بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در تفویض بود. عرض شد که بسیاری از شبهاتی که در بحث تفویض است… یک تفویضی ما در نظام انسانی میشناسیم که اگر امری را من تفویض کردم به وکیلم، وکیل من در این مسئله صاحب اختیار میشود در این کار. یا اگر مالکیت من پیدا میکنم، دیگر آن شخصی که قبلا مالک بود، الان دیگر من مالک هستم و دیگر او مالک نیست. از این سنخ نگاه را وقتی در رابطه با نظام الهی میخواهیم سرایت بدهیم، آن موقع باعث ایجاد غلط در ذهن میشود و باعث میشود که گاهی حتی کفر محقق بشود. یا نه، آنقدر ضیق ایجاد کنیم که نظام دین از آن حالت قوت و قدرتش خارج بشود، به یک ملعبه ای تبدیل بشود.
اگر با نگاه دقیق بحث دیده بشود که الان در عین اینکه انسان ها مالک هستند، مالکیت حقیقیه خدای سبحان در طول مالکیت آنهاست. اینگونه نیست که اگر ما مالک بدنمان که شاید نزدیک ترین و قوی ترین مالکیت است، این مالکیت مالکیت خدای سبحان را ضیق کند یا محدود کند. اینطور نیست. در عین اینکه من مالکیت دارم بر بدنم، خدای سبحان مالکیتش نزدیکتر است از مالکیت من به من. چون مالکیت حقیقیه حضرت حق اطلاقیه است. هر قیدی که می آید تخصیص نمیزند آن مالکیت را، بلکه یک جلوه و ظهوری از آن مالکیت میشود. در عین اینکه آن ظاهر در همه این ظهورات هست و مالکیتش تام و تمام است. با این نگاه، اگر به خاطر تفویض بعضی بزرگان احساس میکردند که اگر تفویض باشد، یعنی حد خوردن به خدا، جلو فعل الهی گرفته میشود. این مشکل ساز است. لذا آمدند تفویض را بردند در امور تشریعی. گفتند در امور تشریعی تفویض امکان پذیر است، اما در امور تکوینی نه.
اشکالش این میشود که اولا امور تشریعی نهایت عالم وجود است، اوج عالم وجود است. یعنی تمام حقیقتی که در نظام تکوین محقق شده بود، مقدمه بود تا نظام تشریع محقق بشود. دین خدا بالاترین و عظیم ترین مخلوق الهی است. اگر بخواهیم تفویض را ببریم در تشریع، بگوییم در تشریع عیبی ندارد، ولی در تکوین نمیشود، در تکوین بخواهد خلقی خلق بشود بواسطه، نمیشود ،چون خدا به انعزال و اعتزال کشیده میشود. ولی در تشریع اگر خدا منعزل شد مانعی نداشته باشد. چون اینقدر مهم نیست مثل خلق.
اگر با این نگاه بخواهیم مسئله را درست بکنیم غلط اندر غلط میشود. قطعا آن بزرگان هم مقصودشان این نبوده است.
بیانی را که بعضی از روایات بیان میکنند مقصودشان بوده است. اگر آن ملاک و مقصود در نظر باشد، در تکوین هم همین مسئله هست. تفاوتی در نظام تکوین و تشریع نیست. بلکه در نظام تکوین امر سهل تر است. چون نظام تشریع اوج عالم الهی است که ظهور و بروز کرده است. پس اگر در نظام تشریع تفویض میگوییم، منظورمان تفویضی که خدا را به انعزال ببرد نیست ،در نظام تکوین هم اگر در طول خالقیت و رازقیت و مالکیت و ربوبیت حضرت حق باشد مشکل ایجاد نمیکند. اما چون مردم در اخذشان و گرفتنشان معمولا در نظام تشریع مالکیت برایشان راحت تر است، چون حکومت ها و قوانین، همه نظام تشریعی است که بشر جعل کرده . چون مردم این جاها انس دارند، قبول نظام تشریع برایشان ساده تر است که بگویند در نظام تشریع، خدای سبحان واگذار کرده تشریعش را به اولیائش. لذا در روایات ما شروع را از اینجا قرار میدهند. گاهی نفی آن صورت استقلالی را میکنند. اگر کسی ما را رازق یا خالق بداند کفر است. کسی رازقیت را برای اینها بداند به تفویض. اما اگر واسطه در وجود و واسطه در فیض که در ادعیه و زیارات ما الی ماشاء الله وارد شده است که (بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض…) با همان نظام ترتب طولی که بر مالکیت و رازقیت و خالقیت خدای سبحان به هیچ وجه خدشه وارد نمیشود، ذره ای محدودیت ایجاد نمیشود و مالکیت اینها در قیاس با خالقیت حق نیست، بلکه همچنان که عوالم وجودی واسطه در خلق هستند و مانعی ندارد که عقل اول یا صادر اول یا ملائکة الله یا اسماء و صفات الهی واسطه باشند در نظام رزق یا خلق یا رساندن علم، اگر انسانی هم به آن رتبه میرسد، این وساطت نسبت به انسان تفاوتی با وساطت نسبت به ملائکة الله ندارد.
2– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي عِمْرَانَ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَكَّارِ بْنِ بَكْرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ أَشْيَمَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَخْبَرَهُ بِهَا ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ دَاخِلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْآيَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَ بِهِ الْأَوَّلَ فَدَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ
خلجانی در دلش آمد. با خودش گفت یعنی حضرت حواسش نبود نعوذ بالله، چرا اینطور شد؟
حَتَّى كَأَنَّ قَلْبِي يُشْرَحُ بِالسَّكَاكِينِ «4» فَقُلْتُ فِي نَفْسِي تَرَكْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا يُخْطِئُ فِي الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ وَ جِئْتُ إِلَى هَذَا يُخْطِئُ هَذَا الْخَطَأَ كُلَّهُ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ آخَرُ
اینها اتفاقی نیست. در نظام تربیتی اینها علیت دارد. اصلا اتفاق مطرح نیست. هر واقعه ای که میخواهد اتفاق بیوفتد میلیون ها سبب دارد. با یک نظم دقیق چیده شده است که یکیش نبود این اتفاق صورت نمیگرفت. اگر کسی به احوال عالم با این نگاه دقت بکند که میلیون ها سبب پیش آمد که کسی بیاید این سوال را بپرسد، یا هر چیزی که پیش می آید. با سلسله نه یکدانه و دوتا سه تا علت بلکه میلیون ها علت. این آنقدر پیچیده است که… اگر میلیون ها میگوییم برای اینکه باورمان بشود. و گرنه فوق این است یعنی از ابتدای عالم این رابطه پیدا می کند یعنی هرچه بروید جلوتر به جایی نمی رسد که قطع شود یعنی این سلسله علّی است. باید همه آنها محقق بشود تا این بشود. هر کدام از اینها این وسط، از حالا تا مبدا عالم اگر قطع میشد ،این محقق نمیشد. تمام امور و اتفاقاتی که برای ما پیش می آید، کشیده شده است. اگر منحنی وجود اینها را در نظام علی میخواستند ترسیم کنند، … آن هم عللش یکی نیست. مجموعه ای علل در کار است.
اینکه میفرماید خط سیر حضرات معصومین، نطفه ای که برای اینها بوده از آدم محفوظ بوده، اصلاب و ارحام. برای آنها را ذکر میکنند محفوظ بودنش را چون باید از گزند هر نجسی و رجسی دور باشد. (اشهد انکم کنتم نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره. لم تنجسک الجاهلیة بانجاسها..). خط سیر بقیه هم روشن است. اما ممکن است درش نجاست و … هم باشد.
اگر اینطور انسان به حوادث و وقایع نگاه بکند، دقتش خیلی عمیق تر میشود که خدای سبحان چه ماموریتی بر عهده این حادثه و واقعه گذشته است. میفرمایند قطره باران با یک ملک فرستاده میشود. کدام ذره را میخواهد سیراب کند. آن ذره چه ماموریتی دارد؟ باید روزی کی بشود. همه اینها به جزئیت محفوظ است. اگر ما نمیتوانیم ببینیم، یک قطعه ای از این را برش زده نگاه میکنیم، دلیل بر این نیست که این مقطوع است. ما برش زدیم اینقدرش را توانستیم ببینیم. بیش از این را ما نتوانستیم ببینیم. با این نگاه هر چیزی انسان را به خدا میرساند. چون این سلسله به نهایت خواهد رسید.
فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْآيَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَنِي
ما اخبرنی یکمی با این روایت هماهنگ نیست. در روایت دیگری که در مسانید آمده، در بعضی نقل ها دارد که اول خودم سوال کردم وقتی وارد شدم.
شاید روایت اینجا صدرش افتاده باشد که من ابتدا آمدم سوال کردم. بعد افراد دیگر آمدند
وَ أَخْبَرَ صَاحِبَيَّ فَسَكَنَتْ نَفْسِي فَعَلِمْتُ-
______________________________
(1) القلم: 4.
(2) الحشر: 7.
(3) النساء: 80.
(4) جمع سكين.
الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 266
أَنَّ ذَلِكَ مِنْهُ تَقِيَّةٌ
خود این نشان میدهد که تقیه فقط یک طور نیست. بیان های مختلف هم میتواند تقیه باشد. اگر حضرت همیشه یک جور جواب میداد، ممکن بود متراعی شود که آن اصل است و کسی دیگر احتمال تقیه ندهد. اما همین که در یک مسأله چند جور جواب می دهند خود همین ممکن است باعث شود که معلوم شود که تقیه است.
قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي يَا ابْنَ أَشْيَمَ
معلوم میشود که آن اشخاص رفته اند.
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَقَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ
این عطایی که دادیم به تو بغیر حساب است. حسابرسی نمیشود.
وَ فَوَّضَ إِلَى نَبِيِّهِ ص فَقَالَ- ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا.
به پیامبر ختمی هم در همین دایره هذا عطاؤنا فامنن أو أمسک بغیر حساب، بالاترش عطا شده است. بالاترش همین ما آتاکم الرسول، است. یعنی پیامبر برای شما آورد چون آنچه خدا آورده است، ما انزل الیه است. اما ما آتاکم الرسول، اختیار به پیغمبر اکرم داده شده، پیغمبر مطابق حقیقت وجودی اش امر و نهی هایی ایجاد میکرده است. در روایات می آید که حضرات میتوانستند امر و نهی داشته باشند. گاهی به وحی الهی مثل قرآن بود. گاهی به نزول ملک بود، مثل احادیث قدسیه که معنا القاء شده بود اما الفاظ از پیامبر است. گاهی هم لفظ و معنا از خود وجود مبارک پیغمبر اکرم است. اما نه این که معاذالله از هوا و هوس حضرت باشد ، بلکه چون این وجود، یک وجودِ الهی شده است. این وجود هوسی از خودش دیگر ندارد. اگر چیزی خوشایندش است، این خوشایند به لحاظ (ادّب نبیه) است که در روایت اول داشت. وقتی به کمال این ادب رسید آن هم علی محبته که محبوبش فقط خدای سبحان بود. سپس تفویض امر به ایشان شد. این تفویض یعنی چیزی از حلقوم پیغمبر اکرم غیر از آنچه امر الهی است و مورد رضای الهی است صادر نمیشود. اما این ها خودشان سه بیان دارند گاهی لفظ و معنا از جانب خدای سبحان است «قرآن»؛ گاهی معنا از خدای سبحان و لفظ از پیامبر است «حدیث قدسی» گاهی اساس وجود پیامبر اکرم که علی محبته تأدیب شده است لفظ و معنا را ایجاد می کند.
سوال: به این سه حالت وحی می گویند؟
پاسخ: اگر بگوییم وحی عیبی ندارد. ما یک وحی تشریعی داریم و آن جایی است که قرآن است . یک حدیث قدسی هم داریم که القاء ملک است و با وحی تشریعی متفاوت می شود. در مواردی هم که لفظ و معنا از خود پیامبر است باز هم تشریع و واجب الاطاعه است ولی وحی نیست.
در پاسخ: قرآن از جوامع الکلم است. هر اخذی از قرآن است. منتها گاهی مثل خود قرآن است که صورت و لفظ از جانب خداست. گاهی حدیث قدسی است که معنا از جانب خداست، لفظ از پیغمبر است، منتها گاهی صورت و معنا از جانب پیغمبر است، لکن پیغمبری که ادب نبیه علی محبته.
در پاسخ: بابی داشتیم در ارتباط با ملک عظیم که خداوند اطاعت معصومین را به طور مطلق واجب کرده است.
ما در نگاهمان تکوین و تصرف در تکوین عظیم تر است. در نگاه الهی تشریع عظیم تر است. لذا به سلیمان میگوید به سلیمان تکوین را دادیم. به تو اعظمش را دادیم که تشریع است.
در پاسخ: مرکز شام در دوره امام صادق علیه السلام شیعی نبوده است. بودند کسانی که محبت اهل بیت باشند، اما شیعه باشند و … نه.
کسانی که شاگرد حضرت بودند، حتی کسانی که اهل سنت بودند، میدانستند حضرت تقیه دارند. چون از طرف حاکمیت تحت فشار است.
جو آن زمان برای ما روشن نیست. یک چیزهایی نقل شده است برای ما. اما اینکه چقدر تحت فشار بودند، چقدر جواسیس بودند…. یکی از حضرات است که بعضی از دستورات را داد به خادمش که برود بدهد به فلانی. در میانه راه خورد زمین. دیدند درش نامه ها هست.
این بابی را باز میکند که حضرات چقدر مجبور بودند تحت فشار دستوراتشان را بفرستند.
یا شخص حرکت میکرد، از مدینه میرفت، چندین منزل که دور میشد، قاصد حضرت میرفت، آنجا نامه را بهش میداد.
جابر بن یزید وقتی از پیش امام باقر رفت، نزدیک کوفه قاصد حضرت میرسد. جایی که یک منزل مانده به کوفه. تا آنجا احتمال تعقیب بوده. همان جریانی که به جابر گفت باید مجنون بشوی. در سن پیری مجنون شد.
3– عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولَانِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى نَبِيِّهِ ص أَمْرَ خَلْقِهِ لِيَنْظُرَ كَيْفَ طَاعَتُهُمْ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ- ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
اینها موجبه اند. نفی دیگری را نمیکنند. چرا خدای سبحان فوض؟ در روایت اول فرمود ادب نبیه علی محبته، اینجا میفرماید تفویض کرد تا خالص سازی صورت بگیرد. اگر مردم میشنیدند این کلام خداست نسبت به این که کلام پیامبر است برایشان اطاعت راحت تر بود. میگفتند چرا اطاعت کنیم؟ اگر اطاعت نکردند اینجا خالص نمیشدند. آیا نسبت به امر اطیعوا الله و اطیعوا الرسول، اینها اطاعت دارند یا نه. همه اینها ظهور و بروز میکرد.
ما آتاکم الرسول یعنی دستورات خاص پیغمبر. وحی نبود. ولی ما آتاکم الرسول بود.
4– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ(قیس از اصحابی بوده که سنش زیاد بوده، مقرب هم بوده است. از متکلمین بوده است. از امام سجاد علیه السلام شاگرد حضرات بوده است. جزء پیرمردهای اصحاب امام صادق علیه السلام بوده است. همان شامی که گفت من سوال دارم، از ادبیات سوال کرد حضرت فرمود از ابان بپرس. از فقه سوال کرد گفت زراره تو جواب بده، از توحید سوال کرد گفت هشام تو جواب بده. گفت مثل اینکه آمدی شاگردهایت را به رخ من بکشی، حضرت فرمود بله. تو اینها را نمیتوانی غلبه بکنی برشان. بعد که ایمان آورد، حضرت سپردش به هشام. چون شامی ها با بغض بودند، سخت بود هدایتشان. یک جلسه دیگری هم با یک شامی در عرفات حضرت داشتند که یک شامی وارد شد. شاید اینجا باشد. حضرت گفت بگو شاگردان ما بیایند. قیس ماصر هم ظاهرا در آن جلسه بود. حضرت سرشان را میبردند بیرون چادر، دیدند یکی دارد می آید، حضرت فرمود بلکه هشام بن حکم باشد. هنوز ریش و سبیل در نیاورده بود. حضرت جا باز کرد هشام را پیش خود نشاند.) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ- إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ
خدا ستوده است پیغمبر را. خدا میگوید عظیم. عظیم خدا با عظیم ما فرق میکند. ما میگوییم آیت الله العظمی. یک جایی یکی میگفت آیت الله الکبری. ما میگوییم عظیم است ادب و احترام است و در عالم ثبوت ممکن است عظیم باشد، ممکن است نباشد.
اما خدا که میگوید انک لعلی خلق عظیم، یک حقیقت نامتناهی وجودی که خالق همه هستی است، میگوید این عظیم است. بببینید چقدر عظمت داشته که اینطور ستوده شده است.
ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ
این سیاست کردن… قدیم سیاست کردن… بچه را میدادند به مربی میگفتند این را سیاست کن. یعنی تادیبش کن. یا یک نفر را میخواستند شلاق بزنند، میگفتند باید سیاست بشود. همه اینها در نظام تربیتی بود.
تا بندگان را تادیب بکند، تادیب فقط به زدن نیست. یعنی در نظام تربیتی.
سیاست امروزی هم از همین اخذ شده است. کسی که اهل سیاست میشود میتواند دیگران را تادیب بکند و رشد بدهد.
فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا
سیاست پیغمبر این بود که امر و نهی کند تا اطاعت کنند.
وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ
کی؟ وقتی وحی بود؟ یا در همه حالات. پس اگر هر کلامی ازش صادر میشود، حتی اگر صورتش صورت وحی نیست، مسددا موفقا مویدا برش صدق میکند.
لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ
هیچ خطایی سهوی و عمدی در وجودش نیست.
فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ
تمام وجودش به این ادب محقق شده بود.
بیان میکند که خدا پنج نماز را دو رکعتی اضافه کرد ده رکعت. به سه نماز دو رکعت اضافه کرد، به یک نماز یک رکعت اضافه کرد.
کسی نمیتواند بگوید من فقط دو رکعت میخوانم.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 284” دیدگاه میگذارید;