بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و الصلاه  و السلام علی محمد و آله الطاهرین ولعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

ظاهراً روایت نهم هستیم. در روایت نهم در کتاب شریف و نورانی کافی، کتاب الحجه، باب هشتاد و یکم که روایت نهمش هستیم؛ این روایاتی که در این باب هست، تقریباً درعین اینکه قصه گونه است، در عین حال معارف زیادی را هم در روش ارتباطی و معارف درونش برای ما دارد بیان می‌کند و لذا به سادگی بیان فقط گاهی قانع نشویم. بلکه به مسائلی که حول و حوش این مسئله هم است دقت بکنیم.

9- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الطَّيِّبِ عَنْ عَبْدِ الْوَهَّابِ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ قَالَ سَمِعْتُ يَحْيَى بْنَ أَكْثَمَ قَاضِيَ سَامَرَّاءَ بَعْدَ مَا جَهَدْتُ بِهِ وَ نَاظَرْتُهُ وَ حَاوَرْتُهُ وَ وَاصَلْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ عُلُومِ آلِ مُحَمَّدٍ

در این روایت شریف، محمد بن ابی العلاء نقل می‌کند که یحیی بن اکثم سه امام را به ظاهر ادراک کرده است و با آن‌ها مناظره و گفتگو داشته است. در زمان امام رضا و امام جواد و شاید امام هادی علیهم السلام بوده است. در آن مناظره‌ای که اول مامون برای جریان علماء و بزرگان همه اقوام و قبائل قرار داد با امام رضا علیه السلام، یحیی بن اکثم بوده است. در جریان امامت امام جواد که بعداً در همان نوجوانی مامون می‌خواست دخترش را به امام جواد علیه السلام بدهد، خیلی از قریشی‌ها و طرفداران  آن بزرگان مخالفت کردند. جلسه‌ای تشکیل دادند. مامون گفت عالمتان را انتخاب بکنید با او مناظره بکند، اگر پیروز شد می‌فهمید که او عالم است و کار من درست است. که در آن جلسه هم آن سوال معروف را مطرح کرد که وقتی که یحیی بن اکثم در مقابل امام جواد قرار گرفت و آن سوال معروف را پرسید که اگر کسی در حال احرام شکار بکند، مثلاً آن کفاره‌اش و جزایش چیست. در آنجا امام جواد علیه  السلام شقوق مسئله را آنقدر زیاد کرد که اصلاً این در تصویر سوال یحیی بن اکثم ماند، چه برسد به جوابش. بعد به حضرت عرض کرد خودتان جواب را بفرمایید. حضرت سوالی کردند که او در جوابش ماند. آن مناظره که یحیی بن اکثم معروف است و همه جا هم ذکر شده و دوستان هم خودشان می‌توانند رجوع بکنند؛ شاید حدود ده یا یازده شِقّ را حضرت بیان کردند؛ اینکه در حال احرام بوده، آن شکار در حرم بوده یا خارج از حرم بوده. آن شکارصغیر بوده یا کبیر بوده. یا خود این شخص صغیر بوده یا کبیر بوده. یا آن شکار در لانه‌اش بوده یا در بیرون بوده. آن حجّش، حجّ تمتع بوده یا عمره بوده؛ همه این‌ها.. ؛ پشیمان شده از اینکه این کار را کرده یا نه، هر کدام از این‌ها صورتی و مسئله‌ای پیدا می‌کند. که حالا خود این را می‌گوید که بنده بوده یا آزاد بوده. از روی عمد بوده یا خطا بوده. ببینید چقدر حکم پیدا می‌کند که می‌گوید وقتی این موارد را ذکر کرد، عالم به حکم بوده یا جاهل به حکم بوده؟ ببینید چقدر صورت پیدا می‌کند. پرنده بوده یا غیر پرنده بوده، بار اولش بوده یا تکرار بوده؛ ببینید هر کدام از اینها..؛ در شب بوده یا در روز بوده؟ یحیی بن اکثم متحیر از اینکه هر کدام از این ها حکمی دارد و این‌ها تصور اینکه این همه صورت پیدا بکند نداشتند. حضرت هم سوالی می‌کند که او از جواب می‌ماند. حضرت جواب همه این‌ها را می‌دهد.

در اینجا دارد که همین یحیی بن اکثم مدت زیادی قاضی سامرا بوده و بعد هم قاضی القضاة می‌شود. یعنی قاضی کل می‌شود. یعنی مدت بیست سال در منصب قضاوت در دربارعباسیان حضور داشته است؛ که چند سالش هم قاضی القضات کل بوده. اینجا در حقیقت می‌فرماید که قاضی سامرا بوده دراین زمانی که روایت را نقل می‌کند.

بعد می‌گوید بعد از اینکه من با او مناظرات و ارتباطاتی داشتم، و او را در حقیقت از جهات متعددی امتحان کرده بودم؛ یحیی بن اکثم می‌گوید:

فَقَالَ: بَيْنَا أَنَا ذَاتَ يَوْمٍ دَخَلْتُ أَطُوفُ بِقَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص

وقتی که من دور قبر پیغمبر طواف می‌کردم در مدینه… اولا اینجا یکی از روایاتی که علیه وهابیت استفاده می‌شود از جانب عالمان اهل تسنن که یحیی بن اکثم سنی بوده است. ممکن است از بعضی روایات استفاده بشود که میلی به شیعه پیدا کرده بوده، اما آنچه که معروف و مسلم است و خودشان هم قبول دارند که یحیی بن اکثم ازعالمان اهل تسنن بوده است و حتی درمناظره با امام جواد عالمان اهل تسنن اتفاق کردند که این با امام جواد علیه السلام مناظره بکند تا امام جواد را زمین بزند و در جریان امام رضا علیه السلام هم همین بود. لذا ممکن است بوی مثلاً میل و محبت در بعضی از نقل‌ها از او نسبت به اهل بیت استفاده بشود. ولی آنچه که ظاهر بوده و آشکار بوده، و معروف بوده، این است که ازعالمان بزرگ اهل سنت بوده است. و بلکه در بین عالمان، پرچمدار عالمان آن‌ها بوده است. چون هرجا لازم بوده که بزرگترینشان را جلو بیندازند، او را می‌انداختند جلو و این هم خود، یک دلیل است. در این صورت این نقل خوب به کار می‌آید. یحیی بن اکثم خودش دارد نقل می‌کند که من داشتم دور قبر پیغمبر طواف می‌کردم. چون وهابیت و بعضی از اهل سنت طواف به غیر از کعبه را حرام می‌دانند. و حکم به این می‌کنند که اگر کسی این کار را کرد، شرک مرتکب شده در طواف. لذا اینجا دارد یحیی بن اکثم می‌گوید داشتم طواف می‌کردم دور قبر رسول الله. که اگر قبر پیغمبر حل شد، بقیه هم به طریق اولی، اصل اشکالش و حرمتش و شرکش از بین می‌رود. لذا این روایت از آن روایاتی است که خود صدرش بدون اینکه به ذیلش ما کار داشته باشیم یک حکمی را از احکامی که آن‌ها نفی می‌کنند کاملا می‌تواند از طریق خودشان نشان بدهد که سنت بوده؛ چیزعجیبی نبوده است در آن دوره، به عنوان یک سنتی بوده که این کار را انجام می‌دادند؛ نه به عنوان یک کار عجیبی که من دارم انجام می‌دهم.

  • در پاسخ: استفاده کردند طوف را همین جا، همین روایت را همه بر همان طوف یا طواف؛ چون در حقیقت یک معنای دیگری داریم که بعداً عرض می‌کنیم. این را استفاده کردند؛ هم مرحوم مجلسی استفاده کرده در مرآت، هم دیگران در جاهای دیگر؛ هم در حقیقت استشهاد شده در مُحاجّاتی که با اهل تسنن داشتند و همین روایت که آن‌ها هم نتوانستند از ذیل روایت فرار بکنند. لذا قبول کردند که طوف به معنای چرخیدن دور قبر پیغمبر بوده است.

فَرَأَيْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الرِّضَا ع يَطُوفُ بِهِ

خود این هم دارد نقل می‌کند که امام جواد هم در حال طواف قبر رسول الله بوده است.

فَنَاظَرْتُهُ فِي مَسَائِلَ عِنْدِي فَأَخْرَجَهَا إِلَيَّ

یک مسائلی که پیش من بود، با امام جواد در همان حین، مناظره کردیم و گفتگو کردیم. جواب آن سوالات من را، همه را حضرت دادند.

فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ مَسْأَلَةً وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَسْتَحْيِي مِنْ ذَلِكَ

به حضرت عرض کردم یک سوالی دارم ولی رویم نمی‌شود بپرسم؛ حیا می‌کنم.

فَقَالَ لِي أَنَا أُخْبِرُكَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلَنِي تَسْأَلُنِي عَنِ الْإِمَامِ

من به تو می‌گویم قبل از اینکه تو سوال بکنی؛ خودم می‌گویم چه سوالی داری؛ این روایت از آن روایاتی است که شاید از آن استفاده بشود که میلی نسبت به مسئله امامت در وجود این بوده است. چون اینکه سوال از امامت بشود در بین اهل تسنن سوال از امامت نداریم. بله، سوال از اینکه حالا شما بالاخره عالم کل هستید یا نیستید داریم، اما سوال کردند که شما امام هستید یا نیستید، چنین سوالی به این عنوان نداریم؛ مگراینکه کسانی از حاکمیت که به دنبال شناخت امام بودند تا برخورد بکنند؛ تا جاسوسانشان دنبال امام بودند تا ببینند امام را شیعیان چه کسی می‌دانند تا برخورد کنند. که یحیی بن اکثم این نیست. چون امام خودش دارد می‌گوید من امام هستم، معلوم می‌شود از این جهت به دنبال این نبودند؛ و گرنه حضرت خودش نمی‌گفت سوالت را من می‌گویم، جوابش را هم من می‌گویم. یعنی این مسئله در آن جهت نبوده. یکی از روایاتی که از آن استفاده می‌کنند، منتها چون به یحیی بن اکثم بعضی از گناهانی را نسبت می‌دهند، ما نمی‌دانیم، خودشان نسبت می‌دهند، اگر آن گناه بوده باشد، خیلی نمی‌چسبد به اینکه این میل و این حالت در درونش بوده باشد.

در پاسخ: بله، داریم. از آن طرف روایت متعدد داریم و نقل متعدد داریم که چون شکسته شد در بین عالمان با اینکه حضرت سوال را آنگونه جواب داد. بعد هم سوالی کرد که او نتوانست جواب بدهد، شکسته شد. بعد از آن دارد که چند بار دیگر که مثلاً پیش آمد آن ابراز بغض را داشت، درونش اینجور بود.

اما حالا عرض می‌کنم از این روایت استفاده می‌شود که شاید اگر آن نگاه عالمانه را بکنیم که عالمی باشد که بدون آن تعیّنات حسادت و این‌ها باشد. در آنجا دید که واقعاً او عالم است. یعنی احساس کرد، اگر این باشد. چون گاهی بعضی از افراد وقتی که مورد عنایت حضرات قرار می‌گیرند، طرف مقابل سالبه‌های زیادی را برایشان جعل می‌کنند. ولی یحیی بن اکثم در دربار بوده، در دستگاه عباسیان بوده؛ اصل این است که مرتبط با آن‌ها بوده و بیان مواضع آن‌ها را می‌کرده. خلافش در حقیقت دلیل می‌خواهد. شاید این یک فقط استیناسی در اینجا باشد.

در پاسخ: عرض کردم اگر آن گناه را نداشته باشد و آن‌ها فقط نسبت داده باشند به او که طردش بکنند. اما در دستگاه اهل تسنن طرد نشده.

مطرود نیست. اما بیان این شاید خلاصه یه چیزی بوده، آنقدر آشکار بوده که مثلاً دیگر همه هم نقل کردند که این گناه را هم داشته. من عمداً نمی‌خواهم خیلی ورود جزئی پیدا بکنم.

تو می‌خواهی از امام سوال کنی.

فَقُلْتُ هُوَ وَ اللَّهِ هَذَا فَقَالَ أَنَا هُوَ فَقُلْتُ عَلَامَةً فَكَانَ فِي يَدِهِ عَصًا فَنَطَقَتْ وَ قَالَتْ إِنَّ مَوْلَايَ إِمَامُ هَذَا الزَّمَانِ وَ هُوَ الْحُجَّةُ.

آن سوال من که روم نمی‌شد از شما بپرسم همین است. حضرت فرمودند بله، من او هستم. من آن امامی که در نظر تو مجهول است و دنبالش هستی، من هستم. برای این کار آیا شما علامتی هم داری اینکه مثلاً دلالت بکند؟!

در دست حضرت یک عصایی بود؛ خود یحیی بن اکثم دارد این را نقل می‌کند برای محمد بن ابی العلاء. و این بیان اینگونه با این نگاه، با این بیان کاملاً نشان می‌دهد که طرف وقتی دارد نقل می‌کند، می‌توانست نقل نکند و چیزی هم علیهش نباشد. اما اگر قائل نشده باشد و این حجت و آیت هم حضرت برایش آشکار کرده باشد، قاعده این است که نقل نکند، مگر برای تمسخر، مگر به ردّ. ولی چون نه به تمسخر و نه به ردّ این را نقل کرده، از این استفاده می‌شود که شاید حضرت هم در این یک قابلیتی دیده، که برایش چنین مسئله‌ای را آشکار کرده. حالا در حد همین یک احتمال در ذهنمان باشد. منتها نقل این با این مسئله خودش یکی از دلایل  مایفصل بین الدعوی المحق و المبطل می‌شود که می‌تواند این برای ادعای امامت حضرات از جانب مخالفین است که مشهور به مخالفت هستند، به عنوان یک مسئله، که قبول کرده، و طرف دیگر اعتراضی نکرده. حتی نقلش را که برای دیگران هم می‌کند، نفیی نکرده و ان‌قلتی نیاورده.

درپاسخ: ببینید اگر خبر از مکنون سرّی نیست در اینجا؛ می‌گوید عصایی که درحقیقت به نطق بیاید، و اظهار بکند که…؛ یک موقع هست که می‌گویید گوساله لَهُ الخُوار؛ صدا داشت. گوساله سامری صدا داشت. آن له الخوار که صدا چگونه بود کلی در موردش بحث وجود دارد. اما در آن خوار  اظهار بر اینکه انی انا الله لا اله الا انا نبود. قطعاً اینگونه نیست. اینجا دارد که خود این عصا نطقت به اینکه ان مولای امام هذا الزمان و هو الحجة. این به این عنوان که بخواهد چیزی بشود، این اعجازش این است. آیتش این است. آن علامتی که مایفصل بین دعوی المحق و الباطل این است. و الا نخواستند فقط آن مافی‌الضمیر را بگیرند. آن به ضمیمه این می‌تواند در حقیقت، این مسئله را داشته باشد. و الا اظهار مافی‌الضمیر به تنهایی نمی‌تواند بر یک دعوایی دلالت کند؛ نزدیک می‌کند اما چون دیگران هم می‌توانند، همانطوری که قبلاً هم داشتیم، آن به تنهایی دلالت نمی‌کند.

درپاسخ: آدم ساده‌ای نبوده یحیی بن اکثم. آن جاهایی که می‌توانند یک تصرفی در مثال طرف بکنند در نظام شیطنت یا کاری اثرپذیر، آن میزان سادگی طرف مقابل باید حتماً باشد. اما اینکه یک کسی این مقدار، خودش عالم زمانش باشد، مراقب هم هست که یک چیزی باشد که سوال کرده، علامت می‌خواهم. درست است؟! این نشان می‌دهد که او هم از جانب امام که دارد او می‌شود، قطعاً معلوم است که همه این‌ها دلالت بر این دارد که این دروغ نبوده، سراب نبوده، تصرف بیجا نبوده، بلکه یک حقیقتی بوده، چنانچه قبلاً هم داشتیم آن درخت آمد جلو و همان از سنخ همان مسئله است. فقط در حد مثال نبوده. نطقت، به نطق آمد. دربعضی جاها دارد برو خودت به او بگو بیاید. تو برو به آن درخت بگو بیاید.

10- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمد أَوْ غَيْرِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ‏

الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 354

بْنِ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ

حسین بن عمر بن یزید خودش در حقیقت ثقه است. هرچند که ابتداءً مدتی جزء واقفه شده بود. اما برگشت و دیگر جزء آن‌ها نبوده. و یکی از کسانی است که بالاخره به عنوان ثقه معرفی می‌شود. اینجا دارد که:

قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع وَ أَنَا يَوْمَئِذٍ وَاقِفٌ-

هنوز واقفی بودم. یعنی بعد از امام کاظم علیه السلام، هنوز من خیلی عام البلوی بوده است. یک دفعه تمام عالمان مشهوری که آن دوره بودند که وکلای امام کاظم علیه السلام بودند و معروفین بودند، همه واقفی شدند. لذا بقیه هم خیلی زیاد… به خصوص که امام رضا علیه السلام هم چهار سال ابراز امامتشان آشکار نبود. و اظهار نداشتند. چهار سال سکوت داشتند. که از یک طرف شدت فتنه در جریان بعد از امام کاظم علیه السلام بوده که امام کیست و از طرف دیگر عدم ابراز امام رضا علیه السلام فتنه را شدیدتر کرده بود، لذا خیلی‌ها مبتلا شدند به جریان وقف. از جمله در اینجا همین حسین بن عمر بن یزید، می‌گوید که من واقفی بودم.

وَ قَدْ كَانَ أَبِي سَأَلَ أَبَاهُ عَنْ سَبْعِ مَسَائِلَ فَأَجَابَهُ فِي سِتٍّ وَ أَمْسَكَ عَنِ السَّابِعَةِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّهُ عَمَّا سَأَلَ أَبِي أَبَاهُ فَإِنْ أَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ كَانَتْ دَلَالَةً

حسین می‌گوید من شاهد بودم که پدرم که عمربن یزید باشد، از امام کاظم علیه السلام هفت سوال پرسید که حضرت شش سوال را جواب دادند. می‌گوید من هم گفتم همان سوالات هفت گانه را که پدرمن از پدرش کرد، که امام رضا علیه السلام آنجا نبودند که ببینند.  همان سوالاتی که من و پدرم بودیم و امام کاظم علیه السلام، و پدرم این سوالات را از امام کاظم علیه السلام کرد، همانها را از امام رضا علیه‌ السلام می‌پرسم ببینم حضرت چه جوابی می‌دهند.

فَسَأَلْتُهُ فَأَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ أَبِي فِي الْمَسَائِلِ السِّتِّ فَلَمْ يَزِدْ فِي الْجَوَابِ وَاواً وَ لَا يَاءً وَ أَمْسَكَ عَنِ السَّابِعَةِ

اگر مطابق جواب داد، معلوم است همانطور که من امام کاظم علیه السلام را قبول دارم، او هم امام است که همان سوالات را همانطور جواب بدهد.

پدرم از پدرش که امام کاظم بوده پرسیده؛ خود این یک دلالت بر امامت است. هفت تا سوال را پرسیدم. مثل همان جواب‌هایی که پدرش به پدرم داده بود، به آن شش سوال داد. آنقدر مطابق جواب داد کأنّه از رو دارد می‌خواند، همان را دارد برای من می‌گوید. یک واو و یاء هم اضافه نکرد. بله دیگر! این هم خودش معلوم می‌شود که ضابط بوده و همین یکی از جهاتی که بعداً می‌تواند در وثوق این در نقل روایاتش تاثیرگذار باشد، همین است که آنقدر حواسش جمع بوده که ضابط بوده. که حتی این جملات را و این هفت سوال را خیلی است دیگر که بداند یک یاء و واو هم تغییر نکرده با این صراحت. امام رضا علیه السلام هم هفتمی را جواب نداد.

وَ قَدْ كَانَ أَبِي قَالَ لِأَبِيهِ إِنِّي أَحْتَجُّ عَلَيْكَ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَّكَ زَعَمْتَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ لَمْ يَكُنْ إِمَاماً

می‌گوید در آن موقع پدرم به پدرش گفت من روز قیامت پیش خدا احتجاج می‌کنم علیه شما؛ چون پسر امام صادق علیه السلام که عبدالله افتح بود… این یک ذره انحراف ازهمان پدر به پسر رسیده بوده. این در اینجا واقفی شده بود، او در آنجا افتحی شده بود ابتداءً. که عبدالله افتح را که پسر امام صادق علیه السلام بود و بزرگتر از امام کاظم علیه السلام بود و شبهه اینکه پسر بزرگ امام است ولیکن این شبهه که باید عارضه‌ای در وجودش نباشد را رعایت نکردند، افتح بودنش را ندیدند، عبدالله افتح را امام گرفته بودند.

می‌گوید من پیش خدا احتجاج می‌کنم که تو او را امام نمی‌دانی.

فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى عُنُقِهِ

حضرت دستش را بر گردن پدر من گذاشت. امام کاظم علیه السلام اینگونه فرمود:

ثُمَّ قَالَ لَهُ نَعَمْ احْتَجَّ عَلَيَّ بِذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا كَانَ فِيهِ مِنْ إِثْمٍ فَهُوَ فِي رَقَبَتِي

باشد، آنجا پیش خدا این احتجاج را بکن. اگر گناهی باشد که من او را امام نمی‌دانم، باشد به گردن من، جوابش را می‌دهم. البته این مربوط به این بوده که نه اینکه طرف اینقدر هم معتقد بوده است. یعنی مثل این می‌ماند که این هم شبهه‌ای برایش بوده است که با همین مسئله برایش حل شده بود.

فَلَمَّا وَدَّعْتُهُ قَالَ إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا يُبْتَلَى بِبَلِيَّةٍ أَوْ يَشْتَكِي فَيَصْبِرُ عَلَى ذَلِكَ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ

وقتی که داشتم از امام رضا علیه السلام  خداحافظی می‌کردم، حضرت یک چیزی را گفتند که من تعجب کردم که حالا چرا حضرت بالبداهه این را گفت! این بیان چه ربطی به من دارد؛

که فرمود اگر شیعه‌ای از شیعیان ما مبتلا می‌شوند؛ یا مریض می‌شوند، یا ابتلاء به حوادث، اگر بر آن صبر بکند و جزع و فزع نداشته باشد، اجر هزار شهید را برای او می‌نویسند. نشان می‌دهد که مریضی از شهادت تحملش سخت‌تر است. اینجا می‌فرماید که گاهی فرد با جراحت و امثال آن شهید می‌شود، در این صورت اجر هر دو را می‌برد. هم یشتکی بوده، هم شهادت بوده. یعنی آن کسی که مجروح می‌شود و بعد شهید می‌شود، هم مریضی بوده، هم در حقیقت شهادت بوده.

فَقُلْتُ فِي نَفْسِي وَ اللَّهِ مَا كَانَ لِهَذَا ذِكْرٌ

من که در این مسئله سوالی نکردم که حضرت بالبداهة این را فرمودند.

فَلَمَّا مَضَيْتُ وَ كُنْتُ فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ خَرَجَ بِي عِرْقُ الْمَدِينِيِ‏[9]

می‌گوید وقتی راه افتادم داشتم می‌رفتم یک مریضی است که یک چیزی مثل مو از پا می‌زند بیرون، آنقدر درد دارد، هرچقدر هم آن مو را بچینی، ریشه‌اش کلفت‌تر می‌شود و دردش بیشتر می‌شود. لذا کاری نمی‌شود کرد، مگرخودش در بیاید.

فَلَقِيتُ مِنْهُ شِدَّةً

شدّت از این مسئله را پیدا کردم در مسیر؛ تا مبتلا بشود به آن چیزی که آدم بخواهد راه هم برود، پایش هم به این مسئله مبتلا باشد، خیلی سخت می‌شود.

فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ

یک سال گذشت

حَجَجْتُ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ قَدْ بَقِيَ مِنْ وَجَعِي بَقِيَّةٌ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ وَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَوِّذْ رِجْلِي وَ بَسَطْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ

سال بعد هنوز آن درد با من بود. عرض کردم آقا این درد برای من هست. گفتم یک حرزی و دعایی برای من بکنید. پایم را هم دراز کردم جلوی حضرت؛ همان پایم که درد می‌کرد.

فَقَالَ لِي لَيْسَ عَلَى رِجْلِكَ هَذِهِ بَأْسٌ وَ لَكِنْ أَرِنِي رِجْلَكَ الصَّحِيحَةَ فَبَسَطْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ فَعَوَّذَهَا فَلَمَّا خَرَجْتُ لَمْ أَلْبَثْ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى خَرَجَ بِيَ الْعِرْقُ وَ كَانَ وَجَعُهُ يَسِيراً.

این پایت مهم نیست. آن پای سالم و صحیحت را دراز کن. آن پایم را دراز کردم. حضرت یک دعایی برای آن پایم کردند. طولی نکشید که آن چیزی که مثل مو بود، خودش از پایم درآمد و آن درد تمام شد. حالا چند چیز در این مسئله بوده؛ یکی اینکه اول حضرت بالبداهة سال قبل که او می‌خواست از پیشش برود، گفتند اگر کسی بر بلا یا مریضی صبر کند اجر هزار شهید را دارد. و بعد او تا رفت، دید به این مریضی مبتلا شد که خود این پیشگویی بود نسبت به آن چیزی که می‌خواهد برای این محقق بشود. نکته دیگرش در آخرش است که وقتی پای مریضش را پهن می‌کند، حضرت می‌فرماید نه، آن پای صحیحت را؛ یعنی اگر بر پای مریض می‌گفت، یک طور بود، اما به پای صحیح بگوید تا پای مریض خوب بشود. به آن پایش بخواند، این پایش خوب بشود. یعنی حالا یا ریشه این درد آنجا بوده او نمی‌دانسته؛ یا این است‌. یا نه، اصلاً حضرت عمداً می‌خواستند این کار را بکنند؛ مثل همان که مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی یکی را می‌داد اینجا بخورد، آنجا او خوب می‌شد. یعنی خلاصه این از همین سنخ است که آن عظمت مسئله را شدیدتر می‌کند.

۱۱- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ قِيَامَا الْوَاسِطِيِّ وَ كَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع فَقُلْتُ لَهُ يَكُونُ إِمَامَانِ

آیا در یک دوره می‌شود دو امام باشد؟

قَالَ لَا إِلَّا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ فَقُلْتُ لَهُ هُوَ ذَا أَنْتَ لَيْسَ لَكَ صَامِتٌ

دو تا امام نمی‌شود باشد. مگر اینکه یکیشان ساکت باشد. این ” هو ذا انت ” را دو معنا برایش کرده‌اند. یکی اینکه اگر که فرزند امام کاظم علیه السلام امام باشد، تو در حقیقت الآن آن امام ساکت هستی؟ یعنی آن امام باشد، تو آن ساکت باشی – امام بعدی – که این مرجوح است، ضعیف است. آن یکی را که گفتند تو امام هستی یا نیستی؛ اگر تو امام هستی، پس آن امام ساکتت کجاست؟ چون امام رضا فرزند نداشت. دیر فرزنددار شد – فرزند پسر – ؛ چون دیر فرزند پسر داشت، این دارد سوال می‌کند که پس آن امام ساکتی که تو باید در کنارت داشته باشی که فرزندت باشد کجاست؟! پس معلوم بشود که چون نداری، پس امام نیستی. خواسته با یک دور، مسئله امامت امام را تخطئه بکند.

تو که صامت نداری؛ یعنی فرزند نداری.

هنوز امام جواد علیه السلام به دنیا نیامده بود. اولاً کلامی که حضرت فرمودند، نگفتند حتماً از وقتی که امام می‌شود؛ حتماً باید یک صامتی هم، یک فرزند هم داشته باشد. این استفاده را حضرت نفرمودند. این را اینگونه استفاده کرده است که اگر کسی می‌خواهد امام باشد، پس باید فرزند داشته باشد، فرزند او امام هم محسوب بشود و او صامت هم باشد. این استفاده، استفاده  غلطی بوده است. اما از همین استفاده این حضرت یک آیتی را برایش قرار داد که آن آیت این بود که:

وَ لَمْ يَكُنْ وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ بَعْدُ فَقَالَ لِي وَ اللَّهِ لَيَجْعَلَنَّ اللَّهُ مِنِّي مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ فَوُلِدَ لَهُ بَعْدَ سَنَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقِيلَ لِابْنِ قِيَامَا(ابن قیام واسطی) أَ لَا تُقْنِعُكَ هَذِهِ الْآيَةُ

حضرت به من فرمودند از نسل من خدا کسی را قرار خواهد داد که او محل تثبیت و اثبات اهل حق خواهد بود. و در زیارات شهادت بدهیم که همه حضرات معصومین محققون و مبطلون بودند؛ یعنی لماابطل را مبطل بودند، و لما احق را محقق بودند. شیعه هم باید این خصوصیت را داشته باشد. فقط در درونش نباشد. بلکه در بیرون کشیده بشود. حالا اینجا می‌فرماید که وقتی فرزندش به دنیا آمد، حضرت به آن ابن قیام واسطی فرمود که واقفی بود، که یک سال بعد از این بود، آیا این علامتی که می‌خواستی، حالا برای تو کفایت می‌کند؟ با اینکه حضرت پیش از این هم فرزند می‌خواست و فرزند محقق نشده بوده! و اینطور نبوده که هرموقع که دلش بخواهد بشود. دقت می‌کنید! از جهت ظاهری ها! که اگر فرد عادی باشد که فرزند پسر می‌خواسته ولی تاحالا نشده بود. و این برای آن کسی که بداند حضرت فرمودند که می‌شود و بعد هم شد و به او هم نشان داد که در حقیقت این علامت کفایت می‌کند یا نه؟!

فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّهَا لآَيَةٌ عَظِيمَةٌ وَ لَكِنْ كَيْفَ أَصْنَعُ بِمَا قَالَ- أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِي ابْنِهِ.

این آیت بزرگی است. اما ما چکار بکنیم که امام صادق در رابطه با فرزندش بیانی که داشته که آن بیان در رابطه با امام کاظم علیه السلام بوده که فرمودند که ما هشت تا هستیم، هفتمی ما قائم ماست. یعنی آن‌ها امام کاظم را آن حجت موعود می‌دانستند. متوقف می‌شدند و دیگر بعد از این امامی قائل نبودند. حالا اینکه ما هشت تا هستیم و هفتمین ما قائم است، توجیهات مختلفی شده است. چگونه می‌شود هشت تا باشد؟! اگر هشت تا باشند باید تا امام رضا باشد. آن وقت هفتمیشان قائم باشد چطور می‌شود؟!

بعضی ذکر کرده‌اند به اینکه حضرت زهرا سلام الله علیها را به عنوان اول گرفته‌اند، هفتمین از امامان، قائم است. با اینکه هشت تا هستیم از معصومین، اما هفتمین آن، آن امام قائم است. که در اینجا می‌گوید این حدیث، حدیث جعلی است که واقفیه درست کردند که هفتمین ما قائم است. امام کاظم علیه السلام را قائم می‌دانستند.

مرحوم شیخ طوسی تمام احادیث جعلی این‌ها را در رابطه با امام کاظم علیه‌ السلام که به عنوان حجت آخری و قائم هست را، ذکرکرده و جواب داده است. حدیثشان این هست که

ما خانواده هشت محدث داریم که هفتمین آن‌ها قائم است.

1۲- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ

این وَشّاء درحقیقت همان حسن بن علی بن زیاد وشّاء است که پارچه فروش بوده است. پارچه‌ها را هم رنگ می‌کرده و می‌فروخته و این شغلش پارچه فروشی بوده؛ ابتداءً مدتی او هم واقفی شده بوده است. اما برمی‌گردد و از بزرگان و خواص اصحاب امام رضا علیه السلام است. وشّاء را گفته‌اند من وجوه هذه الطائفة؛ یعنی از چهره‌های سرشناس و تو چشم شیعه حساب می‌شده. و همچنین در توثیقش و کتاب‌هایی که داشته، نکات بسیار زیادی را در کتاب‌ها آورده‌اند که حالا نقل کرده‌اند که چگونه هم برگشته و این‌ها؛ حالا ما این روایتش را می‌خوانیم.

قَالَ: أَتَيْتُ خُرَاسَانَ وَ أَنَا وَاقِفٌ فَحَمَلْتُ مَعِي مَتَاعاً وَ كَانَ مَعِي ثَوْبٌ وَشِيٌّ فِي بَعْضِ الرِّزَمِ‏[10]

مشهد رفتم و در حالی که واقفی بودم؛ مشهد برای دیدن امام رضا علیه السلام؛ من همراه خودم یک سری از پارچه‌هایی که داشتم بردم. یک پارچه رنگی هم که رنگ شده بود داشتم. در بعضی از آن بقچه‌هایی که داشتم این پارچه هم بود. یادم هم رفته بود این پارچه را، که در یکی از بقچه‌های من این پارچه هم قرار دارد. ببینید این روایات همه نشان می‌دهند که حضرات چطور مراقب شیعیانشان هستند. حتی شیعیانی که به حیرت و تحیّر و یا اشتباه می‌رسند، حضرات رهایشان نمی‌کنند. امروز هم اینگونه است. یعنی اینطور نیست که مختص به آن روز باشد. منتها ما گاهی دست را نمی‌بینیم. هدایت می‌شویم اما دست هدایتگر را نمی‌بینیم. اگر در کارها و شبهه‌ها و حیرت‌ها حواسمان جمع باشد، در دوراهی‌ها، آنجایی که می‌رسیم، خدا رحمت کند جعفر آقای مجتهدی را، یکی از دوستان ما خیلی این جعفر آقا به او علاقه داشت. وقتی خداحافظی کرد و رفت جبهه بعد از مدتی برگشت، جعفر آقا مجتهدی در حرم امام رضا علیه السلام در صحن آزادی که آقایان ابوترابی دفن هستند دفن است، خیلی نورانی بود. فرمودند تو وقتی رسیدی به فلان جا و هواپیمای عراقی داشت بمباران می‌کردند، یک چاله کنارتان دیدید و رفتید در آن چاله، من آن چاله را نشانتان دادم. در فلان جا سر دوراهی رسیدید، نمی‌دانستید از کدام مسیر باید بروید، من گفتم از کدام مسیر بروید، او فکر می‌کرد خودش انتخاب کرده است. فرموده بود که من می‌خواستم یک نفر را حفظ بکنم در تمام حالات دیدم چقدر سخت است. امام زمان عج همه عالم حفظش به عهده ایشان است در تمام لحظات. چه هدایت و حفظ تکوینی و چه حفظ تشریعی در مسائلی که پیش می‌آید. اگر آدم این رابطه را ببیند، هرجا که یک جایی می‌بیند برایش یک مشکلی حل شد، راهی پیدا کرد، توانست انتخاب درست بکند، دست امام را در آنجا می‌بیند، آن وقت انسش با امام خیلی شدیدتر می‌شود. ما به نتیجه می‌رسیم اما دست هدایتگر را نمی‌بینیم. بله، یک کسی بیاید اینگونه برای ما بگوید که آنجا تو نبودی ها! وگرنه تو خودت از کجا می‌فهمیدی باید این راه را بروی یا آن راه را بروی. اینکه یک دفعه میلت به این تعلق گرفت من بودم که این میل را ایجاد کردم. اگرانسان اینگونه ببیند، آن وقت قابلیت بهره‌مندی‌اش از هدایت هم بیشتر می‌شود.

وَ لَمْ أَشْعُرْ بِهِ وَ لَمْ أَعْرِفْ مَكَانَهُ فَلَمَّا قَدِمْتُ مَرْوَ وَ نَزَلْتُ فِي بَعْضِ مَنَازِلِهَا لَمْ أَشْعُرْ إِلَّا وَ رَجُلٌ مَدَنِيٌّ مِنْ بَعْضِ‏

______________________________

(1) عرق المديني مركب اضافى، و هو خيط يخرج من الرجل تدريجا و يشتد وجعه (آت)

(2) الرزم- بالكسر- جمع رزمة و هي الثياب المشدودة في ثوب واحد

الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 355

مُوَلَّدِيهَا

به مرو که رسیدم، در بعضی از این منازل، یک جایی اتراق کردم و آنجا برای سُکنا انتخاب کردم. طولی نکشید. تازه رسیده بودم. کسی هم مرا نمی‌شناخت. خبری هم نداشت‌. به کسی هم نگفته بودم. تا آنجا سکنا کردم، یک دفعه دیدم – حالا این مدنی یعنی از اهل مدینه –  از همراهان امام رضا علیه السلام، از خواص امام رضا، یا مدنی یعنی همان شهر. دو احتمال دادند.

فَقَالَ لِي إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَقُولُ لَكَ ابْعَثْ إِلَيَّ الثَّوْبَ الْوَشِيَّ الَّذِي عِنْدَكَ

امام رضا به تو پیغام داده که آن پارچه رنگی را برای من بفرست.

قَالَ فَقُلْتُ وَ مَنْ أَخْبَرَ أَبَا الْحَسَنِ بِقُدُومِي

اصلاً چه کسی به امام رضا خبر داد که من به اینجا آمدم.

وَ أَنَا قَدِمْتُ آنِفاً

همین الان رسیدم اینجا.

وَ مَا عِنْدِي ثَوْبٌ وَشِيٌّ

من پارچه رنگی ندارم.

فَرَجَعَ إِلَيْهِ وَ عَادَ إِلَيَّ فَقَالَ يَقُولُ لَكَ بَلَى هُوَ فِي مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا وَ رِزْمَتُهُ كَذَا وَ كَذَا

آن مرد هم برگشت. دوباره پیش من برگشت. فلان جا است در فلان بقچه.

فَطَلَبْتُهُ حَيْثُ قَالَ فَوَجَدْتُهُ فِي أَسْفَلِ الرِّزْمَةِ فَبَعَثْتُ بِهِ إِلَيْهِ.

به سراغش رفتم، دیدم درپایین‌ترین جای بقچه قرار داشت.

برای دلی که آماده است، یک چنین مقداری کفایت می‌کند. با همین حسن بن علی وشاء برگشت به امام رضا علیه السلام و جزء یکی از رواتی است که بسیار روایت نقل کرده است.

این ها الان جزء روایاتی است که دست ماست و موثق هم می‌شود بواسطه ایشان. این‌ها هم دچار حیرت و لغزش شدند اما خدا دستشان را گرفت و امام این‌ها را از حیرت نجات داد.

13- ابْنُ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ

عبد الله بن مغیره از اصحاب اجماع است. اما واقفی شده بوده است. یعنی اگر هم یک جا انسان لغزید ناامید نشود از اینکه جزء اصحاب اجماع بشود.

این‌ها ضعف‌های خودشان را کتمان نکردند. علتش هم این بود که درونش هدایتگری بود. یعنی از این راه نشان می‌دهد که خودشان را دراینجا کوچک کردند که ما مبتلا شدیم؛ نگذاشتند پنهان بماند. اما چون هدایتگری در درونش است. همه این‌ها نشان می‌دهد که این‌ها برای خودشان مهم نبوده. بلکه دنبال هدایت بودند و همین هم نجاتشان داده.

قَالَ: كُنْتُ وَاقِفاً

این هم یک خصوصیت است که اگرانسان یک علامت هدایتگری در درونش ایجاد شد، آن را بیان بکند؛ هرچند به قیمت ضعف خودش؛ اما نه، گناهی باشد که بیان گناه باشد ها! این یک بحث تفکری بوده؛ و بحث تفکری غیر از این گناه عملی است. گناه عملی را نمی‌شود بیان کرد؛ اگر انسان مبتلا به گناه عملی بشود، آن درحقیقت بیانش صحیح نیست. چون اشاعه فحشا می‌شود و بیانش اشاعه فحشا را دارد.

بعد در روایت بعدی می‌فرماید که عبدالله بن مغیره که از اصحاب اجماع است و از امام کاظم و امام رضا علیهم السلام روایت کرده؛ ۵۲۱ حدیث در سلسله سندش، عبدالله بن مغیره حضور دارد. یعنی سند ۵۲۱ حدیث از طریق عبدالله بن مغیره، یا با واسطه، یا بی واسطه که از دو امام بزرگوارداشته که همه هم این را در حقیقت از شش نفر اصحاب اجماع امام کاظم و امام رضا است که شش نفر اصحاب اجماع دارند، یکی از آن شش نفر است. این هم بسیار مهم است که ببینید کناری‌هایش چه کسانی هستند؛ یعنی جزء این شش نفر: یونس بن عبدالرحمن، صفوان بن یحیی، ابن ابی عمیر، حسن بن محبوب، احمد بن ابی نصر بزنطی. یعنی این‌ها پنج نفر هستند، او هم ششمین آن‌ها است. بین این راویان کسی بوده که واقفی هم شده.

وَ حَجَجْتُ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ فَلَمَّا صِرْتُ بِمَكَّةَ خَلَجَ فِي صَدْرِي شَيْ‏ءٌ

با همین حال وقف به حج رفتم. یک چیزی به ذهنم خطور کرد. خطوراتی که برای انسان پیش می‌آید را خیلی مراقب باشیم. بعضی از این خطورات زندگی انسان را یک دفعه متحول می‌کند. این خطور اگر الهی باشد، اگر به منشااش زود توجه کند، اثر دارد.

فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ‏[11] ثُمَّ قُلْتُ اللَّهُمَّ قَدْ عَلِمْتَ طَلِبَتِي وَ إِرَادَتِي

به مکه که رفتم، به پرده کعبه، آن قسمت ملتزم که اجابت دعا را به دنبال دارد، خودم را در آنجا حبس کردم و ایستادم و گفتم خدایا تو می‌دانی من دنبال هدایت شدن هستم. شک داشت در وقف؛ اما واقفه هم بود. اما معلوم بود که دلش آرام نشده بود.

فَأَرْشِدْنِي إِلَى خَيْرِ الْأَدْيَانِ فَوَقَعَ فِي نَفْسِي

آن چیزی که درست است مرا به آن هدایت کن. می‌گوید تا این دعا را کردم، یک دفعه دیدم یک خطوری در نفسم آمد. این‌ها همه درس است و زیباست. ببینید این‌ها وقتی دارد نقل می‌شود و بعد چیزی رخ می‌دهد، دلیل بر تاییدش هم است.

أَنْ آتِيَ الرِّضَا ع

با خودم گفتم بروم پیش علی بن موسی الرضا و یک سری بزنم. حضرت را قبول نداشته است. واقفی بوده است. اما از مکه به خاطر سر زدن به امام رضا علیه السلام رفت مدینه. معلوم می‌شود که آن سال امام رضا علیه السلام حج نرفته بودند؛ چون معمولاً حضرات حج می‌رفتند.

فَأَتَيْتُ الْمَدِينَةَ فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ وَ قُلْتُ لِلْغُلَامِ قُلْ لِمَوْلَاكَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ بِالْبَابِ قَالَ فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ وَ هُوَ يَقُولُ ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ

به آن آقایتان بگو یک نفر از عراق آمده، دم درب ایستاده. امام رضا بدون اینکه من اسمم را بگویم، بدون اینکه آن غلام، مرا بشناسد، من را صدا زد. همه این جریانات برای ما اتفاق می‌افتد اما حواسمان نیست. آن خطور که فلان کار را بکنیم و فلان جا برویم، فلان چیز را انجام بدهیم – خطورات الهی – می‌رویم، بعد می‌بینیم همین خطور گشایشی را برایمان ایجاد کرد، یک راه‌ها و یک نتایجی را برای ما ایجاد کرد؛ اما دست هدایتگر را نمی‌بینیم. مثل کسی می‌ماند که قلم را دارد می‌بیند می‌نویسد، اما این قلم را در دست آن نفسی که این قلم در دست آن نفس است نمی‌بیند. فقط حد چشمش دیدن آن قلم است.

امام ما را هم صدا می‌زند در کارهایمان.

حضرت اینجا دوبار صدا زدند.

فَدَخَلْتُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ لِي قَدْ أَجَابَ اللَّهُ دُعَاءَكَ وَ هَدَاكَ لِدِينِهِ

وقتی به من نگاه کرد – خوش به حالشان؛ حضرت نگاهشان کرده – رفتی پیش ملتزم و آنجا از خدا خواستی… کسی خبر نداشت. خدا هدایتت کرد.

فَقُلْتُ أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَمِينُهُ عَلَى خَلْقِهِ.

من عرضم این است که این‌ها را در وجودمان ببینیم. دنبالش باشیم. آنقدر ایمانمان مضاعف می‌شود، آنقدر حال انسان منقلب می‌شود که ببیند درهمین هدایت‌های ساده عادی روزانه ببینیم دست هدایتگر را. اگر می‌گوید از این راه بروید و از آن راه نروید، این‌ها را ببینیم. بعد می‌بینیم چقدر برایمان گشایش ایجاد شد. اگر یک جایی انسان دید دارد به بن بست می‌رسد بترسد که رهایش کرده باشند. یعنی آنجا ملتجی بشود. خدایا می‌ترسم از اینکه رها شده باشم. امامم با من مرتبط است؛ دست مرا می‌گیرد.

بله، هر بن بستی هم رها کردن نیست. گاهی انسان را در بن بست‌ها می‌اندازند تا انسان اضطرارش آشکارتر بشود. همچنان که هر مریضی دور شدن و رها کردن نیست. چنانچه صبر بر مریضی اجر هزار شهید می‌دهند. هیچ چیزی در این رابطه گم نمی‌شود. هیچ قطع ارتباطی از جانب آن‌ها امکان ندارد. از آن طرف امکان ندارد قطع رابطه. از این طرف قطع رابطه می‌شود، از این طرف وارونه می‌شویم و  نمی‌گیریم.

این روایت ان شاء الله ما را به آن سمتی که باور به این هدایتگری در حیرت‌هایمان، در حالت‌های عادی‌مان رابطه را ببینیم. بدانیم حضرات لحظه به لحظه، صباحاً و مساءً با ما مرتبط هستند. ان‌شاءالله خدای سبحان بصیرت معرفت به امام را درهر لحظه به ما بدهد تا حشر با امام زمانمان را در هر لحظه ببینیم و شوق به اماممان روز به روز در وجودمان بیشتر بشود تا فرج برایمان درهمین دوران غیبت محقق شده باشد.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 356” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید