سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی ابائه فی هذه الساعة و فی کل الساعة ولیاً و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.
ان شا الله از یاران یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
در قسمت کتاب عقل و جهل کافی شریف در محضر احادیث نورانی بودیم و به روایت چهارم رسیدیم در روایت چهارم که مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْم من یه توضیح مختصری راجع به این سند روایت عرض بکنم.
ببینید ما دو تا احمد بن محمد داریم تو روایات سند روایات که این دو تا احمد بن محمد هر دو ثقه هستند احمد بن محمد بن عیسی احمد بن محمد بن خالد هر دو ثقه هستند.
معمولاً هر دو هم مرحوم کلینی با یه واسطه ازشون نقل می کنه این جا از محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی در بعضی از سندهای دیگری که مثلاً روایت هفتم میشه عدةٌ من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد درسته اون احمد بن محمد بن خالد همون برقی معروفی است که شنیدید دیگه این احمد بن محمد بن عیسی هم از اصحاب جلیل القدر ثقه هست.
هر جا احمد بن محمد بن عیسی بود یعنی هر جا به اصطلاح می خوایم بفهمیم چون احمد بن محمد و معمولاً چون اول روایت عیسی شو و خالدش رو آوردن معمولاً دیگه می نویسند احمد بن محمد.
هر جا دیدید احمد بن محمد هست قبلش از محمد بن یحیی هست؛ حتما این احمد بن محمد بن عیسی است بین حضرت یحیی و عیسی نسبتی است اینو یادتون بمونه هر جا احمد بن محمد باشه احمد بن محمد ولی قبلش محمد بن یحیی باشه این معلوم می شه که کدام احمد بن محمد احمد بن محمد بن عیسی چون تو سندها بعدها تو مشایخ شون و اینکه بدونیم این احمد بن محمد بن عیسی است اون وقت می فهمیم شیخ احمد بن محمد کیه و چطور می تونیم یعنی آثار زیادی داره لذا این یه نکته که تفاوت بین احمد بن محمد رو بتونیم با اون شاگردش که ازش نقل کرده گاهی به دست بیاریم.
یکی هم ابن فضّال هست عن ابن فضّال، ابن فضّال خب حسن بن علی بن فضّال از اصحاب جلیل القدر بوده خیلی زاهد بوده خیلی متقی بوده زمان خودش خیلی عظیم بوده احترام زیادی داشته منتها اشکالی که بر حسن بن علی بن فضّال وارد شده این است که فتحی بوده مشهور به این است که فتحی بوده یعنی عبدالله بن جعفر رو چی می دونستن امام می دونستن و متوقف می شدن در عبدالله بن جعفر و ادامه نمی دادند به پسر امام صادق علیه السلام.
عبدالله عبدالله بن جعفر رو بهش معتقد بودند و به بقیه ائمه منتها در روایات نقل شده که حسن بن علی بن فضال در انتهای عمر متنبه شد و در قبل از اینکه از دنیا بره وقتی که شهادتین رو می خواست جاری بکنه و بعد شهادت بر امامت رو تا آخر رو به ترتیب همین جوری که ما قائلیم چند سند برای این کسانی که حاضر بودند نقل کردند.
لذا در حقیقت حسن بن علی بن فضّال با اینکه خیلی جلیل القدر بوده عظیم بوده این خطا مشهور بهش نسبت داده میشه اما در عین حال فتحی بودنش از اینکه روایاتش ثقه باشه نکاسته لذا عمل کردن به روایاتش.
خب حالا حسن بن جهم هم ایشالا ثقه هست ولی یه بار دیگه راجع بهش صحبت خواهیم کرد که تو سندها بعدها هر کدوم یه دفعه یکی از این راویانی که زیاد ازشون نقل می شه رو توضیح می دیم.
در این روایت که حسن بن جهم نقل می کنه سمعت الرضا حسن بن جهم هم از فرزندان بُکیرة بن أعین هست چون أعین که پدر زراره بود یک مولا و عبدی بود که فرزندان متعددی داشت فرزندان او حمران بن أعین بکیرة بن أعین زرارة بن اعین همه اینا چی بودند جزو راویان بودن خانواده زراره یک خانواده أعینی هستند خانواده أعین یه خانواده با برکتی بوده در نقل روایات ما خدا رحمتشون بکنه.
عمدةً روایات شون هم یعنی راویانی که از این خانواده هستند عمدةً هم ثقه هستند جزو راویان ثقه هستند لذا خود حمران و بکیر و زراره که دیگه زراره مشهور همه هستش این از فرزندان بکیر حسن بن جهم بن بُکیر بن أعین که در حقیقت از فرزندان بازم أعین هست یعنی زراره میشه چی عموش دیگه درسته زراره میشه از عموزادگان اینه اگر اشتباه نکنم حالا ولی تو ذهنم این جوری هست.
الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُه[1] یه بیان بسیار عالی است که عقل نه فقط صدیق است بله که هر دوستی که بخواد چون دوست کسی است که نفع انسان رو به انسان منفعت می رسونه و از انسان چی کار می کنه طرد بدی می کنه یعنی دوست فقط این جور نیستش که نفع خوبی هم بکنه اگر یه موقع انسان به سختی داره می رسه لذا می گن دوست رو اون جا بشناسید دیگه که تو مشکلات همراه شماست تنها تون نمی گذاره یعنی تو وقتی هم که سختی هست بازم این جور نیستش که ببینه سختی داره به شما متوجه می شه دیگه این جا به من چه من خیری نمی تونم برسونم نه کمک کار هست.
عقل خصوصیتش این است که انسان رو نسبت به جهان آشنا می کند هستی رو از توهم برای ما می شناساند فرق می گذاره و از اون طرف اون جایی که باید دستورات رو به ما بشناسوند تو نظام عقل نظری و عقل عملی می شناسونه صراط مستقیم رو به ما می نمایاند درسته اگر کسی صدیق رو این بگیره می بینه این بالاترین صدیقه کسی که هم هستی رو از توهم جدا می کنه برای ما تا پی توهم نریم حواسمون پرت نشه به سراب مشغول نشیم از حقیقت خب این خیلی عظیمه.
عمری انسان به دنبال سراب بوده یک دفعه عقل کارش این است که سراب رو از حقیقت چکار بکنه خب این چه دوستی می تونه انقدر عظیم باشه که انسان رو نسبت به سراب و حقیقت آشنا بکنه غیر از اون تو صراط وقتی که داریم جلو می ریم صراط رو به ما می شناسونه جزئیات صراط را هم به ما می نمایاند که چی در حقیقت درسته چی غلطه.
هر دوست دیگری هم بخواد با ما اثر بگذاره حتما باید از این مبدا استفاده بکنه یعنی نه فقط خود این دوسته و مبدا خیراته بلکه هر خیری بخواد تو وجود ما واقع بشه هر خیری باید با این رابطه بشه.
دو تا نگاه شد یکی که خودش مبدأ خیرات هست درسته یکی دیگر اینکه هر خیری بخواد به ما برسه باید از طریق عقل ما که به صدق او یقین کنیم به صدیق بودن او باور بکنیم قبول کنیم راه او ارتباط با او را دقت می کنید.
یعنی باید عقل ما تصدیق بکنه به صدیق بودن دیگری هم تا در حقیقت بتونه او در من اثر بگذاره تا بتونه به من نفع برسونه پس نه فقط خودش منشا خیره بلکه هر خیری باید از این راه از این کانال بیاد جهلم همین جوریه وَ عَدُوُّهُ جَهْلُه [2] عدو هر کسی هم همین جهلش هست یعنی جهل به سراب انسان رو مشغول می کنه تو خود هستی شناسی توی بایدها و نبایدها به اون حقایق مشغول می کنه به باید ها و نباید های حقیقی هر کسی هم که می خواد در ما تاثیر جاهلانه بگذارد تاثیر دشمنی بگذارد باید از طریق جهل ما وارد بشه و الا اگر از طریق اون عقل ما بخواد وارد بشه عقل جلوی او را می گیره و تخطئه می کنه لذا هم منشا بدی است جهل هم هر بدی از این کانال به ما می رسه.
لذا می فرماید أعدى عدوك نفسك التي بين جنبيك[3] یعنی بالاترین دشمن کجاست تو خود وجود انسانه که مبدا درونی همون جهل نفسی که کامل نشده نفسی که رشد نکرده.
(سئوال شاگردان که واضح نیست)… نه عقل به معنای علم نیست عقل مبدا علم علم از آثار عقل هست عرض کردم جهلم در حقیقت به معنای چی هستش به معنای اون نبود عقله یعنی ما حالا بعدم لشکر عقل و جهل که میاریم حدیث لشکر عقل و جهل رو یکی از لشکریان عقل علمه چنانچه یکی از لشکریان جهل باز میشه نادانی دقت می کنید این جهل یک ملکه هست که عدم ملکه عقل هسن دقت کردید.
(صحبت شاگردان که واضح نیست)… اشکالی نداره چون جزو لشکریان شونه می تونن مقابلش هم بیارن حالا تو اونجا بحثش رو انشا الله بیان می کنیم اون جا.
(صحبت شاگردان که واضح نیست) یعنی جهل گاهی به معنای نادانی به کار میره مقابل در حقیقت علمه عیبی هم نداره گاهی جهل مقابل عقل به کار میره به معنای در حقیقت نداشتن اون توانایی است که اون توانایی نداشتن عظیم تر از نداشتن علم چون گاهی انسان علم رو نداره اما عقل دارد لذا امکان به علم رسیدن براش هست اما اگر جهل به معنای نداشتن عقل باشد امکان علم اصلا براش نیست.
(صحبت شاگردان که واضح نیست)…عرض کردم که عقل حالا ایشالا تو لشگر عقل هفتاد و پنج تا اون جا سفیه میاد به اصطلاح حمق میاد سفه و هر دو میاد هر کدوم مقابل یه حقیقتی هم نشون میده اون جا دقیق تر این مسئله رو بیان می کنه.
(صحبت شاگردان که واضح نیست)…نه این لغویه این لغت ها بوده مشکلی نداره یعنی در حقیقت اینکه جهل در مقابل عقل به کار میره و جهل به معنای نبود علمه به کار رفته مشکلی نداره در اون زمان بعضی احادیث هم به کار رفته اما اینجا جهل به معنای اعم ش هست که یکی از لشکریانش در حقیقت حمقه یکی از لشکریانش نادانیه این جهل نداشتن قوه عاقله است دقت می کنید وَ عَدُوُّهُ جَهْلُه [4]البته خود اون لشکر که نادانی هم هست همون نادانی هم که به عنوان نادانی تلقی می شه اونم چی هستش جایی که امکان دانایی باشد چون اطلاق میشه نادانی اونم می تونه در حقیقت جهل به اون معنا جزو دشمنان انسان باشه چون امکانش بوده.
منتها این جا داره در مقابل عقل به کار میره عقلم فقط به معنای علم نیست عقل به معنای این بودش که هم قوه نظریه هم قوه عقل عملی و عقل نظری هر دو رو شامل میشد دقت کردید.
جهلم که مقابل اینه در مقابل هر دوی عقل عملی و عقل نظریه هر دو شامل میشه لذا کسی که فقط بداند ولی عمل نکرده باشد این عاقل نیست بداند ولی عمل نکرده باشد از منظر این روایت عاقل نیست دقت می کنید اینم در حقیقت تو موضع گیری ها و تو پیدا کردن راه به خطا می افته چون در حقیقت چی هستش اون حقیقت عقل تو وجودش نیست چون عقل از اون جا شروع شد که قوه عقل نظری بود ولی به قوه عقل عملی هم کشیده می شد و الا اگر نبود این این عقل اطلاق نمی شه.
در روایت بعدی روایت بعدی سند همین سند روایت قبله ببینید عنه یعنی کی محمد بن یحیی درسته وقتی تکرار میشه مبدا سند دیگه تکرار نمی کنه کافی در مرحوم کلینی عنه یعنی از همون محمد بن یحیی احمد بن محمد کدام احمد بن محمد هست حالا وقتی محمد بن یحیی احمد بن محمد بن عیسی معلوم شد دیگه الان این جا لزوم نداره ذکر بکنه شما خودتون می دونید دیگه عن ابن فضال عن الحسن بن الجهم قلتُ لأبی الحسن ع بعضی سندها رو اگر یاد بگیریم یه دفعه می بینیم تعداد زیادی سند رو یاد گرفتیم گاهی همین سند تکرار می شه گاهی نصف بیشتر سند تکرار میشه لذا بعضی از اشخاص شناختنشون هم به خاطر اینکه ما با راوی ها یه ارتباط معنوی پیدا کنیم یه باب شفاعتی باز بشه وقتی که مثلاً نقل می شه حسن بن علی بن فضّال جلیل القدر بوده عظیم بوده تو هر مجلسی وارد می شده میگه انقد عبادات شدید بود که وقتی به سجده می رفت پرنده ها میومدن یعنی انقد احساس روایت نقل شده که انقد این سجده طولانی بود تو بیابون ها و اطراف پرنده ها میومدن باهاش انس داشتن یعنی از اون وحشت نداشتن و اینها وحشت نداشتند و انقد چی بود پرنده احساس نمی کرد که اینجا موجودی زنده است مثل یه چوب خشکیده خیلی زاهد بوده لذا بالاخره ارتباط با این جور افراد تو زمان خودش هر جا وارد میشده عظیم بوده در بین همه در بین بزرگان که وارد می شده عظیم بوده نه در بین افراد معمولی لذا این جور افراد را آدم بشناسه تو دلش یه بالاخره رحمتی از حق بر اونا بفرسته یه باب شفاعتی باز میشه یه باب شفاعت برای انسان باز میشه.
بعد می فرماید که قلت لأبی الحسن علیه السلام اینجا أبی الحسن مطلق اومده ممکنه امام کاظم باشه ممکنه امام رضا علیه السلام چون حسن بن جهم از هر دو بزرگوار نقل کرده هم از امام کاظم علیه السلام حسن بن جهم نقل می کند هم از امام رضا علیه السلام اما گفتن احتمال بالاتر امام رضا علیه السلام در این روایت یعنی با توجه به اصطلاح چیزی که هست سابقه ای که از حسن بن جهم هست یا تکرار روایتی که از امام رضا علیه السلام می کنه احتمال امام رضا علیه السلام بیشتر از امام کاظم ولی احتمال اونم هست نفی نمی کنه ولی خب از جهت به اصطلاح صحت سند یا مطلب برای ما فرقی نمی کنه چه امام کاظم علیه السلام باشه چه امام رضا علیه السلام باشه.
إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً لَهُمْ مَحَبَّةٌ وَ لَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعَزِيمَة[5] نزد ما قومی هستند که لهم محبةٌ برای ایشان محبت به شما هست داره حسن بن جهم می گه که به حضرت عرض کردم که عده ای هستند به شما محبت دارند اما لَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعَزِيمَة[6] یعنی این جور نیستش که اگه پای جونشون وسط بیاد پای مالشون وسط بیاد تا این جا هم وایساده باشند شما رو دوست دارند اما تو خوشی و راحتی ها و بالاخره علاقه دارن همین حالت های بالاخره عادی اگه حالت سخت باشه مرد اون میدانا نیستند چون اون زمان ها این سختی ها زیاد بوده.
لذا اونایی که در حقیقت به اون جاها می کشید بیان جلوی یه کاری بکنن تظاهرات بکنن وایسن پای شما این جوری نیست این جوری نیست لَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعَزِيمَة[7] اون در حقیقت عزم صاحب عزم تو این مسئله نیستند.
(صحبت شاگردان که واضح نیست)… نه می خواد بگه که تلک العظیمة نیست یعنی با اون چیزای ساده تا با مسائل دنیاشون منافات پیدا نکنه تا سختی براشون اهل محبت به شما هستن به احکام هم اما حالا به همه آنچه که شما می گین اینا مطیع باشند نه این جوری نیستن.
خب می بینیم الان خلاصه تو اجتماع همچین افرادی هستن تو این جوری همون زمان هم داره همین رو ترسیم می کنه لَيْسَتْ لَهُمْ تِلْكَ الْعَزِيمَةُ يَقُولُونَ بِهَذَا الْقَوْل[8] این ها هم در حقیقت همین قول ما رو دارن یا سوالی بخونید که در حقیقت بحثی بوده قبلش که کسانی که این جور باشن خصوصیاتی دارند که این جا علامت سوال گذاشته که يَقُولُونَ بِهَذَا الْقَوْل[9] آیا نسبت اون ها اما همین عادی هم بخونید اشکالی نداره.
این ها هم یقولون بهذا القول محبت شما رو دارن اون عزم رو ندارن نسبت به شما هم معتقد هستند ِ فَقَال چه سوالی بخونید که بگیم آیا اینا شامل اون قول شما می شن یقولون اینا می گویند بهذا القول یعنی اون بحث هایی که در رابطه با عقل شد نسبت به این حضرت می فرماید :
فَقَالَ لَيْسَ أُولَئِكَ مِمَّنْ عَاتَبَ اللَّه[10] این ها از کسانی که مورد عتاب خدا واقع بشن نیستند.
یعنی چی یعنی چی یعنی إِيَّاكَ آمُرُ وَ إِيَّاكَ أَنْهَى وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ وَ إِيَّاكَ أُعَاقِب[11].
عاتب الله یک مقام عالیه کسی رو خدا عتاب می کند که چی باشه قابلیت داشته باشد دیگه یعنی شما یه بچه رو مورد عتاب قرار نمی دید که چرا این کارو کردی درسته چون قوه تمیز نداشته اما اگه یه نوجوانی این کارو بکنه همون کار بچه رو بکنه عتابش می کنید یا نمی کنید اگر از یه فرد بزرگ تری یه کار ساده ای صادر بشه مورد عتابه درسته اما از یه فرد عادی بشه مورد عتاب نیست.
چون هر قدر قرب بیشتر میشه سعه وجود بیشتر میشه چی هستش تکلیف شدیدتر میشه چون تکلیف شدیدتر عتاب بیشتره پس این جا مثل همون که إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلۡأَرۡضِ وَ ٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَ أَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَ حَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومًا جَهُولاً[12] که در اون آیه فرموده این ظلوم و جهول تعریفه یا تنقیصه تعریفه دیگه درسته ظلوم به صیغه در حقیقت ظلوم اومده با این شدت و جهول با این در حقیقت شدت اومده خب به دیوار که نمی گن ظلوم و جهول این ممن عاتب الله نیست در این جا می فرماید یعنی اینو خدا بهش مورد عتاب قرار نمیده که سخت بگیره براش خب سخت نمی گیره سخت نمی گیره آیا مقامات اون کسی رو که سخت می گیره بهش می ده نه دیگه وارد بهشت می شه اما این غیر از اون کسی است که با ممن عاتب الله است که چرا این کارو کردی دقت می کنن بهش.
از اون طرف چون بحث ولایت إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَب[13] ، إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَب[14] ، إِنَّ أَمْرَنَا َّ سِرٌّ وَ سِرٌّ عَلَى سِرٍّ وَ سِرٌّ مُقَنَّعٌ بِسِر[15] دیدید که روایات باب بحث رو که خیلی روایات عجیبیه خب این عظمت یا اون جا که می فرماید إنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان[16] یعنی نه نبی مرسل نه ملک مقرب نه عبدی که امتحان شده باشه هم لا یحتمله تو بعضی از روایات لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ [17] این هر دو موطن هم صادقه بعضی از مواطن وجودی اون ها لا یحتمله نبیٌ مرسل ولا در حقیقت ملک مقرب بعضی از مواطن وجودی شون رو لایحتمله إلّا… این ها دقت می کنید هر دو هم صحیحه علامه هم هر دو رو نقل می کنه میگه هر دو مرتبه نسبت به اینا راه دارد نسبت به اینا هر دو مرتبه راه دارد.
پس اگر امر ولایت اینه ممن عاتب الله معلوم می شه که این عظمت در رصد هر کسی نیست ما تازه فکر نکنیم در رصد ما هست ما فکر نکنیم که الان پس ما ممن عاتب الله هستیم معلوم نیست.
این ممن عاتب الله بودن یه عظمتی است برای کسی که اون رابطه های دقیق رو داره منتها البته اینم تشکیکیه یعنی از یه جایی شروع میشه ما نسبت به کسانی که همین مرتبه رو هم نداریم ممن عاتب الله ایم نسبت به این موطن اما نسبت به اونایی که حقیقت بحث ولایت رو ملک مقرب هستند و نبی مرسل هستند عبد ممتحن هستند ما اونجا ممن عاتب الله نیستیم نسبت به اون ها دقت کردید؟
پس این ممن عاتب الله یک امر تشکیکیه به لحاظ مراتب حقیقت ولایت ممن عاتب الله متفاوت می شه بله اون دسته ممن عاتب الله نیستند؛ اما اگر نافی بهش نداشته باشن تو اعمالشون این ها در…
یکی از بحث های مهمه آیا این یه بحث مهمه هم از این روایت هم دو سه روایت بعدی این به دست میاد حواسمون باشه قاعده ها رو ببینید تو فقه چطور از یه روایت چقدر قواعد در میاد الان این جا در حقیقت می گه اینا ممن عاتب الله نیستند؛ نمی گه این ها در حقیقت وارد بهشت نمی شن.
ممن عاتب الله نیستند سختگیری بهشون نمی شه دقت می کنید اتفاقاً سخت گیری نمی شه یعنی چی راحت گرفته میشه کارشون درسته راحت گرفت وارد بهشت می شه اما این راحت گرفته شدن و وارد بهشت شدن دلیلی بر اینکه رتبه این ها با رتبه ممن عاتب الله یکی باشه تو بهشت، نیست درسته؟
از این روایت و روایت بعدی استفاده میشه روایت های بعدی استفاده می شه که بهشت برای مرتبه عمومی عموم مردم هم هست برخلاف قولی که بعضی از محدثین و بعضی از فلاسفه دارن که اون دسته مردمی که عموم مردم هستن محض ایمان نیستن محض کفر نیستن یا اون دقت ها رو ندارن این ها از بین میرن بعد از موت قول داریم برای اینا تو فلاسفه داریم توی در حقیقت اهل حدیث هم داریم دقت می کنید؟
حالا این رو نقل شده رجوع بکنید به منابع نقل شده کی قائل هست ک قائل نیست حتی خلاصه بعضی از مشهورین نقل می کنند که این ها مشهور اهل حدیث از مشهور اهل فلسفه هم همین جور است.
کسانی که به تجرد برزخی قائل نیستن تو فلسفه چون می گن اینا دیگه تجرد پیدا نکردن تجرد برزخی رو قائل نباشند می گن اینا تجرد برزخی پیدا نکردن چون تجرد برزخی پیدا نکردن بعد از اینکه حیات دنیا از بین می رن از بین رفتن دیگه اینا دیگه ضایع شدند تمام شد نیستن دیگه بقا ندارند دقت بکنید مثل موجود مادی که از بین بره دیگه بقا ندارد چون اینم غیرمادی نشد مجرد نشد.
اما برخلاف مبنای حکمت متعالیه و مشا اون قسمتیش که چون مرحوم شیخ دو قول داره دیگه ابن سینا برخلاف اون مبنا که قائل هستند به این که نه حتی کودک از اون اولین صورتی که تو ذهنش وارد میشه اولین ارتباط حواسش با خارج با خارج از خودش که برقرار می شه یا اولین علم حضوری که پیدا می کنه این چی شده این تجرد مرتبه تجردی ش آغاز شده و دیگه این پایان پذیر نیست.
این تجرد برزخی کفایت می کنه برای چی برای اینکه تغیر عالم دیگه به این مرتبه راه پیدا نکنه به این مرتبه راه پیدا نکنه این مرتبه وارد عالم تجرد شده وارد عالم تجرد شد دیگه بقا دارد این قول خیلی آثار براش میاد.
اینجا روایت می فرماید اینا ممن عاتب الله نیستن إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصار[18]
فاعتبروا در حقیقت عبرت بگیرید عبرت بگیرید یعنی اگر نگیرید عتاب می شید فأعتبروا یا أولی الأبصار ای صاحبان ابصار.
این خطاب فأعتبروا به همه نیست به کسانی هستش که أولی الابصار هستند صاحب بصیرت ان نگاه در حقیقت … .
خب این یه بحث دقیقی بود که به اصطلاح کسانی که این عزیمت رو ندارن آیا وارد بهشت می شن قطعا وارد بهش میشن اگر مانع دیگه نداشته باشن البته اون بحث دیگری است همین مقدار رو داشته باشن تو همین مقدار هم بیشتر کشش نداشتن بیشتر از اینم کشش نداشتن نه ضایع کردن به کار نگرفتن این میشه یه مانع باید در حقیقت حسابرسی بشه.
(سئوال شاگردان که واضح نیست)… عرض کردم بیش از این نمی فهمند اما یه موقع هستش که می فهمند اما چی هستش اما این طرف رو انتخاب کرده این سراب رو انتخاب کرده این جهله دقت می کنید؟
امکانش رو داشته جهل اما نه بیش از این نمی فهمه فکر می کنه باید پای در حقیقت علم خدا سینه زد تا جایی که سخت نباشه بعد هم خدا خودش راضیه به اینکه انسان به راحتی چی کار بکنه این جور براش حل شده از ابتدا.
لذا میگه خدا سخت گیر نیست خدا در حقیقت همون جوری بیش از اینم نفهمه ها دقت می کنید نه بزنه خودشو به این…
حالا بیشتر تو روایت بعدی عرض می کنیم…
در روایت ششم که روایت ششم رو قبلاً خونده بودیم…
(صوت این جلسه متاسفانه ناقص ضبط شده است)
[1] الکافی(الإسلامیة) ج1ص11ح4
[2] همان
[3] الوافی ج12ص216
[4] الکافی(الإسلامیة) ج1ص11ح4
[5] الکافی(الإسلامیة) ج1ص11ح5
[6] همان
[7] همان
[8] همان
[9] همان
[10] همان
[11] الکافی(الإسلامیة) ج1ص26
[12] سوره أحزاب آیه 72
[13] بحار الأنوار(بیروت) ج2ص71
[14] بحار الأنوار(بیروت) ج2ص183
[15] بصائر الدرجات ج1ص28
[16] بحار الأنوار(بیروت) ج2ص71
[17] همان
[18] الکافی(الإسلامیه) ج1ص11ح5
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 06” دیدگاه میگذارید;