سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی ابائه فی هذه الساعة و فی کل الساعة ولیاً و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.
ان شاءالله از یاران یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
خب تقریباً یه قدری زبان روایات این باب با چند جلسه ای که روایات رو مرور کردیم دستمون تا حدی اومده.
این مطلب تو ذهنمون شکل گرفت که عقل یه عرض عریضی داره و یه حقیقت تشکیکی است که از عقل نبی ختمی که عقل اول است شروع میشه تا اون عقلی که حالت بالقوه و استعداد محض است و در انسان ها از ابتدای خلق انسان ها به عنوان یک قوه تمیز به عنوان قوه علم به دست آوردن علم در انسان ها موجوده همه مراتب این ها رو شامل میشه و هر روایتی و مطلبی که بیان میشه گاهی ناظر به تمام این عقل تشکیکی است گاهی به مرتبه ای از این عقل تشکیکی است مرتبه از او رو مورد نظر داره اینم معلوم شد و تقریباً این بحث رو اجمالاً تونستیم بهش اطلاعی پیدا بکنیم که دیگه تو بعد از این تو ضمن بحث ها هی نخواد تکرارش بکنیم.
بعد هم بحث اقبال و ادبار هم که اجمالاً انحاء اقبال و ادبار گذشت.
بحثی که وارد شده بودیم در روایت دوم بود در روایت البته یه نکته ای از روایت اول باقی ماند که فرمودند که مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْك[1] خلق نکردم خلقی رو که محبوب تر از تو باشد نزد من یه نکته ای اینجا به دست میاد که آیا خلقی قبل از این بوده یا نبوده وقتی می فرماید ما مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْك[2] آیا خلق دیگری در کار باید باشه تا این رو نسبت به او أفعل التفضیل بکنه یا نه با اون نگاه که می گه اولُ خلقٍ من الروحانیون[3] و روحانیون هم قبلشون خلقشون قبل از خلق مادیات و جسمانیت پس چطور سازگار این؟
خب قطعا این بحث به در منظر الهی حقایق عالم وجود یک حقیقت واحد بیشتر نیست اون جا تدریج در کار نیست تدریج به لحاظ این طرف لذا اگر مخلوقات در مرتبه علم الهی همه حاضر هستند یا نیستند همه حاضر هستند لذا ما نباید قیاس بکنیم اگر می فرماید که مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْك[4]به نظر خودمون که زمان داره خلق ها پس باید این خلق زماناً بعد از اون خلق ها محقق شده باشد تا اهمیت صدق بکند دقت کردید پس این گونه نیست این دفع شبه… .
(صحبت شاگردان که واضح نیست)…حالا اون هنوز تو روایت دوم هست بحث شما خب دیگه تو حدیث دوم دیگه که حیا و دین در حقیقت این حدیث اول رو داریم تمام می کنیم بله بله حالا این تموم بشه این تتمه.
بعد می فرماید که یکی پس این بود یکی هم أحبیّت که خدای تبارک و تعالی وقتی می فرماید که هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْك[5]خلقی محبوب تر از تو نزد من نیست یعنی عقل محبوب عندالله است وقتی عقل محبوب عندالله است آیا رابطه حکم دو طرفه است یا نیست؟؟
امام صادق علیه السلام کسی خدمتشون رسید و عرض کرد که آقا یه کسی به من ابراز محبت می کنه من چطوری بفهمم راست می گه فرمودند اگر در درون تو هم احساس می کنی که به او محبت داری او صادق است در اظهار محبتش البته بگذریم از این عشق های ظاهری که پیش میاد هر دو در اوج هم هست و بلافاصله هم با یه تب خال هم خلاصه چی میشه هر دو در اوج میشه طرف مقابلش یعنی این حواسمون باشه که اون رابطه محبتی داره می گ این بحث خلاصه یه رنگ و رو پریده بشه یه خورده بشه مریضی بشه یه دفعه این عشقه در اوج که می گه من بدون تو هرگز این خلاصه بعدشم می بینی بدون او همیشه یعنی در حقیقت بله یعنی یه بنده خدا بود می گفت من بدون او هرگز واقعا به حدی که خیلی هم توان نام بود در این بیانش تا حد مرگ هم داشت می رفت یعنی افتاد بیمارستان بستری و سرم و فلان همه اینا بعد از مدتی نگذشت حالا دیگه نمی خوام طول مدتی نگذشت مدتی که می گم یعنی سه ماه یعنی حدود سه ماه با اینکه عشقشون پنج سال ادامه داشت قبلش ولی به این حالت که سه ماه بعدش با یکی ازدواج کرد اونم با یکی دیگه زندگیشون هم خیلی خوش بود هر دو بدون تو هرگز… .
اما این جا می فرماید امام صادق علیه السلام اگر کسی اظهار محبت به تو کرد و تو در درون دیدی تو هم دوست داری معلوم می شه صادقی حالا اگر خدای تبارک و تعالی می فرماید که محبوب ترین خلق نزد من عقل است آیا این رابطه دو طرفی هست یا نیست پس باید محبوب ترین محبوب ترین نزد عقل هم چی باشه خدا باشه رابطه دو طرف است دیگه هر قدر مرتبه محبت شدت پیدا بکند درسته رابطه محبت طرفینی شدت پیدا می کند چون یه رابطه وجودی است طرف دارد و دو طرفی است اگر این جوری است اگر عقل محبوب ترین است نزد خدای تبارک تعالی پس باید خدا هم محبوب ترین باشد وجوداً نزد عقل پس هرگاه غیر از این باشد خطایی در تطبیق صورت گرفت نه خطای در وجود خطای در چی صورت گرفته خطای در تطبیق صورت گرفته لذا اون جا مصداق اشتباه شده.
لذا انسان فطرتاً خدا طلب است لذا انسان فطرتاً نامحدود طلب است لذا انسان فطرتاً عاشق حق است و اگر عشقش رو صرف امور دیگه می کنه که در مقابل حق باشه اشتباه در تطبیق هست غیر از این دقت می کنید اشتباه در تطبیق البته امر ساده ای نیست عقابش شدیدتر هست چون این در حقیقت چی هستش حجت برایش تام تره نه اینکه بگی حالا اشتباه در تطبیق پس چیز مهمی نیست همه دنبال همه دنبال خدا هستن همه در حقیقت حق رو می خوان کمال رو می خوان اما در مصداق اشتباه می گیرند اشتباهشون هم گاهی چی هستش مبدا آن نه گاهی مبدا ش اختیار هست مبدا ش یه جاییست که حق و باطل رو تمیز می دادن اعتنا نکردن به این تمیز افتادن توی مسیری که همون الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار[6] الان دیگه افتاده توی مسیری که به این راحتی کسی جلودارش هم نیست اما مبدا ش اختیاری بوده.
در روایت پس اینم تتمه ای بود از روایت قبلی که پس محبوبیت دو طرفه است خدا هم نزد عقل محبوب ترین است همچنان که عقل نزد خدا محبوب ترین است چون رابطه وجودی است.
در روایت دوم هم که مقداری از بحث رو عرض کردیم خدمت شما که جبرئیل سه چیز رو آورد خدمت آدم و عرض کرد که یکی از اینا رو انتخاب کن و آدم عقل رو انتخاب کرد و به حیا و دین گفت برگردید حیا و دین گفتند که ما کجا برگردیم ما ملازم این هستیم هر جا که او باشد امر شدیم که هر جا که او باشد باشیم.
امر شدیم هر جا که او باشد باشیم یعنی رابطه من و رابطه در حقیقت رابطه ما و رابطه ی عقل یک رابطه وجودی هست، لازم و ملزوم هست یعنی ما جزء شؤون عقلیم. أمِرنا تکوین هست اینم ساختار عقل داره بیان می کنه ساختار انسان رو داره بیان می کنه اینا بحث در حقیقت لفظ و لفاظی و گفتار نیست.
نه حیا و دین زبان بیرونی دارند تا این جوری بگن أُمِرْنَا أَنْ نَكُونَ مَعَ الْعَقْلِ[7] نه اون ها در حقیقت این رو دارن نه عقل در حقیقت زبان لفظی در حقیقت اینو داره که استنطقه در این روایت پس این بحث ساختار وجودی انسانه و این جریان او را بارز کرده آشکار کرده هرچند تو یه واقعه ای چی بشه اتفاق بیفته تَمثُلاً این واقعه اتفاق بیفتد هرچند توی واقعه ای اتفاق بیفتد یه حقیقت خارجیه ای بر این مترتب باشد اما این حقیقت ساختار وجود انسان رو داره بیان می کنه مثل خود قضیه آدم سلام الله علیها.
(سئوال شاگردان که واضح نیست) عرض کردم که قابل تطبیق هست می فرمایند که حقیقت عقل قوه تمیز دهنده و شناخت شناسنده حق و باطل و تمیز دهنده بین خیر و شر با باطل و شناخت هستی است درسته از جمله شناخت هستی و تمیز بین حق و باطل چی هستش از جمله اش صراط مستقیم صراط مستقیم به عنوان یه حقیقت وجودی بین انسان و خداست یک امر اعتباری که نیست درسته اگر کسی این را شناخت پس در حقیقت بودن عقل ملازم با شناخت صراط و عمل به اون هست.
حیا در حقیقت در محضر ربوبی چی بودن این خشیت داشتن این منفعل نبودن از اشیا مادی و منفعل بودن از عظمت حق است لذا در حقیقت اگر کسی حق و باطل رو بشناسه در مقابل حق چی هستش خاضع هست در مقابل حق خشیت دارد.
لذا داره که اهل دین اهل عقل در مقابل عمل صالحی که انجام میدن نزد خدا حیاءشون بیشتر است کسانی است که معصیت می کنند عندالله چرا چون اینا عظمت حق رو خوب می شناسن لذا حیای این ها در اون جایی که عمل صالح انجام میدم می فهمند در مقابل این عظمت این خلاصه چقدر بی مقداره چقدر مرتبه رعایت نشده؛
لذا ببینید حضرات معصومین در مقابل عظمت حق چه جور خاضع و خاشع اند درسته هر قدر معرفت بیشتر باشه حیا عرض ربوبی در وجود این شخص شدیدتر هست دیگه هر قدر صالح ترم باشد این حیا شدیدتر هست.
لذا این حیای حیای مثبته نه اون حیایی که در مقابل انسان ها برای انسان پیش میاد که از ضعف وجودیش هست که گاهی چون نمی تونه ابراز بکنه خجالت می کشه کنار می کشه نه این خجالت کشیدن و کنار کشیدن اون حیا نیست حیای ممدوح حیایی است که در مقابل عظمت وجودی حضرت حق خودشو بی مقدار می بینه ناچیز می بینه عملش رو هیچ می بینه در مقابل اون شرمساری داره در مقابل او وجود خودش رو که می نگرد؛ اون وقت میگه وُجُودُکَ ذَنبٌ لا یُقاسُ بِهِ ذَنب[8] خود اصل این وجود ذنب هست درسته در مقابل اون همه هرچه هست از آن کمتر اینو می یابد که کمتر که با هستی اون همه هستند این حیا هست.
خب دیگه ما فکر می کنم بحث خیلی داره ها من شاید ده دوازده تا نکته دیگه هم راجع به این نوشتم ولی یه قدری خلاصه به خاطر اینکه بحث های بعدی هم مکمل این میشه ادامه بحث ها رو…
(صحبت شاگردان که واضح نیست)… بله… نخیر لازم و ملزوم هستند… دین رو چی معنا کنیم؟ چی معنا کنیم که عین عقله ؟ آیا دین مجموعه در حقیقت اون حقایق و معارفی که ما رو به سمت خدا می بره مگه نیست خب عقل باید اینو بیابد یا نه یعنی اگر استعداد یافت نباشه قوه تمیز بین حق و باطل نباشه قوه عامله به حق و در حقیقت تارکه نسبت به باطل اگر نباشد آیا دین به کار می آید به تنهایی نه، عقل می خواد پس عقل مقدم است از جهت لازم و ملزوم برچی بر دین هرچند که اگر عقل باشد و دین نباشد عقلم نیست چرا چون عقل حق رو می خواد بیابد می خواد طبق حق عمل بکند درسته اگر دین نباشد یعنی حق نیست یعنی او قدرت یافت ندارد با این که استعدادشو دارد اما به فعلیت نمی رسد.
(صحبت شاگردان که واضح نیست)… بله… این قوه در واقع وجود انسانی است که دین خود اون حقیقت حق است یعنی اون حقانیت میشه در حقیقت دین که خیریت حقانیت میشه دین که یافت اون رو می کند می شه عقل لذا این تو اون نیست و الا خود دین باید رشد می کرد بدون این که انسانی باشه دقت می کنید دین باید خودش در حقیقت کمال پیدا می کرد و حرکت می کرد بدون… در حالی که دین اگر انسان نباشد دین ارزشی ندارد کارایی ندارد به داد کسی نمی رسد دین کجا مطرح می شه دین اون جایی که قوه عاقله ای در کار باشد لذا خداشناسی نبوت شناسی عدل هم معاد همه اینا تو دایره چی به کار میان انسانی که می خواد تو این مرتبه حرکت بکنه لذا او نازل شده برای این ارسال رسل و انزال کتب برای کیه فی نفسه است یا برای هدایت انسان برا هدایت انسانه.
پس اگر می خواد انسان هدایت بشه باید قوه عاقله داشته باشه باید دین بیاد یه قوه عاقله رو اشباع کنه پس عقل وقتی که بود می طلبد وجوداً يَسۡـَٔلُهُۥ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَ ٱلۡأَرۡضِ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِی شَأۡنٍ[9] می طلبد وجوداً دین را که من می خواهم حق را درسته این طلب وجودیش دیگه خدای تبارک و تعالی هم اجابت می کند این طلب وجودی رو و دین رو نازل می کند.
(صحبت شاگردان که واضح نیست) نه ببینید عرض کردیم که عقل تو تمام مراتب شما بگیرید هم قوه عقل عملی رو شامل میشه هم عقل نظری رو شامل در این موطن هم عقل نظری رو شامل میشه هم عقل عملی رو اما حالا عقل رسول خدا عقل به عرض کردم تو هر جایی باید چکار بکنیم حالا تطبیق اون عرض عریض و تشکیکی رو تو موطن بکنیم.
(صحبت شاگردان که واضح نیست)… عرض کردیم که اینجا وقتی که می گه دین و حیا میان با این در حقیقت جزو لازمش میشن یعنی طلب اون ها رو دارد درسته این طلب فعلیت پیدا می کند با اون ها و الا اگر عقل نبی ختمی رو بگیریم که متن دین هست؛ یعنی عقل نبی ختمی رو بگیریم که اون عقل متن دین هست، دین از اون موطن نازل می شه دقت کنید اما داریم در این جا عقل رو به گونه ای می گیریم که حیا و دین لازمه اش میشه. اگر حیا دین می خواد لازمش باشه پس باید عقلی باشه که چی باشه قوه تمیز باشد بین هستی شناس باشد و قوه تمیز بین حق و باطل و خیر و شر را داشته باشد که عقل نظری و عقل عملی می شه در این جا.
(صحبت شاگردان که واضح نیست)… بله خب بله امور تشریعی هم می شه….کجا نبوده… اینکه عالم امن نیست که این بعد از هبوط آدم به عرض هست، وقتی که هبوط کرد آدم به عرض در اون جا در حقیقت جبرئیل سلام الله علیه اومده این حقیقت وجودی آدم رو که حیا و دین لازمه یه عقلش هست و حرکت عقلانی باید انجام بده سیر بکنه جلو بره رو داره در حقیقت بارز می کنه این حرکت وجودی رو برای ما تو وجود آدم هست ولی داره با این بیان چی کار می کنه این رو با این تمثل بیان می کنه این پس از اونه این مرتبه عالم امری یعنی خلقت آدم ادامه داشت تا کجا تا اون جایی که در حقیقت چی بشه برسه به اینکه تمام قوای وجودیش رو بشناسه و حرکت بکنه مثل کودکی مثل نه بگید اون اینه مثالش مثال کودکی است که تو دوران جنینی و بعد به دنیا آمدن و دوران رشد به جایی می رسه که حالا می یابد عقل می یابد که دین و حیا جز شئونش هست.
اول عقل بود قوه تمیز بین خیر و شر بعد دین رو در حقیقت می طلبد و دین برای او میاد در وقت بلوغ قبلش قوه تمیز محقق شده درسته قبلش قوه تمیز محقق شده یا نشده این رشد کرد تا به جایی رسید که این قوه تمیز قدرت یافت دین را دارد قدرت یافت حیا رو دارد به کارگیری حیا رو دارد دقت می کنید.
این در حقیقت تو مراتب رشد مثالش مثال کودک که در همه انسان ها محقق است که عقل پس از عقل در دوران رشد او محقق می شه و دین و حیا پس از او برای او چه می شن به دنبال او میان درست شد یا نشد.
خب حالا روایت ششم رو هم ببینید حالا روایت ششم ببینید روایت ششم هم چون نظیر اینه می خوایم بخونیم و بگذریم که دیگه دوباره این روایت رو نخونیم.
روایت ششم می فرماید که عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ كَانَ عَاقِلًا كَانَ لَهُ دِينٌ وَ مَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ.[10] خیلی تعبیر تعبیر چی هستش کاملا قیاس اقترانی تشکیل داده دو تا مقدمه صغرا و کبرا و نتیجه مَنْ كَانَ عَاقِلًا كَانَ لَهُ دِينٌ [11]هر کسی که عاقل است دین دارد درسته عکس نقیضش میشه من لا دین له لا عقل له دیگه درسته.
پس دین داری و عقل لازم و ملزوم ان با همدیگه و عکس هر قضیه صادق باشه نقیضش صادق است یا نیست عکس نقیضش صادقه دیگه تو منطق هر قضیه صادق باشه به خصوص این قضیه که شکل اول هم هست داره بیان می کنه مَنْ كَانَ عَاقِلًا كَانَ لَهُ دِينٌ [12]درسته وَ مَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ[13]چون دین صراط است عقل قوه یافت حقیقت و صراط است درسته دینم صراط هست، این تمیز میده چه در مرتبه عقل نظری که حقایق هستی رو می یابد که می فهمد حق چیست می فهمد دین چیست چه در مرتبه عقل عملی که این رو به کار می گیره نه فقط یافته ذهنی باشه بعد به کارم می گیره وقتی که می یابد و به کار می گیرد عاقل این است.
نه عاقل فقط کسی باشد که بیابد پس عاقل جمع بین چی هستش لذا در مقابل عاقل به عنوان قوه نظری جاهل به کار می برن به عنوان قوه نظری یعنی کسی که عقل به عنوان قوه عاقله ای که ادراک می کند قوه مدرک هست اون در حقیقت مقابلش چی رو به کار می برن نداشتش فاقدش رو میگن جاهل اما در مقابل قوه عملیه که به کار نمی گیره اون رو که می داند می گن سفیه یعنی این کار سفیه انجام میده.
می داند اما به کار نمی تونه بگیره این به کار نتوانستن گرفتن که قوه دیگه تخطئه اش می کنه یا ضعف در به کارگیری قوه عامله داره این سفیه هست پس اون جاهل هست، این سفیه هست کار در حقیقت غیر عاقلانه میشه جاهلانه به عنوان عقل نظری کار در حقیقت غیرعاقلانه به عنوان امر عقل عملی میشه یه کار سفیهانه که این از خیلی از ما نعوذبالله سر می زنه که می دانیم امر خوب رو اما سفهی برخورد می کنیم و نمی تونیم اون دانسته مون رو که می دانیم خوبه به عمل برسونیم.
دکتر می دونه سیگار بده اما خودش می بینی از همه مبتلا تره لذا این کارش سفهی هست البته لذا می فرماید که مَنْ كَانَ عَاقِلًا كَانَ لَهُ دِينٌ وَ مَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ.[14] دخل الجنة هم از این اگر کسی از این بگه که هر کسی عقل ندارد داخل در جنت نمی شه میشه استفاده کرد از این یا نه مَنْ كَانَ عَاقِلًا كَانَ لَهُ دِينٌ وَ مَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ[15] شکل اول هست یا نیست حذف بکنیم اون حد وسط رو میشه چی من کان عاقلا دخل الجنة آیا عکس نقیضش هم صحیحه یا نه عکسش اگر ما بگیم کسی که عاقل نیست این جور بخوایم بگیم کسی که عاقل نیست داخل جنت نمی شود صحیح هست؟؟؟
(صحبت شاگردان که واضح نیست)… بله… موجبه است، موجبه کلیه است، موجب جزئیه است به نسبت عاقل بودن درسته حالا دقت کنین رو اینو خلاصه جلسه بعد جوابشو بدین آیا کسی که عاقل نیست داخل در جنت میشه یا نمی شه؟؟
باید دقت بکنید من کان عاقلاً دخل الجنة منظور از عقل چیه اگر منظور از عقل قوه تمیز دهنده باشد خب معلومه کسی که قوه تمیز دهنده رو ندارد نداره اصلا دخول در جنت پیدا می کنه؟ نه چون بك أحيي و بك آخذ و بك أعطي و بك أوحد و بك أعبد[16] اصلا امر ونهی به او متوجه نشده به مجنون امر و نهی متوجه شده درسته از این حیث قطعا داخل در جنت نمی شه اما اگر حیث دیگری داشته باشه خدای تبارک و تعالی جهت دیگری داشته باش اون بحث دیگری است.
این جنت رو داخل نمی شود این جنتی که متفرع بر عقل داخل نمی شه اما اگر جنت دیگری داشته باشه که اون جا در حقیقت چی باشه یه حیثیتی باشه که عقل ملاک ورودش نباشه این جنت مانعی نداره می گه دیگه جوابش گفتیم دیگه فردا نکشید حالا اینو خودتون بستش بدین که کدام…
لذا اگر حیثیت عقل قوه تمیز باشد و اعتنا نکرده باشه آیا مؤاخذ هست یا نیست مؤاخذ هست دیگه اعتنا نکرده بسیط موند چون اعتنا نکرد نه بسیط موند چون توانایی نداشت دقت می کنید.
اون وقت توانایی ها هم مراتب داره همچنان که جنت مراتب دارد.
اگر می فرمایند : من کان عاقلا دخل الجنة هم عقل تشکیکی مراتب عقل را شامل می شه هم جنت تشکیکی مراتب دخول در جنت رو شامل می شه هرچند دخول در جنت همیشه به فضل الهی است این هم از این باب است که خدای تبارک و تعالی فرموده نهایت این راه جنت است کسی که صراط مستقیم رو دید نهایت صراط مستقیم جنت است خدای تبارک و تعالی بدون قابلیت چکار کرده اعطا کرده اگر خدای تبارک و تعالی که تا حالا قابلیتی رو به فعلیت رسوند ابا دار حکمتش از اینکه اعطا نکند نه این که کسی بر او تحمیل کرده و وجوبی از بیرون بلکه خودش این قاعده رو گذاشته.
لذا بازم لَوۡ لَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَ رَحۡمَتُهُۥ مَا زَكَیٰ مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدًا[17] کسی بدون فضل او وارد بهشت نخواهد شد و فضل او همین تنبهات و همین توفیقاتی است که همین جا ممکنه برای افراد پیش بیاد خب اینم از روایت ششم که مطابق با روایت دوم بود.
روایت سوم یه خورده می خوایم سرعت بدیم که دوستان امید به اینکه به ابواب دیگه ایشالا برسیم باشه می فرماید در روایت سوم که عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان[18] اگر در حقیقت عقل رو این جوری سوال سوال از چی شده ما ما چیه در حقیقت داره حقیقت عقل رو سوال می کنه درسته ما العقلُ داره می پرسه ماهیت عقل چیه حقیقت عقل چیه “ما” هست دیگه داره سوال می کنه از حقیقت حضرت جواب چی دادن به بعض خواص عقل.
چرا ببینید این یه روشه در قرآن هم از همین روش استفاده می کنه می گه از تو سوال می کنن که يَسۡـَٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ[19] درسته سوال این جوری اگه اشتباه نکنم يَسۡـَٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ[20] چی انفاق کنیم خدای تبارک و تعالی جواب می فرماید که می فرماید که َقُل ماأَنفَقۡتُم مِّنۡ خَيۡرٍ فَلِلۡوَٰلِدَيۡنِ وَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ وَ ٱلۡيَتَٰمَیٰ وَ ٱلۡمَسَٰكِينِ وَ ٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ[21] جواب رو تصحیح می کنه یعنی با جواب سوال رو تصحیح می کنه با جواب سوال رو تصحیح می کنه.
سوال از این بود که چی انفاق کنیم نمیاد بگه چی انفاق کنید دیگه میگه اینکه معلومه که در آیه قُلِ ٱلۡعَفۡوَ[22] بگو زیادی نمی گه می گه این چیه انفاق کردن سوال ضروری شما نیست کجا مصرف کردن و چه جوری مصرف کردن این زیادی که معلوم است مهمه.
پس ما أنفقتم من خیرٍ هر خیری هر جوری که می خوای این خیر رو انفاق بکنید فللوالدین و الأقربین این جوری ترتیبش رو این جوری قرار بدین.
این جا سائل سوال می کند ما العقل عقل چیه حقیقتش حضرت می فرمایند در جواب که مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان [23]آیا اکتساب جنت و عبادت رحمان آیا شانی از شئون عقل و حقیقت و خاصیتی از خاصیت عقل هست یا نیست خب یکی از خواص عقل است فرع برا اون است که قبلاً خدا را شناخته باشد جنت رو و کمال رو شناخته باشد و بعد تصدیق به او کرده باشد و بعد حرکت کرده باشد عقل عملی رو به کار بگیره تو این طریق حرکت بکنه پس ببینید این جا می گه که مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ[24] این داره خاصیت عقل رو می شمارد که عقل رو به کار بگیری شناخت حقایق میشه درسته شناخت رحمان غایت درسته شناخت مبدا شناخت غایت بعد حرکت مطابق اون که ما عبد به الرحمن عبادت بشه به رحمان پس هر دو جهت عقل نظری و عقل عملی را شامل شده اما تو به کارگیری شون نه تو تبیین خودشون که چی هستن میگه این خاصیتش عقل اینه.
لذا عقل اگر این خاصیت را داشت عقل است یعنی این جا این یکی از چیزای جالبه که یاد بگیریم تعریف اشیا عمده جاها در قرآن و روایات تعریفشون تعریف به خواص وجودی شونه چون خواص وجودی کاربردی می کنه اشیا رو راه نشون میده فقط تبیین حقیقت نیست حقیقتش رو تبیین می کنه با خواص وجودی شون.
لذا تعریف اشیا به خواص وجودی با اینکه تو منطق جزو تعریفات ضعیف حساب می شه اما تو نگاه اون الهی تعریف به آثار وجودی و حقایق وجودی و در حقیقت خواص وجودی ابلغ تعریفات هست چون وجودی هست ماهوی نیست چون تعریف وجودی هست تعریف ماهوی نیست دقت می کنید ببینید تو قرآن دعا رو همین جور تعریف می کنه ببینید حقایق وجودی رو در قرآن همین جوری تعریف میکنه نوع به کارگیری و خاصیتی که از اون میاد و بیان می کنه که این انسان رو تو مرتبه… .
خدا رحمت کنه حضرت آیت الله العظمی بهاء الدینی رو یه کسی سوال کردآقا فلسفه چیه خب ایشون فلسفه رو خودشون می فرمودند من به طور رسمی فلسفه نخوندم درس های فلسفی نخوندم منتها یه تعبیر زیبایی داشت وقتی که سوال کرد فلسفه چیه گفت فلسفه حرکت الإنسانه سیرورت انسانه خیلی تعریف زیبایی حرکت انسانه.
یعنی فلسفه اگر انسان را حرکت داد انسان رو تغییر و تحول تو وجودش ایجاد کرد فلسفه است و إلّا تو بیا فلسفه و تعریف در حقیقت تبیینی بکن توصیفی بکن نه تبیین به خاصیت وجودیش که ایجاد حرکت در وجود هست این به خاصیت وجودیش تعریف کرده حرکت الإنسانه سیرورت الإنسانه.
حالا این جا هم در این روایت این خیلی نکته دقیقی ها یعنی ما باید یاد بگیریم تو تبلیغ خیلی از اوقات سوال سائلین رو تصحیح کنیم دنبال این نباشیم که همیشه به دنبال سوال سائل حرکت کنیم.
من خودم یادم نمی ره یه باری از حضرت آیت الله العظمی بهجت یه بحثی رو ایشون مطرح کرد روز قبلش فرموده بود که ازدیاد علم امام که در شب های جمعه وارد شده که ازدیاد پیدا می کنه علم امام و یا در بعضی از ایام علم امام ازدیاد پیدا می کند ایشون فرمودند ازدیاد کمّی نیست بلکه این ازدیاد ازدیاد از مرتبه علم به عین آمدن و امضا است این حقیقتی که تو مرتبه علم این ها بود به عین می خواد محقق بشه تو عین می خواد ایجاد بشه از مرتبه علم به عین آمدن این در حقیقت امضای اون ها در که إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُم[25] مگه نخوندیم اینو ارادةُ الربِّ فی مقادیرِ أموره مثل إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِی لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ[26] درسته که همه در شب قدر نازل می شه بر امام و امام در حقیقت مرتبه به مرتبه لحظه به لحظه به امضا و تحقق او در حقیقت اذن می دهد که هر عملی قبل از تحققش به امضای امام باید برسه و بعد از تحققش به اولین فردی که توی عالم وجود وارد می شود به امام معصوم و انسان کامل هر عصری است که وارد می شه که اینا یه بحث های دقیق معرفتی امام شناسیه اون جا در حقیقت ایشون می فرمود بعد حالا دور نشم که نخوام اینو باز بکنم.
اون جایی ایشون فردا من یه سوال دیگری در این بحث به نظر خودم خیلی مهم می اومد یه سوال کردم هنوزم هیچ کسی نیومده بود ایشون نشسته بود و من هیچ کس دیگه هم نبود هنوز چون چون نیم ساعت قبل درس می اومد نشست هرکی زودتر می رفت تو اون نیم ساعت بهره می برد گاهی هم خلاصه خلاصه دو نفر بودن سه نفر بودن تا ده دوازده نفر بشه شروع بشه بعد من سوال که کردم ایشون یه خورده اول سرشو انداخت پایین بعدم یه نگاهی به من کرد بعدم جواب نداد من اول خیلی بهم برخورد خب سوال بود دیگه اونم تو راستای همون سوال قبلی بود اما تقریباً چند لحظه خیلی بهم برخورد و یه خورده اخذ شدم اما یه دفعه احساس کردم که بعد از همون چند لحظه گذشته احساس کردم بلیغ ترین جواب رو به من ایشون داده با این سکوتش یعنی این سوال چه دردی از تو دوا می کنه آیا ما یعنی تو هست یا ما لایعنی.
بعد دیدم چقدر این کلید شد برای اینکه نحوه سوال نحوه تفکر نحوه نگاهم تغییر بکنه یه باب عظیمی شد بدون جواب بودن بودا اما ببین چقدر این خودش گویایی داشت اگر کسی حکیم باشه این گونه تعلیم و تربیت می کنه اگر کسی مسلط و احاطه داشته باشه این جوری تعلیم میده نه این که تا سوال شد بلافاصله به دنبال سوال دنبال جواب مربوط به او سوال باشه خیلی از وقت ها سوال ما لایعنی هست اگر تو جوابش وارد شدی جواب ما لایعنی هست مشغول شدی مقصود تو نیست درسته اما بی اعتنایی به جواب هم ممکنه سائل رو آزرده بکنه باید مطابق اون اونو بکشونی به سمتی که سوالش خود به خود تصحیح بشه در عین حال احساس می کنه اون گمشده اش این بوده سوال از او کرده اینو می خواسته اینو می خواسته ولی اشتباهاً چکار کرده فکر می کرده با اون سوال این حقیقت تبیین میشه این خودش یه تعلیم فوق تعلیم هست.
لذا حواسمون باشه تو نظام های تبلیغی مون این حدیث ببینید قالبش این اثر رو داره محتواش هم که اون اثر رو داره که عقل رو داره بیان می کنه.
که مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان [27] البته حالا این بحث خیلی داره ها ولی فکر کنم باید ما یه خورده این ها رو به دوستان واگذار بکنیم اگر سوال کردن بعضی رو تا یه حدی که اجازه وقت بده بریم جلو ولی یه حد کلی و اجمالی رو بگیم دوستانم اگه دیدین اصرار کردن یه ذره بیشتر بریم ولی سعی کنیم با کثرت روایات مذاق روایات دستمون بیاد.
(سئوال شاگردان که واضح نیست)… نه عرض کردم که اینو تبیین کردم که اگر می خواد عقل عملی بدون عقل نظری قبل از اینکه خدا شناخته بشه قبل از اینکه خدا باور بشه قبل از اینکه خدا قبول بشه درسته عبادت رحمان که معنا نداره پس این عقل این عقلی که به عبادت رحمان کشیده میشه که مرتبه بعدی هست مرتبه قبل رو پیدا کرده باشه یا نه یعنی مرتبه قبل مفروض نیست خود به خود بلکه ایجاد شده یعنی عقل پذیرفته خدا رو پذیرفته باور کرده این تو مرتبه چی عقل نظری تصدیق درسته بعد تو مرتبه به کارگیری این باورش رو به مرتبه عملم رسونده که عبادت رحمانه.
(صحبت شاگردان که واضح نیست)… تا شما اینا رو تفکیک کردی یعنی اگه عقل نظری نباشه میشه به جنان وارد شد می شه یا نمی شه شما اینو به من بگو اگه عقل نظری نباشه خدا رو نشناخته باشه خدا رو باور نکرد تصدیق نداشته باشه آیا عبادت این شخص مثلاً الان دیوار افتاد روی مهر دیوار افتاد روی مهر آیا می گیم وارد بهشت می شه چون سجده کرده نه این که فهمی نداشته که دقت بکنید باید قبلش تصدیق بیاد تا بعد عقل عملی به عنوان به ظهور رسوندن به مرتبه عمل رسوندن او به کار بیاد لذا تا عقل نظری نباشه عقل عملی به تنهایی فایده ای نداره اصلا عقل عملی نشأت گرفته از عقل نظریه از او ناشی می شود اگر او نباشد اینم نیست.
این بحث در حقیقت در این روایت دنباله روایت می فرماید که قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَة[28] چی آیا تو معاویه هم عقل بود یا نبود انقدر تدبیرات خیلی معاویه تدبیراتش قوی بوده ها خداییش خیلی از ما اگر اون زمان بودیم معلوم نبود که فعل میگه که عمروعاص که انقد حیله گر بوده معاویه گاهی گولش می زد تا نشون بده که تو چی هستی تو خیلی هم فکر… یه روز می گن تو جلسه نشسته بودن تو قصرش معاویه و عمر و عاص تنها به عمرو عاص گفت بیا در گوشت یه چیزی بگم عمرو عاص هم گوشش رو برد جلوی یه گاز از گوش این گرفت گفت آخه مثلاً جاهل کی این جا بود که من به تو بگم گوشت رو بیار در گوشت من بگم که بخواد بشنوه خب تو می فهمیدی که در حقیقت اینجا کس دیگری نیست از این کارها گاهی به رخ هم دیگه کشیدن گاهی او اینو تخلئه می کرد یه چیزی می گفت اونم به این چیزی می گفته از این چیزا تو تاریخ داره ببینید که اینا یعنی خیلی نشون می داد از این حیله گر تره گاهی که اونم جا می خورد می موند با این که او به حیله گری معروفه از اینا داشتند.
میاد یه روز داره که می گه که عمروعاص به عمروعاص گفتش که من می خوام بدونم که آیا حکومت من کلیت پیدا می کند سیطره حاکمیت اسلام برای من میشه یا نمی شه عمروعاص گفت این که راه نداره که نمی شه آخه از کجا می خوای الان بفهمی هنوز نرسیده که تو آینده رو… گفت چرا من می تونم چه جوری می دونی؟ گفت من می دونم امیرمؤمنان علی علیه السلام اون می دونه حالا این جوری تعبیر رو من کردم گفت خب چه جوری می خوای از اون بفهمی گفت راهش هم بلدم یه قاصد فرستاد به عنوان یه کسی که از شام داره میره به به اصطلاح کوفه اونجا تو مردم وایساد گفت بله مردم معاویه مُرد و الان من دارم میام خبر مرگش رو دارم برای شما میارم مردم ریختن خوشحال خیلی خندان اینو سر و دست بردنش پیش امیرمؤمنان یا علی معاویه مرد جشن و سرور امیرمؤمنان گفت نه نمرده اینا باور نکردند گفتند بابا این داره از شام اومده شما می گین نمرده.
روز دوم قاصد دوم را فرستاد معاویه به عنوان یه نفری که داره از اون جا میاد از شام دوباره همون خبر رو عیناً تکرار کرد مردم دوباره خوشحال اومدند پیش امیرمؤمنان اصرار سماجت یا علی ببین خلاصه اینم دومین خبر تو گفت نه نمرد بازم روز سوم سومین نفر رو فرستاد وقتی که اومد مردم خلاصه دیگه هر چی امیرمؤمنان گفت باور نمی کردند.
امیرمؤمنان گفتش که معاویه نمی میرد تا اینکه حاکمیتش سعه پیدا می کند همه جا را شامل می شه خبر رو بردن پیش معاویه گفت دیدی من می دونستم از کجا باید….
عمروعاص متعجب و مبهوت شد یعنی این قدر باورم داشتن به امیرالمومنین و این عقل در وجودشون بود که حتی این جور استفاده بکنن.
حالا می فرماید که پس اونی که در معاویه بود چی بود فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ النَّكْرَاء[29] او در حقیقت چی هستش منکَر هست چون عقل به سمت هدایت و حق هدایت می کند و می برد و می شناسد اونی که وهم رو واقعیت می بیند اونی رو که دنیا رو حقیقت می بیند اونی که فرو رفتن و سماجت در امر دنیا رو واقعیت می بیند اون نَکراء است شیطنت است، بُعد است تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْل[30] در خیلی از مسیر با عقل شریکه روشش، تفکرش تو اینا شریک هستند به کارگیریش، راه شریک هستند اما انتاج این به سمت بُعد عن الحق انتاج او به سمت چی هستش قرب الی الحق است.
لذا می فرماید…
(سئوال شاگردان که واضح نیست) … سئوال ایشون رو دقت کردید که می گه اگر اون حقیقتی که از خواص عقل است اگر نباشد عقل نیست خب معلومه خاصیت یه شی تفکیک پذیر از اون که نیست اما ماهیت اون شی رو معین نمی کنه دقت می کنید.
این که در حقیقت اگر این نباشد اکتساب جنت نباشد عقل نیست قطعا چون این خاصیت لازمه عقل است اما ماهیت عقل نیست ما عرض کردیم سوال از ماهیت عقل کرد حضرت به خاصیت عقل جواب داد خاصیت وجودی هم ابلغ در بیان و به کارگیری هست البته یه جا بحث مفهومی هست باید مفهومی جواب داد اما حضرت کارش بیان مفهومی نیست حضرت کارش بیان راه نشون دادنه درسته چون در این مسمع اینطور بوده اینجوری نشون داده.
در معاویه هم می گه این نیست میگه این خاصیت که در معاویه نیست در حقیقت باعث می شه عقل او که عنوان اقتضای اولی بود تبدیل بشه تو به کارگیریش تو کاربردش به شیطنت یعنی عقل فعلیت پیدا نکنه شیطنت فعلیت پیدا بکنه چون بُعد عن الحق هست.
خب این روایت هم روایت شریفی است و خیل حرف ذیلش باز مونده ذیل این روایت اگر می رسیم روایت بعدی رو بخونیم …
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] الکافی(الإسلامیة) ج1ص10ح1
[2] همان
[3] اصول کافی(الإسلامیة) ج1ص28
[4] الکافی(الإسلامیة) ج1ص10ح1
[5] الکافی(الإسلامیة) ج1ص10ح1
[6] قاعده عدم معذوریت شخص مضطرِّ به اختیار خود است
[7] الکافی(الإسلامیة) ج1ص10ح2
[8] الوافی ج1 ص 103
[9] سوره الرحمن آیه29
[10] اصول کافی(الإسلامیة) ج1ص11ح6
[11] همان
[12] همان
[13] همان
[14] اصول کافی(الإسلامیة) ج1ص11ح6
[15] همان
[16] الوافی ج1ص 56
[17] سوره نور آیه 21
[18] الکافی(الإسلامیة)ج1ص11ح3
[19] سوره بقره آیه 215
[20] همان
[21] همان
[22] سوره بقره آیه 219
[23] الکافی(الإسلامیة)ج1ص11ح3
[24] همان
[25] الکافی(الإسلامیة) ج4ص577
[26] سوره قدر آیه 1
[27] الکافی(الإسلامیة)ج1ص11ح3
[28] الکافی(الإسلامیة)ج1ص11ح3
[29] همان
[30] همان
اولین کسی باشید که برای “شرح اصول کافی، جلسه 05” دیدگاه میگذارید;