بسم الله الرّحمن الرّحیم
لحظه به لحظه باید زبان شکرمان نسبت به این سفره الهی که بر سر آن همه خوان ها و غذاها قرار داده شده و مراتب وجودی انسان را اشباع میکند، شاکر باشیم و همچنین از ذوات نورانی اهل بیت(ع) که واسطه در این فیض هستند، شاکریم و خدا را سپاس میگوییم که خدا داریم، پیامبر(ص) داریم، حضرات معصومین(ع) داریم، نگاهمان به سمت ارباب دنیا نیست. باور کنیم که آنچه این ها آوردند، حقیقتی است که از باطن به ظاهر آمده و سعادت ما در گرو فهم و عمل به این هاست.
أقرب ما یکون العباد من الله
در باب هفتاد و نه در بحث غیبت بودیم و در ذیل روایت اول، روایات متعدّد دیگری را خدمتتان بودیم. آن روایات ادامه دارد. اما از باب این که کتاب، محوریت و مرکزیتش به هم نخورد، چون قصدمان این بود که در بحث غیبت تفصیلی تر وارد شویم، روایات دیگری هم خواندیم. امروز روایات کافی را میخوانیم، البته باز هم روایات دیگر را خواهیم آورد.
روایت اول را به صورت نیمه تفصیلی گذراندیم.
قَالَ: أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعِبَادُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ [1]
این قرب، قرب وجودی است. خیلی بیان عالی است.
وَ أَرْضَى مَا يَكُونُ عَنْهُمْ [2]
این از طرف خدای سبحان است که خدا هم از آن ها راضی است. «أقرب»، گویی «رضوا عنه» است و «أرضی» همان «رضی الله عنهم» است. خیلی این دو بشارت، بشارت های عظیمی هستند.
این ها لازم و ملزوم هم هستند. امکان ندارد که «أقرب»، «ما یکون العباد» باشد، ولی «أرضی»، «ما یکون عنهم» نباشد. منتها بیانش، بشارت است. بیانش برای انسان ایجاد انگیزه میکند. در قرب وجودی، ممکن است شما خوشت نیاید که من به شما نزدیک شدم، اما در قرب وجودی، قطعاً رضایت او سبب این قرب شده است. در غیر این صورت، توفیق قرب، امکان پذیر نیست.
«وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا» [3]. امکان ندارد کسی توفیق قرب و عمل پیدا کند مگر اینکه خدا به او توفیق داده باشد. بیان از دو نگاه است. از پایین به بالا نگاه کنیم، «اقرب ما یکون العباد» است. از بالا و از چشم خدا نگاه کنیم، «ارضی ما یکون عنهم» است. از هر منظر، بشارت است.
این دوّمی خیلی شیرین است که انسان بیابد «ارضی ما یکون عنهم» شده است.
این استعداد مربوط به چه زمانی است؟
إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ يَعْلَمُوا مَكَانَهُ [4]
مربوط به زمانی است که حجت ما در چشم و دید نباشد. در دسترس ظاهری نباشد.
ظاهر نباشد. نه اینکه مکان نداشته باشد، این ها نمیدانند مکانش کجاست. فقدان گاهی به نبود است و گاهی به ندیدن است. من نمیبینم. نبودن نیست، ندیدن است.
وَ هُمْ فِي ذَلِكَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ [5]
این مراتب است. از علم حصولی برهانی، تا علم مکاشفه ای حضوری. امام را میبینند و ارتباط دارند. ولی نه با چشم ظاهر.
وَ لَا مِيثَاقُهُ [6]
آن ها میدانند و یقین دارند که امکان ندارد حجّت نباشد. با اینکه نمیبیند. چون این حجت در قوس صعود، واسطه در هدایت و رسیدن است، امکان ندارد به غیر از راه حجّت، کسی راهی برود. حجّت صراط است. انسان بر صراط است که به لقاء میرسد. اگر صراط نباشد، راه بسته است. پس اگر حجّت نباشد، راه بسته میشود. لذا حجّت باید حیّ باشد. فقط به علائم نیست.
تفاوت نبیّ و امام
مرحوم علّامه در المیزان هم یک بیان زیبایی دارند، میفرمایند: نبیّ کارش انذار، تبشیر و تبلیغ است امّا امام کارش «ایصال الی المطلوب» است. نمادش این است که کسی دست کسی را میگیرد و میبرد. یک وقت به کسی میگوید فلان جاست. یک وقت دست طرف را میگیری،میبری و میرسانی. نبیّ هم از حیث امامتش امام است. لذا انبیاء، امام هم بودند. «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا». این ها امام هم بودند. حیث رسالتشان تبیین است. حیث امامتشان بردن و رساندن است. اگر بردن و رساندن نباشد در این مسیر، رفتن امکان پذیر نیست. چون باید ببرند، نه اینکه برویم. بردن است و رساندن است. البته ما باید بکوشیم. دنبال علم و عَلَمیم. اما مثل این است که در یک بیابان که راه های مختلف دارد و علائم نیست، کاروان سالار و پرچمدار میخواهد .لذا باید امام باشد. یا غائب است یا ظاهر است و مشهود چشمان هم هست.
حجّت در قوس صعود و نزول
«و لا میثاقه» هم خیلی بیان زیبایی است. حجّت دلالت بر قوس صعود میکند که هدایتگری در آن هست. احتجاج در آن هست. بیّنات در آن هست. اما حجّت به معنای عامّ هم که واسطه در فیض در قوس نزول هست، هم وجود دارد. هر دو را شامل میشود. «أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَالسَّماءِ»[7]، آنچه سبب متصل بین أرض و سماء است، قوس صعود است. بین ارض و سماء، از أرض است. «یدبر الامر من السماء الی الارض» بواسطه حجّت در قوس نزول است.
«ارادة الرب فی مقادیر الامور تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم»، این در قوس نزول است که همه آن اراده ها و تقادیر الهی «تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم». از جانب شما به بقیه میرسد. اگر حجّت نباشد، هم در قوس نزول اختلال ایجاد میشود، چون فیضی در کار نیست. و هم در قوس صعود اگر نباشد، هدایت محقّق نمیشود و بشر در مرتبه حیوانیت میماند و به مرتبه انسانی نمیرسد.
حقیقت میثاق
«و لا میثاقه»، یعنی میثاقش باطل نشده است. میثاق چیست؟ میثاق از آن الفاظ رمزی و بسیار شیرین در روایات و آیات ماست. اگر کسی این جریان میثاق و عهد را در آیات و روایات پیگیری کند، معارف خوبی به دست می آورد، زیرا از آن رابطه های بسیار عالی که رابطه ربوبیّت و مربوبیّت است، اولین رابطه اش از این جا آغاز میشود که ربطیّت همه اشیاء است.
در مورد انسان میفرماید:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ». [8]
این میثاق است. در روایت میفرماید که این میثاق ربوبیّت است. در روایات متعدد میفرماید که دامنه این میثاق تا نبوت همه انبیاء و وصایت همه اوصیاء، کشیده شده است تعبیر روایت این است که «الی ههنا التوحید». یعنی تا نظام وصایت توحید کشیده شده است. پس اگر کسی توحید را به معنای وحدت خدای سبحان و وحدت ربوبیّت قبول کند، ولی رسالت نبیّ را نپذیرد، توحید محقّق نشده است. اگر رسالت را بپذیرد، ولایت حضرات را نپذیرد، توحید محقّق نشده است. ولایت حضرات را بپذیرد اما ولایت آخرین وصیّ را نپذیرد، توحید محقّق نشده است. لذا در روایت آمده است که از مردم نسبت به انبیاء میثاق گرفته شد که این ها امر الهی را محقّق میکنند. از انبیاء، نسبت به اولوالعزم از انبیاء میثاق گرفته شد. از اولوالعزم از انبیاء، نسبت به نبیّ خاتم(ص) میثاق گرفته شد. میثاق غلیظی که از آن انبیاء گرفته شد، میثاق نسبت به امام عصر(ع) هست که تا این مرتبه این ها اقرار و باور و قبول داشتند. میثاق یک امر عظیمی است که معانی متعددی هم در روایات برای آن بیان شده است. اصل و اساسش، میثاق عبودیّت و ربوبیّت میشود. این میثاق تا نبوت و وصایت و تا آخرین حجّت ادامه دارد. حقیقت تحقّق این میثاق در این رابطه، نظام و ساختار شکل میگیرد. هر جای ساختار اختلال پیدا کند، این میثاق محقّق نشده است.
انکار امامت حضرت حجّت(ع)، انکار رسالت نبیّ ختمی(ص)
عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنْ أَقَرَّ بِجَمِيعِ الْأَئِمَّةِ وَ جَحَدَ الْمَهْدِيَّ كَانَ كَمَنْ أَقَرَّ بِجَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ جَحَدَ مُحَمَّداً ص نُبُوَّتَهُ [9]
تعبیر روایت این است که اگر کسی امام زمان(ع) را انکار کند، مانند کسی است که رسالت همه پیامبران را قبول داشته ولی رسالت نبیّ ختمی(ص) را انکار کند. چون فصل اخیر است. یک ظهور و یک واقعیتند. مثل این است که یک حقیقت واحده آخرین مرتبه ظهورش را در این محقّق کرده است. اگر این را نپذیری، قبلی ها محقّق نشده است. قبلی ها مقدّمه بود که این محقّق شود. با اینکه نور این ها نور واحد است، با اینکه از جهت الهیّت واحدند، اما از جهت ارتباط با مردم، ظهورش در زمان حجّت آخر محقّق میشود. لذا از انبیاء میثاق بر حضرت حجّت گرفته شده است. اگر بعضی نتوانسند، با این مراتب بین انبیاء محقّق میشود. این یک قبول ساده نیست. یک حقیقت عینیه است که در دوره غیبت و ظهور حضرت(ع)، یک حقیقت عظیمی محقّق میشود که از انبیاء اولوالعزم و بزرگان از انبیاء تا این مرتبه و این حقیقت عظیم، میثاق گرفته شده است. اما در دوره نبیّ ختمی(ص)، همه مردم استعداد این مرتبه میثاق را دارند. لذا خود استعداد این مرتبه، امر بسیار عظیمی است که انسان را از جهت استعدادی در مرتبه انبیاء بزرگی قرار میدهد که در طول تاریخ این مسئله برایشان فعلیّت داشت.
میثاق، امری تکوینی و تشریعی
سؤال: آیا میثاق یک امر تکوینی است؟
پاسخ: هم نظام قوس نزول را شامل میشود که تکوین است و هم نظام قوس صعود را شامل میشود که تشریع است.
بقیه انبیاء(ص) به مقدار میثاق و باورشان، أمّت را دعوت می کردند. نه اینکه باور نداشتند، ظرف وجودی میطلبید. لذا انبیاء(ص) خودشان أمّت ختمی هستند.امّا أمّت هایشان، أمّت انبیاء هستند.
«فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ شَهِيدًا»[10]. انبیاء(ص) شاهد امّتشان هستند. پیغمبر(ص) هم شاهد بر أمّتش هست. در این آیه می فرماید: ای نبیّ ختمی، تو علاوه بر اینکه شاهد بر امّتت هستی، شاهد بر شاهدان هم هستی. شاید یعنی آن حجّت و میزان. پس نبیّ ختمی(ص) هم میزان برای انبیاء(ص) است و هم میزان برای امّتش. پس هر دو امّت پیغمبر(ص) میشوند. در روایات آمده است که در قیامت هم انبیاء(ص) در خانه پیغمبر(ص)، می آیند و اّمت هایشان را هم میآوردند. حالا این بحث که امت های آن ها در چه درجه ای هستند بحثی است که الان دور میشویم.
لزوم زنده بودن حضرت حجّت (ع)
میثاق در قوس نزول باطل شود، فیض منقطع شده است. در قوس صعود باطل شود، هدایت محقّق نمیشود. پس باید آن حقیقتی که قوس صعود و نزول را محقّق میکند زنده باشد.
محقّق شدن فرج در یک شب
فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً [11]
در این حالت توقعوا الفرج صباحاً و مسائا. هر لحظه انسان باید منتظر باشد.
در روایت دارد که «اصلح الله امر ولیه فی لیلة». یک شبه گاهی وقایع محقّق میشود و آماده میشود. موسی کلیم(ع) به دنبال آتش رفت، مبعوث به رسالت شد. اصلاً توقّع نداشت. موسی(ع) به دنبال آتش رفت تا گرم شود، این کجا، مبعوث به رسالت اولوالعزمی شدن او کجا. خدای سبحان بوسیله آتش بر موسی(ع) تجلّی کرد که نیاز موسی(ع) بود. در هر حاجتی که شما در دنیا دارید و به سمت آن میروید که حاجت دنیایی شما ممکن است باشد، «فتوقعوا الفرج صباحاً و مسائا». چه ظهور شخصی و چه ظهور جمعی. مبعوث شدن موسی(ع) فرج شخصی بود. رسالتش برای قومش، فرج جمعی میشود.
برداشت دوم این است که بدانید که این برداشت و نگاه شما، که وقتی از ظاهر به باطن عبور کردید، و یقین کردید که امام هست و وجود دارد و دوره هدایت گری، به لحاظ ارتباط با امام در هر زمان و مکان، فعّال تر از دوران حضور حضرات هست لذا هر لحظه این فرج محقّق است. نه این که فرج محقّق خواهد شد بلکه هر لحظه محقّق است. از صبح تا شب اشاره به هر لحظه است. نه اینکه ظهر نمیشود. «صباحاً و مسائاً» یعنی لحظه به لحظه. اگر کسی با این نگاه رابطه برقرار کرد و یافت، مانند انبیائی می شوند که در دورانی بودند که امام عصر برای آن ها غائب بوده، ولی این ایمان و باور را داشتند لذا فرج برایشان محقّق بوده است. و این مسأله برای کسی که امروز این باور را داشته باشد،
همین طور است.
غضب خدا نسبت به دشمنان
فَإِنَّ أَشَدَّ مَا يَكُونُ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ [12]
از آن طرف غضب خدا نسبت به دشمنان شدیدتر است. چون دشمنان سبب طول کشیدن غیبت میشوند و مانع برکات این ظهور میشوند. آیت الله بهجت را خدا رحمت کند. ایشان میگفتند: ما نمیدانیم هر لحظه که فرج تأخیر میافتد، چقدر بهره ها و منافع از ما دور میشود و سلب میشود و ما محروم میشویم. اگر می دانستیم، اینقدر آرام نبودیم. چرا «اشد ما یکون غضب الله علی اعدائه» است؟ چون این ها از اسباب حاجبیّت هستند.
غضب الهی هیچ وقت در هیچ دوره ای، حتی نسبت به نمرودها و فرعون ها، هیچ وقت به شدت این دوره نیست چون محرومیتی که این ها در این دوره ایجاد میکنند، اشدّ محرومیت هاست. عذاب الهی تابع حقایق است نه اعتبارات. مانعیتی که این ها ایجاد کردند، اشدّ مانعیت از جهت بهره مندی از بالاترین کمال است. لذا، شدّت غضب الهی هم بالاترین شدّت است. این الفاظ همه بیان واقعیات هستی است. زبان معصوم دارد این ها را بیان میکند. چون شدّت محرومیّت ایجاد میشود، پس باعث شدّت محرومیت، شدّت غضب را دارد. با شدیدترین وجه، «سدّ عن الطریق» کردند، لذا خدای سبحان هم به شدیدترین وجه غضب میکند. خدا کند در افعال ما فعلی که سبب غضب شود، وجود نداشته باشد.
آیت الله بهجت را خدا رحمت کند. وقتی اسم یزید و معاویه میآمد، ایشان میفرمودند: فکر نکنید ما از این مرتبه بریء هستیم. برای ما پیش نیامده است. با توجه به اینکه «اشد ما یکون غضب الله» اطلاق دارد، در اینجا نشان میدهد در این دوره کسی که درست به تکلیف عمل نکند، نعوذ بالله مانعیت ایجاد کند، اگر خدای نکرده به عناد کشیده شود ،این مصداق تامّ «أشدّ ما یکون» است و اشدّ از آن ها هم ممکن است بشود. چون این جا هم محرومیت از امام ایجاد میشود. حواسمان باشد که افعالمان محرومیت ایجاد نکند.
اصل الغیبه من الله تعالی
وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِيَاءَهُ لَا يَرْتَابُونَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ يَرْتَابُونَ مَا غَيَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ إِلَّا عَلَى رَأْسِ شِرَارِ النَّاسِ.[13]
نشان میدهد غیبت یک امر الهی است. اگر جزایی بود، میگفتند خودتان کردید، این هم جزایش است. «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا». شما خودتان سبب غیبت شدید، مرض بالاتر که محرومیت است، دچار شدید. اگر خدا میدانست کسی از غیبت به شک میافتاد، غیبت را ایجاد نمیکرد. پس «اصل الغیبة من الله» است. اما دوام و طولانی شدن غیبت به لحاظ اعمال ظالمان و فاسقان است.
اگر خدا میدانست یک لحظه شکّ نه انکار، به خاطر غیبت ایجاد میشود، خدای سبحان غیبت را ایجاد نمیکرد.
پس معلوم میشود که اصل الغیبة سبب گمراهی و شک نخواهد بود. اما طول کشیدن غیبت ممکن است سبب گمراهی و شکّ غیر مؤمنان شود. آن علّتش غیبت نیست. علّتش اعمال خودشان بوده است.
دوران غیبت، دوران حکومت شِرار النّاس
«و لا یکون ذلک الا علی راس شرار الناس»[14]، دوران غیبت دورانی است که شرّترین و بدترین مردم یعنی ظالمان، در مرتبه ای هستند که بالاترین شرّها را در آن روز ایجاد می کنند و این شرّها موجب مانعیّت می شود. لذا در دوران غیبت، شِرار ناس حاکمند. آن هم رأس شِرار ناس. همه حضرات به شِرار ناس مبتلا بودند، به ظالمان و فاسقان مبتلا بودند، اما رأس شرار ناس، در دوران غیبت است. لذا «ارضی و اقرب ما یکون» هم در همین دوره است. همان طور که عرض شد که شیطان هر نبیّ، که امّتش را وسوسه میکند، در حدّ همان نبیّ است. لذا وقتی حضرت عیسی(ع) مبعوث شد، شیطان از آسمان چهارم ممنوع شد، یعنی چهار مرتبه سقوط امکان پذیر شد. در زمان نبیّ ختمی(ص)، از هفت آسمان ممنوع شد، یعنی سقوط به ارضین سبع ممکن شد. درحدّ نبیّ که میگوییم یعنی کمی کمتر، زیرا اگر توانش را به کار بگیرد، میتواند مقابله بکند. هرچه بالاتر میآید شیطنت شیطان در وجود او قوی تر میشود. سراغ عالِم، عالمانه میآید.
أشدّیّت «دجّال» نسبت به حاکمان ظالم گذشته
سؤال: دجال اشد است نسبت به فرعون و نمرود؟
پاسخ: از روایت برمیآید که اشدّ است. منتها مکّاریت و حیله های بیشتری دارند. این ها بدتر هستند. اگر سابقی ها در شیطنت به کمال برسند این ها میشوند. این ها تمام شیطنت های سابق را به اضافه شیطنت های جدید دارند. لذا علی رأس شرار الناس هستند.
البته این سخن را باید با آن روایاتی که بیان میکنند آن هفت نفر در بدترین موضع جهنّم و در چاه «ویل» و در آن صندوق قرار دارند، سازگارشان کرد.
در روایت بعدی بیان میشود که گاهی مسئله به لحاظ مبدئیت مطرح میشود. به لحاظ نتیجه، این ها بدتر هستند. به لحاظ مبدأ آن ها بدتر هستند.
عبادت ظاهری در دوران ظهور افضل است یا عبادت سِرّی در دوران امام مستتر؟
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ
از روایات کلیدی بسیار کاربردی که عملیاتی است و در همه صحنه ها و حالات میتواند برای انسان یک ساختار و نظامی را مقابلش قرار دهد تا بتواند شوق به عمل صالح پیدا بکند و لحظه ها را قدر بداند، این روایت شریف است.
قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّمَا أَفْضَلُ الْعِبَادَةُ فِي السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ[15]
دولت باطل است، نمیشود عبادت علنی کرد. امام مخفی است.
أَوِ الْعِبَادَةُ فِي ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِرِ [16]
دولت مسیطر حقّ، فقط در زمان ظهور محقّق میشود. امام ظاهر هم، در زمان ظهور است که بسط ید تامّ می تواند داشته باشد.
هم عبادت سِرّ تشکیکی است، هم عبادت در ظهور.
عبادت سِرّ دوران حضور حضرات را شامل میشود. چون دولت باطل حاکم بود. امام هم برای همه آشکار نبود. اما مرتبه ای از آشکار بودن به لحاظ مؤمنان بود. مستتر به لحاظ همه و ظاهر به لحاظ مؤمنان. لذا در دوران حضور حضرات هم مراتبی از استتار بوده است. مثلا امام رضا(ع) چهار سال اول بعد از امام کاظم(ع)، اظهار امامت نداشتند. فقط خواص از خواص میدانستند. بعد اظهار امامت شد. حتی بین خواص عدّه ای نمیدانستند. در روایت دارد که بالاخره چی شد. یعنی دوره سختی بود. این هم یک مرتبه از مستتر بودن است. پس هم مستتر بودن امام تشکیکی است. هم دولت باطل بودن تشکیکی است. گاهی یک دوره ای است که خیلی با مسلمانان کار ندارند. عبادت سِرّ ،دولت باطل، امام مستتر.
از طرف دیگر، امام ظاهر، دولت حقّ، عبادت ظاهر.
عبادت ظاهری در دوران ظهور افضل است یا عبادت سِرّی در دوران امام مستتر؟ مرتبه اشدّ این دوّمی، دوره غیبت میشود، ظلم ظَلَمه هم گاهی در نهایت شدّت است.
در دوران ظهور اگر همراه امام به نماز بایستد، سیطره و سطوت امام نه به عنوان یک فرد، بلکه به عنوان امام، حجّت به تمام حجّتش ظهور پیدا میکند. میدانید آن نماز چه معراجی ایجاد میکند؟
اما میگوید در دورانی که دارید مخفیانه نماز میخوانید، امامتان هم مستتر است، این نماز افضل است. مثل صدقه سِرّی که افضل از صدقه عَلَن است.
فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِي السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِي الْعَلَانِيَةِ[17]
«صَدَقَةُ اَلسِّرِّ تُطْفِئُ غَضَبَ اَلرَّبِّ»[18]. این واجبات را هم شامل میشود یا صدقه مستحبّه است؟ مثلا میگویند نماز واجب را به جماعت بخوانید حتی اگر حضور قلبتان کمتر است. چون جماعت بودن و علنی بودن و دیده شدن و جامعه و اجتماع، خودش مطلوبیت و آثاری دارد. شاید فرض مسئله این باشد که صدقه در سرّ، مقصود صدقه واجبه نباشد. جای صحبت دارد، مطلقا نه نمیگوییم.
حضرت معیارها را بیان میکنند. چرا اینطور است. بعد سائل سوال میکند که پس ما برای ظهور دعا نکنیم ؟ حضرت میفرمایند نمیخواهید ببینید حکم خدا در همه جا جاری است. اگر کسی این را بفهمد، میفهمد که آن هم طور دیگری است که جبران در طور دیگری قرار داده شده است.
انشاالّه خدای متعال توفیق معرفت دوران غیبت و درک دوران ظهور را به همه ما عنایت کند.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] منبع : الکافي (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 333
امام صادق (علیه السلام) أَقْرَبُ مَا يَكُونُ اَلْعِبَادُ مِنَ اَللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَرْضَى مَا يَكُونُ عَنْهُمْ إِذَا اِفْتَقَدُوا حُجَّةَ اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ يَعْلَمُوا مَكَانَهُ وَ هُمْ فِي ذَلِكَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ اَللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ لاَ مِيثَاقُهُ فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا اَلْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَإِنَّ أَشَدَّ مَا يَكُونُ غَضَبُ اَللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِ إِذَا اِفْتَقَدُوا حُجَّتَهُ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ أَوْلِيَاءَهُ لاَ يَرْتَابُونَ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّهُمْ يَرْتَابُونَ مَا غَيَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ لاَ يَكُونُ ذَلِكَ إِلاَّ عَلَى رَأْسِ شِرَارِ اَلنَّاسِ
[2] همان
[3] نور 21
[4] الکافي (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 333
[5] همان
[6] همان
[7] بحار الانوار ج7 ص21
[8] اعراف 72
[9] كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص: 333
[10]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 190
[11]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 333
[12] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 333
[13] همان
[14] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 333
[15]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 333
[16] همان
[17] همان
[18] الکافي ج۴ ص۷ | الکافي ج۴ ص۸ | من لا یحضره الفقیه ج۲ ص۶۷
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 327” دیدگاه میگذارید;