والی بود. «إِنَّ الْوَالِيَ كَانَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنَ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُسَيْنَ  وَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ» اینجا آن زید جواب داد. «فَقَالَ زَيْدٌ» آن کسی که والی بر صدقات بود از جانب امیرالمؤمنین ابتدا امام حسن علیه السلام بود، درست است؟ بعد امام حسن [علیه السلام] امام حسین [علیه السلام] بود بعد امام حسین [علیه السلام] علی ابن الحسین بود و بعد از علی ابن الحسین، محمد بن علی، «فَابْعَثْ إِلَيْهِ» به سوی او بفرست دست من نیست. من بزرگتر هستم؛ اما کتاب صدقات دست کیست؟ دست علی ابن الحسین است، درست است؟ «فَابْعَثْ إِلَيْهِ فَبَعَثَ» دست امام باقر [علیه السلام] است محمد ابن علی. «فَابْعَثْ إِلَيْهِ فَبَعَثَ ابْنُ… » صفحه بعدش هم همانطور می‌فرماید که «إِنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعَزِيزِ كَتَبَ إِلَى ابْنِ حَزْمٍ ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ بَعَثَ ابْنُ حَزْمٍ إِلَى زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ كَانَ أَكْبَرَ مِنْ أَبِي ع.»[14] که امام صادق [علیه السلام] می‌گوید که به سوی به اصطلاح زید بن حسن فرستاد که زید بن حسن بزرگتر از پدر من بود. نمی‌گوید اکبر به اصطلاح فرزندان نمی‌گوید. می‌گوید از پدر من بزرگتر بود. حتما این، پس این اکبر بودن برمی‌گردد به زید بن حسن که نقل شده [است].

خوب «فَقَالَ يُعْرَفُ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ بِثَلَاثِ خِصَالٍ» پس حواست باشد به سه قسم است؛ «لَا تَكُونُ فِي غَيْرِهِ  1_ هُوَ أَوْلَى النَّاسِ بِالَّذِي قَبْلَهُ وَ هُوَ وَصِيُّهُ؛» او برترین مردم است بالذي قبله، نزدیک‌تر از همه است به قبلی؛ یعنی امام قبلی، «وَ هُوَ وَصِيُّهُ»، اظهار هم کرده وصایتش را و از جمله خصوصیات «عنده سلاح رسول الله [صلی الله علیه و آله]» که مفصل باب آن را قبلا خواندیم. و وصیت او، «وَ ذَلِكَ عِنْدِي لَا أُنَازَعُ فِيهِ». در مورد سلاح پیغمبر و بعضی خصوصیات دیگر ما مورد نزاع نیستیم؛ چون هر جا، یک موقع بعضی‌ها حرف می‌زدند می‌گفتند اگر شما راست می‌گویید سلاح پیغمبر را نشان دهید.  درست است؟ که حتی وقتی امام شاید امام باقر علیه السلام می‌خواستند از دنیا بروند آنجا به فرزندش، امام باقر علیه السلام بود دیگر؟ جلوی بقیه بچه‌ها گفت این صندوق را تو بردار و به خانه بگذار پیش تو باشد. در مریضی اش، گفت تو بردار، که بعدا وقتی حضرت از دنیا رفت آمدند و گفتند یا امام صادق [علیه السلام] نسبت به امام کاظم [علیه السلام] شاید باشد این، بعدا بچه‌ها گفتند که آن صندوق چه شد؟  آن صندوقی که داد، سهم ما از آن صندوق چه می‌شود؟ آنجا حضرت فرمود: این اختصاصی است. این مربوط به آثار امامت است وصایت است. چیزی نیست که کسی در آن شریک باشد. ارث شریک دار بودن در او نیست. «قُلْتُ إِنَّ ذَلِكَ مَسْتُورٌ مَخَافَةَ السُّلْطَانِ» اگر من سلاح پیغمبر را مخفی کردم بخاطر ترس از مخافه سلطان است. بعد «قَالَ لَا يَكُونَ فِي» اینها را تند بخوانم. «قَالَ لَا يَكُونَ فِي سِتْرٍ إِلَّا وَ لَهُ حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ» اگر هم در پنهانی باشد حتما حجت ظاهره برای امام هست. «إِنَّ أَبِي اسْتَوْدَعَنِي» آن سلاح را، «إِنَّ أَبِي اسْتَوْدَعَنِي مَا هُنَاكَ فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ» آنجا همین جریان را اینجا آوردند اتفاقا. همین جریان امام صادق [علیه السلام] دارد می‌فرماید وقتی پدرم نزدیک شد وفاتش «قَالَ ادْعُ لِي شُهُوداً» چند نفر را دعوت کنید بیایند «فَدَعَوْتُ أَرْبَعَةً مِنْ قُرَيْشٍ فِيهِمْ نَافِعٌ مَوْلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ» که از شیعیان هم نبوده؛ اما یک کسی بوده که مورد اکرام بوده. «قَالَ اكْتُبْ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ يَعْقُوبُ بَنِيهِ- يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‌ لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» صدر وصیت این آیه را نوشتند با این آیه شروع کردند. «وَ أَوْصَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُكَفِّنَهُ فِي بُرْدِهِ» وصیت را به چه کسی کرد؟ به فرزندش تا بین این‌ها آشکار باشد که وصی چه کسی است؟ «فِي بُرْدِهِ الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ الْجُمَعَ» نمازهای جمعه‌اش را در آن می‌خوانده. «وَ أَنْ يُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ وَ أَنْ يُرَبِّعَ قَبْرَهُ وَ يَرْفَعَهُ أَرْبَعَ أَصَابِعَ» قبرش را به صورت مربع دربیاورد چهارگوش باشد؛ یعنی، مربع نه، چهار گوش مثلا مربع، منظور مستطیل هم شامل می‌شود؛ یعنی چهارگوش باشد. «وَ يَرْفَعَهُ أَرْبَعَ أَصَابِعَ» چهار انگشت بالا نیاید از سطح زمین. «ثُمَّ يُخَلِّيَ عَنْهُ» دیگر بیشتر نیاورد. «فَقَالَ اطْوُوهُ» همانقدر در حقیقت چکار کنیم؟ به اصطلاح این نوشته را ببندید. آن چیزی که من گفتم می‌نوشتند آن چیزی که می‌نوشتند با همین وصایت که کرد  «اطْوُوهُ» او را ببندید و بپیچید. «ثمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ» آن چهار نفر را هم گفتند حالا شما بروید. «فَقُلْتُ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا مَا كَانَ فِي هَذَا يَا أَبَتِ أَنْ تُشْهِدَ عَلَيْهِ» آن چه بود  که این‌ها را بالاخره برای شهادت لازم شد که بیایند «فَقَالَ إِنِّي كَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ» من می ترسیدم که بعدا نبود این شهادت ها برای تو دردسر ایجاد کند. «كَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ» مغلوب شوی. «وَ أَنْ يُقَالَ إِنَّهُ لَمْ يُوصَ» بگویند وصیت نکرده امام باقر [علیه السلام]. «فَأَرَدْتُ أَنْ تَكُونَ لَكَ حُجَّةٌ» برای دست تو حجت است این حجت دست تو باشد یعنی چه؟ بشناسند «فَهُوَ الَّذِي إِذَا قَدِمَ الرَّجُلُ الْبَلَدَ» وقتی کسی از شهر دیگر می‌آید «قَالَ مَنْ وَصِيُّ فُلَانٍ قِيلَ فُلَانٌ» همه بدانند همین جریان نفر، بله «قُلْتُ فَإِنْ أَشْرَكَ فِي الْوَصِيَّةِ» در بعضی از وصیت، این هم رها نمی‌کرده خلاصه. نمی‌دانند وقت ما هم تمام شده. همینطور سوال می‌کرده .«قُلْتُ فَإِنْ أَشْرَكَ فِي الْوَصِيَّةِ» اگر چند نفر را وصی قرار دهد چنانچه در مورد امام …

یکی از حضار‌: نامفهوم 52‌:47

استاد: نه این عبد الاعلی است که دارد این‌ها را می‌پرسد.

یکی از حضار‌: نامفهوم 52: 53

استاد: نه از عبد الاعلی است. «فَإِنْ أَشْرَكَ» اگر در وصیت این‌ها چه کنند؟ یا اشترک نسخه… «فَإِنْ أَشْرَكَ (یا اشترک) فِي الْوَصِيَّةِ». چند نفر را در وصیت اسم ببرند؛ چنانچه از امامان را قبلا خواندیم که چند نفر را وصی خودش قرار داد. حاکم گفته بود که بروید ببینید هر کسی وصی او است گردنش را بزنید.

یکی از حضار: نامفهوم 53: 1

استاد: بله، امام صادق علیه السلام خودش، که در این حقیقت وقتی آمدند دیدند حاکم مدینه هم جزء وصی هست دیگری هم… اگر بخواهد گردن بزند گردن همه اینها را [باید بزند]. دیدند نمی‌شود. این هم خلاصه یک تدبیری. « فَإِنْ أَشْرَكَ فِي الْوَصِيَّةِ قَالَ تَسْأَلُونَهُ» اینجا جای سوال مطرح می‌شود. ببینید همینطور تخصیص زده «تَسْأَلُونَهُ فَإِنَّهُ سَيُبَيِّنُ لَكُمْ»[15] قبلا داشتیم یک سوالاتی است که غیر از امام نمی‌تواند این‌ها را پاسخ دهد که در جریان مثلا بعضی از حضرات معصومین [علیهم السلام] هم همینطور بود که خودشان طلب می‌کردند یک چیزهایی را، علایمی را و قرار می‌دادند که آن آشکار باشد.

روایت بعدی را دیگر نرسیدیم می‌خواستیم باب تمام شود. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[1].  الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص378.

[2] . الثاقب فی المناقب ، ج۱، ص۴۹۵، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۷، ص۲۳۳، عوالم العلوم ، ج۲۲، ص۶۳،، كمال الدين ، ج۲، ص۴۰۹، إعلام الوری ، ج۲، ص۲۵۳، كشف الغمة ، ج۲، ص۵۲۸، الوافي ، ج۲، ص۳۹۶، اثبات الهداة ، ج۵، ص۹۸، بهجة النظر ، ج۱، ص۱۴۱، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۱۶۰، ، مستدرك الوسائل ، ج۱۸، ص۱۸۷، الإفصاح ، ج۱، ص۲۸، الفصول المختارة ، ج۱، ص۳۲۵، کنز الفوائد ، ج۱، ص۳۲۹، المناقب ، ج۱، ص۲۴۶، المناقب ، ج۳، ص۲۱۷، إقبال الأعمال ، ج۱، ص۴۶۰، أعلام الدین ، ج۱، ص۴۰۰، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۱۱۱، الصراط المستقيم ، ج۱، ص۱۹۶، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۲۷۷، بحار الأنوار ، ج۳۲، ص۳۲۱، ، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۲۳۲، کفایة الأثر ، ج۱، ص۲۹۶، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۲۸۲، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۲۴۶، الوافي ، ج۷، ص۵۹۱

[3] . [التوبة: 105]

[4] . المصباح (للکفعمی) ، ج۱، ص۴۷۲، البلد الأمین ، ج۱، ص۲۷۶، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۴، بحار الأنوار ، ج۹۷، ص۱۶۰، مصباح الزائر ، ج۱، ص۴۱۹، بحار الأنوار ، ج۹۹، ص۸۳

[5] . عوالم العلوم ، ج۱۵، ص۱۵۵، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۳۶۷، الصراط المستقيم ، ج۲، ص۱۴۱، مقتضب الأثر ، ج۱، ص۲۶، بحار الأنوار ، ج۳۶، ص۲۲۲، الإنصاف ، ج۱، ص۴۴۷، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۰۴، اثبات الهداة ، ج۲، ص۲۹۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۸

[6] . [آل عمران: 169]

[7] . من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۵۲، مکارم الأخلاق ، ج۱، ص۴۳۳، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۸، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۶ ، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۸۰، كمال الدين ، ج۱، ص۲۸۸، وسائل الشیعة ، ج۲۷، ص۹۲، اثبات الهداة ، ج۵، ص۶۶، اثبات الهداة ، ج۱، ص۲۷۸، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۱۲۵

[8] . [النساء: 157]

[9] . [التوبة: 118-122]

[10] . الکافي ، ج۱، ص۳۷۸

[11] . [النساء: 100]

[12] . [الأحزاب: 33]

[13] . [الأحزاب: 6]

[14] . الکافي ، ج۱، ص۳۰۵، إعلام الوری ، ج۱، ص۵۰۱، الوافي ، ج۲، ص۳۴۵، بهجة النظر ، ج۱، ص۷۳، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۲۳۰، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۴۹

[15] . الکافي ، ج۱، ص۳۷۸

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 378” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید