بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
حقیقت غیبت
بحثی که در خدمتش بودیم، بحث حقیقت غیبت بود. عرض شد که غیبت یک موطن و مرتبه لازم برای بشریت است. یک عقاب و محرومیت نیست. اساس غیبت بر یک تشریف و یک تکمیل است. هرچند طول کشیدن غیبت، محرومیت است ولی حقیقت غیبت سِرّ الهی و أمر الهی است. ایمان به دوران غیبت و ایمان به غیبت، ایمان به غیب است. لذا از مراتب «یومنون بالغیب»، ایمان به دوران غیبت است.
همچنین عرض شد که دوران غیبت، دوران سلطه «اسم الباطن» است که انسان را از مرتبه بدن و سلطه احکام بدن به مرتبه نظام باطنی نفس و سلطه احکام روح میکشاند. حکمت دوران غیبت، عمومیت ارتباط با ولیّ است و امکان این ارتباط از طریق نظام نفس و روح است.
و لذا بیان بعضی روایات این است که دوران غیبت، حقیقتش آشکار نمیشود مگر که ظهور محقّق شود. از بس حکمت دوران غیبت عینی است، به مفهوم در نمیآید. قابل فهم مفهومی نیست. و لذا حضرت فرمودند که دوران ظهور، مانند جریان خضر(ع) و موسی(ع) است که بعد از فراق برای موسی آن جریاناتی که ایجاد کرد محقّق شد. این بحث هایی بود که گفته شد.
آخرین روایتی که خواندیم این روایت شریف بود که: «إِذَا رُفِعَ عَلَمُكُمْ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِكُم» [1]
عرض کردیم این روایت شریف، که از امام هادی(ع) است، در مقام بیان این است که وقتی آن پرچم از جلوی چشم شما برداشته شد و به ظاهر دیده نمیشود، چه کنیم که در مسیر بمانیم؟ چه کنیم که از راه خارج نشویم؟ روایات مختلفی در این مسئله سؤال شده و جواب هایی دادند. از جمله تثبیت بر محبّت ها و بغض های سابق است که ان شاء الله یک جلسه راجع به این صحبت میکنیم.
عمل صالح، شرط تحقّق فرج
همان طور که در جلسه بحث المیزان، ذکر شد که دعوت به توحید عملی بین اهل کتاب، راه نجات و رسیدن به آن وفاق و هدایت است. در اینجا هم نظیر همان بحث را مطرح می کنند که اگر میخواهید در این دوران تثبیت ایمان داشته باشید، با اینکه امام را نمیبینید، «فالیتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم»[2]. زیر پا قطعاً اشاره به مکان أرضی نیست که نگاه به زیر پا کنید. همان طور که دست، اشاره به قدرت الهی است، پا، اشاره به حرکت عملی است. با عمل صالح، با تحقّق و تثبّت در عمل صالح، دنبال فرج باشید. پس اگر انسان در دوران غیبت قرار گرفت، از راه هایی که میتواند انسان را به امام برساند، باید چنگ زدن به عمل صالح باشد. اما چنگ زدن به عمل صالح، گاهی مقدمه رسیدن است، یعنی انسان عمل صالح را انجام میدهد تا بعد از این و بواسطه این، زمینه ایجاد شود و به امام برسد، یا اینکه خود عمل صالح، لقاء امام است. این دوّمی، مرتبه بالاتری از قبلی است.
همان طور که آیه شریفه ای که در جلسه گذشته در محضرش بودیم که: «فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»[3]، می فرماید: کسی که دنبال لقای ربّ است، باید عمل صالح انجام دهد. اگر کسی دنبال رسیدن به خداست، عمل صالح او را به خدا میرساند. چون عمل صالح این وجود را صالح میکند و از اغیار خالی میکند، مطهّرش میکند. وقتی تطهیر شد، قطعاً «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»[4]، همان طور که نسبت به قرآن کریم است، نسبت به نازل کننده قرآن کریم به طریق أولی وجود دارد که هر چقدر طهارت بیشتر باشد، ارتباط بیشتر است و لقای محقّق است. در دعای ابوحمزه هم که میفرماید: «أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَک»[5] .
اصل بر ارتباط است. تعبیری هم در روایات هست که آن روایت هم خیلی زیباست، امام زمان که میآیند یکی از کارهایشان این است که مردم را به فطرت اولیه برمیگردانند، همان طور که پیغمبر اکرم(ص)، به فطرت اولیه برگردانند. آن نظام فطرت اولیه در مردم حاکم میشود. نظام اعمال صالح در نگاه اول، انسان را آماده و نزدیک به لقای حقّ میکند. این برداشت اوّل از آیه شریفه بود.
عمل صالح عین لقای ربّ
برداشت دوم از آیه شریفه این است که اگر کسی به دنبال لقای ربّ است، کجا جستجو کند؟ نه اینکه عمل صالح مقدمه لقای ربّ باشد. بلکه عمل صالح، لقای ربّ است. عمل صالح چون نشأت گرفته از اوامر الهی و نواهی الهی است، نشأت گرفته از جانب خداست، او خدا نماست. لذا اعمال صالح، لقای ربّ است. مراتب لقاء است. کسی که چنگ به عمل صالح میزند، به سوی خدا رابطه برقرار کرده است. چون اراده الهی را در وجودش قرار داده و اراده خودش را در اراده الهی فانی کرده است و هرچقدر اراده الهی در وجود او مستقرّ میشود، به همان مقدار، لقاء محقّق شده است.
لذا لقاء جدا نیست. بلکه همان فانی شدن از اراده های نفسانی انسان و تحقّق ارادة الرّب است. همین نسبت در رابطه با توحید ولایی هم محقّق است. انسان قبل از این که به توحید الوهی برسد، قبلش توحید ولایی محقّق میشود. یعنی در رابطه با ولیّ الهی، انسان اراده اش در اراده ولیّ الهی فانی میشود. لذا در تعبیر زیارت جامعه کبیره آمده است: «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ »[6]. هرجا ذکرِ خیر میشود، شما اوّل خیر، آخِر خیر، اصل خیر، فرع خیر، مأوی و منتهی و مرجع خیر هستید.
همچنین روایات زیادی که میفرمایند: «الحسنة و الله ولایة امیر المومنین(ع)» و نظیر این آیات و روایاتی که ان شاء الله دلالت هایشان در بحث حقیقت ظهور مفصّل مطرح خواهد شد که سنّت یوسفی در ظهور و حقیقت ظهور به چه معناست.
تا اینجا بحثمان در این بود که دنبال فرج در عمل صالح باشید. یا به تعبیر اوّل، عمل صالح، ما را آماده ارتباط میکند، یا به تعبیر دوم، خودش نفس ارتباط است. یعنی اگر انسان عمل صالح را به این گونه دید که هر عمل صالحی ارتباط است، این نگاه، غیر از کسی است که عمل صالح را گسسته میبیند. غیر از نگاه کسی است که عمل صالح را مقدمه برای لقاء میبیند. آن ها هم غلط نیست، اما مراتب برداشت است. لذا روایات ما مناسب مخاطبینی است که داشتند، مراتب بحث عمل صالح را مطرح کردند. گاهی فرمودند: این عمل صالح، فلان ثواب را دارد که بصورت یک أمر منقطع و جدا دیده شده است. یا بیان شده که اگر کسی غسل جمعه میکند، جسد او پوسیده نمیشود، یا از عذاب قبر در امان میماند یا اگر کسی فلان کار را میکند، فلان عمل صالح جزای او در دنیا یا آخرت است.
عمل صالح، نفس ارتباط با ولیّ
اما گاهی بیان میشود که این عمل صالح با تمام اعمال صالح دیگر مرتبط است، همه آن ها را بالا میبرد، رشد میدهد، اثر میگذارد.یک مجموعه است. گسسته نیست. آن را در مفصّلات با شواهدش عرض میکنیم. گاهی گفته میشود عمل صالح نه فقط جزایی دارد و نه فقط مرتبط است، بلکه عمل صالح، نفس ارتباط با ولیّ است. شجره طوبی است، تنه ولایت است. هر عمل صالحی مرتبط با ولیّ شدن است. لذا به ما میگویند، وقتی آیه «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»[7]، را در قنوت میخوانید، مطلق بودن این حسنه یعنی حقیقت ولایت. وقتی حقیقت ولایت را خواستید، همه حسنات را خواستید. وقتی کسی با اصل حسنه مرتبط شود، که اصل شجره طوبی است، با همه حسنات مرتبط شده است. پس ما گاهی از طریق تک تک حسنات به سمت امام میرویم. گاهی حسنه چون ارتباط با امام است، با حقیقتی مرتبط میشویم که او همه حسنات را دارد. این نگاه ارتباط با حسنه به عنوان ولیّ، بسیار نگاه دقیقی است. خدا حضرت آیت اللّه محمد حسن الهی، برادر علّامه طباطبایی(ره) را رحمت کند، ایشان میگفتند: حسنات را در کنار هم بگذاریم، مثل قطعات یک مجموعه ای است که امام را مینمایاند. اگر کسی قدرت داشت این ها را کنار هم ببیند، آن وقت معلوم میشود که چه حقیقتی برای او نمایان می شود. شما قطعه یک جورچینی را به تنهایی ببینید، نمیدانید این دارد چه بیان میکند. گاهی یک قطعه را نشان بدهید، اصلا معلوم نمیشود که این به چه جزئی اشاره دارد. اما وقتی کنار هم قرار میگیرد معلوم میشود که هر کدام نباشد ناقص است. اعمال صالح، هر کدام اشاره ای است به حضرت و یک رَشحه و فیض و تجلّی از ایشان است.
وقتی انسان این رَشحه و فیض را در آن مجموعه با هم میبیند، متوجّه می شود که اولاً همه این اجزاء به هم مرتبطند و گسسته نیستند. ثانیا این ها همه یک چیز را نشان میدهند که آن حقیقت روحی است که در این بدن ها دمیده شده است. لذا حسنات، ابدان برای آن روح می شود، نه ابدان برای ارواح. بلکه یک روحی که این ها مانند اجزاء و چشم و ابروی آن روح میشوند.
«اذا رفع علمکم من بین اظهرکم فالیتوقعوا الفرج من بین اقدامکم». عمل صالح رابطه است. با این رابطه، فرج را محقّق کنید. با این به فرج برسید. ولی با این نگاه و معرفت. اگر نگاه قبلی بود که عمل صالح انسان را میرساند عیبی ندارد، غلط نیست. اما مرتبه نگاه انسان در رسیدن حرکت را متفاوت میکند. سرعت میدهد. اگر من یک موقعی این عمل را انجام دادم تا مقدمه لقاء باشد، این یک نگاه است. یک سرعتی در حرکت ایجاد میکند. اگر عمل را انجام دادم، نفس عمل را لقاء دیدم، آن وقت غیبت معنا نمیدهد. چون انسان لحظه ای غائب از عمل صالح نیست. حتی انسانی که نفس کشیدن و نگاه کردن و قدم برداشتنش را به رضای حقّ گره زد و در این رابطه عمل صالح دید، هر نفسی لقاء می شود، هر چشم بر هم زدن و هر قدمی لقاء می شود و اگر عملی فوق این ها هم انجام دهد، لقاء اندر لقاء است.
نکته: «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»[8]، از باب وضع الفاظ برای ارواح معانی است. «فتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم» هم به همین صورت است. قدم برای ثبات و اقدام است. «یثبت اقدامکم» نه این که پاهایتان محکم میشود. یعنی در کاری که انجام میدهید، با تثبّت انجام میدهید. عملتان محکم محقّق میشود. «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»[9]. تثبّت بر قدم، اصطلاحِ «محقّق شده» است. تنها این جا به کار نرفته است. اصطلاحی است که در مواضع مختلفی هم از قرآن کریم و هم در روایات وارد شده است. پس معلوم است که قدم، مقصود عمل است. ثبات در عمل همان ثبات قدم است. «ربّنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا»، کسانی که در مقابل جالوت قرار گرفتند و اهل صبر و باور بودند، در وقت جنگ این دعا را میخواندند. پر کن ما را، لبریز کن، «أفرغ علینا صبرا و ثبّت اقدامنا»، پای ما در این عمل محکم باشد، نلرزد و نلغزد، از یک بصیرت نشأت بگیرد. اگر اینجا میفرماید که «فالیتوقعوا الفرج من تحت اقدامکم»، یعنی با عمل با ثبات و بصیرت، میتوانید برسید. نظیر این در روایات دیگری با الفاظ دیگری آمده است.
این روایت، روایت بسیار زیبایی است. اگر گفتگو راجع به این روایت و لحوق فروعش به این شکل بگیرد، با این نگاه و بینشی که عرض کردم، غیبت برای کسی در هیچ لحظه ای نه در تنهایی و نه در اجتماع معنا ندارد.
عمل صالح، آینه امام نما
البته با هر دو برداشتی که مطرح شد. برداشت دوم این بود که خود عمل صالح لقاء است، آن شاخه های شجره طوبی متّصلند که هر کدام او را نشان میدهند، منقطع نیستند که مقدّمه باشند، بلکه متّصل هستند که هر کدام به چهره ای و جلوه ای دارند او را نشان میدهند. اگر کسی با این نگاه، نگاه کرد، اگر عمل صالح این طور شد، همان طور که مرحوم سید محمد حسن الهی(ره) میفرمایند، عمل صالح امام را نشان میدهد.
صالحین، کسانی که به عمل صالح متلبس شدند، نه صالح خیلی عالی، هر کسی به مرتبه ای از عمل صالح چنگ بزند، مرتبه ای را محقّق بکند، به همان نسبت امام نماست. غیر از این که خود عمل صالح امام را مینمایاند، هر صالحی به هر مقداری چنگ به عمل صالح زده است، به همین نسبت، امام نما میشود. به تعبیر ایشان هر انسان صالحی به هر مقداری از صلاح، آینه ای است که به مقدار سعه اش او را در این آینه نشان میدهد. وقتی انسان به افراد در جامعه نگاه میکند، این نگاه که نگاه یک انسان بصیر با نفوذ است، حضرت را در جای جای عالم خوب میبیند.
آن موقع این فرمایش که «قرص خورشید دیده نمیشود ولی نور خورشید از پشت ابر همه جا را فرا گرفته»، به خوبی فهمیده میشود. هیچ جایی نیست که خالی از او باشد. چه با نگاه به عمل صالح، چه با نگاه به صالحین، جایی نیست که خالی از آن ها باشد. جایی نیست که انسان قدرت بر عمل صالح نداشته باشد. حتی اگر انسان در یک سلول انفرادی باشد، آیا از فکر صالح میتواند خالی باشد؟ میتواند ذکری بر لب داشته باشد؟ پس در جایی دور از امام نیست. وقتی این ادب را دارند محقّق میکنند که انسان ، با نگاه به عمل صالح و ارتباط با صالحین، محضریتش نسبت به امام در هر لحظه و هر مکان و هر زمان صورت بگیرد، آن موقع خدمتگذاری در این نگاه، نسبت به امام، که انسان مشتاق خدمت به ایشان است، چقدر ساده میشود؟ در جایی که افراد صالح هستند، از نزدیکان و محل کار و خیابان و کوچه و همسایه، خیر خواهی نسبت به آن ها در نگاه و وجودش، این خدمت به امام است. چرا؟ چون این ها همه امام نما هستند. به تعبیر بعضی بزرگان، ندیدم روایت باشد، خطاب به حضرت، به عنوان «اباصالح» بر همین اساس قرار دادند که پدر هر صالحی است. نه اینکه فرزند به نام صالح به صورت خاص داشته باشند. البته منافات ندارد. همان طور که پیامبر اکرم(ص) را ابوالقاسم دانستند و قاسم را در کتاب «معانی الاخبار» به امیرالمؤمنین(ع) تعبیر کردند که «قاسم الجنة و النار» است. لذا پیامبر(ص) به این عنوان، «ابوالقاسم» است. با این که شاید فرزندی به نام قاسم، نداشته باشند. اگر هم داشته باشند، وضع الفاظ برای ارواح معانی است.
اگر این باور شکل گرفت، غیبت به چه معناست؟ آیا این از حضور حاضرتر هست یا نه؟ آن وقت این باور، شدّتش همان افضلیت ایمان در دوران غیبت است که این یقین بالاتر است. این «ارضی ما یکون للعباد» است، أفضل اهل ایمان است، و همچنین تعبیرات دیگری که پیامبر(ص) فرمودند که اگر میخواستند بر شما حمل کنند آنچه بر آن ها حمل میکردند، شما قدرت نداشتید.
لذا ظرفیت وجودی این دوره ،آنقدر شدید میشود و باور آن قدر شکل میگیرد که استعداد وجودی و ظرف وجودی برای این عظمت شکل گرفته است. لذا دوران «أفضل یقینا» است، «أفضل ایمانا» است، «أرضی ما یکون للعباد» است.
سه نگاه مطرح کردیم، یکی عمل صالح گسسته باشد، یکی عمل صالح پیوسته باشد، یکی اینکه عمل صالح متن لقاء است.
بین عمل صالح و انسان صالح چون اتّحاد عمل با عامل است، ما تفکیک نکردیم. ما برای اختصار تفکیک نکردیم. یکی اینکه عمل صالح را مقدمه برای لقاء ببینیم، دوم اینکه خود عمل صالح، لقاء است. از اینکه خود عمل صالح لقاء است، استفاده شد که خود عمل صالح چون با جان انسان صالح اتحاد دارد خود انسان های صالح هم امام نما میشوند. مثل این میماند که همه ابدان صالحین به مقدار صلاحشان بدن برای امام هستند که آن روح حاکم در این هاست. به مقداری که این ها تابعند. نمیگوییم کاملا تابعند. به مقداری که عمل صالح را در خودشان محقّق کردند، فرمان امام در وجود این ها محقّق شده است و لذا در لحظه ای که عمل صالح را انجام دادند و عمل برایشان تثبیت شد، این ها بدن برای امام بودند. چنانچه بدن امام نسبت به امام تابع است. بدن ما نسبت به روح ما تابع است. اراده میکنیم دست بالا میآید. نسبت بدن با روح، تبعیّت محضه است، مگر اینکه مانعی در کار باشد. مگر اینکه مخالف هوای بدن باشد، که آن هم باز از نفس نشأت میگیرد. این نگاه که بدن تابع شود، همان بحثی میشود که در روز ظهور این حقیقت به نحو اطلاقی محقّق میشود. لذا زمین از عصیان پاک میشود و دیگر معصیتی در عالم با آن استقرار تامّ حکومت حضرت محقّق نمیشود. «لایعبد فیها غیره». در آن روز در زمین غیر از خدا پرستیده نمیشود. چون همه بدن برای امام میشوند و همه تابع امامند. هرچند مراتب ابدان مختلفند. مانند این که چشم و گوش و بدن در خدمت بدن هستند، بعضی اعضاء، رئیسی هستند، بعضی اصلی نیستند اما همه تابعند. این ها بحث های زیبایی است که حقیقتاً انسان را به شوق میآورد که نگاه ظهور را که در آنجا میخواهد محقّق شود که فقط خدا حاکم است را به چه معنا ببیند.
انتظار فرج، مصداقی از عمل صالح
نکته: در روایت داریم: «انتظار فرج من الفرج»[10]. که خود انتظار فرج، عمل صالح است و اشدّ اعمال صالح است. انتظار فرج یعنی انتظار حقیقتی که میخواهد همه صلاح را محقّق کند. از امام سجاد(ع) نقل شده است که ایشان فرمودند: «انتظار الفرج من اعظم الفرج»[11]. چه من الفرج باشد چه من اعظم الفرج باشد، معلوم میشود خود انتظار فرج، فرج است. چرا؟ چون خود این انتظار فرج تحقّق و دیدن رابطه است. محقّق کردن ارتباط است. لذا من اعظم الفرج است. چون آن چیزی که باید حقیقتاً محقّق شود، همین است، و فرج، به معنای دیدن بدن بیرونی، فرع این است. و حقیقتی که انسان در نظام روحی، رابطه را برقرار میکند اصل است. که این در دوران غیبت محقّق میشود و در دوران فرج هم، ادامه پیدا میکند.
سؤال: رسیدن از حسنات به امام، همان قرب نوافل و فرائض منظور است؟
پاسخ: انسان از حسنات به امام میرسد و از امام به همه حسنات میرسد. گاهی انسان از حسنه به امام میرسد و منقطع میشود. یک وقت از حسنه به امامی میرسد که مبدأ تمام حسنات است، از آنجا برای انسان، همه حسنات امکان تحقّق پیدا میکند. چنان چه انسان گاهی به اسماء الهی متوسّل میشود، این اسم را خاصّ میبیند، خاصِّ همان اسم برایش محقّق میشود. اما گاهی به اسم متوسّل میشود و این اسم را فانی در اسم جامع میبیند که «اللّه» است. وقتی به این اسم متمسّک شد، به آن اسم جامع متمسّک شده است. وقتی به اسم جامع متمسّک شد، به همه اسماء متمسّک شده است. پس به بصیرت ما مربوط است که گاهی به این حسنه حدّ میزنیم، گاهی حدّ نزدیم. کسی که عمل صالح انجام میدهد، از این عمل صالح به همه اعمال صالح دست پیدا میکند. یا بعضی روایات می فرمایند که وقتی انسان به این عمل صالح چنگ زد و رسید، یا قرب نوافل است که دست و پا و چشم و گوش او عصمت پیدا میکند. به طوری که خدای سبحان میفرماید: «کنت سمعه الذی یسمع به» [12]. من با گوش او میشنوم. یا بالاتر از این، در قرب فرائض حدّ طرف شکسته میشود. به تعبیری که در بعضی روایات هست، «بی یُبصر، بی یسمع. کنت سمعه»، سمع او و حدّ او محفوظ است ولی معصوم میشود. «بی یسمع و بی یبصر»، با من میبیند، با من میشنود، مرتبه بالاتری است که حدّ او شکسته شده است. این ها مراتب فناست. خیلی نمیخواهیم در اصطلاحات وارد شویم، ولی بحث های زیبایی دارد.
اگر کسی عمری حسنات را فقط گسسته ببیند، حدّ بزند که فقط این جزایش است، اگر بالاترش را بخواهند به او بدهند، نمیگیرد. چون باور ندارد. اگر به حقیقتی که این حسنه دارد ایجاد میکند، حدّ نزنیم، مراتبش محقّق میشود. اگر حدّ زد، نماز را خواند که به بهشت برسد، صدقه داد تا ده برابر بشود، قرض داد تا هجده برابر شود، همین قدر هم برایش محقّق می شود، امّا اگر این را باور داشت که این ها هست، اما منحصر در این ندید، آن وقت نتیجه را هم در این محقّق میکند و منحصر در این مقدار نمیشود.
لذا روایات ما مراتب مخاطبین را خطاب قرار داده است، ولی حصر نکرده است.
سؤال: این که می گویید بعد از ظهور حقیقت غیبت مشخص می شود، بخاطر ظهور «اسم الباطن» است؟
پاسخ: الباطن وقتی حقیقتش محقّق میشود که اسم جامع روشن شود. آن وقت روشن میشود که با بشر چه کرده و چه میخواسته بکند. لذا گفتنی و شنیدنی نیست. یافتنی و شهود است.
حیطه شهود عقل
در یک روایت شریف دیگری کسی از امام کاظم (ع) سؤال کرد که «مَن الخامس من ولد السابع»؟[13] آنجا فرمودند: «يَا بُنَيَّ، عُقُولُكُمْ تَصْغُرُ عَنْ هذَا»، نمیخواهد عقل را تخطئه کند، میگوید عقلی که عقل است، منطقه شهود عقل تا یک حیطه ای است، چنان چه تا مرتبه ذات حقّ راه ندارد، اگر عقل در مرتبه اسماء الهی بخواهد قَد عَلَم کند و قدم بردارد، تبدیل به وهم میشود که «عَجَزَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ كَيْفِيَّتِك»[14]، عقل تبدیل به وهم میشود. خود عقل میداند که آنجا جایگاهش نیست. چون عقل جایی است که با مفهوم کار دارد. مفهوم که باشد، حدّ ایجاد میشود. حقیقت نامتناهی حدّ بردار نیست. همین که بگویی او از مفهوم بریء است، یک مفهوم است. به تعبیر علاّمه(ره)، این هم حدّ است. لذا عقل میداند که آنجا جایگاهش نیست. «یا بنی، عقولکم تصغر عن هذا»، عقل حیطه فهمش آنجا راه ندارد. یعنی از حالا نمیتوانم بگویم چه میخواهد بشود. وقتی در آن مرئی و منظر قرار گرفتند، ظهور محقّق شد، عقل بعد از واقعه میتواند تحلیل کند که بیان و شهودش چگونه بوده است.
«و أَحْلَامُكُمْ[15] تَضِيقُ[16] عَنْ حَمْلِه»[17]. صبوری بر این ندارد. جایی که عقل چیزی را میپذیرد، حکم میشود. احلامکم، جای کشش نیست برای اینکه بخواهید بر آن از جهت فهم عقلی صبر کنید. «و لكِنْ إِنْ تَعِيشُوا[18] فَسَوْفَ تُدْرِكُونَهُ.[19]»، اگر زنده بودید و ادارکش کردید، «سوف یدرکونه»[20]، نه با نظام عقلی، بلکه با نظام شهودی. و چقدر زیبا بیان میکنند که این واقعه ای که ما خودمان در آن قرار گرفتیم ، اما نمیدانیم با ما چکار میکند. لذا انسان در عین اینکه آن چه فرمودند را فهم میکند و عمل میکند، خودش را رها میکند تا حقایقی که فوق این مسئله است، شامل حالش شود و از دست ندهد. ولی نه رها کردنی که هر رطب و یابسی به او بچسبد، رها کردی که مراتب نامتناهی کمال را به او بدهند.
این را هم عرض کنم که این آیه شریفه که خیلی زیبا میتواند به ما سوژه دهد که: « وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا»[21]
اگر انسان، انسان قرآنی شد، خدا بین او و کفّار، حجاب مستور قرار میدهد. این هست. اما اتّحاد و ارتباط با قرآن، او را محجوب از دید اغیار میکند. امام زمان(ع) که حقیقتشان، اتّحاد با قرآن است که یکی از دو ثقلی هستند که پیغمبر اکرم(ص) آن را بر جای گذاشته اند.
اما بین ایشان و کسانی که اهل ایمان هستند، حجاب مستور نیست. اگر کسی به دنبال نزدیک شدن به امام است، راهش قرائت قرآنی است که عِدل امام است و حجاب مستور را با اغیار ایجاد میکند و برای نزدیکان و آشناها رابطه ایجاد میکند. پس با این نگاه قرائت قرآن، باید رابطه بین مؤمنین را تحکیم کند و مرتبط تر کند. چون با قرآن، به وحدت میرسند. هرچقدر قرآن در جانشان جا گیرتر شود، وجودشان با هم متّحدتر میشود و به امام نزدیک تر میشوند.
از سامری در قرآن حکایت شده است که این خُوار را چگونه برای این گوساله آماده کردی؟ این صدا را درست کردی؟ «فَقَالَ لَهُ مُوسَى فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ قالَ السَّامِرِيُّ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِه»[22]، یک چیزی را دیدم که دیگران نمیدیدند، پس یک رؤیتی امکان پذیر بود. سامری از اصحاب سِرّ موسی(ع) بود. از مؤمنان اول به موسی کلیم(ع) بود. حتی در بعضی روایات آمده است که همان شخصی است که در جریان قتل، موسی(ع) آن شخص را، برای نجات سامری کشت. فقط نزدیکان درجه یک میدانستند که موسی همان موسی(ع) است. کس دیگری نمیدانست. سامری، در جلسات درجه یک حضور داشت. لذا خبر داشت و کمک خواست و استغاثه کرد و جریان حضرت موسی(ع) را آشکار کرد.
چیزی را دید که دیگران نمیدیند، جای پای جبرئیل، نه اینکه جای پای عادی باشد. «فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُول» [23]در این قرار دادم و صدا در این ایجاد شد.
این نشان میدهد که موطن دیگری از رؤیت محقّق است که در دوران غیبت میخواهد عمومیت پیدا کند. اگر این رؤیت در دورانی برای خواصّی بوده است ، این میخواهد بکند برای همه در دوران غیبت عمومیّت پیدا کند. به خصوص هرچقدر این به دوران ظهور نزدیک تر شود، بواسطه حوادث سختی که پیش خواهد آمد، این فراگیری و عمق مسئله بیشتر خواهد شد.
دقت شود، این که گفتیم امام را در افراد میبینند، نه اینکه امام وجود شخصی ندارد. این را بعداً بیشتر توضیح خواهیم داد.
و السّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] كافي (ط – دار الحديث)، ج2، ص: 163 | الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 341
[2] همان
[3]کهف 110
[4] واقعة 79
[5] أبوحمزة ثمالی
[6] زیارت جامعة کبیرة
[7] بقرة 201
[8] فتح 10
[9] بقره 250
[10] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، ص: ۴۵۹؛ بحار الأنوار ، ج۵۲، ص: ۱۳۱؛
[11] بحارالانوار، ج 52، ص 122، ح 4
[12]الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 352 | الكافي (ط – دار الحديث)، ج4، ص: 72
[13]الكافي (ط – دار الحديث)، ج2، ص: 145
[14] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج95، ص: 263
[15] ( 1).« الأحلام»: و احدها الحِلْمُ، و هو العقل. النهاية، ج 1، ص 434( حلم).
[16] ( 2). في« ف»:« تضيّق».
[17] همان
[18] ( 3). في كفاية الأثر:« تفتّشوا».
[19] ( 4). الغيبة للنعماني، ص 154، ح 11، عن الكليني. و في علل الشرائع، ص 244، ح 4؛ و كمال الدين، ص 359، ح 1؛ و الغيبة للطوسي، ص 166، ح 128؛ و ص 337[ و فيه إلى قوله:« هي محنة من اللَّه عزّ و جلّ امتحن بها خلقه»]؛ و كفاية الأثر، ص 268، بسند آخر عن الحسن بن عيسى بن محمّد بن عليّ بن جعفر عليه السلام الوافي، ج 2، ص 405، ح 908.
[20] همان
[21] اسراء 45
[22]تفسير القمي، ج2، ص: 63
[23] همان
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 325” دیدگاه میگذارید;