بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
روایت نُوَمه
روایتی که امروز در خدمتش هستیم، از آن به روایت «نُوَمَة» تعبیر میشود ، از امام صادق (ع) از امیرالمؤمنین(ع) است.
اگر یک روایت را کسی بفهمد، بهتر از ده روایت است که نقل کند. این ها مقدمه چینی است که عبور از ظاهر به باطن و از لفظ به معنی و از سطح به عمق چقدر در نگاه دینی مطلوب است.
در روایت آمده است: «خَبَرٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ عَشْرٍ تَرْوِيهِ» [1]
کثرت ملاک نیست. فهم و شعور مهمّ است. در روایات وارد شده که به کثرت نماز و روزه نگاه نکنید. به امانت داری و وفای به عهد نگاه کنید. کسی را نقل کردند که خیلی اهل نماز و روزه است، حضرت فرمودند: عقلش چگونه است؟ گاهی ممکن است کسی خیلی کوشا باشد، اما در جهت فهم قدم بر نداشته باشد. بله، این فرد بهتر است از کسی که همین عمل را هم ندارد.
حقیقت هر حقّ
«إِنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً »[2]
هر حقی یک باطن، درون و عمقی دارد که او اعظم از این است، ألطف از این است، مقصود از این است، مثل اینکه بگوییم هر واقعه ای در عالم تعبیری دارد، تأویلی دارد، یک ظاهر عمل است، یک عمق عمل است. یا میتوانیم بگوییم بین عمل و نیّت، نیّت اساس است. نیّت آن حقیقت است. آن حق عمل میشود. تعبیر این است که «إن النیّة افضل من العمل» [3]، بعد دنبالش حصر میکند که « على أن النية أفضل من العمل» [4].
اگر بخواهیم آن حقیقت را با دید دقیق ببینیم، خود نیّت فقط حقیقت است. عمل یک ظاهر و پوستینی بیشتر برایش نیست. هرچند باید تمام آداب این ظاهر حفظ شود، باید شریعت، ظاهر، طریقت، حقیقت و اخلاق در یک راستا باشند، اگر در هر کدام از این ها اختلال ایجاد شود، به بقیه سرایت می کند. نمیشود به نظام عملی ظاهری بی تفاوت بود. این بدن برای آن روح است. بدن مریض بشود روح هم مریض است. هر حقّی که ظاهر است، حقیقتی دارد که باطن است و عمق وجودی آن است. مثل نیّت نسبت به عمل که حقیقت هر عملی، نیّتش است.
لذا برای دستورات دینی، شدّت تاکید بر قصد قربت است که آن نیّت و قربت، حقیقت این عمل است.
«وَ لِكُلِّ صَوَابٍ نُوراً» [5]
عمل صالح، ورود به مقام نوری
این تصریح بیشتر است. هر عمل صحیحی، هر کار درستی، عمل شایسته ای، نور است. یعنی این صواب و عمل شایسته، یک مقام نوریّه باید داشته باشد. نازله آن مقام نوریّه باشد. «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه» [6]، آن شاکله نوری، سبب این عمل شایسته میشود. از این طرف اگر انسان دارد عمل شایسته انجام میدهد، مقصودش متوقّف در عمل شایسته نیست. بلکه تحقّق در عمل شایسته و عبور از مرتبه عمل شایسته، به آن مرتبه نوریّه است. عبور از حقّ به حقیقت است. پس اگر کسی متوقّف در عمل شایسته شد، به مرتبه حقیقت نرسیده است. خودش را محروم کرده است. از این طرف حرکت این گونه است.
عملی هم که میخواهد آشکار شود و محقّق شود، باید از آن نور و حقیقت نشأت بگیرد.
اگر میفرماید: «لکل صواب نوراً»، دو طرف را دارد بیان میکند. یک طرف این است که عمل از مرتبه نوریّه نشأت گرفته و عمل از شاکله نشأت میگیرد. یک طرف دیگر این است که عمل شاکله ساز و نور ساز است. هرچقدر انسان مراقبت کند، عمل نیّت ساز است.با این که از نیّت نشأت گرفته بود. اما هر نیّتی که به مرتبه ظهور میرسد، قدرت به ظهور رسیدن آن عمل باعث تأکید آن نیّت میشود. نیّت قبلی سبب تحقق این عمل در این رتبه است. عمل در این رتبه سبب آماده شدن و بهره مندی مرتبه بالاتری از نیّت است. به همان نیّت قبل موکول نشد که دور بشود. سازنده نیّت بالاتر است. لذا اگر کسی بخواهد نیّتش اصلاح و قوی شود، باید عمل انجام دهد، آن چه را که میداند به رتبه عمل برساند تا نیّت بالاتری برایش محقّق شود.
با این بیانات، این سه فرازی که اینجا آورده دارد برای دوران غیبت مقدمه چینی میکند. امام ظاهر و امام غائب. دوران غیبت و دوران حضور.
ضرورت زیرکی و تیزی در فهم مؤمن
در ادامه میفرماید:
«ثُمَّ قَالَ إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَعُدُّ الرَّجُلَ مِنْ شِيعَتِنَا فَقِيهاً حَتَّى يُلْحَنَ لَهُ فَيَعْرِفَ اللَّحْنَ» [7]
ما شیعیانمان را فقیه، عالم و دانا نمیدانیم مگر کسی که وقتی به او اشاره میشود اشاره را میگیرد. آن سه جمله بالا که عبور از ظاهر به باطن بود، بعد میفرمایند عالم شیعه باید قدرت انتقال قوی داشته باشد.به طوری که «العاقل یکفیه الاشاره»، لزوم نداشته باشد تصریح کنیم. ببینید چقدر مقدّمه چینی میکند. با قسم و تأکید میفرمایند.
قدرت أخذش زیاد باشد. بسیط نباشد. ساده لوح نباشد. قدرت انتقال داشته باشد. دنبال این نباشد که تا آخرین جمله را به او بگویند بعد بگوید فهمیدم. این قدر در ظواهر متوقّف نباشد. هرچه ظاهر دلالت داشت فقط بگیرد. بله، استظهار و ظاهر، تمام قدرت انتقال از این جاست. یک موقع باید همه را بگویی تا بفهمد، یک وقت اشاره کنی میفهمد. اشاره هم با ظاهر انجام میدهند. اما با اشاره منتقل میشود. انسان را از بساطت اولیه که فکر کند ساده لوحی خیلی خوب است، نهی میکند. برای شروع خوب است.در پایان باید انسان بصیر و کیّس و زیرک باشد. ممکن است عملش ساده لوحانه باشد. اما به تمام لوازم حواسش هست. دیگران ساده لوح میبینند. مثل اینکه خدمت پیامبر(ص)می آمدند و در گوش ایشان حرف میزدند، فکر میکردند ایشان باور کردند. آیه نازل شد که من «أُذُن خیر» هستم. شنیدن با این نگاه غیر از این است که انسان ساده لوح باشد و بگویند هرچه ساده لوح تر بهتر است. همه را خوب میشناسد، اما «أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ»[8] .
«إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ إِنَّ مِنْ وَرَائِكُمْ فِتَناً مُظْلِمَةً عَمْيَاءَ مُنْكَسِفَةً» [9]
از پس این آرامی که الان دارید، یک فِتَن و مظلمه ای در پیش است. فتنه، مظلمه، عمیاء، منکسفة، هر کدام از این ها اشاره به یک وقایعی است. وقتی خورشید گرفته میشود، مبدأ نوریه دیده نمیشود، پنهان میشود.
«لَا يَنْجُو مِنْهَا إِلَّا النُّوَمَةُ» [10]
نجات پیدا نمیکند از این فتنه ها الا النومه، بر وزن هُمَزة، لمُزة.
«نُوَمه» کیست؟
«قِيلَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا النُّوَمَةُ قَالَ الَّذِي يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ» [11]
«نُوَمَه» کیست؟ امیر المؤمنین(ع) می فرمایند: این شخص خوب همه روابط و جریانات و حوادث و اشخاص را میشناسد، ساده لوح نیست، خوب میشناسد، نه اینکه اسمشان را میداند، به مردم معرفت دارد، خوب میشناسد. جریان شناس هست، همه گروه ها و انحرافات و صحیح ها و بدها و خوب ها را خوب میشناسد. حواسش جمع است. اما در بین مردم به این معروف نیست. او را این طور نمی بینند. طوری برخورد نکرده که او را این طور بشناسند. این «نُوَمه» است. در عصری که عصر فتنه های «مظلمه عمیاء منکسفه» است، این فرد «نُوَمه» که جریان شناس است، نجات پیدا میکند. پس ساده لوحی و نشناختن جریانات، خوب نیست. فریب میخورد.
ما غیر از مردم، چقدر طلبه داشتیم که در جریانات مختلف تاریخی، جذب جریانات انحرافی شدند. تعبیر قرآن این است که آیه شریفه میفرماید:
«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» [12]
یک اختلاف قبل از انبیاء بود که این اختلاف منافع بود. بعد از آمدن انبیاء، یک اختلاف دیگری شروع شد. اختلاف صاحبان علم، «بغیاً بینهم».
کتاب را نازل کرد تا اختلاف اولی برداشته شود. در این کتاب دوباره عدّه ای اختلاف کردند. آنی که منشاً رفع اختلاف بود، اختلاف بعدی ایجاد شد. آن اختلاف بعدی را چه کسی ایجاد کرد؟ برایشان روشن بود ، اما این ها سبب انحراف شدند.
اگر کسی جریان شناس نباشد، به آن انحرافات مبتلا میشود، «بغیاً بینهم»، تجاوز از حدّ و حدود.
بعد از این مقدّمه چینی ها، حضرت میفرمایند:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» [13]
امکان ندارد زمین از حجّت خالی باشد.
غیبت، حجابی از طرف ما
«وَ لَكِنَّ اللَّهَ سَيُعْمِي خَلْقَهُ عَنْهَا بِظُلْمِهِمْ وَ جَوْرِهِمْ(بعضی نسخ جهل دارد) وَ إِسْرَافِهِمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ» [14]
خیلی تعبیر دقیق و کاربردی است. تعبیر این است که «و لکن الله سیعمی خلقه عنها»، کور میکند خلقش را از دیدن او. یعنی حجاب از کدام طرف ایجاد میشود؟ از طرف ما، چگونه؟ «بظلمهم و جورهم یا جهلهم و اسرافهم علی انفسهم»، یا مسائل فردی یا مسائل اجتماعی.
این ها اگر در مسائل اجتماعی و فردی از عدالت خارج شدند، این سبب کوری این ها از دیدن حجّت میشود. پس سنّت الهی بودن حجّت است. «ان الارض لا تخلو من حجّة لله». اما این حجّت گاهی ظاهر و گاهی باطن است. باطن بودنش به این جهت است که مردم انحراف از اعتدال و هدایت پیدا میکنند و به «سیعمی» مبتلا میشوند. بعد در دنبالش میفرمایند: اگر کسی بداند که هر مرتبه از ظلم و جور و اسراف و جهل یک مرتبه از کور شدن است، در قبالش هر مرتبه برگشتن از ظلم و جور و جهل و اسراف یک مرتبه از بینا شدن است.
هر مرتبه ای از توبه، مرتبه ای از رؤیت حجّت الهی
خیلی زیباست در آیه شریفه در مورد آدم(ع)میفرماید:
وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ﴿36﴾ [15]
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿37﴾ [16]
تا این توبه صورت میگیرد، هبوط متفاوت میشود.
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿38﴾ [17]
با توبه هدایت آمد. در آنجا این هدایت یافت همان حجّت است. چون برای آدم حجّت هدایت الهی بود. برای ما انبیاء الهی و حضرات معصومین(ع) هستند. برای انبیاء هدایت الهی است. با توبه هدایت محقّق شد. هر مرتبه ای از توبه، مرتبه ای از رؤیت حجّت و ارتباط با حجّت را ایجاد میکند. آیات قرآن هم کاملاً تناسب دارد.
«وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا» [18]
«لساخت بأهلها» معانی متعددی دارد که در بحث قبلی عرض شد. آیا تبدیل نظام انسانی به حیوانی است، چون فصل اخیر که هدایت است نیست. یا نه، چون امام نسبت به همه هستی، واسطه فیض است ، اگر واسطه هستی نباشد، همه هستی نابود می شود.
«وَ لَكِنَّ الْحُجَّةَ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ» [19]
آنجا فرمود «نُوَمه» کسانی هستند که «یعرف الناس و لا یعرفونه». حجّت هم همین تعبیر را دارد. «لا یعرفونه» یعنی او را به مرتبه حجّت نمیشناسند. میدانند آدم خوبی است، امّا نمیدانند چه کاری از آن میآید.
«كَمَا كَانَ يُوسُفُ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» [20]
وقتی یوسف(ع) عزیز مصر بود، نمیدانستند این کیست. ولی عزیز مصر، فصل اخیر یوسف(ع) نبود. حقیقت یوسف نبی(ع) و رسول الهی بود. حجّت بود. اما او را به عنوان حجّت نمیشناختند. یعنی او را به عنوان عزیز مصر میشناختند، احترام و اکرام داشتند، امّا به لحاظ عزیز مصر بودن، نه به لحاظ حجّت بودنش. نه اینکه انسان در مسئولیت نباشد، در گوشه باشد. این را نمیگوید. ممکن است در وسط میدان هم باشد، اما مردم او را به عنوان حجّت نمیشناسند. بیانش این است که:
«ثُمَّ تَلَا «يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ»[21] ».[22]
مردم چون انبیاء را نمیشناختند، وقتی انبیاء میآمدند مردم استهزاء میکردند. نمیدانستند چیست.
رابطه امام غائب با «ما یعرف الناس و لا یعرفونه» است. ما به عنوان حجّت نمیشناسیم. لذا بهره مند نیستیم. مثل برادران یوسف که به عنوان عزیز مصر میشناختند.
ممکن است ما بشناسیم و ارتباط هم داشته باشیم، اما به عنوان حجّت ارتباط نداریم. لذا بهره مند نیستیم.
لذا «لکل حقّ حقیقة»، عمق مهم است. «لکل صواب نورا»، از اشاره به عمق برسند، از صواب به نور برسند، کسی میتواند امام شناس و حجّت شناس باشد که اشاره برای او قوی باشد. تا اشاره را دید منتقل شود. تا ظاهر را دید به باطن منتقل شود. این قدرت با طهارت ایجاد میشود. علاوه بر بصیرت علمیه، طهارت نیز نیاز دارد.
محور خالص سازی در دوران ظهور
نکته: یک باب مهمّی است به نام «خالص سازی در زمان ظهور». محور خالص سازی جدا شدن اغیار است، نه جدا شدن خالصان. اگر بگوییم اغیار خارج میشوند، یک طور است، اگر بگوییم خالص ها جدا میشوند یک طور است. اگر گفتیم خالص ها جدا میشوند، اساس بر نجات خالص هاست. اما اگر گفتیم اغیار جدا میشوند، اساس بر هلاکت ناخالص هاست. اصل هر کدام قرار بگیرد، متشابهات به چه کسی مُلحق میشود؟ خیلی زیباست. اصل سبقت رحمت بر غضب است. مگر کسی خودش، خودش را از تبعیت هدایت خارج کند. شیطان نگاهش این است که اصل بر جدا شدن خالص هاست. «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»[23] «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»[24]. اما خداوند میفرمایند: «إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ» [25]. تو سلطه نداری. مگر کسی که خودش را تحت سلطه تو قرار بدهد.
در نگاه شیطان، اصل بر هلاکت است. در نگاه الهی، اصل بر هدایت است. این طور آدم امیدوار میشود.
بقیّه هلاک نمیشوند. بقیّه مراتب دارند. آنی که نجات پیدا میکند «سابقون» هستند. بقیّه در طبقات پایین میمانند. هالکین یک عده هستند که جدا میشوند.
میگوید در آن باب که مبطلون خارج میشوند، منحرفین خارج میشوند. آن قدر حوادث شدید میشود تا این ها خارج شوند.
این روایت «نُوَمة» خیلی جای باز شدن دارد.
مراتب ایمان، مراتب إضائه
4– أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى– «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا»[26] فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ ع يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ [27]
کیست که شمس مضیئه در آسمان را نبیند؟ میفرماید که نور امام از تابیدن خورشید در روز، اشدّ است. پس چرا چشم های ما نمیبیند؟ «سیعمی» شدیم. انحرافات و إعوجاجات سبب شده کور شویم. و الا اگر این بیانات راست است، «لنور الامام فی قلوب المومنین انور من الشمس المضیئة بالنهار»، مراتب ایمان، مراتب اضائه باید باشد. اگر ابوهارون مکفوف که چشم هم ندارد میگوید من امام را میبینم، نورش ساطع است، پس جای امام حقیقتش در قلب انسان است، تبعیت از امام رابطه با قلب ایجاد میکند. نور امام محقّق میشود. اگر «لَنُورُ اَلْإِمَامِ فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ اَلشَّمْسِ اَلْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ» [28] است، در ادامه میفرماید:
«وَ هُمُ الَّذِينَ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ» [29]
یا ما این نور را داریم و علم به علم نداریم، نور هدایت را در اعمال و قلبمان پیدا میکنیم اما نمیشناسیم نور امام است، کسی نور وضوئش را دیده بود، فکر کرده بود نور خداست. ملائکه وقتی نور پیغمبر اکرم(ص) را دیدند، سجده کردند یا به تحیّر افتادند. «سَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ» [30]. فهمیدند که خدا نیست. یاد گرفتند که خدا بالاتر از این نیست.
یا مراتبی از این نورانیّت در قلبمان هست، اما علم به آن نداریم. نمیدانیم این نور امام است. این هم خسران است. چون اگر آدم بفهمد که هر عملی انجام میدهد نورانیتی که از این عمل در دلش ایجاد شده است ورود امام به دل اوست، میدانید انسان چقدر در این حالت منقلب میشود و حالش عوض میشود که احساس کند امام قدم در قلب او گذاشته است و وارد شده است. آن وقت انسان خیلی پذیرایی کردن از این نور پاک را باید مراقب باشد. اگر انسان بداند هر عمل صالحی «يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ اَلْمُؤْمِنِينَ» [31] است، خیلی لذّت دارد.
مثلاً بگویند: قرار است مقام معظم رهبری به خانه شما بیایند. آدم خانه را از هر چی قذارت است، پاک و تمییز میکند. یک مهمان خیلی دوست داشتنی هم بخواهد بیاید، همین طور است.
انجام عمل صالح، ورود امام به قلب مؤمن
ما عمل انجام میدهیم، اما باور نداریم که امام با این عمل پا به قلب ما میگذارند. عمل را در حدّ عمل دیدیم. آن لحن و منتقل شدن را نداریم. «لکل صواب نورا»[32]، با امام مرتبط شدیم. نور امام «يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ اَلْمُؤْمِنِينَ»[33] شده است، اما ما نمیبینیم. این چقدر خسارت است. در روز قیامت وقتی همه محضریت حضرت حق را مییابند، مصداق «يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ»[34]، کحقّق می شود. ما فقط با خدا محشور بودیم، اما آنی که ندیدیم فقط خدا بود. ما در کنار خدا بودیم. «وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُم»[35]. این محضریت با وجود امام معنای کاملی پیدا می کند. روایت قبلی را با این روایت ضمیمه کنید. نورانی کردن قلب به عمل صالح است که «لکل صواب نورا»[36]. با نور و مبدأ وارد میشود. اگر امام دستور داد و ما اطاعت کردیم، امام با تمام وجودش به وجود ما وارد شده است. ما فقط عمل را دیدیم. منقطع کردیم. با لحن به آن عمق نرسیدیم. خیلی خسارت و بیچارگی و از دست دادن و کوتاهی است. اگر چشم باز شود و یکی را ببینیم، خیلی در وضعمان تغییر خواهد کرد. عمری نماز خواندیم و روزه گرفتیم و اعمال صالح انجام دادیم، عمری محشور با امام بودیم، همه اش میگفتیم امام کو؟ این جمله ناشی از کوری ماست. چون امام، غائب نیست. در روایت دیگر داریم که همه فرمایشات امام را که انجام میدهیم همه حشر با امام بوده است. ولی ما همه این ها را منفصل دیدیم.
ان شاء الله خدای سبحان قدرت این فهم و شعور و ارتباط را به ما عطا کند که غیبت ما تبدیل به فرج أنفسی و شخصی شود.
والسّلام علیکم ورحمه الله و برکاته
[1] الغيبة للنعماني، النص، ص: 141 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج2، ص: 208 ؛ 2- أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع خَبَرٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ عَشْرٍ تَرْوِيهِ إِنَّ لِكُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَ لِكُلِّ صَوَابٍ نُوراً ثُمَّ قَالَ إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَعُدُّ الرَّجُلَ مِنْ شِيعَتِنَا فَقِيهاً حَتَّى يُلْحَنَ لَهُ[1] فَيَعْرِفَ اللَّحْنَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ إِنَّ مِنْ وَرَائِكُمْ فِتَناً مُظْلِمَةً عَمْيَاءَ مُنْكَسِفَةً لَا يَنْجُو مِنْهَا إِلَّا النُّوَمَةُ[1] قِيلَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا النُّوَمَةُ قَالَ الَّذِي يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سَيُعْمِي خَلْقَهُ عَنْهَا بِظُلْمِهِمْ وَ جَوْرِهِمْ[1] وَ إِسْرَافِهِمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا وَ لَكِنَّ الْحُجَّةَ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ- كَمَا كَانَ يُوسُفُ يَعْرِفُ النَّاسَ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ثُمَّ تَلَا يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ-یس30
[2] همان
[3] مجموعه رسائل در شرح احاديثى از كافى، ج2، ص: 101
[4] همان
[5] الغيبة للنعماني، النص، ص: 141 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج2، ص: 208
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 16 | الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 85| كافي (ط – دار الحديث)، ج3، ص: 46
[7] الغيبة للنعماني، النص، ص: 141 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج2، ص: 208
[8] توبه 61
[9] الغيبة للنعماني، النص، ص: 141 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج2، ص: 208
[10] همان
[11] همان
[12] بقرة ﴿213﴾
[13] الغيبة للنعماني، النص، ص: 141 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج2، ص: 208
[14] همان
[15] بقره 36
[16] بقره 37
[17] بقره 38
[18] الغيبة للنعماني، النص، ص: 141 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج2، ص: 208
[19] همان
[20] همان
[21] یس 30
[22] همان
[23] ص 82
[24] ص 83
[25] حجر 42
[26] تغابن 8
[27] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 195
أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى- فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا-تغابن 8- فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ ع يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمُ الَّذِينَ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ وَ يَغْشَاهُمْ بِهَا.
[28] الکافي (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 194
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِي أَنْزَلْنا فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ اَلنُّورُ وَ اَللَّهِ اَلْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اَللَّهِ نُورُ اَللَّهِ اَلَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اَللَّهِ نُورُ اَللَّهِ فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ فِي اَلْأَرْضِ وَ اَللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ اَلْإِمَامِ فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ اَلشَّمْسِ اَلْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اَللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ وَ اَللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لاَ يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلاَّنَا حَتَّى يُطَهِّرَ اَللَّهُ قَلْبَهُ وَ لاَ يُطَهِّرُ اَللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اَللَّهُ مِنْ شَدِيدِ اَلْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ اَلْأَكْبَرِ .
ابو خالد كابلي گويد از امام باقر(ع)پرسيدم تفسير قول خداي عز و جل را(8 سوره 64) «بخدا و رسولش و نوري كه فرستاده ايم ايمان آوريد»فرمود: اي ابا خالد بخدا سوگند كه مقصود از نور ايمه از آل محمد(ص)باشند تا روز قيامت، بخدا كه ايشانند همان نور خدا كه فرو فرستاده، بخدا كه ايشانند نور خدا در آسمانها و زمين، بخدا اي ابا خالد، نور امام در دل مومنين از نور خورشيد تابان در روز، روشن تر است، بخدا كه ايمه دلهاي مومنين را منور سازند و خدا از هر كس خواهد نور ايشان را پنهان دارد، پس دل آنها تاريك گردد، بخدا اي ابا خالد بنده اي ما را دوست ندارد و از ما پيروي نكند تا اينكه خدا قلبش را پاكيزه كرده باشد و خدا قلب بنده اي را پاكيزه نكند تا اينكه با ما خالص شده باشد و آشتي كرده باشد(يك رنگ شده باشد و سازگار)و چون با ما سازش كرد خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز قيامت ايمنش سازد.
[29] همان
[30] بحار الأنوار، جلد 35، صفحه 30 -29
[31] الکافي (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 194
[32] الغيبة للنعماني، النص، ص: 141 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج2، ص: 208
[33] الکافي (ط – الإسلامیة)، ج 1، ص 194
[34] زمر 56
[35] حدید 4
[36] الغيبة للنعماني، النص، ص: 141 | بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج2، ص: 208
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 326” دیدگاه میگذارید;