جلسه 468 19/08/1403
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
در محضر کتاب شریف کافی هستیم، کتاب الحجة، باب 111، روایت 16. روایت شانزدهم از جهات مختلفی، هم قالبا و هم محتواءا باید بهش دقت بشود که فقط نگاه محتوایی نداشته باشیم، بلکه قالب و روش هم در این روایت شریف مانند بسیاری از روایات دیگر باید کم کم مورد مداقه قرار بگیرد، که از قالبها هم در کنار محتوا استفاده بکنیم.
16- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَطَبَ رَسُولُ اللَّهِ ص النَّاسَ ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ الْيُمْنَى قَابِضاً عَلَى كَفِّهِ
دست راستش را در حالی که مشت کرده بود بالا آورد.
ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرُونَ أَيُّهَا النَّاسُ مَا فِي كَفِّي
کسی میتواند بگوید در درون مشت من چیست؟ در حالی که دست بسته است و مشت شده است.
قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَقَالَ فِيهَا أَسْمَاءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَسْمَاءُ آبَائِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ
اسماء اهل جنت، بهشتیان و اسم آبائشان و قبائلشان در مشت من نوشته شده است. و اینها الی یوم القیامة معلومند.
بعد همین کار را با دست چپ و اسماء اهل نار و آبائشان و قبائلشان را ذکر میفرمایند. بعد هم در انتها فرمایشی دارند.
ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ الشِّمَالَ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَ تَدْرُونَ مَا فِي كَفِّي قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ فَقَالَ أَسْمَاءُ أَهْلِ النَّارِ وَ أَسْمَاءُ آبَائِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ
اصل این مسئله معقول را محسوس کردن، خیلی کار سختی است که یک امر معقول سنگین تبدیل به یک امر محسوس قابل لمس و حس دیگران بشود، این عمدتا از انبیاء و اوصیاء سازگار است. اگر بقیه یاد گرفتند به تبع میتوانند این مدل و روش را به کار بگیرند و ازش استفاده بکنند.
در این روایت شریف اینکه اسماء همه روشن است و معلوم است و ابتداء هم حضرت با یک روش زیبا که دستشان را مشت کردند و دست راست را بالا آوردند و سوال از مردم که چند جهت دارد، اولا دستی که بسته است، مردم به درون او اطلاعی ندارند. اگر یک حاشیه بزنیم، آن جریان امام صادق علیه السلام که عبور میکردند و دیدند شخصی است که دورش خیلی جمعیت است، پرسیدند که اینجا چه خبر است؟ گفتند شخصی است که اخبارات میکنند از آنچه برای دیگران هست. بعد آنجا حضرت دستشان را بستند، از او پرسیدند که درون دست من چیست؟ او گفت تخم پرندهای است در فلان جا با فلان مشخصات. حضرت فرمودند از چه به اینجا رسیدی که میتوانی این اخبارات را بکنی؟ گفت از مخالفت نفس. حضرت فرمودند مسلمان شو. گفت نه. چرا؟ حضرت فرمودند مگر نفست نمیگوید مسلمان نشو. مخالفت نفس کن و مسلمان شو. یک خورده مکث کرد دید دلیل خودش را حضرت برایش به کار گرفته است، مسلمان شد. بعد دوباره حضرت دستش را بست و پرسید درون دست من چیست؟ گفت نمیبینم. دیگر نمیدید. آنچه قبلا از یک راههایی میدید، الان دیگر نمیدید.
حضرت فرمودند اگر کسی با حال ایمان کسی برایش رویتی دست بدهد کمال است. و الا بدون ایمان هیچ رویتی و هیچ اخبار غیبی کمال نیست.
پس نفس اخبار به غیب مطلوبیتی ندارد. انسان غیر مومن با یک ریاضاتی ممکن است با توسل به مرکب جن یا بعضی چیزها بتواند از بعضی مغیبات اخباراتی داشته باشد.
حاجی سبزواری دارد که یک کسی آمده بود در منزلش، ایشان نبود، به خانمش گفته بود کمکی به من بکن. گفته بود چیزی نداریم در خانه. گفته بود که اگر بروی در زیر زمین فلان جا، چیزی آنجا حاجی گذاشته است. آن را برای من بیاور. رفته بود دیده بود چیزی آنجا هست. وقتی حاجی آمده بود، این خانم گفته بود که همچنین چیزی پیش آمده است. فرمودند کسی که برای منافعش از اینها استفاده بکند معلوم میشود که به حق نیست. یعنی میشود کسی به ناحق به یک اخباراتی و مغیباتی برسد که حق نباشد و بخواهد در جهت منافعش برای شهرتش یا منافعش استفاده بکند. پرانتز بسته. این روش قابل سوء استفاده هم است.
#استفاده_از_علوم_غریبه_برای_منافع_شخصی
#عدم_مطلوبیت_نفسی_اخبار_از_غیب
اینجا دارد که حضرت دستشان را در حالی که بسته بودند یکبار دست راستشان را و یکبار دست چپشان را، خود این معقول را محسوس کردن، یک جهت بسته بودن دست، یک جهت استفاده از دست راست و چپ، این جهت را خدا هم استفاده است. اصحاب المیمینة ما اصحاب المیمنة، اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة، استفاده از راست و چپ در جهات مادی عالم دنیا برای راست و چپ وجودی، برای منحرفین از جهت چپ، برای کسانی که در صراط مستقیم هستند از جهت راست.
نسبت به خدای سبحان بیان بشود که کلتا یدیه یمین. دو دستش راست است. اصلا دست چپ خدا ندارد. انسان جهت قوت و ضعف وجودی دارد. غالبا انسانها راست دست هستند و جهت راستشان قویتر از جهت چپشان است. لذا تیامن هم در هر جایی مطلوب است. مثلا میخواهند وارد مسجد بشوند، با پای راست وارد بشوند، اگر میخواهند خارج بشوند، با پای چپ خارج بشوند که لحظهای بیشتر جهت وجودی شان که جهت راست است در مسجد باشد. چقدر زیباست. مثلا برای رفتن به دستشویی میگویند اول پای چپ را بگذارد، موقع خروج اول پای راست را بگذارد. اینها چقدر زیباست که جهت وجودی انسان را دارند از همین نظام ظاهری دارند مرتبط میکنند با نظام باطنی و همین خودش یک ادب ایجاد میکند. این ادب هم واقعیت تحتش هست. نه اینکه بی جهت باشد و فقط اعتبار باش. همین جهات دنیا که اساسش بر یک اعتبار است، از یک جهات واقعی ازش استفاده بشود و این هم نازله حقایقی دیده بشود. اینجا حضرت حرص و اشتیاق هم ایجاد میکنند.
#ادب_جهت_راست
یعنی اگر از اول میگفتند من اسماء همه اهل جهنم و اهل بهشت را میدانم، یک طوری بود، اما این روش تعلیمی که بیایند بفرمایند در دست راست من چیست؟ أ تدرون ما فی کفی، این هم خودش روش است.
علاوه بر اینها، اینکه مردم به جایی برسند که وقتی دست بسته است اظهار بکنند که الله و رسوله اعلم. ما چه میدانیم چیست. اظهار عجز و نگاه به اینکه حضرت خودشان باید بیان بکنند، اتکال به این، این هم یک روش است که مردم را به اینجا برساند که بگویند ما نمیدانیم و شما میدانید. حال رجوع جاهل به عالم را با یک کف دست بسته به همین مقدار برایشان ایجاد بکنند. مردم فکر نکنند همه چیز را همه عالمند و همه چیز را میدانند و احتیاجی به رجوع ندارند.
هر کدام چقدر ظرافت و زیبایی است. هر کدام جای بسط و توسعه دارد در روشهای تبلیغی که چکار بکنیم که قالب و روش را از امام معصوم در کنار محتوا یاد بگیریم. محتوا این است که اسماء اهل بهشت و اهل نار را حضرات میدانند. باور بهش هم جای بیان دارد.
اما قالب که چقدر توسعه داده اند و دست راست را ببندند و بپرسند و بعد مردم بگویند ما نمیدانیم و خدا و رسول میدانند و حضرت بیان بکنند و بعد دست چپ را ببندند، این روش است. قالب است. این دیگر خیلی به محتوا کاری ندارد. اگر از ابتدا میفرمود من اسماء اهل بهشت و اسماء اهل جهنم را با آبائشان و قبائلشان میدانم از جهت محتوا کفایت میکرد.
اما محتوا را در ضمن یک قالبی و یک روشی بیان کردند تا خود روش هم غیر از اینکه آنجا اثر گذار بوده است، مدل و روشی بشود برای کار ما که یاد بگیریم. همچنان که محتوا را در میآوریم، روی روشها هم استنباط اجتهادی بکنیم. بیاییم روی این کار جدی بکنیم که ببینیم چقدر میشود این را پروراند. کجاها میشود تنقیح مناط کرد، ملاک گیری کرد، مدل سازی کرد، ساختار سازی کرد، از اینها استفاده بکنیم.
لذا این روایات که کم هم نیست باید از این جهت مورد توجه قرار بگیرند.
#قالب_بیان
#روش_بیان
#تشبیه_معقول_به_محسوس
همین روایت در جای دیگری به صورت دیگری بیان شده است
14- 2- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَمَّنْ ذَكَرَهُ قَالَ خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ فِي يَدِهِ الْيُمْنَى كِتَابٌ وَ فِي يَدِهِ الْيُسْرَى كِتَابٌ
در هر دست حضرت کتابی بود. معمولا اگر آدم دو کتاب داشته باشد، هر دو را در یک دست میگیرد. اما اینکه حضرت در هر دستشان یک کتابی بوده است، خودش یک قالب است.
فَنَشَرَ الْكِتَابَ الَّذِي فِي يَدِهِ الْيُمْنَى
ابتدا کتابی که در دست راستشان بوده است را باز کردند.
فَقَرَأَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ كِتَابٌ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ
کتاب با بسم الله آغاز میشود. بعد مقدمه کتاب را میخواندند. اسم کتاب چیست؟ کتاب لأهل الجنة بأسمائهم و أسماء آبائهم. شما تصور بکنید یک مشت چقدر درش جا میشود؟ یک کتاب چقدر درش حرف جا میشود؟ چند کلمه است. هر چقدر هم قطور باشد، با حروف ریز هم بنویسند، چند کلمه جا میشود؟ اگر کسی بخواهد فقط از جهت مادی نگاه بکند، اسم یک نفر با اسماء آبائش، نه فقط پدر، حالا حساب کنید همه انسانها با اسماء آبائشان، آن هم با قبائلشان، چقدر باید جا داشته باشد اگر بخواهد از جهت مادی باشد. آن هم با صفحات و کتابهایی که آن زمان بود. نه این ورقهای خیلی نازک و ظریف و حروف ریزی که امروز هست، قابل قرائت هم باشد. حضرت باز کردند و قرائت هم کردند از روی کتاب.
لَا يُزَادُ فِيهِمْ وَاحِدٌ وَ لَا يَنْقُصُ مِنْهُمْ وَاحِدٌ
نه یکی کم خواهد شد از این کتاب بهشتیان، نه زیاد خواهد شد. یعنی این مثل لوح محفوظ است، نه لوح محو و اثبات که قابل تغییر باشد. در نحوه بیان و گفتار چقدر اینها عالی است و زیبا. هم محتوا درش هست و هم روش درش هست. از روی کتاب هم دارند میخوانند حضرت.
قَالَ ثُمَّ نَشَرَ الَّذِي بِيَدِهِ الْيُسْرَى فَقَرَأَ كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
بسم الله ذکر نکرده است. من الله الرحمن الرحیم.
لِأَهْلِ النَّارِ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ لَا يُزَادُ فِيهِمْ وَاحِدٌ وَ لَا يَنْقُصُ مِنْهُمْ وَاحِدٌ..
اینها هم نه یکی ازشان کم خواهد شد و نه یکی اضافه خواهد شد.
این نگاهی که در این روایت شریف و این روایتی که الان در محضرش هستیم بیان میکنند ناخودآگاه انسان را به چه سمتی سوق میدهد؟ جبر است دیگر. همه معلوم و معین است دیگر.
3- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَنْظَلَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: يُسْلَكُ بِالسَّعِيدِ فِي طَرِيقِ الْأَشْقِيَاءِ حَتَّى يَقُولَ النَّاسُ مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ بَلْ هُوَ مِنْهُمْ
سعید وقتی دارد در طریق اشقیاء قدم برمیدارد، آدم خوبی بوده است، اسمش در کتاب سعدا نوشته شده است، اما دارد در طریق اشقیاء قدم برمیدارد، تا جایی که مردم میگویند اینطور نیست که این شبیه اشقیاء باشد، بلکه از خود خود اشقیاء است. کارهایش همه کارهای اشقیاء است.
ثُمَّ يَتَدَارَكُهُ السَّعَادَةُ
سپس یک طوری میشود که این منقلب میشود، برمیگردد.
وَ قَدْ يُسْلَكُ بِالشَّقِيِّ فِي طَرِيقِ السُّعَدَاءِ حَتَّى يَقُولَ النَّاسُ مَا أَشْبَهَهُ بِهِمْ بَلْ هُوَ مِنْهُمْ
گاهی کسی شقی است، ولی افتاده است در طریق سعداء و کارهای خوب و خیر انجام میدهد، تا جایی که مردم میگویند اینطور نیست که این شبیه سعداء باشد، بلکه از خود خود سعداست. اگر یک سعیدی بخواهد باشد همین است کأن. از بس فعل آنها در تمام وجود این جاری است.
ثُمَّ يَتَدَارَكُهُ الشَّقَاءُ
اوضاعش به هم میخورد و آشکار میشود شقاوت هایش. یا آشکار میشود شقاوت هایش، یا میافتد در طریق شقاوت.
منتها یک بحثی است که نمیشود سابقه انسان سعید باشد و اثر آن سعادتها بشود شقاوت. این نمیشود. نهایت ثمره زندگی است. اگر زندگی سعیدانه بوده است، نمیشود نهایت شقاوت آمیز باشد.
این بحث را مرحوم علامه با این بیان که حبط عمل آشکار شدن این است که این از قبل مشکل داشته است، اما شاید خودش هم نمیدانسته است. مبدا شقاوت اختیاری هست، ولی گاهی آنقدر این مسئله مخفی است لحظه اول، متوجه شد، عنایت نکرد، توجه نکرد، بی توجهی کرد و مهم ندانست، میبینید این شقاوت هی متراکم میشود، یک زاویه یک درجه وقتی دو ضلعش به سمت نامتناهی بروند، فاصله این دو ضلع که ابتدا یک درجه بوده که قابل رویت نبوده، اما در نهایت فاصله شان بی نهایت میشود. و این یک سنتی است که یک درجه فاصله را میفهمد یک ذره جدا شده است، اما اهمیت نمیدهد، این میرود جلو، تا ثریا میرود دیوار کج. آن وقت ساقط میشود. این اختیاری است. حتی اگر خودش در وقت ساقط شدن متوجه نمیشود، مبدا جدا شدنش اختیاری بوده است.
#اختیاری_بودن_مبدا_شقاوت
#حبط_عمل
إِنَّ مَنْ كَتَبَهُ اللَّهُ سَعِيداً وَ إِنْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا فُوَاقُ نَاقَةٍ خَتَمَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ.
اگر خدا کسی را سعید نوشته باشد، اگر از دنیا باقی نمانده باشد الا فاصله بین دوشیدن یک شتر، نه یک روز، شتر را میدوشند، بعد شیر نمیآید. بچه اش را میآورند که شروع بکند به مکیدن. احساس و عاطفه مادری دوباره شیر را جاری میکند. این سوء استفاده بشر است دیگر. شیر که جاری شد، بچه را برمیدارند، دوباره میدوشند. فواق ناقة یعنی فاصله بین دو دوشیدنی که وسطش بچه را میآورند تا دوباره شیر روان بشود.
این کسی که اسمش سعید نوشته شده بوده، یک لحظه هم شده باید برگردد و سعید بشود. یعنی یک تحول عظیمی در وجود این محقق میشود که برمیگردد و سعید میشود. و همینطور در جهت دیگر.
این سه تا روایت، روایتی که در محضرش هستیم و دو روایتی که نقل کردیم در نگاه اول چی ایجاد میکند؟ اسم هرچه نوشته شده است باید محقق بشود، پس ما چکاره ایم؟ این مسئله با روح حاکم در تمام معارف دین سازگار نیست.
روح حاکم در تمام معارف دین که روایات ما جزء محکمات معارف ما محسوب میشود، یکی این است که خدای سبحان عالم به تمام جزئیات است از ازل. نه بعدا. نه بعد الواقعة. از ازل قبل از تحقق شیء خدا جزئیات آن شیء، حقایق آن، همه اینها را میداند. این اصل اولی است که خدا عالم به جزئیات است و علمش انفعالی نیست. بعد از واقعه نیست. قابل تغییر نیست که این کار را بکند علم خدا اینطوری بشود، اگر آن کار را بکند علم خدا آنطوری بشود. این اصل مسلم و جزء محکمات ماست که سازگار با این روایات است. این روایات هم دارند همین را بیان میکنند که علم الهی علم تغییر ناپذیری است که عالم به جزئیات است.
لذا اینکه کسی سعید باشد یا شقی باشد، در ظاهر عمل سعیدانه یا شقیانه انجام بدهد، در نهایت چه میشود، اینها همه جزء آن علم ذاتی حضرت حق است و علم به جزئیات حضرت حق است.
محکم دوم این است که خدای سبحان بشر را مکلف خلق کرده است و با اختیار و اختیارش هم افعالش عن علم است. و الا تمام ارسال رسولان و انزال کتب و این همه انذاری که در کتب آسمانی و روایات و … آمده لغو میشد. پاداشها و انذارها همه لغو میشد. پاداش و انذار بر فعل اختیاری بار میشود. و الا خدای سبحان به ملائکه که فعلی را انجام میدهند، نمیگوید بارک الله. به حیواناتی که بچه شان را نگه میدارند بارک الله نمیگوید. چون یک فعل غریزی است که دارد محقق میشود. هرچند فعل حیوان هم تا حدودی از روی اختیار و علم نشات میگیرد منتها در مرتبه خودش. اما اینکه سنگ را در بالا نگه داری و رها کنی بیوفتد پایین، کسی بهش بارک الله نمیگوید که بارک الله چه کار خوبی انجام دادی. چون این طبیعی اوست. اختیار و علم و فعل اختیاری نیست که نمیافتاد، حالا قصد کرد بیوفتد. اینطور نیست. فاعل مختار حساب نمیشوند که به دنبالش جزا داشته باشد. یا کسی به بچه اگر نفس میکشد به طور عادی نمیگوید بارک الله. اما اگر بچهای غذا نمیخورد، اگر یک موقع غذا را با میل و رغبت بخورد تحسینش میکنند، بارک الله که غذا را خوب خوردی. یا فلان کار را انجام دادی، چون فعل اختیاری است و نشان دهنده یک کمال است که در وجود انسان است.
این هم جزء محکمات ماست که از روح دین برمیآید که انسان مجبور در فعل نیست. و الا تمام اینها لغو بود.
این دو محکم را کنار هم بگذارید، از یک سو خدای سبحان عالم به جزئیات است من الازل، السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه و الی ما شاء الله روایات دیگری که در رابطه با علم الهی به بیانهای مختلف بیان شده است.
از این طرف هم بشر مختار است.
جمع بین این دو چی میشود؟
جمع بین این دو این است که آن علم الهی منافی با این اختیار نیست. خدا عالم است که این اختیارا چگونه عمل انجام میدهد. لذا آن علم منافی با این نیست. اگر کسی زندگی اش ظاهرش شقیانه بوده است، نهایتش سعید میشود، چون در علم الهی از سعداء بوده است، برای این است که خدا میداند این با اختیارش در نهایت سعید میشود. منافاتی ندارد. لذا علم الهی دائر مدار زمان و مکان نیست که بگوییم قبلا زمانی خدا میدانست. قبلا زمانی بگوییم یعنی تغییر و زمان و مکان در آنجا راه پیدا کرده است. پس قطعا قبل زمانی نیست. پس هیچ منافاتی ندارد که خدا عالم به جزئیات باشد، در عین حال عالم بودنش به جزئیات با ملاک اختیار عبد باشد. که در نهایت اگر در علم الهی ثبت شده که این سعید است، یعنی در آخرین لحظه عمرش اگر فواق ناقة مهلت باشد، به اندازه فاصله بین دو دوشیدن شیر شتر باشد، به همین اندازه شده این برمیگردد، منتها با اختیارش برمیگردد، نه به جبر الهی خدا زوری برمیگرداند. چون آن علم به این تعلق گرفته بود که این اختیارا برمیگردد.
اولیاء الهی هم که علمشان به عالمیت حضرت حق است، به همین گونه عالمند.
این بحث علم الهی را در طینت ذکر بکنید، در شقاوت فی بطن ام ذکر بکنید، به عنوان علم ازلی، به عنوان السعید سعید فی بطنه، یا به این عنوان که اسماء سعدا در دست من است، مانعی ندارد. اینها اطوار مختلف علم است. هر کدام ظهوری از ظهورات علم حضرت حق است و هیچ منافاتی هم با این محکمات پیدا نمیکند.
این اصل مسئله در نظام محتوایی است، آن هم در نظام قالب که اگر جمع بکنید میبینید روایات چقدر عالی بیان کرده است و چه مطالب نابی را به صورت ساده و ظاهری بیان کرده اند که حتی عموم مردم که مخاطب پیغمبر بودند، میشنیدند و برایشان سوال ایجاد نمیشد و از این بهره میبردند.
#جبر_و_اختیار
#علم_الهی_و_اختیاری_بودن_عمل
#جبر_و_لزوم_لغویت_ارسال_رسل_و_انزال_کتب
-در روایتی هست که در زمان ظهور قائم به یاران حضرت گفته میشود که به کف دستتان نگاه کنید، به علم امام وصل میشوید. کف دست چه خصوصیتی دارد؟
اینکه کف دست چه صحنهای است هنوز ما پی نبردیم. ما استادی داشتیم که خیلی حفظیات زیادی داشت. هر موقع چیزی از یادش میرفت دستش را باز میکرد و نگاه میکرد و بلافاصله به یادش میآمد. نگاه خیلی نافذی میکرد. همه مثنوی را حفظ بود، حافظ را حفظ بود، اشعار را حفظ بود، ادعیه را حفظ بود. منتها دائم هم داشت میخواند و میگفت و بیان میکرد.
در زمان ظهور دارد که یاران حضرت و عالمان و وکلای حضرت در هر جای عالم هستند، وقتی سوالی ازشان میشود یا مشکلی پیش میآید نگاه به کف دستشان میکنند، برایشان روشن میشود که یک انتقالی است. بعضی میخواهند اینها را به تکنولوژی و … بزنند، من قبول ندارم. چون در روایت دارد که اینها میشنوند و میبینند حضرت را هر کجا که هستند بغیر برید. الان در عربی برید میگویند به اینها. در روایت میفرماید بغیر برید. برید و فرستاده و … در کار نیست.
این یکی از قوای وجودی انسان است در این ارتباط که قبلا هم تا حدودی بیشتر بوده است. قبلا وقتی مادران فرزندانشان دور بودند و امکان ارتباط نبود، احوال آن فرزند به صورت یک حالت ارتباطی برای این مادر روشنتر بود. وقتی فرزند کسالتی داشت احساس مادر احساس ناراحتی و تألم میکرد. وقتی خوش بود احساس خوشی داشت. بدون اینکه نامهای باشد. بعدا وقتی میآمدند پیش هم مثلا میگفت مثلا من فلان اتفاق برایم افتاده است، مادر میگفت که من همان روز حالم بد شده بود، نگران شده بودم. این یک رابطه است، ضعیفش به این نحو است، این امکان قویتر شدن دارد.
لذا دارد که هر کسی در هر جای عالم برایش مشکلی پیش بیاید، امام احساس میکند. ولی الهی به هر نسبتی توسعه داشته باشد وجودش، این احساس برایش بیشتر هست.
یک کسی رفته بود جبهه یک شخصی میخواست او را حفظ بکند و در همه لحظاتش مراقبش باشد. یکی یکی بعدا برایش بیان کرده بود که فلان موقع فلان حالت پیش آمد، این کار را کردی، این من بودم که به تو گفتم و … امکان پذیر است که بدون برید، بدون گفتگو، بدون حائل شدن مسائل مادی، این ارتباط برقرار شود. اولیاء الهی گاهی بدون اینکه با هم گفتگویی بکنند کلی با هم حرف میزنند، گفتگو دارند. انتقال منویات را دارند. بعضی از اولیاء الهی کنار هم مینشستند و هیچی هم نمیگفتند، بعدا کلی نقل میکردند که ما این را گفتیم و این حرف را زدیم. افراد آنجا بودند، در ظاهر حرفی نزده بودند. اما تمام این گفتگوها انجام شده بود. اینها امکان پذیر است. شدنی است.
کف دست یک خصوصیتی به خصوص دارد. هنوز شاید برای علم روشن نشده باشد.
#ارتباط_بغیر_برید
من یکبار عرض کردم این بحث مهمی است. ان شاء الله باید یک وقتی مفصلتر راجع بهش گفتگو بکنیم که معجزات انبیاء برای مردم قابل انجام نیست قطعا، و الا معجزه بودنش زیر سوال میرود. اما افق برای علم ایجاد میکند. علم میتواند با نگاه به معجزات انبیاء افق برای حرکت پیدا بکند. افق برای حرکت غیر از رسیدن به آن موطن است. اما به سمت آن میتواند حرکت بکند.
از جمله همین مسئله کف دست، اگر کسانی در این مسئله دنبال بگیرند، احتمال زیاد دارد که افقی ایجاد بشود برای علم که شاید در کف دست مسائلی مادی هم در کار باشد، که قدرت این انتقال را ایجاد بکند، و این رابطهها را ایجاد بکند. راه دارد. افق برای علم ایجاد میشود. هرچند که ممکن است علم به نهایتش نرسد به خاطر اینکه اگر چیزی معجزه باشد، اعجازش به این نیست که دیگران برایشان امکان پذیر بشود حتی در دوران بعد. یعنی حتی در دوران بعد معجزه بودن این به این است که برای دیگران امکان پذیر نیست.اینکه دست موسی علیه السلام هم بیضاء میشود از این سنخ است معنایش. یک هداتیگری ویژهای بوده است از دستی که در جیب فرو کرد و برآورد و این بیضاء شد. چشمها را به گونهای زد که خورشید در وسط روز بود، اما نورانیت این دست چشمها را میزد در روز نه در شب. این هم خیلی عجیب است. نورانیت دست در روز، با این نور خورشید که اینقدر عظیم است، هر نور افکنی زیر نور خورشید روشن بکنید، نور افکن رسواست. خجالت زده است. چون نور خورشید خیلی غالب است، خلی تشعشعش شدید است. اما این ید بیضاء خصوصیتش این بود که در جلو مردم در روز بود و همه مردم غلبه نور این را میدیدند. نه اینکه یک ذره نور داشته باشد. مثل آینه که انعکاس بدهد نبود. بلکه چشمها را میزد. این هم خودش بحثی است. کف دست، آن هم دست راست. دست راست به خصوص ویژگی دارد.
-ابن فهد حلی هم عصا را انداخت برای آن مسیحی و اژدها شد.
این بحث دیگری است. اینکه کس دیگری به اذن الهی بتواند آن را انجام بدهد به نحو اعجاز عیبی ندارد. اما اینکه علم به طریقی برسد که قابل رصد علمی بشود، یعنی بتوانند با علم برای عموم این را ایجاد بکنند، این را عرض کردیم نمیشود.
ولی اینکه ولیای از اولیاء الهی به اذن الهی علی مشرب موسی آن کار را انجام بدهد شدنی است. لذا عصای موسی در دست هر کسی قرار میگرفت اژدها نمیشد. دست موسوی میخواست. اما اینکه خدای سبحان دست موسوی را به دیگری بدهد، نبیای از انبیاء معجزه نبی قبلی را بیاورد، عیبی ندارد. ولی از اولیاء به اذن الهی این کار را بکند، این هم به عنوان معجزه بکند، کرامتی که از اینها خدا قرار داده است. این عیبی ندارد. اما رصد علم قرار نمیگیرد و از دیگران به عنوان علم محقق نمیشد.
در زمان ظهور هم دارد که امام زمان عج که تشریف میآورند، تمام معجزات انبیاء سنن و مواریث انبیاء در دست حضرت هست و آنجا همان کاری را میکند برای حضرت که برای انبیاء سابق آن کار را انجام میداده تا هدایتگری داشته باشد. و اگر قرار بود این معجزات در دوران قبل به مسند علم رسیده باشد دیگر آن هدایتگری را نداشت در آنجا، به عنوان اعجاز مطرح نمیشد. به عنوان یک سنتی که غیر قابل رصد برای دیگران باشد امکان پذیر نمیشد.
بله، دریا ایستاده است، منجمد شده است مثل دیواره یخ و امکان عبور را فراهم کرده است، ممکن است بگویید کسی این کار را با سد زدن انجام بدهد، اما سد زدن کجا و دوازده راه به یکباره در یک آن محقق بشود کجا؟ زیرش هم به یک آن خشک بشود. زیر دریا گاهی بیش از یکی دو متر لجن هست. آب یک رودخانه را قطع بکنید، نمیتوانید به راحتی از رودخانهای که گل و لجن دارد عبور بکنید. دریا خشک بشود، دیواره بشود، آب از جریان بایستد، موجها به صورت دیواره بایستند و اینها عبور بکنند، خیلی وحشتناک بوده است صحنه. خیلی عظیم بوده است. بعضی از آیات دلالت بر این دارد، کالطود العظیم، مثل یک کوه بایستند. مثل کوههای یخ بایستند و اینها بتوانند از وسطش عبور بکنند. این قابل رصد علمی نیست. ولی افق ایجاد میکند.
#معجزه
#معجزه_و_ایجاد_افق_برای_علم
#امکان_انجام_معجزه_در_دوران_بعد_توسط_دیگران
این را داشتم عرض میکردم که اسماء اینها چطور در این دست جا میشود؟ این همه اسم. مردم هم سوال نمیکنند که این همه اسم چطور در یک مشت جا میشود، یا در کتاب چند تا اسم جا میشود؟ یک کتاب 500 صفحهای چند کلمه درش هست؟ مثلا 100 هزار کلمه. تازه این کتابهای حالا که حروفها کوچک هستند.
اسماء اینها با اسماء آباء و اسماء قبائلشان. اسم آباء و قبائل که ذکر شده است دلالت بر تعین و تشخص دارد، یعنی در عرب افراد را به اسم آبائش و قبیله اش میشناختند. مثلا میگویند علی محمد حسن، این اسم پدر و جد، و بعد کنیه اسم قبیله را میآورند، مثلا جهینی یا ثقفی. اسم آباء و جد به عنوان شناسه افراد بوده است. با این نگاه چند تا اسم اینطوری؟ نه دو پدر، با آباء. بعضی جاها تصریح دارد که آبائشان تا آدم. معلوم میشود که قرینه در کار بوده است و مردم میفهمیدند که این اسم هست، صدق است، اما مقصود نوشتن ظاهری عادی در کف دست نبوده است، یا در آن کتاب فقط نبوده است. و الا سوال میشد که کجا جا میشود؟ چطوری میشود؟ معلوم میشود که مردم این را احساس میکردند. جوری است که میشود. و این را میفهمند.
نشان میدهد تشبیح معقول به محسوس هم در عین حال در کار است.
#تشبیه_معقول_به_محسوس
یک نکته دیگر هم این است که اگر میفرمایند به اسم آباء، یعنی اولاد زنا در اینجا بهشتی یا جهنمی نیستند؟ چون اسم آبائشان معلوم نیست؟ این شبهه را هم جواب داده اند که این رسم عرب بوده است که حقیقت اینها را به اسم آباء میشناختند. و الا آیا نسب آبائی در قیامت برقرار است؟ نه. چنانچه الیوم اضع نسبکم و ارفع نسبی. نسبهای شما همه فرو میریزد. این پسر کی بود، نوه کی بود، نبیره کی بود، اینها در کار نیست. حقیقت انسان است که آن نسب انسان را شکل میدهد. بله، اگر پدر و مادر هم نسبت داشتند در این نسب با این، آنها هم ملحق به هم هستند، چون آن نسب هم در این راستا قرار داشته است. این در دنیاست که نسب معرف و شناسه انسان است نه در بهشت و جهنم. لذا اگر اسماء آباء و اسماء قبائل ذکر شده است، به لحاظ این است که شناسه ما در امروز این است و ما اینطوری میشناسیم. شناسنامهای هستیم که این پسر کیست و مادرش کیست. و الا نسب در اینجا به عنوان حقیقت معرف شخص نیست.
#نفی_نسب_دنیوی
#فلا_أنساب_بینهم_یومئذ
آخر روایت میفرماید:
ثُمَّ قَالَ حَكَمَ اللَّهُ وَ عَدَلَ حَكَمَ اللَّهُ وَ عَدَلَ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ.
عدل برای دفع توهم جبر است. حکم الله و عدل چرا سه بار تکرار شد؟ ممکن است بگوییم تاکید است. اما ممکن است بگوییم چون بحث سابق بود، یعنی علم سابق الهی، و الان بود که زندگی امروز بشری در دنیاست، و لاحق است که بحث بهشت و جهنم است، حکم الله و عدل در علم الهی در ازل، حکم الله و عدل در دنیا، در زندگی و اختیار و حیات، حکم الله و عدل در آخرت، بهشت و جهنم هم بر اساس حکم خدا و عدالت است. یعنی ممکن است اشاره به سه موطن باشد.
-دوبار تکرار شده است.
در کتاب ما سه بار است. اشاره کرده اند که در بعضی نسخ دوبار آمده است. ما هم گفتیم ممکن است اینطور باشد. شاید این وجه وجه بدی نباشد که سه بار ناظر به این سه مسئله باشد که عدالت در هر سه در کار است و جبر در کار نیست. هم ازل، علم الهی، هم الان در محیط زندگی، و هم بهشت و جهنم به لحاظ قیامت.
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 468” دیدگاه میگذارید;