بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
درمحضر کتاب شریف نورانی کافی هستیم و روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام؛ با تمام وجود انشاءالله رو میکنیم به این روایات شریف، و از نورانیتشان بهرهمند بشویم. خدا توفیق بدهد معارفش را بیابیم و به اعمالش متحقق باشیم انشاءالله و با این روایات به حضرات نزدیک بشویم، انس بگیریم و انشاءالله ارتباط با روایات، زیارات اهل بیت است به حقیقت معنای زیارت. انشاءالله با هر روایتی به زیارتی نایل میشویم و این زیارت را قدر بدانیم که گاهی زیارت بدن است و گاهی زیارت نظام روحی است. که این زیارت نظام روحی است و انشاءالله محقق شده. با معارف اهل بیت آشنا شدن، و در محضرش قرار گرفتن، حقیقت زیارت است. انسان زیارت مکانی را هم که میرود تا آماده بشود برای بهرهمندی از زیارت روحی. اینها خدای سبحان توفیق داده است به ما که در محضر این روایات دائم الزیارة باشیم. و این دائم الزیاره بودن را راحت و مفت از دست ندهیم. انشاءالله قدردان باشیم که بیشترهم بهرهمند بشویم.
در روایت چهاردهم میفرماید که:
14- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: كَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ هُلَيْلٍ[12]
عبدالله که همان عبدالله افتح است – فرزند امام صادق علیه السلام که این عبدالله بن هلیل که بعضیها با تشدید خواندند، بعضیها بدون تشدید، هلیل تصغیرهلال است.
يَقُولُ بِعَبْدِ اللَّهِ[13]
به عبدالله بن افتح قائل بود؛ مقصود عبدالله افتح فرزند امام صادق علیه السلام است.
فَصَارَ إِلَى الْعَسْكَرِ[14]
به سامرا رفت. سامرا زمان امام هادی علیه السلام به بعد بوده است. نشان میدهد جریان عبد الله افتح فقط در زمان امام کاظم علیه السلام نبوده است. چون زمان امام کاظم علیه السلام، عبدالله افتح در کنار امام کاظم علیه السلام مطرح شد که عمرش هم طولانی نبود؛ شاید حدود 27 روز یا یک ماه بعد از امام صادق علیه السلام از دنیا رفت. اما چون شبهه فرزند بزرگتر مطرح بود و عبدالله افتح از امام کاظم علیه السلام بزرگتر بود، اما آن جریان نبودن علت در بدن هم جزء شرائط بود و این افتح بود و آن دیده نشده بود، بزرگتر بودن را علت گرفته بودند برای اینکه عبدالله را امام بگیرند و متوقف درعبدالله بشوند و امام کاظم را نپذیرند. این در جریان اغلب کسانی که به عبدالله قائل شدند، درهمان زمان، بعد از ازدنیارفتن عبدالله رجوع کردند به امام کاظم علیه السلام و بعد هم امام رضا علیه السلام. اما معلوم میشود که جریان ریشهدار بود، ادامه پیدا کرده بود. حتی بعد از جریان فراگیری امامت امام رضا علیه السلام که آن صولت و صیت و شهرتش همه جا را فرا گرفت و تقریباً فراگیر شد، بعد از فراگیری شهرت، بعدها بقیه را به ابن الرضا میشناختند آنقدر شهرت پیدا شده بود. با این حال در زمان امام هادی علیه السلام هم هنوزعدهای از عالمان از مومنان نه فقط مومنان، راویان احادیث اهل بیت علیهم السلام هنوز به عبدالله افتح قائل بودند؛ از جمله همین عبدالله بن هلیل که در اینجا، دارد نقل میکند که سفر کرد به سامرا. پس معلوم میشود که دلش هم محکم درعین حال نبوده و شبهه برایش مطرح بوده است.
یقول بعبدالله یعنی از جهت اعتقادی، به امامت عبدالله افتح قائل بود.
فَرَجَعَ عَنْ ذَلِكَ
وقتی که به سامرا سفر کرد، از قول به عبدالله افتح برگشت و لذا به امامت امام هادی علیه السلام قائل شد. درست است؟!
فَسَأَلْتُهُ عَنْ سَبَبِ رُجُوعِهِ فَقَالَ إِنِّي عَرَضْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع
میگوید وقتی که من او را دیدم، از اینکه چه چیزی باعث شد با اینکه قائل به عبدالله افتح بود، ولی رفت سامرا، نظرش عوض شد، از این سوال کردم. من نزدیک شدم به ابیالحسن؛ در اینجا ابیالحسن با اینکه مطلق آمده است، به قرینه سامرا که عسکراست، یعنی ابیالحسن هادی علیه السلام که ابیالحسن ثالث میشود. و الا
اگر قرینه در کارنبود شک میکردیم و خود عبدالله بن هلیل مربوط به از یاران امام هادی علیه السلام است. همه اینها قرینه است بر اینکه مقصود از ابیالحسن، ابیالحسن هادی است، نه ابیالحسن موسی بن جعفر، نه ابیالحسن رضا علیهم السلام. این سه بزرگوار که ابیالحسن هستند، در روایات این ابیالحسن ثالث است که در اینجا آمده.
عَرَضتُ را در حاشیه معنای خوبی کرده، از شروح آورده؛ یعنی خودم را در معرض قرار دادم، به گونهای که در راهش قرار دادم. یا اینکه ظاهر کردم که از او سوالی دارم. چون حضرت در سامرا و عسکر بودند، به طوری که ملاقات با حضرت آزاد نبوده و ممنوع بوده است. و لذا اینطور نبوده که بتوانند بروند خانه حضرت و بیایند. لذا دارد در طریقی که حضرت رفت و آمد داشت، من خودم را در معرض ارتباط با حضرت قرار دادم. این نشانه سختی کار امام هادی علیه السلام بوده است که کسانی که میخواستند رابطه برقرار کنند. شاید همین جریان حضرت عبدالعظیم که نسبت میدهند به دیگران هم گاهی آمده است که وقتی میخواست حضرت را ببیند، دارد که راهی پیدا نمیکرد، تا اینکه دید یک خیارفروشی آنجاست – این را نقل میکنند – وقتی خیارفروش را دید، سبد خیارش را از او کامل خرید. بعد به کوچه حضرت وارد شد. چه کسی خیار میخواهد. حضرت فرمودند داخل شو. بعد هم گفتگویی کردند و بعد هم حضرت فرمودند زود برو که شک نکنند. معلوم میشود که ارتباط با حضرات ساده نبوده. و لذا در ادامه هم معلوم میشود؛ این هم خودش را در مسیر راه حضرت که رفت و آمدهایی به جاهای معلوم داشته و میرفته و میآمده، قرار داده است.
أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ
تا بتوانم سوال بکنم از مسئله امامت.
فَوَافَقَنِي فِي طَرِيقٍ ضَيِّقٍ
یک جایی شد که در یک راه باریکی در کنار هم قرار گرفتیم. همه اینها نشان میدهد که جوری در مسیر خودش را قرار داده بود
فَمَالَ نَحْوِي حَتَّى إِذَا حَاذَانِي
خودش را به سمت من میل داد تا جایی که مقابل هم قرار گرفتیم.
أَقْبَلَ نَحْوِي بِشَيْءٍ مِنْ فِيهِ
از دهانش یک چیزی را…. ببینید چقدر باید مراقبت میکردند؛ حتی گفتگو و سوال و جواب و حرف و مکث نه. آنقدر مسئله، فشار بوده؛ وقتی کاملاً در مسیر مقابل من قرار گرفت، از دهان مبارکشان چیزی را مثل یک نوشتهای که در دهان باشد، انداختند روی سینه من.
فَوَقَعَ عَلَى صَدْرِي فَأَخَذْتُهُ فَإِذَا هُوَ رَقٌّ فِيهِ مَكْتُوبٌ مَا كَانَ هُنَالِكَ وَ لَا كَذَلِكَ[15].
گرفتم و آن را باز کردم. دیدم که یک نوشتهای است که چیزی روی آن نوشته شده. همین جمله بود که ما کان هنالک و لاکذلک؛ که تعبیر آن در رابطه با عبدالله افتح است. یعنی نه او شایسته چنین چیزی بود، نه در حقش امکانپذیراست. چقدر مختصر و مفید در یک ورقهای نوشته شده بود و در دهان باشد، آن هم بدون اینکه او گفته باشد. خود این بدون اینکه او بخواهد، حضرت پاسخ سوالش را بدهند یک معجزه است. خود کلام یک معجزه است. دوتا معجزه کنار هم هست. یکی اینکه قبل از اینکه او سوال بکند، فقط خودش را در معرض قرار داد حضرت جواب دادند، هم خود محتوا. پس هم قالب و هم محتوا برای این کار معجزه بوده است. بدون اینکه کسی شک بکند، جواب طرف را بدهند. یعنی اگر کسی از دور مراقب بود متوجه نمیشد که چه چیزی اتفاق افتاده. اما برای این فرد محقق شد. نه مقام او بود که ما کان هنالک، این مقام مربوط به او نیست. و لا کذلک، یعنی استحقاقش را هم نداشت. نه ادعایش درست بود، نه استحقاق داشت بر این کار. هیچ کدام از این ها برای عبدالله افتح در کار نبود. با همین کار برگشت. یعنی به صرف کلام شاید برای این محقق نمیشد که اگر در همین حالت عادی میگفت. اما اینکه با این ساختار و با این شکل بدون اینکه سوالش را بپرسد و بدون اینکه چیزی باشد، و با این محتوای با این اختصار، همه اینها برای او هدایتگری داشت. انشاءالله گاهی برای ما هم از دهان مبارکشان، نامهای، دعوتی، عطیهای، رحمتی بفرستند؛ همچنان که پیغمبر اکرم دهان را در دهان مبارک امیرالمومنین، زبان را گذاشتند، علم اولین و آخرین برای امیرالمومنین مفتوح شد. و یا در جریان امام حسین علیهالسلام که زبان مبارک را در کام علیاکبر گذاشتند. انشاءالله خدای سبحان ما را هم از وجود آنها بهرهمند بکند. تقاضا و حسرتش خیلی شیرین است که آدم ناامید نباشد. همینها برای ما یک نقطههای امیدی ایجاد کند که شدنی است. باورمان بشود؛ بگوییم که این لیاقت نمیخواهد که! او که فَتَحی بوده، حتی مومن نبوده ابتدا به امام صادق علیه السلام. هرچند در دلش خلجانی بوده، دنبال بوده؛ اما بالاخره ابطحی بوده، تشخیص غلط هم داده دیگر! پس اگر ما هم یک موقع عمل غلطی داریم، میشود که مورد توجه و عنایت قرار بگیریم و عنایت آنها باعث بشود که مقام بهتری و ایمان بالاتری برایمان روزی بشود. این تقاضایش در وجودمان شکل بگیرد. یعنی هرکدام از اینها برای ما یک راه است برای ارتباط و تقاضا و حسرت راه را برای ما ایجاد بکند. عادی نباشیم. هر کدام از اینها را میبینیم، ببینیم برای ما هم امکان دارد.
در پاسخ: حالا آن را میترسیم. از عتاب و خطاب میترسیم. ماها تحملمان زیاد نیست. یک دفعه با عتاب و خطاب از کوره به در میرویم، جدا میشویم. ما اینها را دوست داریم. حالا شما اگر آنها را دوست دارید، ولی ما اینها را دوست داریم که رحمتش را، جذبش را؛ ازعتاب و خطاب میترسیم. حالا اگر خودشان صلاح دانستند و با آن دیدند هدایتگری ما است، توفیقش را بدهند و حفظمان بکنند. اما ما تقاضایمان اینهاست؛ این رابطهها و این حالتها است.
15- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ذَكَرَ اسْمَهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ قَالَ أَخْبَرَنَا مُوسَى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ زَيْدِ بْنِ مُوسَى
در روایت پانزدهم میفرماید – مشابه این روایت، همین روایت حبابه والبیه است؛ که اگر یادتان باشد، حبابه والبیه همین روایت در همین باب بود که گذشت – روایت حبابه والبیه روایت سوم بود که اینها سه تا خانم بودند. که این سه خانم وضعشان عجیب بوده که هر سه یک حالت اثبات ولایت حضرات در وجود اینها شکل گرفته که همان مُهر نبوت بر آن سنگ و سنگریزه بوده که نزد اینها بوده، از چند امام – از زمان پیغمبر، امیرالمومنین علیه السلام، بعد امام حسن و امام حسین علیهم السلام، تا میرسد حبابه والبیه به امام رضا علیه السلام – که اگر یادتان بود – و اینجا هم میرسد تا امام سجاد علیه السلام – اگر که اشتباه نکنم – یعنی از پیغمبر اکرم تا امام سجاد که دوره طولانی هم میشود. حالا از جهت عمر که حبابه والبیه از طولعمرها بود – تقریباً ۲۳۰ سال طول عمرش بود که از زمان پیغمبر را ادراک بکند تا زمان امام رضا علیه السلام. حتی اگر اوایل امام رضا علیه السلام هم باشد، حدود ۲۰۰ سال عمر داشته. چون در زمان پیغمبرهم یک خانم کاملی بوده، کودک نبوده. حداقل بیست یا بیست و پنج سال باید داشته باشد تا برسد به زمان امام رضا علیه السلام. که بعد هم اولادش تا مُهر امام حسن عسکری علیه السلام را هم گرفتند. و در اینجا این خانم که اُمّ اسلم است، از زمان پیغمبر تا امام سجاد علیهم السلام، این مُهر را داشته. من فقط ابتدایش را عرض میکنم؛ بقیهاش را شبیه به آن است، انشاءالله دوستان مطالعه میکنند.
زید بن موسی برادر امام رضا علیه السلام است. جعفر بن زید بن موسی پسر این زید است. زید بن موسی معروف به زید النار است. چون اینها قیام کردند و در قیامشان توانستند بصره را بگیرند. وقتی بصره را گرفتند، تمام عباسیان و طرفداران عباسیان را خانههایشان را آتش زدند و اموالشان را آتش زدند. حتی نخلستان هایشان را هم آتش زدند. به همین عنوان، به زید النار معروف شد. برادر امام رضا علیه السلام که این زید بن موسی بود، امام رضا علیه السلام از این افعال زید خوششان نیامد. حضرت در بعضی جلسات بیان کردند که این رفتار او را نپسندیدند و شاید یکی از جملاتشان این باشد که سوگند یاد کردم بعد از این با زید سخن نگویم. چون کاری کرده بود که جریان اهل بیت علیهم السلام مورد خدشه قرار گرفت و این خشونت یک خشونت صحیحی نبوده است. مثل اینکه ما فکر کنیم الآن اگر امام زمان عج تشریف میآورند هر کسی غیر از شیعیان ناب باشد سر بزنند و از بین ببرند. نه، حضرت هدایتگری دارند؛ همه را میخواهند هدایت کنند. البته معاندین را از بین میبرند و با آنها مقابله میکنند. اما هر کسی را با لغزش از بین نمیبرند. لذا این نوع برخورد نحوهای از برخورد مثل خوارج است که جذب حداکثری را ندارند و آن جذب حداقلی را دارند و مرزها را خیلی پررنگ قرار میدهند. مرز ایمان عالی را مرز ایمان و کفر قرار میدهند. یک موقع مرز ایمان عالی است، میگوییم که اینها مومنان محض هستند و بقیه هم مراتب ایمان هستند. اما اگر کسی ایمان محض را مرز ایمان و کفر قرار بدهد، بقیه مومنان را از دایره ایمان خارج کرده و این کار صحیحی نیست. که نشان میدهد حضرت با زید بن موسی …؛ که چون دوتا زید داریم. یکی زید بن علی و یکی زید بن موسی. به خاطر همین، مامون به خاطر امام رضا علیه السلام از زید بن موسی گذشتند. یعنی او را نکشت، دستگیرش کرد. و لذا دارد مامون هرچند وقت یکبار به امام رضا طعن میزد که زید بن موسی همان کار زید بن علی را کرد؛ منت میگذاشت که زید بن موسی همان کار زید بن علی را کرد، ببینید با او چه کردند، ما زید بن موسی را بخشیدیم. و قیاس میکرد به این جهت که کار زید بن علی را هم مطابق زید بن موسی بکند. تشبیه بکند. دو قصد داشت. هم تخطئه کار زید بن علی که فراگیریاش بیشتر بود و مورد اعتنای اهل بیت علیهم السلام بود، با کار زید بن موسی که اهل بیت نپسندیده بودند. و لذا امام رضا علیه السلام یکباردر پیش مامون دارد که وقتی مامون اینگونه گفت، حضرت دفاع جانانهای از زید بن علی کردند و گفتند او از عالمان اهل بیت بوده است. و اینطور که تو میگویی با زید بن موسی که از جُهّال اهل بیت بوده است، یکی نیست.
حالا به مناسبت از جعفربن زید بن موسی بالاخره یک گریزی به تاریخ هم زدیم و مظلومیت حضرات که ببینید دوران سختی بوده است. قیامها و معارضههای مهمی میشده و شیعیان عدالتجو در جایی که در حقیقت قرار بگیرند؛ به طوری که این معارضهها از امام زائلشان نکند، جدایشان نکند. حالا میرسیم روایتهای بعدی هم در رابطه با زید بن علی هم در اینجا داریم. که انشاءالله میرسیم.
عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع
قَالُوا جَاءَتْ أُمُّ أَسْلَمَ يَوْماً إِلَى النَّبِيِّ ص وَ هُوَ فِي مَنْزِلِ أُمِّ سَلَمَةَ فَسَأَلَتْهَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ خَرَجَ فِي بَعْضِ الْحَوَائِجِ وَ السَّاعَةَ يَجِيءُ فَانْتَظَرَتْهُ عِنْدَ أُمِّ سَلَمَةَ حَتَّى جَاءَ ص فَقَالَتْ
اماسلم آمد خانه امسلمه. از رسول خدا سوال کرد که رسول خدا کجا هستند، کارشان دارم. میدانست که نوبت امسلمه است و به اینجا میآید. امسلمه هم گفت رسول خدا کار دارند؛ بیرون رفتند و میآیند. نزدیک است که بیایند. پیش امسلمه نشست تا منتظر پیغمبر باشد.
______________________________
(1) هو المستجار محاذى باب الكعبة من ظهرها، يستحب إلصاق البطن و الصدر بحائطه و التزامه و الدعاء فيه مستجاب (آت)
(2) في بعض النسخ [عبد اللّه بن هلال].
(3) أي بامامة عبد اللّه الأفطح.
(4) أي إلى سامرّاء، سمى به لانه بنى للعسكر
(5) أي ما كان عبد اللّه هناك أي في مقام الإمامة، و لا كان كذلك اي مستحقا للإمامة. (آت)
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 356
أُمُّ أَسْلَمَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي قَدْ قَرَأْتُ الْكُتُبَ
جانم و پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله! معلوم میشود که آدم عالمی بوده است. یعنی یک خانم ساده نبوده است. اماسلم گفت من کتابها را خواندم؛ اولاً با سواد بودن در آن دوره خیلی نادر بوده است. ثانیاً بین آقایان نادر بوده است. بین خانم ها تقریباً کالعدم بوده است. اما این خانم هم باسواد بوده است، هم اهل مطالعه بوده است. هم دسترسی به کتاب داشتن ساده نبوده است. اینگونه نبود چون سواد کم بوده و چون با اهل کسانی که باسواد بودند، کتاب در دسترس نبوده! مثل حالا که کتابخانهها و کتابفروشیها در کار نبوده است. نسخهها خطی بوده است. همه اینها را تصویر بکنید. یک خانم باید چقدر همت داشته باشد که میآید برای سوال خدمت پیغمبر و میگوید کتب را خواندم.
وَ عَلِمْتُ كُلَّ نَبِيٍّ وَ وَصِيٍّ-
دانستم که هر نبی وصی دارد. سنن الهی را به دست آوردم که هر نبی وصی دارد. الان خیلیها نمیدانند که موسی علیه السلام وصی داشته است. ابراهیم خلیل وصی داشته است. این سنت الهی است. دانستن این سنت نشان میدهد آدم با هوش و فهیم و با استعدادی بوده است و نگاه منظومهای داشته است به دین. کم پیدا میشود اینها. آن هم از یک خانم.
فَمُوسَى كَانَ لَهُ وَصِيٌّ فِي حَيَاتِهِ وَ وَصِيٌّ بَعْدَ مَوْتِهِ
وصی موسی در دوران حیاتش هارون بود. و وصی موسی بعد از دوران حیاتش یوشع بود. هارون قبل از موسی از دنیا رفت. دیگر بعد از حیات موسی وصی او محسوب نمیشد.
وَ كَذَلِكَ عِيسَى
که عیسی هم وصی داشت. حالا وصی عیسی براساس اختلافی که هست، مختلف میدانند؛ ولی بالاخره وصی داشت.
فَمَنْ وَصِيُّكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ
ای رسول خدا! وصی شما بعد از شما چه کسی است؟! سوال از دل کسی است که خوب فهمیده است. مثلاً ما در زمان امام گاهی خیلیها اصلاً تصوراینکه بعد از امام چه کسی ممکن است جانشین بشود… دلمان هم نخواست تصور بکنیم. اما یک کسی تیزهوش باشد، بداند از پیغمبر باید بپرسد که وصی بعدی کیست. نه صبر کند تا معلوم بشود چیست. دنبال باشد و دغدغه داشته باشد در نظام الهی. خیلی با هوش و استعداد و فضیلت بوده است. عملی هم که پیغمبر برای او به عنوان اعجاز قرار داد نتیجه این طلبش بوده است.
از اینجا میفهمیم آن جریان حبابه والبیه هم یک اثر اینگونه بوده است. معلوم میشود که در آن دوره یک نهضتی بین خانمها پیش آمده بوده که توانسته بودند حداقل سه نفر از آنها به این عنوان معروف بشوند و قابل این اعجاز قرار بگیرند. خوب است که این را در نگاه تاریخی به عنوان یک رگه نگاه کرد که چطور شد اینها اینطور با فضل شدند. مثل این خانم که اینگونه عالمه باشد و اعجاز اختصاصی خدا اینگونه برای او قرار بگیرد. الان برای ما درس است و اثر گذاری هدایتی دارد.
فَقَالَ لَهَا يَا أُمَّ أَسْلَمَ وَصِيِّي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَمَاتِي وَاحِدٌ
اینکه این فهمید موسی علیه السلام دوتا وصی داشته؛ وصی در دوران حیات و وصی بعد از ممات. شاید برای خیلی از طلبهها وقتی مطرح بشود تفکیک بین اینکه دو وصی بوده، یک وصی در زمان حیات و یک وصی در زمان ممات، برایشان سخت باشد. اما در مورد عیسی علیه السلام این را نمیفرماید. و معلوم میشود آنجا مطالعهاش کامل بوده که وصی عیسی یک نفر بوده. حالا این در قرآن نیامده است. این وصی بعد از ممات موسی که در قرآن نیامده. وصی عیسی که در قرآن نیامده. درست است وصی در زمان حیات موسی در قرآن آمده است. اما این فهم که برای او ایجاد شده است، تفکیک بین اینها و بعد سوال از پیغمبر. و پیغمبر هم اولین جوابی که میدهند این است که وصی دوران حیات من و وصی دوران ممات من یکی است. که این هم خودش یک پاسخ نسبت به دغدغه او است که آنی که الان هست بعدا هم خواهد بود. نه اینکه اگر الان شناختی بعدا ممکن است کس دیگری باشد. نه، یک حقیقت است. اینها خیلی دقیق است. یعنی از یک از زیرکی و استعداد آن سوالکننده برخواسته که مطابق آن، جواب محقق شده است.
ثُمَّ قَالَ لَهَا يَا أُمَّ أَسْلَمَ مَنْ فَعَلَ فِعْلِي هَذَا فَهُوَ وَصِيِّي ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَفَرَكَهَا[16] بِإِصْبَعِهِ
هرکسی فعل مرا انجام داد، او وصی من است. که آن سنگی را گرفت و اول از زمین برداشت. تعبیر فرکها را اینجا در حاشیه نوشتهاند مثل اینکه پوست را از آن جدا بکنند؛ مثل اینکه پوست گردو را میگیرند.
فَجَعَلَهَا شِبْهَ الدَّقِيقِ
بعد با دستش فشار داد تا اینکه مثل آرد خمیر شده شد.
ثُمَّ عَجَنَهَا ثُمَّ طَبَعَهَا بِخَاتَمِهِ
آن آرد را که خمیر کرد، و مُهر را بر آن زد. در بعضی روایات مثل حبابه داشت که بر آن سنگریزه زد. این تفکیک مراحلش را هم کرده است. این عالمانهتر به مسئله نگاه کرده است. چه بسا آن موارد هم همینطور بوده است. آنها یک سطحی از رابطه را دیدند. این قدرت تفکیکش بیشتر بوده است. یعنی این که میخواهد مهر بشود را در تمام مراحلش دیده. قدرت دید این، میخورَد با مقدماتی هم که داشته است که عالمتر از آن دو نفر دیگری بوده که این نقل از آنها آمده است.
در اینجا که از پیغمبر آمده، در حقیقت قدرت فهم و شعور این است که اگر میبیند این مهر بر آن خورده، مراحلی را هم که در اعجاز محقق شده است سنگ است؛ اما آن سنگ را دیده است. نه آب مخلوط با آرد کرد، بعد آن گِل شد وبعد..؛ نه، اینها همه در حقیقت در همان دست مبارک پیغمبر دارد انجام میشود.
ثُمَّ قَالَ مَنْ فَعَلَ فِعْلِي هَذَا فَهُوَ وَصِيِّي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَمَاتِي فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَأَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع
تا فهمیدم، از پیش پیغمبر آمدم بیرون، صبر نکرد مدت دیگری؛ ارادت است دیگر، عشق و محبت است، به دنبال بودن است. میگوید تا آمدم بیرون، رفتم خدمت امیرالمومنین علیه السلام.
فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَنْتَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ فَفَرَكَهَا فَجَعَلَهَا كَهَيْئَةِ الدَّقِيقِ ثُمَّ عَجَنَهَا وَ خَتَمَهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ يَا أُمَّ أَسْلَمَ مَنْ فَعَلَ فِعْلِي هَذَا فَهُوَ وَصِيِّي
از او هم سوال میکند تو وصی رسول خدا هستی؟ در اینجا هم بیان بسیار زیباست. در این روایت پیغمبر و هر امامی بر یک سنگ مهر زدهاند.
فَأَتَيْتُ الْحَسَنَ ع وَ هُوَ غُلَامٌ
اینجا دیگر امیرالمومنین نگفته بود که وصی من چه کسی است. اما اماسلم همان زمانی که پیش پیغمبر آمده، بعد جریان امیرالمومنین که آمده، بعد آمده پیش امام حسن علیه السلام. حالا حساب کنید که این قبل از سال 11 هجری است. امام حسن علیه السلام حداکثر 8 سالش است. امام حسن علیه السلام سال 2 هجری به دنیا آمدهاند. لذا دارد که یک نوجوان ۸ ساله بودند.
فَقُلْتُ لَهُ يَا سَيِّدِي أَنْتَ وَصِيُّ أَبِيكَ فَقَالَ نَعَمْ
نگذاشته است زمان بگذرد. اینها در حقیقت آن اوج علاقه است. یعنی از مجلس پیغمبر آمد بیرون رفت دنبال امیر المومنین. از امیر المومنین رفت سراغ امام حسن علیه السلام. همین مسئله واقع شد؛
يَا أُمَّ أَسْلَمَ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ وَ أَخَذَ حَصَاةً فَفَعَلَ بِهَا كَفِعْلِهِمَا فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَأَتَيْتُ الْحُسَيْنَ ع
ببینید چند امام را یک جا شناخته است. بسیار زیباست! پیغمبر، بعد امیرالمومنین علیه السلام، بعد امام حسن علیه السلام، بعد امام حسین علیه السلام؛ همه را در یک برهه شناخته است. خیلیها به فکرشان نمیرسد که تا کجا ممکن است ادامه پیدا بکند. پیغمبر که بود خیالشان راحت بود. حالا بعد از پیغمبر، امیرالمومنین را خیلی زحمت بکشند بشناسند. اما اینکه عملاً و با آن اعجاز دنبال بگیرد با این عشق، نشان میدهد خیلی قوی بوده. بر فرض این روایت همانطوری که نقل شده باشد، نشان میدهد که این خانم خانمی بوده است که از خیلی از مردان مرد هم در نظام معرفت به ولایت مرد تر بوده است. نمیخواهیم مرد را اصل بگیریم ها! مرد را به عنوان آن جربزه و به عنوان آن دفاع ولایی و فهم ولایی میخواهیم بیان کنیم؛ نه به عنوان مرد و مقوم بودن و قویتر بودن بر زن در این مسئله. چون در این نظام معرفتی، معرفت زن و مرد نمیشناسد.
وَ إِنِّي لَمُسْتَصْغِرَةٌ لِسِنِّهِ
یعنی دیگر سن کمی داشت. به نظرم میرسید که در دایره شناخت امامت و ولایت سنش کوچک است.
-در آن سن کودکی امام حسن و امام حسین علیه السلام خاتم امامت داشتند؟
این هم نکته جالبی است.
فَقُلْتُ لَهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي أَنْتَ وَصِيُّ أَخِيكَ
از کجا فهمید حتما قرینه ای قرار داده است امام حسن علیه السلام که وصی من بعدش برادرم است که او رفته است.
فَقَالَ نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ ائْتِينِي بِحَصَاةٍ ثُمَّ فَعَلَ كَفِعْلِهِمْ فَعَمَرَتْ أُمُّ أَسْلَمَ حَتَّى لَحِقَتْ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ ع فِي مُنْصَرَفِهِ فَسَأَلَتْهُ أَنْتَ وَصِيُّ أَبِيكَ فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ فَعَلَ كَفِعْلِهِمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.
یک سنگی بده؛ در اینجا دیگر، امام حسین علیه السلام کوچک بود و هنوز ازدواجی نکرده بود و فرزندی نداشت. لذا فعل او و پیگیری او تا امام حسین آنجا امکانپذیر بود و پیگیری کرد. اما جریان پیگیری امام سجاد علیه السلام بعد از شهادتشان است.
وقتی امام سجاد علیه السلام از کربلا به مدینه برگشت … .
در پاسخ: چه لزومی داشت این خانم که با معرفت بود این نشانه برایش قرار بگیرد؟
ابراهیم خلیل وقتی به خدای سبحان اعتماد داشت یا نداشت؟ آنجا وقتی که میگوید ارنی کیف تحی الموتی، قال اولم تومن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی. وقتی که انسان یک چیزی را علماً میداند، به علمالیقین؛ به عین الیقین قویترمیشود. لذا منافاتی ندارد که برای عین الیقین و بلکه حق الیقین، انسان مراتب یقین را طی بکند. و این تقاضای او که میرفت و خاتم آنها را در آن طبعی از سنگریزه میدید، آن هم از ابتدا خود پیغمبر برای او بیان کرد که روش وصیّشناسی را این قرار داد. تقاضا نکرده بود که من نه؛ شاید پیغمبر میفرمود قبول میکرد و کفایت هم میکرد. اما پیغمبر نفرمود وصی من علی است. فرمود وصی من کسی است که این کار را بتواند انجام بدهد. لذا خود پیغمبر به این هدایتش کرد به عنوان کمال؛ غیر از اینکه برای خودش این هدایتگری داشت، برای دیگران هم هدایتگری پیدا کرد. و این خودش بابی است که کسی علاوه بر اینکه هدایت میشود، برای بقیه هدایتگرهم باشد. این کاری که پیغمبر به او یاد داد، ارزشش این بود که برای این، کسی از طریق یقین بالاتری، اعتقادی به امامت امام بعدی پیدا میکند، عمل این فرد هم محسوب میشود. هدایتگری برای دیگران هم کمالی است. برای هر کسی امکان پذیر نیست. گاهی انسان انسان خوب و صالحی است ولی مصلح دیگران نمیشود. اینجا چیزی که پیغمبر یاد داد به او، کلیدی بود که باعث هدایت دیگران هم باشد.
1۶- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْجَارُودِ عَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرِ بْنِ دَأْبٍ[17] عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع دَخَلَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ
زید بن علی بن الحسین وارد شد بر محمد بن علی بن الحسین؛ یعنی چه؟! دو برادر دارند همدیگر را میبینند. هر دو فرزند امام سجاد علیه السلام.
شرایط و آن وضعیتی که در دوران امام سجاد علیه السلام بود، بعد از جریان کربلاست. فشار جریان کربلا بر امّت و شیعه خیلی شدید بود و خفقان خیلی زیاد بود. حتی آن جریان خروج توابین شاید یک نمونه و مدل بود. خروج زید بن علی بن حسین یک مدلی از پاسخ تقاضا و خونخواهی مومنان نسبت به جریان عاشورا و کربلا بود که دلها در یک حالت فشاری بود. یک جایی یک مفرّی میخواست. خیلی فشار بوده است. آن مصیبت فجیعی که پیش آمده است با آن همه بیانی که در همان زمان هم همه جا پیچید که چطور بوده است، فشار خیلی جوانها را به سمت خونخواهی میکشاند و یک حرکتی را میطلبید. دنبال یک قیامی بودند که آنجا یک انتقامی از بنی امیه بگیرند. شرایط بسیار سخت بود. حالا دارم این را عمداً میگویم که نگوییم اوضاع عادی بود و امام سجاد علیه السلام نشسته بودند و بعد امام باقر آمد و بعد زید بن علی قیام کرد. نه اینطوری نشست. با این نگاه که زید بن علی در روایات ما مورد احترام و اکرام حضرات بوده است. حتی امام باقر و امام صادق علیهما السلام نسبت به زید بن علی به شدت احترام داشتند. حتی امام رضا علیه السلام وقتی در آن روایت مامون خواست قیاس کند زید بن علی را با زید بن موسی، امام رضا به شدت اعتراض کردند که این دو با هم متفاوتند. دو قیام را با هم یکسان نگیرید و او از عالمان اهل بیت بوده؛ پس معلوم میشود که ما با این نگاه به جریان زید بن علی نگاه میکنیم. آن وقت اگربا این نگاه، نگاه کردیم، نگاهمان در تحلیل و تفسیر روایت باید از این منظر و نگاه باشد. باید در کل روایات دیده بشود. چون بعضی روایات نسبت به زید بن علی نگاه تند پرخاشگری است. بعضی از روایات، نگاه احترام است. درمجموع این مسئله، نگاه ما نگاه احترامآمیزی است. درعین اینکه حضرات شاید با قیام از ابتدا موافق نبودند. حتی در یاران حضرات دارد که وقتی زید بن علی با یاران حضرات گفتگو میکردند، آنها پاسخ میدادند که چرا قیام نمیکنید. بعد نزد امام باقر میآمدند و حضرت تایید میکردند. حضرات میگفتند این جواب شما جواب درستی است برای عدم قیام.
وَ مَعَهُ كُتُبٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَدْعُونَهُ فِيهَا إِلَى أَنْفُسِهِمْ
نامههایی را از اهل کوفه برای زید بن علی نوشته بودند که دعوت میکردند که به کوفه بیاید.
وَ يُخْبِرُونَهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ وَ يَأْمُرُونَهُ بِالْخُرُوجِ
که ما آماده هستیم. بیایید که در حقیقت همان نامههایی که به امام حسین علیه السلام نوشته بودند. ولی نتوانستند وفا بکنند و نکردند، حالا درحقیقت یک عدهشان پشیمان شدند و خواستند جبران بکنند. به زید بن علی بن الحسین نامه نوشتند. حالا آیا اینکه این کسانی که این کار را کردند آیا خطی از بیرون بر این بود که در مقابل امام باقر علیه السلام علم کنند کسی را و اینها بدون اینکه بدانند در این مسیر قرار گرفتند یا نه، امکان پذیر است که دشمنان برای سوء استفاده در بین بنیهاشم و آن نهضت امامت با یک توطئه حساب شده این کار را کرده باشند. نامههای زیادی به زید بن علی نوشتند و دعوتش کردند.
زید بن علی هم آمده خدمت امام باقر به عنوان تکلیفش. میداند که امام باقر علیه السلام از جهت حاکمیت مورد توجه و عنایت است و حواسشان هست. لذا مردم هم از طریق نزدیکی که امکانپذیر بود، نامهها را به او نوشتند.
فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذِهِ الْكُتُبُ ابْتِدَاءٌ مِنْهُمْ أَوْ جَوَابُ مَا كَتَبْتَ بِهِ إِلَيْهِمْ وَ دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ
خودشان ابتداء نامه نوشتند و دعوت کردند، یا تو نامه نوشتی و تقاضا کردی و آنها جوابت را دادند و دعوتت کردند.
فَقَالَ بَلِ ابْتِدَاءٌ مِنَ الْقَوْمِ لِمَعْرِفَتِهِمْ بِحَقِّنَا وَ بِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص
آنها آغاز کردند، من چیزی نگفتم. چرا خود زید بن علی بیان میکند. نمیگوید بحقی. میگوید بحقنا. اینها حق ما را میشناسند. به اینکه میدانند ما درحقیقت نزدیکان پیغمبر هستیم.
وَ لِمَا يَجِدُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ وُجُوبِ مَوَدَّتِنَا
میدانند که آن الا المودة فی القربی در اینجا صدق میکند.
وَ فَرْضِ طَاعَتِنَا
این فرض طاعتنا حرف بسیارمهمی است. فرض طاعتنا یعنی به امامت. حالا
امام هم اینها را تفکیک میکنند. میفرمایند که آنجایی که مودت است وجوب مودت، وجوب مودت عام است نسبت به همه اهل بیت. اما فرض طاعت مخصوص امام است و به همه اهل بیت سرایت ندارد. فقط بر امام صدق میکند.
وَ لِمَا نَحْنُ فِيهِ مِنَ الضِّيقِ وَ الضَّنْكِ وَ الْبَلَاءِ
و اینها دیدند که ما در یک فشار روحی از جهت جریان شهادت امام حسین علیه السلام و فشارهای دوران امام سجاد علیه السلام بودیم. همچنین فشار معیشتی هستیم. و حوادث و ابتلائاتی که برای ما پیش آوردند، ما را در تنگنا قرار دادند. در حصر قرار دادند. بلاءها میشود ضرر و فشارهای اعداء که ایجاد کردند.
فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ الطَّاعَةَ مَفْرُوضَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
این طاعت که مفروض است از جانب خداست. از جانب ما نیست. این را فرمودند تا نشان بدهند به نصب الهی است نه به انتخاب مردم.
وَ سُنَّةٌ أَمْضَاهَا فِي الْأَوَّلِينَ
در سابقین هم خداوند سبحان از انبیاء بزرگ تا امروز همه را خدا قرار داده است. یعنی بحث در این نیست که مردم کسی را انتخاب بکنند، بعد بشود مفروض الطاعة. بحث در این است که خدا مفروض الطاعه قرار داده. این میشود همان نصب در مقابل انتخاب.
خدا این را در اولین امضا کرده است.
وَ كَذَلِكَ يُجْرِيهَا فِي الْآخِرِينَ
در زمان پیغمبر به بعد هم که آخرین باشند خدا اینگونه قرار داده است.
وَ الطَّاعَةُ لِوَاحِدٍ مِنَّا وَ الْمَوَدَّةُ لِلْجَمِيعِ
فرض طاعت برای یک نفر است. اینطور نیست که فرض طاعت برای همه اهل بیت باشد آنطور که مودت است. مودت اظهار حب است. محبت دوست داشتن است. مودت اظهار حب است. این را اظهار کردن است. مودت برای همه اهل بیت هست. اما طاعت مفروضه فقط برای یک نفر است در هر زمان. امکان ندارد برای دو نفر در یک زمان باشد. نشان میدهد که همین جا دارد امر زید بن علی را روشن میکند که فکر نکن باری بر دوشت آمده است و چون اینها نامه نوشتند، از تو تقاضا کردند، از جانب مردم انتخابی صورت گرفته، تو حالا که مفروض الطاعه شدی، بروی اقدام بکنی؛ نه! طاعت برای یک نفراست آن هم به نصب خدا. بسیار زیبا و با ادب و احترام و دقیق و کلامی دارد پاسخ زید بن علی را بیان میکند. اما امر به مودت نسبت به همه اهل بیت است.
وَ أَمْرُ اللَّهِ يَجْرِي لِأَوْلِيَائِهِ بِحُكْمٍ مَوْصُولٍ
آن امرالهی که نصب خداست که وجوب طاعت امام است، یک حکم مرتبط دائمی است که هیچ گاه انقطاع ندارد. روایت دارد که پیغمبر اکرم فرمودند وظیفه هر کدام از امامان در آن صحیفه خاص خودشان معلوم است و وقتی به امامت میرسند، آن صحیفه را باز میکنند و معلوم میشود از کجا تا کجا باید چه بکنند. تمام اینها روشن است. اینطور نیست که رای امام باشد. بلکه طریق الهی و حکم خداست. لذا هر کاری که میکند به حکم الهی است. که ما یشائون الان ان یشاء الله. که شاء الهی است که آنجا حاکم است. اینطور نیست که تو برسی که باید چکار بکنی. خدا باید بیان بکند که تو چه بکنی. حکم موصول است.
وَ قَضَاءٍ مَفْصُولٍ
قضاء قطعی است که هیچ انقطاعی ندارد.
وَ حَتْمٍ مَقْضِيٍّ
هیچ جای شک درونش نیست که تو احتمال بدهی که من باید این کار را بکنم. آنقدر رابطه قوی و معلوم و روشن است که حتم مقضی است. یعنی کاملاً محتوم و قضای حتمی الهی است.
وَ قَدَرٍ مَقْدُورٍ-
همه حدودش هم روشن است. هم از جهت قضا حتم است. هم از جهت قدرکاملاً حدود روشن است. اینطور نیست که کلی اش روشن باشد و جزئیاتش واگذار شده باشد. اینها خیلی جالب است که امام در تصمیم کلی کار و در جزئیات کار همه به امر الهی است. هم حتم مقضیّ است. هم قدر مقدور است.
______________________________
(1) فرك الشيء أي دلكه.
(2) في بعض النسخ [ذئاب]. و في بعضها [ذاب].
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 357
وَ أَجَلٍ مُسَمًّى لِوَقْتٍ مَعْلُومٍ
حتی زمانش، کی و کجا و چگونه همهاش روشن است.
فَلا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً
تو یک وقت از سنگینی و وزانت و محکمیات، کسانی که یقین ندارند تو را از جا نکنند و سبکت نکنند. یک وقت فکر نکنی وظیفهات است که الآن اقدامی بکنی. تو را از آن قطعی که به نظام امامت داری سستت نکنند.
مردم رایشان نمیتواند در برابر رای الهی انسان را بینیاز بکند.
این امر است. نصب است. به امر الهی است. این میشود حاکمیت الهی.
فَلَا تَعْجَلْ
در این مسئله عجله نکن.
فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ
اگر قرار بر قیام باشد زمانی دارد. تو با عدم یقین و شک قیامی نکنی که بعد فکر کنی حالا وظیفهای محقق شده است.
خدا تغییر نمیدهد اگر مردم عجله کردند.
بله، زمینه سازی ظهور برای نزدیکی ظهور درست است. اما اینکه انسان عجله بکند در اصل ظهور، نه در زمینه سازی ظهور؛ زمینه سازی ظهور به عهده ما هست، اما خود ظهور به دست ما نیست. این عجله نکن یعنی آن قیامی که قیام ظهوری است.
وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ
از خدا سبقت نگیر. این لایهای که امام دارد برای زید بن علی میگوید یک لایه عمیق باطنی در رابطه با معرفت امام است. امام با هر کسی اینگونه سخن نمیگوید که رابطه اینقدر محقق و دقیق است. چون زید عالم بوده است، همانطور که امام رضا علیه السلام میگوید، کلام امام باقر علیه السلام با او کاملاً عالمانه است. دارد ریشههای علمی نصب امام را بیان میکند که اگر امام اینجا ساکت است، به خاطر این است که به امر خدا نشست و برخاستش صورت میگیرد و قیام و قعودش دارد صورت میگیرد. تو فکر نکن امام ترسیده است. تو فکر نکن امام منتظر یک حجتی از بیرون است که ببیند چه میشود. بله، رفتار مردم در تکلیف ظاهری امام تاثیر دارد. اما آن تکلیف حقیقی امام که دارد بیان میکند، آن بحکم من الله است. حتی اگر مردم در نظام ظاهری مقدمات ایجاد کردند، امام بحکم الله قیام میکند، نه به خاطر مردم. چقدر زیباست! این تحلیل منافاتی با وظیفه مردم ندارد که مردم باید آمادهسازی بکنند. دقت میکنید؟! امام دارد لایه عمیقتر نظام امامت را برای زید بیان میکند.
فَتُعْجِزَكَ الْبَلِيَّةُ فَتَصْرَعَكَ
این هم پیشبینی حضرت است. ابتلائی که پیش میآید تو را عاجز بکند و تو را زمین بزند و از دنیا بروی.
قَالَ فَغَضِبَ زَيْدٌ عِنْدَ ذَلِكَ
حالا این با آن نگاه اولی که بیان کردیم، یک وقت میگوییم که زید خودش را در عرض امام میبیند، در بیان معنای فغضب باید اینطور معنا بکنیم که زید از کلام امام غضبناک شد. اما یک وقت با آن نگاه دقیق معنا میکنیم که میگوییم زید آمده خدمت امام که کسب تکلیف بکند. غضب یعنی غضب زید از این باب است که مردم تکلیف خودشان را درست انجام ندادند در این مسئله.
اما دنبال روایت را باید اینطور دید که بالاخره زید، امام نبوده، هرچند عالم بوده است. خلجانات در ذهنش بوده است؛ در عین اینکه رجوع به امامش کرده است.
ثُمَّ قَالَ لَيْسَ الْإِمَامُ مِنَّا مَنْ جَلَسَ فِي بَيْتِهِ وَ أَرْخَى سِتْرَهُ
کسی که در خانهاش نشسته و پرده را کشیده، یعنی ارتباطش را قطع کرده است.
وَ ثَبَّطَ عَنِ الْجِهَادِ
منع از جهاد و قیام میکند.
وَ لَكِنَّ الْإِمَامَ مِنَّا مَنْ مَنَعَ حَوْزَتَهُ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ دَفَعَ عَنْ رَعِيَّتِهِ وَ ذَبَّ عَنْ حَرِيمِهِ
کسی است که دارد از حوزه امامتش دفاع میکند و حق جهاد دارد و از حریم امامت و شیعه را دفاع میکند و حفظ میکند.
معلوم میشود که احساسات شدید قیام مردم نسبت به این جریان در وجود این اثر داشته است.
باید با بیانی جلو برویم که سازگار با اهل بیتی بودن بشود.
حضرت اینجا خیلی دقیق بیان میکند و دقایق فعل امام را بیان میکند که چطور به امر خداست. طرف مقابل عالم است. لذا فرمایشات امام کاملا عالمانه و دقیق و ظریف است و با چند استشهاد بیان میکنند. نشان میدهد که او قابلیت داشته است که تا این مرحله مورد خطاب امام قرار گرفته. حضرت نمیخواستند با او برخورد بکنند. بلکه میخواستند بیان بکنند تا مسئله برایش حل بشود.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
در این مورد یک بازخورد بنویسید